به گزارش مشرق، حرم مطهر حضرت امام رضا (ع) در دوران هشت سال دفاع مقدس، مبدأ معبری بود که رزمندگان را به عرش الهی میرساند و بسیاری از شهدای والامقام از همین آستان نورانی که کانون نور، یقین و معرفت است، خودسازی و معرفت را به حد اعلی میرساندند و با روحیهای سرشار از معنویت، سوی جبهههای نبرد حق علیه باطل رهسپار شده و به جایگاهی که لیافتشان را داشتند، یعنی شهادت، دست مییافتند.
شهدای بسیاری بودند که در حرم مطهر امام مهربانیها خودسازی کرده و با کسب معرفت، حاجت شهادت میگرفتند و یا ارادت خاصی به امام رضا (ع) داشتهاند تا جایی که در این میان نام برخی از آنها با امام مهربانیها عجین شده است. آنچه در ادامه میخوانید چند روایت از دلدادگی شهدا به امام رضا (ع) است.
حاج قاسم سلیمانی؛ خادم واقعی حضرت رضا (ع)
شهید آیتالله «سید ابراهیم رئیسی» گفته است: یک بار که حاج قاسم به بارگاه حضرت رضا (ع) مشرف شد، همزمان با غبارروبی بود. همیشه فقط علما میتوانستند داخل ضریح مطهر حضور پیدا کنند. روزی که حاج قاسم آمده بود، بعد از اینکه مراسم این غبارروبی تمام شد، حال ارتباط با حضرت رضا (ع) پیدا کرد و اشک میریخت.
غبارروبی که تمام شد، به ذهنم آمد آقایی که اینجا ایستاده است و برای امام رضا اشک میریزد، به حرم اهل بیت (ع) عالی خدمت کرده است. نه فقط در مشهد؛ بلکه در منطقه. حاج قاسم سلیمانی خادم واقعی حضرت رضا (ع) است.
در آن زمان به ذهنم رسید برای اولینبار این رسم را که همیشه علما داخل ضریح میآیند، با حجت و فلسفه نقض کنم. به دوستان گفتم به حاج قاسم بگویید داخل ضریح مطهر بیاید. حال معنوی عجیبی داشت. از جاهایی که ایشان از حضرت رضا (ع) طلب و آرزوی شهادت کرد، همان جا بود.
دیگر نمیتوانم بمانم!
«مصطفی مولوی» همرزم شهید «مهدی باکری» روایت کرده است: بعد از عملیات خیبر، فرماندهان را بردند زیارت امام رضا (ع). وقتی مهدی باکری برگشت برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواستهای که این چنین شدهای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟». چیزی نمیگفت. به جان امام (ره) که قسمش دادم، گفت: «فقط یک چیز...»، گفتم: «چه؟»، گفت: «دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (ع) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت میشد، میگفت که برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.
قربون کبوترهای حرمت...
حاج سعید حدادیان در شعر معروف «یاد امام و شهدا» یکی از رفقای شهید خود را نام میبرد و میگوید: «این رفیقم غلامعلی روضهخونه، نوحهخونه، وقتی دل بابات میگیره شعرهای اونو میخونه؛ آخرش حاجتمو من میگیرم، یک روز از عشق تو مولا میمیرم...».
«غلامعلی» که حاج سعید حدادیان در این شعر معروف خود، از او نام میبرد، کسی نیست جز شهید «غلامعلی (جندقی) رجبی» شاعر شعر معروف «قربون کبوترهای حرمت، قربون این همه لطف و کرمت»؛ شهیدی که خود مداح اهلبیت (ع) بود و بسیاری از مداحان و سخنرانانی که امروز ما آنها را میشناسیم نیز عشق و علاقه وافر او به حضرت امام رضا (ع) را درک کرده و درباره آن روایتهای گوناگونی نقل کردهاند؛ از جمله حاج سعید حدادیان، حاج منصور ارضی، حجتالاسلام علیرضا پناهیان، شیخ حسین انصاریان و... این شهید والامقام از جمله همان رزمندگانی بود که حاجت شهادت خود را در حرم امام رضا (ع) گرفت.
حاج «علی انسانی» شاعر و مداح اهلبیت (ع) دراینباره گفته است: «خاطرم هست که سال 1367 در حرم امام رضا (ع) بودم که یکی از دوستان گفت غلامعلی رجبی به مشهد آمده و در هیئت دیوانگان است. به هیئت رفتم، اما دیدم او در حال و هوای خاصی است. در گوشهای نشسته تنها به حرم نگاه میکند. احساس کردم که شهید رجبی در آن زمان، حال خاصی دارد و اصلاً متوجه اطرافش نیست. به دوستان گفتم: با او کاری نداشته باشید، او از خدا حاجت خاصی میخواهد و در فضای این دنیا نیست. دو روز پس از آن دیدار، ایشان به شهادت رسید. بهنظرم او در همان زمان که تنها توجهش به حرم بود، از خدا شهادت میخواست و این جواز را امام رضا (ع) به ایشان داد».
شهیدی که امام رضا برای او مجلس عزاداری برگزار کرد
مادر شهید «علیرضا ربانی» گفته است: شهید «علیرضا ربانی» پس از بازگشت از جنوب، به جهت تکمیل دوره به پادگان بازگشت و پس از آن به کردستان اعزام شد و به مدت ششماه در سرمای طاقتفرسای آن دیار با گروهکها و منافقین و ایادی شرق و غرب به مبارزه پرداخت. از جمله در جاده کردستان به آنها کمین زدند و دوستان او موفق به فرار شدند؛ ولی علیرضا به خاطر موقعیتی که داشت، موفق به فرار نشد و خود را چندین ساعت در آب رودخانهای با سرمای شدید مخفی کرد.
بعد از بازگشت از کردستان در امتحانات کلاس سوم راهنمایی شرکت کرد و با نمرات خوب قبول شد و پس از آن با خانواده به زیارت حضرت امام رضا (ع) مشرف گشت. پس از بازگشت از مشهد برای سومین بار عازم جبهه شد و در عملیات «والفجر 2» به شهادت رسید و پیکرش بعد از 10 سال به دست خانواده اش رسید.
شهید «علیرضا ربانی» - نفر سمت چپ
قبل از اینکه خبر شهادت علیرضا را بیاورند مادرش در خواب دید که حضرت زهرا (س) در جمعی هستند و به مادران شهدا گل میدهند، حضرت فاطمه (س) به مادر این شهید ارجمند هم گل داده بودند و اینگونه او متوجه شد که پسرش به شهادت رسیده است.
شهید ربانی علاقه زیادی به امام رضا (ع) داشت. قبل از آوردن پیکر شهید، همسایه در خواب دیده بود که مجلس ترحیمی در حرم امام رضا (ع) برگزار شده و حرم سیاهپوش شده؟ علتش را میپرسد و جواب میشنود که جوانی به نام «علیرضا ربانی» شهید شده است و امام رضا (ع) برای او مجلس سوگواری برپا داشته است. وقتی پیشتر میرود شهید مظلوم دکتر بهشتی را میبیند که مشغول پذیرایی از مردم است. زمانی که همسایه از جلو حجله شهید رد میشود و نام شهید را میخواند، وارد مجلس شده و خواب را برای خانواده شهید ربانی تعریف میکند.
امام رضا (ع) را بار دیگر زیارت کرد
برادر شهید «علی عباس حسینپور» گفته است: در عملیات والفجر 8 لازم بود که رزمندگان از اروندرود عبور کنند و با توجه به اینکه جذر و مد آب در شب شدید است و موجهای سه متری به وجود میآورد، نیروهای غواص باید قبل از عملیات وارد عمل شده و منطقه را شناسایی میکردند؛ لذا شهید به همراه دیگر غواصان در شب نخست عملیات، مصادف با 21 بهمن سال 1364 بعد از اینکه بهسختی از آب گذشتند، از موانع دیگری نظیر گلولای، سیمخاردار و مینها عبور کرده و کمینهای دشمن را از بین برده بودند، بهاینترتیب نخستین شب عملیات بهخوبی انجام شد.
روز دوم عملیات یعنی 23 بهمن، هواپیمای دشمن منطقه را شیمیایی کرد و علی عباس در حال وضو گرفتن مورد اصابت ترکش قرار گرفته و تا انتقال وی به بیمارستان به شهادت میرسد. بعد از انتقال جنازه شهید به مشهد و طواف حرم امام رضا (ع)، متوجه میشوند که شهید اهل مشهد نیست و با خرمآباد تماس میگیرند؛ چراکه ایشان از مشهد به جبهه اعزام شد و به همین دلیل بهاشتباه پیکرش بعد از شهادت به مشهد منتقل و بهعنوان نخستین شهید دانشگاه علوم اسلامی رضوی توسط همدانشگاهیانش در حرم امام رضا (ع) طواف داده شد.
شهید «علی عباس حسینپور» - نفر وسط
یکی از دستنوشتههای شهید قبل از اعزام به جبهه و شهادتش دقیقاً این بود «ایکاش امام رضا (ع) را بار دیگر زیارت کنم» این یادداشت یا وصیت، ارادت ایشان به امام رضا (ع) را ثابت میکند. یکی از دوستانش نیز بعدها تعریف کرد که در زمان دانشجویی اتاق شهید رو به روی گنبد امام رضا (ع) بود و هر شب رو به گنبد با امام صحبت میکردند.
طواف در حرم امام مهربانیها
برادر شهید «شعبان فلاحی» روایت کرده است: شهید فلاحی قبل از رفتن به جبهه در وصیتنامه خویش خطاب به امام رضا (ع) این چنین نوشته بود: «آمدمای شاه پناهم بده، خط امانی ز گناهم بده،ای حرمت ملجأ درماندگان، دور مران از دَر و راهم بده، لایق وصل تو که من نیستم، إذن به یک لحظه نگاهم بده، لشکر شیطان به کمین من است، بیکسمای شاه پناهم بده، در شب اول که به قبرم نهند، نور بدان شام سیاهم بده،ای که عطابخش همه عالمی، جمله حاجات مرا هم بده».
شهید فلاح در جبهه روی تانک و در مقابل لشکر بعث عراق فعالیت میکرد و در سال 1362 در حال یاری رساندن به همرزمانش طی انجام عملیات در تپه کله قندی بر اثر اصابت خمپاره به تانک از ناحیه دو دست دچار مجروحیت شدید و قطع هر دو دست شده و به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
خانواده شهید بیش از چهار ماه در جبهههای جنوب و غرب در جستوجوی خبری از وی بودند که سرانجام مادر شهید در خواب مشاهده میکند که فرزندش به او میگوید که به زیارت امام رضا (ع) مشرف شده است؛ لذا خانواده شهید تصمیم به عزیمت به مشهد مقدس گرفته و مطلع میشوند که تعدادی شهید گمنام را میخواهند در مشهد به خاک بسپارند که با هماهنگیهای انجام شده و شناسایی خانواده شهید، هشتمین شهید در بین شهدای گمنام، «شهید شعبان فلاحی» شناسایی میشود.
شهادت پس از یکماه از زیارت
همرزم شهید «محسن گلستانی» گفته است: با محسن رفته بوددیم زیارت امام رضا (ع). محسن محو تماشای امام رضا (ع) بود و من غرق در آینه کاریهای حرم. به او گفتم: «ببین چقدر کار کردند». نگاهی کرد و گفت: «آره! قشنگه. اما زیباییاش برای این است که کسی نمیتواند خودش را توی این آئینههای شکسته ببیند. زائر اگر بخواهد سیمش به امام رضا (ع) وصل شود، باید دل شکسته باشد». بعد ادامه داد: من از امام رضا (ع) چیزی خواستهام که انشاءالله به زودی برآورده میکنند. از زیارت که برگشتیم، یک ماه نشد که خواستهاش برآورده شد. میل شهادت داشت.
شهیدی که امام رضا (ع) خودش او را برد
حاج مهدی سلحشور همرزم شهید «حمید محمودی» روایت کرده است: نوجوان 16 ساله بود از محلههای پایین شهر تهران، چون بابا نداشت، خیلی بد تربیت شده بود، خودش میگفت: گناهی نشد که من انجام ندم تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیر و رویش کرد و بلند شد آمد جبهه.
یک روز به فرماندهمان گفت: من از بچگی حرم امام رضا (ع) نرفتم، میترسم شهید بشم و حرم آقا را نبینم؛ یک 48 ساعته به من مرخصی بدهید بروم حرم امام رضا (ع) زیارت کنم و برگردم. اجازه گرفت و رفت مشهد. 2 ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه. در وصیتنامهاش نوشته بود: «در راه برگشت از حرم امام رضا (ع)، توی ماشین خواب حضرت را دیدم و آقا بهم فرمودند: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی، خودم میام میبرمت...»
یک قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود و نیمه شبها تا سحر میخوابید داخل قبر و گریه میکرد و میگفت: یا امام رضا (ع) منتظر وعدهام... آقا جان چشم به راهم نگذار... در وصیتنامهاش ساعت و روز و مکان شهادتش را نوشته بود و میگفت امام رضا (ع) بهم گفته کی و کجا شهید میشوم! حتی مکانی هم که امام رضا (ع) فرموده بود شهید میشوی تا حالا ندیده بود.
روز موعود خبر رسید ضدانقلاب در یک منطقه است و باید برویم سراغشان؛ فرمانده گفت: چند تا نیرو بیشتر نمیخواهیم. همه بچهها شروع کردند التماس کردن که آقا ما را ببرید. دیدم حمید یک گوشه نشسته و نگاه میکنه. از او سوال کردند: «مگه تو دوست نداری بری به این عملیات؟»، حمید خندید و گفت: «شما برا اومدن التماسهاتون رو بکنید، اونی که باید منو ببره، خودش میبره»، خود فرمانده اومد و گفت: «حمید تو هم بلند شو بریم...»
بچهها میگویند وقتی وارد روستایی که ضدانقلاب بودند، شدیم، حمید دستاش را به سمت ما بلند کرد و گفت: «خداحافظ». کسی آن لحظه نفهمید حمید چی میگوید! اما وقتی شهید شد و وصیتنامهاش را باز کردیم، دیدیم دقیقا در همان روز، ساعت و مکانی شهید شده است که در وصیتنامهاش نوشته بود.