چند سال بیشتر به ظهور اسلام باقی نمانده بود که مردی از یهودیان شام به نام «ابن هیبان» به مدینه سفر کرد، آنان که او را دیده بودند از فضایل او تعریفها میکردند و میگفتند: ما هرگاه گرفتار خشک سالی بودیم و نیازمند باران به دامان او چنگ میزدیم، و از او میخواستیم که برای نزول باران دست به دعا بردارد، معمولاً در اینگونه مواقع ابن هیبان میگفت: نه من این کار را نخواهم کرد مگر این که شما پیش از دعا مقداری صدقه بپردازید، ما میپرسیدیم چه بدهیم؟ پاسخ میداد: برای هر نفر مقداری گندم یا جو فرمان او را اجرا میکردیم، آنگاه همراه ما به صحرا میآمد و دست به دعا برمیداشتیم، و هنوز به خانه بازنگشته بودیم که ابرها در آسمان پدیدار میشدند و بر ما باران نازل میکردند، بارها این حادثه تکرار شد به این جهت ابن هیبان در میان یهودیان مدینه اعتبار و نفوذ فراوان داشت.
روزی خبردار شدیم که ابن هیبان آخرین ساعات عمر خویش را میگذاراند، یهودیان گرد او جمع شدند و او در جمع آنان چنین گفت: ای یهودیان فکر میکنید که چه چیز مرا از سرزمین آبادان و پر از نعمت شام به این کشور فقیر آورده است؟ همه گفتند: خودت بهتر میدانی، گفت: من از شام به اینجا آمدم و در انتظار ظهور پیامبری که بعثت او نزدیک شده است بودم، چه این شهر محل هجرت او میباشد، امید میبردم که او را بیابم و از وی پیروی کنم، متاسفانه این امید با مرگ من نابود میشود، اما گر شما نام و خبری از او شنیدید نگذارید کسی از شما نسبت به گرویدن به او پیشی گیرد.
ابن هیبان وصایای خود را به پایان رسانید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
در صبحگاهی که بنیقریظه یهودی مغلوب شدند، سه یهودی به نام ثعلبه، و اسید و اسد که در اوان جوانی بودند، و هنوز عادات و رسوم در ایشان رسوخ پیدا نکرده بود، سخنان و وصایای ابن هیبان را به یاد آورده و به اقوام و خویشاوندان خویش گفتند: والله این مرد همان پیامبری است که ابن هیبان برای ما توصیف کرده بود، از خداوند بترسید و از او پیروی کنید، یهودیان جواب دادند، نه! این او نیست، این سه جوان بار دیگر تأکید کردند که: آری والله این مرد حتماً هم اوست، آنگاه از قلعه و دژ خویش پائین آمده و به لشگر اسلام ملحق شده و آئین اسلام و فرهنگ محمدی را پذیرفتند. «1»
دانشمند فداکار
مخیریق عالمی از علماء دینی یهود بود، او در مدینه میزیست و ثروتی فراوان شامل باغات و نخلستانها داشت مورخین میگویند: او پیامبر اسلام را میشناخت، و صفات و مشخصات وی را در میراثهای علمی باقی مانده از گذشتگان دیده و میدانست.
هنگامی که پیامبر اسلام از مکه هجرت کرده، و پیش از ورود به مدینه در شهر قبا فرود آمده بود، عبد الله بن سلام و مخیریق دو عالم بزرگ یهودی به زیارت آن حضرت شنافته و اسلام آوردند. «2»
جنگ احد پیش آمد، این نبرد روز شنبه اتفاق افتاد که روز تعطیل رسمی و مذهبی یهودیان بود، در این روز مخریق در میان قوم خود فریاد برداشت: ای یهودیها به خدا سوگند، شما به طور قطع میدانید که یاری دادن به محمد بر شما لازم و و اجب است، یهودیان پاسخ دادند، امروز، روز شنبه است و در روز شنبه کار و فعالیت حرام است، مخریق گفت دیگر شنبهای برای شما وجود ندارد، و این رسم چون دیگر رسوم و آداب مذهبی یهود با آمدن اسلام نسخ شده است.
آنگاه شمشیر خود را به دست گرفت، و از خانه و کاشانهاش بیرون آمد و در میدان احد به محضر رسول خدا شرفیاب شد.
او در آن هنگامه جنگ وصیت کرد که: اگر من در این جنگ کشته شدم اموال و ثروتم متعلق به محمد (علیهما السلام) است، و در آن هر تصرفی که بخواهد بنماید صاحب اختیار است، او در آن روز کشته شد و شربت شهادت نوشید و به فوز عظیم نائل گشت. «3»
تعصب و کبر در برابر حق
زبیر بن باطا اعلم علمای دینی یهود بود، او پیش از ظهور اسلام، و طلوع نور محمدی اسم آن حضرت (احمد) و صفات وی و سرزمین خروج و ظهورش را برای مردم بیان میکرد.
زبیر میگفت: من در خانه پدری کتابی میدیدم که پدرم آن را از دسترس من دور میکرد، و آن را مُهر مینمود تا امکان استفاده من از آن نباشد، ولی پس از مرگ وی آن کتاب در دسترس من قرار گرفت و پیشگوئیهای من بر اساس این کتاب قدیمی است.
زمان گذشت، و پیامبر اکرم ظهور کرد، آنگاه که خبر این بعثت در مکه به گوش زبیر بن باطا رسید در اولین فرصت به سوی کتاب به میراث مانده از پدر رفت و نوشتههای پنهان میداشت، و کتمان میکرد، و در برابر پرسش دیگران دربار پیامبر میگفت: این مرد آن پیامبر موعود نیست. «4»
نتیجه
بنابر تمام این مدارک که میتواند تنها اندکی از آنچه برای، به یادگار مانده به شما نشان بدهد، که این حقایق نقل شده که عمدهای از آنها نیز در کتب اهل سنت است بیشتر با آیه شریف تطبیق دارد که میفرماید:
یعْرِفُونَهُ کما یعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ: «5»
اهل کتاب پیامبر را همانند فرزندان خود [پیش از آن که مبعوث به رسالت شود] میشناختند.
آنچه در این بحث میخواستیم اثبات کنیم این است که برخلاف روایات مربوط به اولین وحی [که در کتب اهل سنت و مکتب خلفا و مدرسه سقیفه که از نظر آنان معتبر و صحیح و بدون اشکال است نقل شده] که نشانهای تردید و ناآشنائی آن حضرت را با پیامبری خویش اعلام میکرد، [و حضرت را تا مرز تصمیم به خودکشی و اختلال فکری و این که نکند شاعر و مجنون و کاهن و دیوانه شده باشم!!] شخص شخیص پیامبر از ابتدای زندگی، و زمانی که در خانه حلیمه سعدیه بود، و اطرافیانش و افراد فراوانی از یهود و نصارای جزیر العرب با مسئله پیامبری او و این که قطعاً در آینده مبعوث به رسالت میشود آشنا بودند، و آن حضرت را با صفات و خصوصیات بلکه بالاتر به اسم و رسم و شخص میشناختند.
اگر ما از جهان غیب و مددهای آن که از ابتدای تولد حضرت تا لحظه آخر عمرش متوجه او بود درگذریم، و از این که جهان غیب و مددهایش او را همراه با تجلی دادن همه ارزشها در وجود ذی جودش بدرقه میکرد، و تحت تربیت قرار میداد چشم بپوشیم، و آن حضرت را پیش از بعثت یک انسان معمولی بدانیم، آنگاه به تاریخ زندگی ایشان مراجعه کنیم که اولین بار او و بزرگ خاندانش ابوطالب در سفر شام کاملًا با مسئله پیامبری آن حضرت و نشانهها و علامات آن آشنا شدهاند، تا آنجا که احتیاطات خاصی در زندگی وی به عمل آمده، که این ذخیره گرانبهای آینده جهان گرفتار خطری نشود، در سفر دوم شام نیز همین حوادث به گونهای دیگر تکرار شده، و افراد دیگری از اطرافیان با این مسئله برخورد کرده و از آن آگاهی یافتهاند.
نتیجه این که روایات که از غافلگیر شدن و تردید پیامبر در نخستین وحی سخن میگوید، کذب محض و مطالبی جعلی و اموری ساختگی مینماید، به ویژه که هیچ کدام از این روایات از نظر سند به زمان وقوع حادثه متصل نبودهاند.
بنابراین چنین روایاتی به علت اشکالات و خللی که در سند و متن دارند از اعتبار ساقط هستند.
لذا با توجه به شکستی که میتواند در شخصیت و پیامبری رسول اکرم ایجاد کنند به خوبی میتوانیم حدس بزنیم که چگونه این روایات در همان طرح عمومی معاویه «که نزد اهل سنت بسیار محترم است، و از او به عنوان خلیفه پیامبر و اولو الامر و خال المؤمنین یاد میکنند و هر گونه انتقاد به او را مساوی با کفر میدانند» برای نابودی پیامبر، و شکستن شخصیت او، و بسیار بسیار معمولی نشان دادنش به وجود آمدهاند، و چگونه پس از نهاد روایت سازی به وجود آمده به دست معاویه و حکومتش این وظیفه شوم را عالمان دنیاطلب و بیتقوای مدرسه سقیفه و مکتب خلفا تا به امروز به دوش کشیده و به آن عمل کردهاند، [و نسل به نسل در کتابهای خود ثبت کرده، و بر اساس این روایات جعلی قلب میلیاردها نفر را از قرن اول تا به امروز آلوده به عقاید باطله و باورهای ضد قرآن نمودهاند، و از چهره الهی و ملکوتی او که افق تجلی صفات حق است، و دل نورانیاش به علم بینهایت حضرت رب العز متصل است، و در میان مخلوقات پروردگار از نظر دارا بودن ارزشها و کمالات و آداب ملکوتی و عرشی بینظیر است فردی عادی، معمولی و کسی که در معرض جنون، اختلال فکری، جنزدگی، شک و تردید بوده ساختهاند، و روزی دهها بار ماموران اهل سنت و دستپروردههای مدرسه اموی و عباسی در حرم مطهرش زائران کشورها را از زیارت آن حضرت منع میکنند و فریاد میزنند محمد مرده و وجود او با سنگ و حجر تفاوتی ندارد، و درخواست از او برای شفاعت نزد خدا جهت حل مشکلات برابر با کفر و شرک است!!]
روایات ساختگی و جعلی که در کتب دانشمندان مکتب سقیفه و مدرسه خلفا ثبت است، از شرق به غرب رفته به دست خاورشناسان و مستشرقین و اسلامشناسان غربی رسید و مدارکی معتبر از سوی آنان تلقی شد، و اسلام و پیامبر و وحی را بر پایه این روایات به شرقیان معرفی کرده و برای شکستن و ایجاد تردید در وحی و زمینهسازی برای شک در حقایق، با همه وجود به کمک و یاری امویان و عباسیان به ویژه معاویه و دستگاه او برخاستند، و از این طریق ضربههای مهلکی به اسلام و مسلمانان و عقاید آنان زدند، و دوباره پس از امویان و عباسیان اسلامی جز اسلام قرآن و پیامبر و اهل بیت ساختند، و به شرق فرستادند اینان اگر در تمام میادین و خیابانها، و مراکز فرهنگی غرب و اتوبانها، مجسمههائی از معاویه با طلای بیست و چهار عیار بگذارند در برابر کاری که او برای نابودی پیامبر و هدم اسلام انجام داد اندکی از حق او را به شرک و کفر ادا نکرده و نخواهند کرد.
----------------------------------------------------------------------------
(1)- الطبقات الکبری ج 1 ص 160 چ بیروت.
(2)- امتاع الاسماع مقریزی 46.
(3)- ابن هشام ج 1 ص 518 الاکتفاء ج 2 ص 103- طبری ج 2 ص 513 البدای و النهای ج 4 ص 36.
(4)- الطبقات الکبری ج 1 ص 159.
(5)- بقره: 146.
برگرفته از کتاب تفسیر حکیم، ج 9، نوشته استاد حسین انصاریان