عدل کلی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین،بارئ الخلائق اجمعین،و الصلاة و السلام علی عبد الله و رسوله و حبیبه و صفیه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی اله الطیبین الطاهرین المعصومین، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا و من کفر بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون. . (1)
همه پیامبران الهی که از طرف خدای متعال در میان بشر مبعوث شده اند،برای دو هدف اساسی بوده است.یکی از این دو هدف،بر قراری ارتباط صحیح میان بنده و خالق خودش،میان بنده و خداست،و به تعبیر دیگر منع بشر از پرستش هر موجودی غیر از خالق خودش،که در کلمه طیبه «لا اله الا الله »خلاصه می شود.هدف دومی که برای بعثت پیامبران عظام از طرف خداوند متعال هست،برقراری روابط حسنه و صالحه میان افراد بشر،بعضی با بعضی دیگر،بر اساس عدالت و صلح و صفا و تعاون و احسان و عاطفه و خدمت به یکدیگر است.
قرآن کریم این دو مطلب را به عنوان دو هدف برای انبیاء در کمال صراحت ذکر کرده است.راجع به هدف اول،درباره خاتم الانبیاء می فرماید: یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا.و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا (2) ،و درباره هدف دوم می فرماید: لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط (3).ببینید قرآن با چه صراحتی عنایت انبیاء و بلکه ماموریت و رسالت انبیاء برای برقراری عدل در میان بشر را بیان می کند.در این آیه می فرماید ما فرستادگان خودمان را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آنها کتاب و دستور و نوشته فرستادیم با میزان، یعنی قوانین و مقررات عادلانه،برای چه؟ لیقوم الناس بالقسط برای اینکه همه افراد بشر به عدالت رفتار کنند و اصل عدالت در میان افراد بشر برقرار گردد.بنا بر این مساله برقراری عدالت،آنهم با مقیاس بشریت،هدف اصلی و عمومی همه انبیاء بوده است،یعنی انبیاء که آمده اند،یک کار،یک وظیفه،یک ماموریت و یک رسالتی که داشته اند،به نص قرآن مجید عدالت بوده است.
مطلب دیگری که باید در اینجا عرض کنم این است:آیا مساله عدالت،آنهم عدل کلی و عدل عمومی-نه عدل نسبی و فردی و شخصی-یعنی عدالت به معنی اینکه روزی در این جهان برای بشر پیش بیاید که در آن روز اثری از این ظلمها و ستمها و تبعیضها و جنگها و نفرتها و کینه ها و خونریزیها و استثمارها و از لوازم اینها یعنی دروغها و نفاقها و نیرنگها،و بالاخره اثری از اینهمه مفاسدی که در میان بشر وجود دارد نباشد،آیا چنین روزی برای بشریت خواهد بود؟آیا بشریت در آینده خودش چنین دوره ای و چنین روزی و چنین قرنی را خواهد داشت؟یا نه،این فقط یک خیال و یک آرزوست،هیچ وقت عمل نخواهد شد،و یا حتی ممکن است یک کسی که ذوق دینی و مذهبی داشته باشد-البته این مطلب در غیر شیعه صدق می کند-بگوید:من منکر عدالت کلی نیستم،من طرفدار اینکه دنیا بر اساس ظلم باشد نیستم،ولی معتقدم این دنیای ما آنقدر پست و دنی است،آنقدر ظلمانی و تاریک است که هیچ وقت در دنیا عدل کلی و عدالت واقعی و صلح و صفای واقعی و انسانیت واقعی و اینکه یک روزی واقعا افراد بشر با یکدیگر انسانی زندگی کنند نخواهد بود،دنیا دار ظلم و تاریکی است،همه ظلمها در آخرت جبران می شود،عدالت فقط مال آخرت است.
در میان غیر مسلمانان و ادیان دیگر چنین فکری وجود دارد.یکی از امتیازات اساسی معتقدات اسلامی-و بالاخص در دید شیعه از اسلام-همین است که:بد بین نباشید،دوره ظلم و ستم،دوره جنگ و دعوا،دوره اختلاف،دوره فساد اخلاق و دوره سیاهی و ظلمت یک دوره موقت است و عاقبت نورانیت و عدالت است.اگر هم[این تعلیم]در ادیان دیگر هست،به این روشنی که در مذهب شیعه وجود دارد قطعا در هیچ جا وجود ندارد.این هم یک مطلب که آینده بشریت در همین دنیا نیکی و رخت بر بستن ظلم و آمدن عدالت است،و اگر انسان در درجه اول در قرآن کریم تامل کند می بیند قرآن این مطلب را تایید و تاکید می کند،نوید به آینده می دهد و آینده دنیا را روشن می بیند.آیات زیادی در این زمینه هست،از جمله همین آیه ای که در ابتدای سخنم تلاوت کردم:
وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا.
وعده می دهد به اهل ایمان و مردمی که عملشان صالح و شایسته است که عاقبت دنیا به دست اینهاست،آن که در نهایت امر بر دنیا حکومت می کند دین الهی و معنویت و لا اله الا الله است،مادیگریها و ماده پرستی ها و خود خواهیها از بین خواهد رفت،عاقبت دنیا امنیت است (و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا) ،عاقبت دنیا توحید است به تمام مراتب خود.
بنابراین از قرآن مجید دو مطلب استفاده شد:یکی اینکه هدف اساسی انبیاء دو چیز است:توحید و برقراری عدالت.اولی مربوط است به ارتباط انسان با خدا،و دومی مربوط است به ارتباط انسانها با یکدیگر.مطلب دوم اینکه مساله عدالت،تنها یک آرزو و خیال نیست،یک واقعیتی است که دنیا به سوی آن می رود،یعنی سنت الهی است و خدا عدالت را در نهایت امر بر دنیا حاکم خواهد کرد و بر این دنیا قرنها و قرنها-که ما نمی دانیم چقدر است،شاید میلیونها سال،و شاید صدها میلیون سال-بشر حکومت خواهد کرد اما یک بشر بالغ،یک بشر انسان واقعی،یک بشرهایی که در میان آنها از این تیرگیها و ظلمهایی که امروز هست هرگز چیزی وجود ندارد.
بحث من درباره این مطلب است که عدل کلی در دنیا برقرار می شود،بالخصوص راجع به یک جهت آن،و آن این است: اسلام که مدعی است عدل کلی در دنیا برقرار می شود،بر چه اساسی مدعی است که برقرار می شود؟لهذا سه موضوع را باید تشریح کنم:یکی اینکه اولا عدالت چیست؟دوم اینکه آیا در نهاد و فطرت بشر تمایل به عدالت وجود دارد یا اساسا در فطرت بشر میل به عدالت وجود ندارد،هر وقت عدالت به بشر داده شده است و داده بشود،به زور است،تحمیل است،بشر محال است به میل و رضای خودش زیر بار عدالت برود؟و مساله سوم این است:آیا عدالت عملی هست یا نیست،و اگر عملی بشود به چه وسیله عملی خواهد شد؟
تعریف عدالت
مساله اول که عدالت چیست،شاید چندان احتیاج به تعریف نداشته باشد.افراد بشر کم و بیش ظلم را می شناسند، تبعیض را می شناسند،عدالت نقطه مقابل ظلم است،نقطه مقابل تبعیض است،و به عبارت دیگر:افراد بشر در دنیا به حسب خلقت خودشان و به حسب فعالیتهایی که می کنند و استعدادهایی که از خود نشان می دهند،استحقاقهایی پیدا می کنند،عدالت عبارت است از اینکه آن استحقاق و آن حقی که هر بشری به موجب خلقت خودش و به موجب کار و فعالیت خودش به دست آورده است به او داده شود،نقطه مقابل ظلم است که آنچه را که فرد استحقاق دارد به او ندهند و از او بگیرند،و نقطه مقابل تبعیض است که دو فرد که در شرایط مساوی قرار دارند،یک موهبتی را از یکی دریغ بدارند و از دیگری دریغ ندارند.
ولی در عین حال از قدیم الایام افرادی در میان بشر بوده اند از فیلسوفان قدیم یونان تا دوره های اروپا که اساسا منکر واقعیت داشتن عدالت بوده و هستند و می گویند اصلا عدالت معنی ندارد،عدالت مساوی با زور است،عدالت یعنی آن چیزی که قانون موجود حکم کرده باشد،و قانون موجود هم آن است که زور آن را به بشر تحمیل کرده باشد،پس عدالت را در نهایت امر زور تعیین می کند.
من درباره این مطلب نمی خواهم بحث کنم چون از بحثهای خودم می مانم.این مطلب مردود است،عدالت خودش واقعیت دارد چون حق واقعیت دارد.حق از کجا واقعیت دارد؟حق از متن خلقت گرفته شده است.چون خلقت واقعیت دارد،هر موجودی در متن خلقت یک شایستگی و یک استحقاق دارد.انسان به موجب کار و فعالیت خودش استحقاقهایی را به وجود می آورد،و عدالت هم که عبارت است از اینکه به هر ذی حقی حقش را بدهیم معنی پیدا می کند.آن حرفها حرفهای موهومی است.
آیا عدالتخواهی فطری است؟
قسمت دوم عرض من بحث نسبتا بیشتری لازم دارد و آن این است:آیا در نهاد بشر تمایل به عدالت هست یا نیست؟بشر یک چیزهایی را به حکم نهاد و فطرت خودش می خواهد،یعنی هیچ دلیلی[بر خواستن آنها]ندارد جز ساختمان جسمی و روحی اش.مثلا شما در این جلسه محترم شرکت می کنید،این کتیبه های زیبا را می بینید،این «لا اله الا الله »را در وسط می بینید،در طرف راست «محمد رسول الله »را می بینید،در طرف چپ «علی ولی الله »را می بینید،یک ستاره مشکی به عنوان نشانه ای از عصمت کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها می بینید،اسم دوازده معصوم دیگر را می بینید،آیات قرآن را که همه،شعارهای اسلام است می بینید،کلام پیغمبر را می بینید،کلام امیر المؤمنین را می بینید،کلام امام حسین را می بینید،هر کدام با قرینه مخصوص،کاشیهای زیبا را می بینید،خط زیبا را می بینید،حظ می کنید و خوشتان می آید،چرا؟ چه کسی شما را مجبور کرده است که خوشتان بیاید؟هیچ کس مجبور نکرده است،به دلیل اینکه زیباست خوشتان می آید.در نهاد هر انسانی این قوه قرار داده شده است که وقتی در مقابل زیبایی قرار می گیرد تحسین کند.این دیگر نمی خواهد قانون برایش وضع کنند یا یک روزی بر انسان اعمال شود.این در نهاد انسان است.
این جور چیزها را می گویند اموری که در نهاد بشر است.علم دوستی و خیلی چیزهای دیگر در نهاد بشر است.آیا میل به عدالت،یعنی میل به عادل بودن و علاقه به عادل بودن دیگران و لو انسان خودش منفعتی نداشته باشد،و به عبارت دیگر میل به عادل بودن خود بشر و عادل بودن اجتماع،قطع نظر از هر منفعتی که انسان در عدالت داشته باشد،جزء مطلوبهای بشر است و در نهاد بشر چنین چیزی هست یا نیست؟
نظر نیچه و ماکیاول
عده ای معتقدند که در نهاد بشر چنین قوه و نیرویی اساسا وجود ندارد.اکثر فیلسوفان اروپا این طور فکر می کنند و افکار همین فیلسوفان است که دنیا را در نهایت امر به آتش کشیده است.می گویند:عدالت اختراع مردمان زبون است.مردمان زبون و ضعیف،وقتی که در مقابل اقویا قرار گرفتند،چون زور نداشتند که با اقویا مبارزه کنند،آمدند کلمه «عدالت »را خلق و اختراع کردند که عدالت خوب است،انسان باید عادل باشد.اینها همه حرف مفت است و دلیلش هم این است که همین آدم طرفدار عدالت اگر خودش زورمند شود همان کاری می کند که آن زورمند سابق می کرد.نیچه،فیلسوف معروف آلمانی،می گوید:«چقدر زیاد اتفاق افتاده که من خندیده ام وقتی دیده ام ضعفا دم از عدالت و عدالت خواهی می زنند،نگاه می کنم،می بینم اینها که می گویند عدالت،چون چنگال ندارند.می گویم ای بیچاره!تو اگر چنگال می داشتی هرگز چنین حرفی را نمی زدی.»[این فیلسوفان می گویند]اصلا بشر به عدالت ایمان و اعتقاد ندارد.
اینهایی که اعتقاد ندارند که عدالت جزء اموری است که در نهاد بشر می باشد باز دو دسته هستند.یک دسته می گویند: عدالت را به عنوان یک آرزو،بشر دنبالش هم نباید برود،باید دنبال قوه و نیرو رفت،عدالت حرف مفت است،آرزویش را هم نداشته باشید،اساسا دنبالش هم نروید،فقط بروید دنبال زور،و یک مثلی می گویند که با همین تعبیر خودمان سازگار است،خلاصه اش این است که:«دو گره شاخ بر یک متر دم ترجیح دارد»(زور همان شاخ است و عدالت دم)شاخ به دست آور، عدالت یعنی چه؟!برو دنبال زور.نیچه و ماکیاول از این جور اشخاص هستند.
نظر برتراند راسل
ولی عده دیگری این حرفها را نمی زنند،می گویند:نه،باید رفت دنبال عدالت، ولی نه به خاطر اینکه عدالت مطلوب ماست،بلکه به خاطر اینکه منافع فرد در عدالت جمع است.برتراند راسل فکرش چنین است و با این فکر مدعی انساندوستی هم هست.چون فلسفه اش این جور ایجاب می کند چاره ای ندارد که غیر از این بگوید.می گوید:انسان به حسب طبیعت خودش منفعت پرست آفریده شده،و این حرف،دوم ندارد،پس چه باید کرد تا عدالت برقرار شود؟آیا به بشر بگوییم:بشر!عدالت را بخواه؟این که زور بردار نیست،در نهاد بشر عدالت خواهی وجود ندارد،چطور با زور به او بگوییم عدالت را بخواه؟!ولی یک کار دیگر می شود کرد و آن این است که عقل و علم و دانش بشر را تقویت کنیم تا برسد به آنجا که به او بگوییم بشر!درست است که آن که اصالت دارد منفعت است و تو را جز در طریق منفعت پرستی فردی نمی شود سوق داد،اما منفعت فرد در این است که عدالت در جمع برقرار باشد،اگر عدالت در جمع نباشد منفعت فرد هم تامین نمی شود.درست است که تو به حکم طبیعت می خواهی به همسایه ات تجاوز کنی،ولی تو که تجاوز کنی او هم تجاوز می کند و تو بجای اینکه منفعت بیشتر ببری منفعت کمتر می بری،پس عقلت را به کار بینداز،حساب کن،بعد می فهمی که نه،مصلحت فرد تو هم در عدالت است.
اینها ایده عدالت در عالم را دارند ولی راه وصول به ایده عدالت را تقویت فکر و علم و دانش می دانند،یعنی آشنا کردن بشر به اینکه منفعت فرد در عدالت جمع است.
نقد این نظریه
این هم خیلی واضح است که یک تئوری غیر عملی است،زیرا فقط درباره افرادی صادق است که زور زیاد ندارند.درباره بنده ممکن است صادق باشد.من که یک آدم ضعیفی هستم،وقتی از همسایه هایم می ترسم و می بینم به اندازه ای که من زور دارم همسایه ام هم زور دارد،از ترس زور همسایه می شوم عادل.اما آن ساعتی که یک قدرتی به دست آوردم که هیچ بیمی از همسایه ام نداشتم و صد در صد یقین داشتم که اگر او را لگد کوب کنم قدرتی نیست که در مقابل من بایستد، آنوقت چطور می توانم عادل باشم؟چطور علم من می تواند مرا عادل کند؟!چون جنابعالی که می گویید بشر منفعت پرست است،علم می گوید به خاطر منفعت خودت عادل باش،و این آن وقتی است که من زوری را در مقابل خودم ببینم، وقتی که زوری در مقابل خودم نمی بینم چطور عادل باشم؟!و لهذا فلسفه راسل-بر خلاف همه شعارهای انساندوستی او-به همه اقویا و زورمندان درجه اول که هیچ بیمی از ضعفا ندارند حق می دهد که هر چه می خواهند ظلم کنند.
نظر مارکسیسم
دسته سومی هم داریم که می توان این دسته را جزء دسته دوم حساب کرد.این دسته می گویند:عدالت،عملی است ولی نه از راه انسان،انسان می تواند عدالت را برقرار کند.این کار،کار انسان نیست.نه می شود انسان را آن طور تربیت کرد که واقعا عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه می شود علم و عقل بشر را آنقدر تقویت کرد که منفعت خودش را در دالت بداند،عدالت را از خدای ماشین باید خواست،عدالت را از ابزارهای اقتصادی باید خواست،و به تعبیر صحیحتر:نباید خواست،به شما مربوط نیست،شما نمی توانید دنبال عدالت بروید،اگر فکر کنی خودت عدالتخواه بشوی دروغ است،تو اصلا عدالتخواه نیستی،اگر فکر کنی عقلت یک روزی تو را به عدالت هدایت می کند این هم دروغ است،ولی ماشین خود به خود بشر را به سوی عدالت می کشاند،تحولاتی که ابزارهای اقتصادی و تولیدی پیدا می کنند-با یک حسابی که پیش خودشان کردند و بسیاری از آنها هم غلط از آب درآمد-می رسد به دنیای سرمایه داری،دنیای سرمایه داری خود به خود منتهی می شود به دنیای سوسیالیستی،و در دنیای سوسیالیستی طبعا و جبرا و به حکم جبر ماشین مساوات و دالت برقرار می شود،چه تو بخواهی و چه نخواهی.تو عامل اجرای عدالت نیستی که بیایی حساب کنی آیا عقل من مرا به عدالت می کشاند؟آیا تربیت من مرا به عدالت می کشاند؟می گوید این حرفها دروغ است.
نظر اسلام
اما نظر سومی-و به یک اعتبار نظر چهارمی-در اینجا وجود دارد که می گوید:همه اینها نوعی بدبینی به طبیعت و فطرت بشر است.اگر می بینی بشریت امروز از عدالت گریزان است هنوز به مرحله کمال نرسیده است.در نهاد بشر عدالت هست.اگر بشر خوب تربیت شود،اگر زیر دست مربی کامل قرار گیرد،می رسد به جایی که خودش واقعا عدالتخواه بشود، واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجیح بدهد و همین طور که زیبایی را دوست می دارد عدالت را دوست داشته باشد،بلکه عدالت،خودش از مقوله زیبایی است ولی زیبایی معقول نه زیبایی محسوس.
بعد هم برایش دلیل می آورند،می گویند:در مکتب ما که مکتب دین است،مطلب دلیل دارد:این که شما می گویید بشر به حسب نهاد خودش عدالتخواه نیست و زور باید عدالت را به او تحمیل کند،یا می گویید عقلش باید برسد به جایی که منفعت خودش را در آن بداند،یا می گویید[تکامل]ابزار تولید[خود به خود عدالت را برقرار می کند]،ما مواردی به شما نشان می دهیم که افرادی عادل و عدالتخواه بوده اند در صورتی که منافعشان هم ایجاب نمی کرده است،بر خلاف منافع فردی خودشان،عدالت،ایده،هدف و آرزویشان بوده است،بلکه عدالت را در حد یک محبوب دوست داشته اند و خودشان را فدای راه عدالت کرده اند.اینها نمونه های بشرهای کامل در عصرهای گذشته بوده اند.این نمونه ها نشان داده اند که بشر را می توان در مسیر عدالت انداخت تا آن طور بشود،حال اگر در حد آنها نشود ولی نمونه کوچکش می تواند بشود.
علی بن ابی طالب خودش یک نمونه ای است که همه این فلسفه ها را باطل می کند،علی و دست پروردگان علی و عده زیادی از افراد بشر که در تمام دورانها بوده اند.حال وقتی ما مثال به حضرت امیر می زنیم شاید در بعضی اذهان می آید که علی یک فرد منحصر است.نه،این جور نیست.الآن هم در میان متدینین واقعی افراد بسیار زیادی هستند که عدالت را واقعا دوست دارند،نهادشان با عدالت پیوند دارد و چه پیوندی!بشر دوره های آینده هم چنین خواهد بود.
بسیاری از افراد بشر خیال می کنند که مساله ظهور حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه)یک امری است مساوی با انحطاط دنیا و بازگشت بشر به تقهقر.قضیه بر عکس است،رقاء فکری و اخلاقی و علمی بشر است،به حکم همه شواهد و ادله ای که از دین به ما رسیده است.همان دینی که موضوع ظهور حضرت حجت را و عدل کلی را برای ما ذکر کرده است اینها را هم ذکر کرده است.در حدیث اصول کافی است که وقتی آن حضرت ظهور می کند خدای متعال دست خود را بر سر افراد بشر می کشد و عقل افراد بشر افزون می شود،فکر و عملشان زیاد می شود.وقتی که وجود مقدس او ظهور می کند دیگر گرگ و گوسفندی در دنیا وجود ندارد،حتی گرگها با یکدیگر در صلح و صفا زندگی می کنند،کدام گرگها؟آیا همان گرگهایی که در بیابان زندگی می کنند؟یا گرگهای افراد بشر،یعنی گرگ دیگر طبیعت گرگی ندارد،طبیعت گرگی از!160 گرگ گرفته می شود.
قبل از آنکه قسمتی از قرائن بسیار زیاد دیگری از وضع زمان حضرت را برای شما بخوانم،نکته ای را برایتان عرض بکنم:
مساله عمر حضرت حجت
بسیاری از افراد وقتی موضوع حضرت حجت پیش می آید می گویند:«آیا یک بشر حدود هزار و دویست سال عمر کند؟!این بر خلاف قانون طبیعت است.»اینها خیال کرده اند که سایر اموری که در همین دنیا واقع شده است،با قوانین عادی طبیعت-یعنی آن قوانینی که علم امروز بشر می شناسد-صد در صد سازگار است.اصلا تمام تحولات بزرگی که در تاریخ حیات و زندگی عموم موجودات زنده-از گیاه و حیوان-پیش آمده تحولات غیر عادی است.آیا اولین نطفه حیات که روی زمین بسته شده،مطابق اصول علوم زیستی است؟اولین بار که حیات در روی زمین پیدا شد با کدام قانون طبیعی جور در می آید؟مطابق فرضیه های علمی ای که امروز هست و از نظر علم امروز مسلم است که در حدود چهل میلیارد سال از عمر زمین می گذرد.در میلیاردها سال پیش این زمین ما یک کره گداخته بوده که محال و ممتنع بوده است که جانداری بتواند روی آن زندگی کند.طبق تخمینهای علمی میلیاردها سال گذشته است تا اولین جاندار در روی زمین پیدا شده است.علم امروز هم می گوید جاندار همیشه از جاندار پیدا می شود،و نمی تواند نشان بدهد که جانداری از غیر جاندار پیدا بشود.علم هنوز نتوانسته جواب بدهد که آن اولین جاندار که در روی زمین پیدا شد،یعنی آن اولین تحول بزرگ،آن نطفه اول حیات که روی زمین بسته شد چگونه بسته شد؟
بعد می گویند:اولین نطفه حیات و اولین سلول که پیدا می شود،تکامل پیدا می کند،به یک مرحله ای که می رسد دو شاخه می شود:شاخه نباتی و شاخه حیوانی.شاخه نباتی با یک مشخصاتی،و شاخه حیوانی با مشخصات دیگری،که در بعضی قسمتها ضد یکدیگر و مکمل یکدیگرند،و این عجیب است:اگر گیاه نباشد حیوان نیست و اگر حیوان نباشد گیاه نیست، مخصوصا از جنبه گرفتن و پس دادن گازهایی که در فضا وجود دارد.علم هنوز نتوانسته این را بیان کند که این مرحله-که باز یک تحول بزرگی در حیات و زندگی پیدا می شود-چگونه رخ می دهد؟چطور شد شاخه نبات پیدا شد،چطور شد شاخه حیوان پیدا شد؟و همچنین مراحل دیگر در پیدایش خود انسان،پیدایش موجودی با این قدرت،با این عقل و فکر و اراده و اختیار.مگر هنوز علم توانسته این را توجیه کند؟!
مگر خود وحی یک امر عادی است؟!مگر خود وحی که یک بشری برسد به حدی که دستور از ما وراء طبیعت بگیرد،کمتر است از مساله زنده بودن یک نفر هزار و سیصد سال؟اصلا این یک امر عادی و طبیعی است،یک چیزی است که بشر، اکنون دارد دنبالش می رود و شاید قانون طبیعی هم داشته باشد.بشرهای امروز دنبال این می روند که یک وسائلی درست کنند-با یک دواهایی،با یک فرمولهایی-که عمر بشر را افزایش دهند.کسی نمی تواند بگوید که قانون طبیعت این است که بشر،صد سال یا پنجاه سال یا دویست سال و یا پانصد سال عمر کند.درست است که سلولهای بدن انسان یک دوره حیاتی دارد،ولی این در شرایط محدود است.شاید روزی کشفی بشود که با یک وسیله بسیار کوچک عمر بشر را تا پانصد سال یا بیشتر تطویل کنند.
این یک امری نیست که انسان بخواهد در آن شک کند.این عادی ترین مسائلی است که در دنیای حیات رخ داده است.
همیشه خدای متعال نشان داده است که وقتی وضع دنیا به یک مراحلی می رسد،مثل اینکه دستی از غیب بیرون می آید، یک تحول ناگهانی رخ می دهد و یک وضعی پیش می آید که با قانون طبیعت اصلا قابل پیش بینی نیست.بنابراین،این موضوع،بحث ندارد که انسان بیاید درباره آن فکر کند یا العیاذ بالله دچار شک و تردید شود.دنیای دین برای همین است که چشم انسان را باز کند و فکر انسان را از محدودیت جریانهای عادی خارج کند.
در آن دوره-که عرض کردم دوره تکامل علم و عقل و اخلاق و اجتماع است-چه پیش می آید؟قسمتی را به عنوان عرض می کنم.
مشخصات دوره حضرت مهدی علیه السلام
به اتفاق علمای شیعه و اهل تسنن این جمله از پیغمبر اکرم متواتر است.احدی در این جمله تردید ندارد که پیغمبر اکرم فرمود:«لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتی یخرج رجل من ولدی »یعنی اگر فرض کنیم از دنیا یک روز بیشتر باقی نمانده است،خدا آن روز را طولانی می کند تا مهدی از اولاد من ظهور کند.مقصود این است:این قضای حتمی پروردگار است که اگر فرض کنیم از عمر دنیا یک روز بیشتر باقی نمانده است این کار حتما باید عملی شود. این روایتی است که اهل تشیع و اهل تسنن هر دو روایت کرده اند و در آن تردیدی نیست.
بعضی از دوستان وقتی که می دیدند که این برادر ما از حجاز،آقای شیخ خلیل الرحمن (4) ،همیشه صحبت انتظار ظهور حضرت حجت را می کند،تعجب می کردند که ایشان اهل تشیع نیستند،چطور انتظار ظهور حضرت حجت را دارند؟واقعا ایشان انتظار ظهور حضرت حجت را دارند.اغلب ما شاید روی عادت و منطقه جغرافیایی می گوییم،و ایشان روی اعتقاد و ایمان می گویند.گفتم:این مطلبی است که شیعه و سنی ندارد،اهل تسنن هم این سخن را زیاد می گویند.
حال ببینید پیغمبر چگونه آن روز را روشن و دوره کمال بشریت می بیند.فرمود:«المهدی یبعث فی امتی علی اختلاف من الناس و الزلازل »مهدی علیه السلام در یک شرایطی می آید که اختلاف در میان بشر شدید و زلزله ها برقرار است(مقصود زلزله های ناشی از مواد زیر زمین نیست)،اصلا زمین به دست بشر دارد تکان می خورد و خطر،بشریت را تهدید می کند که زمین نیست و نابود شود.«فیملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا»بعد از آنکه پیمانه ظلم و جور پر شد،دنیا را پر از عدل و داد می کند.«یرضی عنه ساکن السماء و ساکن الارض »از او،هم خدای آسمان راضی است و هم خلق خدای آسمان و مردم روی زمین،می گویند:الحمد لله که شر این ظلمها از سر ما کوتاه شد.بعد فرمود:«یقسم المال صحاحا»ثروت را به طور صحیح تقسیم می کند.گفتند:یا رسول الله!یعنی چه به طور صحیح؟فرمود:عادلانه و بالسویه تقسیم می کند.«و یملا الله قلوب امة محمد غنی و یسعهم عدله » (5) خداوند دل امت اسلام را مملو از غنا می کند،یعنی خیال نکن غنا و ثروت،تنها همان ثروت مادی است،دلها غنی می شود،فقرها و نیازها و حقارتها و بیچارگیها و کینه ها و حسادتها،همه از دلها بیرون کشیده می شود.
امیر المؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:حتی تقوم الحرب بکم علی ساق،بادیا نواجذها،مملوءة اخلافها، حلوا رضاعها،علقما عاقبتها.پیش بینی می کند که قبل از ظهور حضرت مهدی آشوب عجیب و جنگهای بسیار مهیب و خطرناکی در دنیا هست.می فرماید:جنگ روی پای خودش می ایستد،دندانهای خودش را نشان می دهد مثل یک درنده ای که دندان نشان می دهد،شیر پستان خودش را نشان می دهد،یعنی آن ستیزه جویان و آتش افروزان جنگ نگاه می کنند می بینند این پستان جنگ خوب شیر می دهد یعنی به نفعشان کار می کند،اما نمی دانند که عاقبت این جنگ به ضرر خودشان است.«حلوا رضاعها»دوشیدنش خیلی شیرین است اما«علقما عاقبتها»عاقبتش فوق العاده تلخ است.«الا و فی غد و سیاتی غد بما لا تعرفون »بدانید که فردا دنیا آبستن چیزهایی است که هیچ پیش بینی نمی کنید،نمی شناسید و آگاه نیستید،ولی بدانید هست و فردا با خود خواهد آورد.«یاخذ الوالی من غیرها عمالها علی مساوی اعمالها»اول کاری که آن والی الهی می کند این است که عمال و حکام را یک یک می گیرد،اعوان خودش را اصلاح می کند،دنیا اصلاح می شود.«و تخرج له الارض افالیذ کبدها»زمین پاره های جگر خودش را بیرون می دهد،یعنی زمین هر موهبتی که در خودش دارد از هر معدنی،و هر استعدادی که شما تصور بکنید،همه را بیرون می دهد،هر چه تا امروز مضایقه کرده بیرون می دهد.«و تلقی الیه سلما مقالیدها»زمین می آید مثل یک غلام در حالی که تسلیم است کلیدهای خودش را در اختیار او قرار می دهد(اینها همه تعبیر و بیان است)یعنی دیگر سری در طبیعت باقی نمی ماند مگر اینکه به دست او کشف می شود. مجهولی در طبیعت باقی نمی ماند مگر اینکه در آن دوره مکشوف می گردد.«فیریکم کیف عدل السیرة »آنوقت او به شما نشان خواهد داد که عدالت واقعی یعنی چه،نشان خواهد داد که اینهمه که دم از اعلامیه حقوق بشر و آزادی می زدند همه اش دروغ بود،اینهمه که دم از صلح می زدند همه اش دروغ و نفاق و«جو فروشی و گندم نمایی »بود.«و یحیی میت الکتاب و السنة » (6) قوانین کتاب و سنت را که متروک مانده و به حسب ظاهر مرده و از میان رفته است زنده خواهد کرد.و نیز فرمود:اذا قام القائم حکم بالعدل.
هر یک از ائمه ما یک لقبی دارد.مثلا امیر المؤمنین:علی المرتضی.امام حسن:الحسن المجتبی.امام حسین:سید الشهداء، و ائمه دیگر:السجاد،الباقر،الصادق،الکاظم،الرضا،التقی،النقی،الزکی العسکری.حضرت یک لقبی دارد مخصوص به خود، لقبی که از مفهوم «قیام »گرفته شده است،آن که در جهان قیام می کند:القائم.
اصلا ما حضرت مهدی را به قیام و عدالت می شناسیم.هر امامی به یک صفت شناخته می شود،این امام به قیام و دالت شناخته می شود.
«و ارتفع فی ایامه الجور»جور و ظلمی دیگر در کار نیست.«و امنت به السبل »همه راهها،راههای زمینی،دریایی و هوایی امن می شود،چون منشا این نا امنیها ناراحتیها و بی عدالتی هاست.وقتی که عدالت برقرار بشود،[چون]فطرت بشر فطرت عدالت است،دلیل ندارد که نا امنی وجود داشته باشد.«و اخرجت الارض برکاتها»و زمین تمام برکات خودش را بیرون می آورد.«و لا یجد الرجل منکم یومئذ موضعا لصدقته و لا بره...و هو قوله تعالی: و العاقبة للمتقین آیا می دانید ناراحتی مردم آن وقت چیست؟ناراحتی مردم فقط این است که اگر بخواهند یک صدقه ای بدهند و یک کمکی به کسی بکنند،یک نفر[مستحق]پیدا نمی کنند،یک فقیر در روی زمین پیدا نخواهد شد.
راجع به «توحید الهی »می فرماید:«حتی یوحدو الله و لا یشرک به شیئا»و راجع به «امنیت »می فرماید:«و تخرج العجوزة الضعیفة من المشرق ترید المغرب لا یؤذیها احد»یک پیر زن ناتوان،از مشرق تا مغرب دنیا را مسافرت می کند بدون کوچکترین آزار و اذیتی.
زیاد است:آنچه از عدالت گفته شده است،از صلح و صفا به معنی واقعی گفته شده است،از آزادی و امنیت کامل گفته شده است،از ثروت و برکت فراوان گفته شده است،از تقسیم عادلانه ثروت گفته شده است،از فراوانی وسائل(وسائل دامداری و غیره)،از میوه و گوسفند گفته شده است،از نبودن مفاسد گفته شده است که دیگر شرب خمری وجود نخواهد داشت، دیگر زنایی وجود نخواهد داشت،دیگر بشر تنفر دارد از دروغ گفتن،تنفر دارد از غیبت کردن،تنفر دارد،از تهمت زدن،تنفر دارد از ظلم کردن.
اینها بر اساس چه فلسفه ای است؟همان که عرض کردم:اسلام می گوید عاقبت بشر عدالت است،اما نمی گوید آن عدالتی که در عاقبت می آید فقط این است که فکر بشر به اینجا منتهی می شود که منفعت من در این است که منافع دیگران را حفظ کنم،نه[در آن زمان]عدالت برای بشر محبوب و مثل یک معبود است،یعنی روحش رقاء پیدا می کند،تربیتش کامل می شود،و این نمی شود جز اینکه یک حکومت عادل جهانی بر مبنای ایمان،خدا پرستی و خدا شناسی و بر مبنای حکومت قرآن به وجود آید،و ما مسلمین خوشوقتیم که بر خلاف اینهمه بدبینیهایی که در دنیای غرب برای بشریت به وجود آمده،به آینده بشریت خوشبین هستیم. همین راسل در کتاب امیدهای نو می گوید:امروز دیگر غالب دانشمندان امیدشان را از بشریت قطع کرده و معتقدند که علم به جایی رسیده است که عن قریب بشر به دست علم نابود خواهد شد. می گوید:یکی از این افراد اینشتین است.اینشتین معتقد است که بشر با گوری که به دست خودش کنده است،یک گام بیشتر فاصله ندارد.بشر به مرحله ای رسیده است که فشار دادن چند دگمه همان و زمین ما کن فیکون شدن همان.و واقعا هم اگر ما معتقد به خدا و دست غیبی نباشیم،اگر آن اطمینانی که قرآن به آینده بشریت می دهد ما را مطمئن نکرده باشد،یعنی اگر ما همین ظواهر دنیای امروز را ببینیم،حق با اینهاست.روزی نیست که وسائل مخرب به صورت نیرومندتر،مهیب تر و وحشتناکتر پیدا نشود.از حدود بیست سال پیش،از وقتی که بمب اتمی در هیروشیما افتاد،تا امروز، نگاه کنید ببینید قدرت تخریبی صنعتی بشر چند برابر شده است؟رسیده به مرحله ای که می گویند دنیای امروز دیگر غالب و مغلوب ندارد.اگر جنگ سوم جهانی پیش بیاید،صحبت این نیست که آیا آمریکا غالب است یا شوروی یا چین.اگر جنگ سومی پیش بیاید آن که مغلوب است زمین و بشریت است و آن که غالب است هیچ است.اما ما می گوییم:برای بشر و برای زمین از این پرتگاهها باز هم پیدا شده است،دست الهی بالای همه دستهاست. و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها (7).به ما گفته اند:«افضل الاعمال انتظار الفرج » (8) این خوشبینی و انتظار فرج کلی فضیلتش از همه اعمال بیشتر است،چرا؟برای اینکه این یک ایمانی است در سطح بسیار عالی.
خدایا ما را از منتظران واقعی فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)بگردان.
خدایا به ما آن شایستگی را عنایت کن که دولت بر حق او را ادراک کنیم.اللهم انا نرغب الیک فی دولة کریمة،تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله،و تجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتک و القادة الی سبیلک.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
مهدی موعود
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین،بارئ الخلائق اجمعین،و الصلاة و السلام علی عبد الله و رسوله و حبیبه و صفیه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و آله الطیبین الطاهرین المعصومین، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
وعد الله الذین امنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا. (9).
به دنبال بحثی که در هفته گذشته در همین جلسه محترم صورت گرفت تحت عنوان «عدل کلی »به مناسبت میلاد مسعود وجود مقدس حجة بن الحسن(عجل الله تعالی فرجه)،این جلسه را هم به بحثی که مربوط به وجود مقدس ایشان است اختصاص می دهیم و بحث ما بیشتر جنبه تاریخی دارد،یعنی امشب می خواهم قسمتی از مطالبی را که از مسلمات تاریخ اسلام در زمینه مهدی موعود است به عرض شما برسانم.
بعضی از افراد که اطلاعی در این زمینه ندارند-مخصوصا اشخاصی که اعتقادی به اصول و مبانی مذهب تشیع ندارند و برخی از سخنان را در بعضی از کتابها خوانده اند-خیال می کنند که سابقه اعتقاد به مهدویت،فقط مثلا از نیمه قرن سوم هجری که دوران ولادت حضرت حجت است پیدا شده است.می خواهم عرض کنم که اساسا این موضوع اعم از اینکه کاملا به صورت مشخص بیان شده باشد یا به صورت کلی و اجمال و اشاره،از کجا شروع شده است و چگونه است.
مهدویت در قرآن و احادیث نبوی
اولا:در قرآن کریم این مطلب به صورت یک نوید کلی در کمال صراحت هست،یعنی هر کسی که قرآن کریم را مطالعه کند می بیند قرآن کریم آن نتیجه را که بر وجود مقدس حضرت حجت مترتب می شود،در آیات زیادی به عنوان یک امری که به طور قطع در آینده صورت خواهد گرفت ذکر می کند.از آن جمله است این آیه: و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون (10).خدا در قرآن می گوید که ما در گذشته بعد از«ذکر»-که گفته اند یعنی بعد از آنکه در تورات نوشتیم-در زبور هم این مطلب را اعلام کردیم،و ما اعلام کردیم،پس شدنی است که: ان الارض یرثها عبادی الصالحون. صحبت منطقه و محل و شهر نیست،اصلا فکر آنقدر بزرگ و وسیع است که سخن از تمام زمین است:زمین برای همیشه در اختیار زورمندان و ستمکاران و جباران نمی ماند،این یک امر موقت است،دولت صالحان که بر تمام زمین حکومت کند،در آینده وجود خواهد داشت.در مفهوم این آیه کوچکترین تردیدی نیست.
همچنین راجع به اینکه دین مقدس اسلام دین عمومی بشر خواهد شد و تمام ادیان دیگر در مقابل این دین از بین خواهند رفت و تحت الشعاع قرار خواهند گرفت،در قرآن کریم هست،که این یکی دیگر از آثار و نتایج وجود مقدس مهدی موعود است: هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون (11) این دین را به وسیله این پیامبر فرستاد برای اینکه در نهایت امر آن را بر تمام دینهای عالم پیروز گرداند،یعنی همه مردم دنیا تابع این دین بشوند،و آیات دیگری.چون بحثم درباره آیات قرآن نیست به اشاره قناعت می کنم.
از آیات قرآن که بگذریم مساله احادیث نبوی مطرح است.آیا پیغمبر اکرم در این زمینه چه مطالبی فرموده است؟آیا فرموده است یا نفرموده است؟اگر روایات مربوط به مهدی موعود انحصارا روایات شیعه می بود،برای شکاکان جای اعتراض بود که:اگر مساله مهدی موعود یک مساله واقعی است باید پیغمبر اکرم گفته باشد و اگر پیغمبر اکرم گفته بود باید سایر فرق اسلامی هم روایت کرده باشند و تنها شما شیعیان روایت نکرده باشید.جوابش خیلی واضح است:اتفاقا روایات باب مهدی موعود را تنها شیعیان روایت نکرده اند.روایاتی که اهل تسنن در این زمینه دارند،از روایات شیعه اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.کتابهایی را که در این زمینه نوشته شده است مطالعه کنید،می بینید همین طور است.
در همین سالهایی که ما در قم بودیم دو کتاب در این زمینه تالیف شد.یکی را مرحوم آیة الله صدر(اعلی الله مقامه)البته به زبان عربی نوشته اند به نام المهدی و خیال می کنم چاپ هم شده باشد.در آن کتاب،ایشان هر چه روایت نقل کرده اند، همه،روایات اهل تسنن است.وقتی انسان مطالعه می کند می بیند که مساله مهدی موعود در روایات اهل تسنن از روایات شیعه بیشتر هست و کمتر نیست.
کتاب دیگری که خوشبختانه به زبان فارسی است،به امر مرحوم آیة الله آقای بروجردی تهیه شده به نام منتخب الاثر،که یکی از فضلای حوزه علمیه قم که الآن هم در قم هستند به نام آقای آقا میرزا لطف الله صافی از فضلای مبرز قم(گلپایگانی)تحت رهنمایی مرحوم آیة الله بروجردی[این کتاب را تالیف کردند]،یعنی ایشان دستور کلی این کتاب را دادند و طرح و شکل و رسم کتاب را تعیین کردند و بعد این مرد فاضل رفت دنبالش و این کتاب را نوشت.این کتاب را هم مطالعه کنید،می بینید روایات زیادی در این زمینه هست بالاخص از اهل تسنن،به مضامین و تعبیرات مختلف.
باز من به جنبه روایتی این بحث کار ندارم،همین طوری که به جنبه آیاتش کار زیادی ندارم من از یک جنبه دیگری می خواهم مساله موعود اسلام را بحث بکنم و آن اینکه:این مساله روی تاریخ اسلام چه اثری گذاشته است؟وقتی که ما تاریخ اسلام را مطالعه می کنیم،می بینیم گذشته از روایاتی که در این زمینه از پیغمبر اکرم یا امیر المؤمنین وارد شده است اساسا از همان نیمه دوم قرن اول اخبار مربوط به مهدی موعود منشا حوادثی در تاریخ اسلام شده است.چون چنین نویدی و چنین گفته ای در کلمات پیغمبر اکرم بوده است احیانا از آن سوء استفاده هایی شده است،و این خود دلیل بر این است که چنین خبری در میان مسلمین از زبان پیغمبرشان پخش و منتشر بوده است و اگر نبود،آن سوء استفاده ها نمی شد.
بیان علی علیه السلام
قبل از اینکه اولین حادثه تاریخی در این زمینه را عرض کنم،جمله هایی از امیر المؤمنین علی علیه السلام را-که در نهج البلاغه است و من از مرحوم آیة الله العظمی بروجردی شنیدم که این جمله ها متواتر است یعنی تنها در نهج البلاغه نیست و سندهای متواتر دارد-نقل می کنم.
امیر المؤمنین در آن مصاحبه ای که با کمیل بن زیاد نخعی کرده است[مطالبی در این باب بیان نموده است]که کمیل می گوید شبی بود،علی علیه السلام دست مرا گرفت(ظاهرا در کوفه بوده است)،مرا با خودش برد به صحرا،«فلما اصحر تنفس الصعداء»به صحرا که رسیدیم یک نفس خیلی عمیقی،یک آهی از آن بن دل بر کشید و آنگاه درد دلهایش را شروع کرد،آن تقسیم بندی معروف:«الناس ثلاثة » (12) مردم سه دسته هستند:عالم ربانی،متعلمین و مردمان همج رعاع،و بعد شکایت از اینکه کمیل!من آدم لایق پیدا نمی کنم که آنچه را می دانم به او بگویم.یک افرادی آدمهای خوبی هستند ولی احمقند،یک عده ای افراد زیرکی هستند ولی دیانت ندارند و دین را وسیله دنیا داری قرار می دهند.مردم را تقسیم بندی کرد و همه شکایت از تنهایی خود:کمیل!من احساس تنهایی می کنم،من تنهایم،ندارم آدم قابل و لایق که اسراری را که در دل دارم به او بگویم.در آخر یکمرتبه می گوید:بله،البته زمین هیچ گاه خالی نمی ماند:اللهم بلی!لا تخلو الارض من قائم لله بحجة،اما ظاهرا مشهورا،و اما خائفا مغمورا،لئلا تبطل حجج الله و بیناته...یحفظ الله بهم حججه و بیناته،حتی یودعوها نظراءهم و یزرعوها فی قلوب اشباههم (13).فرمود:بله،در عین حال هیچ وقت زمین از حجت خدا خالی نمی ماند،یا حجت ظاهر آشکار و یا حجتی که از چشمها پنها و غایب است.
قیام مختار و اعتقاد به مهدویت
اولین باری که می بینیم اثر اعتقاد مهدویت در تاریخ اسلام ظهور می کند،در جریان انتقام مختار از قتله امام حسین علیه السلام است.جای تردید نیست که مختار مرد بسیار سیاستمداری بوده و روشش هم بیش از آنکه روش یک مرد دینی و مذهبی باشد روش یک مرد سیاسی بوده است.البته نمی خواهم بگویم مختار آدم بدی بوده یا آدم خوبی بوده است،کار به آن جهت ندارم.مختار می دانست که و لو اینکه موضوع،موضوع انتقام گرفتن از قتله سید الشهداء است و این زمینه،زمینه بسیار عالی ای است،اما مردم تحت رهبری او حاضر به این کار نیستند.شاید(بنا بر روایتی)با حضرت امام زین العابدین هم تماس گرفت و ایشان قبول نکردند.مساله مهدی موعود را که پیغمبر اکرم خبر داده بود مطرح کرد به نام محمد بن حنفیة پسر امیر المؤمنین و برادر سید الشهداء،چون اسمش محمد بود،زیرا در روایات نبوی آمده است:«اسمه اسمی »نام او نام من است.گفت:ایها الناس!من نایب مهدی زمانم،آن مهدی ای که پیغمبر خبر داده است (14).مختار مدتی به نام نیابت از مهدی زمان،بازی سیاسی خودش را انجام داد.حال آیا محمد بن حنفیه واقعا خودش هم قبول می کرد که من مهدی موعود هستم؟بعضی می گویند قبول می کرد برای اینکه بتوانند انتقام را بکشند،ولی این البته ثابت نیست.در اینکه مختار محمد بن حنفیه را به عنوان مهدی موعود معرفی می کرد شکی نیست،و بعدها از همین جا مذهب «کیسانیه »پدید آمد.محمد بن حنفیه هم که مرد گفتند مهدی موعود که نمی میرد مگر اینکه زمین را پر از عدل و داد کند،پس محمد بن حنفیه نمرده است،در کوه رضوی غایب شده است.
سخن زهری
جریانهای دیگری باز در تاریخ اسلام هست.ابو الفرج اصفهانی که خودش اموی الاصل و یک مورخ است و شیعه هم نیست، به زهری (16) رسید گفت:«چرا اینقدر این اهل بیت عجله می کنند؟!روزی خواهد رسید که مهدی از آنها ظهور کند.»معلوم می شود مساله مهدی موعود از اولاد پیغمبر،آنچنان قطعی و مسلم بوده است که وقتی خبر شهادت زید را به زهری می دهند زهری فورا ذهنش به این سو می رود که زید قیام کرده است،و می گوید:«این اولاد پیغمبر چرا عجله می کنند؟!چرا زود قیام می کنند؟!اینها نباید حالا قیام کنند،قیام اینها مال مهدی موعودشان است.»من کاری ندارم که اعتراض زهری آیا وارد است یا وارد نیست،خیر،وارد هم نیست،غرضم این جهت است که زهری گفت:خواهد آمد روزی که یکی از اهل بیت پیغمبر قیام کند و قیام او قیام ناجح و موفق باشد.
قیام «نفس زکیه »و اعتقاد به مهدویت
امام حسن علیه السلام پسری دارند به نام «حسن »که هم اسم خودشان است و لهذا به او می گفتند«حسن مثنی »یعنی حسن دوم،حسن بن الحسن،حسن دوم داماد ابا عبد الله الحسین است.فاطمه بنت الحسین زن حسن مثنی است.از حسن مثنی و فاطمه بنت الحسین پسری متولد می شود به نام «عبد الله »و چون این پسر،هم از طرف مادر به حضرت امیر و حضرت زهرا متصل می شد و هم از طرف پدر و خیلی خالص بود،به او می گفتند«عبد الله محض »یعنی عبد الله، کسی که یک علوی محض و یک فاطمی محض است،هم از پدر نسب[به علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام]می برد و هم از مادر.عبد الله محض پسرانی دارد یکی به نام محمد و یکی به نام ابراهیم.زمان اینها مقارن است با اواخر دوره اموی یعنی در حدود سنه 130 هجری.محمد بن عبد الله محض بسیار مرد شریفی است که به نام «نفس زکیه »معروف است.در آخر عهد اموی سادات حسنی قیام کردند(جریان مفصلی دارد)،حتی عباسیها هم با محمد بن عبد الله محض بیعت کردند.حضرت صادق علیه السلام را نیز در جلسه ای دعوت کردند و به ایشان گفتند ما می خواهیم قیام کنیم و همه می خواهیم با محمد بن عبد الله بن محض بیعت کنیم،شما هم که سید حسینیین هستید بیعت کنید.امام فرمود:هدف شما از این کار چیست؟اگر محمد می خواهد به عنوان امر به معروف و نهی از منکر قیام کند،من با او همراهی می کنم و تاییدش می نمایم،اما اگر می خواهد به این عنوان که او مهدی این امت است قیام کند اشتباه می کند،مهدی این امت او نیست،کس دیگر است و من هرگز تایید نمی کنم.شاید تا حدودی مطلب برای خود محمد بن عبد الله محض هم اشتباه شده بود،زیرا هم اسم پیغمبر بود،یک خالی هم در شانه اش داشت (17) ،مردم می گفتند نکند این خال هم علامت این باشد که او مهدی امت است.بسیاری از کسانی که با وی بیعت کردند،به عنوان مهدی امت بیعت کردند.معلوم می شود که مساله مهدی امت آنقدر در میان مسلمین قطعی بوده است که هر کس که قیام می کرد و اندکی صالح بود افرادی می گفتند«این همان مهدی ای است که پیغمبر گفته است.»اگر پیغمبر نمی گفت این طور نمی شد.
نیرنگ منصور،خلیفه عباسی
حتی ما می بینیم یکی از خلفای عباسی اسمش مهدی است،پسر منصور،سومین خلیفه عباسی.اولین خلیفه شان سفاح است،دوم منصور و سوم پسر منصور،مهدی عباسی.مورخین و از جمله «دارمستر»نوشته اند که منصور مخصوصا اسم پسرش را«مهدی »گذاشت برای اینکه می خواست استفاده سیاسی کند،بلکه بتواند یک عده مردم را فریب بدهد،بگوید آن مهدی ای که شما در انتظار او هستید پسر من است،و لهذا مقاتل الطالبیین و دیگران نوشته اند که گاهی با خصیصین خودش که روبرو می شد[به دروغ بودن این مطلب اعتراف می کرد.]یک وقتی با مردی به نام مسلم بن قتیبه که از نزدیکانش بود روبرو شد،گفت:این محمد بن عبد الله محض چه می گوید؟گفت:«می گوید من مهدی امتم.»گفت:«اشتباه می کند،نه او مهدی امت است نه پسر من ».ولی گاهی با یک افراد دیگری که روبرو می شد می گفت:«مهدی امت او نیست، پسر من است.»عرض کردم بسیاری از کسانی که بیعت می کردند به همین عنوان بیعت می کردند،از بس روایات مهدی از پیغمبر اکرم زیاد رسیده بود و در دست مردم بود و همین اسباب اشتباه مردمی می شد که کاملا تحقیق نمی کردند تا مشخصات بیشتری به دست آورند،زود ایمان پیدا می کردند که این،مهدی امت است.
محمد بن عجلان و منصور عباسی
جریانهای دیگری در تاریخ اسلام می بینیم،از جمله:یکی از فقهای مدینه به نام «محمد بن عجلان »رفت با محمد بن عبد الله محض بیعت کرد.بنی العباس که ابتدا حامی اینها بودند.مساله خلافت که پیش آمد،خلافت را گرفتند،بعد هم سادات حسنی را کشتند.منصور این مرد فقیه را خواست،تحقیق کرد،ثابت شد که او بیعت کرده است.دستور داد دست او را ببرند. گفت این دستی که با دشمن من بیعت کرده است باید بریده شود.نوشته اند فقهای مدینه جمع شدند و شفاعت کردند و در شفاعتشان این جور گفتند که خلیفه!او تقصیر ندارد،او مردی است فقیه و عالم به روایات،این مرد خیال کرد که محمد بن عبد الله محض مهدی امت است و لذا با او بیعت کرد و الا قصد او دشمنی با تو نبود.
این است که ما می بینیم در تاریخ اسلام موضوع مهدی موعود از مسائل بسیار مسلم و قطعی است.ما همین طور که دوره به دوره پیش می آییم می بینیم حوادثی در تاریخ اسلام پیدا شده که منشاش همین اعتقاد به ظهور مهدی موعود بوده است.بسیاری از ائمه ما وقتی که از دنیا می رفتند عده ای می گفتند شاید نمرده است،شاید غایب شده است،شاید مهدی امت است.این امر راجع به حضرت امام موسی کاظم هست،حتی راجع به حضرت باقر هست،ظاهرا راجع به حضرت صادق هم هست،و راجع به بعضی از ائمه دیگر نیز هست.
حضرت صادق پسری دارند به نام اسماعیل که «اسماعیلیه »منتسب به او هستند.اسماعیل در زمان حیات حضرت از دنیا رفت.حضرت خیلی هم اسماعیل را دوست می داشتند.وقتی اسماعیل از دنیا رفت و او را غسل دادند و کفن کردند، حضرت صادق مخصوصا آمدند به بالین اسماعیل،اصحابشان را صدا زدند،کفن را باز کردند،صورت اسماعیل را نشان دادند و فرمودند:این اسماعیل پسر من است،این مرد،فردا ادعا نکنید که او مهدی امت است و غایب شد،جنازه اش را ببینید،صورتش را ببینید،بشناسید و بعد شهادت بدهید.
اینها همه نشان می دهد که زمینه مهدی امت در میان مسلمین به قدری قطعی بوده است که جای شک و تردید نیست. تا آنجا که من تحقیق کرده ام،تا زمان ابن خلدون شاید حتی یک نفر از علمای اسلام پیدا نشده است که بگوید احادیث مربوط به مهدی علیه السلام از بیخ اساس ندارد،همه قبول کرده اند.اگر اختلاف بوده است،درباره جزئیات بوده که آیا مهدی این شخص است یا آن شخص؟آیا پسر امام حسن عسکری است یا نه؟آیا از اولاد امام حسن است یا از اولاد امام حسین؟اما در اینکه این امت مهدی ای خواهد داشت و آن مهدی از اولاد پیغمبر و از اولاد حضرت زهرا است و کارش این است که جهان را پر از عدل و داد می کند پس از آنکه پر از ظلم و جور شده است،تردیدی نبوده است.
سخن دعبل
دعبل خزاعی می آید حضور حضرت رضا علیه السلام و آن اشعار مرثیه خودش را می گوید:
ا فاطم لو خلت الحسین مجدلا و قد مات عطشانا بشط فرات
خطاب می کند به حضرت زهرا و یک یک مصائبی را که بر اولاد ایشان وارد شده بیان می کند که از آن قصائد بسیار غرای زبان عرب و از بهترین مراثی ای است که در این زمینه ها گفته شده است.حضرت رضا علیه السلام خیلی گریه می کند. دعبل در این اشعارش و در این اظهار تاثر خودش قبور اولاد زهرا را یک یک بیان می کند،قبوری که در«فخ »است،قبوری که در«کوفان »است،اشاره به شهادت همین محمد بن عبد الله محض می کند،اشاره به شهادت برادرش می کند،اشاره به شهادت زید بن علی بن الحسین می کند،اشاره به شهادت حضرت سید الشهداء می کند،اشاره به شهادت حضرت موسی بن جعفر می کند(و قبر ببغداد لنفس زکیة)که نوشته اند در اینجا حضرت رضا فرمود:یک شعر هم من می گویم اضافه کن: «و قبر بطوس یا لها من مصیبة »که عرض کرد:آقا!این قبر را من نمی شناسم.فرمود:این قبر من است.
دعبل در این اشعارش شعری دارد که به همین موضوع اشاره می کند.در این شعر،دعبل تصریح می کند که تمام این قضایا هست و هست و هست تا ظهور امامی که آن ظهور لا محاله وقوع پیدا می کند و قطعا صورت می گیرد.
اگر بخواهیم باز هم از شواهد تاریخی ذکر کنیم،شواهد تاریخی زیاد دیگری داریم که لزومی ندارد همه آنها را برای شما عرض کنم.ذکر این شواهد از این جنبه بود که خواستم بگویم مساله مهدی موعود از صدر اسلام و از زمان پیغمبر اکرم یک امر قطعی و مسلم در میان مسلمین بوده است و از نیمه دوم قرن اول هجری منشا حوادث بزرگ تاریخی شده است.
اعتقاد به مهدویت در جهان تسنن
اگر می خواهید بفهمید که این مساله منحصر به شیعه نیست (18) ببینید آیا مدعیان مهدویت فقط در میان شیعه زیاد بوده اند و در میان اهل تسنن نبوده اند؟می بینید مدعیان مهدویت در میان اهل تسنن هم زیاد بوده اند.یکی از آنها همین مهدی سودانی یا متمهدی سودانی است که در کمتر از یک قرن اخیر در سودان ظهور کرد و در آنجا یک جمعیتی به وجود آورد که تا همین اواخر هم بودند.اصلا این مرد که ظهور کرد.به ادعای مهدویت ظهور کرد،یعنی اینقدر اعتقاد به مهدی در همان سرزمینهای سنی نشین وجود داشته است که زمینه را برای ادعای یک مهدی دروغین مساعد کرد.در کشورهای دیگر اسلامی نیز مدعیان مهدویت زیاد بوده اند.در هندوستان و پاکستان قادیانیها به همین عنوان ادعای مهدویت ظهور کردند،و در روایات ما هم زیاد است که مدعیان کذاب و به اعتباری دجالها زیاد پیدا خواهند شد و ادعاهایی خواهند کرد.
بیان حافظ
من الان نمی دانم که حافظ آیا واقعا شیعه است یا سنی،و خیال هم نمی کنم که کسی به طور قطع بتواند بگوید که حافظ شیعه بوده است.ولی ما در اشعار حافظ نیز می بینیم[به این مساله اشاره شده است.]دو مورد الان یادم هست،یکی آنجا که می گوید:
کجاست صوفی دجال چشم ملحد شکل×بگو بسوز که مهدی دین پناه رسیدو دیگر آن غزل معروفی که چقدر با حال هم گفته است:
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید×که ز انفاس خوشش بوی کسی می آیداز غم و درد مکن ناله و فریاد که دوش×زده ام فالی و فریاد رسی می آیدز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس×موسی اینجا به امید قبسی می آیدکس ندانست که منزلگه مقصود کجاست×اینقدر هست که بانگ جرسی می آیدخبر بلبل این باغ مپرسید که من×ناله ای می شنوم کز قفسی می آیدعرایض من در این قسمت که می خواستم از جنبه تاریخی بحث کنم به پایان رسید.حال بعد از زمان حضرت حجت چه مدعیان کذابی پیدا خواهند شد،آن هم خودش یک داستانی دارد که دیگر وارد آن نمی شوم.پایان عرایض خودم را می خواهم به سه مطلب دیگر اختصاص بدهم.
اینکه بعد از آنکه دنیا پر از ظلم و جور شد عدل کلی پیدا می شود مساله ای به وجود آورده است و آن این که:بعضی از افراد به اتکاء همین مطلب با هر اصلاحی مخالفند،می گویند دنیا باید پر از ظلم و جور بشود تا یکدفعه انقلاب گردد و پر از عدل و داد بشود.اگر هم به زبان نیاورند،ته دلشان[با اصلاح]مخالف است.اگر ببینند یک کسی یک قدم اصلاحی بر می دارد ناراحت می شوند.وقتی که می بینند در جامعه ای در مردم یک علامت توجهی به سوی دیانت پیدا شده واقعا ناراحت می شوند،می گویند نباید چنین چیزی بشود،باید مرتب بدتر شوند تا حضرت ظهور کنند،اگر بنا شود ما یک کاری کنیم که مردم به سوی دین بیایند ما به ظهور حضرت حجت خیانت کرده و ظهور ایشان را تاخیر انداخته ایم.
آیا واقعا مطلب از همین قرار است یا نه؟توضیحی می دهم تا مطلب خوب معلوم شود.
ماهیت قیام مهدی علیه السلام
برخی حوادث در دنیا وقتی که واقع می شود تنها جنبه انفجار دارد.مثل اینکه یک دمل در بدن شما پیدا می شود.این دمل باید برسد به حدی که یکدفعه منفجر شود.بنا بر این هر کاری که جلوی انفجار این دمل را بگیرد کار بدی است،اگر هم می خواهید دوا روی آن بگذارید باید یک دوایی بگذارید که این دمل زودتر منفجر شود.بعضی از فلسفه ها هم که برخی از سیستمهای اجتماعی و سیاسی را می پسندند طرفدار انقلاب به معنی انفجارند.به عقیده آنها هر چیزی که جلوی انفجار را بگیرد بد است.و لهذا می بینید بعضی از روشها و سیستمهای اجتماعی به طور کلی با اصلاحات اجتماعی مخالفند، می گویند:این اصلاحات چیست که شما می کنید؟!بگذارید اصلاح نباشد،بگذارید مفاسد زیاد شود،عقده ها و کینه ها زیاد شود،ناراحتی و ظلم بیشتر شود،کارها پریشانتر شود،پریشانی و پریشانی تا یکمرتبه از بن زیر و رو شود و انقلاب صورت گیرد.
فقه ما در اینجا وضع روشنی دارد.آیا ما مسلمانان راجع به ظهور حضرت حجت باید این جور فکر کنیم؟باید بگوییم: بگذارید معصیت و گناه زیاد شود.بگذارید اوضاع پریشانتر گردد،پس امر به معروف و نهی از منکر نکنیم،بچه هایمان را تربیت نکنیم،بلکه خودمان هم برای اینکه در ظهور حضرت حجت سهیم باشیم العیاذ بالله نماز نخوانیم،روزه نگیریم، هیچ وظیفه ای را انجام ندهیم،دیگران را هم تشویق کنیم که نماز را رها کنید،روزه را رها کنید،زکات را رها کنید،حج را رها کنید،بگذارید همه اینها از بین برود تا مقدمات ظهور فراهم شود؟خیر،این بدون شک بر خلاف یک اصل قطعی اسلامی است،یعنی به انتظار ظهور حضرت حجت،هیچ تکلیفی از ما ساقط نمی شود،نه تکلیف فردی و نه تکلیف اجتماعی.شما در شیعه-که اساسا این اعتقاد از یک نظر اختصاص به دنیای تشیع دارد-تا چه رسد به اهل تسنن،یک عالم پیدا نمی کنید که بگوید انتظار ظهور حضرت حجت یک تکلیف کوچک را از ما ساقط می کند.هیچ تکلیفی را از ما ساقط نمی کند.این یک نوع[تفسیر از ظهور حضرت حجت]است.
نوع دیگر این است که صحبت رسیده شدن است نه صحبت انفجار،مثل یک میوه در صراط تکامل است.میوه موقعی دارد، چنانکه دمل هم موقعی دارد.ولی دمل یک موقعی دارد برای اینکه منفجر شود،و میوه یک موقعی دارد که برسد،یعنی سیر تکاملی خودش را طی کند و برسد به مرحله ای که باید چیده شود.مساله ظهور حضرت حجت بیش از آنکه شباهت داشته باشد به انفجار یک دمل،شباهت دارد به رسیدن یک میوه،یعنی اگر ایشان تاکنون ظهور نکرده اند،نه فقط به خاطر این است که گناه کم شده است،بلکه همچنین هنوز دنیا به آن مرحله از قابلیت نرسیده است،و لهذا شما در روایات شیعه زیاد می بینید که هر وقت آن اقلیت سیصد و سیزده نفر پیدا شد امام ظهور می کند.هنوز همان اقلیت سیصد و سیزده نفر-یا کمتر یا بیشتر-وجود ندارد،یعنی زمان باید آنقدر جلو برود که از یک نظر هر اندازه فاسد شود،از نظر دیگر آنهایی که می خواهند حکومت را تشکیل بدهند و به تبع و در زیر لوای ایشان زمامدار جهان شوند پدید آیند.هنوز چنین مردان لایقی در دنیا به وجود نیامده اند.بله «تا پریشان نشود کار به سامان نرسد»اما پریشانی تا پریشانی فرق می کند.همیشه در دنیا پریشانی پیدا می شود،پشت سر پریشانی سامان پیدا می شود،بعد این سامان تبدیل به پریشانی می شود اما پریشانی در یک سطح عالیتر،نه در سطح پایین.بعد آن پریشانی تبدیل به یک سامان می شود،باز در یک سطح عالیتر از سامان اول. بعد آن سامان تبدیل به یک پریشانی می شود،باز پریشانی در یک سطح عالیتر.یعنی این پریشانی بعد از آن سامان،حتی بر خود آن سامان برتری دارد.لهذا می گویند حرکت اجتماع بشر حرکت حلزونی است،یعنی حرکت دوری ارتفاعی است، در عین اینکه اجتماع بشر دور می زند،در یک سطح افقی دور نمی زند،رو به بالا دور می زند.بله،مرتب سامانها به پریشانیها می گراید اما پریشانی ای که در عین اینکه پریشانی است در سطح بالاتر است.
بدون شک امروز دنیای ما یک دنیای پریشان و از هم گسیخته ای است،یک دنیایی است که الآن اختیار از دست زمامداران بزرگ درجه اول آن هم بیرون است،اما این یک پریشانی است در سطح جهان،با پریشانی در ده از زمین تا آسمان فرق می کند،با سامان یک ده هم از زمین تا آسمان فرق می کند،با سامان یک شهر هم از زمین تا آسمان فرق می کند.
بنابراین ما،هم رو به پریشانی می رویم و هم رو به سامان،در آن واحد.ما که رو به ظهور حضرت حجت می رویم،در آن واحد هم رو به پریشانی می رویم،چون از سامان به پریشانی باید رفت،و هم رو به سامان می رویم،چون پریشانی در سطح بالاتر است.کی در صد سال پیش-تا چه رسد به پانصد سال پیش-این افکاری که امروز در میان افراد بشر پیدا شده،پیدا شده بود؟!امروز دیگر روشنفکران جهان می گویند:یگانه راه چاره بدبختیهای امروز بشر تشکیل یک حکومت واحد جهانی است.اصلا در گذشته چنین فکری به مخیله بشر نمی توانست خطور کند.
پس چون ما در عین اینکه رو به پریشانی می رویم رو به سامان هم می رویم،لهذا اسلام هرگز دستور نمی دهد[که تکالیف را انجام ندهید.]اگر غیر از این بود دستور می داد که محرمات را ارتکاب کنید،واجبات را ترک کنید،امر به معروف و نهی از منکر نکنید،بچه هایتان را تربیت نکنید،بگذارید فساد بیشتر شود،شما که می روید دنبال نماز خواندن،روزه گرفتن،امر به معروف،تالیف کتاب،سخنرانی،تبلیغ،و می خواهید سطح تبلیغات را بالا ببرید،شما که می خواهید اصلاح کنید،ظهور حضرت حجت را تاخیر می اندازید.خیر،همین اصلاحات هم ظهور حضرت حجت را نزدیک می کند همان طور که آن پریشانیها نیز ظهور حضرت حجت را نزدیک می کند.ابدا مساله انتظار ظهور حضرت حجت نباید این خیال را در دماغ ما بیاورد که ما که منتظر ظهور هستیم پس فلان تکلیف-کوچک یا بزرگ-از ما ساقط است،هیچ تکلیفی از ما ساقط نمی شود.
مطالب دیگری هم هست که دیگر وقت ما منقضی شد و باید تدریجا به عرایض خودم خاتمه بدهم.مطلبی را برایتان عرض بکنم که آخرین مطلب من است:
مهدویت،یک فلسفه بزرگ جهانی
کوشش کنید فکر خودتان را در مساله حضرت حجت با آنچه که در متن اسلام آمده تطبیق بدهید.غالب ما این مساله را به صورت یک آرزوی کودکانه یک آدمی که دچار عقده و انتقام است در آورده ایم.گویی حضرت حجت فقط انتظار دارند که کی خداوند تبارک و تعالی به ایشان اجازه بدهند که مثلا بیایند ما مردم ایران را غرق در سعادت کنند یا شیعه را غرق در سعادت کنند،آنهم شیعه ای که ما هستیم که شیعه نیستیم.نه،این یک فلسفه بزرگ جهانی است،چون اسلام یک دین جهانی است،چون تشیع به معنی واقعی اش یک امر جهانی است.این را ما باید به صورت یک فلسفه بزرگ جهانی تلقی کنیم.وقتی قرآن می گوید: و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون (19) ،صحبت از زمین است، نه صحبت از این منطقه و آن منطقه و این قوم و آن نژاد.اولا امیدواری به آینده است که دنیا در آینده نابود نمی شود.مکرر گفته ام که امروز این فکر در دنیای اروپا پیدا شده که بشر در تمدن خودش به مرحله ای رسیده که با گوری که خودش به دست خودش کنده است یک گام بیشتر فاصله ندارد.طبق اصول ظاهری نیز همین طور است ولی اصول دین و مذهب به ما می گوید:زندگی سعادتمندانه بشر آن است که در آینده است،این که اکنون هست موقت است.دوم:آن دوره،دوره عقل و عدالت است.شما می بینید یک فرد سه دوره کلی دارد:دوره کودکی که دوره بازی و افکار کودکانه است،دوره جوانی که دوره خشم و شهوت است،و دوره عاقله مردی و پیری که دوره پختگی و استفاده از تجربیات،دوره دور بودن از احساسات و دوره حکومت عقل است.اجتماع بشری هم همین طور است.اجتماع بشری سه دوره را باید طی کند.یک دوره،دوره اساطیر و افسانه ها و به تعبیر قرآن دوره جاهلیت است.دوره دوم دوره علم است،ولی علم و جوانی،یعنی دوره کومت خشم و شهوت.به راستی عصر ما بر چه محوری می گردد؟اگر انسان،دقیق حساب کند می بیند محور گردش زمان ما یا خشم است و یا شهوت.عصر ما بیش از هر چیزی عصر بمب است(یعنی خشم)و عصر مینی ژوپ است(یعنی شهوت). آیا دوره ای نخواهد آمد که آن دوره،حکومت،نه حکومت اساطیر باشد و نه حکومت خشم و شهوت و بمب و مینی ژوپ؟ دوره ای که واقعا در آن دوره معرفت و عدالت و صلح و انسانیت و معنویت حکومت کند؟چگونه می شود که چنین دوره ای نیاید؟!مگر می شود که خداوند این عالم را خلق کرده باشد و بشر را به عنوان اشرف مخلوقات آفریده باشد،بعد بشر به دوره بلوغ خودش نرسیده یکمرتبه تمام بشر را زیر و رو کند؟!پس مهدویت یک فلسفه بسیار بزرگ است.ببینید مضامینی که ما در اسلام داریم چقدر عالی است!نزدیک ماه مبارک رمضان است،دعای افتتاح را موفق خواهید بود و در شبهای ماه مبارک رمضان خواهید خواند.قسمت زیادی از آخر این دعا اختصاص به وجود مقدس حضرت حجت دارد که من همانها را می خوانم و دعای من هم همانها خواهد بود:
«اللهم انا نرغب الیک فی دولة کریمة تعز بها الاسلام و اهله »
پروردگارا ما آرزو می کنیم و از تو می خواهیم زندگی در پرتوی یک دولت بزرگواری را که «تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله »در آنجا اسلام حقیقی را با اهل اسلام عزت خواهی بخشید و نفاقها و دو رویی ها را از بین خواهی برد و ذلیل خواهی کرد.«و تجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتک و القادة الی سبیلک »این افتخار را به ما می دهی که ما در آن دوره دعوت کننده دیگران به طاعت تو باشیم،راهنما و قائد و پیشرو دیگران در راه تو باشیم.
خدایا ما را از کسانی قرار بده که در دنیا و آخرت مشمول رحمت و عنایت تو باشیم.
خدایا تو را به ذات مقدست و به حقیقت اولیاء کرامت قسم می دهیم که ما را از کسانی قرار بده که شایسته این آرزوی بزرگ بوده باشیم.
پی نوشت ها:
1- نور/55.
2- احزاب/45 و46.
3- حدید/25.
4- [از قاریان قرآن که حسینیه ارشاد از او دعوت به عمل آورده بود.]
5- اعلام الوری،ص 401.
6- نهج البلاغه،خطبه 138.
7- آل عمران/103.
8- بحار الانوار،ج 52/ص 122.
9- نور/55.
10- انبیاء/105.
11- توبه/33.
12- الناس ثلاثة:فعالم ربانی،و متعلم علی سبیل نجاة،و همج رعاع.
13- نهج البلاغه،حکمت 147.
14- این را هم توجه داشته باشید:از صدر اسلام،زمان ظهور مهدی علیه السلام هیچ وقت مشخص نشده است.البته یک خواصی می دانستند پسر فلان کس پسر فلان کس،ولی در روایاتی که پیغمبر همین قدر فرمود:«مهدی از اولاد من حتما باید ظهور کند»چیزی که تاریخ آن را نیز مشخص نماید وجود نداشت.
15- می دانید که حضرت امام زین العابدین پسری دارند به نام «زید».زید قیام کرد و شهید شد.راجع به زید که چگونه آدمی بوده است،آدم خوبی بوده یا آدم خوبی نبوده،حرفهایی هست ولی مطابق آنچه که از روایات شیعه استفاده می شود ائمه ما زید را تجلیل کرده اند.در روایت کافی آمده است که امام صادق فرمود:«به خدا قسم زید شهید از دنیا رفت.»و این زید همان کسی است که زیدیها یعنی شیعیان زیدی که الآن در یمن هستند،همه یا بیشترشان او را بعد از امام زین العابدین امام می دانند.خودش به هر حال مرد خوبی بوده است،مرد زاهد و متقی ای بوده است.مطابق روایات ما قیام او قیام امر به معروف و نهی از منکر بوده است نه قیام ادعای امامت.بنابراین زید از نظر ما مرد شریف و صالحی است.
16- زهری از اهل تسنن است.زهری و شعبی دو نفر از تابعین اند،یعنی کسانی هستند که اصحاب پیغمبر را درک کرده اند نه خود پیغمبر را،و اینها از مشایخ و علمای بزرگ عصر خودشان هستند.
17- پیغمبر اکرم خالی در شانه شان داشتند که آن را«مهر نبوت »می نامیدند.
18- البته آنچه انحصار به شیعه دارد با این مشخصات است که اهل تسنن همه شان با این مشخصات قبول ندارند،برخی از آنها قبول دارند.
19- انبیاء/105.