عصر ایران؛ محسن سلیمانی فاخر- درست است که مرگ یک پدیده اجتنابناپذیر در زندگی فردی است اما نمیتوان از درد جانکاه وجدان جمعی و اخلاق در برابر مرگ به راحتی عبور کرد، هر چند، مرگ بخشی جداییناپذیر از روند طبیعی زندگی انسان است. اما به زعم هایدگر توجه به مرگ دیگری مواجههای اصیل با مرگ نیست، چرا که مرگ دیگری تجربهای نازیسته و انفعالی از مشاهدۀ دیگر نبودن «دیگری» است.
مرگ آن چنان شخصی است که نمیتوان تجربۀ مشترکی با مرگ دیگری داشت و یا با مرگ کسی شریک شد، مرگ دیگری تنها مشاهدۀ غیر فعالانۀ فوت «دیگری» است اما اگر مرگ به صورت گروهی و درعین بیگناهی و از روی قصور و کوتاهی دیگران باشد پای اخلاق را بیشتر به میان میکشد، گویی نوع مرگ، تعداد از جان گذشتگان، بیگناهی و مرگ سخت و تراژیک، رابطۀ معناداری با سوگ دارد.
چند روزی از حادثه معدن طبس گذشته است، فقدان 52 انسان جان برکف که برای یک لقمه نان حلال حاضر بودند بردهوار در هشتصد متر زیر زمین، کار کنند و از سر نداری، صدایشان هم در نیاید ؛ داغ زنی که خبر تولد فرزندش، با مرگ شوهرش مصادف شده آرامش را از اتمفسر انسانیت میرباید.
در چنین فضایی، انگار اخلاق و حس دگرخواهی و غیریت خواهی بیشتر تحریک و متالم میشود و همبستگی و زندگی اجتماعی را بیشتر تحت تأثیر قرار میدهد، گویی قربانیان در آغوش جمعاند و همدردی برگرفته ازمعرفت و اخلاق انسانی است، انگار حقی انسانی، ضایع و پایمال شده است، آرزوهایی از کف رفته است، شادیهایی که کوچیدهاند وآنگاه خانواده قربانیانی که درموطن خویش غریباند. گویی بیگناهی ما انسانها زیاد طول نمیکشد.
وقتی لغزش ها، اشتباهات و کاستی ها انکار میشود و کسی زیر بار درد و سکوت و فریاد و خفهگی نمیرود، اخلاق بیشتر جریح میشود و گلوها متورمتر از بغض میشود.
فرافکنی و قضا و قدر خواندن حوادث، انسان خواهی را از آدمی دور میکند. این ادعای رسمی بدون بررسی و با استناد به ادعای منفعتطلبانه کارفرمای معدن که انفجار معدن صرفاً یک حادثه بوده و همه ضوابط رعایت شده بار سنگینی برای دیگری در مواجهه با مرگ عزیزان داشته است.
انگار بحران واقعی و پر رنگتر از خود مرگ وضعیتی است که «بحران نابودی ارزش و اخلاق» را تحت سیطرۀ خود درآورده است و زندگی مردم توده هیچ ارزشی برای طبقه مسئول و فرادست ندارد. اما اینجا اخلاق جمعی از ورشکستگی روابط انسانی و گسست در پیوند آدمها جلوگیری میکند.
انگار آنها که مسؤولاند، خود و سرنوشت زندگی جمعی را جدا از دیگران میبینند و به جای همدردی و سخن گفتن با نزدیکان متوفیان و ایجاد پیوند همدلانه از تمنای انسان دوری می کنند. سؤال اینجاست که آیا زیستن بدون نشانه های اخلاق اساساً ممکن است؟
این گونه نیست که امر اخلاقی دلش برای خودش میسوزد و باید همتی برای زنده نگاه داشتن خود در جامعه کند، هرچند که حُسن دنیا این است که گاهی آنقدر دست آدم ها را باز می گذارد تا بی اخلاقی و خود پرستی کِشتی متلاطم جامعه راغرق کند چون مرگ دیگری الگوی هر روزه از مرگ هر کس است و تنها نمی توان شاهد منفعل در برابر مرگ دیگری بود.
از نگاه «امانوئل لویناس» - اندیشمند فرانسوی- مفاهیم «مرگ، آینده، دیگری» به دلیل «راز آلود بودن»، مفاهیمی به هم وابستهاند. او می کوشد نحوه عمل ذهن ما و فرآیندهای آن به هنگام روبرو شدن با «دیگری» و «آینده»را نشان دهد و به مخاطبش بگوید چگونه حیات اجتماعی اخلاقی و انسانی ما حاصل همین رابطه میان ذهن ما و دیگری و زمان است. به زعم او، «دیگری و مرگش موضوع مشاهده نیست، بلکه هستی در گرو ارتباط من با دیگریست. بین من و دیگری رابطه ای در جریان است که رابطه ای اخلاقی است.»
ما در جهان تنها نیستیم و دیگری دائم از ما می خواهد که «در مقابل زندگی دیگران مسئول باش»، مسئولیتی که حاصل استدلال نیست، عملی شهودی، احساسی، عاطفی و اخلاقی است، گویی اخلاقی که لویناس بر آن تکیه دارد نه حاصل عقلانیت متعارف است و نه شامل قوانین و قواعد اخلاقی، بلکه شیوه ای از بودن و قدم نهادن در زندگی اجتماعی است. گویی رسول خادم و پرویز پرستویی که این روزها در حال دلجویی از خانواده معدنچیان هستند این سه مفهوم مرگ و دیگری و آینده را درک معنا کرده اند.
در اینجا، حادثه معدن طبس، رابطه ی سوژه با دیگری از مفاهیم مسئولیت، پاسخگویی، تعالی و مرگ، یاری میطلبد و شیوه مواجهه با موضوع «مرگ دیگری» هویت می یابد و عیان است که چگونه این مرگ با هستی ما گره خورده است. «تهدید و هراسی که در لحظه گسستن از هستی رخ می دهد، دلهره از نیستی نیست، بلکه هراس از محکومیت به هستی است.»
این فیلسوف اخلاقگرا معتقد است: «دیگری و من مثل جمع دو عدد نیستیم. تجمیعی که بواسطه آن، من از«شما» یا «ما» می گویم، جمعی از «من ها» نیست. من و تو افرادی از مفهوم عموم نیستیم. بنابراین نه تعمیم و تسلط، نه جمع تعداد و نه اشتراک مفاهیم من را به ناشناس پیوند نمی دهد.»
لویناس نمی خواهد هستی شناسی و معنا و هویت معنوی انسانی را از نو برپا کند، فلسفه بنیادین او، «سوژه و دیگری» است، به همین دلیل است که او از عبارات مجاورت، نزدیکی، میل، مسئولیت، پاسخگویی و رابطه اخلاقی سخن می گوید. معدن، معدن چیان، جان باختگان و سرنوشت خانواده و کودکان آنها همه بر چگونگی نسبت سوژه با دیگری استوارند و نه توصیف هویت دیگری.
هستی دیگری، نامتناهی و ناهمگون است. خود را جای بازماندگان گذاردن، توصیف ناپذیر و غیرقابل دسترس است. لویناس تلاش می کند در توصیف نسبت سوژه با دیگری از متوقف کردن چرخه خشونت و بی مسئولیتی علیه دیگری از طریق متوقف کردن تعمیم دیگری به خود بهره ببرد. من از دیگری جدا هستم، اما او غیر من نیست، بلکه دیگری، خودی مستقل از من دارد.
از یک سو غیرقابل تقلیل بودنِ غیر به خود، بدین معنی است که نمی توان دیگری را از طریق مطابقت و همسانی شناخت. مرگ 52 معدن چی بی حمایت، قابل تصور و پذیرش نیست و این یعنی «ناهمگونی بنیادین دیگری». اما این تمایز، باعث بی تفاوتی به بازماندگان این حوادث و سرنوشت دیگر کارگران و معدنچیانی که هر روزه با مرگ دست و پنجه نرم میکنند، نیست .
سوژه - بخوانید حادثه- در مجاورت و نزدیکی دیگری است و لویناس این نزدیکی را با لمس و تماس مقایسه می کند؛ نزدیکی، فاصله ها را با دیگری پُر نمی کند و دیگری همواره ناشناس می ماند. حتی توجه ها و تیمار داشتن و حمایت های مالی و غمگساری هم یک مُسکن آنی و گذرا است و این فقدان و کاستی ها سالیان سال بر سر خانواده ها سنگینی طاقت فرسایی دارد، اما این نزدیکی از نوع اخلاقی است. به تعبیر او «دیگری همسایه من است؛ در کنار من و من هیچگاه نمی توانم او را نادیده بگیرم»
پرونده حادثه طبس با پرداخت دیه و بیمه مانند متروپل آبادان برای مقصران ختم به عافیت میشود و دوباره همه چیز مهیا برای حوادث دیگری است و تنها در چنین وقایع دهشتناکی، این وعده ها و تسلیت ها و پیامهای اندوهبار، ضمانت اجرایی دارد. گویی راز بودگی «آینده» برای ما کاربردی ندارد، آینده ای که فوران و مستعد و مترصد حوادث طبیعی و غیرطبیعی است.
معیشت مردمانی چون طبس بر معدن استوار است. در بیش از 30 معدن این شهر، 14 هزار کارگر مشغول کارند. «وجود داشتن» برای لویناس عمیق ترین مفهوم نهفته در نیستی است که هستی را حمل می کند، اگر مسئولیم که مسئولیم و اگر در جایگاه غیرمسئولیم باز هم در مواجهه با چنین حوادث تلخ وجانکاه، انسانیت و دگرخواهیمان در بوته محک خوردن است.! به زعم لویناس، مسئولیت من در برابر مرگ دیگری از انتخاب من سرچشمه نمی گیرد، بلکه فراتر از آن، اساسا تحقق سوژگی من و من بودنِ من در گِرو این مسئولیت است.
القصه، ما به دنیا نیامده ایم که به زندگی و حیات دیگری نظاره کنیم، مسئولیت اخلاقی در برابر دیگری، ایستادگی در برابر مرگ غیر و حفظ جان اوست که تنها با برحذر کردن سوژه از مرگ (قتل) دیگری پایان نمی یابد، بلکه دامنۀ این مسئولیت، (محافظت و حمایت از دیگری) به طُرق مختلف در برابر مرگ است.
سکوت در برابر مرگ دیگری همدستی با مرگ اوست. بی تفاوتی و سرباز زدن از این مسؤولیت، عقب نشینی از آزادی و بازگشت به حیات نفسانی و نیاز است.
آزادی ما در مسئولیت برای دیگری برانگیخته می شود، همین سنگینی بارِ غیر قابل اغماضِ «وجود داشتن» است که آزادی ما را درمسئولیت و اهمیت و ملاطفت با دیگری را بر میانگیزاند. شرمنده نباشیم، نگذاریم ما تلخ ترین صفحه تاریخ جهان بمانیم.! نگذاریم دیگری چنین زمزمه و آرزو کند: «آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام / بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد».
------------------------------------------------------------------
*مأخذ: کتاب «غیر از وجود»، « زمان و دیگری»،« کلیت و بی نهایت» از آثار امانوئل لویناس