ماهان شبکه ایرانیان

داستان ذو القرنین

قرآن کریم متعرض اسم او و تاریخ زندگی و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده.

بحثی قرآنی و تاریخی در چند فصل

1 - داستان ذو القرنین در قرآن

قرآن کریم متعرض اسم او و تاریخ زندگی و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده.

البته این رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمی پردازد.در خصوص ذو القرنین هم اکتفا به ذکر سفرهای سه گانه او کرده، اول رحلتش به مغرب تا آنجا که به محل فرو رفتن خورشید رسیده و دیده است که آفتاب در"عین حمئة"و یا"حامیه"فرو می رود، و در آن محل به قومی برخورده است.و رحلت دومش از مغرب به طرف مشرق بوده، تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسیده، و در آنجا به قومی برخورده که خداوندمیان آنان و آفتاب ساتر و حاجبی قرار نداده.

و رحلت سومش تا به موضع بین السدین بوده، و در آنجا به مردمی برخورده که به هیچ وجه حرف و کلام نمی فهمیدند و چون از شر یاجوج و ماجوج شکایت کردند، و پیشنهادکردند که هزینه ای در اختیارش بگذارند و او بر ایشان دیواری بکشد، تا مانع نفوذ یاجوج وماجوج در بلاد آنان باشد.او نیز پذیرفته و وعده داده سدی بسازد که ما فوق آنچه آنهاآرزویش را می کنند بوده باشد، ولی از قبول هزینه خودداری کرده است و تنها از ایشان نیروی انسانی خواسته است.آنگاه از همه خصوصیات بنای سد تنها اشاره ای به رجال و قطعه های آهن و دمهای کوره و قطر نموده است.

این آن چیزی است که قرآن کریم از این داستان آورده، و از آنچه آورده چندخصوصیت و جهت جوهری داستان استفاده می شود:

اول اینکه صاحب این داستان قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود بلکه حتی درزمان زندگی اش ذو القرنین نامیده می شده، و این نکته از سیاق داستان یعنی جمله" یسئلونک عن ذی القرنین"و"قلنا یا ذا القرنین"و"قالوا یا ذی القرنین"به خوبی استفاده می شود، (ازجمله اول برمی آید که در عصر رسول خدا(ص)قبل از نزول این قصه چنین اسمی بر سر زبانها بوده، که از آن جناب داستانش را پرسیده اند.و از دو جمله بعدی به خوبی معلوم می شود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کرده اند).

خصوصیت دوم اینکه او مردی مؤمن به خدا و روز جزاء و متدین به دین حق بوده که بنا بر نقل قرآن کریم گفته است: "هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حقا"و نیز گفته: "اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الی ربه فیعذبه عذابا نکرا و اما من آمن و عمل صالحا..."گذشته از اینکه آیه"قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا"که خداوند اختیار تام به او می دهد، خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینی اومی باشد، و می فهماند که او به وحی و یا الهام و یا به وسیله پیغمبری از پیغمبران تاییدمی شده، و او را کمک می کرده.

خصوصیت سوم اینکه او از کسانی بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود.اما خیر دنیا، برای اینکه سلطنتی به او داده بود که توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود، و هیچ چیز جلوگیرش نشود بلکه تمامی اسباب مسخر و زبون او باشند.و اماآخرت، برای اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده به صلح و عفو و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میان بشر سلوک کرد، که همه اینها از آیه"انا مکنا له فی الارض و اتیناه من کل شی ء سببا"استفاده می شود.علاوه بر آنچه که از سیاق داستان برمی آید که چگونه خداوند نیروی جسمانی و روحانی به او ارزانی داشته است.

جهت چهارم اینکه به جماعتی ستمکار در مغرب برخورد و آنان را عذاب نمود.

جهت پنجم اینکه سدی که بنا کرده در غیر مغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد ازآنکه به مشرق آفتاب رسیده پیروی سببی کرده تا به میان دو کوه رسیده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اینکه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبوده این است که میان دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بوده اند به صورت یک دیوار ممتد در آورده است.و درسدی که ساخته پاره های آهن و قطر به کار رفته، و قطعا در تنگنائی بوده که آن تنگنا رابط میان دو قسمت مسکونی زمین بوده است.

2- داستان ذو القرنین و سد و یاجوج و ماجوج از نظر تاریخ

قدمای از مورخین هیچ یک در اخبار خود پادشاهی را که نامش ذو القرنین و یا شبیه به آن باشد اسم نبرده اند.و نیز اقوامی به نام یاجوج و ماجوج و سدی که منسوب به ذو القرنین باشد نام نبرده اند.بله به بعضی از پادشاهان حمیر از اهل یمن اشعاری نسبت داده اند که به عنوان مباهات نسبت خود را ذکر کرده و یکی از پدران خود را که سمت پادشاهی"تبع"داشته را به نام ذو القرنین اسم برده و در سروده هایش این را نیز سروده که او به مغرب و مشرق عالم سفر کرد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نمود، که به زودی در فصول آینده مقداری از آن اشعار به نظر خواننده خواهد رسید - ان شاء الله.

و نیز ذکر یاجوج و ماجوج در مواضعی از کتب عهد عتیق آمده.از آن جمله در اصحاح دهم از سفر تکوین تورات: "اینان فرزندان دودمان نوح اند: سام و حام و یافث که بعد از طوفان برای هر یک فرزندانی شد، فرزندان یافث عبارت بودند از جومر و ماجوج و مادای و باوان ونوبال و ماشک و نبراس".

و در کتاب حزقیال اصحاح سی و هشتم آمده: "خطاب کلام رب به من شد که می گفت: ای فرزند آدم روی خود متوجه جوج سرزمین ماجوج رئیس روش ماشک و نوبال،کن، و نبوت خود را اعلام بدار و بگو آقا و سید و رب این چنین گفته: ای جوج رئیس روش ماشک و نوبال، علیه تو برخاستم، تو را برمی گردانم و دهنه هائی در دو فک تو می کنم، و تو وهمه لشگرت را چه پیاده و چه سواره بیرون می سازم، در حالی که همه آنان فاخرترین لباس بر تن داشته باشند، و جماعتی عظیم و با سپر باشند همه شان شمشیرها به دست داشته باشند، فارس وکوش و فوط با ایشان باشد که همه با سپر و کلاهخود باشند، و جومر و همه لشگرش و خانواده نوجرمه از اواخر شمال با همه لشگرش شعبه های کثیری با تو باشند".

می گوید: "به همین جهت ای پسر آدم باید ادعای پیغمبری کنی و به جوج بگویی سید رب امروز در نزدیکی سکنای شعب اسرائیل در حالی که در امن هستند چنین گفته: آیانمی دانی و از محلت از بالای شمال می آیی".

و در اصحاح سی و نهم داستان سابق را دنبال نموده می گوید: "و تو ای پسر آدم برای جوج ادعای پیغمبری کن و بگو سید رب اینچنین گفته: اینک من علیه توام ای جوج ای رئیس روش ماشک و نوبال و اردک و اقودک، و تو را از بالاهای شمال بالا می برم، و به کوه های اسرائیل می آورم، و کمانت را از دست چپت و تیرهایت را از دست راستت می زنم،که بر کوههای اسرائیل بیفتی، و همه لشگریان و شعوبی که با تو هستند بیفتند، آیا می خواهی خوراک مرغان کاشر از هر نوع و وحشی های بیابان شوی؟بر روی زمین بیفتی؟چون من به کلام سید رب سخن گفتم، و آتشی بر ماجوج و بر ساکنین در جزائر ایمن می فرستم، آن وقت است که می دانند منم رب...".

و در خواب یوحنا در اصحاح بیستم می گوید: "فرشته ای دیدم که از آسمان نازل می شد و با او است کلید جهنم و سلسله و زنجیر بزرگی بر دست دارد، پس می گیرد اژدهای زنده قدیمی را که همان ابلیس و شیطان باشد، و او را هزار سال زنجیر می کند، و به جهنمش می اندازد و درب جهنم را به رویش بسته قفل می کند، تا دیگر امتهای بعدی را گمراه نکند،و بعد از تمام شدن هزار سال البته باید آزاد شود، و مدت اندکی رها گردد" .

آنگاه می گوید: "پس وقتی هزار سال تمام شد شیطان از زندانش آزاد گشته بیرون می شود، تا امتها را که در چهار گوشه زمینند جوج و ماجوج همه را برای جنگ جمع کند درحالی که عددشان مانند ریگ دریا باشد، پس بر پهنای گیتی سوار شوند و لشگرگاه قدیسین را احاطه کنند و نیز مدینه محبوبه را محاصره نمایند، آن وقت آتشی از ناحیه خدا از آسمان نازل شود و همه شان را بخورد، و ابلیس هم که گمراهشان می کرد در دریاچه آتش و کبریت بیفتد، و با وحشی و پیغمبر دروغگو بباشد، و به زودی شب و روز عذاب شود تا ابد الآبدین".

از این قسمت که نقل شده استفاده می شود که"ماجوج"و یا"جوج و ماجوج"امتی و یا امتهائی عظیم بوده اند، و در قسمت های بالای شمال آسیا از آبادی های آن روززمین می زیسته اند، و مردمانی جنگجو و معروف به جنگ و غارت بوده اند.

اینجاست که ذهن آدمی حدس قریبی می زند، و آن این است که ذو القرنین یکی ازملوک بزرگ باشد که راه را بر این امتهای مفسد در زمین سد کرده است، و حتما باید سدی که او زده فاصل میان دو منطقه شمالی و جنوبی آسیا باشد، مانند دیوار چین و یا سد باب الابواب ویا سد داریال و یا غیر آنها.

تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد بر اینکه ناحیه شمال شرقی از آسیا که ناحیه احداب و بلندیهای شمال چین باشد موطن و محل زندگی امتی بسیار بزرگ و وحشی بوده امتی که مدام رو به زیادی نهاده جمعیتشان فشرده تر می شد، و این امت همواره بر امتهای مجاور خود مانند چین حمله می بردند، و چه بسا در همانجا زاد و ولد کرده به سوی بلاد آسیای وسطی و خاورمیانه سرازیر می شدند، و چه بسا که در این کوهها به شمال اروپا نیز رخنه می کردند.بعضی از ایشان طوائفی بودند که در همان سرزمین هائی که غارت کردند سکونت نموده متوطن می شدند، که اغلب سکنه اروپای شمالی از آنهایند، و در آنجا تمدنی به وجودآورده، و به زراعت و صنعت می پرداختند.و بعضی دیگر برگشته به همان غارتگری خود ادامه می دادند.

بعضی از مورخین گفته اند که یاجوج و ماجوج امتهائی بوده اند که در سمت شمالی آسیا از تبت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالی و از ناحیه غرب تا بلاد ترکستان زندگی می کردند این قول را از کتاب"فاکهة الخلفاء و تهذیب الاخلاق"ابن مسکویه، و رسائل اخوان الصفاء، نقل کرده اند.

و همین خود مؤید آن احتمالی است که قبلا تقویتش کردیم، که سد مورد بحث یکی از سدهای موجود در شمال آسیا فاصل میان شمال و جنوب است.

3 - ذو القرنین کیست و سدش کجا است؟ اقوال مختلف در این باره

مورخین و ارباب تفسیر در این باره اقوالی بر حسب اختلاف نظریه شان در تطبیق داستان دارند:

الف - به بعضی از مورخین نسبت می دهند که گفته اند: سد مذکور در قرآن همان دیوار چین است.آن دیوار طولانی میان چین و مغولستان حائل شده، و یکی از پادشاهان چین به نام"شین هوانک تی"آن را بنا نهاده، تا جلو هجومهای مغول را به چین بگیرد.طول این دیوار سه هزار کیلومتر و عرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است، که همه با سنگ چیده شده، و در سال 264 قبل از میلاد شروع و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافته است، پس ذو القرنین همین پادشاه بوده.

و لیکن این مورخین توجه نکرده اند که اوصاف و مشخصاتی که قرآن برای ذو القرنین ذکر کرده و سدی که قرآن بنایش را به او نسبت داده با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمی کند، چون در باره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصی سفر کرده باشد، و سدی که قرآن ذکر کرده میان دو کوه واقع شده و در آن قطعه های آهن و قطر، یعنی مس مذاب به کار رفته، ودیوار بزرگ چین که سه هزار کیلومتر است از کوه و زمین همینطور، هر دو می گذرد و میان دوکوه واقع نشده است، و دیوار چین با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطری به کاری نرفته.

ب - به بعضی دیگری از مورخین نسبت داده اند که گفته اند: آنکه سد مذکور راساخته بوده که در حوالی قرن هفتم قبل از میلاد مورد هجوم اقوام"سیت" (2) قرار می گرفته، و این اقوام از تنگنای کوههای قفقاز تا ارمنستان آنگاه ناحیه غربی ایران هجوم می آوردند، و چه بسا به خود آشور و پایتختش"نینوا"هم می رسیدند، و آن رامحاصره نموده دست به قتل و غارت و برده گیری می زدند، بناچار پادشاه آن دیار برای جلوگیری از آنها سدی ساخت که گویا مراد از آن سد"باب الابواب"باشد که تعمیر و یاترمیم آن را به کسری انوشیروان یکی از ملوک فارس نسبت می دهند. این گفته آن مورخین است و لیکن همه گفتگو در این است که آیا با قرآن مطابق است یا خیر؟.

ج - صاحب روح المعانی نوشته: بعضی ها گفته اند او، یعنی ذو القرنین، اسمش فریدون بن اثفیان بن جمشید پنجمین پادشاه پیشدادی ایران زمین بوده، و پادشاهی عادل ومطیع خدا بوده.و در کتاب صور الاقالیم ابی زید بلخی آمده که او مؤید به وحی بوده و درعموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف در آورده میان فرزندانش تقسیم کرد، قسمتی رابه ایرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگرزمین یعنی روم و دیار مصر و مغرب را به پسر دیگرش سلم داد، و چین و ترک و شرق را به پسر سومش تور بخشید، و برای هر یک قانونی وضع کرد که با آن حکم براند، و این قوانین سه گانه را به زبان عربی سیاست نامیدند، چون اصلش"سی ایسا" یعنی سه قانون بوده.

و وجه تسمیه اش به ذو القرنین"صاحب دو قرن"این بوده که او دو طرف دنیا رامالک شد، و یا در طول ایام سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او به طوری که درروضة الصفا آمده پانصد سال طول کشید، و یا از این جهت بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک دنیا را تحت الشعاع قرار داد (3).

اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.

د - بعضی دیگر گفته اند: ذو القرنین همان اسکندر مقدونی است که در زبانها مشهوراست، و سد اسکندر هم نظیر یک مثلی شده، که همیشه بر سر زبانها هست.و بر این معناروایاتی هم آمده، مانند روایتی که در قرب الاسناد (4) از موسی بن جعفر(ع)نقل شده، و روایت عقبة بن عامر (5) از رسول خدا(ص)، و روایت وهب بن منبه (6) که هر دو در الدر المنثور نقل شده.

و بعضی از قدمای مفسرین از صحابه و تابعین، مانند معاذ بن جبل - به نقل مجمع البیان (7) - و قتاده - به نقل الدر المنثور (8) نیز همین قول را اختیار کرده اند.و بوعلی سینا هم وقتی اسکندر مقدونی را وصف می کند او را به نام اسکندر ذو القرنین می نامد، فخر رازی هم در تفسیر کبیر خود (9) بر این نظریه اصرار و پافشاری دارد.

و خلاصه آنچه گفته این است که: قرآن دلالت می کند بر اینکه سلطنت این مرد تااقصی نقاط مغرب، و اقصای مشرق و جهت شمال گسترش یافته، و این در حقیقت همان معموره آن روز زمین است، و مثل چنین پادشاهی باید نامش جاودانه در زمین بماند، وپادشاهی که چنین سهمی از شهرت دارا باشد همان اسکندر است و بس.

چون او بعد از مرگ پدرش همه ملوک روم و مغرب را برچیده و بر همه آن سرزمینها مسلط شد، و تا آنجا پیشروی کرد که دریای سبز و سپس مصر را هم بگرفت.آنگاه در مصر به بنای شهر اسکندریه پرداخت، پس وارد شام شد، و از آنجا به قصد سرکوبی بنی اسرائیل به طرف بیت المقدس رفت، و در قربانگاه(مذبح)آنجا قربانی کرد، پس متوجه جانب ارمینیه وباب الابواب گردید، عراقیها و قطبی ها و بربر خاضعش شدند، و بر ایران مستولی گردید، وقصد هند و چین نموده با امتهای خیلی دور جنگ کرد، سپس به سوی خراسان بازگشت وشهرهای بسیاری ساخت، سپس به عراق بازگشته در شهر"زور"و یا رومیه مدائن از دنیابرفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود.

خوب، وقتی در قرآن ثابت شده که ذو القرنین بیشتر آبادی های زمین را مالک شد، و درتاریخ هم به ثبوت رسید که کسی که چنین نشانه ای داشته باشد اسکندر بوده، دیگر جای شک باقی نمی ماند که ذو القرنین همان اسکندر مقدونی است (10).

اشکالی که در این قول است این است که: "اولا اینکه گفت"پادشاهی که بیشترآبادی های زمین را مالک شده باشد تنها اسکندر مقدونی است"قبول نداریم، زیرا چنین ادعائی در تاریخ مسلم نیست، زیرا تاریخ، سلاطین دیگری را سراغ می دهد که ملکش اگربیشتر از ملک مقدونی نبوده کمتر هم نبوده است.

و ثانیا اوصافی که قرآن برای ذو القرنین برشمرده تاریخ برای اسکندر مسلم نمی داند، و بلکه آنها را انکار می کند.مثلا قرآن کریم چنین می فرماید که"ذو القرنین مردی مؤمن به خدا و روز جزا بوده و خلاصه دین توحید داشته"در حالی که اسکندر مردی وثنی و ازصابئی ها بوده، همچنان که قربانی کردنش برای مشتری، خود شاهد آن است.

و نیز قرآن کریم فرموده"ذو القرنین یکی از بندگان صالح خدا بوده و به عدل و رفق مدارا می کرده"و تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته است.

و ثالثا در هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونی سدی به نام سد یاجوج وماجوج به آن اوصافی که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد.

و در کتاب"البدایة و النهایه"در باره ذو القرنین گفته: اسحاق بن بشر از سعید بن بشیر از قتاده نقل کرده که اسکندر همان ذو القرنین است، و پدرش اولین قیصر روم بوده، و ازدودمان سام بن نوح بوده است.و اما ذو القرنین دوم اسکندر پسر فیلبس بوده است.(آنگاه نسب او را به عیص بن اسحاق بن ابراهیم می رساند و می گوید: )او مقدونی یونانی مصری بوده، و آن کسی بوده که شهر اسکندریه را ساخته، و تاریخ بنایش تاریخ رایج روم گشته، و ازاسکندر ذو القرنین به مدت بس طولانی متاخر بوده.

و دومی نزدیک سیصد سال قبل از مسیح بوده، و ارسطاطالیس حکیم وزیرش بوده، وهمان کسی بوده که دارا پسر دارا را کشته، و ملوک فارس را ذلیل، و سرزمینشان را لگدکوب نموده است.

در دنباله کلامش می گوید: این مطالب را بدان جهت خاطرنشان کردیم که بیشترمردم گمان کرده اند که این دو اسم یک مسمی داشته، و ذو القرنین و مقدونی یکی بوده، وهمان که قرآن اسم می برد همان کسی بوده که ارسطاطالیس وزارتش را داشته است، و ازهمین راه به خطاهای بسیاری دچار شده اند.آری اسکندر اول، مردی مؤمن و صالح وپادشاهی عادل بوده و وزیرش حضرت خضر بوده است، که به طوری که قبلا بیان کردیم خودیکی از انبیاء بوده.و اما دومی مردی مشرک و وزیرش مردی فیلسوف بوده، و میان دو عصرآنها نزدیک دو هزار سال فاصله بوده است، پس این کجا و آن کجا؟نه بهم شبیهند، و نه باهم برابر، مگر کسی بسیار کودن باشد که میان این دو اشتباه کند (11).

در این کلام به کلامی که سابقا از فخر رازی نقل کردیم کنایه می زند و لیکن خواننده عزیز اگر در آن کلام دقت نماید سپس به کتاب او آنجا که سرگذشت ذو القرنین را بیان می کند مراجعه نماید، خواهد دید که این آقا هم خطائی که مرتکب شده کمتر از خطای فخررازی نیست، برای اینکه در تاریخ اثری از پادشاهی دیده نمی شود که دو هزار سال قبل از مسیح بوده، و سیصد سال در زمین و در اقصی نقاط مغرب تا اقصای مشرق و جهت شمال سلطنت کرده باشد، و سدی ساخته باشد و مردی مؤمن صالح و بلکه پیغمبر بوده و وزیرش خضر بوده باشد و در طلب آب حیات به ظلمات رفته باشد، حال چه اینکه اسمش اسکندرباشد و یا غیر آن.

ه - جمعی از مورخین از قبیل اصمعی در"تاریخ عرب قبل از اسلام"و ابن هشام درکتاب"سیره"و"تیجان"و ابو ریحان بیرونی در"آثار الباقیه"و نشوان بن سعید در کتاب"شمس العلوم"و... - به طوری که از آنها نقل شده - گفته اند که ذو القرنین یکی از تبابعه اذوای یمن (12) و یکی از ملوک حمیر بوده که در یمن سلطنت می کرده.

آنگاه در اسم او اختلاف کرده اند، یکی گفته: مصعب بن عبد الله بوده، و یکی گفته صعب بن ذی المرائد اول تبابعه اش دانسته، و این همان کسی بوده که در محلی به نام"بئر سبع"به نفع ابراهیم(ع)حکم کرد.یکی دیگر گفته: تبع الاقرن و اسمش حسان بوده.اصمعی گفته وی اسعد الکامل چهارمین تبایعه و فرزند حسان الاقرن، ملقب به ملکی کرب دوم بوده، و او فرزند ملک تبع اول بوده است.بعضی هم گفته اند نامش"شمر یرعش" بوده است.

البته در برخی از اشعار حمیری ها و بعضی از شعرای جاهلیت نامی از ذو القرنین به عنوان یکی از مفاخر برده شده.از آن جمله در کتاب"البدایة و النهایة"نقل شده که ابن هشام این شعر اعشی را خوانده و انشاد کرده است:

و الصعب ذو القرنین اصبح ثاویا بالجنوفی جدث اشم مقیما (13)

و در بحث روایتی سابق گذشت که عثمان بن ابی الحاضر برای ابن عباس این اشعاررا انشاد کرد:

قد کان ذو القرنین جدی مسلما ملکا تدین له الملوک و تحشد

و دو بیت دیگر که ترجمه اش نیز گذشت.

مقریزی در کتاب"الخطط"خود می گوید: بدان که تحقیق علمای اخبار به اینجامنتهی شده که ذو القرنین که قرآن کریم نامش را برده و فرموده: "و یسالونک عن ذی القرنین... "مردی عرب بوده که در اشعار عرب نامش بسیار آمده است، و اسم اصلی اش صعب بن ذی مرائد فرزند حارث رائش، فرزند همال ذی سدد، فرزند عاد ذی منح، فرزند عار ملطاط، فرزندسکسک، فرزند وائل، فرزند حمیر، فرزند سبا، فرزند یشجب، فرزند یعرب، فرزند قحطان،فرزند هود، فرزند عابر، فرزند شالح، فرزند ارفخشد، فرزند سام، فرزند نوح بوده است.

و او پادشاهی از ملوک حمیر است که همه از عرب عاربه (14) بودند و عرب عرباء هم نامیده شده اند.و ذو القرنین تبعی بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسید نخست تجبر پیشه کرده و سرانجام برای خدا تواضع کرده با خضر رفیق شد.و کسی که خیال کرده ذو القرنین همان اسکندر پسر فیلبس است اشتباه کرده، برای اینکه کلمه"ذو" عربی است و ذو القرنین از لقب های عرب برای پادشاهان یمن است، و اسکندر لفظی است رومی و یونانی.

ابو جعفر طبری گفته: خضر در ایام فریدون پسر ضحاک بوده البته این نظریه عموم علمای اهل کتاب است، ولی بعضی گفته اند در ایام موسی بن عمران، و بعضی دیگرگفته اند در مقدمه لشگر ذو القرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل(ع)بوده قرارداشته است.و این خضر در سفرهایش با ذو القرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیده است، و به ذو القرنین اطلاع نداده.از همراهان ذو القرنین نیز کسی خبردار نشد، در نتیجه تنهاخضر جاودان شد، و او به عقیده علمای اهل کتاب همین الآن نیز زنده است.

ولی دیگران گفته اند: ذو القرنینی که در عهد ابراهیم(ع)بوده همان فریدون پسر ضحاک بوده، و خضر در مقدمه لشگر او بوده است.

ابو محمد عبد الملک بن هشام در کتاب تیجان که در معرفت ملوک زمان نوشته بعد از ذکر حسب و نسب ذو القرنین گفته است: وی تبعی بوده دارای تاج.در آغاز لطنت ستمگری کرد و در آخر تواضع پیشه گرفت، و در بیت المقدس به خضر برخورده با او به مشارق زمین ومغارب آن سفر کرد و همانطور که خدای تعالی فرموده همه رقم اسباب سلطنت برایش فراهم شد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نهاد و در آخر در عراق از دنیا رفت.

و اما اسکندر، یونانی بوده و او را اسکندر مقدونی می گفتند، و"مجدونی"اش نیزخوانده اند، از ابن عباس پرسیدند ذو القرنین از چه نژاد و آب خاکی بوده؟گفت: از حمیر بود ونامش صعب بن ذی مرائد بوده، و او همان است که خدایش در زمین مکنت داده و از هر سببی به وی ارزانی داشت، و او به دو قرن آفتاب و به راس زمین رسید و سدی بر یاجوج و ماجوج ساخت.

بعضی به او گفتند: پس اسکندر چه کسی بوده؟گفت: او مردی حکیم و صالح ازاهل روم بود که بر ساحل دریا در آفریقا مناری ساخت و سرزمین رومه را گرفته به دریای عرب آمد و در آن دیار آثار بسیاری از کارگاه ها و شهرها بنا نهاد.

از کعب الاحبار پرسیدند که ذو القرنین که بوده؟گفت: قول صحیح نزد ما که از احبارو اسلاف خود شنیده ایم این است که وی از قبیله و نژاد حمیر بوده و نامش صعب بن ذی مرائدبوده، و اما اسکندر از یونان و از دودمان عیصو فرزند اسحاق بن ابراهیم خلیل(ع) بوده.و رجال اسکندر، زمان مسیح را درک کردند که از جمله ایشان جالینوس و ارسطاطالیس بوده اند.

و همدانی در کتاب انساب گفته: کهلان بن سبا صاحب فرزندی شد به نام زید، وزید پدر عریب و مالک و غالب و عمیکرب بوده است.هیثم گفته: عمیکرب فرزند سبا برادرحمیر و کهلان بود.عمیکرب صاحب دو فرزند به نام ابو مالک فدرحا و مهیلیل گردید و غالب دارای فرزندی به نام جنادة بن غالب شد که بعد از مهیلیل بن عمیکرب بن سبا سلطنت یافت.وعریب صاحب فرزندی به نام عمرو شد و عمرو هم دارای زید و همیسع گشت که ابا الصعب کنیه داشت.و این ابا الصعب همان ذو القرنین اول است، و همو است مساح و بناء که در فن مساحت و بنائی استاد بود و نعمان بن بشیر در باره او می گوید:

فمن ذا یعادونا من الناس معشرا کراما فذو القرنین منا و حاتم (15)

و نیز در این باره است که حارثی می گوید:

سموا لنا واحدا منکم فنعرفه فی الجاهلیة لاسم الملک محتملا کالتبعین و ذی القرنین یقبله اهل الحجی فاحق القول ما قبلا و در این باره ابن ابی ذئب خزاعی می گوید:

و منا الذی بالخافقین تغربا و اصعد فی کل البلاد و صوبا فقد نال قرن الشمس شرقا و مغربا و فی ردم یاجوج بنی ثم نصبا و ذلک ذو القرنین تفخر حمیر بعکسر قیل لیس یحصی فیحسبا

همدانی سپس می گوید: (علمای همدان می گویند: ذو القرنین اسمش صعب بن مالک بن حارث الاعلی فرزند ربیعة بن الحیار بن مالک، و در باره ذو القرنین گفته های زیادی هست (16).

و این کلامی است جامع، و از آن استفاده می شود که اولا لقب ذو القرنین مختص به شخص مورد بحث نبوده بلکه پادشاهانی چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بوده اند،ذو القرنین اول، و ذو القرنین های دیگر.

و ثانیا ذو القرنین اول آن کسی بوده که سد یاجوج و ماجوج را قبل از اسکندر مقدونی به چند قرن بنا نهاده و معاصر با ابراهیم خلیل(ع)و یا بعد از او بوده - و مقتضای آنچه ابن هشام آورده که وی خضر را در بیت المقدس زیارت کرده همین است که وی بعد ازاو بود، چون بیت المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهیم(ع)و در زمان داوود وسلیمان ساخته شد - پس به هر حال ذو القرنین هم قبل از اسکندر بوده.علاوه بر اینکه تاریخ حمیر تاریخی مبهم است.

بنا بر آنچه مقریزی آورده گفتار در دو جهت باقی می ماند.

یکی اینکه این ذو القرنین که تبع حمیری است سدی که ساخته در کجا است؟.

دوم اینکه آن امت مفسد در زمین که سد برای جلوگیری از فساد آنها ساخته شده چه امتی بوده اند؟و آیا این سد یکی از همان سدهای ساخته شده در یمن، و یا پیرامون یمن،از قبیل سد مارب است یا نه؟چون سدهایی که در آن نواحی ساخته شده به منظور ذخیره ساختن آب برای آشامیدن، و یا زراعت بوده است، نه برای جلوگیری از کسی. علاوه بر اینکه در هیچ یک آنها قطعه های آهن و مس گداخته به کار نرفته، در حالی که قرآن سد ذو القرنین را اینچنین معرفی نموده.

و آیا در یمن و حوالی آن امتی بوده که بر مردم هجوم برده باشند، با اینکه همسایگان یمن غیر از امثال قبط و آشور و کلدان و...کسی نبوده، و آنها نیز همه ملتهایی متمدن بوده اند؟.

یکی از بزرگان و محققین معاصر (17) ما این قول را تایید کرده، و آن را چنین توجیه می کند: ذو القرنین مذکور در قرآن صدها سال قبل از اسکندر مقدونی بوده، پس او این نیست،بلکه این یکی از ملوک صالح، از پیروان اذواء از ملوک یمن بوده، و از عادت این قوم این بوده که خود را با کلمه"ذی"لقب می دادند، مثلا می گفتند: ذی همدان، و یا ذی غمدان، و یاذی المنار، و ذی الاذغار و ذی یزن و امثال آن.

و این ذو القرنین مردی مسلمان، موحد، عادل، نیکو سیرت، قوی، و دارای هیبت شوکت بوده، و با لشگری بسیار انبوه به طرف مغرب رفته، نخست بر مصر و سپس بر ما بعد آن مستولی شده، و آنگاه همچنان در کناره دریای سفید به سیر خود ادامه داده تا به ساحل اقیانوس غربی رسیده، و در آنجا آفتاب را دیده که در عینی حمئة و یا حامیه فرو می رود.

سپس از آنجا رو به مشرق نهاده، و در مسیر خود آفریقا را بنا نهاده.مردی بوده بسیارحریص و خبره در بنائی و عمارت.و همچنان سیر خود را ادامه داده تا به شبه جزیره وصحراهای آسیای وسطی رسیده، و از آنجا به ترکستان، و دیوار چین برخورده، و در آنجا قومی را یافته که خدا میان آنان و آفتاب ساتری قرار نداده بود.

سپس به طرف شمال متمایل و منحرف گشته، تا به مدار السرطان رسیده، و شایدهمانجا باشد که بر سر زبانها افتاده که وی به ظلمات راه یافته است.اهل این دیار از وی درخواست کرده اند که برایشان سدی بسازد تا از رخنه یاجوج و ماجوج در بلادشان ایمن شوند،چون یمنی ها - و مخصوصا ذو القرنین - معروف به تخصص در ساختن سد بوده اند، لذاذو القرنین برای آنان سدی بنا نهاده است.

حال اگر محل این سد همان محل دیوار چین باشد، که فاصله میان چین و مغول است، ناگزیر باید بگوئیم قسمتی از آن دیوار بوده که خراب شده، و وی آن را ساخته است، و اگر اصل دیوار چنین نباشد، چون اصل آن را بعضی از ملوک چین قبل این تاریخ ساخته بوده اند که دیگر اشکالی باقی نمی ماند.و به طوری که می گویند از جمله بناهایی که ذو القرنین که اسم اصلیش"شمر یرعش"بود ساخته شهر سمرقند بوده است.

این احتمال که وی پادشاهی عربی زبان بوده تایید شده به اینکه می بینیم اعراب ازرسول خدا(ص)از وی پرسش نموده و قرآن کریم، داستانش را برای تذکر وعبرت گیری آورده است، زیرا اگر از نژاد عرب نبود جهت نداشت از میان همه ملوک عالم تنهااو را ذکر کند.پس چون اعراب نسبت به نژاد خود تعصب می ورزیدند سرگذشت او در آنان مؤثرتر بوده، چون ملوک روم و عجم و چین از امتهای دوری بوده اند که اعراب خیلی به شنیدن تاریخشان و عبرت گیری از سرگذشتشان علاقمند نبودند، به همین جهت می بینیم که درسراسر قرآن اسمی از آن ملوک به میان نیامده است.این بود خلاصه کلام شهرستانی (18).

اشکالی که به گفته وی باقی می ماند این است که دیوار چین نمی تواند سدذو القرنین باشد، برای اینکه ذو القرنین به اعتراف خود او قرنها قبل از اسکندر بوده، و دیوار چین در حدود نیم قرن بعد از اسکندر ساخته شده، و اما سدهای دیگری که غیر از دیوار بزرگ چین در آن نواحی هست هیچ یک از آهن و مس ساخته نشده و همه با سنگ است.

صاحب تفسیر جواهر بعد از ذکر مقدمه ای بیانی آورده که خلاصه اش این است که:

با کمک سنگنبشته ها و آثار باستانی از خرابه های یمن به دست آمده که در این سرزمین سه دولت حکومت کرده است: یکی دولت معین بود که پایتختش قرناء بوده، و علماء تخمین زده اندکه آثار این دولت از قرن چهاردهم قبل از میلاد آغاز و در قرن هفتم و یا هشتم قبل از میلادخاتمه یافته است، و از ملوک این دولت به شانزده پادشاه مثل" اب یدع"و"اب یدع ینیع"دست یافته اند.

دولت سبا که از قحطانیان بوده اول اذواء بوده و سپس اقیال.و از همه برجسته تر سبابوده که صاحب قصر صرواح در قسمت شرقی صنعا است، که بر همه ملوک این دولت غلبه یافته است.این سلسله از سال 850 ق م تا سال 115 ق م در آن نواحی سلطنت داشته اند، ومعروف از ملوک آنان بیست و هفت پادشاه بوده که پانزده نفر آنان لقب" مکرب"داشته اندمانند مکرب"یثعمر"و مکرب"ذمرعلی"و دوازده نفر ایشان تنها لقب ملک داشته اند مانندملک"ذرح"و ملک"یریم ایمن".

و سوم سلسله حمیریها که دو طبقه بوده اند اول ملوک سبا و ریدان که از سال 115ق م تا سال 275 ب م سلطنت کرده اند.اینها تنها ملوک بوده اند.طبقه دوم ملوک سبا و ریدان و حضرموت و غیر آن که چهارده نفر از این سلسله سلطنت کرده اند، و بیشترشان تبع بوده اند اول آنان"شمر یرعش"و دوم"ذو القرنین"و سوم"عمرو"شوهر بلقیس (19) بود که آخرشان منتهی به ذی جدن می شود و آغاز سلطنت این سلسله از سال 275 م شروع شده در سال 525 خاتمه یافته است.

آنگاه صاحب جواهر می گوید: پیشوند"ذی"در لقب ملوک یمن اضافه شده، و هیچ ملوک دیگری از قبیل ملوک روم سراغ نداریم که این کلمه در لقبشان اضافه شده باشد، به همین دلیل است که می گوئیم ذو القرنین از ملوک یمن بوده، و قبل از شخص مورد بحث اشخاص دیگری نیز در یمن ملقب به ذو القرنین بوده اند، و لیکن آیا این همان ذو القرنین مذکوردر قرآن باشد یا نه قابل بحث است.

اعتقاد ما این است که: نه، برای اینکه ملوک یمن قریب العهد با ما بوده اند و از آنهاچنین خاطراتی نقل نشده مگر در روایاتی که نقالهای قهوه خانه با آنها سر و کار دارند، مثل اینکه"شمر یرعش"به بلاد عراق و فارس و خراسان و صغد سفر کرده و شهری به نام سمرقندبنا نهاده که اصلش"شمرکند"بوده و اسعد ابو کرب در آذربایجان جنگ کرده، و حسان پسرش را به صغد فرستاده و یعفر پسر دیگرش را به روم و برادر زاده اش را به فارس روانه ساخته، و اینکه بعد از جنگ او با چین از حمیریها عده ای در چین باقی ماندند که هم اکنون در آنجا هستند.

ابن خلدون و دیگران این اخبار را تکذیب کرده اند، و آن را مبالغه دانسته و با ادله جغرافیائی و تاریخی رد نموده اند.

پس می توان گفت که ذو القرنین از امت عرب بوده و لیکن در تاریخی قبل از تاریخ معروف می زیسته است.این بود خلاصه کلام صاحب جواهر (20).

و - و بعضی دیگر گفته اند: ذو القرنین همان کورش یکی از ملوک هخامنشی در فارس است که در سالهای"539 - 560 ق م"می زیسته و همو بوده که امپراطوری ایرانی را تاسیس و میان دو مملکت فارس و ماد را جمع نمود.بابل را مسخر کرد و به یهود اجازه مراجعت ازبابل به اورشلیم را صادر کرد، و در بنای هیکل کمک ها کرد و مصر را به تسخیر خود درآورد،آنگاه به سوی یونان حرکت نموده بر مردم آنجا نیز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گردیده آنگاه رو به سوی مشرق نهاد و تا اقصی نقطه مشرق پیش رفت.

ما ذکر کرده و یکی از محققین هند (22) در ایضاح وتقریب آن سخت کوشیده است.اجمال مطلب اینکه: آنچه قرآن از وصف ذو القرنین آورده با این پادشاه عظیم تطبیق می شود، زیرا اگر ذو القرنین مذکور در قرآن مردی مؤمن به خدا و به دین توحیدبوده کورش نیز بوده، و اگر او پادشاهی عادل و رعیت پرور و دارای سیره رفق و رافت و احسان بوده این نیز بوده و اگر او سبت به ستمگران و دشمنان مردی سیاستمدار بوده این نیز بوده و اگرخدا به او از هر چیزی سببی داده به این نیز داده، و اگر میان دین و عقل و فضائل اخلاقی وعده و عده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب برای او جمع کرده برای این نیز جمع کرده بود.

و همانطور که قرآن کریم فرموده کورش نیز سفری به سوی مغرب کرده حتی بر لیدیا وپیرامون آن نیز مستولی شده و بار دیگر به سوی مشرق سفر کرده تا به مطلع آفتاب برسید، ودر آنجا مردمی دید صحرانشین و وحشی که در بیابانها زندگی می کردند.و نیز همین کورش سدی بنا کرده که به طوری که شواهد نشان می دهد سد بنا شده در تنگه داریال میان کوههای قفقاز و نزدیکیهای شهر تفلیس است.این اجمال آن چیزی است که مولانا ابو الکلام آزاد گفته است که اینک تفصیل آن از نظر شما خواننده می گذرد.

اما مساله ایمانش به خدا و روز جزا: دلیل بر این معنا کتاب عزرا(اصحاح 1) وکتاب دانیال(اصحاح 6)و کتاب اشعیاء(اصحاح 44 و 45)از کتب عهد عتیق است که در آنها از کورش تجلیل و تقدیس کرده و حتی در کتاب اشعیاء او را"راعی رب" (رعیت دارخدا)نامیده و در اصحاح چهل و پنج چنین گفته است: "(پروردگار به مسیح خود در باره کورش چنین می گوید)آن کسی است که من دستش را گرفتم تا کمرگاه دشمن را خرد کندتا برابر او درب های دو لنگه ای را باز خواهم کرد که دروازه ها بسته نگردد، من پیشاپیشت رفته پشته ها را هموار می سازم، و دربهای برنجی را شکسته، و بندهای آهنین را پاره پاره می نمایم،خزینه های ظلمت و دفینه های مستور را به تو می دهم تا بدانی من که تو را به اسمت می خوانم خداوند اسرائیلم به تو لقب دادم و تو مرا نمی شناسی".

و اگر هم از وحی بودن این نوشته ها صرفنظر کنیم باری یهود با آن تعصبی که به مذهب خود دارد هرگز یک مرد مشرک مجوسی و یا وثنی را(اگر کورش یکی از دومذهب را داشته)مسیح پروردگار و هدایت شده او و مؤید به تایید او و راعی رب نمی خواند.

علاوه بر اینکه نقوش و نوشته های با خط میخی که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از او نوشته شده - گویای این حقیقت است که او مردی موحد بوده و نه مشرک، و معقول نیست در این مدت کوتاه وضع کورش دگرگونه ضبط شود.

و اما فضائل نفسانی او: گذشته از ایمانش به خدا، کافی است باز هم به آنچه ازاخبار و سیره او و به اخبار و سیره طاغیان جبار که با او به جنگ برخاسته اند مراجعه کنیم وببینیم وقتی بر ملوک"ماد"و"لیدیا"و"بابل"و"مصر"و یاغیان بدوی در اطراف"بکتریا"که همان بلخ باشد و غیر ایشان ظفر می یافته با آنان چه معامله می کرده، در این صورت خواهیم دید که بر هر قومی ظفر پیدا می کرده از مجرمین ایشان گذشت و عفو می نموده وبزرگان و کریمان هر قومی را اکرام و ضعفای ایشان را ترحم می نموده و مفسدین و خائنین آنان را سیاست می نموده.

کتب عهد قدیم و یهود هم که او را به نهایت درجه تعظیم نموده بدین جهت بوده که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داده و به بلادشان برگردانیده و برای تجدید بنای هیکل هزینه کافی در اختیارشان گذاشته، و نفائس گرانبهایی که از هیکل به غارت برده بودند و در خزینه های ملوک بابل نگهداری می شده به ایشان برگردانیده، و همین خود مؤیددیگری است برای این احتمال که کورش همان ذو القرنین باشد، برای اینکه به طوری که اخبار شهادت می دهد پرسش کنندگان از رسول خدا(ص)از داستان ذو القرنین یهود بوده اند.

علاوه بر این مورخین قدیم یونان مانند"هردوت"و دیگران نیز جز به مروت و فتوت وسخاوت و کرم و گذشت و قلت حرص و داشتن رحمت و رافت، او را نستوده اند، و او را به بهترین وجهی ثنا و ستایش کرده اند.

و اما اینکه چرا کورش را ذو القرنین گفته اند: هر چند تواریخ از دلیلی که جوابگوی این سؤال باشد خالی است لیکن مجسمه سنگی که اخیرا در مشهد مرغاب در جنوب ایران ازاو کشف شده جای هیچ تردیدی نمی گذارد که همو ذو القرنین بوده، و وجه تسمیه اش این است که در این مجسمه ها دو شاخ دیده می شود که هر دو در وسط سر او در آمده یکی از آندوبه طرف جلو و یکی دیگر به طرف عقب خم شده، و این با گفتار قدمای مورخین که در وجه تسمیه او به این اسم گفته اند تاج و یا کلاه خودی داشته که دارای دو شاخ بوده درست تطبیق می کند.

در کتاب دانیال (23) هم خوابی که وی برای کورش نقل کرده را به صورت قوچی که دوشاخ داشته دیده است.

در آن کتاب چنین آمده: در سال سوم از سلطنت"بیلشاصر"پادشاه، برای من که دانیال هستم بعد از آن رؤیا که بار اول دیدم رؤیایی دست داد که گویا من در"شوشن"هستم یعنی در آن قصری که در ولایت عیلام است می باشم و در خواب می بینم که من درکنار نهر" اولای"هستم چشم خود را به طرف بالا گشودم ناگهان قوچی دیدم که دو شاخ دارد و در کنار نهر ایستاده و دو شاخش بلند است اما یکی از دیگری بلندتر است که در عقب قرار دارد.قوچ را دیدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله می کند، و هیچ حیوانی دربرابرش مقاومت نمی آورد و راه فراری از دست او نداشت و او هر چه دلش می خواهد می کندو بزرگ می شود.

در این بین که من مشغول فکر بودم دیدم نر بزی از طرف مغرب نمایان شد همه ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش از زمین بریده است، و این حیوان تنها یک شاخ دارد که میان دو چشمش قرار دارد.آمد تا رسید به قوچی که گفتم دو شاخ داشت و در کنار نهر بودسپس با شدت و نیروی هر چه بیشتر دویده، خود را به قوچ رسانید با او در آویخت و او را زد وهر دو شاخش را شکست، و دیگر تاب و توانی برای قوچ نماند، بی اختیار در برابر نر بزایستاد.نر بز قوچ را به زمین زد و او را لگدمال کرد، و آن حیوان نمی توانست از دست اوبگریزد، و نر بز بسیار بزرگ شد.

آنگاه می گوید: جبرئیل را دیدم و او رؤیای مرا تعبیر کرده به طوری که قوچ دارای دو شاخ با کورش و دو شاخش با دو مملکت فارس و ماد منطبق شد و نر بز که دارای یک شاخ بود با اسکندر مقدونی منطبق شد.

و اما سیر کورش به طرف مغرب و مشرق: اما سیرش به طرف مغرب همان سفری بودکه برای سرکوبی و دفع"لیدیا"کرد که با لشگرش به طرف کورش می آمد، و آمدنش به ظلم و طغیان و بدون هیچ عذر و مجوزی بود.کورش به طرف او لشگر کشید و او را فراری داد، و تاپایتخت کشورش تعقیبش کرد، و پایتختش را فتح نموده او را اسیر نمود، و در آخر او و سایریاورانش را عفو نموده اکرام و احسانشان کرد با اینکه حق داشت که سیاستشان کند و به کلی نابودشان سازد.

و انطباق این داستان با آیه شریفه"حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة - که شاید ساحل غربی آسیای صغیر باشد - و وجد عندها قوما قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا"از این رواست که گفتیم حمله لیدیا تنها از باب فساد و ظلم بوده.

آنگاه به طرف صحرای کبیر مشرق، یعنی اطراف بکتریا عزیمت نمود، تا غائله قبائل وحشی و صحرانشین آنجا را خاموش کند، چون آنها همیشه در کمین می نشستند تا به اطراف خود هجوم آورده فساد راه بیندازند، و انطباق آیه"حتی اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا"روشن است.

و اما سدسازی کورش:

باید دانست سد موجود در تنگه کوههای قفقاز، یعنی سلسله کوههائی که از دریای خزر شروع شده و تا دریای سیاه امتداد دارد، و آن تنگه را تنگه"داریال"می نامند که بعید نیست تحریف شده از"داریول"باشد، که در زبان ترکی به معنای تنگه است، و به لغت محلی آن سد را سد"دمیرقاپو"یعنی دروازه آهنی می نامند، و میان دو شهر تفلیس و"ولادی کیوکز"واقع شده سدی است که در تنگه ای واقع در میان دو کوه خیلی بلند ساخته شده وجهت شمالی آن کوه را به جهت جنوبی اش متصل کرده است، به طوری که اگر این سدساخته نمی شد تنها دهانه ای که راه میان جنوب و شمال آسیا بود همین تنگه بود.با ساختن آن این سلسله جبال به ضمیمه دریای خزر و دریای سیاه یک حاجز و مانع طبیعی به طول هزارها کیلومتر میان شمال و جنوب آسیا شده.

و در آن اعصار اقوامی شریر از سکنه شمال شرقی آسیا از این تنگه به طرف بلادجنوبی قفقاز، یعنی ارمنستان و ایران و آشور و کلده، حمله می آوردند و مردم این سرزمینها راغارت می کردند.و در حدود سده هفتم قبل از میلاد حمله عظیمی کردند، به طوری که دست چپاول و قتل و برده گیریشان عموم بلاد را گرفت تا آنجا که به پایتخت آشور یعنی شهر نینوا هم رسیدند، و این زمان تقریبا همان زمان کورش است.

مورخان قدیم - نظیر هردوت یونانی - سیر کورش را به طرف شمال ایران برای خاموش کردن آتش فتنه ای که در آن نواحی شعله ور شده بود آورده اند.و علی الظاهر چنین به نظرمی رسد که در همین سفر سد مزبور را در تنگه داریال و با استدعای اهالی آن مرز و بوم وتظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده و آن را با سنگ و آهن ساخته است و تنها سدی که دردنیا در ساختمانش آهن به کار رفته همین سد است، و انطباق آیه"فاعینونی بقوة اجعل بینکم و بینهم ردما اتونی زبر الحدید..."بر این سد روشن است.

و از جمله شواهدی که این مدعا را تایید می کند وجود نهری است در نزدیکی این سدکه آن را نهر"سایروس"می گویند، و کلمه"سایروس"در اصطلاح غربیها نام کورش است، و نهر دیگری است که از تفلیس عبور می کند به نام"کر".

و داستان این سد را"یوسف"، مورخ یهودی در آنجا که سرگذشت سیاحت خود را درشمال قفقاز می آورد ذکر کرده است.و اگر سد مورد بحث که کورش ساخته عبارت از دیوارباب الابواب باشد که در کنار بحر خزر واقع است نباید یوسف مورخ آن را در تاریخ خودبیاورد، زیرا در روزگار او هنوز دیوار باب الابواب ساخته نشده بود، چون این دیوار را به کسری انوشیروان نسبت می دهند و یوسف قبل از کسری می زیسته و به طوری که گفته اند در قرن اول میلادی بوده است.

علاوه بر این که سد باب الابواب قطعا غیر سد ذو القرنینی است که در قرآن آمده، برای اینکه در دیوار باب الابواب آهن به کار نرفته.

و اما یاجوج و ماجوج:

بحث از تطورات حاکم بر لغات و سیری که زبانها در طول تاریخ کرده ما را بدین معنا رهنمون می شود که یاجوج و ماجوج همان مغولیان بوده اند، چون این دو کلمه به زبان چینی"منگوک"و یا"منچوک"است، و معلوم می شود که دو کلمه مذکور به زبان عبرانی نقل شده و یاجوج و ماجوج خوانده شده است، و در ترجمه هائی که به زبان یونانی برای این دو کلمه کرده اند"گوک"و"ماگوک"می شود، و شباهت تامی که ما بین"ماگوک"و"منگوک" هست حکم می کند بر اینکه کلمه مزبور همان منگوک چینی است همچنانکه"منغول"و"مغول"نیز از آن مشتق و نظائر این تطورات در الفاظ آنقدر هست که نمی توان شمرد.

پس یاجوج و ماجوج مغول هستند و مغول امتی است که در شمال شرقی آسیا زندگی می کنند، و در اعصار قدیم امت بزرگی بودند که مدتی به طرف چین حمله ور می شدند ومدتی از طریق داریال قفقاز به سرزمین ارمنستان و شمال ایران و دیگر نواحی سرازیرمی شدند، و مدتی دیگر یعنی بعد از آنکه سد ساخته شد به سمت شمال اروپا حمله می بردند،و اروپائیان آنها را"سیت"می گفتند.و از این نژاد گروهی به روم حمله ور شدند که در این حمله دولت روم سقوط کرد.در سابق گفتیم که از کتب عهد عتیق هم استفاده می شود که این امت مفسد از سکنه اقصای شمال بودند.

این بود خلاصه ای از کلام ابو الکلام، که هر چند بعضی از جوانبش خالی ازاعتراضاتی نیست، لیکن از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشن تر و قابل قبول تراست.

ز - از جمله حرفهائی که در باره ذو القرنین زده شده مطلبی است که من از یکی از مشایخم شنیده ام که می گفت: "ذو القرنین از انسانهای ادوار قبلی انسان بوده"و این حرف خیلی غریب است، و شاید خواسته است پاره ای حرفها و اخباری را که در عجائب حالات ذو القرنین هست تصحیح کند، مانند چند بار مردن و زنده شدن و به آسمان رفتن و به زمین برگشتن و مسخر شدن ابرها و نور و ظلمت و رعد و برق برای او و با ابر به مشرق و مغرب عالم سیر کردن.

و معلوم است که تاریخ این دوره از بشریت که دوره ما است هیچ یک از مطالب مزبور را تصدیق نمی کند، و چون در حسن ظن به اخبار مذکور مبالغه دارد، لذا ناگزیر شده آن را به ادوار قبلی بشریت حمل کند.

4 - مفسرین و مورخین در بحث پیرامون این داستان دقت و کنکاش زیادی کرده وسخن در اطراف آن به تمام گفته اند، و بیشترشان برآنند که یاجوج و ماجوج امتی بسیار بزرگ بوده اند که در شمال آسیا زندگی می کرده اند، و جمعی از ایشان اخبار وارد در قرآن کریم راکه در آخر الزمان خروج می کنند و در زمین افساد می کنند، بر هجوم تاتار در نصف اول ازقرن هفتم هجری بر مغرب آسیا تطبیق کرده اند، زیرا همین امت در آن زمان خروج نموده درخون ریزی و ویرانگری زرع و نسل و شهرها و نابود کردن نفوس و غارت اموال و فجایع افراطی نمودند که تاریخ بشریت نظیر آن را سراغ ندارد.

مغولها اول سرزمین چین را در نور دیده آنگاه به ترکستان و ایران و عراق و شام و قفقاز تاآسیای صغیر روی آورده آنچه آثار تمدن سر راه خود دیدند ویران کردند و آنچه شهر و قلعه درمقابلشان قرار می گرفت نابود می ساختند، از آن جمله سمرقند و بخارا و خوارزم و مرو و نیشابور وری و غیره بود، در شهرهائی که صدها هزار نفوس داشت در عرض یک روز یک نفر نفس کش راباقی نگذاشتند و از ساختمانهایش اثری نماند حتی سنگی روی سنگ باقی نماند.

بعد از ویرانگری این شهرها به بلاد خود برگشتند، و پس از چندی دوباره به راه افتاده اهل"بولونیا"و بلاد"مجر"را نابود کردند و به روم حمله ور شده و آنها را ناگزیر به دادن جزیه کردند فجایعی که این قوم مرتکب شدند از حوصله شرح و تفصیل بیرون است.

مفسرین و مورخین که گفتیم این حوادث را تحریر نموده اند از قضیه سد به کلی سکوت کرده اند.در حقیقت به خاطر اینکه مساله سد یک مساله پیچیده ای بوده لذا از زیر بارتحقیق آن شانه خالی کرده اند، زیرا ظاهر آیه"فما اسطاعوا ان یظهروه و ما استطاعوا له نقباقال هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حقا و ترکنا بعضهم یومئذ یموج فی بعض..."به طوری که خود ایشان تفسیر کرده اند این است که این امت مفسد و خونخوار پس از بنای سد در پشت آن محبوس شده اند و دیگر نمی توانند تا این سد پای برجاست از سرزمین خود بیرون شوند تا وعده خدای سبحان بیاید که وقتی آمد آن را منهدم و متلاشی می کند و باز اقوام نامبرده خونریزیهای خود را از سر می گیرند، و مردم آسیا راهلاک و این قسمت از آبادی را زیر و رو می کنند، و این تفسیر با ظهور مغول در قرن هفتم درست در نمی آید.

لذا ناگزیر باید اوصاف سد مزبور را بر طبق آنچه قرآن فرموده حفظ کنند و در باره آن اقوام بحث کنند که چه قومی بوده اند، اگر همان تاتار و مغول بوده باشند که از شمال چین به طرف ایران و عراق و شام و قفقاز گرفته تا آسیای صغیر را لگدمال کرده باشند، پس این سد کجابوده و چگونه توانسته اند از آن عبور نموده و به سایر بلاد بریزند و آنها را زیر و رو کنند؟.

و این قوم مزبور اگر تاتار و یا غیر آن از امت های مهاجم در طول تاریخ بشریت نبوده اند پس این سد در کجا بوده، و سدی آهنی و چنان محکم که از خواصش این بوده که امتی بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمین حبس کرده باشد به طوری که نتوانند از آن عبور کنند کجا است؟و چرا در این عصر که تمامی دنیا به وسیله خطوط هوایی و دریایی وزمینی به هم مربوط شده، و به هیچ مانعی چه طبیعی از قبیل کوه و دریا، و یا مصنوعی مانندسد و یا دیوار و یا خندق برنمی خوریم که از ربط امتی با امت دیگر جلوگیری کند؟و با این حال چه معنا دارد که با کشیدن سدی دارای این صفات و یا هر صفتی که فرض شودرابطه اش با امت های دیگر قطع شود؟

لیکن در دفع این اشکال آنچه به نظر من می رسد این است که کلمه"دکاء"از"دک"به معنای ذلت باشد، همچنان که در لسان العرب گفته: "جبل دک"یعنی کوهی که ذلیل شود (24).و آن وقت مراد از"دک کردن سد"این باشد که آن را از اهمیت و از خاصیت بیندازد به خاطر اتساع طرق ارتباطی و تنوع وسائل حرکت و انتقال زمینی و دریایی و هوایی دیگر اعتنایی به شان آن نشود.

پس در حقیقت معنای این وعده الهی وعده به ترقی مجتمع بشری در تمدن و نزدیک شدن امتهای مختلف است به یکدیگر، به طوری که دیگر هیچ سدی و مانعی و دیواری جلوانتقال آنان را از هر طرف دنیا به هر طرف دیگر نگیرد، و به هر قومی بخواهند بتوانند هجوم آورند.

مؤید این معنا سیاق آیه: "حتی اذا فتحت یاجوج و ماجوج و هم من کل حدب ینسلون" است که خبر از هجوم یاجوج و ماجوج می دهد و اسمی از سد نمی برد.

البته کلمه"دک"یک معنای دیگر نیز دارد، و آن عبارت از دفن است که در صحاح گفته: "دککت الرکی"این است که من چاه را با خاک دفن کردم (25).و باز معنای دیگری دارد، و آن این است که کوه به صورت تلهای خاک در آید، که باز در صحاح گفته: "تدکدکت الجبال"یعنی کوهها تلهائی از خاک شدند، و مفرد آن"دکاء"می آید (26).بنا بر این ممکن است احتمال دهیم که سد ذو القرنین که از بناهای عهد قدیم است به وسیله بادهای شدید در زمین دفن شده باشد، و یا سیلهای مهیب آب رفتهائی جدید پدید آورده و باعث وسعت دریاها شده در نتیجه سد مزبور غرق شده باشد که برای بدست آوردن اینگونه حوادث جوی بایدبه علم ژئولوژی مراجعه کرد.پس دیگر جای اشکالی باقی نمی ماند، و لیکن با همه این احوال وجه قبلی موجه تر است - و خدا بهتر می داند.

پی نوشت ها:

1) این نظریه از کتاب"کیهان شناخت"تالیف حسن بن قطان مروزی طبیب و منجم متوفی سنه 548 ه - نقل شده، و در آن اسم آن پادشاه را"بلینس"و نیز اسکندر دانسته.

2) این اقوام به طوری که گفته اند: در اصطلاح غربی ها"سیت"نامیده می شدند، که نامی ازایشان در بعضی از سنگنبشته های زمان داریوش نیز آمده، ولی در نزد یونانی ها" میگاک"نامیده شده اند.

3) روح المعانی، ج 16، ص 25.

4) قرب الاسناد.

5 و 6) الدر المنثور، ج 4، ص 293.

7) مجمع البیان، ج 4، ص 199.

8) الدر المنثور، ج 4، ص 242.

9) تفسیر کبیر، ج 21، ص 165.

10) تفسیر فخر رازی، ج 21، ص 165.

11) البدایه و النهایه، ط بیروت، ج 2، ص 105.

12) مملکت یمن در قدیم به هشتاد و چهار مخلاف تقسیم می شده - مخلاف به منزله قضاء ومدیریت عرف امروز بوده - و هر مخلافی مشتمل بر تعدادی قلعه بوده که هر قلعه اش را قصر و یا"محفد"می نامیدند و در آن جماعتی از امت زندگی نموده بزرگشان بر آنها حکم می رانده، و صاحب قصر را"ذی"می نامیدند مانند ذی غمدان و ذی معین یعنی صاحب غمدان و صاحب معین، آنگاه جمعی"ذی"را"اذواء"و"ذوین"استعمال نموده اند، و آن کسی که متصدی امر مخلاف بوده"قیل"و جمع آن را"اقیال"می آوردند و آن کسی که متولی امر همه مخلاف ها بوده"ملک"می خواندند و اگر این ملک حضرموت و شحر را هم با یمن ضمیمه می کرده در همه آنها حکم می رانده چنین کسی را"تبع"می خواندند.و اگر تنها بر یمن حکم می راند او را"ملک"می گفتند.

تاریخ تاکنون به اسم پنجاه و پنج نفر از اذواء دست یافته است و لیکن از پادشاهان تنها به هشت نفر که از اذواء و ملوک حمیر بودند.و ملوک حمیر از همان ملوک دولت اخبره حاکمه در یمن بودند که چهارده نفر آنها را از ملوک شمرده اند، و آنچه از تاریخ ملوک یمن از طریق نقل و روایت به دست می آید آن قدر مبهم و پیچیده است که هیچ اعتمادی به تفاصیل آن نمی توان کرد.

13) صعب ذو القرنین سرانجام در محل جنو در قبر خوابید در حالی که قبرش ظاهر است.

14) عرب قبل از حضرت اسماعیل را، عرب عاربه گویند، و به اسماعیل و فرزندانش عرب مستعوبه اطلاق می شود.

15) این کیانند که از میان مردم با ما دشمنی می کنند.با اینکه ما گروهی بزرگواریم و ذو القرنین و حاتم از ماست.

16) الخطط.

17) علامه سید هبة الدین شهرستانی.

18)

19) این بلقیس غیر از ملکه سبا می باشد که گفته می شود با سلیمان بن داوود بعد از آنکه او را ازسبا فرا خواند ازدواج کرد، و این داستان قریب هزار سال قبل از میلاد می باشد.

20) الجواهر.

21) سر احمد خان هندی.

22) مولانا ابو الکلام آزاد.

23) کتاب دانیال، اصحاح هشتم، 1 - 9.

24) لسان العرب، ج 10، ص 424.

25 و 26) صحاح، ج 4، ص 1584.


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان