لوط(ع) از کلدانیان بود که در سرزمین بابل زندگی می کردند و آن جناب از اولین کسانی بود که در ایمان آوردن به ابراهیم(ع)گوی سبقت را ربوده بود، او به ابراهیم ایمان آورد و گفت: "انی مهاجر الی ربی". (1) در نتیجه خدای تعالی او را با ابراهیم نجات داده به سرزمین فلسطین، "ارض مقدس" روانه کرد: "و نجینا و لوطا الی الارض التی بارکنا فیها للعالمین" (2) پس لوط در بعضی از بلادآن سرزمین منزل کرد، (که بنا به بعضی از روایات و بنا به گفته تاریخ و تورات آن شهر سدوم بوده).
مردم این شهر و آبادیها و شهرهای اطراف آن که خدای تعالی آنها را در سوره توبه آیه 70 مؤتفکات خوانده، بت می پرستیدند و به عمل فاحشه لواط مرتکب می شدند و این قوم اولین قوم از اقوام و نژادهای بشر بودند که این عمل در بینشان شایع گشت، (3) و شیوع آن به حدی رسیده بود که در مجالس عمومی شان آن را مرتکب می شدند (4) ، تا آنکه رفته رفته عمل فاحشه سنت قومی آنان شد و عام البلوی گردید و همه بدان مبتلا گشته، زنان بکلی متروک شدند و راه تناسل را بستند (5).
"لذا خدای تعالی لوط را به سوی ایشان گسیل داشت". (6) و آن جناب ایشان را به ترس از خدا و ترک فحشاء و برگشتن به طریق فطرت دعوت کردو انذار و تهدیدشان نمود ولی جز بیشتر شدن سرکشی و طغیان آنان ثمره ای حاصل نگشت و جزاین پاسخش ندادند که اینقدر ما را تهدید مکن اگر راست می گویی عذاب خدا را بیاور، و به این هم اکتفاء ننموده تهدیدش کردند که: "لئن لم تنته یا لوط لتکونن من المخرجین (7) - اگرای لوط دست از دعوتت بر نداری تو را از شهرمان خارج خواهیم کرد"و کار را از صرف تهدیدگذرانده، به یکدیگر گفتند: خاندان لوط را از قریه خود خارج کنید که آنها مردمی هستند که می خواهند از عمل لواط پاک باشند. (8)
2 - عاقبت امر این قوم:
جریان به همین منوال ادامه یافت، یعنی از جناب لوط(ع)اصرار در دعوت به راه خدا و التزام به سنت فطرت و ترک فحشا، و از آنها اصرار برانجام خبائث تا جایی که طغیانگری ملکه آنان شد و کلمه عذاب الهی در حقشان ثابت و محقق گردید، پس خدای عز و جل رسولانی از فرشتگانی بزرگ و محترم برای هلاک کردن آنان مامورکرد، فرشتگان اول بر ابراهیم(ع)وارد شدند و آن جناب را از ماموریتی که داشتند (یعنی هلاک کردن قوم لوط)خبر دادند، جناب ابراهیم(ع)با فرستادگان الهی بگومگوئی کرد تا شاید بتواند عذاب را از آن قوم بردارد، و ملائکه را متذکر کرد که لوط در میان آن قوم است، فرشتگان جواب دادند که ما بهتر می دانیم در آنجا چه کسی هست و به موقعیت لوط و اهلش از هر کس دیگر مطلع تریم و اضافه کردند که مساله عذاب قوم لوط حتمی شده و به هیچ وجه برگشتنی نیست. (9)
فرشتگان از نزد ابراهیم به سوی لوط روانه شدند و به صورت پسرانی امرد مجسم شده،به عنوان میهمان بر او وارد شدند، لوط از ورود آنان سخت به فکر فرو رفت چون قوم خود رامی شناخت و می دانست که به زودی متعرض آنان می شوند و به هیچ وجه دست از آنان برنمی دارند، چیزی نگذشت که مردم خبردار شدند، به شتاب رو به خانه لوط نهاده و به یکدیگرمژده می دادند، لوط از خانه بیرون آمد و در موعظه و تحریک فتوت و رشد آنان سعی بلیغ نمود تابه جایی که دختران خود را بر آنان عرضه کرد و گفت: ای مردم!این دختران من در اختیارشمایند و اینها برای شما پاکیزه ترند پس، از خدا بترسید و مرا نزد میهمانانم رسوا مسازید، آنگاه از در استغاثه و التماس در آمد و گفت: آیا در میان شما یک نفر مرد رشید نیست؟مردم درخواست او را رد کرده و گفتند: ما هیچ علاقه ای به دختران تو نداریم و به هیچ وجه از میهمانان تو دست بردار نیستیم.لوط(ع)مایوس شد و گفت: ای کاش نیرویی در رفع شما می داشتم و یا رکنی شدید می بود و به آنجا پناه می بردم. (10) در این هنگام ملائکه گفتند: ای لوط ما فرستادگان پروردگار توایم، آرام باش که این قوم به تو نخواهند رسید، آنگاه همه آن مردم را کور کردند و مردم افتان و خیزان متفرق شدند. (11) فرشتگان سپس به لوط(ع)دستور دادند که شبانه اهل خود را برداشته و درهمان شب پشت به مردم نموده، از قریه بیرون روند و احدی از آنان به پشت سر خود نگاه نکندولی همسر خود را بیرون نبرد که به او آن خواهد رسید که به مردم شهر می رسد، و نیز به وی خبردادند که بزودی مردم شهر در صبح همین شب هلاک می شوند. (12) صبح، هنگام طلوع فجر، صیحه آن قوم را فرا گرفت و خدای عز و جل سنگی از گل نشاندار که نزد پروردگارت برای اسرافگران در گناه آماده شده بر آنان ببارید و شهرهایشان رازیر و رو کرد و هر کس از مؤمنین را که در آن شهرها بود بیرون نمود، البته غیر از یک خانواده هیچ مؤمنی در آن شهرها یافت نشد و آن خانواده لوط بود و آن شهرها را آیت و مایه عبرت نسل های آینده کرد تا کسانی که از عذاب الیم الهی بیم دارند با دیدن آثار و خرابه های آن شهرها عبرت بگیرند (13) و در اینکه ایمان و اسلام منحصر در خانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهای آنان راگرفته، دو نکته هست: اول اینکه این جریان دلالت می کند بر اینکه هیچ یک از آن مردم ایمان نداشتند، و دوم اینکه فحشا تنها در بین مردان شایع نبوده بلکه در بین زنان نیز شیوع داشته، چون اگر غیر از این بود نباید زنها هلاک می شدند و علی القاعده باید عده زیادی از زنها به آن جناب ایمان می آوردند و از او طرفداری می کردند چون لوط(ع)مردم را دعوت می کرد به اینکه در امر شهوترانی به طریقه فطری باز گردند و سنت خلقت را که همانا وصلت مردان و زنان است سنت خود قرار دهند و این به نفع زنان بود و اگر زنان نیز مبتلا به فحشا نبودند باید دور آن جناب جمع می شدند و به وی ایمان می آوردند ولی هیچ یک از این عکس العمل ها در قرآن کریم درباره زنان قوم لوط ذکر نشده.
و این خود مؤید و مصدق روایاتی است که در سابق گذشت که می گفت: فحشا در بین مردان و زنان شایع شده بود، مردان به مردان اکتفا کرده و با آنان لواط می کردند و زنان با زنان مساحقه می نمودند.
3 - شخصیت معنوی لوط(ع):
لوط(ع)رسولی بود از ناحیه خدای تعالی بسوی اهالی سرزمین"مؤتفکات"که عبارت بودند از شهر"سدوم"و شهرهای اطراف آن(و بطوری که گفته شده چهار شهر بوده: 1 - سدوم 2 - عموره 3 - صوغر 4 - صبوییم)
و خدای تعالی آن جناب را در همه مدائح و اوصافی که انبیای گرام خود را بوسیله آنها توصیف کرده شرکت داده است.
و از جمله توصیف ها که برای خصوص آن جناب ذکر کرده این است که فرموده: "ولوطا اتیناه حکما و علما و نجیناه من القریة التی کانت تعمل الخبائث انهم کانوا قوم سوء فاسقین و ادخلناه فی رحمتنا انه من الصالحین" (14).
4 - داستان لوط و قومش در تورات:
تورات در اصحاح یازدهم و دوازدهم از سفر تکوین می گوید: لوط برادر زاده"ابرام" (ابراهیم)و نام پدرش(که برادر ابرام باشد)"هاران بن تارخ"بود و هاران با برادرش ابرام در خانه تارخ در"اورکلدانیان"زندگی می کردند و سپس تارخ از"اور" بسوی سرزمین کنعانیان مهاجرت کرد و در شهر حاران اقامت گزید در حالی که ابرام و لوط با او بودند آنگاه ابرام به امر رب، از حاران خارج شد و لوط نیز با او بود و این دو مال بسیارزیاد و غلامانی در حاران به دست آورده بودند، پس به سرزمین کنعان آمدند، و ابرام پشت سر هم به طرف جنوب کوچ می کرد تا آنکه به مصر آمد و در مصر نیز به سمت جنوب به طرف بلندی های"بیت ایل"آمده و در آنجا اقامت گزید.
لوط هم که همه جا با ابرام حرکت می کرد برای خود گاو و گوسفند و خیمه هایی داشت، و یک سرزمین جوابگوی احشام این دو نفر نبود بناچار بین چوپانهای او و چوپانهای ابرام دشمنی و نزاع درگرفت و از ترس اینکه کار به نزاع بکشد از یکدیگر جدا شدند، لوط سرزمین"دائره"اردن را اختیار کرد و در شهرهای دائره اقامت گزید و خیمه های خود را به"سدوم"انتقال دادو اهل سدوم مردمی اشرار و از نظر رب بسیار خطاکار بودند و ابرام خیام خود را به بلوطات ممراکه در حبرون بود نقل داد.
در این زمان جنگی بین پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوییم و صوغر از یک طرف و چهار همسایه آنان از طرف دیگر درگرفت و پادشاه سدوم و دیگر پادشاهانی که با او بودندشکست خوردند و دشمن همه املاک سدوم و عموره و همه مواد غذایی آنان را بگرفت و لوط دربین سایر اسرا، اسیر شد و همه اموالش به غارت رفت، وقتی این خبر به ابرام رسید با غلامان خودکه بیش از سیصد نفر بودند حرکت کرد و با آن قوم جنگید و آنان را شکست داده، لوط را ازاسارت و همه اموالش را از غارت شدن نجات داد و او را به همان محلی که سکونت گزیده بودبرگردانید.
تورات در اصحاح هجدهم از سفر تکوین می گوید: رب برای او(یعنی ابرام)دربلوطات ممرا ظهور کرد در حالی که روز گرم شده بود، و او جلوی در خیمه نشسته بود ناگهان چشم خود را بلند کرد و نگریست که سه نفر مرد نزدش ایستاده اند همینکه آنان را دید از در خیمه برخاست تا استقبالشان کند و به زمین سجده کرد و گفت: ای آقا! اگر نعمتی در چشم خودمی یابی پس، از بنده ات رو بر متاب و از اینجا مرو تا بنده ات کمی آب بیاورد پاهایتان رابشویید و زیر این درخت تکیه دهید و نیز بنده ات پاره نانی بیاورد دلهایتان را نیرو ببخشید سپس بروید چون شما بر عبد خود گذر کرده اید ما اینطور رفتار می کنیم همانطور که خودت تکلم کردی.
بناچار ابرام به شتاب به طرف خیمه نزد ساره رفت و گفت: بشتاب سه کیل آرد سفیدتهیه کن و نانی مغز پخت بپز، آنگاه خودش به طرف گله گاو رفته، گوساله پاکیزه و چاقی انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذایی درست کند، سپس مقداری کره و شیر با آن گوساله ای که کباب کرده بود برداشته نزد میهمانان نهاد و خود در زیر آن درخت ایستاد تامیهمانان غذا بخورند.
میهمانان پرسیدند: ساره همسرت کجا است؟ابرام گفت: اینک او در خیمه است.
یکی از میهمانان گفت: من در زمان زندگیت بار دیگر نزد تو می آیم، و برای همسرت ساره پسری خواهد آمد.ساره در خیمه سخن او را که در پشت خیمه قرار داشت شنید و ابراهیم و ساره هر دو پیری سالخورده بودند و دیگر این احتمال که زنی مثل ساره عادتا بچه بیاورد قطع شده بودساره بناچار در دل خود خندید و در زبان گفت: آیا سر پیری بار دیگر متنعمی و بچه دار شدنی به خود می بینم با اینکه آقایم نیز پیر شده؟رب به ابراهیم گفت: ساره چرا خندید و چرا چنین گفت که آیا به راستی من می زایم با اینکه پیری فرتوت شده ام؟مگر بر رب انجام چیزی محال می شود؟من در میعاد در طول زندگی به سویت باز می گردم و ساره فرزندی خواهد داشت.ساره در حالی که می گفت: این بار نمی خندم منکر آن شد، چون ترسیده بود ابراهیم گفت: نه بلکه خندید.
آنگاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهیم(نیز) با آنهامی رفت تا بدرقه شان کند رب با خود گفت: آیا سزاوار است کاری را که می خواهم انجام دهم ازابراهیم پنهان بدارم؟با اینکه ابراهیم امتی کبیر و قوی است و امتی است که همه امت های روی زمین از برکاتش برخوردار می شوند؟نه، من حتما او را آگاه می سازم تا فرزندان و بیت خود را که بعد از او می آیند توصیه کند تا طریق رب را حفظ کنند و کارهای نیک کنندو عدالت را رعایت نمایند تا رب به آن وعده ای که به ابراهیم داده عمل کند.
پس رب(به ابراهیم)گفت: سر و صدای سدومیان و عمودیان زیاد شده یعنی چیزهای بدی از آنجا به من می رسد و خطایا و گناهانشان بسیار عظیم گشته، لذا من خود به زمین نازل می شوم تا ببینم آیا همه این گناهانی که خبرگزاران خبر داده اند مرتکب شده اند یا نه و اگرنشده اند حداقل از وضع آنجا با خبر می شوم.آنگاه مردان(میهمانان ابراهیم)با او خدا حافظی کرده و به طرف سدوم رفتند و اما ابراهیم که تا آن لحظه در برابر رب ایستاده بود به طرف رب جلو آمد و پرسید آیا نیکوکار و گناهکار را با هم هلاک می کنی؟شاید پنجاه نفر نیکوکار در شهرسدوم باشد آیا آن شهر را یکجا نابود می کنی و به خاطر آن پنجاه نیکوکار که در آنجا هستند عفو نمی کنی؟حاشا بر تو که چنین رفتاری داشته باشی و نیکوکار را با گنهکار بمیرانی و در نتیجه خوب و بد در درگاهت فرق نداشته باشند، حاشا بر تو که جزا دهنده کل زمینی عدالت را رعایت نکنی؟
رب گفت من اگر در سدوم پنجاه نیکوکار پیدا کنم از عذاب آن شهر و همه ساکنان آن به خاطر پنجاه نفر صرفنظر می کنم.
ابراهیم جواب داد و گفت: من که با مولا سخن آغاز کردم خاکی و خاکستری هستم ممکن است نیکوکاران پنج نفر کمتر از پنجاه نفر باشند و فرض کن چهل و پنج نفر باشد آیا همه شهر را و آن چهل و پنج نفر را هلاک می کنی؟رب گفت: من اگر در آنجا چهل و پنج نفرنیکوکار بیابم شهر را هلاک نمی کنم، ابراهیم دوباره با رب به گفتگو پرداخت و گفت: احتمال می رود در آنجا چهل نفر نیکوکار باشد رب گفت: بخاطر چهل نفر هم عذاب نمی کنم، ابراهیم با خود گفت حال که رب عصبانی نمی شود سخن را ادامه دهم چون ممکن است سی نفرنیکوکار در سدوم پیدا شود، رب گفت: اگر در آنجا سی نفر افت شود آن کار را نمی کنم.
ابراهیم گفت: من که سخن با مولایم آغاز کردم برای این بود که نکند در آنجا بیست نفرنیکوکار باشد رب گفت: به خاطر بیست نفر هم اهل شهر را هلاک نمی کنم.
ابراهیم گفت: (من خواهش می کنم)رب عصبانی نشود فقط یک بار دیگر سخن می گویم و آن سخنم این است که ممکن است ده نفر نیکوکار در آن محل یافت شود رب گفت: به خاطر ده نفر نیز اهل شهر را هلاک نمی کنم، رب بعد از آنکه از گفتگوی با ابراهیم فارغ شد دنبال کار خود رفت ابراهیم هم به محل خود برگشت.
در اصحاح نوزدهم از سفر تکوین آمده که ملائکه هنگام عصر به سدوم رسیدند لوط درآن لحظه دم دروازه شهر سدوم نشسته بود چون ایشان را بدید برخاست تا از آنان استقبال کند وبا صورت به زمین افتاد و سجده کرد و به آنان گفت: آقای من به طرف خانه بنده خودتان متمایل شوید و در آنجا بیتوته کنید و پاهایتان را بشویید آنگاه صبح زود راه خود پیش بگیرید وبروید.آن دو ملک گفتند: نه، بلکه ما در میدان شهر بیتوته می کنیم.لوط بسیار اصرار ورزید وآن دو سرانجام قبول نموده با او به راه افتادند و به خانه او در آمدند لوط ضیافتی به پا کرد و نان و مرغی پخت، و آنان خوردند.
قبل از اینکه به خواب بروند رجالی از اهل شهر یعنی از سدوم خانه را محاصره کردند، رجالی از پیر و جوان و بلکه کل اهل شهر حتی از دورترین نقطه حمله ور شدند و لوط را صدازدند که آن دو مردی که امشب بر تو وارد شده اند کجایند؟آنان را بیرون بفرست تا بشناسیمشان، لوط خودش به طرف درب خانه آمد و آن را از پشت ببست و گفت: ای برادران من شرارت مکنید اینک این دو دختران من در اختیار شمایند و با اینکه تاکنون مردی را نشناخته اندمن آن دو را بیرون می آورم، شما با آن دو هر عملی که مایه خوشایند چشم شما است انجام دهید و اما این دو مرد را کار نداشته باشید زیرا زیر سایه سقف من داخل شده اند.
مردم گفتند: تا فلانجا دور شو، آنگاه گفتند: لوط یک مرد غریبه ای است که به میان ما آمده و اختیاردار ما شده، ای لوط!ما الان شری به تو می رسانیم بدتر از شری که می خواهیم به آن دو برسانیم، پس اصرار بر لوط را از حد گذراندند و جلو آمدند تا درب خانه را بشکنند و آن دو مرد میهمان دست خود را دراز کرده و لوط را به طرف خود در داخل خانه بردند و درب را به روی مردم بستند و اما مردان پشت در را، صغیر و کبیرشان را کور کردند و دیگر نتوانستند درب خانه را پیدا کنند.
آن دو تن میهمان به لوط گفتند: غیر از خودت در این شهر چه داری، دامادها و پسران و دختران و هر کس دیگر که داری همه را از این مکان بیرون ببر که ما هلاک کننده این شهریم زیرا خبرگزاریها خبرهای عظیمی از این شهر نزد رب برده اند و رب ما را فرستاده تا آنان راهلاک سازیم.لوط از خانه بیرون رفت و با دامادها که دختران او را گرفته بودند صحبت کرده گفت: برخیزید و از این شهر بیرون شوید که رب می خواهد شهر را هلاک کند، دامادها به نظرشان رسید که لوط دارد مزاح می کند، ولی همین که فجر طالع شد دو فرشته با عجله به لوطگفتند: زود باش دست زن و دو دخترت که فعلا در اینجا هستند بگیر تا به جرم مردم این شهرهلاک نشوند ولی وقتی سستی لوط را دیدند دست او و دست زنش و دست دو دخترش را گرفته به خاطر شفقتی که رب بر او داشت در بیرون شهر نهادند.
و وقتی داشتند لوط را به بیرون شهر می بردند به او گفتند: جانت را بردار و فرار کن وزنهار، که به پشت سر خود نگاه مکن و در هیچ نقطه از پیرامون شهر توقف مکن، به طرف کوه فرار کن تا هلاک نشوی.لوط به آن دو گفت: نه، ای سید من، اینک بنده ات شفقت را درچشمانت می بیند لطفی که به من کردی عظیم بود و من توانایی آن را ندارم که به کوه فرار کنم می ترسم هنوز به کوه نرسیده شر مرا بگیرد و بمیرم، اینک در این نزدیکی شهری است به آن شهرمی گریزم شهر کوچکی است(و فاصله اش کم است)آیا اگر به آنجا بگریزم جانم زنده می ماندرب بدو گفت: من در پیشنهاد نیز روی تو را به زمین نمی اندازم و شهری که پیشنهاد کردی زیر ورویش نکنم، زیر و رویش نمی کنم پس به رعت بدانجا فرار کن که من استطاعت آن را ندارم که قبل از رسیدنت به آنجا کاری بکنم به این مناسبت نام آن شهر را صوغر نهادند یعنی شهر کوچک.
وقتی خورشید بر زمین می تابید لوط وارد شهر صوغر شد، رب بر شهر سدوم و عموره کبریت و آتش بارید، کبریت و آتشی که از ناحیه رب از آسمان می آمد و آن شهرها و همه اطراف آن و همه ساکنان آن شهرها و همه گیاهان آن سرزمین را زیر و رو کرد، زنش که نافرمانی کرد و از پشت به شهر نظر انداخت ستونی از نمک شد.
روز دیگر ابراهیم به طرف این سرزمین آمده در برابر رب ایستاد و بسوی سدوم و عموره وبه سرزمین های اطراف آن دو شهر نظر انداخت، دید که دود از زمین بالا می رود مانند دودی که از گلخن حمام برمی خیزد، و چنین پیش می آمد که وقتی خدا شهرهای آن دایره(و آن افق) را ویران کرد به ابراهیم اطلاع داد که لوط را از وسط انقلاب و در لحظه ای که شهرهای محل اقامت لوط را ویران می کرد بیرون فرستاد(و خلاصه اینکه به ابراهیم اطلاع داد دلواپس لوطنباشد خدای تعالی او را نجات داده است).
و اما لوط از صوغر نیز بالاتر رفت و در کوه منزل کرد و دو دخترش با او بودند، چون ازاقامت در صوغر نیز بیمناک بود لذا او و دو دخترش در غاری منزل کردند، دختر بکر بزرگ به(دختر)کوچکتر گفت: پدر ما پیر شده و در این سرزمین هیچ کس نیست که مانند عادت سایرنقاط به سر وقت ما بیاید و از ما خواستگاری کند بیا تا به پدرمان شرابی بنوشانیم و با او همخواب شویم و از پدر خود نسلی را زنده کنیم، پس پدر را شراب خوراندند و در آن شب دختر بزرگتر(بکر)به رختخواب پدر رفت و پدر هیچ نفهمید که دخترش با او خوابیده(جماع کرده و)برخاست، فردای آن شب چنین پیش آمد که بکر به صغیره گفت: من دیشب با پدرم خوابیدم امشب نیز به او شرابی می دهیم تو با او بخواب تا هر دو از او نسلی را زنده کنیم پس آن شب نیزشرابش دادند و دختر کوچک برخاسته با پدر جمع شد و پدر، نه از همخوابگی او خبردار شد و نه از برخاستن و رفتنش، نتیجه این کار آن شد که هر دو دختر از پدر حامله شدند.
دختر بزرگتر(بکر)یک پسر آورد و نام او را"موآب"نهاد و این پسر کسی است که نسل دودمان موآبیین به او منتهی می شود و تا به امروز این نسل ادامه دارد. این بود ماجرای داستان لوط در تورات، و ما همه آن را نقل کردیم تا روشن شود که تورات در خود داستان و دروجوه غیر داستانی آن چه مخالفتی با قرآن کریم دارد.
در تورات آمده که فرشتگان مرسل برای بشارت دادن به ابراهیم و برای عذاب قوم لوطدو فرشته بودند ولی قرآن از آنان به"رسل"تعبیر کرده که صیغه جمع است و اقل جمع سه نفراست.
و در تورات آمده که میهمانان ابراهیم غذایی را که او درست کرده بود خوردند ولی قرآن این را نفی کرده، می فرماید: ابراهیم وقتی دید میهمانان دست به طرف غذا دراز نمی کنندترسید.
در تورات آمده که لوط دو دختر داشت ولی قرآن تعبیر به لفظ"بنات"کرده که صیغه جمع است و گفتیم که اقل جمع سه نفر است و در تورات آمده که ملائکه لوط را بیرون بردند و قوم را چنین و چنان عذاب کردند و زن او ستونی از نمک شد و جزئیاتی دیگر که قرآن از اینهاساکت است.
و در تورات بطور صریح نسبت تجسم به خدای تعالی داده و نسبت زنای با محرم آن هم با دختران را به یک پیامبر داده ولی قرآن کریم، هم خدای سبحان را منزه از تجسم می داند و هم انبیاء و فرستادگان خدای را از ارتکاب گناه بری دانسته و ساحت آنان را از این آلودگیها پاک می داند.
پی نوشت ها:
1) من بسوی پروردگارم مهاجرت می کنم."سوره عنکبوت، آیه 26"
2) سوره انبیاء، آیه 71.
3) سوره اعراف، آیه 80.
4 و 5) سوره عنکبوت، آیه 29.
6) سوره شعراء، آیه 162.
7) سوره شعراء، آیه 167.
8) سوره نمل، آیه 56.
9) سوره عنکبوت، آیه 32، سوره هود، آیه 76.
10) سوره هود، آیه 80.
11) سوره قمر، آیه 37.
12) سوره هود، آیه 81، سوره حجر، آیه 66.
13) با استفاده از سوره ذاریات، آیه 37 و سوره هایی دیگر.
14) و به یاد آر لوط را که ما به او حکم و علم داده و از قریه ای که اعمال خبیث و زشت عادتشان شده بود، نجات دادیم چون آنها مردم بد و فاسق بودند و ما لوط را داخل در رحمت خود نمودیم چون از صالحان بود."سوره انبیاء، آیه 74 و 75"