ویل دورانت می گوید:
«در سرتاسر زندگی انسان،به اجماع همه،عشق از هر چیز جالب توجه تر است وتعجب اینجاست که فقط عده کمی درباره ریشه و گسترش آن بحث کرده اند.در هرزبانی دریایی از کتب و مقالات،تقریبا از قلم هر نویسنده ای درباره عشق پیدا شده است و چه حماسه ها و درامها و چه اشعار شور انگیز که درباره آن به وجود آمده است،و با اینهمه چه ناچیز است تحقیقات علمی محض درباره این امر عجیب واصل طبیعی آن و علل تکامل و گسترش شگفت انگیز آن،از آمیزش ساده پروتوزوئا تا فداکاری دانته و خلسات پتراک و وفاداری هلوئیز به آبلارد.» (1)
ما در صفحات قبل گفتیم آنچه مجموعا از گفته های علمای قدیم و جدید درباره ریشه و هدف عشق و یگانگی یا دو گانگی آن با میل جنسی استنباط می شود سه نظریه است،و گفتیم عشق،هم در غرب و هم در شرق از شهوت تفکیک شده و امر قابل ستایش و تقدیسی شناخته شده است،ولی این ستایش و تقدیس آن طور که مااستنباط کرده ایم از دو جنبه مختلف بوده است که قبلا توضیح داده شد.
مطلب عمده در اینجا رابطه عشق و عفت است.باید ببینیم این استعداد عالی وطبیعی در چه زمینه و شرایطی بهتر شکوفان می گردد؟آیا آنجا که یک سلسله مقررات اخلاقی به نام عفت و تقوا بر روح مرد و زن حکومت می کند و زن به عنوان چیزی گرانبها دور از دسترس مرد است این استعداد بهتر به فعلیت می رسد یا آنجا که احساس منعی به نام عفت و تقوا در روح آنها حکومت نمی کند و اساسا چنین مقرراتی وجود ندارد و زن در نهایت ابتذال در اختیار مرد است؟اتفاقا مساله ای که غیر قابل انکار است این است که محیطهای به اصطلاح آزاد مانع پیدایش عشقهای سوزان وعمیق است.در این گونه محیطها که زن به حال ابتذال در آمده است فقط زمینه برای پیدایش هوسهای آنی و موقتی و هر جایی و هرزه شدن قلبها فراهم است.
اینچنین محیطها محیط شهوت و هوس است نه محیط عشق به مفهومی که فیلسوفان و جامعه شناسان آن را محترم می شناسند یعنی آن چیزی که با فداکاری واز خود گذشتگی و سوز و گداز توام است،هشیار کننده است،قوای نفسانی را در یک نقطه متمرکز می کند،قوه خیال را پر و بال می دهد و معشوق را آنچنانکه می خواهد درذهن خود رسم می کند نه آنچنانکه هست،خلاق و آفریننده نبوغها و هنرها و ابتکارهاو افکار عالی است.
بهتر است اینجا مطلب را از زبان خود دانشمندانی که طرفدار اصول نوینی دراخلاق جنسی می باشند بشنویم.ویل دورانت می گوید:
«یونانیان شعر عاشقانه را گرچه در مورد غیر طبیعی آن(عشق مرد به مرد)باشدمی شناختند،و داستانهای هزار و یک شب نشان می دهد که سرودهای عاشقانه ازقرون وسطی جلوتر بود ولی ترغیب عفت و پاکدامنی از طرف کلیسا که او را به علت دور از دسترس بودن،جذابیت بخشید مایه نضج غزل عاشقانه گردید.حتی لارشفوکو نویسنده نیش زن بزرگ می گوید:«چنین عشقی برای روح عاشق مانندجان برای بدن است »...این استحاله میل جسمانی را به عشق معنوی چگونه توجیه کنیم؟چه موجب می شود که این گرسنگی حیوانی چنان صفا و لطف بپذیرد که اضطراب جسمانی به رقت روحی تبدیل شود؟آیا رشد تمدن است که به علت تاخیر انداختن ازدواج موجب می شود تا امیال جسمانی بر آورده نشود و به درون نگری و تخیل سوق داده شود و محبوب را در لباس رنگارنگی از تخیلات امیال نابرآورده جلوه گر سازد؟آنچه بجوییم و نیابیم عزیز و گرانبها می گردد. زیبایی یک شئ چنانکه خواهیم دید بستگی به قدرت میل به آن شئ دارد،میلی که با ارضاء و اقناع ضعیف می شود و با منع و جلوگیری قوی می گردد.» (2)
هم او می گوید:
«به عقیده ویلیام جیمز حیا امری غریزی نیست،بلکه اکتسابی است.زنان دریافتندکه دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند... زنان بی شرم جز در موارد زود گذر برای مردان جذاب نیستند.خود داری از انبساط،و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است.اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح می کردند توجه ما به آن جلب می شد ولی رغبت وقصد به ندرت تحریک می گردید.
مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بدون آنکه بداند حس می کند که این خود داری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبر می دهد.حیا(و در نتیجه عزیزبودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد)پاداشهای خود را پس انداز می کند ودر نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا می برد و او را به اقدامات مهم وا می دارد و قوایی را که در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده است بیرون می ریزد.» (3)
هم او می گوید:
«امروز لباسهای سنگین فشار آور که مانند موانعی بودند از میان رفته اند و دخترامروز خود را با جسارت تمام از دست لباسهای محترمانه ای که مانع حمل بود رهانیده است.دامنهای کوتاه بر همه جهانیان بجز خیاطان نعمتی است و تنهاعیبشان این است که قدرت تخیل مردان را ضعیف تر می کند،و شاید اگر مردان قوه تخیل نداشته باشند زنان نیز زیبا نباشند!» (4)
برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق در فصلی که به عنوان «عشق رمانتیک » باز کرده است می گوید:
«اصل اساسی عشق رمانتیک آن است که معشوق خود را بسیار گرانبها و به دست آوردنش را بسیار دشوار بدانیم...بهای زیادی که برای زن قائل می شدند نتیجه روانشناسی اشکال تصرف وی بود.» (5)
و نیز می گوید:
«از لحاظ هنرها مایه تاسف است که به آسانی به زنان بتوان دست یافت و خیلی بهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غیر ممکن گردد...در جایی که اخلاقیات کاملا آزاد باشد انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشدعملا بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود،ندرتا نیازی به توسل به عالیترین تخیلات خود خواهد داشت.» (6)
و نیز می گوید:
«کسانی هم که افکار کهنه را پشت سر گذاشته اند در معرض خطر دیگری در موردعشق به مفهوم عمیقی که ما برای آن قائلیم قرار گرفته اند.اگر مردی هیچ گونه رادع اخلاقی در برابر خود نبیند یکباره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از کلیه احساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آن را با کینه همراه می سازد.» (7)
عجبا!آقای راسل در اینجا دم از اخلاقیات می زند.مقصود او از اخلاقیات چیست؟او که عفت و تقوا را محکوم می کند،حتی ازدواج را مانع عشق بلکه مانع هیچ گونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی نمی داند و معتقد است که زن فقط بایدکاری بکند که از غیر همسر قانونی بار دار نشود،او که زنا را جز در صورت عنف و یادر صورتی که صدمه جسمی بر طرف وارد شود مجاز می شمارد!او که اخلاق را جزتطبیق کردن و هماهنگ ساختن منافع خود با اجتماع نمی داند،او که چنین فکر می کندچه تصور صحیحی از اخلاقی که مانع و رادع تمایلات جنسی و پرورش دهنده احساسات لطیف عشقی باشد دارد؟!
به هر حال،آنچه مسلم است این است که محیطهای اشتراکی جنسی یا شبه اشتراکی که آقای راسل و امثال او پیشنهاد و آرزو می کنند،کشنده عشق به مفهومی است که فیلسوفان از آن دم می زنند و آن را اوج حیات و حد اعلای شور زندگی می خوانند،از او به عنوان معلم و مربی،الهام بخش و کیمیا یاد می کنند و کسی را که همه عمر از آن بی نصیب مانده است لایق انسانیت نمی شمارند.
یاد آوری دو نکته لازم است.یکی اینکه تفکیک عشق از شهوت و اینکه عشق،هم از لحاظ کیفیت،هم از لحاظ هدف با شهوت حیوانی و جنسی مغایر است،از آن جمله مسائل روحی است که با اصول ماتریالیستی سازگار نیست ولی به هر حال موردقبول کسانی است که در مسائل روحی مادی فکر می کنند.راسل یک جا اعتراف می کند که:
«عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است.» (8)
در جای دیگر می گوید:
«عشق برای خود غایت و اصول اخلاقی خاصی دارد که بدبختانه تعالیم مسیحیت از یک طرف و عناد علیه اصول اخلاقی جنسی که قسمتی از نسل جوان امروزطالب آنند(و خود راسل آتش افروز این عناد است!)از طرف دیگر،آنها را تحریف و واژگون می سازد.» (9)
نکته دیگر اینکه به نظر می رسد این حالت روحی که مغایر با شهوت جنسی لااقل از لحاظ کیفیت و هدف-شناخته شده است دو نوع است و به دو صورت مختلف ظهور می کند،یکی به صورت حالت پر شور و پر سوز و گدازی که در نتیجه دور ازدسترس بودن محبوب و هیجان فوق العاده روح و تمرکز قوای فکری در نقطه واحد ازیک طرف،و حکومت عفاف و تقوا بر روح عاشق از طرف دیگر،تحولات شگرفی درروح ایجاد می کند،احیانا نبوغ می آفریند،و البته هجران و فراق شرط اصلی پیدایش چنین حالتی است و وصال مدفن آن است و لااقل مانع است که به اوج شدت خودبرسد و آن تحولات شگرفی که مورد نظر فیلسوفان است به وجود آورد.
این گونه عشقها بیشتر جنبه درونی دارد،یعنی موضوع خارجی بهانه ای است برای اینکه روح از باطن خود بجوشد و برای خود معشوقی آنچنانکه دوست داردبسازد و از دیدگاه خود آن طور که ساخته-نه آن طور که هست-ببیند.کم کم کار به جایی می رسد که به خود آن ساخته ذهنی خو می گیرد و آن خیال را بر وجود واقعی وخارجی محبوب ترجیح می دهد.
نوع دیگر،آن مهر و رقت و صفا و صمیمیتی است که میان زوجین در طول زمان در اثر معاشرت دائم و اشتراک در سختیها و سستیها و خوشیها و ناخوشیهای زندگی وانطباق یافتن روحیه آنها با یکدیگر پدید می آید.اگر اجتماع،پاک و ناآلوده باشد وتمتعات زوجین همان طوری که اصول عفاف و تقوا ایجاب می کند به یکدیگراختصاص یابد،حتی در دوران پیری که شهوت خاموش است و قادر نیست زوجین رابه یکدیگر پیوند دهد،آن عاطفه صمیمانه سخت آنها را به یکدیگر می پیوندد.
نفقه دادن مرد به زن و شرکت عملی زن در مال مرد،از همه بالاتر اختصاص کانون خانوادگی و استمتاعات جنسی و اختصاص محیط بزرگ به کار و فعالیت،از علل عمده این صفا و صمیمیت است.تدابیری که اسلام در روابط زوجین و غیره به کار برده است سبب شده که در محیطهای اسلامی-بر خلاف محیط اروپای امروز-این گونه صمیمیتها و مهر و صفاها و عشقها زیاد پیدا شود.
نوع اول مشروط به هجران و فراق است،تازیانه فراق روح را حساستر وآتشین تر می کند،بر خلاف این نوع از عشق که ما آن را صفا و صمیمیت می نامیم واختصاص به زوجین دارد و در اثر وصال و نزدیکی کمال می یابد.
نوع اول در حقیقت پرواز و کنش و جذب و انجذاب دو روح متباعد است و نوع دوم وحدت و یگانگی دو روح معاشر.فرضا کسی در نوع اول تردید کند،در نوع دوم نمی تواند تردید داشته باشد.
در آیه قرآن،آنجا که پیوند زوجیت را یکی از نشانه های وجود خداوند حکیم علیم ذکر می کند،با کلمه «مودت »و«رحمت »یاد می کند(چنانکه می دانیم «مودت »و«رحمت »با شهوت و میل طبیعی فرق دارد)،می فرماید:
و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا...و جعل بینکم مودة و رحمة (10).
یکی از نشانه های خداوند این است که از جنس خود شما برای شما جفت آفریده است...و میان شما و آنها مهر و رافت قرار داده است.
مولوی چه خوب این نکته را دریافته است آنجا که می گوید:
زین للناس حق آراسته است زانچه حق آراست کی تانند رست چون پی یسکن الیهاش آفرید کی تواند آدم از حوا برید اینچنین خاصیتی در آدمی است مهر،حیوان را کم است،آن از کمی است مهر و رقت وصف انسانی بود خشم و شهوت وصف حیوانی بود
ویل دورانت این صفا و صمیمیت را که پس از خاتمه شهوت نیز دوام پیدا می کنداین طور توصیف می کند:
«عشق به کمال خود نمی رسد مگر آنگاه که با حضور گرم و دلنشین خود تنهایی پیری و نزدیکی مرگ را ملایم و مطبوع سازد.کسانی که عشق را فقط میل و رغبت می دانند فقط به ریشه و ظاهر آن می نگرند.روح عشق حتی هنگامی که اثری ازجسم بجا نمانده باشد باقی خواهد بود.در این ایام آخر عمر که دلهای پیر از نو با هم می آمیزند،شکفتگی معنوی جسم گرسنه با کمال خود می رسد.» (11)
با همه اختلافی که میان این دو نوع عشق وجود دارد و یکی مشروط به هجران است و دیگری به وصال،یکی از نوع نا آرامی و کشش و شور است و دیگری از نوع آرامش و سکون،در یک جهت مشترکند:هر دو گلهای با طراوتی می باشند که فقط دراجتماعاتی که بر آنها عفاف و تقوا حکومت می کنند می رویند و می شکفند.محیطهای[اشتراکی]جنسی یا شبه اشتراکی جنسی نه قادرند عشق به اصطلاح شاعرانه ورمانتیک به وجود آورند و نه می توانند در میان زوجین آنچنان صفا و رقت وصمیمیت و وحدتی-که بدان اشاره شد-به وجود آورند.
پی نوشتها:
1- لذات فلسفه،ص 117
2- لذات فلسفه،ص 130
3- همان،ص 133
4- همان،ص 165.
5- زناشویی و اخلاق،ص 36.
6- همان،ص 39 و 40
7- همان،ص 64
8- همان،ص 62
9- همان،ص 65
10- روم/ 21
11- لذات فلسفه،ص 134.