نام مبارکش عمرو بن عبد اللّه صائدى و از دلاوران و شجاعان قبیله هَمْدان، و از پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان علیه السلام بود؛ و در همه امور و مشاهد و مجاهدتها با ولى اللّه الاعظم، صاحب ولایت کلیّه و جانشین بلافصل رسول اسلام صلى الله علیه و آله همراهى داشت؛ و ملازم رکاب سرور عارفان و امام عاشقان و چراغ روح پاکان بود.
پس از شهادت امیر مؤمنان با همه وجود و خالصانه و عاشقانه در محضر حضرت مجتبى علیه السلام قرار گرفت و جانانه از آن حضرت در امور دین و دنیا متابعت کرد.
پس از هلاکت معاویه و قرار گرفتن آن نابکار در چاه هاویه شیعیان از جمله ابوثمامه در خانه سلیمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و به وسیله نامه از حضرت حسین علیه السلام براى آمدن به کوفه براى مبارزه با امویان و تشکیل حکومت اسلامى دعوت کردند تا به دلگرمى نامههاى آنان، نماینده ویژه آن حضرت، جناب مسلم بن عقیل در کوفه مستقر شد.
به روایت فقیه بزرگ و محدث سترگ و دانشمند کم نظیر، شیخ مفید در کتاب ارشاد، ابوثمامه براى مسلم بن عقیل اسلحه مىخرید و ابزار جنگ فراهم مىساخت و در این کار کوششى چشمگیر و سعى کامل و تلاش جامع داشت، و اموالى که براى مسلم مىآوردند به دستور جنابش به وسیله ابوثمامه، هزینه تهیه اسلحه و ساز و برگ جنگى مىشد.
ابن اثیر در کتاب خود معروف به کامل مىگوید: چون ابن زیاد وارد کوفه شد و یاران مسلم به سرپرستى او آماده مبارزه با آن جرثومه پلیدى و فساد شدند، مسلم بن عقیل ابوثمامه را به سرپرستى یک بخش از چهار بخش لشگر خود به سوى آن غدّار نابکار گسیل داشت و پرچمى به نام ابوثمامه برافراشت و او را سردار قبیله هَمْدان و تمیم نمود.
ابوثمامه دلاور، آن رزمنده جنگآور عبیداللّه بن زیاد را در قصر دارالاماره محاصره کرد، و چندان که توانست در این محاصره پافشارى ورزید. و نیت و ارادهاش این بود که آن دشمن خدا را با همه عوامل و دستیارانش از پاى در آورد، ولى حیلهگرى ابن زیاد و ترس مردم کوفه، مسلم را غریب و تنها گذاشت، و او را به ناچار در تاریکى شب به خانه طوعه کشانید، و ابوثمامه هم پس از بىوفایى مردم و عقب نشینى آنان، از مبارزه با دشمنان خدا در قبیله خود پنهان شد.
ابن زیاد به جستجوى ابوثمامه برخاست، و در این زمینه اصرار و پافشارى داشت؛ و اگر به او دست مىیافت بىدرنگ آن انسان والا را به سختترین مرحله دچار شکنجه و سپس او را قطعه قطعه مىکرد. ولى آن عارف عاشق، و صادق پاک دل و وضو گرفته از چشمه عشق، در کمال شجاعت و بدون واهمه به صورتى پنهان از راه و بیراه از کوفه بیرون آمد و خود را میان راه به معشوق ابدى و امام حقیقى و مطلوب واقعىاش حضرت حسین علیه السلام رسانید و دل از غم دنیا و آخرت رهانید، و به همه جهانیان ثابت کرد که در هر شرایطى، و در هر موقعیتى مىتوان صراط مستقیم را طى کرد، و به دامان معشوق آویخت، و گوى سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت با کوششى اندک و زحمتى خالصانه و بىدرنگ به دست آورد.
طبرى و دیگران روایت کردهاند: چون عمر سعد با ارتش نحس خود به کربلا رسید، مىخواست فرستادهاى را نزد حضرت حسین علیه السلام گسیل دارد، تا راز آمدن آن حضرت را به آن سرزمین بفهمد، ولى افراد لشگر از رفتن نزد آن جناب امتناع مىکردند و عذر و بهانه مىآوردند که ما با نامه نوشتن از او دعوت به کوفه کردیم و حیا مىکنیم به عنوان سفارت نزد او رویم!
کثیر بن عبداللّه شعبى به پا خاست و گفت: مرا انتخاب کن تا نزد حسین بروم و پیغامت را به او برسانم و اگر بخواهى سر بریدهاش را نزدت بیاورم!
عمر سعد گفت: نمىخواهم سربریدهاش را بیاورى فقط نزد او برو و بگو براى چه به این سرزمین آمدهاى؟
او به جانب حضرت حسین علیه السلام روانه شد. ابو ثمامه وقتى چشمش به کثیر بن عبداللّه افتاد روى به حضرت حسین علیه السلام کرد و گفت:
یا اباعبداللّه! همانا شریرترین و بىباکترین مردم به سوى شما مىآید، سپس به سرعت به سوى کثیر بازگشت و سر راه بر او گرفت و به او فرمان داد:
شمشیرت را بگذار آنگاه نزدیک بیا.
کثیر گفت: نه به خدا سوگند تو را نمىرسد که این سخن با من گویى، من هرگز اسلحه خود را از خود جدا نمىکنم، من پیام آورى از سوى ابن سعد هستم، اگر مىخواهى با همین صورت پیامم را برسانم وگرنه بازگردم.
ابوثمامه گفت: من اجازه نمىدهم با اسلحه به محضر مولایم برسى، پیامت را به من بگو تا من به مولایم برسانم، تو مرد فاسق و فاجر و خونریزى هستى و لیاقت رسیدن به محضر حسین را ندارى.
کثیر برآشفت و دشنام داد و مراجعت کرد.
در بیشتر کتابهاى مقتل آمده: در گرماگرم روز عاشورا، در حالى که دو بخش از یاران حضرت حسین علیه السلام به شرف شهادت رسیده بودند و جز اندکى باقى نبودند ابوثمامه وسط میدان جنگ و کنار شهیدان به خون خفته به محضر حضرت حسین علیه السلام آمد و گفت:
یا ابا عبداللّه! نَفسى لک الفِداء. إنى أرى هؤلاء قَد اقْتَرَبُوا مِنْکَ وَلا وَاللّه لاتُقتَل حتّى اقتل دونَک إنشاءَ اللّه، وَاحبُّ أن ألقى رَبّی وَقدْ صَلّیتُ هَذِه الصَّلاةِ قَدْ دَنى وَقْتُها.
اى ابا عبداللّه! جانم فدایت، اگر چه پرچم مقاتلت افراختهاند، و تنور جنگ افروختهاند، به خدا سوگند تو کشته نشوى تا من به خون خود نغلطم، دوست دارم خدایم را دیدار کنم در حالى که این نمازى که وقتش رسیده با جماعت با تو بگذارم!!
قالَ: فَرَفَعَ الحُسینُ رَأسَهُ ثم قَالَ: ذَکرتَ الصَّلاةَ جَعَلَکَ اللّهُ مِنَ المُصَلّینَ الذّاکِرینَ، نَعَمْ هذا أوّلُ وَقتها. ثُمَّ قالَ سَلُوهُمْ أنْ یَکُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلّی.
امام علیه السلام سر به جانب آسمان برداشت و فرمود: ابوثمامه آرى، هنگام ظهر است خدا تو را از نمازگزاران به حساب آورد که وقت نماز را متذکر شدى، اکنون از این مردم بخواهید که مهلت دهند تا ما به نماز قیام کنیم، سپس جنگ را ادامه دهیم.
حبیب بن مظاهر در برابر لشگر یزید آمد و فریاد برداشت: آیا شرایع اسلام را از یاد بردهاى؟ آیا از جنگ و قتال باز نمىایستى تا ما اقامه نماز کنیم؟ و پس از نماز جنگ را ادامه دهیم «1»؟
حصین بن نمیر فریاد برداشت: یا حسین! هر چه مىخواهى نماز به جاى آر که نماز تو مورد پذیرش خدا نیست!!
حبیب فریاد برداشت: اى فرزند زن شراب خوار! آیا نماز تو پذیرفته مىشود و نماز فرزند رسول خدا به درگاه خدا قبول نمىشود؟!
دیگر اصحاب نیز پاسخى دندان شکن به دشمن دادند، از پى این گفتگو جنگ سختى درگرفت که حبیب بر اثر آن به شرف شهادت نایل آمد.
ابو ثمامه پس از اداى نماز خوف آماده جان فشانى شد، به محضر حضرت حسین علیه السلام عرض کرد:
إنّی قَدْ هَمَمتُ أنْ الْحِق بِأصحابی وَکَرِهْتُ أنْ أتَخَلَّفَ وَأراکَ وَحیداً مِنْ أهْلِکَ قَتیلًا، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: تَقَدَّم یَا أباثُمامة فَإنّا لاحِقُونَ بِکَ عَنْ سَاعَةٍ:
همانا من آماده شدهام که خود را به یارانم برسانم و به آنان ملحق شوم، و دوست ندارم که از راهى که آن بزرگواران رفتند باز بمانم و مرا طاقت نیست که تو را این گونه غریب و بىمدد کار یا مقتول ببینم، حضرت فرمود: اى ابوثمامه! قدم پیش بگذار که ما هم به همین نزدیکى به شما ملحق خواهیم شد.
در این هنگام ابوثمامه چون سیل سراشیب و شیر مهیب خود را به سپاه دشمن زد و از چپ و راست بر آن روبهان بىریشه و اساس حمله برد و گروهى را به خاک هلاک انداخت، تا بر اثر جراحت زیاد به لقاء اللّه پیوست.
در زیارت ناحیه مقدسه آمده:
السَّلامُ عَلى أبی ثُمَامة عَمْرو بْنِ عَبدُاللّهِ الصَّائِدی.
آرى، او ثابت کرد که مىتوان نماز واجب را در میدان هر حادثه سنگین و خطرناکى گرچه پاى از دست دادن جان باشد حتى با جماعت به جاى آورد.
و ثابت کرد که در دل همه سختىها مىتوان شیعه واقعى و پیرو امام زمان خود بود. و ثابت کرد که مىتوان در سختترین موقعیتها از حق دفاع کرد، و در برابر دشمن غدّار ایستاد، و با او تا فروش جان به حضرت جانان و رسیدن به لقاى حضرتش، و قرار گرفتن در جنّت ذات مقابله کرد.
پی نوشت:
______________________________
(1)- مقتل الحسین ابو مخنف: 142.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : با کاروان نور
نوشته: استاد حسین انصاریان