امام جواد (ع) همانند پدر بزرگوارشان در دو جبهه سیاست و فکر و فرهنگ قرار داشت. موضع گیری ها و شبهه افکنی های فرقه هایی چون: زیدیه، واقفیه، غلات، مجسّمه، امام را بر آن داشت تا در حوزه فرهنگ تشیع در برابر آنان موضعی شفاف اتخاذ کند.
نام: محمد (ع)
القاب معروف: جواد، تقی (ع)
کنیه: ابو جعفر (ع)
پدر و مادر: حضرت رضا (ع)، خیزران (س)
وقت و محل تولد: 10 رجب سال 195 در مدینه
وقت و محل شهادت: آخر ذیقعده سال 220 ه. ق در سنّ 25 سالگی بر اثر زهری که امّ الفضل(دختر مأمون) به دستور معتصم عباسی به او داد، در بغداد به شهادت رسید.
مرقد: شهر کاظمین، نزدیک بغداد.
دوران زندگی: در دو بخش: 1 - هفت سال قبل از امامت؛ 2 - دوران امامت (17سال) مصادف با حکومت دو طاغوت، مأمون و معتصم (هفتمین و هشتمین خلیفه عباسی).
آن حضرت در سنّ هفت سالگی به امامت رسید و در سنّ 25 سالگی شهید شد، بنابراین او در سنّ خردسالگی به امامت رسید و جوان ترین امام است که شهید گردید.(1)
تولد و تربیت در دامان امامت
امام جواد فرزند امام رضا (ع)، فرزند امام موسی کاظم (ع)، فرزند امام جعفر صادق (ع)، فرزند امام محمد باقر (ع)، فرزند امام علی بن الحسین (ع)، فرزند امام حسین بن علی (ع)، فرزند امام علی بن ابی طالب (ع) و مادرش حضرت فاطمه (س) دختر رسول اکرم (ص) می باشد.
امام جواد (ع)، یکی از شاخه های شجره طیبه محمدی و امتداد سلسله پاک و منزّه اهل بیت (ع) می باشد. امام در ماه رمضان سال 195 ه. ق در مدینه منوّره به دنیا آمد، مادرش سبیکه، اهل نوبه بود. در روایتی دیگر آمده که امام جواد (ع) در نیمه شب جمعه، هفدهم رمضان سال 195 ه. ق متولد شد. در روایتی از ابن عباس نقل شده است که امام جواد (ع) در روز جمعه 15 رجب متولد شد و مادرش، ام ولد، از اهالی نوبه بود که به او سبیکه یا دره می گفتند. سپس امام رضا (ع) او را خیزران نامید.(2)
خطیب بغدادی نیز روایت کرده است که امام محمد بن علی (ع) در سال 195 ه. ق متولد شد و 25 سال و سه ماه و دوازده روز زندگی کرد.(3)
بسیاری از مورّخان بر ولادت آن حضرت در ماه رمضان سال 195 ه. ق اتفاق نظر دارند. شیخ کلینی در مورد امام جواد (ع) می گوید: «امام در رمضان سال 195 ه. ق متولد شد و پس از 25 سال و دو ماه و هجده روز در اواخر ذیقعده سال 220 ه. ق به شهادت رسید و در مقبره بغداد در کنار جدش امام موسی (ع) دفن شد.
در آن سال، معتصم خلیفه بغداد بود. مادر امام، ام ولد بود که به او سبیکه، نوبیه و خیزران نیز می گفتند. هم چنین روایت شده که مادر امام، از خاندان ماریه، مادر ابراهیم، فرزند رسول اکرم (ص) می باشد.(4) امام جواد (ع) در مدینه منوّره متولد شد. پدر وی در اخلاق اسلامی، منزلت اجتماعی، رهبری امت و آشنایی با دین و احکام، زبانزد عام و خاص بود. هم چنین مادر امام جواد (ع) کنیز امام رضا (ع) بود.
فضایل و مکارم حضرت امام جواد(ع)
امام جواد (ع) در سنّ هفت سالگی به امامت رسید. در همین سنین کم گرچه از علوم دینی به مقدار کافی برخوردار و در سایر فضایل و کمالات انسانی در حدّ اعلا بود، ولی با توجه به سنّ کم او مراتب علمی و کمالات ذاتی او بر اکثر افراد، حتی شیعیان مخفی بود. تعدادی از شیعیان به دلیل کمی سنّ آن حضرت در ارتباط با او دچار شک و تردید شدند. طبعاً برای کسب علوم افراد کمتری به آن حضرت مراجعه می کردند. به همین دلیل کم تر مورد توجه دانشمندان قرار گرفت. البته مراتب علمی و فضایل انسانی او به تدریج آشکارتر شد و روز به روز بر تعداد ارادت مندان و علاقه مندانش اضافه گردید، ولی متأسفانه، مرگ زود هنگامش فرا رسید و در سنّ 25 سالگی به شهید شد.
شیخ مفید نوشته است: «هنگامی که فضایل و علم و حکمت و ادب و کمال عقل حضرت جواد (ع) با سنّ کمش برای مأمون به اثبات رسید او را برتر مشایخ زمان یافت، شیفته وی شد و دخترش امّ الفضل را به عقد او درآورد و به مدینه فرستاد و همواره در اکرام و تجلیل و بزرگداشت او کوشا بود.»(5)
ویژگی های حضرت امام جواد(ع) از دیدگاه فقها
سبط بن جوزی می گوید: «آن حضرت همانند پدرش، دانشمندی پرهیزکار و زاهد و بخشنده بود.»(6)
طبری در اعلام الوری می گوید: «امام جواد (ع) در زمان خود با وجود اندک بودن سنّ و سال، به پایه ای از فضل و علم و حکمت و ادب رسیده بود که هیچ یک از اهل فضل به آن پایه نرسیده بود.»(7)
سخنان و مناظرات امام جواد (ع) و حلّ مشکلات بزرگ علمی و فقهی، تحسین و اعجاب دانشمندان و پژوهشگران اسلامی اعم از شیعه و سنّی را برانگیخته و آنان را به تعظیم واداشته است و هر کدام او را به نحوی ستوده اند.به مواردی اشاره می کنیم:
ابن حجر هیثمی می نویسد: «مأمون او را به دامادی انتخاب کرد، زیرا با وجود کمی سنّ، از نظر علم و آگاهی و حلم، بر همه دانشمندان برتری داشت.»(8)
شبلنجی می گوید: «مأمون، پیوسته شیفته او بود، زیرا با وجود کمی سنّ، فضل و علم و کمالِ عقل خود را نشان داده، برهان (عظمت) خود را آشکار ساخت.»(9)
شیخ مفید و فتّال نیشابوری از آن حضرت چنین یاد می کنند: «مأمون، شیفته او شد، زیرا می دید که او با وجود کمی سنّ، از نظر علم و حکمت و ادب و کمال عقلی، به چنان رتبه والایی رسیده که هیچ یک از بزرگان علمی آن روزگار بدان پایه نرسیده اند.»(10)
خلیفه مقتدر عباسی در پاسخ به اعتراض بزرگان بنی عباس در خصوص ازدواج دخترش با امام جواد (ع)، آن امام همام را اعجوبه عصر خواند و گفت: «قد اخترته لتبریزه علی کافه اهل الفضل فی العلم و الفضل مع صغر سنّه والاعجوبة فیه بذلک؛(11) من بدان جهت وی را به دامادی خود برگزیدم که با کمی سنّ، در علم و فضیلت بر همه اهل زمان برتری دارد و اعجوبه ای است در علم و دانش.»
اسقف مسیحی پس از آگاهی یافتن از علم و دانش امام جواد (ع) در مسائل پزشکی گفت: به نظر می رسد این شخص «امام جواد» پیامبری از نسل پیامبران است.(12)
سبط بن جوزی می نویسد: «کان علی منهاج ابیه فی العلم و التقی و الزهد و الجود؛(13) او در علم و تقوا و پرهیزگاری و سخاوت چون پدر بزرگوارش امام رضا (ع) و دنباله رو او بود.»
ابن ابی طلحه درباره شخصیت امام جواد (ع) می نویسد: او گرچه صغیر السنّ است ولی کبیرالقدر و رفیع الذکر می باشد.(14)
علی جلال حسینی، دانشمند بزرگ مصری می نویسد: «محمد الجواد، ابو جعفر دوم، فرزند علی (ع) در سال 195 هجری در مدینه دیده به جهان گشود. وی با وجود سنّ کم، در علم و فضیلت سرآمد همه عالمان و اهل فضیلت زمان خویش بود.»(15)
اوضاع سیاسی دوران امام جواد (ع)(16)
دوران امامت امام جواد (ع) هفده سال به طول انجامید و هم زمان با خلافت مأمون و معتصم عباسی بود. مأمون پس از ورود به بغداد در سال 204 هجری، بیت الحکمه و رصدخانه شماسیه بغداد را بنیان گذاشت. وی برای بیت الحکمه کتاب خانه ای عظیم تأسیس کرد و هیئتی از مترجمان دربار عباسی را به مراکز علمی تحت تصرف بیزانس فرستاد تا کتاب های ریاضی، فلسفی و طبی را با خود به بغداد آورند.(17) مأمون سپس مترجمان را واداشت تا کتاب های جمع آوری شده ایرانی یونانی و هندی را ترجمه کنند. در همین حال، بیت الحکمه، وارث مراکز علمی جندی شاپور و اسکندریه شد. مأمون به گفت و گوی علمی با مذاهب و نحله ها و ادیان گوناگون علاقه مند بود و مجالس مناظره تشکیل می داد تا رؤسای این گروه ها هم چون زمان امام رضا (ع) در مرو، به بحث و استدلال بپردازند.
مأمون به معتزله گرایش داشت و عقیده آنان درباره خلق قرآن را نپذیرفته بود ولی محدّثان بغداد به ویژه احمدبن حنبل و پیروانش به شدت با این دیدگاه معتزله مخالفت می کردند و آن را بدعت می دانستند. عباسیان بر آنان سخت گرفتند و حتی احمد بن حنبل را به تازیانه بستند و به زندان انداختند.(18) در بغداد کار به شورش کشید و این ایام را حنابله «دوره محنه» نامیدند.
مأمون هم چنین در سال 212 هجری قائل به تفضیل علی (ع) شد و گفت: «آن حضرت برترین مردم پس از رسول الله (ص) است.»(19)
مأمون به سال 215 هجری به سرزمین بیزانس لشکر کشید و امپراتور روم شرقی تقاضای صلح کرد. مأمون سرانجام در سال 218 هجری درگذشت و برادرش معتصم جانشین وی گردید. وی که نسبت به ایرانیان و اعراب و شیعیان بی اعتماد شده بود به استخدام ترکان متعصب پرداخت و از آنان لشکریان منظم ترتیب داد. مردم بغداد از دست بی نظمی ترکان به ستوه آمدند و معتصم ناگزیر به تأسیس شهر سامرا در سال 220 هجری شد و پایتخت را به آن شهر منتقل کرد.(20)
در این ایام نهضت کلامی معتزله بسیار نیرومند شد و چالش های فکری خطرناکی برای شیعه به وجود آورد و خردسالی امام جواد (ع) دست آویزی برای آنان، جهت حمله به مبانی عقیدتی شیعه فراهم آورد. به ویژه این مسئله در محیط عربی تأثیر بزرگی برای هجوم به اصل امامت شیعه فراهم می آورد. امام محمدتقی (ع) که مرجعیت علمی جامعه خود را برعهده داشت در پاسخ آنان با بیانی مستدل به خنثی سازی توطئه آنان می پرداخت و هرگاه فرصت به دست می آورد، سؤالات بسیار شیعیانش را در این باره پاسخ می داد در حالی که هنوز بیش از ده سال بیشتر نداشت.(21) بدین سان بر بنیه علمی و فکری یارانش می افزود و اندیشه و معرفت دینی آنان را ترقّی می داد.
حرکت فرهنگی و سیاسی امام جواد(ع)
امام جواد (ع) همانند پدر بزرگوارشان در دو جبهه سیاست و فکر و فرهنگ قرار داشت. موضع گیری ها و شبهه افکنی های فرقه هایی چون: زیدیه، واقفیه، غلات، مجسّمه، امام را بر آن داشت تا در حوزه فرهنگ تشیع در برابر آنان موضعی شفاف اتخاذ کند.
امام در موضع گیری در برابر فرقه زیدیه که امامت را پس از امام زین العابدین (ع) از آنِ زید می پندارند... در تفسیر آیه: «وجوه یومئذ خاشعه * عاملة ناصبة»(22) آن ها را در ردیف ناصبی ها خواندند.(23)
حضرت در برابر فرقه واقفیه که قائل به غیبت امام موسی کاظم (ع) بوده و بدین بهانه وجوهات بسیاری را مصادره کرده بودند، آنان را نیز مصداق آیه: «وجوه یومئذ خاشعه * عاملة ناصبة»(24) به شمار آورده و در بیانی فرمودند: شیعیان نباید پشت سر آنان نماز بخوانند.(25)
حضرت در برابر غلات زمان خویش به رهبری ابوالخطاب که حضرت علی (ع) را تا مرز الوهیت و ربوبیت بالا برده بودند، فرمودند: لعنت خدا بر ابوالخطاب و اصحاب او و کسانی که درباره لعن او توقف کرده یا تردید کنند.(26)
موضع گیری تند حضرت درباره این فرقه تا بدان جا بود که حضرت در روایتی به اسحاق انباری می فرماید: ابوالمهدی و ابن ابی ارزقاء به هر طریقی باید کشته شوند.(27)
حضرت در برابر فرقه مجسّمه که برداشت های غلط آنان از آیاتی چون «یدالله فوق ایدیهم» و «ان الله علی العرش استوی» خداوند سبحان را جسم می پنداشتند، فرمودند: شیعیان نباید پشت سر کسی که خدا را جسم می پندارد نماز گزارده و به او زکات بپردازند.(28)
فرقه کلامی معتزله که پس از به قدرت رسیدن عباسیان به میدان آمد و در سده نخست خلافت عباسی به اوج خود رسید، یکی دیگر از جریان های فکری و کلامی عصر امام جواد (ع) بود. موضع گیری حضرت امام جواد (ع) چون پدر بزرگوارشان در این برهه و در مقابل این جریان کلامی از جایگاه ویژه ای برخوردار است تا آن جا که مناظرات حضرت جواد (ع) را با یحیی بن اکثم که از بزرگ ترین فقهای این دوره به شمار می رفت، می توان رویارویی تفکر ناب تشیع با منادیان معتزله نام نهاد که همواره پیروزی با امام جواد (ع) بوده است.
امام جواد (ع) برای بسط و گسترش فرهنگ ناب تشیع، کارگزاران و وکلایی در مناطق گوناگون و قلمرو بزرگ عباسیان تعیین و یا اعزام نمود، به گونه ای که در مناطقی چون اهواز، همدان، ری، سیستان، بغداد، واسط، سبط، بصره و نیز مناطق شیعه نشینی چون: کوفه و قم دارای وکلایی کارآمد بود.
امام جواد (ع) هم چنین برای نفوذ نیروهای شیعی در ساختار حکومتی بنی عباس برای یاری شیعیان در مناطق گوناگون به افرادی چون «احمد بن حمزه قمی» اجازه پذیرفتن مناصب دولتی داد، تا جایی که افرادی چون «نوح بن دراج» که چندی قاضی بغداد و سپس قاضی کوفه بود، از یاران حضرت، به شمار می رفتند. کسانی از بزرگان و ثقات شیعه چون محمدبن اسماعیل بن بزیع (نیشابوری) که از وزرای خلفای عباسی به شمار می رفت به گونه ای با حضرت در ارتباط بودند که وی از حضرت جواد (ع) پیراهنی درخواست کرد که به هنگام مرگ به جای کفن بپوشد و حضرت خواستِ او را اجابت کرد و برای وی پیراهن خویش را فرستاد.
حرکت امام جواد (ع) در چینش های نیروهای فکری و سیاسی، خود حرکتی کاملاً محرمانه بود، تا جایی که وقتی به ابراهیم بن محمد نامه می نویسد به او امر می کند که تا وقتی «یحیی بن ابی عمران» (از اصحاب حضرت) زنده است نامه را نگشاید. پس از چند سال که یحیی از دنیا می رود ابراهیم بن محمد نامه را می گشاید که حضرت در آن به او خطاب کرده: مسئولیت ها و کارهایی که به عهده یحیی بن ابی عمران بوده از این پس برعهده توست.(29) این مسئله نشان دهنده آن است که حضرت در جو اختناق حکومت بنی عباس، عنایت داشت تا کسی از جانشینی نمایندگان وی اطلاعی نداشته باشد.
دوران هفده ساله امامت حضرت جواد (ع) هم زمان با دو خلیفه بنی عباس مأمون و معتصم بود؛ 15 سال در دوره مأمون (از سال 203 ه. ق سال شهادت حضرت رضا (ع) تا مرگ مأمون در سال 218) و دو سال در دوره معتصم (سال مرگ مأمون 218 تا 220). شرایط دوره 15 ساله نخست حضرت درست همانند شرایط پدر بزرگوارش بود که در مقابل زیرک ترین و عالم ترین خلیفه عباسی یعنی مأمون قرار داشت.
مأمون که در سال 204 ه. ق وارد بغداد شد امام جواد (ع) را که بنابر برخی از روایات سنّ مبارکشان در این دوران ده سال بیش نبود، از مدینه به بغداد فرا خواند و سیاست پیشین خویش را در محدود ساختن امام رضا (ع) در خصوص امام جواد (ع) نیز استمرار داد.
ترس از علویان و محبت اهل بیت در دل مسلمانان از یک سو و متهم بودن وی در به شهادت رساندن امام رضا (ع) در جهان اسلام از سوی دیگر، وی را بر آن داشت تا با به تزویج در آوردن دختر خویش امّ فضل، ضمن تبرئه خویش و استمرار حرکت عوام فریبانه در دوست داشتن اهل بیت، پایه های حکومت خویش را مستحکم سازد. این حرکت مأمون همانند سپردن ولایت عهدی به امام رضا (ع) مورد اعتراض بزرگان بنی عباس قرار گرفت، اما مشاهده علم و درایت حضرت جواد (ع) در همان سنّ، آنان را به قبول این ازدواج ترغیب ساخت. امام جواد (ع) شرایط خود را همان شرایط پدر خویش دید. از این رو با پذیرش ازدواج، نقشه پلید مأمون در به قتل رساندن وی و شیعیان را از صفحه ذهن مأمون زدود.
حضرت (ع) که به خوبی از سیاست ها و نقشه های مأمون در بهره برداری از جایگاه دینی و اجتماعی خود با خبر بود پس از ازدواج، اقامت در بغداد را رد کرد و به مدینه بازگشت و تا سال شهادت خویش در آن جا مقیم شد.
نامه های امّ الفضل به پدر خویش مبنی بر عدم توجه امام جواد (ع) به وی، بیان گر اجباری بودن ازدواج وی با امّ الفضل، و نداشتن فرزندی از او، پرده از هوش مندی امام (ع) بر می دارد، چون مأمون بر آن بود تا با به دنیا آمدن فرزندی از امّ الفضل وی را یکی از فرزندان رسول خدا (ص) در بین شیعیان بشمارد و محور حرکت های آینده خود و بنی عباس قرار دهد. مأمون در سال 218 ه. ق در مسیر حرکت به سوی جنگ با روم درگذشت. علی رغم تمایل سپاه و سران بنی عباس به خلافت عباس، فرزند مأمون، عباس بنابر وصیت پدر با عمویش معتصم بیعت کرد.
معتصم، پس از ورود به بغداد، امام جواد (ع) را از مدینه فرا خواند. حضرت در سال 218 پس از معرفی امام هادی (ع) به جانشینی خود به همراه امّ الفضل به بغداد رفت. در این سفر حضرت با شخصیتی متفاوت از مأمون روبرو شد؛ شخصیتی با روحیه نظامی گری و فاقد بینش علمی. معتصم که مایه های حیله گری و عوام فریبی های مأمون را در خود نداشت، موضع گیری متضاد با اهل بیت خود را در بین مردم آشکار ساخت.
امام (ع) در دو سال آخر عمر خویش تحت نظارت شدید دستگاه امنیتی و نظامی معتصم قرار گرفت. از این رو شرایط امام جواد به گونه ای شد که حضرت از طریق معجزات و کرامات در جلسات علمی، امامت خود را به دیگران به اثبات می رساند. امام جواد (ع) در طول زندگی پربار، اما کوتاه خویش برآن بود تا ارتباط با مردم را حتی در سخت ترین شرایط حفظ کند و با بذل و بخشش به فقرا و مساکین، کرامت اهل بیت را به اثبات رساند. وی این سیره خویش را به امر پدر بزرگوارش آغاز و به انجام رساند. امام رضا (ع) در یکی از نامه های خود به حضرت جواد (ع) می نویسد:
«به من خبر رسیده که ملازمان تو، هنگامی که سوار می شوی از روی بخل تو را از در کوچک بیرون می برند تا از تو خیری به کسی نرسد. تو را به حق خودم بر تو، سوگند می دهم که از درب بزرگ بیرون آیی و به همراه خود زر و سیم داشته باش تا به نیازمندان و محتاجان عطا کنی.»
گرداب اعتقادی
به رغم این که امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بیان پاسخ این مسائل (امامت در خردسالی) پرداختند و با روشن گری و آگاهی بخشی، امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهی در سنّ خردسالی را برای اذهان به خوبی روشن ساختند، هنوز مشکل کوچکی سنّ حضرت جواد (ع) نه تنها برای بسیاری از افراد عادی از شیعیان حل نشده بود، بلکه برای برخی از بزرگان و علمای شیعه نیز جای بحث و گفت وگو داشت. به همین دلیل پس از شهادت امام رضا (ع) و آغاز امامت فرزند خردسالش، شیعیان - به ویژه شیعیان امام علی(ع) - با گرداب اعتقادی خطرناک و در نوع خود بی سابقه ای مواجه شدند و کوچکی سنّ آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.
طبری می نویسد: «زمانی که سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به شهادت رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانی فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابوجعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحییر شدند.»(30)
به همین دلیل شیعیان اجتماعاتی تشکیل داده و دیدارهایی با امام جواد (ع) ترتیب دادند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از این که او دارای «علم امامت» است، پرسش هایی را مطرح کردند و هنگامی که پاسخ های قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.
مورّخان در این باره می نویسند: «چون امام رضا (ع) در سال 202 ه. ق به شهادت رسید، سنّ ابوجعفر نزدیک به هفت سال بود، از این رو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریان بن صلت»، «صفوان بن یحیی»، «محمدبن حکیم»، «عبدالرحمن بن حجّاج» و «یونس بن عبدالرحمن»، با گروهی از بزرگان و معتمدان شیعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجّاج»، در یکی از محله های بغداد به نام «برکه زلزل» گرد آمدند و در سوگ امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زاری بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسی عهده دار می گردد و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسی باید بپرسیم؟
در این هنگام «ریان بن صلت» برخاست و گلوی او را گرفت و فشرد و در حالی که به سر و صورت او می زد، با خشم گفت: تو، نزد ما تظاهر به ایمان می کنی و شک و شرک خود را پنهان می داری؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد، حتی اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود و اگر از جانب خدا نباشد، حتی اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادی خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود.
آن گاه حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند. در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علمای بغداد و شهرهای دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابوجعفر عازم مدینه گردیدند و چون بدان جا رسیدند، به خانه امام صادق (ع) که خالی بود، رفتند و روی زیرانداز بزرگی نشستند. در این هنگام، «عبدالله بن موسی»، عموی حضرت جواد وارد شد و در صدر مجلس نشست.
شیخ عزیزالله عطاردی می گوید: برخی از شیعیان، بعد از شهادت امام رضا (ع) پنداشتند برادر ایشان (عبدالله بن موسی) امام و رهبر الهی است، پس به سوی او شتافتند و برای حصول اطمینان، از وی مسائلی پرسیدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراکنده شدند.
شیعیان متحیر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر می توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمی آمد و جواب های نادرست نمی داد!
در این هنگام، دری از صدر مجلس باز شد و غلامی به نام «موفق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که می آید. همه به پا خاستند و از وی استقبال کرده، سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آن گاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتی که پاسخ های قانع کننده و کاملی شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموی شما، عبدالله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: لا اله الا الله، ای عمو! فردای قیامت برایت بسیار گران خواهد بود که نزد خدا بایستی و خدا به تو بگوید: با آن که در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادی؟!(31)
«اسحاق بن اسماعیل» که آن سال همراه این گروه بود، می گوید: من نیز در نامه ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسش های من پاسخ داد، از او تقاضا می کنم که دعا کند خداوند بچه ای را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتی که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته به پا خاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: ای اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار.
به دنبال این قضیه، همسرم پسری به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(32)
پاسخ های امام جواد (ع)
هنگامی که امام جواد (ع) با خیل مردمی که به دلیل سنّ کم او در امر امامتش به حیرت افتاده بودند، روبه رو شد، با روش های مختلف به پاسخ گویی و زدودن شبهات و ذهنیات آنان پرداخت. در این جا به برخی از پاسخ های آن حضرت به اختصار اشاره می کنیم.
1 - تنها وارث
محمد بن عیسی می گوید: نزد ابی جعفر ثانی (امام جواد) رفتم، در برخی امور با من مناظره کرد و در پایان فرمود: «یا ابا علی! ارتفع الشک، ما لابی غیری؛ ای ابا علی! شک خود را برطرف کن، برای پدرم غیر از من نیست»(33)؛ یعنی من، تنها وارث و امام بعدی هستم.
2 - استدلال قرآنی
مسئله امامت حضرت جواد (ع) در خردسالی، در عصر امامت خود ایشان نیز مطرح بود، حتی این مسئله را از خود آن حضرت می پرسیدند. مرحوم کلینی می نویسد: شخصی محضر امام جواد (ع) شرف یاب شد و اظهار داشت: یابن رسول الله! عده ای از مردم نسبت به موقعیت شما ایجاد شبهه می کنند. حضرت در پاسخ چنین فرمود:
خداوند متعال به حضرت داود (ع) وحی کرد که فرزندش سلیمان را خلیفه و وصی خود قرار دهد، با این که سلیمان کودکی خردسال بود و گوسفندچرانی می کرد.
این موضوع را برخی از علما و بزرگان بنی اسرائیل نپذیرفتند و در اذهان مردم شک و شبهه ایجاد کردند. به همین دلیل خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد: عصا و چوب دستی اعتراض کنندگان و سلیمان را بگیر و هر کدام را با علامتی مشخص کن که از چه کسی است، سپس آن ها را شبانگاه در جایی پنهان نما. فردای آن روز به همراه صاحبان آن ها بروید و چوب دستی ها را بردارید. چوب دستی هر کس سبز شده باشد او جانشین و خلیفه و حجّت بر حق خدا خواهد بود.
همگی این پیشنهاد را پذیرفتند و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصای سلیمان سبز و دارای برگ و ثمر شد. پس از آن، همه افراد پذیرفتند که او حجّت و پیامبر خداست.(34)
علی بن اسباط، یکی از یاران امام رضا و امام جواد (علیهم السلام) می گوید: روزی به محضر امام جواد (ع) رسیدم، در ضمن دیدار، به سیمای حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر برای ارادت مندان آن حضرت بیان کنم.(35)
درست در همین لحظه، امام جواد (ع) که گویی تمام افکار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه کرد و فرمود: ای علی! همانا خداوند درباره «امامت» حجّت آورده؛ همان طور که درباره «نبوت» حجّت آورده است. خداوند درباره حضرت یحیی (ع) می فرماید: «و آتیناه الحکم صبیا؛(36) ما به یحیی در کودکی فرمان نبوت دادیم.»
و درباره حضرت یوسف (ع) می فرماید: «و لما بلغ اشده حکما و علما؛(37) هنگامی که او به حدّ رشد رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم.»
و نیز درباره حضرت موسی (ع) می فرماید: «و لما بلغ اشده و استوی آتیناه حکما و علما؛(38) و چون به سنّ رشد و بلوغ رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم.»
بنابراین، همان گونه که ممکن است خداوند، علم و حکمت را در سنّ چهل سالگی به شخصی عنایت کند، ممکن است همان حکمت را در دوران کودکی نیز عطا کند.(39)
3 - علم خدایی
بعد از شهادت امام رضا (ع) عده ای از شیعیان از شهرهای دیگر برای شناختن امام بعد، به مدینه آمدند. آن ها را به «صریا»، قریه ای که امام کاظم (ع) در نزدیکی مدینه تأسیس کرده بود، راهنمایی کردند. آن جا عبدالله بن موسی فرزند امام کاظم (ع) خودنمایی می کرد، ولی از پاسخ دادن به سؤالات مردم ناتوان بود. زمانی که عبدالله پاسخ های غلط داد، ابوجعفر (امام جواد) وارد شد در حالی که هشت ساله شده بود. همه به سوی او رفتند و او به مردم سلام داد. عبدالله بن موسی هم از جای خود برخاست و ابوجعفر به این ترتیب در صدر مجلس جای گرفت. آن گاه فرمود: بپرسید، خدا رحمتتان کند. آن گاه سؤالاتی پرسیدند، از جمله کسی پرسید: اگر مردی زنش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داد، چه کند؟ امام فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: بله. فرمود: سوره طلاق را بخوان تا قول خداوند که فرمود: «و اقیموا الشهادة لله». ای مرد! طلاق صورت نمی گیرد، مگر به پنج چیز: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاکی از عادت ماهیانه، عدم آمیزش در آن پاکی، وقوع طلاق به قصد جدّی.
ای مرد! آیا در قرآن عدد نجوم سما می بینی؟ گفت نه.(40)
4 - امکان امامت در کودکی
دایه ابی جعفر روزی به او گفت: «تو را در فکر می بینم، گویا پیرمردی شده ای؟ فرمود: عیسی بن مریم در کودکی مریض شد. به مادرش آن چیزهایی را که موجب معالجه می شد، توضیح داد، او تهیه کرد. ولی موقع خوردن، عیسی گریه کرد. مادرش گفت: من با آن چه تو یاد دادی، معالجه ات می کنم، آن وقت گریه می کنی؟ فرمود: «الحکم حکم النبوة و الخلقة خلقة الصبیان؛ حکم، حکم نبوت است، اما بدن و خلقت من، خلقت کودکان است»(41)؛ یعنی دو موضوع کاملاً متفاوت هستند. کودکی من، به خلقت طبیعی مربوط است، از این رو درد می کشم و گریه می کنم، اما رسالت من، امری الهی است و حساب آن دو جداست. و بدین گونه حضرت به استبعاد امامت در کودکی پاسخ گفت.
5 - ایمان آوردن امام علی (ع) در نُه سالگی
امام جواد (ع) فرمود: «سوگند به خدا! در آغاز بعثت، جز علی (ع) از پیامبر (ص) پیروی نکرد، با این که او در آن وقت نه سال داشت، من نیز اکنون نه سال دارم.»(42)
استدلال امام جواد (ع) به ایمان آوردن حضرت علی (ع) در نه سالگی، بر این اساس است که حضرت علی (ع) در این سنّ و سال، پیرو کامل پیامبر (ص) بود و شایستگی کسب ایمان کامل را پیدا کرد. با توجه به این که بر اساس روایات شیعه و سنّی، پیامبر (ص) در آغاز بعثت، در مجلسی که خویشانش را دعوت کرده بود و در میان آن ها علی (ع) ایمان خود را آشکار ساخت، پیامبر (ص) در همان مجلس علی (ع) را جانشین خود معرفی نمود.(43)
سرانجام اکثریت شیعه، امامت حضرت جواد (ع) را پذیرفتند، زیرا علاوه بر وجود نصّ پیامبر (ص) و تصریح و وصیت امام رضا (ع) بر امامت آن حضرت، شیعیان هر سؤالی می پرسیدند، امام با سرعت و دقت، جواب کامل و کافی می داد. به طوری که بنابر نقل شیخ کلینی، امام جواد (ع) در یک مجلس به سی هزار سؤال پاسخ داد.(44)
مناظرات امام جواد(ع)
از آن جا که امام جواد (ع) نخستین امامی بود که در خردسالی به منصب امامت رسید، مناظرات و گفت و گوهایی داشته است که برخی از آن ها بسیار پر سر و صدا و هیجان انگیز و جالب بوده است. علت اصلی پیدایش این مناظرات این بود که از یک طرف، امامت او به دلیل کمی سنّ برای بسیاری از شیعیان کاملاً ثابت نشده بود، از این رو برای اطمینان خاطر و آزمایش، سؤالات فراوانی از آن حضرت می کردند.
از طرف دیگر، در آن مقطع زمانی، قدرت «معتزله» افزایش یافته بود و مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حکومت وقت از آنان حمایت و پشتیبانی می کرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امکانات امادی و معنوی حکومتی، برای استواری و تثبیت خط فکری آنان و ضربه زدن به گروه های دیگر و تضعیف موقعیت و نفوذ آنان به هر شکلی بهره برداری می کرد.
می دانیم که خط فکری اعتزال در اعتماد بر عقلِ محدود و خطاپذیر بشری، افراط می نمود. معتزلیان دستورها و مطالب دینی را به عقل خود عرضه می کردند و آن چه را که عقلشان صریحاً تأیید می کرد می پذیرفتند و بقیه را رد و انکار می کردند و چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالی با عقل ظاهربین آنان قابل توجیه نبود، سؤالات دشوار و پیچیده ای را مطرح می کردند تا به پندار خود، آن حضرت را در میدان رقابت علمی شکست بدهند.
ولی در همه این بحث ها و مناظرات علمی، حضرت جواد (ع) (در پرتو علم امامت) با پاسخ های قاطع و روشن گر، هرگونه شک و تردید را در مورد پیشوایی خود از بین می برد و امامت خود و نیز اصل امامت را تثبیت می نمود. به همین دلیل بعد از او در دوران امامت حضرت هادی (که او نیز در سنین کودکی به امامت رسید) این موضوع مشکلی ایجاد نکرد، زیرا برای همه روشن شده بود که خردسالی تأثیری در برخورداری از این منصب خدایی ندارد.
ناگفته نماند که شخصیت بی نظیر، جذاب و پر نفوذ امام جواد (ع) با پاسخ گویی وی به سؤالات و شبهات وارده بر دین در محضر بزرگان تشیع و نیز مناظره با افرادی چون «یحیی بن اکثم» و «ابی داود» آن هم با سنّی کم و... موجب محبوبیت روز افزون امام جواد (ع) در بین مردم شد. این محبوبیت، زنگ خطر را برای دستگاه بنی عباس به صدا درآورد.
مناظره ای از امام جواد (ع)
بعد از آن که مأمون امّ الفضل را به تزویج حضرت جواد (ع) درآورد، یحیی بن اکثم (یکی از علمای اهل سنّت) نزد آن حضرت و مأمون آمد. یحیی عرض کرد: ای پسر رسول خدا! نظر شما درباره این روایت چیست که در مدارک اهل سنّت نقل شده است: «خداوند جبرئیل را فرستاد تا از پیامبر (ص) بخواهد که از ابابکر سؤال کند: آیا او از خداوند راضی هست یا نه؟ با این که خداوند از او راضی می باشد»؟
امام جواد (ع) فرمود: «من منکر فضیلت ابابکر نیستم، ولی بر ناقل این سطور لازم است که طبق دستور پیامبر (ص) عمل کند. آن حضرت در حجة الوداع فرمود: «بعد از من جاعلان حدیث فراوان می شوند، لذا باید احادیث را بر قرآن و احادیث عرضه کنید؛ هر حدیثی که موافق قرآن و سنّت من باشد به آن عمل کنید و اگر مخالف آن دو بود، بدان عمل نشود.»
این خبر موافق با قرآن نیست، زیرا خداوند می فرماید: «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید(45)؛ ما انسان را آفریدیم و وسوسه های نفس او را می دانیم و ما از رگ قلبش به او نزدیک تریم». آن گاه چگونه می شود خداوند از رضایت و غضب ابابکر نسبت به خود بی خبر باشد، تا نیاز به سؤال داشته باشد؟ این عقلاً محال است.
یحیی گفت: روایت شده که ابابکر و عمر در زمین مانند جبرئیل و میکائیل در آسمان می باشند؟
حضرت فرمود: در این حدیث هم باید دقت نمود، چرا که آن دو فرشته از فرشتگان مقرّب بوده، لحظه ای از طاعت خدا جدا نشدند و هرگز خدا را معصیت نکردند، و حال آن که آن دو مشرک بودند، بعد مسلمان شدند و اکثر عمر خود را در شرک به سر بردند، پس چگونه می توانند همسان جبرئیل و میکائیل باشند؟
یحیی گفت: در روایات آمده که آن دو (ابابکر و عمر)، پیر مردان اهل بهشت می باشند، در این زمینه چه می گویید؟
حضرت فرمود: این هم محال است، چون بهشتی ها همه جوانند و در آن جا پیرمردی وجود ندارد. این روایت را بنی امیه در مقابله با آن روایتی ساخته اند که می گوید: «حسن و حسین آقای جوانان بهشت اند.»
یحیی گفت: نقل شده که عمر چراغ اهل بهشت است.
حضرت فرمود: این هم محال است، چرا که در بهشت فرشتگان مقرّب، پیامبران، آدم و محمد (ص) حضور دارند. چگونه بهشت با نور آن ها روشن نشده که نیاز به نور عمر باشد؟!
یحیی گفت: نقل شده که پیامبر (ص) فرمود: اگر من مبعوث نمی شدم، عمر به جای من مبعوث می شد.
حضرت فرمود: قرآن راست گوتر از این حدیث است؛ آن جا که می فرماید: «و اذ اخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و ابراهیم و موسی و عیسی ابن مریم و اخذنا منهم میثاقا غلیظا؛(46) و هنگامی که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم، و ما از همه آنان پیمان محکمی گرفتیم»؛ چگونه ممکن است پیمان خداوند عوض شود؟ از این گذشته، پیامبران یک چشم به هم زدن مشرک نشدند، چگونه کسی به رسالت مبعوث می شود، درحالی که اکثر عمر خود را در شرک به سر برده است؟!
یحیی گفت: در روایت آمده که پیغمبر (ص) فرمود: اگر عذاب نازل شود، جز عمر کسی از آن رهایی نمی یابد.
حضرت فرمود: این هم محال است، چرا که خداوند می فرماید: «تا تو (پیامبر) در میان آن ها باشی، آن ها را عذاب نخواهد کرد و مادامی که به درگاه خدا توبه و استغفار کنند، (بازهم) آن ها را عذاب نخواهد کرد».(47) می بینید که برای نزول عذاب دو مانع ذکر شده است و لا غیر:
1 - وجود مبارک پیامبر (ص) در بین مردم؛
2 - توبه و استغفار مردم.(48)
حد سارق
زرقان، دوست صمیمی ابن ابی داود نقل می کند که: روزی، ابن ابی داود در حالی که اندوه و حزن بر چهره اش نمایان بود از نزد معتصم باز می گشت. از وی علت حزنش را جویا شدم، گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست سال قبل مرده بودم. به او گفتم به چه دلیل؟
گفت: به دلیل این که امروز ابی جعفر محمد بن علی بن موسی (ع) نزد امیرالمؤمنین خود را تثبیت کرد.
گفتم: چگونه؟
گفت: دزدی به سرقتش اعتراف کرده بود و خلیفه هم برای روشن شدن مسئله و اجرای حد، فقها را در مجلس جمع کرد و محمدبن علی را نیز دعوت نمود.
از ما سؤال کرد: از کجا دست دزد واجب است قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.
خلیفه گفت: به چه دلیل؟
گفتم: برای این که دست همان انگشتان و کف دست تا مچ است و بدین دلیل خداوند سبحان درباره تیمّم می فرمایند: «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین».(49) در خصوص این فتوا برخی از فقها در مجلس با من همراه شدند. برخی نیز گفتند: قطع دست از آرنج، واجب است.
خلیفه از آنان علتش را پرسید: گفتند: چون خداوند در قرآن می فرماید: «و ایدیکم الی المرافق».
ابن ابی داود ادامه داد: سپس خلیفه رو به امام جواد (ع) کرد و گفت: ای ابا جعفر! نظر تو درباره این موضوع چیست؟
ابا جعفر گفت: ای خلیفه این جماعت در این باره نظر دادند.
مأمون گفت: رأی آن ها را نادیده بگیر، رأی خود را بیان کن.
او گفت: ای خلیفه مرا معاف کن.
خلیفه گفت: تو را به خدا سوگند می دهم که نظر و رأی خود را بیان کنی.
ابا جعفر گفت: حال که سوگند دادی، می گویم.
تمام اقوال بیان شده، اشتباه است. در دین و سنّت واجب است دست از نقطه پیوند استخوان های انگشتان قطع و کف دست به حال خود باقی بماند.
خلیفه گفت: دلیلش چیست؟
اباجعفر گفت: این سخن رسول الله (ص) که فرمود: سجده بر هفت عضو واجب است: پیشانی، دو دست، دو زانو و دو پا. پس اگر دستش از مچ و یا آرنج بریده شود برای دزد دستی باقی نمی ماند تا با آن سجده کند و خدای متعال می فرماید: «و ان المساجد لله؛(50) مسجدها از آن خداوند است»؛ یعنی اعضای هفت گانه سجده و مسجد از خدایند و آن چه از آن خداست قطع نمی شود.
ابن ابی داود گوید: معتصم از این حکم خوشش آمد و آن را پذیرفت و دستور داد تا دست دزد را از مفصل انگشتان دست قطع کنند نه کف دست.
ابن ابی داود می گوید: در آن لحظه گویی برای من قیامتی برپا شد و آرزو کردم کاش زنده نبودم. وی می گوید: پس از سه روز به نزد معتصم رفتم و به او گفتم: همانا خیرخواهی برای امیرالمؤمنین بر من واجب است. هرچند که بدانم به سبب آن بر آتش داخل شوم.
خلیفه گفت: این خیرخواهی چیست؟
گفتم: امیرالمؤمنین فقها، رعیت و دانشمندان را برای امری از امور دین در مجلس خویش گرد هم می آورد و از آن ها درباره حکمی پرسش می کند و آنان نیز آن چه می دانند بر زبان می رانند، در حالی که در مجلس خلیفه، خاندان او، فرماندهان، وزرا و کاتبان حضور دارند. سخنان مجلس خلیفه به گوش مردم می رسد و آنان پی می برند که خلیفه به خاطر فتوا و قول مردی که عده ای از این امت به امامت وی قائل هستند و ادعا می کنند که او «امام جواد (ع)» به مقام خلافت سزاوارتر است، قول و فتوای همه را کنار می زند، حکم او را بر حکم فقها ترجیح می دهد، این چه عواقبی را در پی خواهد داشت؟
ابن ابی داود گفت: در این لحظه رنگ خلیفه به دلیل آن چه به وی تذکر داده بودم تغییر کرد و گفت: خداوند برای این خیرخواهی به تو جزای خیر عطا کند.
شاگرد پروری
امام جواد (ع) در مدت هفده سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که هر یک خود قلّه ای بودند از قلّه های فرهنگ و معارف اسلامی مانند:
ابن ابی عمیر بغدادی، ابوجعفر محمد بن سنان زاهدی، احمد بن نصر بزنطی کوفی، ابوتمام حبیب اوس طائی (شاعر مشهور شیعه)، ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری که در قرن سوم هجری می زیسته اند. اینان نیز - هم چنان که امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود - هر کدام به گونه ای تحت تعقیب و گرفتاری بودند. فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون کردند. ابو تمام طائی (شاعر) نیز از این امر بی بهره نبود، امیرانی که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را که بهترین شاعر آن روزگار بود و در تاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند. اگر کسی شعر او را برای آنان بدون اطلاع قبلی می نوشت و آنان از شعر لذت می بردند و آن را می پسندیدند، همین که آگاه می شدند که از ابوتمام است دستور می دادند که آن نوشته را پاره کنند. این ابی عمیر - عالم ثقه و مورد اعتماد - نیز در زمان هارون و مأمون، محنت های بسیار دید. او را سال ها زندانی کردند، تازیانه ها زدند. کتاب های او را که مآخذ عمده علم دین بود، گرفتند و باعث تلف شدن آن ها شدند.
ازدواج سیاسی
مأمون با فرستادن دخترش امّ الفضل به خانه امام جواد (ع) می خواست همیشه او را زیر نظر داشته باشد و از کارها و اخبار خانه ایشان بی خبر نماند و دخترش نیز به راستی وظیفه خبرچینی و گزارشگری را به خوبی انجام می داد و با این وصلت، امام را با دربار پر عیش و نوش خود مرتبط ساخته و می خواست آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور نسبت دهد و بدین ترتیب بر عظمت و قداست امام لطمه وارد سازد و او را در انظار از مقام ارجمند عصمت و امامت، ساقط و خوار و ضعیف نماید.
محمد بن ریان می گوید: مأمون هر چه می کوشید امام جواد (ع) را به لهو و لعب وادار سازد، موفق نمی شد. در مجلسی که برای جشن ازدواج امام (ع) برپا ساخت صد کنیز زیبا را که هر یک جامی پر از جواهرات در دست داشتند واداشت تا چون امام وارد شد و برجای خود نشست به استقبال او بروند، و آنان این کار را کردند، اما امام هیچ اعتنایی به آنان نکرد و عملاً فهماند که از این کارها بی زار است.(51)
در همین مجلس، مطربی را برای خواندن و نواختن آورده بودند، اما همین که او کار خود را شروع کرد امام بانگ بر او زد: «از خدا بترس». مطرب از صلابت فرمان امام که از ژرفای معنویت و نیروی الهی و ولایی آن گرامی مایه داشت چنان مرعوب شد که آلات موسیقی از دستش فرو افتاد و دیگر هرگز تا زنده بود نتوانست از دست هایش برای ساز و نوا استفاده کند.(52)
در واقع، مأمون با این وصلت می خواست علویان را از اعتراض و قیام علیه خود باز دارد و خود را دوست دار و علاقه مند به آنان نشان دهد.
از دیگر اهداف مأمون، عوام فریبی بود؛ چنان که گاهی می گفت: من به این وصلت اقدام کردم تا ابو جعفر (ع) از دخترم صاحب فرزندی شود و من پدر بزرگ کودکی باشم که از نسل پیامبر (ص) و علی بن ابیطالب (ع) است.(53) اما خوش بختانه این حقه مأمون نیز بی نتیجه بود، زیرا دختر مأمون هرگز فرزندی نیاورد و فرزندان امام جواد (ع) همگی از خانمی نیک سیرت و بزرگوار به نام «سمانه مغربیه» به وجود آمدند.(54)
امام جواد (ع) مجبور به این ازدواجِ کاملاً سیاسی شد. اصولاً زندگی با مأمون برای آن حضرت رنج آور و تحمیلی بود و به همین دلیل امام در بغداد نماند و با خانواده اش به مدینه بازگشت و تا سال 220 در آن جا ماند و با بازگشت به مدینه منوّره سوء استفاده های مأمون را از طرح مسئله ازدواج خنثی کرد و با دور شدن از مرکز خلافت عباسیان به زندگی خانوادگی و کشاورزی و رسیدگی به امور شیعیان و ارشاد و راهنمایی آنان پرداخت. گرچه این آرامش نسبی در زندگی امام زیاد به طول نیانجامید و پس از مرگ مأمون در سال 218 هجری جانشین وی معتصم به تحریک «ابن ابی داود» قاضی بغداد که دل پری از امام داشت، امام را به بغداد فرا خواند و از جو سازی و تحریک و شهادت دروغین علیه آن حضرت خودداری نکرد و هم چون برادرش مأمون بزرگان مذاهب گوناگون را به مناظره و مجادله با امام جواد (ع) دعوت می کرد تا شاید در این گفت وگوها لغزشی از امام جواد (ع) گرفته شود. ولی عظمت علمی وی موجب اعتبار و علو بیشتر مقام آن حضرت می شد.
معتصم هنگامی که راه های گوناگون را برای تخریب و ترور شخصیت آن حضرت امتحان نمود و شکست خورد، تصمیم گرفت وی را به قتل برساند. بدین منظور از دشمن خانگی امام جواد(ع) و به اصطلاح ستون پنجم خود امّ الفضل استفاده کرده و او را مأمور چنین کاری کرد.
امّ الفضل نیز که از آن حضرت فرزندی نداشت و با همسر خود نیز میانه خوبی نداشت اصرار عمو و برادر خود را در این باره پذیرفت و حجّت خدا، امام بر حق شیعیان، جوان رشید علوی، نور چشم نبوی را در عنفوان جوانی مسموم کرد و ننگ و نفرت ابدی را برای خود خرید.
خطبه عقد ازدواج
در مجلس عقد امام جواد (ع) با امّ الفضل، مهریه به همان اندازه مهریه حضرت زهرا (س) تعیین شد و امام جواد (ع) پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «همانا محمدبن علی بن موسی (ع)، امّ الفضل دختر عبدالله مأمون را به 500 درهم نیک برای همسری خواستگاری می کند، ای امیرمؤمنان! آیا او را به این مهریه همسر من می کنی؟ مأمون گفت: «آری ای ابوجعفر، ام الفضل دخترم را همسر تو نمودم به همان مهریه مذکور، آیا همسری او را پذیرفتی؟ امام جواد (ع) فرمود: «آری، پذیرفتم و به آن راضی شدم.»(55)
چند پرسش و پاسخ
1 - اگر امام جواد (ع) حدود نه سال داشته و هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، چگونه با دختر مأمون ازدواج کرد؟
2 - آیا امام این ازدواج را از روی اجبار پذیرفت یا به دلیل مصلحت دینی قبول کرد؟
3 - آیا مأمون حسن نیت داشت یا سوء نیت؟
در پاسخ به سؤال اول باید گفت: اصل عقد ازدواج در همان نه سالگی امام جواد (ع) صورت گرفت، ولی انتقال دختر مأمون به خانه امام، مطابق پاره ای از روایات در سال 215 اتفاق افتاد؛ یعنی آن هنگام که امام بیست سال داشت. سپس امام در ایام حج با همسرش به مکه رهسپار شد و پس از مراجعت از مکه به مدینه رفتند.(56)
عالم بزرگ، رستم طبری در دلائل الامامه می نویسد: امام جواد (ع) هنگامی که به سن شانزده سالگی رسید با دختر مأمون ازدواج کرد، اعتراض عباسیان و مناظرات علمی امام نیز در همین وقت رخ داد.(57)
در پاسخ به سؤال دوم می گوییم: به نظر می رسد هر دو، زیرا امام جواد (ع) در برابر اصرار مأمون، در فشار و اجبار قرار گرفت، و از طرفی با توجه به جوانب امر، مصالح مهمی در تحکیم و گسترش فرهنگ تشیع، در پرتو این ازدواج پدید می آمد، از این رو آن حضرت، این ازدواج تلخ را پذیرفت.
در پاسخ به سؤال سوم نیز می گوییم: سابقه مأمون و شهادت حضرت رضا (ع) به دست او و نیرنگ هایش فاش شده بود. همه رفتارهای او نشان دهنده سوء نیت او بود. او هم چون مار خوش خط و خالی بود که زهرش را در نهان مخفی می داشت، این را حتی غیر شیعیان می دانستند؛ چنان که در روایت آمده است: محمدبن علی هاشمی (که از اهل تسنّن بود) می گوید: صبح همان شبی که امام جواد (ع) با دختر مأمون عروسی کرد، به حضور امام جواد (ع) رفتم. شب گذشته دوا خورده بودم و پی در پی تشنه می شدم اما در محضر آن حضرت اظهار نکردم. امام به من نگاه کرد و فرمود: به گمانم تشنه هستی؟ گفتم: آری، به خدمت کار خود فرمود: آب بیاور، او رفت و آب آورد. من با خود گفتم: اکنون آب زهر آلودی می آورند. خدمت کار آب آورد، حضرت لبخندی زد و به خدمت کار گفت: آب را به من بده، آن حضرت آب را گرفت و آشامید و بعد به من داد و من با اطمینان آشامیدم و طولی نکشید دوباره تشنه شدم ولی نمی خواستم به آن حضرت بگویم. باز امام جواد (ع) به چهره من نگریست و فرمود: گویا تشنه هستی؟ گفتم: آری، به خدمت کارش فرمود: آب بیاور. او آب آورد. باز من با خودم گفتم اکنون آب زهرآلود می آورد. امام جواد (ع) به خدمت کارش فرمود: آب را به من بده و گرفت و آشامید و بعد در حالی که خنده بر لب داشت به من داد و من با اطمینان نوشیدم. روایت کننده می گوید: در این هنگام محمدبن علی هاشمی به من گفت: سوگند به خدا من همان طور که رافضی ها (شیعیان) می گویند من گمان دارم حضرت امام جواد (ع) از آن چه در دل ها می گذرد آگاه است.»(58)
این روایت بیان گر آن است که در همان آغاز ازدواج دختر مأمون با امام جواد (ع) بیشتر مردم حتی - غیر شیعه - به مأمون خوش بین نبودند و دخترش را نفوذی مأمون برای زهر دادن به امام جواد (ع) می دانستند.(59)
موضع امام در برابر معتصم
دوران امامت امام جواد (ع) با دوران حکومت دو خلیفه هم زمان بود؛ یعنی هفتمین و هشتمین خلیفه عباسی؛ مأمون و معتصم. موضع گیری امام جواد (ع)، در برابر این دو نیز همان موضع گیری پدرانش در برابر طاغوت ها بود؛ یعنی به هیچ وجه، با حکومت طاغوت سرسازگاری نداشته و هیچ گاه آن ها را تأیید نکردند. امام جواد (ع) در این عصر به طور کامل به توطئه های مأمون آگاه بود، ولی نرمش ظاهری مأمون از یک سو و آزادی نسبی امام جواد (ع) در بهره برداری های بسیار به نفع شیعه و نگهبانی از شیعه از سوی دیگر، موجب شد که امام جواد (ع) به بازسازی و نوسازی فقه و فرهنگ تشیع بپردازد.
بعد از مأمون، برادرش معتصم بر مسند خلافت نشست. امام جواد (ع) در مقابل او هیچ گاه از خود نرمش نشان نداد و از هر فرصتی برای اعلام مخالفت خود با حکومت عباسی استفاده می کرد.
برای مثال، یکی از قیام های علویان در مقابل حکومت عباسی که در عصر هادی عباسی روی داد، قیام حسین بن علی، شهید فَخّ و یارانش بود، که وی به همراه یارانش در سرزمین فَخّ (واقع در نزدیکی مکه) به نحوی جنگید که عاشورای دیگری را رقم زد. امام جواد (ع) این قیام را تأیید نمودند و در مورد آن فرمودند: «برای ما آل محمد (ص) بعد از واقعه کربلا، قتلگاهی بزرگ تر از قتلگاه فخّ نیست».(60) و نیز در مورد سکوت نکردن در مقابل ظلم ظالمان فرمود: «ظالم و یاری کننده ظالم و کسی که به کار ظالم راضی است، هر سه شریکند.»(61)
معتصم هم چون برادرش مأمون، بسیار حیله گر بود و همواره با طرح نقشه سعی داشت امام را از سر راه خود بردارد. به همین دلیل تصمیم گرفت آن حضرت را محترمانه از مدینه به بغداد بیاورد، تا بدین وسیله او را از نزدیک تحت نظر بگیرد. از این رو در سال 220 ه. ق طی نامه ای به والی مدینه دستور داد که امام جواد (ع) را به بغداد بیاورد. والی مدینه نیز آن حضرت را که هرگز حاضر نبود از شهر پیغمبر (ص) دور شود، با اجبار به بغداد آورد. امام جواد (ع) هنگام خروج از مدینه، با مدینه و خانواده اش وداعی جان سوز کرد؛ وداعی که گویی بازگشتی در آن نیست؛ همان وداعی که امام رضا (ع) هنگام خروج از مدینه، با شهر پیغمبر کرد. معتصم در ادامه روش فریب کارانه اش به استقبال امام رفت و از او تجلیل کرد، ولی در مدت سکونت امام در بغداد با طرح نقشه های گوناگون، سعی در به شهادت رساندن امام داشت.
رهنمودهای امام جواد(ع) به جوانان
جوانان بر اساس طبیعتی که دارند، برای آشنایی با افکار و اندیشه های متفاوت، علاقه شدیدی از خود نشان می دهند. آنان دوست دارند اندیشه های نو و متفاوت را بشناسند و از میان آن ها آن چه را که به نظر خود بهتر و کارآمدتر تشخیص می دهند، انتخاب کنند. امام علی (ع) فرمودند: «دل نوجوان همانند زمین خالی (آماده و مستعد) است و هر اندیشه ای که در آن القا شود، می پذیرد.»(62)
بذر دانش، یکی از مهم ترین سرمایه هایی است که می توان در دل جوان کاشت و آن را بارور نمود. امام جواد (ع) در پیامی، اهمیت علم و دانش را این گونه بیان می کند: «بر شما باد به کسب دانش، چرا که آن برای همه لازم است و سخن از علم و بررسی آن امری مطلوب و دوست داشتنی است، برادران دینی را به هم پیوند می دهد و نشانه شخصیت والا و جوانمردی، تحفه مناسبی برای مجالس، دوست و همراه در سفر و مونس غربت و تنهایی است.»(63)
از منظر امام جواد (ع) شایسته است که یک جوان مسلمان به علم و دانش روی آورد و آن را مونس و یاری مناسب برای خود برگزیند. دوستان خود را بر اساس بینش و دانش انتخاب کند و شخصیت اجتماعی خود را به وسیله دانش و علم مشخص سازد. برای مجالس و دیدار دیگران، علم هدیه برد و در تنهایی و غربت و سفر، علم و دانش را بهترین هم سفر و مونس خود بداند، چرا که علم و دانش، سرچشمه تمام کمالات و ریشه همه پیشرفت هاست.
پیشوای نهم، علم را دو قسمت کرده و می فرمود: «علم و دانش دو نوع است: علمی که در وجود خود انسان ریشه دارد و علمی که از دیگران می شنود و یاد می گیرد. اگر علم اکتسابی با علم فطری هم آهنگ نباشد، سودی نخواهد داشت. هر کس لذت حکمت را بشناسد و طعم شیرین آن را بچشد، از پی گیری آن آرام نخواهد نشست. زیبایی واقعی در زبان و گفتار نیک است و کمال راستین در داشتن عقل.»(64)
امام محمد تقی (ع) علم و دانش را یکی از مهم ترین عوامل پیروزی و رسیدن به کمالات معرفی می کرد و به انسان های کمال خواه و حقیقت طلب توصیه می نمود که در راه رسیدن به آرزوهای مشروع و موقعیت های عالی دنیوی و اخروی از این نیروی کارآمد بهره لازم را بگیرند. آن بزرگوار می فرمود: «چهار عامل موجب دست یابی انسان به اعمال صالح و نیک است: سلامتی، توان گری، دانش و توفیق خداوندی.»(65)
یک جوان شایسته و هدف مند بر اساس اندیشه ها و عواطف خود ممکن است به سوی برخی صاحب نظران و اندیشمندان، متمایل شود، به جلسات آنان برود، به سخنرانی هایش گوش فرا دهد و حرف هایشان را بشنود و بپذیرد. اما در این میان پیروی از گفته های آنان، اگر بر اساس حق نباشد، ممکن است انسان را به سوی باطل و راه های انحرافی سوق دهد. بنابراین بر یک جوان مسلمان و متعهّد زیبنده است که تمایلات خود و گفته های دیگران را بر اساس اندیشه های صحیح و عقلانی بسنجد و راه خود را با معیار حقیقت انتخاب کند. امام جواد (ع) در این زمینه رهنمود راه گشایی برای همگان دارد. آن گرامی می فرماید: «هر کس به گفتار گوینده ای گوش فرا دهد، او را پرستش کرده است. اگر ناطق از خدا می گوید، شنونده خدا را عبادت کرده و اگر از شیطان بگوید، شنونده نیز به پرستش شیطان پرداخته است.»(66)
هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، مردم از اطراف و اکناف، گروه گروه برای عرض تبریک به مرکز خلافت آمده و به حضورش می رسیدند. روزی جمعی از اهل حجاز به همین منظور بر او وارد شدند. خلیفه بعد از دیدار ابتدایی متوجه شد که پسر بچه ای آماده است تا از میان آن جمع سخن بگوید. خطاب به او گفت: «بچه برو کنار تا یکی بزرگ تر از تو صحبت کند». پس نوجوان فوراً گفت: «ای خلیفه! اگر بزرگ سالی میزان است، پس چرا شما بر مسند خلافت قرار گرفته اید، با این که بزرگ تر از شما هم افرادی این جا هستند؟»
عمر بن عبدالعزیز از تیزهوشی و حاضر جوابی او متعجب شد و گفت: «راست می گویی و حق با توست. اکنون حرف دلت را بزن». آن نوجوان هوش مند گفت: «ای امیر! از راه دور آمده ایم تا به شما تبریک بگوییم و منظورمان از این عمل، شکر الهی است که مثل شما خلیفه خوبی را به مردم عطا کرده است وگرنه مجبور نبودیم به این سفر بیاییم، زیرا نه از تو می ترسیم و نه طمعی داریم. اما این که از تو نمی ترسیم برای این است که تو اهل ظلم و ستم بر مردم نیستی و علت این که طمع نداریم این است که ما از هر جهت در رفاه و نعمت هستیم.»
وقتی سخن آن نوجوان تمام شد، خلیفه از او درخواست کرد که وی را موعظه کند. او نیز گفت: «ای خلیفه! دو چیز زمامداران را مغرور می کند: اول، حلم خداوند و دوم، مدح و چاپلوسی اشخاص از آن ها. خیلی مواظب باش که از آنان نباشی، زیرا که اگر از آن عده شدی، لغزش پیدا می کنی و در زمره گروهی قرار می گیری که خداوند متعال در حق آنان فرمود: «و لا تکونوا کالذین قالوا سمعنا و هم لایسمعون(67)؛ از آن افراد نباشید که ادعای شنیدن می کنند، با این که نمی شنوند.»
در پایان، خلیفه از سنّ و سال او پرسید و معلوم شد که بیش از دوازده سال ندارد. آن گاه خلیفه او را تحسین کرده و در مورد وی و عظمت علم و دانش او شعری خواند که: «دانش بیاموز، که آدمیزاد دانشمند به دنیا نمی آید و هیچ گاه دانا با نادان هم رتبه نیست. بزرگ قوم، هرگاه دانش نداشته باشد، در مجالس و محافل، کوچک و خوار دیده می شود.»(68)
پی نوشت ها:
1) محمد محمدی اشتهاردی، داستان های شنیدنی از چهارده معصوم(ع).
2) بهبودی، صحیح الکافی، ص 54.
3) تاریخ بغداد، ج 3، ص 54.
4) الکافی، ج 1، ص 492.
5) الارشاد، ج 2، ص 281.
6) محمود لطیفی، (مترجم)، مقتل چهارده معصوم (ع)، ج 3، ص 244.
7) اسدالله مبشری، (مترجم)، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما، ص 248.
8) الصواعق المحرقه، ص 205.
9) سیدجعفر مرتضی العاملی، نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (ع)، ترجمه سیدمحمد حسینی، ص 92.
10) الارشاد، ص 319؛ روضة الواعظین، ص 261.
11) بحارالانوار، ج 50، ص 75؛ موسوعة الامام الجواد (ع)، ج 1، ص 360 و 363؛ اعیان الشیعة، ج 3، ص 129.
12) ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 389؛ موسوعة الامام الجواد (ع)، ج 1، ص 362.
13) تذکرة الخواص، ص 202.
14) علی بن عیسی الاربلی، کشف الغمة، ج 2، ص 186.
15) الحسین، ج 2، ص 207؛ الامام محمد الجواد (ع)، ص 76؛ زندگی امام جواد (ع)، ج 1، ص 200.
16) اصغر منتظر القائم، تاریخ امامت، ص 224.
17) الفهرست ابن ندیم، ص 444.
18) مروج الذهب مسعودی، ج 4، ص 52.
19) تاریخ طبری، جزء 7، ص 188.
20) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 473.
21) اصول کافی، ج 3، ص 456.
22) غاشیه (88) آیه 3 - 2.
23) رجال کشی، ص 319؛ مسند الامام جواد (ع)، ص 150.
24) غاشیه (88) آیه 3 - 2.
25) رجال کشی، ص 391؛ مسند عطاردی، ص 150.
26) رجال کشی، ص 444.
27) مسند الامام جواد، ص 298.
28) تهذیب، ج 3، ص 283.
29) بحارالانوار، ج 50، ص 37.
30) ابن جریر طبری، دلائل الامامة، ص 204.
31) بحارالانوار، ج 50ص 100 - 98؛ دلائل الامامة، ص 206.
32) اثبات الوصیة، ص 215.
33) اصول کافی، ج 1، ص 320.
34) همان، ج 1، ص 383.
35) از سخن علی بن اسباط استفاده می شود که آن حضرت در آن زمان پیروانی هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بوده اند با خصوصیات جسمی حضرت آشنا شوند.
36) مریم (19) آیه 12.
37) یوسف (12) آیه 22.
38) قصص (28) آیه 14.
39) اصول کافی، ج 1، ص 384؛ سیدمحمدکاظم قزوینی، الامام الجواد من المهد الی اللحد، ص 232؛ اثبات الوصیة، ص 211.
40) ابن شهر آشوب، المناقب، ج 2، ص 90 و 91.
41) اثبات الوصیة، ص 212.
42) اصول کافی، ج 1، ص 384.
43) قاضی نور الله شوشتری، احقاق الحق، ج 4، ص 62.
44) اصول کافی، ج 1، ص 314.
45) ق (50) آیه 16.
46) احزاب (33) آیه 7.
47) انفال (8) آیه 33.
48) احتجاج طبرسی، ج 2، ص 480 - 477.
49) مائده (5) آیه 6.
50) جنّ (72) آیه 18.
51) کافی ج 1، ص 494.
52) همان.
53) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 454.
54) منتهی الامال، ج 2، ص 235.
55) وسائل شیعه، ج 15، ص 8، احتجاج طبرسی، ج 2، ص 242؛ محمد محمدی اشتهاردی، نگاهی بر زندگی امام جواد (ع)، ص 62 و 63.
56) کتاب بغداد، ص 143 - 142؛ زندگی سیاسی امام جواد (ع)، ص 90.
57) اقتباس از: دلائل الامامة، ص 206.
58) اصول کافی، ج 1، ص 496.
59) محمد محمدی اشتهاردی، نگاهی بر زندگی امام جواد (ع)، ص 67 - 66.
60) بحارالانوار، ج 48، ص 165.
61) کشف الغمة، ج 3، ص 432.
62) وسائل الشیعه، ج 21، ص 478.
63) بحارالانوار، ج 7، ص 80.
64) کشف الغمة، ج 3، ص 193.
65) ابو الفتح کراجکی، معدن الجواهر، ص 41.
66) انفال (8) آیه 21.
67) همان.
68) محمد بن احمد ابشیهی، المستطرف، ج 1، ص 107.