با آن چه در مقاله های پیشین به اثبات رسید و اسناد و دلایل آن گزارش گردید، روشن شد که حدیث در زمان رسول الله(ص) نگاشته می شده است و آن بزرگوار بر ثبت و ضبط آن تأکید می ورزیده اند. صحابه رسول الله(ص) نیز حدیث را می نگاشتند و برخی از آنان بر ثبت و ضبط تأکید می ورزیده اند. از سوی دیگر روشن است که نگارش و ثبت حدیث بلکه نشر و نقل حدیث پس از رسول الله(ص) منع شده و برخی چنان که خواهد آمد به لحاظ نشر حدیث از سوی حاکمان، سیاست شده اند. از آن چه پیش تر آوردیم روشن شد که این منعْ پایه و اساس شرعی ندارد، بدین معنا که مانعان در کار خویش مستندی از رسول الله(ص) نداشته اند، از این روی در کار خویش هرگز به کلامی از پیامبر استناد نکرده اند و ما پیش تر و به هنگام نقد روایات منع و برای روشن ساختن بی پایگی آن سخن ها از جمله به این حقیقت استناد کردیم.1 اکنون باید بنگریم منع تدوین چگونه آغاز شد، ریشه در کجا داشت و چه سان بگسترد، و کسانی که چنین اقدامی را شایسته دانسته اند، آن را چگونه توجیه کرده اند؟
آغاز منع تدوین
جریان منع کتابت و تدوین حدیث و به دیگر سخن، عدم لزوم نگارش و ثبت و ضبط گفتار رسول الله(ص) چونان اندیشه ای در ذهن کسانی، ریشه در زمان رسول الله(ص) دارد. قریشیان حال به هر انگیزه ای بر این پندار بودند و کتابت کلام رسول الله(ص) را روا نمی دانستند، عبد الله بن عمرو بن عاض می گوید:
من هر آن چه از پیامبر می شنیدم می نوشتم و با این کار می خواستم از تباهی آن ها جلوگیری کنم. قریش مرا از این کار باز داشتند و گفتند: «هر آن چه از پیامبر می شنوی می نویسی، و حال آن که پیامبر بشری است که در حال خشنودی و ناخشنودی سخن می گوید؟…2
برخی از پژوهش گران بخشی از این نقل را (رسول الله بشر یتکلم فی الغضب والرضا) نشانِ انگیزه این موضع گیری قریشیان در برابر کلام رسول الله(ص) دانسته اند، بدین معنا که آنان از این که سخنانی از پیامبر نشر شود که از سَرِ خشنودی درباره کسانی و از سَرِ خشم درباره کسانی گفته شده است، تن می زدند و عملاً این حرکت، نوعی آینده نگری برای حراست از موقعیت افراد و زدودن موانع برای دست یابی بر قدرت و حاکمیت بود.3 گو این که این تحلیل چندان دور از واقع نمی نماید، به ویژه با توجه به برخورد قریشیان با پیامبر(ص) در آستانه رحلت، و نصوصی که می تواند انگیزه های سیاسی آن ماجرا را بنمایاند. اما گفتنی است که واقعیت ذهنی بسیاری از قریشیان درباره پیامبر(ص) دقیقاً چنین بوده است؛ یعنی آنان نه تصور درستی از جایگاه نبوت داشته اند و نه درک درستی از اهمیت و جایگاه کلام آن بزرگوار.
در آستانه رحلت رسول الله(ص)
به هر حال، این اندیشه یک بار دیگر نیز، به گونه ای ناهنجار، شگفت انگیز و اسف بار در آستانه رحلت رسول الله(ص) ظهور یافت، ابن عباس می گوید:
چون پیامبر(ص) در آستانه رحلت قرار گرفت، و در خانه کسانی بودند از جمله عمر بن خطاب، پیامبر فرمود: سابزار نوشتن بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشویدز عمر گفت: درد بر پیامبر چیره گشته است، کتاب الهی را پیش خود دارید و کتاب الهی ما را بسنده است….4
پیش تر آورده ایم 5 که در نقل های مختلف، «ان الوجع قد غلب علی رسول الله…» آمده است و در نقل هایی که گوینده آن یاد نشده آمده است که او گفت: «هجر رسول الله» و یا «ان رسول الله یهجر…». این موضع گیری، بی گمان از جمله برای چاره جویی در شکل دهی جریان پس از پیامبر(ص) بود، اما پیش تر از هر چیزی نشان آغازین موضع صریح سیاست بازان جامعه نوپای اسلامی است در جهت رقم زدن سیاست و ثقافت آینده جامعه اسلامی.
به هر حال، با این همه، توان گفت که قبل از استقرار خلافت خلیفه اول، جریان منع کتابت و تدوین حدیث جدی نیست، و از عدم تدوین حدیث و منع نگارش آن به طور عملی اثری نمی توان یافت. نصوص تاریخی نشان آن است که خلیفه اول نیز حدیث را می نگاشته است، آهنگ منع، پس از نگارش و ثبت آن بوده است. در منابع حدیثی و تاریخی از عایشه نقل کرده اند که:
پدرم پانصد حدیث از گفتار رسول الله(ص)جمع کرده بود، شبی خوابید و اما آرام نداشت، من اندوهگین گشتم، و از ناآرامی اش سؤال کردم، چون آفتاب برآمد، گفت: دخترم احادیثی که نزد تو است بیاور، آوردم، آتش فرا خواند و آن ها را بسوزاند….
و نیز آورده اند:
ابو بکر پس از رحلت رسول الله(ص) مردم را گرد آورد، و گفت: شما از رسول الله(ص) سخن ها گزارش می کنید و در آن ها اختلاف می کنید، پس از شما اختلاف ها بیش تر خواهد شد. از رسول الله(ص) چیزی نقل نکنید و اگر کسی از شما سؤال کرد، بگویید: بین ما و شما کتاب الهی است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانید،.6
آن چه ابوبکر را ناآرام کرده بود چه بود؟ و مردم در آغازین روزهای پس از پیامبر(ص) در نقل چه چیزهایی اختلاف کرده بودند و اختلاف داشتند. آیا این گزارش تأمل برانگیز نیست؟! به آن روزگاران جز مسئله خلافت و پیشوایی، مورد دیگری جای گفت و گو داشت؟! این سخن ابوبکر نوعی هم آهنگی با آهنگ آن که نگاشتن را در آستانه رحلت رسول الله(ص) جلو گرفت، نیست؟! ذیل کلام ابوبکر شگفت انگیز است؛ و یاد آور کلام معجز شیم رسول الله(ص) که فرمود:
به زودی مردی تکیه زده بر مسند قدرت، چون سخن من بشنود، گوید: «بینا وبینکم کتاب الله عز وجل فما وجدنا فیه من حلال استحللناه، وما وجدنا فیه من حرام حرّمنا، ألا، وان ما حرم رسول الله(ص) مثل ما حرم الله؛ بین ما و شما کتاب الله هست، حلال اش را حلال و حرام آن را حرام می دانیم. هان! بدانید، آن چه را پیامبر حرام بداند چنان است که خداوند حرام داشته است.»7
این کلام در منابع بسیار و از طرق گونه گون، فراوان نقل شده است و بر ژرف نگران تردیدی را باقی نمی نهد که رسول الله(ص) در آینه زمان، موضع مسند نشینان خلافت را می نگرد و مردمان را به بیداری و تأمل فرا می خواند. بیهقی گویا از این منظر نگریسته که آن را افزون بر «سنن» در کتاب ارجمندش دلائل النبوة نیز آورده است؛ و شیخ محمد ابوشهبه پس از نقل حدیث نوشته است:
این حدیث به لحاظ نقل ثابت است و استوار و محتوای آن نیز چنین است و عقل و درایت، و قرآن کریم مؤید آن.8
تلاش در تحریف معنای حدیث
آن چه آوردیم روشن است و بی نیاز از بیان و غیر قابل تردید. چرا که «اریکه» را لغویان، تخت سلطنت، تخت آذین بسته، نشیمن گاه پشتی دار، یا مطلق تخت معنا کرده اند،9 شافعی نیز آن را چنین تفسیر کرده است10 که روشن است کنایه از مسند نشینی و تکیه بر قدرت است. و تعبیر «یوشک» نیز نشان آن است که تحقق این شعار زودرس است؛ و ذیل کلام ابوبکر دقیقاً هم گون با پیش گویی رسول الله(ص) است؛ و کسی جز او که به لحاظ تاریخی بر روزگار رسول الله(ص) نزدیک باشد چنین سخنی بر زبان نرانده است، این ها و جز این ها تردید باقی نمی نهد که پیامبر اکرم از آن کلام، ابوبکر را مراد کرده بوده است. اما کسانی کوشیده اند بگویند: «مراد مترفّهان شادخواری هستند که خوش نشین اند و دانش را از جایگاه اصلی آن فرا نمی گیرند.»11
روشن است که این تفسیر بسی دور از واقع است، تدبّر در آهنگ کلام رسول الله(ص) به روشنی نشان آن است که آن کس تکیه زده بر قدرتی است که توان امر و نهی دارد و از مردم می خواهد که در گشودن گره ها و یافتن پاسخ سؤال ها به قرآن مراجعه کنند و از مراجعه کردن به حدیث پیامبر تَنْ زنند؛ آیا خوش نشینان تکیه زده بر پشتی در درون خانه ها چنین اند؟ و آیا سیاق کلام پیامبر این است که بگوید چه کسانی آگاهی ها را از کجا می گیرند؟ نقل های مختلف آن که در منابع گونه گون ارائه شده که به روشنی نشان این است که مصداق کلام رسول الله(ص) یک نفر است و او آهنگ منع از مراجعه به کلام پیامبر را دارد و نه جز آن.
در روزگار عمر
منع نشر و تدوین حدیث به روزگار خلافت عمر شدّت یافت و او با تمام توان از نشر و تدوین حدیث جلو گرفت، با این که در آغاز می نوشت و بر ضبط و ثبت حدیث اهتمام داشت. گویا مسلمانان بیانیه ابوبکر و موضع وی را چندان جدّی نگرفته بودند و افزون بر علی(ع) و باورمندان به شیوه و راه وی ،کسان دیگر نیز بر تدوین و نشر حدیث همت می گماشتند، ابن سعد می نویسد:
احادیث به روزگار عمر بن خطاب فراوان گشته بود، او از مردمان خواست تا احادیث نگاشته شده را بیاورند؛ و چون چنین کردند، دستور داد بسوزانند.12
عمر کسانی از محدثان کوفه را از جمله «قرظة بن کعب» را به مدینه فرا می خواند و به آنان دستور می دهد که از نقل و نشر حدیث خودداری کنند،13 از این روی آورده اند که چون «قرظه» از این سفر بازگشت هرگاه از او نقل حدیث را می خواستیم، می گفت: عمر ما را از آن نهی کرده است، 14 و قرظه خود گفت: پس از آن من هرگز سخنی از رسول الله(ص) نقل نکردم.15
خطیب بغدادی آورده است که:
عمر بن خطاب را خبر رساندند که در میان مردم کتاب ها و حدیث هایی است؛ آن را خوش نداشت، آن گاه گفت: هان مردم! به من رسیده است که در میان شما کتاب هایی به هم آمده است، استوارترین آن ها دوست داشتنی ترین است نزد خدا. همگان کتاب ها را به نزد من آورند تا من درباره آن ها اظهار نظر کنم. مردمان چنین پنداشتند که می خواهد بدان ها بنگرد و با حقیقتی بسنجد تا در میان نگاشته ها چند گانگی نباشد، اما چون کتاب ها را آوردند آن ها را طعمه آتش ساخت.16
در نقل های دیگری آمده است که عمر آهنگ نگاشتن «سُنَنْ» را داشت، او در این باره با اصحاب پیامبر به رای زنی پرداخته است، و آنان روا داشته اند که نگاشته شود، اما عمر پس از یک ماه تأمل به این نتیجه رسیده است که حدیث، کتابت نشود.17
آن چه آوردیم از یک سوی نشان آن است که قبل از منع عمر از کتابت حدیث، در میان مردم نگاشته های فراوانی بوده است. و از سوی دیگر این که عمر در منع می اندیشد، و با صحابیان به رای زنی می پردازد و پس از آن آهنگ منع می کند و در این منع به هیچ روی به مستندی شرعی استناد نمی کرد، نشان آن است که در این تصمیم، او فقط اندیشه استبدادی خود را به اجرا گذاشته است؛ بدین حقیقت برخی از پژوهشیان عامه نیز راه برده اند، آقای شیخ محمد، محمد ابوزهو نوشته است: «منع حدیث، دیدگاه عمر بود که با توجه به وضع مردم آن روزگار، آن تصمیم را گرفت.»18 و چنین بود که متخلفان را به ضرب شلاق و یا زندان سیاست می کرد، عبد الرحمن بن عوف می گوید:
عمر بن خطاب از تمام بلاد اسلامی، عبد الله بن حذیفه، ابودرداء، ابوذر، عقبة بن عامر و برخی دیگر از اصحاب را فراخواند، و گفت: این احادیث چیست که در بلاد می گسترید؟ گفتند، ما را از پراکندن حدیث باز می داری؟!
گفت، نه! در پیش من باشید، تا زنده ام جدا نشوید، ما بهتر می دانیم چه چیز را از شما فرا گیریم و چه چیزی را وانهیم، بدین سان آنان تا عمَر زنده بود از وی جدا نشدند!19
چنین شد که بسیاریْ از حدیث گفتن تن زدند،20 و بسیاریْ جز در نهان گاه ها، حدیث نقل نکردند.21 شعبی گفت:
دو سال[یا یک سال و نیم] با عبد الله بن عمر نشستم و هرگز نشنیدم که او سخنی از پیامبر باز گوید.
و سائب بن یزید گفت:
«با سعد بن ابی وقاص، حج گزاردم، و تا بازگشت به مدینه از وی حتی یک سخن از رسول الله(ص) نشنیدم.»22
و چنان که پیش تر آوردیم، اگر کسی جز این انجام داد و کار وی به حکومت رسید، سیاست شد. ذهبی آورده است که:
«عمر، ابن مسعود، ابودرداء و ابومسعود انصاری را به زندان افکند و گفت شما از پیامبر فراوان حدیث نقل می کنید.»23
بدین سان، عمَر از نشر حدیث جلو گرفت و از این که کلام رسول الله(ص) تدوین شود مانع شد؛ و هماره تأکید کرد که حدیث را ننویسید، و کم تر حدیث بگویید24 و بر بلاد اسلامی بیانیه نوشت که از این روش هرگز روی برنتابند و اگر کسی نگاشته ای دارد آن را محو کند.25
روزگار عثمان
عثمان که از شورای آن چنانی سر برآورد؛ با پذیرفتن یکی از شرایط مهم آن، که عبد الرحمن بن عوف فراز آورده بود، بر مسند قدرت نشست، یعنی «ادامه شیوه شیخین در خلافت»؛26 بی گمان نمی توانست راهی جز راه آن ها رود، بدین سان درباره حدیث و نشر و تدوین آن گفت: «هیچ کس را روا نیست که حدیثی را که به روزگار ابوبکر و عمر نشنیده است*، گزارش کند.»27
با این همه گویا به هنگام خلافت عثمان، اندکی تسامح در نقل حدیث روا شده است و کسانی از مدینه نمی توانستند بیرون بروند، بیرون رفته اند و زندانیان آزاد گشته اند، اما آیا همه می توانستند حدیث بخوانند، و سخن رسول الله(ص) نقل کنند، هرگز! بنگرید:
ابوذر نزد جمره وسطی نشسته بود؛ مردم بر گرد او جمع بودند، سؤال می کردند و پاسخ می شنیدند. مردی کنارش ایستاد و گفت: مگر از فتوا دادن منع نشده اید ؟ ابوذر سر بالا گرفت و گفت: تو بر من رقیب هستی؟ این را بدان! که اگر شمشیر را بر این جا نهید اشاره کرد به گردن و بدانم که قبل از آن که کارم را بسازید، می توانم کلمه ای از رسول الله(ص) را بگویم، آن را خواهم گفت.28
ابوذر به خاطر پرده دری ها و صراحت گویی ها و افشاگری ها علیه حاکمیت و پراکندن کلام رسول الله(ص) در مقابل مفسران و عالمان درباری، چون کعب الاحبار، تبعید می شود به شام، تا در زیر برق شمشیر معاویه آرام گیرد، اما چنین نمی شود، جاسوسان معاویه جای در جای دنبال او بودند و به مردم فرمان داده بودند که هرگز همراه او نشوند، چنین است که احنف بن قیس می گوید:
به شام رفتم و نماز جمعه به جای آوردم، مردی را دیدم که هر کس به او می رسید از وی کناره می گرفت، نماز خواند و کوتاه خواند، کنارش نشستم و گفتم: بنده خدا تو کیستی؟! گفت: ابوذرم. گفت: و تو؟ گفتم: احنف بن قیس هستم! گفت: از کنارم برخیز تا به تو شری نرسد. گفتم: چگونه؟ گفت: معاویه فریادگری روانه کوی و برزن کرده است و او چنین فراز آورده است که: سهیچ کس با من نه نشیند.ز
عثمان به سرنوشتی که رفتارش بر او رقم زده بود دچار شد، و روزگاری گذشت و معاویه با نیرنگ و ستمگری بر حکومت چنگ انداخت و همانند سلف خود بیانیه صادر کرد که:
هرگز سخنی از رسول الله(ص) نقل نکنید جز آن چه به روزگار عمر نقل شده است.29
چرا؟ این همان بیانیه عثمان است و نتیجه روشن، یعنی هر آنچه با حاکمیت و سلطه هم سوی است گزارش شود و جز آن نه، و به عبد الله بن عمر پیام فرستاد که: «اگر به من گزارش دهند که تو حدیث می گویی بی گمان گردنت را می زنم.»30
و چنین است گزارش کسانی دیگر چون عبد الله بن عمرو بن عاص که گفت: «این امیران، ما را از حدیث گویی نهی کرده اند.»31
بدین سان معاویه نیز بر راه اسلاف خود رفت و جز روزگار اندک حاکمیت حق؛ و حاکمیت علی(ع) عملاً نقل و تدوین حدیث به طور رسمی جلوگیری شد؛ با این تفاوت که به روزگار حاکمیت بنی امیه، و به ویژه روزگار معاویه، دامنه و منع و جعل بگسترد، و معاویه با بیانیه ها از یک سوی، ناقلان فضایل علی(ع) را مهدور الدم اعلام کرد و از سوی دیگر به وضع و جعل دستور داد و در همین حال و هوا بود که «اسرائیلیات» نیز بگسترد.32
امیران و هم سویان با امیران
پیش تر آوردیم که برخی از صحابیان این منع را برنتابیدند و از هر فرصتی برای پراکندن حق بهره گرفتند. اکنون این را نیز بگوییم که حاکمیت، نقل را بر امیران روا دانسته بود، و روشن است که چرا؟! و نیز کسانی که با امیران هم سوی بودند و با ضرب آن ها می رقصیدند. عمر به کسی [گویا ابن مسعود] که فتوا می داد و حدیث نقل می کرد، گفت: تو امیر نیستی، و این کار، امیران را رسد.33 و چون از عبد الله بن عمر می پرسیدند، می گفت: به سوی امیر شوید و از وی بپرسید.34 هشام بن عروه نیز می گوید که چون از پدرم سؤال می شد، می گفت: پاسخ، ویژه سلطان است.35 و زید بن ثابت نیز فتوا در برخی امور را ویژه معاویه می دانست و….36
افزون براینان، حاکمیت به کسانی نیز اجازه داده بود فتوا صادر کنند و حدیث بگویند، از جمله عایشه.37 عایشه به جهاتی میدان دار فتوا بود،38 از این روی کسانی از جمله زید بن ثابت بدو حسد می ورزیدند. زید بن ثابت که در هم سویی و هم گامی وی با حاکمیت و گام های او در استوار سازی پایه های حکومت، روشن است و همو است که ابن اثیر گفته است:
عثمانی بود، و در نبردهای علی(ع) وی را همراهی نکرد.39
و درباره او آورده اند که:
عثمانی بود، و مردمان را بر دشنام دادن به علی(ع) ترغیب می کرد.40
بدین سان طبیعی است که او مسند قضا و افتا را به عهده داشته باشد و ریاست قضا، فتوا و قرائت را به روزگار عمر و عثمان.41 و چنین است عبد الرحمن بن عوف که اجازه دارد، آن چه از پیامبر(ص) شنیده است واگوید و بر اساس آن فتوا دهد.42 ابو موسی اشعری نیز چنین است،43 و ابو هریره که عمر، ابتدا به شدت با این که حدیث نقل کند مخالفت می کند44 و سپس اجازه می دهد.45
بدین سان حدیث گویی و تدوین آثار و مأثر رسول الله(ص) در بوته منع ماند، و حاکمان پس از وی که بر مردم حکم می راندند، به جز روزگار علی(ع)، مردمان را از نقل و نشر و تدوین حدیث بازداشتند، و کسان معدودی هم سوی و هم رأی با حکومت توانستند، حدیث گویند، فتوا صادر کنند، و کسان بس اندکی آن جو حاکم و دستور حکومت را برنتابیدند و حدیث گفتند و به تدوین آن همت گماشتند. اکنون بنگریم آنان که به منع تدوین و نشر حدیث همت گماشتند چه توجیه و دلیلی بر این کار داشتند و یا بهتر بگویم آنان که کوشیده اند تا این عمل را توجیه کنند، چه توجیهاتی پرداخته اند.
1.آمیختگی سره با ناسره
آوردیم که شعار منع حدیث گویی را اولین بار ابوبکر فراز آورد، در کلامی که پیش تر نقل کردیم در ذیل آن آمده است:
عایشه می گوید به پدر گفتم: چرا سوزاندی؟ گفت: در هراس ام که بمیرم و احادیثی از کسی که بدو اطمینان کرده ام در پیش من باشد و به واقع بدان گونه که نقل کرده نباشد [یعنی اطمینان من ناروا باشد و نقل وی نااستوار].
در سخن دیگر خلیفه در جمع مردم گفته بود:
در آن چه از پیامبر نقل می کنید اختلاف دارید و مردم پس از شما بیش تر اختلاف خواهند کرد، بنابراین هرگز از رسول الله(ص) حدیث نگویید، کتاب خدا شما را بسنده است.
اگر آن چه نقل شده است از خلیفه باشد، به واقع بسی شگفت انگیز است و اگر توجیه گران، آن را تراشیده اند و بر ذیل کلام وی افزوده اند و یا بدو برساخته اند، شگفت انگیزتر.
نقد این دیدگاه
عایشه می گوید: پدرم آن شب تا صبح دگرگون بود و غمناک و صبح گاه چنان گفت. اولین سؤال این است که، ابوبکر بر آن چه از دیگران گرفته بود مطمئن نبود، از این روی بر همه آتش افکند چرا؟! بخش هایی را که مستقیم نقل کرده بود چرا آتش زد؟ آیا می شود باور کرد با آن همه ادّعای نزدیک بودن با رسول الله(ص) بیش ترین نقل های وی با واسطه بوده است؟!
دو دیگر آن که، ابوبکر می گوید می ترسم به آنان که اطمینان کرده ام، درست نقل نکرده باشند، سؤال این است که مگر احتمال کذب و سهو در خبر، خبر را از اعتبار می افکند؟ نتیجه این سخن از اعتبار انداختن خبر ثقه نیست؟ بدین سان نمی توان به آن چه در اختیار داریم تکیه کرد و در هر آن چه نقل شده است باید بدیده تردید نگریست. آن چه پیش تر ثابت کردیم که حدیث به روزگار رسول الله(ص) نوشته می شده است و آن بزرگوار بدان امر کرده بود، خلیفه این را می داند یا نمی داند؟! آیا این نوعی رویارویی با موضع رسول الله(ص) نیست؟
سه دیگر این که، این سخن ابوبکر را اگر باورمندان به وی، بپذیرند، لازمه اش این است که محتوای صحاح و مسانید را یک سر تباه سازند، چون در همه، نااستواری نقلْ محتمل است. گویا خلیفه از سیره عاقلان، و مسلمانان در عمل به سخن عادل و ثقه خبر ندارد. و نمی داند که پیامبر در نبردها و… بدان خبرها تکیه می کرد و لزوم وارسی را فقط در خبر فاسق روا می داشت.
طرفه آن که خلیفه در آن چه نقل کرده است، کذب و نا استواری را روا می داند، و با اینکه، این همه را از صحابه نقل کرده است، پس کسانی چون ابو حاتم رازی و ابن حجر عسقلانی و… صحابه را یک سر عادل دانسته اند و از کذب، شک و تردید به دور!46 و مآلاً چنان که ابن اثیر گفته است؛ هر گونه جَرحْ در سخن و شخصیت آن ها ممنوع تلقی شده است.47 این داوری ها یکسر همه در تضادّ با گواهی خلیفه است درباره شخصیت و سخن صحابیان، و گویا ابوبکر صحابه را بهتر از ابن حجر و… می شناخته است!!
افزون بر آن چه یاد کردیم، از یاد کرد این نکته نمی شود گذشت که آقای خلیفه در آن چه در اختیار داشت، شک داشت و شک وی، حدیث را در دیدگاه وی از اعتبار می افکند، در نزد دیگران چطور؟! آیا چون در اعتبار آن تردید داشت آتش زدن آن ها و تباه کردن میراث رسول الله(ص) روا بود. خلیفه می توانست گزارش احادیث را مجاز بداند و بر دیدگاه خودش در تردید و شک تأکید کند و… با توجه به این که بارها تأکید کرده ایم که منع نقل و تدوین به هیچ روی مستند شرعی نداشت. در سخن دیگر خلیفه، اختلاف مردم در نقل ها انگیزه ای برای فرمان «لاتحدثوا عن رسول الله» و تأکید بر این که قرآن ما را بسنده است!
نخست آن که، رسول الله(ص) که امر بر نقل و تدوین کرده بود، و معلمان و مبشرانی به بلاد می فرستاد، به این اختلاف دیدگاه ها و نقل ها هم توجه داشت، از این رو تأکید بر استوارگویی و به دوری از دورغ تأکید می کرد؛ خلیفه چرا بر خلاف سیره پیامبر(ص) عمل می کند؟ خلیفه می توانست با توجه دادن به این گونه گونی نقل ها آن ها را به استوار گویی فراخواند، و با تشکیل لجنه ای و روشن ساختن احادیث استوار، به سنجش احادیث دیگر با آن سخن ها دستور دهد، با توجه به این که به روزگار ابوبکر هنوز مردم و مسلمانان پراکند نشده بودند و این کار به درستی عملی بود.
دیگر این که آن چه خلیفه نگاشته بود چه بود؟! سخنانی بود ناکارآمد و غیر مرتبط با زندگی انسان و احکام الهی؟! که یکسر چنین بودن آن ها بعید است! و اگر چنین نبود و بسیاری مشتمل بر احکام و مسایل مرتبط با زندگی بود که از پیامبر نقل شده بود چرا تباه ساخت؟! و دستور به تباهی آن داد.
و بالاخره شگفتا از کلام پایانی وی که «بین ما و شما کتاب الهی است» و ما بدان پیش تر اشاره کردیم و اینک، بگذریم از این که گفتار بلندی چون حدیث «ثقلین» عدم امکان انفکاک این دو را نشان می دهد و پیوند تنگاتنگ این دو با هم انکار ناکردنی است، فقط یک سخن از پیشنیان را در نقد این کلام بیاوریم و بگذریم:
عمران بن حصین 48از سنت رسول الله(ص) سخن می گفت، مردی به پاخاست و گفت: هان! ابا نجیه، با ما از قرآن سخن بگو!
عمران به او گفت: تو و یارانت قرآن را می خوانید، آیا از نماز و احکام و حدود آن، از زکات در طلا، شتر و گاو و دیگر اموال و چگونگی های آن می توانید بر پایه قرآن سخن بگویید؟! می نگری که در محضر قرآنی، اما حقایق بسیاری بر تو پوشیده است.49
در نقل دیگری آمده است:
عمران بن حصین گفت: تو مرد ناآگاهی هستی، آیا در کتاب الهی میابی که باید نماز ظهر را چهار رکعت و آهسته خواند؟ سپس از نماز و زکات سخن گفت، و پرسید: آیا چگونگی این ها را در کتاب خداوند می یابی؟ این ها در کتاب خداوند به اجمال آمده است و سنت رسول الله(ص) چگونگی آن ها را تفسیر کرده است.50
به پندارم این مطلب روشن تر از آن است که نیازمند تفصیل بیش تر باشد، و بعید می نماید که آقای خلیفه بدین نکته و نکته های دیگر توجه نداشته باشد، از این روی تردیدی نیست که آن چه وی را غمناک ساخته بوده است و تا سحرگان اندیشیدن بدان، خواب را از چشمانش ربود، باید نکته ای دیگر و راز و رمزی دیگر داشته باشد که پس از این بدان خواهیم پرداخت.51
2. جلوگیری از ترک قرآن و اشتغال به غیر آن
مانعان در توجیه عمل منع و توجیه گران عمل آنان در توجیه منع تدوین و نشر حدیث، گفته اند: منع از حدیث گویی و تدوین سخن رسول الله(ص) چارچوبی برای حراست از ساحت قرآن و جلوگیری از اندراس قرآن بود؛ که مردمان با اشتغال به غیر آن، از قرآن روی برنتابند و جایگاه والای قرآن با روی آوردن به حدیث در ذهن و زبان مردمان ضربه نپذیرد و شعاع قرآن در جامعه فرو نکاهد. خلیفه دوم در بخشی از آن چه پیش تر به نقل از وی آوردیم گفته است:
من آهنگ آن را داشتم که حدیث را بنویسم، اما امتهایی را من را یاد آورد که بر گفتار پیامبران روی آوردند و بدان مشغول شدند و کتاب الهی را فراموش کردند، به خدای سوگند کتاب الهی را با چیزی در نمی آمیزم.52
این توجیهِ خلیفه را برخی از عالمان و محدثان پذیرفته و در توجیه عمل خلیفه آورده اند، خطیب بغدادی نوشته است:
ثابت است که پیشینیان بدان جهت که مردمان با اشتغال به غیر قرآن از کتاب الهی روی برنتابند، کتابت را ناروا می دانستند.53
از پژوهش گران معاصر آقای دکتر نورالدین عتر نیز این تحلیل و توجیه را پذیرفته و نوشته است:
به نظر ما آن چه می تواند منع تدوین را توجیه کند، ترس از ترک قرآن، یا روی آوردن به غیر قرآن است.54
آقای اکرم ضیاء العمری نیز در ضمن توجیه ها، این دیدگاه را آورده و به «رامهرمزی» نیز نسبت داده است.55
سنت رسول الله(ص) مفسّر و مبین قرآن است، بدین سان آیا می توان تصور کرد که روی آوردن به سنت از قرآن باز می دارد و آن را به نسیان می سپارد، «کلمة حق یراد بها الباطل». تأکید بر قرآن در این سیاست چیزی جز نفی سنت به لحاظی که پس از این خواهیم گفت نیست، مگر نه این است که سنت هم گون قرآن است (اوتیت القرآن ومثله معه) و بخش عظیمی از آن در ترغیب به فهم قرآن و تشویق در جهت درک قرآن و یافتن چگونگی دست یابی به آموزه های قرآن است. اکنون آیا اگر کسانی به این همه روی آورند، از قرآن روی برمی تابند و یا در فهم قرآن، گامی فراتر برداشته و تلاشی ژرف تر خواهند کرد.
شگفتا، این سخن را کسانی می گویند که صحابه را تا سر حدّ «عصمت» فراز می آورند، و عدالت آنان را یکسر می گسترند، و خطا و اشتباه و تردید را بر آن ها رو نمی دارند، آیا این گونه کسان قرآن را ترک می کردند؟! یعنی حرام قطعی روشن را مرتکب می شدند؟ باور به این مطلب طعن بر صحابیان نیست؟ آیا می توان تصور کرد که صحابیان که بی گمان در میان آنان، دل دادگان به حق و قرآن مداران استوار اندیش، کم نبودند، با روی آوردن به حدیث از قرآن روی بر می تافتند؟! و تابعین چنین می کردند؟ آیا این به گونه ای توهین به مسلمانان نیست؟ «کبرت کلمة تخرج من افواههم ان یقولوا الاّ کذبا….»
تأملی در یک سخن
آن چه از خلیفه آوردیم که از یک سو، نشان منع تدوین بود و تباه سازی نگاشته های حدیثی، و از سوی دیگر، توجیه و تحلیل منع حدیث گویی و تدوین که نقل های آن بسیار و عباراتش گونه گون است از جمله در برخی از آن نقل ها آمده که خلیفه پس از آنکه روایت ها را طعمه آتش ساخت، گفت:
«مشناة کمشناة اهل الکتاب»
در منابع آمده است:«مثناة کمثناة». محققان بر این باورند که «مشناة» است و نه «مثناة»، بدان گونه که ابتدا نقل کردیم.56 اکنون چگونگی این عنوان را در فرهنگ یهودی بنگریم:
عالمان یهودی در یک تقسیم بندی کلی به «قراؤون» و «ربانیون» تقسیم می شدند، گروه اول بدین ویژگی شناخته می شدند که بر کتابت باور نداشتند؛ و جز تورات مصدری برای معرفت نمی شناختند، بر خلاف گروه دوم که به تدوین و نگارش باور داشتند و «تلمود» را که نگاشته ای بود از روایات شفاهی، چونان تورات می پذیرفتند. «تلمود» مجموعه ای بود از «مشناة» که روایات شفاهی بود و شرح آن «جمار» که چون یک جا جمع شد به تلمود نام بردار گشت. 57
بدین سان چنان که برخی از پژوهشیان احتمال داده اند 58 بعید نمی نماید که خلیفه این دیدگاه (ننوشتن به جز کتاب الهی) را از آقای «کعب الاحبار» که پیوندی ناگسستنی با خلیفه داشت و خلیفه او را چونان گشاینده ای برای گره های فکری و پرسش هایش پذیرفته بود، برگرفته باشد و با شعار «مشناة کمشناة اهل الکتاب» بر این پندار رود که احادیث باید به همان گونه در تبادل شفاهی بماند و نگاشته نشود، که صد البته سپس از این موضع نیز بازمی گردد و کتابت و نشر را یکسر جلو می گیرد.
نکته دیگر در کلام خلیفه، مانند سازی سنت رسول الله(ص) به «مشناة» یهودیان است که گزارش ها و تفسیرهای عالمان یهودی بوده است و نه کلامی وحیانی، از این روی «قراء» آن ها را از وضع و جعل فقهای اسرائیلی می دانستند و شایستگی کتابت به آن ها نمی دادند تا در برابر کتاب الهی مصدری نباشد. آیا خلیفه با این مانند سازی، کلام رسول الله(ص) را نیز دارای چنین جایگاهی می داند و نه فراتر از آن، ومآلاً لزومی در ثبت و نگارش آن نمی بیند؟59 یا این که اندیشناکی او از نشر حدیث رسول الله(ص) در گستره جامعه و ایجاد مشکل در حکومت، او را بدین سوی سوق داده بود، نکته ای است تأمل برانگیز که به بخشی از آن پس از این خواهیم پرداخت. این را نیز بیفزاییم که واژه «سنت» برای گفتار رسول الله(ص) به روشنی در میان مسلمانان شناخته شده بود و تعبیر یاد شده و مانند سازی آن با سنت را اولین بار خلیفه دوم طرح می کند.60
کتابی هم سنگ «کتاب الله»!
برخی از مانعان از تدوین، در توجیه و تحلیل سخن خود، گاه چنین آورده اند که این منع به لحاظ پیراسته سازی کتاب الهی از همگون های دیگر و جلوگیری از آن بوده است که در ذهن و زبان مردم، کتابی دیگر هم سنگ کتاب الله قرار گیرد. از پیامبر(ص) نیز آورده اند که پس از نهی فرمود:
«أکتاب مع کتاب الله، امحضوا کتاب الله واخلصوه؛61
کتابی همسنگ با کتاب خداوند؟! کتاب خداوند را یک دست سازید و آن را از جز آن بپرایید.
ما صدور چنین سخنی را بعید نمی دانیم، اما بر این باوریم که رسول الله(ص) این سخن را در پیراسته سازی کلام الهی از اندیشه های دخیل، فرموده و بر این تأکید کرده است که دیگر هیچ سخنی و گرچه به پندار این که از کتاب های پیشین است، هم سنگ این سخن نیست. به دیگر سخن، شواهد و قراین بسیاری نشان آن است که کسانی از صحابیان سخن و یا سخنانی از تورات و… می یافتند و شگفت زده می شدند، و آهنگ نشر می داشتند، که رسول الله(ص) دریافته و منع کرده است و بر این نکته تأکید کرده است که هیچ سخنی هم سنگ کتاب الله نیست.62 نمونه هایی را بیاوریم:
عبد الله بن ثابت انصاری می گوید: عمر بن خطاب به محضر رسول الله(ص) آمد با نگاشته هایی از تورات، و گفت: برادری از بنی قریظه را دیدم؛ او برای من بخش هایی از تورات را نگاشت، نمی خواهید برای شما بخوانم؟! چهره پیامبر دگرگون گشت. عمر را به این حالت پیامبر آگاه کردند، آن گاه عمر گفت: به ربوبیت خداوند و دین بودن اسلام و رسالت محمد خشنودم. پیامبر آرام گرفت و فرمود: به خدا سوگند، اگر موسی در میان شما باشد، و شما از او پیروی کنید و مرا وانهید، گمراه خواهید شد. شما از میان امت ها بهره من هستید و من از میان پیامبران بهره شما.63
در نقل دیگری آمده است :
عمر، نگاشته ای از تورات به عربی سامان داد و آن را به محضر پیامبر آورد و همی خواند، چهره پیامبر دگرگون شد، مردی از انصار گفت: هان فرزند خطاب! وای بر تو، چهره رسول الله(ص) را نمی نگری. آن گاه پیامبر فرمود: از اهل کتاب چیزی نپرسید؛ که آنان گمراه اند و شما را هدایت نخواهند کرد، آنان یا حق را تکذیب می کنند و یا باطل را تصدیق. به خدای سوگند اگر موسی در میان شما می بود، جز پیروی از من برای او روا نبود.64
در گزارش دیگری آمده است :
عمر، به نگاشته ای از اهل کتاب دست یافت، آن را بر پیغمبر خواند، پیامبر(ص) خشگمین شد و فرمود: هان پسر خطاب! به حماقت دچار شده، درباره این ها به حیرت افتاده اید ؟! به خدا سوگند من حقایقی پیراسته و سپیده گشا آورده ام، از آنان مپرسید… .65
در گزارش دیگری به نقل از عمر آورده اند که گفت:
به نگاشته ای از اهل کتاب دست یافتم و او را بر پوستی نگاشتم [و به محضر رسول الله(ص) رفتم] فرمود: آن چه بر دست داری چیست؟ [گفتم:] کتابی است که نگاشته ام تا بر دانشم بیفزایم. پیامبر(ص) خشمگین شد، بدان سان که چهره اش به سرخی گرایید، سپس مردم را فراخواند که در مسجد گرد هم آیند. انصار گفتند: پیامبر خشمگین گشته است. سلاح! سلاح! مردم آمدند به طوری که مسجد آکنده از جمعیت شد و منبر را حلقه زد. آن گاه پیامبر فرمود: هان مردم! به من گفتار جامع و فرجام حقایق داده شده است؛ حقایق پیراسته و سپیده گشایی را برای شما آورده ام، به حیرت نیفتید و به متحیریان نزدیک نشوید.66
این نقل ها فراوان است و در منابع بسیاری گزارش شده است.67 این گونه نقل ها از یک سو، نشان آن است که جامعه اسلامیِ آن روز به اندیشه های دخیل، آلوده بوده است و از سوی دیگر، نمایان گر آن است که کسانی با در نگریستن بدان ها شگفت زده می شدند و بدان ها روی می آورند و پیام رسول الله(ص) به واقع جلوگیری از آمیختن قرآن با هر آن چیزی است که به مقدار کتاب الهی هم سنگ قرآن تلقی می شود و نه امر به عدم کتابت حدیث، البته خلیفه بیش تر از هر کس در چنین حال و هوایی بوده است، از این روی بر این باوریم که تأثیر خلیفه از اندیشه های یهود در عدم کتابت حدیث بعید نمی نماید.
آن چه تا بدین جا آوردیم سخنی بود در برخی از توجیه ها درباره عدم کتابت حدیث و نقد آن، در شماره آینده با بحث از دیگر توجیه ها مطلب را پی می گیریم.
1. فصلنامه علوم حدیث، ش2، ص34
2. مسند احمد بن حنبل، ج2، ص162؛ تقیید العلم، ص 81 88؛ المستدرک علی الصحیحین، ج1، ص 106. پیش تر این حدیث را آورده ایم: فصلنامه علوم حدیث، ش2، ص17
3. معالم المدرستین، ج2، ص43، برخی از پژوهش گران سخنانی از این دست را در زمان رسول الله(ص) از جمله نشأت گرفته از کینه برخی از قریش دانسته اند که گرچه به ظاهر عنوان اسلام را یدک می کشیدند اما در باطن از اعتقاد استوار به رسول الله(ص) و آیین او برخوردار نبودند و حسد و کینه آنها گسترش نام و کلام رسول الله(ص) را برنمی تابید. به آن چه در متن آوردیم نویسنده هوشمند مصر آقای سعید ایوب نیز راه برده است بنگرید به:معالم الفتن، ج1، ص
4.صحیح البخاری؛ ج1، ص 54؛ صحیح مسلم؛ ج3، ص1258؛ شرح نهج البلاغة؛ ابن ابی الحدید، ج6، ص 51؛مسند احمد بن حنبل، ج1، ص 355 (چاپ مؤسسه الرسالة: ج 5، ص 351)؛ النص والاجتهاد، ص152؛ صراع الحریة فی عصر المفید، ص 88، با منابع بسیار؛ الایضاح، ص 359؛ فصلنامه علوم حدیث، ش 2، ص 28
5. فصلنامه علوم حدیث، ش 2، ص 29 28 (و منابعی که در پانوشت آورده ایم ).
6.تذکرة الحفاظ، ج1، ص 5؛ علوم الحدیث و مصطلحه، ص 39
7. مسند احمدبن حنبل ج4، ص131 (چاپ داراحیاء، ج5، ص116)؛ سنن ابی داود، ج2، ص 610؛ سنن دارمی ج1، ص96؛ سنن بیهقی (السنن الکبری)، ج9، ص556؛ دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج6، ص549؛ المستدرک علی الصحیحین، ج1، ص191
8. دفاع عن السنة، ص216
9.العین، ج5، ص 404؛ النهایة ج1،ص401؛ لسان العرب، ج1، ص122
10. الرسالة، ص 91
11. ابو عبد الله محمد بن احمد قرطبی این تفسیر از حدیث را از حمد بن محمد خطابی، از محدثان بزرگ اهل سنت نقل کرده است (الجامع لاحکام القرآن، ج1، ص 38)، و برخی از پژوهشگران معاصر آن را پذیرفته و نقل کرده اند (دفاع عن السنة، ص 10؛ دراسات حول القرآن والسنة، ص116).
12. طبقات ابن سعد، ج5، ص140 (ترجمه قاسم بن محمد بن ابی بکر).
13.تذکرة الحفاظ، ج1، ص4 5؛المستدرک، ج1، ص182؛ جامع بیان العلم وفضله، ج2، ص998
14. همان، ج1، ص 7؛ همان.
15.جامع بیان العلم وفضله، ج2، ص 998
16.تقییدالعلم، ص 52؛طبقات ابن سعد، ج5، ص 188 (با اندکی اختلاف).
17. همان، ص 49؛جامع بیان العلم وفضله، ج1، ص 275 و 247
18.الحدیث و المحدثون، ص 126
19.کنز العمال، ج5، ص239
20. بنگرید به:جامع بیان العلم وفضله، ج1، ص 268 به بعد، باب کراهیة کتابة العلم و تخلیده فی الصحف.
21. همان، ص 281
22. سنن دارمی، ج1، ص59 60
23 .تذکرة الحفاظ، ج1، ص 7
24 .تاریخ ابن کثیر(البدایة والنهایة)، ج8، ص 107
25 . جامع بیان العلم وفضله، ج1، ص 275؛تقیید العلم، ص 52
26 . عمر در آخرین لحظات زندگی خود، شورایی پرداخت تا اعضای آن، سرنوشت خلافت را پس از وی رقم زنند. چگونگی ترکیب شورا، نتیجه ای جز سر برآوردن عثمان نداشت و این نکته از نظر تیزبین علی(ع) دور نبود که فرمود:… حتی مضی لسبیله، جعلها فی جماعة زعم انی احدهم فیالله والشوری… ابن عباس نیز به فراست، این نیم کاسه زیر کاسه را دریافته بود… در آن وانفسای اندیشه سوز عزت شکن، عبد الرحمن دست به سوی علی دراز کرد، با تو بیعت می کنم، که بر کتاب و سنت پیامبر عمل کنی و از روش شیخین پیروی کنی، علی(ع) آخرین شرط را نپذیرفت و گفت:… کتاب خدا، سنت پیامبر(ص)، اجتهاد و آگاهی خودم و نه روش شیخین… و عثمان پذیرفت و یک بار دیگر حق به مسلخ تزویر و ستم رفت و ذبح شد و «حق خلافت» پاس داشته نشد و «خلافت حق» سامان نگرفت. بنگرید:شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 185 188؛ خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت، ص 266؛ فروغ ولایت، ص 249؛ علی بن ابی طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود،ج1، ص 411 به بعد.
* آیا این کلام روشن گر این نیست که به روزگار شیخین، احادیثی نقل می شده است. اما چگونه احادیثی؟ روشن است؛ آن چه در تأیید دستگاه خلافت بود و در توجیه اعمال آن ها و در جهت پرکردن خلأ فکری جامعه، بدان گونه که حاکمیت روا می دانست، اسرائیلیات و…؛ در همین مقاله اشاراتی بدین نکات خواهد آمد.
27.الطبقات الکبری، ج2، ص 336؛ منتخب کنز العمال (هامش مسند احمد بن حنبل)، ج4، ص64
28. همان، ج2، ص ؛سنن دارمی، ج 1 ،ص 132
29.مسند احمد بن حنبل، ج4
30.وقعة صفین، ص 220؛ الغدیر فی الکتاب والسنة والادب، ج 10، ص 352
31.الغدیر (به نقل از المستدرک، ج4، ص486)؛ الاسرائیلیات و اثرها فی التفسیر، ص151 (به نقل از احمد بن حنبل، همان، ج10، ص91).
32. به همه این موارد به هنگام بحث از آثار منع تدوین، خواهیم پرداخت.
33.المصنف، ج8، ص301 و ج11، ص328؛ اخبار القضاة، ج1، ص83؛ الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج1، ص79
34.التراتیب الدرایة (نظام الحکومة النبویة)، ج2، ص367
35 و36. الصحیح من سیةه النبی الاعظم، ص7880
37.طبقات ا بن سعد، ج4، ص189
38.مسنداحمد بن حنبل، ج5، ص185
39.اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج2، ص 348
40.بحارالانوار، ج34،ص296
41.الصحیح من سیرة النبی الاعظم (به نقل از حیاة الصحابة، ج3، ص288)؛الطبقات الکبری، ج4، ص175
42.حیاة الصحابة، ج3، ص496 (به نقل از الطبقات الکبری، ج2، ص340).
43.مسند احمد بن حنبل، ج4، ص 534، ح19011
44.سیر اعلام النبلاء، ج2، ص600 به بعد.
45. همان. ص 603؛ السنة قبل التدوین، ص458؛الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج1، ص84
46. الجرح والتعدیل، ج1، ص7؛ الاصابة، ج1، ص162
47.اسدالغابة، ج1، ص110
48. از صحابیانی که در سال فتح خیبر، اسلام آورد و به روز فتح مکه پرچم «خزاعه» را به دوش داشت. وی به سال 52ه.ق. در بصره درگذشت (اسد الغابة، ج4، ص284؛ سیر اعلام النبلاء، ج2، ص508؛ الطبقات الکبری، ج4، ص287؛ زعماء حول الرسول، ج2، ص1388).
49. الکفایة فی علم الروایة، ص48؛المستدرک علی الصحیحین، ج1، ص109
50. الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، ج1، ص39؛ الموافقات فی اصول الشریعة، ج4، ص26
51. به این موضوع، در مقاله دیگر نیز پرداخته ام. نک: مجله میراث جاودان، شماره11 و12 و 33 به بعد، مقاله «تاریخ تفسیر».
52. تقیید العلم، ص49؛جامع بیان العلم وفضله، ج1، ص274؛ المصنف، ج1، ص257. در برخی نقل ها، جمله پایانی سخن چنین آمده است: «… والله لا اشوب کتاب الله بشئ ابدا».
53. همان.
54. منهج النقد فی علوم الحدیث، ص 43
55. بحوث فی تاریخ السنة المشرفة، ص291
56.الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج1، ص59؛بحوث مع اهل السنة والجماعة،ص 97 ؛الاسلام عقیدة و شریعة،ص 492
57. تاریخ تمدن،ویل دورانت، ج2 (یونان باستان)، ص675؛ الطلاق فی شریعة السماء وقانون الارض، ج1، ص110؛ جهان مذهبی، ج2، ص602؛ بحوث مع اهل السنة والجماعة، ص97 (به نقل از الفکر الدینی الاسرائیلی، ص79).
58. الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج1، ص27 (پاورقی چاپ اول)؛ بحوث مع اهل السنة والجماعة، ص97
59. برخی از پژوهشیان به این باور عمر درباره سنت رسول الله(ص) تصریح کرده اند: تاریخ سیاسی اسلام (تاریخ خلفا)،ص82
60. الاسلام عقیدة وشریعة، ص492؛ السنة النبویة وعلومها، ص18
61. تقیید العلم، ص34
62.المصنف، ج10، ص313 (از جابر)؛ مسند احمد بن حنبل،ج 4 ،ص 376
63. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج10، ص 420
64. همان، ص421
65 . همان، ص420
66.المصنف،ج10، ص419؛ تقیید العلم، ص52،و نیز ر.ک: جامع بیان العلم وفضله، ج2، ص806
67. نقل های مختلف را بنگرید در: المصنف، ج10، ص419 به بعد و ج9، ص 47؛ جامع بیان العلم وفضله، ج2، ص 805؛ النهایة فی غریب الحدیث والاثر، ابن اثیر، ج5، ص 282؛ لسان العرب،ج 21، ص400؛ مجمع الزوائد، ج1، ص419؛ مسنداحمد بن حنبل، ج4، ص376؛ سنن دارمی، ج1، ص78؛ حجیة السنة، ص 317