ماهان شبکه ایرانیان

امروز با مولانا: بگفت تو ز چه سیری؟ بگفتم از جز تو

ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر
اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر
 
ز زخم‌های نهانی که عاشقان دانند
به خون درست و نگردد ز زخم کاری سیر
 
مقیم شد به خرابات و جمله رندان را
خراب کرد و نشد از شراب باری سیر
 
هزار جان مقدس سپرد هر نفسی
در آن شکار و نشد جان از آن شکاری سیر
 
مثال نی ز لب یار کام پرشکرست
ولیک نیست چو نی از فغان و زاری سیر
 
بگفت تو ز چه سیری بگفتم از جز تو
ولیک هیچ نگردم از آنچ داری سیر
 
نه شهر و یار شناسیم ای مسلمانان
از آنک نیست دل از جام شهریاری سیر
 
هوای تو چو بهارست و دل ز توست چو باغ
که باغ می‌نشود از دم بهاری سیر
 
چو شرمسارم از احسان شمس تبریزی
که جان مباد از این شرم و شرمساری سیر
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی