عصر ایران؛ لیلا احمدی- «توماس فریدمن»، تحلیلگر ارشد، روزنامهنگار و پژوهشگر سیاسی است. محور آثار و نوشتههای او جهانیشدن، تجارتخارجی، محیط زیست و بهویژه سیاستهایِ غرب آسیا و خاورمیانه است. مقالاتش بازتاب وسیعی در رسانههای جهان دارد و 3 بار برندۀ «جایزۀ پلیتزر» شده است.
او نویسندۀ هفت کتاب از جمله «از بیروت تا اورشلیم» است که برندۀ جایزۀ ملی کتاب شده. فریدمن، ستوننویسِ افتخاریِ نیویورکتایمز است. به خاطر داریم که محتوای مقالات پیشیناش، هشدار نسبت به مخاطراتِ رویکارآمدنِ دونالد ترامپ بود و میدانیم که سیاق تحلیلاش با جامعیت و همهجانبهنگری همراه است.
نویسنده سناریوهای مختلف را کنار هم قرار میدهد و تبعات هریک را بررسی میکند تا در مقام مشاور و استراتژیستی بلندپایه، تحلیلی کلان و منسجم و پیشنهاداتی راهگشا بدهد. اینک با ظهور مجددِ ترامپ، نگاهش به توانمندیها و کاستیهای اوست و مسائل را در میدان جدید، با ابزارها و قابلیتهای ترامپیستی بررسی میکند.
غالب تحلیلهای فریدمن معطوف به خاورمیانه است و به زعم خود با نگاهی همهجانبه سعی دارد راهی به مصالحه و آتشبس بجوید. او همسو با غالب تحلیلگران دموکرات بر این باور است که با جنگطلبی نمیتوان کاری از پیش برد و حل مسأله در گرو دستیابی به توافق و مذاکره است. فریدمن در این مقاله به تحولات سوریه پرداخته و کشورهای پرآشوبِ خاورمیانه را به دو دسته تقسیم کرده است.
شمایل جدید محمد جولانی هم پرسشهای زیادی برانگیخته است. مو و ریشِ انکادر شده، کت و شلوار و کراوات و گفتمان معتدل جای ریش انبوه، دستار و عمامه، رفتار نابخردانه و لباس رزم را گرفته است. معلوم نیست چه در سر دارد و عاقبت، شوریدگیِ ملت به سامان خواهد شد یا نه؟
فریدمن میگوید: نمیدانم چه در سر او میگذرد و هشدار میدهد که ایالات متحده باید در قبال سوریه، سیاستی تعاملی و خردمندانه داشته باشد، چرا که سوریه جهان مصغر، شاهکلید، سنگ بنا و کهنالگوی خاورمیانه است که به گاهِ ویرانی، لرزهها و تشعشعاتاش به کشورهای دیگر سرایت میکند.
او به فرصت تاریخی سوریه، آینده خاورمیانه و سیاست ایالاتمتحده نظر دارد و معتقد است پایان خوش سوریه چندان محتمل نیست، اما اگر مشت آهنین کنار زده شود و دمشق راهی به حیات مدنی بجوید، برگ زرینی در سیاست مدرنِ جهان عرب نقش خواهد بست.
شایان ذکر است که مقالات ترجمهشده در این بخش، صرفاً بازتاب دیدگاه نویسنده و در راستای بررسی مطبوعات جهان است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کشورهای خاورمیانه، از حیث آشفتگی و بیثباتیِ بالقوه، تابع قانون سادهای هستند که میگوید: "بیثباتی سرانجام به فروپاشی میرسد." برخی از این کشورها با از بینرفتنِ قدرت مرکزی، صرفاً در محدودۀ مرزهای داخلی فرو میپاشند و برخی دیگر به این صورتاند که شعاع فروپاشی از مرزها میگذرد و ترکشهای سیاسی به کشورهای دیگر اصابت میکند.
هیچ کشوری به لحاظ شدتِ ویرانگری، همپای سوریه نیست. فروپاشی سوریه گدازههای بیشتری دارد و بر کشورهای بیشتری اثرگذار است، چرا که سوریه شاهکلید، سنگ بنا و کهنالگوی خاورمیانه است که اگر ویران شود، لرزهها و تشعشعاتاش به همهجا سرایت میکند.
سوریه جهان مصغر است و زیستگاهِ فرقهها و قومیتهای گوناگون. سنیها، شیعیان، علویها، کردها، مسیحیان و دروزیها در این منطقه به سر میبرند و اگر قدرت مرکزی از بین برود، امنیت فرقههای گوناگون هم از بین خواهد رفت.
آنها در چنین شرایطی نیاز به کمک دارند و به ناچار به بیرون رانده میشوند. با از بین رفتنِ قدرت متمرکز داخلی، هر کشور منطقه، مترصد فرصت خواهد بود و تهاجم خارجی آغاز میشود. سوریه به لحاظ تاریخی، به رهبری با مشت آهنین نیاز دارد که در دمشق مستقر گردد، ادارۀ کشور را در دست بگیرد و دست تجاوز و چپاولِ قدرتهای منطقه را کوتاه کند.
نقش محوری سوریه در خاورمیانه فقط معطوف به انتشار ویرانی نیست. این کشور تغییرات مثبت را نیز اشاعه میدهد و در این مقاله قصد دارم به همین موارد بپردازم. روی سخنام با «مارکو روبیو» وزیر امور خارجۀ منتخب است. شاید هنوز درنیافته باشید که وقتی روی کار بیایید، اولین چالش بزرگ شما در مقام دیپلمات ارشدِ رئیسجمهور، متقاعدکردن او برای خاتمهدادن به سیاستهای کنونی است.
باید آمریکای انزواطلب را دگرگون کنید؛ آمریکایی که اطمینانی به شراکت با ناتو ندارد، در جستجوی متحدان جدید است، لفاظیهای خطرناکی دارد و کشورهای فرودست را کثافتخانه* قلمداد میکند. شما میتوانید در تغییر این نگاه سهیم باشید و به فرایند ملتسازی در سوریه کمک کنید.
[م. اشاره به سخنان جنجالبرانگیز ترامپ در یکی از جلسات رسمی سال 2018 کاخ سفید دارد که گفته بود: «چرا آمریکا باید از کشورهایی مثل هائیتی، السالوادور و کشورهای آفریقایی، مهاجر بپذیرد. برخی از این کشورها کثافتخانه (چاه مستراح) هستند.»
نمایندگان دموکرات کنگره، این اظهار نظر ترامپ را مصداق بارز نژادپرستبودن او قلمداد کرده بودند. کاخ سفید بدون تکذیب این سخنان در بیانیهای اعلام کرد: «بعضی از سیاستمداران ما، مدافع منافع کشورهای خارجی هستند، ولی ترامپ فقط برای مردم آمریکا میجنگد. رئیسجمهور در پی اصلاح قوانین مهاجرتی آمریکا است تا این کشور پذیرای مهاجرانی باشد که به رشد اقتصادی آمریکا کمک کنند.» نیویورکتایمز هم در گزارشی به نقل از ترامپ نوشته بود: «اهالی هائیتی مبتلا به ایدز هستند و اگر شهروندان نیجریه پایشان به آمریکا باز شود، دیگر به آلونکهای خود در کشورشان بر نخواهند گشت.»]
سرنگونی رئیسجمهور «بشار اسد» به دست شورشیان سوری، از بزرگترین رویدادهای تغییردهندۀ بازی در خاورمیانه در 45 سال گذشته است. با این حال، باید توجه کرد که به راحتی میتوان از این قبیل فرصتهای تاریخی در سیاست خارجی غفلت ورزید و رهبران بزرگ کسانیاند که از فرصتها بهره میبرند.
از انصاف نگذریم، ترامپ هم مرد بهرهگیری از فرصتها است. او در سال 2020 از فرصت تاریخی «پیمان ابراهیم» ( م.از نگاه فریدمن) برای عادیسازی روابط اسرائیل و چهار کشور عربی، به نفع منطقه و ایالات متحده استفاده کرد. اکنون به دقیقۀ مشابهی رسیدهایم که میتوانیم از آن بهره بگیریم. شاید شانس زیادی نداشته باشیم، ولی حضور در بازی، مخاطرات اندک و فواید بسیار دارد. این کار در گرو رهبری هوشمندانۀ ایالات متحده است و به فراستی بیش از گذشته نیاز دارد.
برای درک این موضوع، باید به سال 2003 برگردیم و سیاست خارجی آن زمان را مد نظر قرار دهیم. حملۀ ایالات متحده به عراق در زمان ریاستِ «جورج دبلیو بوش» با دو هدف عمده رخ داد؛ دلیل نخست، حذف سلاحهای کشتار جمعی بود که معلوم شد تقلبی بوده و دلیل دیگر که من هم از آن حمایت کردم، آرزویی ناممکن و تلاش برای جایگزینی حکومت جابرانۀ «صدام حسین» با حکومتی دموکراتیک، چندفرقهای و کثرتگرا در بغداد بود؛ به این امید که بتواند نمونهای از دموکراسی در قلب جهان عرب برپا کند و در درمان آسیبهایی که به حملات 11 سپتامبر انجامیده، مؤثر واقع شود.
اینک از آن آرزوی ناممکن حرف میزنم، چون همانطور که در این سالها آموختهایم، دموکراسی را نمیتوان از بالا به پایین و از بیرون به درون هدایت کرد. دموکراسی باید طبیعی باشد و از بطن جامعه برآید.
نیروهای آمریکایی تصاویر صدام حسین را به زیر کشیدند. مردم عراق هلهله کردند، اما نقشی در این وقایع نداشتند. عراقیها حکومتی مبتنی بر قانون اساسی روی کار آوردند که به دموکراسی ختم نشد و از نفوذ خارجی و فساد داخلی هم بینصیب نماند. عراق از آغاز تهاجم خارجی به رهبری ایالات متحده که به سرنگونی صدام حسین در سال 2003 انجامید، 6 انتخابات مردمی برگزار کرد، اما پارلمان چندحزبیاش که مبنای قومی و فرقهای دارد، تبلور خواستههای حقیقی شهروندان نیست و یارای ایستادگی در برابر نفوذ کشورهای همسایه را ندارد.
عراق از سال 2003 با مشکلات فراوانی دست به گریبان شد، چون همسایگاناش هر سیاستی به کار بستند تا مطمئن شوند حکومت دموکراتیک در این کشور شکل نمیگیرد و تغییری در فرهنگ عمومی رخ نمیدهد. با این حال در سال 2011، بهار عربیِ تونس و مصر، این بار به نحوی طبیعی و بدون دخالتِ ایالات متحده در سوریه به راه افتاد. اسد ابایی از کشتار نداشت. حاضر بود صدها هزار نفر از مردماش را قتلعام کند و میلیونها نفر را برای حفظ قدرت از کشور براند.
سؤال بزرگی که در ذهن من نقش بسته، این است که «آیا خاورمیانه فرصت دیگری برای ظهور حکومتی دموکراتیک، متفقالقول و کثرتگرا در دمشق، پایتخت بزرگ جهان عرب یافته و این بار قرار است مردم را در قدرت سهیم کند؟ اگر سوریها در سالهای پیشرو بتوانند راهی به حیات مدنی در جامعهای کثرتگرا بیابند، «مشت آهنین» کنار زده میشود و تغییرات به کشورهای دیگر خاورمیانه کشیده میشود.
بدون شک سقوط اسد بهترین فرصت برای خاورمیانه است (از نگاه نویسنده) و از زمانی که «انور سادات» قدم در راه گذاشت تا در مذاکرات صلح 1977 شرکت کند، چنین رخدادی نظیر نداشته. این فرصت میتواند برگ زرینی در سیاست مدرنِ جهان عرب باشد(از نگاه نویسنده). نمیخواهم در نوشتهها و سخنرانیهایم به غیرمحتملبودنِ صلح در سوریه و خاورمیانه بپردازم. من در خلال جنگ داخلی لبنان بیش از 4 سال در این کشور زندگی کردهام و گزارشهای تحلیلی زیادی دربارۀ تحولات سیاسی عراق نوشتهام. بر این اساس میگویم پایان خوش سوریه چندان محتمل نیست، اما اگر چنین شود، مزایای زیادی برای مردم سوریه و ملتهای منطقه خواهد داشت و این بار هزینۀ اندکی برای ایالات متحده و کشورهای دیگر به بار خواهد آورد.
[م. انور سادات (رئیسجمهور فقید مصر) در 19 نوامبر1977 به اورشلیم سفر کرد تا با سخنرانی در کنست، راهی به پایان جنگ و پیشبرد صلح بیابد. سادات گفته بود: «شما میخواهید با ما در این نقطه از جهان زندگی کنید. صمیمانه به شما اعلام میکنم که در امانید و از شما استقبال خواهیم کرد.» مذاکرات صلح در اسماعیلیۀ مصر با میانجیگری ایالات متحده ادامه یافت و طرفین در «کمپ دیوید» به توافقی دوجانبه دست یافتند که به معاهدۀ صلح 1979 ختم شد.]
بدون کمک و رهبری آمریکا و در غیاب دیپلماسی محتاط و مستمری که واقف باشد غفلت از این موضوع میتواند برای متحدان ما بسیار گران تمام شود، جنگ و جدال در داخل و خارج سوریه به سراسر منطقه گسترش خواهد یافت.
در غیاب استراتژی خردمندانه، جدالی بیپایان در خواهد گرفت که میتواند راه را برای ظهور مجدد داعش باز کند، دموکراسی بیجان عراق و سلطنتِ اردن را بیثبات سازد و اسرائیل را به خاک سوریه بکشاند تا هفت میلیون یهودی بر غزه، بخشهایی از لبنان و سوریه، اسرائیل و کرانۀ باختری تسلط یابند. روشن است که چنین راهی، فشار زیادی به اسرائیل وارد میکند و هزینۀ ایالات متحده را افزایش میدهد.
نمی دانم رهبر شورشیان سوری، «ابومحمد الجولانی» قرار است چه کند و چه در دل دارد. در روایتها خواندم که سالها تلاش کرده چهرۀ سیاسیاش را ترمیم کند، از روابط دیرینهاش با القاعده چشمپوشی کند و خود را به جهان در قامت راهبر و منادیِ کثرتگرایی و مدارا بشناساند. فقط میدانم که باید همۀ تلاش دیپلماتیکمان را به کار بگیریم تا جولانی را تشویق کنیم و اگر لازم باشد در مضیقه قرار دهیم تا با تصویر جدیدش منطبق باشد.
[م. شبهنظامیانِ اسلامگرایی که بر حکومت بشار اسد شوریدند، در گذشته رابطۀ تنگاتنگی با القاعده داشتند و در فهرستِ سازمانهای تروریستی قرار گرفته بودند. رهبر تحریرالشام، مشارکت در هرگونه عملیات تروریستی را رد میکند و میخواهد از توسعه عربستان الگو بگیرد. جولانی ادعا کرده که قصد دارد با کشورهای شورای همکاری خلیج فارس در سوریه همکاری کند و از حکومت تکصدایی بپرهیزد.]
برایم جالب است که آنتونی بلینکن (وزیر امور خارجه) هم با بیانیۀ 10 دسامبر به میدان آمد. ایالات متحده بر حمایت همهجانبه از انتقال قدرت به رهبری خردمند و مردمی در سوریه پای میفشارد. روند انتقال باید به حکومتی معتبر، فراگیر و غیر فرقهای منجر شود. دولت جدید باید تعهدات روشنی در قبال حقوق اقلیتها، تسهیل کمکهای بشردوستانه به همۀ نیازمندان و ممانعت از تبدیل سوریه به پایگاه تروریسم یا تهدید برای همسایگانش بدهد.
مشکل سوریه کوچکترین چالشی است که تیم سیاست خارجی ترامپ در سطح جهانی با آن مواجه خواهد شد ولی نحوۀ مواجهه با این موضوع مهم است. پاسخ به این پرسش مهم است که چگونه میتوان دولتهای از هم پاشیدهای که جهان را پس از فروپاشی تهدید میکنند، مدیریت کرد؟ این چالش با برآمدن دولتهایی که به پا میخیزند و با قدرتشان جهان را تهدید میکنند، تفاوت دارد و به استثنای چین، فقط دولتهای ضعیف درصدد آزار آمریکا و متحدانش هستند. چالش اصلی تیم ترامپ این است که ملتسازی یا بازسازی ملتها را با هزینهای که مردم آمریکا متحمل خواهند شد، تحمل کند.
همانطور که «دیوید روزنبرگ» (اقتصاددان شهیر و نویسندۀ اقتصادی «هاآرتص») در مورد بحران سوریه گفته است، «بودجۀ لایحۀ بازسازی، هفت برابر اقتصاد سوریه است و بدون شک به تخصص فنی نیاز دارد. این کار فقط از چند کشور ساخته است. مشکل این است که سوریه از هم پاشیده و بعید است ترامپ بتواند کمک قابلتوجهی به این کشور بکند. سوریه در فشار تحریمهای غرب قرار دارد و ترامپ باید این تحریمها را لغو کند. برای بازسازی سوریه، ستارگان باید در طیفی هماهنگ قرار گیرند تا رهبری خردمندانه، وحدت ملی و حسننیت بینالمللی مهیا گردد.»
ترامپ میتواند تصمیم بگیرد که از میدان سوریه خارج شود، کمااینکه در زمان ریاستجمهوریاش نیز سعی کرد چنین کند تا خاورمیانه منزوی و فرومایه باقی بماند. او احتمالاً دیدگاهی را تکرار میکند که معاوناش «جیدیونس» زمانی در مورد اوکراین گفته بود: «ایالات متحده باید از کمک به اوکراین دست بردارد. چه اهمیتی دارد که در غیاب ما چه میشود؟»
[م. ونس در سال 2022 در پادکست استفان کی. بنن گفته بود: «واقعاً برایم مهم نیست که چه اتفاقی برای اوکراین میافتد.» او دیدگاهی شکاکانه در مورد دلایل جنگ اوکراین داشت و کوشید تا تحریمهای اعمالشده علیه روسیه را برگرداند. ونس بر ممانعت از ارسال کمکهای نظامی به اوکراین تأکید داشت و حتی به کنفرانس امنیتی مونیخ رفت تا از اوکراین انتقاد کند.]
راه دیگر، کمک به بازسازی سوریه با هزینههای قابلتحمل و ایجاد ائتلاف با متحدان در ناتو، ژاپن، کره، استرالیا و حتی چین و هند است. پرزیدنت بایدن مدت کوتاهی پس از روی کار آمدن، از افغانستان خارج شد. این تصمیم به نکوهش او و رنج و مصیبت افغانها انجامید. سوریه، افغانستان نیست. افغانستان از درون متلاشی میشود و آرامآرام جان میدهد ولی تشعشعات ویرانگر سوریه میتواند خاورمیانه را به آتش بکشد.