ماهان شبکه ایرانیان

به بهانه سالمرگ تختی: از دزدهایی که بنز او را نو کردند تا رفتن رستم از شاهنامه / تندیس جهان پهلوان در خانی‌آباد کافی نیست!

هر چند ۵ سال قبل تندیسی از تختی در مجله خانی آباد ( تقاطع مولوی) نصب شد و یادمان زیبایی هم هست اما به مجسمه‌ای بزرگ‌تر در محلی با آمد و شد بیشتر نیاز است. تختی را فراتر از خانی آباد باید دید....

    عصر ایران؛ مهرداد خدیر - هر سال 17 دی که می‌رسد نمی دانم باز درباره غلامرضا تختی بنویسم یا مطالب قبلی را کافی بدانم.

    وقتی تختی تکرار پذیر نیست و به بهانه او می توان به فضایل اخلاقی پرداخت تکرار درباره او هم شیرین است خاصه این که نام تختی تنها یاد او نیست. نام تختی که می آید در سیاست مصدق و طالقانی پیش چشم می آید و در سینما ناصر ملک مطیعی و جمشید مشایخی. در سینما البته علی حاتمی نیز که می‌خواست تختی را تمام کند و نتوانست.

   در نگاه معدودی فقط یک قهرمان کشتی بود که خودکشی کرد اما اگر چنین است چرا در سال 57 تصویر او را مردم مانند رهبر انقلاب و شریعتی و مصدق در دست داشتند؟
 
    تختی انگار نماینده تمام آرزوهای دست نایافته بود در تمام سطوح. دلش می‌خواست همه را زیر بال و پر داشته باشد و حتی جلوه‌ای از دعواهای زن و شوهری هم در داستان او هست و این که چون زنش با خواهرش نرگس نمی‌ساخت خسته شده بود و تختی چقدر خواهرش را دوست می داشت.

   حالا دیگر همه می دانند تختی به قتل نرسیده و خودش را کشته و این یعنی در نگاه مذهبی پذیرفتنی نیست اما چون از سر ناچاری دانسته می‌شود و به دیگران نسبت می دهند  به اعتبار او آسیب نرسانده است.

  از بین همه روایت ها درباره تختی چند تا را بیشتر دوست می‌دارم.

   یکی آن که ناصر ملک مطیعی تعریف می‌کرد که در ابن بابویه هیچ کس به او توجه نمی‌کرد در حالی که در اوج شهرت بود و آنجا فهمید چقدر با تختی فاصله دارد.

 دیگری آن که تختی بنز قدیمی‌یی داشته که به سرقت می‌رود و دزدان وقتی می‌فهمند متعلق به تختی بوده آن را نو می‌کنند و برمی‌گردانند. اینها افسانه نیست و عین واقعیت است.

   یکی هم این روایت که  باقر عالیخانی خاطره‌ای در مجلۀ «فردوسی» نوشت دربارۀ حضور تختی در دفتر مهندس توفیق:

    «تختی وقتی داشت می‌رفت گوشۀ روزنامه بخشی از شعر پریای شاملو را نوشتم: رستم از شاهنومه رفت/ برکت از کومه رفت...  تختی با دیدن این شعر کنجکاوانه پرسید: - چی نوشتی؟! رستم، چی؟ گفتم: این نوشته بخشی از یکی از شعرهای شاملوست. تختی با خنده گفت: آخه مگه می‌شه رستم از شاهنامه بیرون بره؟ اون وقت چی می‌مونه؟ و بعد خود اضافه کرد: راستی آدمو به فکر می‌اندازه‌ها، جداً اگر رستم تو شاهنامه نباشه برکت شاهنامه هم از بین می‌‌ره... "

 باقر عالیخانی در ادامه نوشته بود: 

  " تختی دوباره زیرچشمی نگاهی به نوشته انداخت و دیدم دارد آهسته شعر را می‌‌خواند. آن گاه سرش را بالا آورد و تند و محکم گفت: - نه، نمی‌‌شه!»

    تا مدت ها تندیسی از تختی در تهران نبود تا در میدان اعدام یا محمدیه نصب شد اما به خاطر مترو و اصلاح مهندسی برداشتند تا این که  5 سال قبل تندیس مناسبی در خانی آباد نصب شد اما جای مجسمه بزرگ‌تری از تختی همچنان در تهران خالی است و نمی دانم چرا شهرداران همتی نمی کنند؟ وقتی همه با گرایش های سیاسی مختلف او را دوست می‌دارند و رییس جمهور فعلی هم با مرام تختی نسبت دارد جا دارد مجسمه‌ای از تختی بعد از 57 سال بزرگ تر نصب شود در جایی مثل میدان تجریش.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی