دعوت اصلی عباسیان با رهبری محمد بن علی آغاز شد. مهم آن بود که مرکز دعوت در کدام نقطه قرارگیرد و مردمان کدام نقطه آمادگی بیشتر برای پذیرش این دعوت را دارند.
در این زمان، شرق اسلامی برای عباسیان مناسب تر از غرب آن بود. آنها قرارگاه دعوت را در کوفه و حوالی آن قرار دادند، اما احساس کردند تنها نقطه ای که می توانند به آن تکیه کنند، ایران به ویژه خراسان است. این محیط به دلایل مختلف آمادگی بیشتری برای دعوت عباسیان داشت.
خراسان مرکز دعوت عباسی در شرق
نخست آن که از دمشق مرکز خلافت اموی بسیار دور بود و از این جهت نمی توانستند نظارت مستقیم بر آن داشته باشند، یا به سرعت سپاهی بدان سوی روانه کنند.
دیگر آن که کوفه، شهری بود شیعه مذهب که سخت به علویان اعتقاد داشت و با داشتن گرایش علوی، نمی توانست از عباسیان دفاع کند. همین طور حجاز، نه از نظر جمعیت و نیروی انسانی و اقتصادی کشش داشت و نه از نظر مذهبی گرایش علوی یا عباسی را بر می تافت. حجاز مذهبی میانه داشت که نه اموی بود و نه شیعی، بلکه بیشتر هوادار مشی خلیفه اول و دوم بود. شام هم از اصل زمینه نداشت، زیرا مرکز حکومت اموی بود و مردمانش هم سخت علاقه مند به این حکومت. در این صورت باید نقطه دوری انتخاب می شد که خراسان بود.
خراسان در روزگار امویان، از مناطق مهاجر پذیری بود که قبایل عربی از هر نقطه بدان سوی آمده بودند. این مهاجران، از دو طایفه ربیعه و مضر بودند و نسبت به هم سخت دشمنی داشتند. اختلاف های قبیله ای خراسان را صحنه نزاع ها و کشمکش های طولانی کرده بود. افزون بر آن، ایرانیان این نقطه هم شدیدا مورد آزار امویان بودند. آنها، به رغم پذیرش اسلام، محکوم به پرداخت جزیه بودند. دلیلش هم آن بود که امویان اسلام آوردن آنها را نمی پذیرفتند. طبیعی بود که تبعیض های اعمال شده از طرف امویان بر ضد ایرانی ها که از آن با نام عجم یاد می شد، مردم را برای حمایت از جنبش های مخالف امویان آماده کرده بود.
نکته دیگری که درباره خراسان صادق است آن که، این خطه، شورش خیز بود. در تمام دوران اموی و عباسی، کار خراسان مواجه با مشکل بود و از جهت نصب یک والی که مورد اعتماد و حمایت همه گروه ها باشد، مساله داشت. گاه زیر سلطه مستقیم عراق بود و گاه خلیفه اموی خود برای آن حاکم تعیین می کرد. هیچ کدام از این شیوه ها به این مشکلات پاسخ مساعد نداد. تنها زمانی که طاهریان در این دیار مستقر شدند و به صورت خانوادگی آن را اداره کردند، و خود هم بستگی طایفه ای نداشتند بلکه ایرانی - عربی بودند، اوضاع اندکی آرام شد.
عباسیان در سال 109 هجری شخصی را با نام خداش برای تبلیغ دعوتشان به خراسان اعزام کردند. گفته اند که وی پس از مدتی تلاش، در آن جا تحت تاثیر اندیشه های الحادی برخی از فرقه های منحرف قرار گرفت. امویان در سال 118 هجری او را دستگیر کرده به قتل رساندند. ادامه کار دعوت عباسی در سال 125 هجری صورت گرفت. در این سال، محمد بن علی درگذشت و فرزندش ابراهیم امام، رهبری دعوت را بر عهده گرفت. مرکز استقرار آنها شهر حمیمه در شام و در سر راه کاروان های حج بود.
در این دوره، هنوز عباسیان دعوت مستقل خویش را ظاهر نمی کردند. شعار آنها الرضا من آل محمد بود. مردم به سوی اهل بیت پیامبر - ص - دعوت می شدند و تصورشان بر این بود که قرار است فردی علوی سر کار آید. زمانی که در سال 127 هجری، عبد الله بن معاویه، نواده جعفر بن ابی طالب قیام کرد، برخی از عباسیان، از طرف وی به امارت رسیدند. اندکی بعد، وقتی محمد بن عبد الله معروف به نفس زکیه، از فرزندان امام مجتبی - ع - خاندان بنی هاشم را جمع کرد، همگی و از جمله منصور با او بیعت کردند. بنابراین دعوت مستقل عباسی، تا این زمان چندان آشکار نبوده است.
از اقدامات مهم ابراهیم امام، آن بود که ابو مسلم خراسانی را برای اشاعه دعوت عباسی به خراسان اعزام کرد. قرار بود وی در خراسان با سلیمان بن کثیر همکاری کند. اما به سرعت بر اوضاع مسلط شد و رهبری دعوت را در خراسان به دست گرفت. شعار دعوت عباسی این بود: عمل به کتاب خدا و سنت رسول - ص - ، اطاعت از الرضا من اهل بیت رسول الله(ص)، اطاعت کامل از والیان.
ابو مسلم در خراسان
عنصر اصلی در دعوت عباسی، ابو مسلم خراسانی بود. بیشتر منابع، او را ایرانی دانسته و آن چنان که از این نقل ها بر می آید، نخست بار پدرش مسلمان شد و نام عثمان را برگزید. خود وی نیز هر نامی داشته، در زمانی که کار رهبری دعوت عباسی را آغاز کرده، کنیه ابو مسلم و نام عبد الرحمان بن مسلم را انتخاب کرده است. بنابراین وی از موالی و یا وابسته به هیچ طایفه عربی نبوده است. این مساله برای ایرانیان می توانست جاذبه خاصی داشته باشد. برای قبایل عربی نیز که به جان هم افتاده بودند، پذیرفتن رهبری فردی که وابسته به هیچ کدام از قبایل نباشد و به شمشیر خود متکی باشد، در آن شرایط دشوار قابل قبول تر بود.
از آن جا که کار ابو مسلم در زمان خودش در ابهام بود و بعد از کشته شدنش نیز کسان زیادی مدعی او شدند، به دست آوردن اخبار دقیق درباره اصل و نسب وی تقریبا ناممکن است. زیرا به قدری اخبار موجود، متناقض است که نمی توان به نظر دقیقی ست یافت.
ابو مسلم به عنوان فردی نیرومند به ابراهیم امام معرفی شد و پس از آن که مدتی را نزد وی به سر برد، و استعداد خود را نشان داد، از سوی وی به خراسان فرستاده شد. زمانی که وی به خراسان گسیل شد، ابراهیم به وی توصیه کرد که از اعراب یمانی هواداری کند و از مضری ها سخت بپرهیزد و اگر لازم دید حتی یک عرب را زنده نگذارد!
ابو مسلم در سال 129 به خراسان رفت. ابتدا سلیمان بن کثیر که اکنون باید رهبری داعیان خراسان در اختیار وی قرار می گرفت، با وی به مخالفت برخاست، اما اندکی بعد، دیگر داعیان حمایت خود را از ابو مسلم اعلام کردند. مرکز فعالیت داعیان روستاهای اطراف مرو، مانند سفیدنج و فنین بود و نخستین هوادارانی که بنیاد سپاه ابو مسلم را ساختند، از روستاهای مرو، نزد وی در سفیدنج نزد وی آمده بودند.
نخستین اجتماع پیروان دعوت در عید فطر سال 129 با اقامه نماز به مامت سلیمان بن کثیر صورت گرفت. این زمان حکومت خراسان از سوی امویان در اختیار نصر بن سیار بود. بلافاصله پس از اعلام شورش، سپاهی از سوی نصر روانه شد که از ابو مسلم شکست خورد. پس از آن کار دعوت بالا گرفت. ابو مسلم وابسته به هیچ قبیله ای نبود و افزون بر آن نام امام خود را نمی آورد و از هواداری مردم از اهل بیت به نفع حرکت خود سود می جست. میان اختلاف قبایل هم، به توصیه ابراهیم امام، اندکی جانب یمانی ها را گرفت که با نصر بن سیار درگیر بودند. در این زمان، خوارج نیز در خراسان و عراق کر و فری داشتند و مانعی سر راه خلافت اموی محسوب می شدند.
حاصل این درگیری ها، به همراه مرگ نصر بن سیار در سال 131، به غلبه ابو مسلم بر تمامی دشمنانش در خراسان و آماده کردن محیط برای پذیرش خلیفه جدید عباسی منتهی شد. این خلیفه باید از سوی مرکز دعوت در عراق اعلام می گردید. در این زمان، ابو مسلم کاملا از کار خود برای عباسیان آگاهی داشت. او که در ظاهر نامی از امام به میان نمی آورد، با آمدن عبد الله بن معاویه، نواده جعفر بن ابی طالب که به خراسان پناه آورده بود روبه رو شد. وی مدعی امارت و خلافت بود. ابو مسلم ناجوانمردانه وی را به قتل رساند و نشان داد که تنها و تنها عباسیان را به رسمیت می شناسد. وی پس از به قدرت رسیدن عباسیان، در بخارا مواجه با شورش شریک بن شیخ مهری که بر مذهب تشیع علوی - و نه عباسی - بود، روبه رو شد. وی به خشونت هر چه تمام تر شورش وی را فرو نشاند. شورش ابو مسلم در خراسان، پای ایرانیان را که از سال ها قبل به عنوان موالی در سیاست باز کرده بود، بیش از پیش به سیاست کشاند. افزون بر آن، هوای شورش در ذهن بسیاری از ایرانیانی نیز که دلبستگی به اسلام نداشتند، افتاد. آنها به نام ابو مسلم شورش هایی به راه انداختند که به رغم عدم موفقیت، دشواری های فراوانی برای عباسیان تولید کرد.
دعوت عباسی در عراق
اشاره کردیم که رهبری دعوت عباسی در اختیار ابراهیم امام بود. وی در سال 131 هجری در آستانه پیروزی عباسیان، دستگیر و زندانی شد و اندکی بعد در سال 132 در زندان مرد یا به قتل رسید. برخی از مورخان بر این باورند که رسم لباس سیاه میان عباسیان، از پس از قتل ابراهیم امام بوده است. در برخی نقل ها آمده است که جامه و درفش سیاه از پیش از مرگ ابراهیم، میان داعیان عباسی رایج بوده است.
عنصر مهم دعوت عباسی در عراق، ابو سلمه خلال مشهور به وزیر آل محمد بود که بعدها به دست عباسیان به قتل رسید. وی داماد بکیر بن ماهان، داعی اصلی عباسیان در عراق و از موالی و به احتمال زیاد ایرانی بود. پس از درگذشت وی کار رهبری داعیان عراق به دست ابو سلمه خلال افتاد.
در بخش غربی ایران، قحطبة بن شبیب فرمانده نیروهای عباسی بود. وی از خراسان برای فتح عراق حرکت کرد. در واقع، دشواری های خراسان به ابو مسلم اجازه نداد که خود راهی عراق شود. وی بایست در خراسان می ماند و جلوی شورش های احتمالی را می گرفت. قحطبه در سر راه شیبان، بن سلمه خارجی را با یارانش به قتل رساند. پس از آن به جرجان رفت و آن شهر را تصرف کرده دست به قتل عام مردم زد. ابن هبیره حاکم عراق به عامر بن ضباره دستور داد تا با پنجاه هزار نفر سپاه خود در برابر قحطبه بایستد. شکست ابن ضباره و تصرف نهاوند، سلطه داعیان عباسی را بر شرق اسلامی قطعی کرد.
شورش های مکرر رؤسای قبایل در نواحی مختلف عراق مانند کوفه، بصره و موصل، اوضاع عراق را مختلف کرده بود. به همین دلیل، سپاه عباسی پیروزمندانه از شرق راهی عراق شد. آخرین درگیری آنها در فلوجه در نزدیکی فرات بود که به رغم کشته شدن قحطبه، سپاه اموی به واسط عقب نشینی کرد و سپاه خراسان به فرماندهی حسن(یا حیمد)فرزند قحطبه، پیروزمندانه وارد کوفه گردید. در محرم سال 132 بود که ابو سلمه در برابر سپاهیان فاتح قرار گرفت و مژده شکست امویان را داد. در ربیع الاول همان سال، با ابو العباس سفاح بیعت شد. این بیعت، آغاز خلافت پانصد و اندی ساله عباسیان است.
درباره ابو سلمه گفته شده است که وی به نوعی هوادار آل علی بود و پس از پیروزی در واگذاری کار به عباسیان تعلل ورزید. زمانی که ابو العباس سفاح و برادرش منصور، پس از پیروزی قصد ورود به کوفه را داشتند، وی به آنها گفت بیرون کوفه منتظر بمانند. گفته اند که ابو سلمه به برخی از علویان از جمله امام جعفر صادق - ع - نامه نوشت، اما آنها از پذیرش این درخواست خودداری کردند.
به هر روی، با اصرار فرستاده ابو مسلم، ابو سلمه تسلیم شد و خلافت را به ابو العباس سفاح که پس از ابراهیم امام، به رهبری رسیده بود، واگذار کرد. اندکی بعد، سه چهار ماه پس از روی کار آمدن سفاح، ابو سلمه به قتل رسید و شایع شد که خوارج وی را کشته اند!کشتن ابو سلمه نخستین اقدام عباسیان برای برانداختن افراد قوی بود که امکان داشت مانعی بر سر راه آنها ایجاد کنند. خواهیم دید که اندکی بعد ابو مسلم کشته می شود.
زمانی که سفاح به قدرت نشست، مهم ترین اقدامش، انهدام کامل دولت اموی بود. وی عمویش عبد الله بن علی را فرمانده سپاهی کرده در تعقیب نیروهای اموی که به واسط رفته بودند، فرستاد. در این وقت مروان بن محمد خود فرماندهی را به عهده گرفت و در جنگی که در زاب کبیر صورت گرفت شکست خورده به شام گریخت. عبد الله بن علی وی را دنبال کرد. مروان در شام نتوانست بماند. از آن جا به مصر رفت و در همان جا کشته شد. بدین ترتیب دولت اموی، در بخش اعظم دنیای اسلام قدرتش را از دست داد، گر چه اندکی بعد دولت چند صد ساله ای را در اندلس تاسیس کرد.
بنیاد دعوت عباسی
انقلاب عباسی، معلول عوامل بی شماری بود که در گذر سال ها جامعه دوران اموی را به خود مشغول داشته و در انتظار فرصتی بود تا این دولت را سرنگون کند. دو گروه عمده در این پیروزی نقش داشتند.
تا آن جا که به قریش مربوط می شد، دو جناح عمده در این طایفه بود. یکی امویان و دیگری هاشمیان. اکنون پس از گذشت نود سال از خلافت امویان، هنوز هم بزرگ ترین مدعی خلافت، بنی هاشم بود. برای خلافت که می بایست در عراق مستقر شود و رکن اصلی آن عرب ها باشند، امکان این که فردی غیر عرب به قدرت برسد وجود نداشت. از میان قبایل عربی هم، با این که کم بیش مدعیانی بودند، اما امویان و هاشمیان متفق بودند که خلافت تنها از آن قریش است. این اصل، هم به صورت یک اصل مذهبی و هم به صورت یک سنت اجتماعی درآمده بود. بنابراین اکنون که امویان در حال سقوطند، تنها جانشین آنها از نظر اعراب، کسی جز بنی هاشم نیست. البته عنوان اهل بیت پیامبر - ص - به کار می رفت و جانشین طبیعی علویان بودند، اما بنی عباس پیش دستی کرده خلافت را تصاحب نمودند.
جنبه دیگر ماجرا، به خراسان بر می گردد. ساکنان آن ناحیه، در درجه نخست ایرانیان بودند و پس از آن اعراب و قبایل مهاجر. شمار مهاجران چندان روشن نیست، اما پیداست که اندک نبوده است. گاه تا صد هزار نفر حدس زده اند، اما چه بسا بیش از این بوده اند. پیروزی جنبش در خراسان، رخ داد، آن هم به دست ابو مسلم خراسانی که گر چه میان عرب ها رشد یافته بود، کمتر تردیدی در ایرانی بودنش وجود داشت. این زمان ایرانی بودن، اندکی تغییر یافته بود. بسیاری از عرب ها نیز به تدریج خصلت ایرانی پیدا کرده بودند.
با توجه به بعد دوم قضیه، تقریبا بیشتر مورخان و محققان در دوره اخیر، بر این باورند که جنبش ضد اموی دو جنبه داشته است:
نخست: جنبشی شیعی بر ضد امویان، دوم: جنبشی ایرانی یا دست کم ساکنان ایران بر ضد حکومت عربی اموی.
در طی سال های متمادی، امویان نسبت به عجم و موالی، برخوردی خشونت آمیز داشتند و خشم آنها را برای خویش خریده بودند. درست همان طور که برای سال ها، برخوردهای قهرآمیز آنها با علویان، سبب علاقه شدید مردم به آنها شده و زمینه را برای پذیرفتن الرضا من آل محمد فراهم آورده بود.
باید توجه داشت که عباسیان علائق شیعی داشتند. این به معنای آن نبود که شیعه امامی بودند، بلکه در این حد که خلافت خلیفه اول و دوم را نامشروع می دانستند. نخستین خطبه های آنها پس از پیروزی تصریح می کرد که تا آن زمان، تنها دو خلیفه رسمی سر کار آمده است. یکی امام علی - ع - و دیگری سفاح!آنها امامت خود را از طریق امام علی - ع - و فرزندانش ثابت می کردند. اما به تدریج دریافتند که مردم اندیشه های مذهبی عثمانی خود را دارند و برای ماندن باید با آنها هماهنگ شوند. این مساله سبب شد تا آنها به آرامی مذهب اهل سنت درآمدند و خلافت خود را از طریق عباس بن عبد المطلب به عنوان عموی پیامبر، به این بهانه که عمو بیش از عمو زاده صاحب حق است، اثبات کنند.
از سوی دیگر، موضع ضد عجمی امویان نیز ایرانیان را به گرایش های ضد اموی و جنبش های مخالف حکومت می کشاند. داعیان عباسی از این زمینه بهره بردند. در عین حال، اعراب خراسان نیز از این جنبش حمایت کردند. بدین ترتیب باید دولت عباسی را نوعی دولت عربی - ایرانی دانست. خلیفه عرب است، رئیس دعوت، ایرانی است و ترکیب حکومتی، ترکیبی از عرب و عجم. جاحظ، ادیب و دانشمند برجسته قرن سوم هجری، می گفت: «دولت اموی، دولت عربی اعرابی بود و دولت عباسی، دولتی عجمی خراسانی. »
به هر روی، عرب ها و عجم ها مشارکت کردند و دولت فاسد اموی را که سخت طائفه گرا و متظاهر به فسق و فجور بود، برانداختند. در این زمان که ملل مختلفی وارد جهان اسلام شده بودند، دولت اموی که سخت عربگرا بود، نمی توانست پاسخگوی همه این نژادها باشد. امویان با تحقیر غیر عرب برای مدتی دوام آوردند، اما پس از آن که ملل دیگر با نظریه جهال شمول اسلام آشنا شدند، در پناه آن، در برابر دولت اموی ایستادند و آن را سرنگون کردند.
این مسلم است که عرب های عراق هم تمایلی به تسلط شام بر منطقه خود نداشتند و با حمایت از عباسیان و یا دست کم، عدم حمایت از امویان، جنبش جدید را کمک کردند. بدون تردید شورش های مکرر خوارج در جنوب عراق و ایران نیز از دلایل سقوط امویان بود.