دوران هارون اوج قدرت عباسیان

هادی عباسی دوامی نیاورد و پس از یکسال و اندی در سال ۱۷۰ هجری درگذشت.پس از وی، هارون ملقب به رشید، فرزند دیگر مهدی عباسی که از مادری با نام خیزران زاده شده بود، به خلافت رسید.هارون، مقتدرترین خلیفه عباسی و عصر وی، دوران اقتدار این دولت است.در عین حال، این دوران، آغاز مرحله ای است که پس از آن به دلایل مختلف زوال نسبی عباسیان شروع می شود .

هادی عباسی دوامی نیاورد و پس از یکسال و اندی در سال 170 هجری درگذشت.پس از وی، هارون ملقب به رشید، فرزند دیگر مهدی عباسی که از مادری با نام خیزران زاده شده بود، به خلافت رسید.هارون، مقتدرترین خلیفه عباسی و عصر وی، دوران اقتدار این دولت است.در عین حال، این دوران، آغاز مرحله ای است که پس از آن به دلایل مختلف زوال نسبی عباسیان شروع می شود .

شهرت هارون بیش از آن که به خودش مربوط شود به برمکیان باز می گردد که اداره امور حکومت را تا زمان سرنگونی در اختیار خویش داشتند.خاندان برمکی، ریشه در نژاد خراسانی داشتند و تحقیقات جدید نشان داده که کلمه برمک به نوعی کاهن یا پرده دار در معابد گفته می شده است.خبر حضور این خاندان در عرصه سیاست از اواخر دوره اموی و بیشتر در اوایل دوره عباسی است.

یحیی بن خالد برمکی به عنوان دستیار هارون از سوی مهدی عباسی و هادی تعیین شد و هارون او را پدر خطاب می کرد.زمانی که هادی قصد خلع برادرش هارون را داشت، یحیی مخالف بود و به زندان افتاد.هارون که به قدرت رسید وی را آزاد کرد و دست او و فرزندانش را در اداره امور بازگذاشت.یحیی از همان سال 170 کار وزارت هارون را عهده دار شد.

یکی از مهم ترین رخدادهای زندگی هارون، جنگ های طولانی وی با رومیان بیزنطی است که مرکزشان در قسطنطنیه (استانبول فعلی) بود.در دوران خلافت وی این جنگ ها به شکل گسترده ای ادامه داشت.دل مشغولی های سیاسی وی به طور عمده در شام، افریقیه و خراسان بود.وی به طور مداوم در این مناطق با بحران سیاسی روبه رو بود و مجبور می شد تا حکمرانان این مناطق را تغییر دهد.

یکی از دشواری های هارون، نفوذ علویان و گسترش مذهب تشیع بود.وی سختگیری زیادی بر علویان کرده بسیاری از آنها را کشت یا به زندان افکند.وی در همان سال های نخست حکومت خود علویان را که در بغداد قدرتی به هم رسانیده بودند، بیرون کرد و آنها را به مدینه بازگرداند .ابن طباطبای علوی از همان سال نخست وی سر به شورش برداشت.در سال 176 یحیی بن عبد الله بن حسن در دیلم قیام کرد که با مکر فضل بن یحیی برمکی تسلیم شد.

خوارج نیز که محل نفوذ سنتی شان در جزیره حد فاصل دجله و فرات بود، بارها بر هارون شوریدند .در سال 171 هجری صحصح خارجی در آن ناحیه شورید که پس از کشتاری در موصل گرفتار سپاه اعزامی هارون گشته و کشته شد.بار دیگر در سال 178 هجری ولید بن طریف خارجی در همان منطقه شورش کرد.خوارج در سیستان و بخشی از افغانستان امروزی هم حضور داشتند.خوارج در سال 185 هجری در بادغیس و کابل به رهبری حمزه خارجی شوریدند که مورد حمله سپاه عباسی قرار گرفته، شکست خوردند.

قدرت هارون در سرکوبی این شورش ها، به رغم گستردگی آنها، نشان از اقتداری داشت که ویژه دوران وی بود.

مشکل عمده هارون، بیعت مردم با دو فرزندش امین و مأمون بود.مأمون از امین بزرگ تر بود، اما به دلیل آن که مادرش کنیز بود باید در مرتبه بعد قرار می گرفت.خود هارون گرفتار توطئه دو بیعتی از سوی پدرش مهدی درباره هادی و خودش قرار گرفت.وی حتی با وجود این تجربه برای دو فرزندش بیعت گرفت و عباسیان را در آستانه یک بحران سیاسی قرار داد.او ایران را به مأمون سپردو عراق و شام را به امین.سپردن ایران به دست مأمون آغازی بر استقلال نسبی این منطقه از بغداد بود.

اما پیش از آن که این بحران آغاز شود، سرکوبی برامکه قدرت هارون را به شدت کاهش داد .توطئه بر ضد برامکه می توانست از ناحیه کسانی باشد که در رقابت با این خاندان بودند .در شایعات عمومی ارتباط جعفر برمکی با عباسه خواهر هارون، سبب این رخداد عنوان شد.اتهام زندقه نیز میان اتهاماتی که به خاندان برمکی نسبت داده شده، آمده است.

به هر روی برخورد سخت هارون با این خاندان، جدای از آن که وی را از درایت این خاندان بی بهره می کرد، جوی از بی اعتمادی را میان کارگزاران حکومت به وجود آورد.وی در سال 187 دستور داد که جعفر بن یحیی را کشتند و یحیی پدر وی و نیز بسیاری از وابستگان او را به زندان افکندند.یکی از برجستگان این خاندان فضل بن یحیی است که به بخشندگی شهرت به سزائی داشت.او نیز زندانی شد و در سال 193 چند ماه پیش از هارون و سه سال پس از درگذشت پدرش یحیی، در زندان درگذشت.گفته شده است که در این ماجرا بیش از هزار نفر از وابستگان این خاندان کشته شده خانه های آنها ویران گشت. (1)

شورش های پی در پی خوارج در عراق و جنوب خراسان، شورش رافع بن لیث در خراسان و ناامنی آن ناحیه، هارون را مجبور کرد تا در اواخر سال 192 به خراسان عزیمت کند.وی در جرجان بیمار شد و در سال 193 در شهر طوس درگذشت.بعدها در نزدیکی قبر او، پیکر پاک امام رضا ع را به خاک سپردند.

پی نوشت:

1 دکتر حسن ابراهیم حسن می گوید: برمک جد خاندان برمکیان در بلخ متولی آتشکده بود و به خدمت آن قیام می کرد همچنان که قصی و فرزندانش در ایام جاهلیت خادمان کعبه بودند، برمک و خاندان وی به آتش پرستی، دین ایرانیان قدیم، معتقد بودند و چون اسلام بیامد بعضیشان مسلمان شدند در آغاز کار عباسیان خالد بن برمک که وزارت سفاح و منصور یافت از این خاندان برخاست هارون الرشید پیش از خلافت یحیی بن خالد را دبیر خویش کرد و کارها را به رای و تدبیر وی می کرد و چون به خلافت رسید یحیی را وزیر خویش کرد و کار وی بالا گرفت و فرزندانش به مقامات بلند رسیدند.

خالد بن برمک مردی فاضل و جلیل و کریم و دوراندیش و بیدار دل بود. سفاح وی را تقرب داد و معتمد خویش کرد اما وی به تقرب خلیفه مغرور نبود و همچنان پای بند اخلاص و تواضع خویش بود و با آنکه کارهای وزارت بدست او بود عنوان وزیر نگرفت که بیم داشت آنچه بر ابوسلمه خلال معروف به وزیر آل محمد رسید که به فرمان سفاح کشته شد بدو نیز رسد.

گویند روزی سفاح به خالد گفت: «کار تو بجایی رسیده که مرا به خدمت کسان خود گرفته ای» .

خالد از این گفتار بیمناک شد و گفت: «ای امیرمؤمنان من خادم و بنده توام منظور چیست؟»

سفاح بخندید و گفت: «ریطه دختر من با دختر تو بیکجا می خوابند و من نیم شب بیدار می شوم و می بینم روپوش آنها پس رفته و دوباره رویشان را می پوشانم» .

خالد دست خلیفه را بوسید و گفت: «آقایی در رعایت بنده و کنیز خود پاداش خدا می جوید» .

درباره اصابت رأی و دقت نظر خالد این قصه معروفست که وقتی منصور بنای بغداد را آغاز کرد و دید که لوازم بنا گران است اطرافیانش بدو گفتند ایوان کسری را ویران کند و مصالح آن را بکار برد. منصور با خالد بن برمک مشورت کرد که گفت: چنین مکن که این ایوان نشان عظمت اسلام است و چون مردم آن را ببینند بدانند که چنین بنای با عظمت را جز اراده خدائی به سقوط نکشیده و هم ایوان کسری نمازگاه علی بن ابی طالب است به علاوه مخارج ویران کردن ایوان از قیمت مصالح آن بیشتر است.

منصور بدو گفت: تو تمایلات عجمی داری. و فرمان داد ایوان را ویران کنند گوشه ای از آن را ویران کردند اما مصارف کار از ارزش مصالح آن بیشتر بود و منصور از ادامه ویرانی منصرف شد و به خالد گفت: اکنون رأی تو را کار می بندیم و ایوان را ویران نمی کنیم.

خالد گفت: اکنون رأی من این است که ایوان را ویران کنی که مردم نگویند از ویران کردن بنائی که دیگری ساخته بود ناتوان مانده ای.

یحیی بن خالد برمکی در علم و ادب و فضل و بخشش و نجابت شهره عصر خویش بود. وی دوازده ساله بود که دولت عباسی پایه گرفت. در سایه این دولت پرورش یافت و مورد توجه منصور بود و به سال 158 وی را به ولایتداری آذربایجان فرستاد. مهدی او را دبیر و پیشکار فرزند خویش هارون کرد و در آن جنگها که هارون با روم شرقی داشت همیشه یحیی همراه وی بود. در آن دوران که هارون از جانب پدر ولایتدار مغرب بود یحیی به کارداری وی می پرداخت و وظایف مشکل را آسان انجام می داد و چون هادی می خواست هارون را از ولیعهدی خلع کند یحیی مدتها وی را از اینکار بازداشت و عاقبت به تدبیر یحیی مقصود وی ناانجام ماند.

به همین جهت بود که وقتی هارون به خلافت رسید دبیر مخلص وفادار خویش را به وزارت برگزید و کار دولت را بدو سپرد و چهار فرزند وی جعفر و فضل و محمد و موسی را بکارهای بزرگ گماشت . یحیی چنانکه مؤلف الفخری گوید: به شایستگی مهمات دولت را عهده دار شد و حدود مملکت را نگه داشت و خلل ها را ترمیم کرد و خراج کشور را فراهم آورد و به آبادانی مملکت پرداخت و رونق خلافت را بیفزود که نویسنده ای بلیغ و دانا و ادیبی خردمند و نکو رأی و صاحب تدبیر بود و بر انجام امور قدرت داشت در بخشش و کرم شهره عصر بود که همه به مدح او زبان گشودند حلیم و عفیف و مؤقر و مدبر بود.

فضل پسر بزرگ یحیی از بزرگان عصر خویش بود و بازوی پدر به شمار می رفت و در امور مهم نیابت او می کرد.

وقتی امین تولد یافت هارون تربیت وی را به فضل واگذاشت و هم در سال 176 وی را به جنگ یحیی بن عبدالله بن حسن فرستاد که در دیار دیلم شوریده بود به سال 178 وی را ولایتدار خراسان کرد که فتنه آن سامان را آرام کرد و مردم را استمالت کرد و مسجدها بساخت.

جعفر پسر دیگر یحیی به فصاحت و هوش و حلم و کرم معروف بود، رشید با وی مأنوس بود که خوئی پسندیده داشت و او را بر فضل برتری می نهاد که فضل خشونتی داشت بدینجهت همیشه می خواست او را از دربار دور نگهدارد. گویند روزی هارون به یحیی گفت: «پدر چرا فضل را وزیر کوچک نام داده اند و جعفر را عنوانی نداده اند» . یحیی گفت: «برای آنکه فضل در کارها نایب من است اما جعفر به خدمت و منادمت خلیفه از کارهای دولتی باز مانده است.» بدینجهت هارون امور خانه خویش را بدو واگذاشت و از آن پس جعفر را نیز وزیر کوچک خواندند. هارون می خواست قدر جعفر را بیفزاید و فرمان داد که دیوان خاتم را از فضل بگیرند و بدو دهند و یحیی در فرمان بدو نوشت امیرمؤمنان می خواهد که خاتم را از دست راست به دست چپ خویش کنی.

هارون به سال 176 جعفر را ولایتدار مصر کرد و به سال 186 که در شام فتنه شد وی را مأمور آرامش آنجا کرد که فتنه را بخوابانید و جلب قلوب کرد و منزلت وی نزد هارون بالا گرفت و در همان سال ولایت خراسان را بدو داد و از آن پس مراقبت سپاه را بدو سپرد.

این سرگذشت که مؤلف الفخری آورده از منزلت جعفر و نفوذ وی در دولت عباسیان نیک حکایت می کند: «روزی جعفر بن یحیی به شراب نشست و خلوت کرد و ندیمان خاص را پیش خواند و با آنها بود. مجلس بیاراستند و لباسهای الوان به تن کردند که رسم بود در مجلس شراب جامه های قرمز و زرد و سبز به تن کنند. جعفر به حاجب گفت جز یکی از ندیمان که نام وی عبدالملک بن صالح بود و هنوز نیامده بود هیچکس را اجازه حضور ندهد و فارغ بلهو و شراب سرگرم شدند که جامها بگشت و طرب همه را بگرفت. اتفاقا یکی از خویشان خلیفه که نام او نیز عبدالملک بن صالح بود بر در جعفر آمد که مردی موقر و دیندار و محتشم بود و هارون سخت رغبت داشت که منادمت بپذیرد و با خلیفه به شراب نشیند و برای جلب رضای وی اموال فراوان داده بود اما عبدالملک از دینداری تقاضای خلیفه را نپذیرفته بود و آن روز که بدر جعفر آمد حاجب پنداشت که عبدالملک ندیم جعفر است که به انتظار اویند و وی را بدرون برد و چون جعفر او را بدید عقلش از شرم خیره شد و بدانست که حاجب از همانندی دو نام به خطا رفته است، عبدالملک نیز قصه را بدانست و آثار شرم را در چهره جعفر بدید و با گشاده روئی بنشست و گفت: «چیزی نیست برای من نیز از این جامه الوان بیارید.» پیراهن رنگین بیاوردند که به تن کرد و با جعفر بذله گوئی آغاز کرد و گفت: «از شراب خویش بما نیز دهید» . و چون رطلی بر او پیمودند گفت: کمتر کنید که مرا عادت این نیست. آنگاه بخندید و سخن از هر در گفت تا جعفر گشاده رو شد و آن گرفتگی و شرم از او برفت و از همرنگی عبدالملک سخت خرسند شد و گفت: حاجت تو چه بود؟ گفت: سه حاجت دارم که می خواهم درباره آن با خلیفه سخن کنی نخست آنکه یک میلیون درم قرض دارم پرداخت کند دوم آنکه ولایتی بپسرم دهد که قدر وی بیفزاید. سوم آنکه دختر خویش را بفرزندم بزنی دهد که پسر عم اوست و همسنگ اوست .

جعفر گفت خدا هر سه حاجت ترا روا کرد. مال را همین ساعت به خانه تو برند ولایت مصر را به پسر تو دادم و دختر خلیفه، فلان نام را، زن وی کردم. کابین وی نیز چنین و چنان است و می توانی به امان خدا بروی.

نگفته پیداست که جعفر اینهمه را از شدت اعتماد به منزلت خویش نزد خلیفه کرد عبدالملک چون به خانه بازگشت دید که مال پیش از او رسیده و چون روز دیگر رسید جعفر به حضور هارون شد و قصه را بگفت و هارون کار وی را تأیید کرد و جعفر از پیش خلیفه نیامده بود که فرمان ولایتداری مصر را به نام فرزند عبدالملک نوشته بودند و ازدواج وی با دختر خلیفه مسجل شده بود.

موسی از همه فرزندان یحیی شجاعتر بود وی مردی بود کامل و سرداری مجرب، هارون به سال 176 وی را ولایت شام داد که امور آن را به صلاح آورد. اما علی بن عیسی والی خراسان در محضر هارون از وی شکایت کرد و او را متهم کرد که در شام فتنه کرده و سر قیام دارد. چون موسی قرض سنگین داشت و مدتی از حضور پایتخت بازماند سوء ظن هارون شدت گرفت و وی را پیش خواند و در کوفه به حبس انداخت، عاقبت به وساطت مادر و ضمانت پدر آزاد شد و خلعت یافت . محمد بن یحیی نیز مردی بلند همت بود اما شهرت وی به پایه برادران نرسید.

کار نفوذ برمکیان چنان بود که سالی هارون به حج رفت، یحیی برمکی با دو پسرش فضل و جعفر همراه وی بودند چون به مدینه رسیدند هارون با یحیی بنشستند و مردم را عطا دادند و امین با فضل بنشستند و مردم را عطا دادند و مامون و جعفر بنشستند و مردم را عطا دادند آن سال به نام سال «سه عطا» شهره شد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان