ماهان شبکه ایرانیان

مطالعه تطبیقی حقوق بشر

«مالکیت » یا دارا شدن، یکی از مسائلی است که در همه شرایع ابراهیمی ( علیه السلام) پذیرفته شده و از احترام خاص برخوردار است

یک - مالکیت

«مالکیت » یا دارا شدن، یکی از مسائلی است که در همه شرایع ابراهیمی ( علیه السلام) پذیرفته شده و از احترام خاص برخوردار است.در این میان، اسلام احترام ویژه ای برای مالکیت در نظر گرفته است.اصل مالکیت، گامی فراتر از «اباحه به اختصاص » است. «اختصاص » و ویژه گشتن یک مال نسبت به یک شخص حقیقی یا حقوقی، نزد همگان پذیرفته است.اما مالکیت گونه ای از اختصاص است که در آن، شخص حقیقی یا حقوقی دارنده یک مال می شود و به دنبال آن، از حقوقی خاص برخوردار می گردد، همانگونه که تکالیفی ویژه نیز بر عهده اش می آید.

پذیرش اصل مالکیت در بسیاری از آیات قرآن کریم نمود یافته است.در این زمره اند آیاتی که اموال را به افراد اسناد می دهند:

لا تؤتوا السفهاء اموالکم (1)

[مال های خود را به نابخردان مسپارید.]

و نیز:

آتوا الیتامی اموالهم (2)

[مال های یتیمان را به آنان بپردازید.]

اما گذشته از اصل پذیرش مالکیت، این بحث نیز مطرح است که آیا انسان در برابر پروردگار نیز مالک دارایی های خود است؟ آیا شخص می تواند در قبال خداوند به پشتوانه حق مالکیت خویش، درباره دارایی خود تصمیم بگیرد و فرمان خدا را نادیده بگیرد؟

مکتب حقوقی الحادی بر خود می بالد که در پاسخ این پرسش جواب مثبت می دهد.به گمان تنظیم کنندگان «اعلامیه جهانی حقوق بشر» انسان کاملا آزاد است که در دارایی خود تصرف کند، خواه پیوند خود با خدا را در نظر بگیرد و خواه نگیرد.دراین تفکر، مساله ارتباط با خداوند مساله ای تنها اخلاقی است و رعایت آن در قلمرو حقوق نقشی ندارد.اما در تفکر اسلامی، سه پایه به راستی نورانی در این مورد بنا شده است.یکی این که در بحث مالکیت، ارتباط با خدا اصلی جاودانه است.دیگر آن که این ارتباط از جنبه حقوقی نیز برخوردار است.سوم این که سرپرست تحقق این رابطه هم معین شده است.در این تفکر، انسان در برابر خداوند، نه تکوینا مالک دارایی خویش است و نه تشریعا.از لحاظ آفرینشی و تکوینی، چیزی در جهان یافت نمی شود که از آن خدا نباشد.از بعد قانونمندی و تشریعی نیز کسی محق نیست در برابر خواست خدا قد بیاراید و از مالش هر گونه که می خواهد بهره ببرد و فرمان خدا را نادیده انگارد.خداوند نخست با ارشاد و رهنمود، آدمیان را آگاه می سازد که مالک اندوخته های خود نیستند و باید آن را در راه آفریدگار جهان مصرف کنند:

هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم؟ تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم (3)

[آیا شما را به بازرگانی رهایی بخش از رنج جانگداز رهنمایی کنم؟ به خدا و پیامبرش بگروید و با مال ها و جان های خود در راه خدا نبرد کنید.]

اگر کسی به آهنگ دلنشین این ارشاد توجه نکند و باز خود را مالک جان و مال خویش پندارد، آنگاه این پیام هشدار دهنده و سنگین را دریافت می کند:

ان کان آباءکم و...و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره (4)

[اگر پدران و...و اندوخته های مالی و بازرگانی دلبندتان و خانه های مورد پسندتان، نزد شما از خدا، پیامبر و نبرد در راه خدا دوست داشتنی ترند، پس چشم به راه «امر» خدا باشید! ]

قرآن کریم این اصل نهادین را بارها یادآوری کرده است که دارایی های انسان امانتی از سوی پروردگارند و آدمی جانشین خدا در بهره وری از آنهاست.و آیا یک جانشین می تواند گامی جز آنچه مایه خشنودی مالک اصلی است، بردارد؟ از سویی، پرداخت کمک به نیازمندان را از مال خداوند می داند و نه مال خود انسان:

آتوهم من مال الله الذی آتاکم (5)

[از مال خدا که به شما داده است، به آنان بدهید.]

و از دیگر سو، انسان را جانشین خدا در استفاده از مال می شمارد:

و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه (6)

[از آنچه خداوند شما را جانشین خویش در بهره وری از آن ساخت، انفاق کنید.]

اگر چه این احتمال نیز رفته است که آیه موعظه باشد: «این مال از آن نسل های پیشین بود و بدیشان وفا نکرد.از آن انفاق کنید، که به شما نیز وفادار نمی ماند» .

پس در سنجش میان انسان ها، مالکیت به عنوان یک اصل پذیرفته شده است.اما در برابر خدا، هیچ کس مالک نیست، نه تکوینا و نه تشریعا.از همان هنگام که کسی ایمان می آورد، جان و مالش را به خدا فروخته است.این داد و ستد (بیع) همان بیعتی است که مؤمن انجام می دهد.پس از آن، داد و ستدی نوین پای در میان نمی نهد:

ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة (7)

[همانا خداوند جان ها و اموال مؤمنان را خرید تا بهشت از آن ایشان باشد.]

از این پس، پیمان تازه ای بسته نمی شود.آیه پیشگفته هم که در آن، خدا ما را به بازرگانی رهایی بخش فرا می خواند، رهنمودی تازه در دل ندارد.این آیه و همانندهای آن، تنها برای یادآوری همان پیمان نخستند و از باب تنبیهند نه تعلیم، تا همواره یادمان بماند که انسان جانشین مالک اصلی در بهره برداری از این اموال است و حق تصرف دلخواه در آنها را ندارد.

دو - حقوق زن

نگرش اسلام به زن، با نگرش مکتب الحادی به وی بسی متفاوت است.مکاتب غیر الهی گاهی زن را به جامعه عرضه می کنند تا از این رهگذر، به خاک و زمین دست یابند.اما دین، زن را آزاد می گذارد تا با عاطفه خویش، به انسان ها درس مهر بیاموزد و آنها را رشد دهد.هنگامی که نگرش ها تا این اندازه متفاوتند، پیداست که حقوق زن نیز از نگاه این دو، شرح و تفسیری متمایز دارد.

در اندیشه اسلامی، زن موعظه پذیرتر از مرد است و در راه دل، توفیقمندانه تر از مرد گام می گذارد و از این جهت زودتر به مقصد می رسد.زن در مناجات و اشک ریختن و آه برآوردن، دلی آزموده تر و چشمی آماده تر دارد.و می دانید که راه دل زودتر از راه عقل به منزل منتهی می شود.مگر نه این است که سلاح انسان در «جهاد اکبر» ، اشک و آه و سوز دل است (؟): «سلاحه البکاء» [سلاح او گریه است.] به همین دلیل، چشمداشت اسلام از زن این است که مادر شود و با بهره گیری از آن آزمودگی و آمادگی، انسان بسازد. بیان زیبای امیر المؤمنین ( علیه السلام) راهنمای همین حقیقت است:

«المراة ریحانة و لیست بقهرمانة » (8)

[زن گلی خوشبوست و نه قهرمانی زورمند.]

البته باید حیطه ها را از یکدیگر بازشناخت.در اموری که نیازمند نیرو و درشت اندامی اند، مرد پیروزتر است، اما برای در نوردیدن راه دل و عشق ورزیدن و تربیت کردن، زن شایسته تر و موفق تر است.از اینرو گفته شد چشمداشت اسلام از زن این است که مادر شود و انسان بسازد.اگر چه اسلام هم از آزادی زن و حقوق ویژه او سخن گفته است، اما بسی تفاوت است میان واژه ها و مصطلحات مشترک که هر یک باردار معنایی جداگانه اند.نهایت راه زن غربی این است که همسری خوب باشد، و پیداست که چه مایه تفاوت است میان یک همسر خوب و یک مادر شایسته.آزادی زن غربی، در بهترین شکل، به تساوی او با مرد در حقوق مادی می انجامد، اما زن مسلمان در طی راه تکامل، دستمایه هایی دارد که او را بر مرد هم برتری می بخشد.به همین سبب، زن شایسته در مکتب الهی الگوی همه انسان های صالح است و نه فقط زنان صالح.قرآن کریم در ستایش از همسر «فرعون » ، او را نمونه همه مؤمنان، خواه مرد و خواه زن، می شمارد:

ضرب الله مثلا للذین آمنوا امراة فرعون (9)

[خداوند همسر فرعون را نمونه همه مؤمنان برشمرد.]

همانگونه که در بخش یکم از فصل چهارم گفته شد، آنچه در انسان اصالت دارد جان اوست.از اینرو مایه سنجش میان دو انسان، امکان رشد روحی است.با توضیحی که گذشت، اگر هم در تفکر اسلامی، تفاوتی میان زن و مرد باشد، در کشاکش این تفاوت، برتری از آن زن است.شاید پرسیده شود که اگر چنین است، چرا در برخی از امور اقتصادی برتری از آن مرد است، مثلا چرا در دریافت «دیه » و «قصاص » ، زن بهره ای کم تر دارد؟ پاسخ آن است که اینگونه امور در حیطه جسم و پیکره انسانند و نه روح و جان او. در ارزش گذاری، باید بهره های روح را در نظر گرفت.آیا در مثل، بزرگی اندام می تواند معیار برتری یک جاندار باشد؟ «دیه » و مانند آن، گاه برای حیوان نیز پرداخت می شوند.آیا این، نشانگر آن است که در تراز ارزشمندی، آن حیوان جایگاهی ویژه دارد؟ در فرهنگ اسلامی، اینگونه تفاوت ها که به جسم مربوطند، هرگز سبب برتری یا فروتری انسان به شمار نمی آیند.لذا دیه مرد باتقوا و بی تقوا یکسان است و دیه مرد تقی و مرد اتقی همسان می باشد، با این که قرآن کریم صریحا مرد اتقی را گرامی تر معرفی کرده است.

سه - آموزش دینی به کودک

در بخشی از «اعلامیه جهانی حقوق بشر» آمده است که هیچ کس مجاز نیست اعتقاد خود را به کودک بباوراند و او را بر دین و راهی که خود برگزیده، پرورش دهد.بر این مبنا، باید کودک را آزاد نهاد تا خود، پس از یافتن بلوغ فکری، راه خویش را برگزیند و آزادانه به دینی گرایش پیدا کند.خاستگاه این تعلیم همان پندار الحادی است که: همه افراد در آغاز از لحاظ فرهنگ و اندوخته های اعتقادی یکسان و برابرند و هر کس در رهگذر تجربه و دانش خود، به راهی می گرود.

اینک باید دید آیا در دیدگاه اسلامی نیز چنین است.آیا جان کودک صفحه ای است نانگاشته که هیچ نقشی بر آن رقم نخورده است و از هر باوری تهی است؟ در تفکر اسلامی، اندوخته ها و دریافت های انسان بر دو گونه اند.آن دسته که به تجربه و دانش مادی بشر مربوطند، اندک اندک در رهگذر عمر انسان فرا دست می آیند.اما باورها و اعتقادهای دینی و مکتبی از همان آغاز با سرشت هر انسانی همراهند.در بخش های ششگانه فصل پنجم اشاره کردیم که انسان دارای فطرتی خداخواه است که به یک سان، در نهاد هر فرد به ودیعه نهاده شده است.قرآن کریم، از این آفرینش شکوهمند فطری چنین تعبیر می کند:

و نفس و ما سویها (10)

[سوگند به جان و آنچه آن را هموار و راست ساخت.]

اینک باید از خود پرسید که همواری و راستی جان و دل از چیست و چگونه است.آیا روح انسان دارای اعضایی است تا به سبب کمال یافتن آنها، کمال یابد؟ بی تردید، همواری روح همان است که به دنبال آیه مزبور مورد تصریح قرار گرفته است:

فالهمها فجورها و تقویها (11)

[سپس زشت کاری و پرهیزگاری را به آن الهام بخشید.]

پس هیچ انسانی با جان تهی از باور و اندیشه الهی زاده نمی شود.از اینرو مربیان کودک وظیفه دارند که ودیعه ایمان او را پاس دارند و اگر چنین نکنند، حقوق او را رعایت نکرده اند.ریشه این گونه خطاها در اندیشه حقوقی غرب، در این است که غربیان همه چیز، و از جمله قوانین حقوقی، را در خدمت اهداف خود می خواهند و در پی آنند که به بهانه آزادی فکری، مربیان الهی را از انجام وظایف تربیتی خود بازدارند و آنگاه با پیشرفته ترین ابزارهای تبلیغی و فرهنگی، خود به شکار رمه مانده از شبان بپردازند.

پی نوشت ها:

1- نساء، 5

2- نساء، 2; و مشابه آن در: نساء 10

3- صف، 11- 10

4- توبه، 24

5- نور، 33

6- حدید، 7

7- توبه، 111

8- نهج البلاغه، نامه 31، ص 120، بند 118

9- تحریم، 11

10- شمس، 7

11- شمس، 8

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان