ماهان شبکه ایرانیان

دولت سلجوقیان (۱)

زمانی که قراخانیان و غزنویان و خوارزمیان، خراسان و شمال شرق خراسان و ماوراء النهر را میان خویش قسمت کرده بودند، قومی تازه نفس از بیابانگردان از ترکستان به تدریج به ماوراء النهر آمدند.مهاجرت آنها بر اساس قاعده عمومی مهاجرت اقوام وحشی به سرزمین های متمدن است که در میان تمامی اقوام و در تمامی دوره ها امری معمول است.

در آغاز راه

زمانی که قراخانیان و غزنویان و خوارزمیان، خراسان و شمال شرق خراسان و ماوراء النهر را میان خویش قسمت کرده بودند، قومی تازه نفس از بیابانگردان از ترکستان به تدریج به ماوراء النهر آمدند.مهاجرت آنها بر اساس قاعده عمومی مهاجرت اقوام وحشی به سرزمین های متمدن است که در میان تمامی اقوام و در تمامی دوره ها امری معمول است.

درست است که سبکتگین نیز ترک بود، اما دولت سلجوقی به اعتبار آن که به تمام معنا در ادامه هجوم قبایل ترک صحرا گرد بود، دست کم باید نخستین دولت مهم ترکان در ایران خوانده شود.

تا پیش از غزنویان، دولت سامانی در ماوراء النهر و دولت خوارزمشاهیان در شمال خراسان و اندک اندک قراخانیان در ترکستان، اداره این سرزمین ها را در دست داشتند.سامانیان در میان دولت غزنوی و قراخانی از میان رفتند.بعدها، غزنویان، دولت خوارزم را نیز ساقط کردند و با قراخانیان برای مدتی صلح کردند.در این میان، صحرا گردان ترک که «به حکم انبوهی خانه و تنگی چراخوار، به ولایت ماوراء النهر آمدند، به زمستان، منزلگاههاشان نور بخارا بود و به تابستان سغد سمرقند.» زمانی که قراخانیان با محمود غزنوی صلح کردند، سخن از این بیابانگردان به میان آمد و ایلک خان از قدرت سلجوقیان سخن گفت و او را نسبت به قدرت آنان هشیار ساخت.

ترکان مزبور که به دلایلی از محل اصلی خود جدا شده و به سمت ماوراء النهرآمده بودند، تحت رهبری سلجوق زندگی می کردند.وی در ترکستان، از فرماندهان یبغو شاه آن ناحیه بود که پس از اختلاف نظر میان آنها به سوی شمال خراسان مهاجرت کرد.یبغو در سال 393 به اسلام گروید و حتی به آخرین امیر سامانی، یعنی اسماعیل منتصر کمک کرد تا به تخت از دست رفته اش باز گردد، اما تلاش های او به جایی نرسید.

در این روزگار، اسلام تا اقصا نقاط ترکستان پیش رفته و بیش تر این اقوام مسلمان شده بودند.این احساس اسلامی که اکنون آنها را با مردم خراسان پیوند بیش تری می داد، سبب کشش بیش تر آنها به خراسان شد.راوندی در کتاب راحة الصدور در تاریخ آل سلجوق، با نظری هوادارانه، میل به «مجاورت دار اسلام نمودن و زیارت خانه کعبه و تقرب به ائمه دین پیشه گرفتن» را دلیل آمدن آنها به مرزهای خراسان عنوان می کند.

درباره اسلام آوردن ترکان، عاملی جز مهاجرت عالمان و صوفیان واعظ به آن دیار شناخته شده نیست.سرعت اسلام آوردن به گونه ای شگفت آور بود که به نوشته ابن اثیر تنها یک بار به سال 435 ده ها هزار نفر در توابع بلاساغون و کاشغر مسلمان شدند و روز عید قربان قربانی کردند.

سه فرزند سلجوق با نام های موسی، میکائیل و ارسلان اسرائیل، رهبری این ترکان صحرا گرد را عهده دار بودند.آنها در پی چرای احشام خود به دنبال به دست آوردن همراهی شاهان و امیران محلی بودند تا بتوانند زندگی کنند.طبعا در آن زمان، اندیشه ای برای تصرف خراسان و ایران نداشتند.

روشن بود که میان آنها و غزنویان درگیری پیش خواهد آمد، چرا که جمعیت گسترده آنها، هر امیری را به وحشت می انداخت.در یکی از این برخوردها یا دیدارها، اسرائیل فرزند سلجوق به دست محمود غزنوی افتاد و در زندان وی درگذشت.این واقعه می توانست، ذهنیت سلجوقیان را نسبت به غزنویان تیره و تار کند.

در سالهای بعد، علی تگین که از سوی قراخانیان در بخارا حکم می راند، سلجوقیان را به اتحاد با خود فرا خواند و در جنگ با التونتاش، امیر غزنوی، از آنها استفاده کرد.درگیری های فراوانی میان سپاه مسعود غزنوی و سلجوقیان رخ داد.در آغاز غزنویان پیروز می شدند، اما به مرور کار این ترکان صحرا گرد که از هر جهت آماده هجوم بودند و شهر و تختگاه ثابتی نداشتند تا تصرف شود، دشوارتر می شد.مقاومت و شجاعت این قبیل اقوام بدوی، همیشه از شهرنشینان بیش تر و پایدارتر است.دو فرزند میکائیل، یکی طغرل بگ و دیگر چغری بگ و نیز عمویشان موسی، عناصر فعال در رهبری این گروه بودند.

به موازت ضعف دولت غزنوی، سلجوقیان هر لحظه سرزمین های بیش تری را تصرف می کردند.مرو در سال 429 به دست آنان افتاد.پس از آن هرات و سپس نیشابور.این شهرها که طی یک دوره طولانی، به شهرهای آبادی تبدیل شده بود، اکنون زیر پای ترکان صحرا گرد، گرفتار ویرانی و خرابی شده بود تا جایی که درباره نیشابور آمده است: «آن ولایت چون زلف بتان پریشان و مانند چشم خوبان خراب است و به علیق چهارپایان (ترکمن ها) فرومانده» .

آخرین جنگی که به صورت جنگی سرنوشت ساز در آمد، جنگ سلطان مسعود با سلجوقیان در بیابان های میانه مرو و سرخس بود.در این درگیری، سپاه غزنوی شکست خورد و مسعود به نیشابور گریخت .وی حتی حاضر به اقامت در غزنه نیز نشد و به هند رفت و چندی بعد به دست سربازانش کشته شد.

پس از این پیروزی، دو برادر با عمو نشستند و ضمن آن که دست اتحاد با یکدیگر دادند، طبق روالی که از امیران سابق می شناختند، مصمم شدند نامه ای به خلیفه عباسی بنویسند و از او بخواهند تا آنها را تأیید کنند.این نامه تحلیلی از اوضاع آن روزگار و موضع سلجوقیان دارد که مطالعه آن جالب است.به همین دلیل متن نامه را می آوریم:

ما بندگان آل سلجوق گروهی بودیم همواره مطیع و هواخواه دولت و حضرت مقدس نبوی و پیوسته به غزو و جهاد کوشیده ایم و بر زیارت کعبه معظم مداومت نموده.و ما را عمی بود در میان ما مقدم و محترم، اسرائیل بن سلجوق.یمین الدوله محمود بن سبکتگین او را بی جرمی و جنایتی بگرفت و به هندوستان به قلعه کالنجر فرستاد و هفت سال در بند داشت تا آن جایگه سپری شد.و بسیاری از پیوستگان و خویشان ما را به قلاع باز داشت.چون محمود درگذشت و پسرش مسعود بجای او بنشست، به مصالح ملک قیام نمی نمود و به لهو و تماشا مشغول بود...عاقبت بخت نیک روی نمود و دست باز پسین مسعود به نفس خویش با لشکری گران روی به ما نهاد...و مسعود شکسته و خاکسار و علم نگونسار پشت برگاشت و اقبال و دولت به ما گذاشت...شکر این موهبت و سپاس این نصرت را عدل و انصاف گستردیم و از راه بیداد و جور کرانه کردیم و می خواهیم که این کار بر نهج دین و فرمان امیر المؤمنین باشد.

طغرل، تلاش برای تأسیس امپراطوری

طغرل مانند هر شاه دیگری که بنیاد گذار سلسله ای در ایران بوده، سالهای متمادی از عمرش را به جنگ پرداخت.زمانی که خوارزم و خراسان زیر سلطه سلجوقیان درآمد، آنها به سوی منطقه جبال حرکت کردند.پیش از آن، سرزمین خراسان میان چهره های برجسته این خاندان تقسیم شد .چغری در مرو، موسی یبغو در بست و هرات و سیستان و قاورد پسر بزرگ چغری به ولایت طبس و نواحی کرمان گماشته شدند.ابراهیم ینال، برادر مادری طغرل به ری و سپس همدان رفت.

طغرل به سال 433 گرگان و طبرستان را به تصرف خود در آورد.پیش از آن، ابراهیم ینال، ری و همدان را مورد تهاجم قرار داده و سپاهیانش، در همدان ترکتازی فراوانی کرده بودند.زمانی که وی به ری بازگشت، طغرل بدانجا وارد شد و شهر را در اختیار خود گرفت.او بقایای اموال آل بویه و کاخ های آنها را تصرف کرد.سپس به سوی قزوین رفت.مردم این شهر با پرداخت هشتاد هزار دینار شهر را از تهاجم ترکان نجات دادند.

طغرل به ری بازگشت و مصمم شد تا اصفهان را از تصرف فرامرز فرزند علاء الدوله کاکویه به درآورد.ابتدا مهاجمانی را فرستاد که اطراف شهر را غارت کردند.زمانی که فرامرز شنید طغرل قصد اصفهان دارد، پیشاپیش، کسی را برای مصالحه فرستاد.این مصالحه با پذیرفتن پرداخت مبلغی پول به طور سالانه انجام گرفت.پس از آن طغرل به همدان تاخت و گرشاسپ پسر علاء الدوله را اسیر کرده شهر را به دست ناصر علوی از خاندان علویان همدان داد.حمله بعدی طغرل، در اعزام سپاه به کرمان بود.آن زمان کرمان زیر سلطه آل بویه قرار داشت.ترکان در جنگ شکست خورده بازگشتند.

در سال 437 ترکان به فرماندهی ابراهیم ینال باز به همدان و دینور و کرمانشاه حمله کردند و تمامی این مناطق را در تسلط خود در آوردند که اندکی بعد باز از دست دادند.در اینجا بود که برای نخستین بار نیروهای بویهی بغداد با نیروهای ترک مواجه شدند.سال بعد، طغرل اصفهان را محاصره کرد.فرامرز که پیمان شکنی کرده بود، بار دیگر حاضر شد به نام طغرل خطبه خوانده و مالی به وی بپردازد.

در سال 439 طغرل با ابو کالیجار امیر بویهی خوزستان و فارس مصالحه ای کرد و طبق آن قرار شد ابراهیم ینال، در همان محدوده جبال مانده و جلوتر نرود.روشن بود که این مصالحه، حتی با ازدواج پسر ابو کالیجار با یکی از شاهدخت های سجلوقی، راه به جایی نمی برد.حمله ابراهیم ینال بر نواحی عراق، قتل و غارتی را به همراه داشت.پس از آن ابراهیم ینال، به همراه سپاهی تازه نفس که از ماوراء النهر آمده بود، به رومیان تاخت و پیروزی هایی در آن نواحی به دست آورد.این اقدام، در ادامه حرکت هایی که ترکان به عنوان جهاد با کفار داشتند، انجام گرفت.

ترکتازی های ابراهیم ینال و عدم تسلیم همدان به برادر مادریش طغرل، سبب اختلاف میان آنها شد.در جنگی که میان آنان در گرفت، ینال شکست خورد و پس از تسلیم شدن، مورد عفو طغرل قرار گرفت.

طغرل در سال 442 بار دیگر مجبور شد به اصفهان بتازد، زیرا فرامرز برای چندمین بار تعهدات خود را با وی زیر پا نهاده بود.یک سال تمام شهر در محصاره بود تا آن که تسلیم شد.این بار طغرل برای نگهداری شهر، مجبور شد تا مرکز امارت خود را از ری به اصفهان انتقال دهد .

این زمان قدرت طغرل تثبیت شده بود.خلیفه عباسی طبق معمول خلعت و حکم فرستاد و در عوض، طغرل، ده هزار دینار همراه با هدایای نفیس دیگری برای خلیفه و درباریان او فرستاد.

ترکان تا سال 443، افزون بر خراسان، منطقه جبال، شامل ری، همدان و اصفهان را در تصرف داشتند.در سال 444 به سوی فارس لشکر کشی کردند.ابتدا پیروزی هایی به دست آوردند.اما در نهایت در نزدیکی شیراز شکست خورده بازگشتند.از سوی دیگر، شماری از سپاهیان طغرل، عازم عراق شده، برخی از مناطق آن را غارت کردند و مردم بغداد را به وحشت انداختند.آنچه در پیروزی های ترکان اهمیت داشت، جدای از شهامت سپاه تازه نفس بدوی ترکان که سراسیمه به سوی غنائم می تاختند، اختلافات امرای محلی حاکم در ایران بود.تقریبا در همه بخش ها، افراد سرخورده از بویهیان و دیگران به طغرل می پیوستند و راهنمایان مناسبی برای پیروزی های بعدی وی بودند.طغرل نیز در برخورد با آنها راه اعتدال را پیشه کرده با خوش رویی از آنان استقبال می کرد.برای نمونه، ابو علی فرزند ابو کالیجار که سال 440 درگذشت و حکومت بغداد و عراق به فرزند دیگرش الملک الرحیم رسیده بود حاکم بصره، پس از تصرف این شهر توسط الملک الرحیم، به طغرل پیوست.همین شخص با سپاهی از ترکان، بار دیگر به بصره حمله کرد.بدین وسیله راه خوزستان را برای آنان گشود.

برای طغرل، هنوز زمان حمله به بغداد فرا نرسیده بود.طغرل در اندیشه تصرف فارس و آذربایجان بود.در سال 445 فولاد ستون برادر الملک الرحیم به نام طغرل خطبه خواند.در سال 447 باز شهر به دست الملک الرحیم افتاد.دولت بویهیان در فارس تا سال 454 به درازا کشید.

طغرل در سال 447 به شمال عراق لشکر کشید و چندی به جنگ با رومیان رفت.در راه برخی از امیران محلی را نیز ساقط کرد و آن دیار را در اختیار ترکمانان سلجوقی گذشت.این زمان سپاه ترکان اندک اندک به عراق نزدیک تر می شد.

طغرل در بغداد

ما پیش از این، از اوضاع نابسامان بغداد در اواخر دولت بویهی سخن گفتیم.اختلافات داخلی میان ترکان و دیلمان، ظهور عیاران، اختلافات فرقه ای و مذهبی و نیز اختلاف میان خلیفه و امیر بویهی، سبب آشفتگی اوضاع در این شهر شده بود.در این زمان، یکی از فرماندهان ترک با نام بساسیری، با فاطمیان مصر مرتبط شده، کوشید تا زمینه تسلط آنها را در بغداد فراهم کند.ظهور این پدیده برای دولت عباسی بسیار خطرناک بود، زیرا فاطمیان، نزدیک به یک صد سال، رقیب بلامنازع عباسیان در خلافت بودند.اکنون ظهور بساسیری که خلعت از خلیفه فاطمی مصر دریافت کرده بود، می رفت تا بساط عباسیان را در بغداد جمع کند.

طغرل فرشته نجات دولت عباسی بود که بغداد را از دست دولت فاطمی نجات داد.اختلاف میان بساسیری و خلیفه و به دنبال آن آشفتگی وضع بغداد، مهم ترین عامل روی آوردن طغرل به بغداد بود.وی در ری، نیروهای فراوانی را فراهم آورد و به عاملان خود تا کرمانشاه دستور داد تا نیروهای بیش تری را با تدارکات کافی آماده کنند.نمایندگانی نیز به خلیفه فرستاد و اظهار اطاعت کرد.

آنچه در اینجا اهمیت داشت این که، افزون بر گستردگی حضور شیعیان امامی در بغداد، رخنه شیعیان فاطمی به این شهر، خلافت عباسی را در معرض تهدید جدی قرار داده بود، و از سوی دیگر، ترکان، سنیان متعصبی بودند و به همین دلیل، آمدن طغرل، برای خلافت سنی بغداد، راه حل نجات آن از دست شیعیان بود.طبعا این حرکت سخت مورد رضایت طوایف سنی بغداد بود و از ناحیه آنها و نیز خلیفه دامن زده می شد.

ترکان بغداد که سالها با دیلمیان دشمنی داشتند، از سوی طغرل دلگرم شدند.این نیز عامل دیگری برای حضور هر چه سریع تر طغرل در بغداد بود.با این حال، روشن بود که حملات ترکان به نواحی دیگر، ذهنیت بدی را برای مردم بغداد ایجاد کرده و کمابیش وحشت آنها را گرفته بود.

طغرل از ری به سوی همدان و از آنجا به سوی حلوان رفت.زمانی که احساس شد مقاومت در برابر طغرل بیهوده است، همه پذیرفتند تا خطبه به نام طغرل خوانده شده زمینه برای تسلیم فراهم شود.طغرل با اجازه خلیفه به بغداد در آمد.

پس از ورود وی به بغداد در سال 447، اتفاق شگرفی افتاد.یک حادثه کوچک، سبب شد تا مردم گمان کنند نیروهای الملک الرحیم آخرین سلطان بویهی بر ضد طغرل وارد جنگ شده اند .مردم نیز دست بکار شده و هر ترک غزی را در هر محله یافتند، کشتند.تنها محله شیعه نشین کرخ به آنها پناه داده و از آنها محافظت کرد! این سبب شد تا طغرل، عدنان پسر سید رضی را که نقیب علویان بود خواست و از وی سپاسگزاری کرد.

از سوی دیگر میان سپاه طغرل با سایر محلات درگیری پیش آمد که شمار فراوانی کشته شدند و شهر نیز به تمام معنا غارت شد.پس از آرام شدن اوضاع، الملک الرحیم که به حضور طغرل آمده بود دستگیر و در قلعه ای در شروان برده شد.طغرل، در طول سیزده ماه اقامت خود در بغداد با خلیفه دیداری نداشت.تنهانمایندگانی بین آنها در رفت و شد بود.

طغرل نواحی عراق و خوزستان را میان یارانش تقسیم کرد.برای نشان دادن تعصب سنی گری خود، دستور داد تا مردم شیعه محله کرخ نیز ندای الصلاة خیر من النوم را در اذان صبح بگویند .

سکونت ده ها هزار نفر از ترکان غز در بغداد، سبب سخت شدن زندگی بر مردم شد.به تدریج، فریاد اعتراض آنان بر ضد طغرل برخاست.در این هنگام القائم عباسی به دنبال عمید الملک کندری، وزیر طغرل فرستاد و اعتراض مردم را به او گوشزد کرد.پس از آن بود که طغرل تصمیم گرفت تا به سوی موصل حرکت کند.وی در راه موصل، شهرهای زیادی را به تصرف خود در آورد و در برخی از آنها، از جمله سنجار، شماری از مردمان را به قتل رساند.وی برادرش ابراهیم ینال را حاکم موصل کرد و در سال 449 به بغداد بازگشت.طغرل این بار به حضور خلیفه رفت و پنجاه هزار دینار همراه هدایای فراوان به او تقدیم کرد.خلیفه نیز وی را شاه عرب و عجم خواند.

در همین سال که سنیان در بغداد قدرت زیادی به دست آورده بودند، بر محلات شیعه نشین تاختند .از جمله خانه شیخ ابو جعفر طوسی عالم بزرگ شیعه، در معرض تهاجم واقع شده، کتابخانه اش غارت شد.

در سال 450 بساسیری، موصل را به تصرف خود در آورد.طغرل که سپاهیانش را در زمان نوروز پراکنده کرده بود، با شمار اندکی به آن سوی آمد، اما بساسیری موصل را رها کرد و رفت .ابراهیم ینال، برادر طغرل نیز از وی جدا شد و در همدان سر به شورش برداشت.طغرل در پی ابراهیم آمد، زیرا خطر او بیش از بساسیری بود، چرا که ممکن بود ابراهیم رهبری ترکان را به عهده گرفته و طغرل را از میان ببرد.خروج طغرل از بغداد، سبب حمله بساسیری به این شهر و تصرف آن شد.به دنبال ورود بساسیری، خلیفه از شهر خارج شد و برای یک سال در بغداد، خطبه به نام خلیفه فاطمی خوانده می شد.وی دستور داد تا حی علی خیر العمل در اذان مساجد بغداد گفته شود.ابن اثیر نوشته است که او با مردم برخورد مناسبی داشت و هیچ گونه تعصب مذهبی به خرج نداد.به همین دلیل، توده مردم هوای بساسیری را داشته و نیروهای وفادار به طغرل، نتوانستند کاری از پیش ببرند.آنان در انتظار بازگشت طغرل باقی ماندند.

از سوی دیگر، نیروهای اندک طغرل مجبور شدند با نیروهای فراوان ابراهیم ینال روبرو شوند .بیش تر ترکان از ابراهیم دفاع کردند، زیرا او قول داده بود ترکان را به عراق باز نگرداند .ترکان از ماندن طولانی در عراق، با دشواری هایی که داشت خسته شده بودند.رسیدن نیروهای کمکی آلپ ارسلان فرزند چغری داود برادر طغرل و جنگ آنها با ابراهیم، سبب شکست او شد.این بار، بر خلاف نوبت پیش، وقتی طغرل به ابراهیم دست یافت، وی را کشت و خیالش را برای همیشه از بابت او آسوده کرد.

طغرل به عراق بازگشت و بساسیری که در ششم ذی قعده سال 450 وارد بغداد شده بود، درست در همان روز، در سال 451 از بغداد خارج شد.با رفتن وی، مردمان سنی ساکن باب البصره بغداد، به محله شیعه نشین کرخ حمله کرده آن را غارت کردند.طغرل، بار دیگر خلیفه عباسی را به بغداد آورد و به این ترتیب دولت سلجوقی سبب حفظ خلافت عباسی از سقوط شد.طغرل، سپاهی هم در پی بساسیری فرستاد که وی را به دست آورده به قتل رساند.در سال 451، چغری داود برادر طغرل درگذشت و فرزندش آلپ ارسلان، که چند سال بعد به جای طغرل نشست، به امارت خراسان رسید.چغری طی سالها امارت، سلجوقیان را در خراسان استوار کرده بود.

طغرل در برابر خدمتی که به عباسیان کرد، با جسارت تمام دختر خلیفه را خواستگاری کرد .خلیفه، با همه کراهتی که از این کار داشت، پس از اصرار زیاد سلطان و وزیرش، بدان تن داد.این جسارت تا آن زمان برای هیچ یک از بویهیان بغداد در ارتباط با خلیفه عباسی پیش نیامده بود.پیوند ازدواج، در سال 455 انجام شد.همسر سلطان به ری آمد، اما سلطان ماه ها بعد عازم ری شد.وی اندکی پس از ورود به ری، در همان سال درگذشت! اکنون مدفن او در نزدیکی ری قرار دارد، جایی که برج طغرل نام گرفته است.

ابن اثیر نوشته است: طغرل مردی بود که مراقب نمازش بود و دوشنبه و پنج شنبه را روزه داشت.در عین حال، ظالم و سخت دل بود و سپاهش شبانه روز، آزادانه اموال مردم را غصب می کردند ! بنابر این، می شود کسی هم نماز بخواند، هم ظالم باشد و هم سپاهیانش اموال مردم را غصب کنند.

فرمانروایی آلپ ارسلان

با مرگ طغرل، عمید الملک کندری وزیر وی، سلیمان بن چغری داود را که به قول راوندی کودک بود، به شاهی نشاند.این کار مورد قبول امرا قرار نگرفت.آنان از آلپ ارسلان فرزند دیگر داود که امیر خراسان بود، خواستند تا به ری آمده سلطنت را عهده دار شود.بدین ترتیب، دومین شاه سلجوقی در سال 455 قدرت را در ری به دست گرفت.

نخستین اقدام سلطان جدید آن بود که عمید الملک، وزیر برجسته طغرل را دستگیر کرد.عمید که خود دریافته بود دیگر پایگاهی ندارد، کار را به نظام الملک وزیر آلپ ارسلان واگذاشت و کناره گیری کرد.هواداری مردم از وی، سبب ترس آلپ ارسلان شده، عمید الملک را دستگیر کرد.به یقین، تحریکات مخالفان عمید الملک در خراسان، به ویژه نظام الملک، در این اقدام مؤثر بوده است.عمید به مدت یک سال در مرو الروذ زندانی گردید.پس از آن در سال 456 به دستور سلطان کشته شد.راوندی نوشته است: و نظام الملک در آن ساعی و راضی بود.

عمید الملک کندری، وزیر طغرل، یکی از چهره های برجسته در میان وزرای ایرانی است.او حنفی متعصبی بود و به شدت بر ضد شافعیان فعالیت می کرد.این امر سبب تحریک برخی از عالمان شافعی مذهب خراسان شد.وی از طغرل اجازه گرفت تا در منابر خراسان بر رافضیان لعنت کنند .پس از آن دستور داد تا اشعریان را نیز لعن کنند.این زمان، مذهب اشعری در میان بسیاری از سنیان شافعی خراسان گسترش یافته و عالمانی چون ابو القاسم قشیری و ابو المعالی جوینی طرفدار آن بودند.

پس از آن که لعن اشعریان شایع شد، آنان به عنوان اعتراض از خراسان بیرون رفتند.جوینی به مکه رفت و به امام الحرمین شهرت یافت.زمانی که نظام الملک شافعی به قدرت رسید، وی را به خراسان بازگرداند.اقدام ناپسند کندری یکی از علل مهم گسترش اختلافات مذهبی در ایران آن روزگار است.

اکنون آلپ ارسلان وارث سرزمینی وسیع و گسترده بود.در بسیاری از مناطق، امیران محلی با قبول سلطه سلجوقیان، پرداخت مبلغی پول، و خواندن خطبه به نام سلطان سلجوقی، امارت موروثی خود را نگاه داشتند.در بغداد نیز به نام آلپ ارسلان خطبه خوانده می شد.در دوران امارت آل بویه نیز، هیچ گاه سرزمینی با این وسعت در اختیار یک سلطان نشین وجود نداشت.

از سوی دیگر، ترکان که هنوز دو دهه از بیابانگردی شان نگذشته بود، به سرعت خود را با اوضاع جدید تطبیق داده و با استفاده از تشکیلات دیوانی خراسان و وزیران برجسته ای مانند عمید الملک و نظام الملک، توانستند امور این سرزمین وسیع را سامان دهند.

برای سلجوقیان نیز، همانند سایر سلطان نشین ها، اختلافات خانوادگی امری طبیعی بود.هنوز شش سال از کشته شدن ابراهیم ینال نگذشته بود که قتلمش عموی طغرل، بر ضد آلپ ارسلان شورید .در جنگی که در گرفت، قتلمش کشته شد.به این ترتیب بار دیگر وحدت به دولت سلجوقی بازگشت .فرزندان قتلمش در بخش مسلمان نشین مناطق آسیای صغیر، قدرت خود را حفظ کرده، پس از گشودن سرزمین های تازه ای در آن ناحیه، سلسله ای را که در تاریخ با نام سلاجقه روم شهرت دارد، تأسیس کردند.

آلپ ارسلان پس از سرکوبی شورش قتلمش، به ری، که تا این زمان مرکز امارت سلجوقیان بود، بازگشت.در طی سالهای شاهی آلپ ارسلان، وی جنگ هایی با رومیان داشت.او در سال 465 به آذربایجان رفت که در آنجا امیری از ترکمانان با نام طغدکین به جنگ با رومیان مشغول بود .این امیر از آلپ ارسلان خواست تا در جهاد با کفار او را یاری کند.گفتنی است که پیش از مهاجرت ترکمانان سلجوقی، شمار زیادی از طوایف ترکمان از سواحل خزر در آذربایجان و حتی مرکز ایران استقرار یافته بودند.

آلپ ارسلان، پسرش ملکشاه را با وزیرش به سوی رومیان فرستاد.آنها به شهر مریم نشین حمله کرده و پس از ورود به شهر، به ویران کردن کلیساها پرداختند.از آنجا به سوی شهرها و قلعه های دیگر رفته، مناطق زیادی را در حاشیه رود ارس به تصرف در آوردند.

پس از آن، آلپ ارسلان به سوی اصفهان و سپس کرمان رفت که برادرش قاوردحاکم آن شهر، بر وی شوریده بود.قاورد سر سلسله سلجوقیان کرمان به شمار می آید.با رفتن وی، شورش مزبور آرام گرفت.آلپ ارسلان برای دو فرزندش، دختری از قراخانیان ماوراء النهر و دختری از امیر غزنه گرفت و به این وسیله در اتحاد این چند خاندان کوشید.با این حال، اختلافات خانوادگی کمابیش میان خود سلجوقیان وجود داشت.کرمان بار دیگر در سال 459 شورید و آلپ ارسلان مجبور شد تا بار دیگر به این شهر یورش برد.از آن جا به فارس رفت و قلعه های فتح ناشده ای را گشود.به طور معمول، مبالغ هنگفتی دینار و درهم در این قلعه ها نگهداری می شد، که به تصرف در می آمد.در برابر، تصرف این قلعه ها نیز که از سوی صاحبانشان با حکمت انتخاب شده بود، بسیار دشوار بود.

گسترش قدرت سلجوقیان تا به آنجا رسید که مردم حلب، بدون آن که رنگ سپاه سلجوقی را ببینند، مصمم شدند تا نام خلیفه عباسی و آلپ ارسلان را در خطبه بیاورند.دلیل این مطلب آن بود که مردمان حلب، شیعه بودند و ترس آن داشتند تا با آمدن سپاه ترکان، آنها را به دلیل داشتن مذهب تشیع قتل عام کنند.اندکی پس از تصمیم مردم حلب و امیر آنها محمود بن صالح بن مرداس از آل مرداس ، آلپ ارسلان به سوی حلب آمد.

امیر حلب با اظهار اطاعت، از حضور نزد سلطان خود داری کرد، اما سلطان قصد آن داشت تا به زور وارد شهر شود، به ویژه که مسأله مهم برای او به عنوان یک سلطان مدافع تسنن، آن بود که مردم شیعه این شهر حی علی خیر العمل در اذان می گویند.شهر محاصره شد و عاقبت محمود، شبانه خود را به سلطان رساند.آلپ ارسلان وی را بخشید و امارت شهر را به او واگذاشت .در عوض، مبالغ هنگفتی پول گرفت و بازگشت.این یکی از سیاست های اصولی او در سپردن شهرها به امیران شکست خورده همان شهرها بود.

برای آلپ ارسلان مهم آن بود که اذان شیعی در جایی گفته نشود.به همین دلیل در سال 462 شریف مکه نزد وی آمد و به او بشارت داد که اکنون در مکه، خطبه به نام خلیفه عباسی است نه المستنصر فاطمی.به علاوه، اذان شیعی نمی گویند! همین سبب شد تا از دست آلپ ارسلان هدایایی دریافت کند.شریف مکه در سال 467 بار دیگر خطبه به نام مستنصر فاطمی خواند.

آلپ ارسلان در طول ده سال حکومت خود، در عین حال که سراسر آن را به رفتن به این سوی و آن سوی گذراند، کوشید تا پایه های دولت خویش را استحکام بخشد.از یک سو به فتوحات روی آورد که خود سبب به دست آوردن غنایم فراوان، و نیز کسب وجهه و اعتبار می شد.همچنین امیران محلی هر دیار را، با آن که می توانست آنان را سرکوب کند، سرجایشان گماشت و به گرفتن مبالغی پول اکتفا کرد.این سیاست دو پهلویی بود که هم سبب آرامش منطقه می شد و هم در صورت بروز بحران، خطرزا بود.

آلپ ارسلان با خلیفه عباسی نیز به آرامی و بدون تهدید برخورد کرده حاضر نشد با رفتن به بغداد خود را در موقعیت دشوار رویارویی با خلیفه یا اطرافیان او قرار دهد.معمولا خلیفه در بغداد وزیری داشت، چنان که سلطان سلجوقی نیز امیر الامرایی در آنجا می گماشت .علاوه بر آن، وزیر سلطان با وزیر خلیفه می کوشیدند تا مشکلات دو طرف را حل کنند.شگفت آن که، نظام الملک دخترش را به فرزند ابن جهیر، وزیر القائم عباسی داد و بدین صورت روابط مستحکمی میان آن دو درگاه ایجاد شد.این قبیل ازدواج های سیاسی در این دوره تاریخی، بسیار گسترده و فراوان است.

آلپ ارسلان چند سال پیش از کشته شدنش که در سال 465 رخ داد، پسرش ملکشاه سلجوقی را که امیر زاده ای نیرومندی اما بسیار جوان بود، به جانشینی گماشت.بدین ترتیب راه برای ادعای سایر افراد خانواده بسته شد.

مهم ترین نقش را در این دوره و دوران پسرش ملکشاه که بیست سال بر قلمرو وسیع سلجوق حکومت کرد نظام الملک عهده دار بود که در ادامه از او سخن خواهیم گفت.

وصف راوندی از این سلطان سلجوقی خواندنی است:

سلطان آلپ ارسلان پادشاهی بود با هیبت و سیاست، تا زنده و کامکار و بیدار، دشمن شکن خصم افکن، بی نظیر و جهانگیر، تخت آرای و گیتی گشای، قدی عظیم داشت و محاسنی دراز، چنانک به وقت تیر انداختن گره زدی و هرگزی تیر خطا نکردی...و از سر محاسن تا سر کلاه او گویند دو گز بودی و هر رسول که پیش تخت او آمدی، بهراسیدی.

فرمانروایی ملکشاه سلجوقی

طغرل، بنیادگذار سلسله سلجوقی، تلاش زیادی برای به دست آوردن قدرت کرد.پس از وی، بهره آن قدرت را، آلپ ارسلان و فرزندش ملکشاه سلجوقی بردند.آنان در دورانی نسبتا آرام و در عین حال مقتدرانه و با عظمت سلطنت کردند.

ملکشاه تنها هیجده سال داشت که به پادشاهی کشوری به این بزرگی رسید.وی پس از بیست سال، در سن سی و هفت سالگی درگذشت.ممالک تحت سلطه وی، به قدری گسترده است که با قلمرو عباسیان در آغاز خلافتشان قابل قیاس است.

ملکشاه بر سر سفره آماده نشست.راوندی به حق می گوید: پدران سلطان ملکشاه جهانگیری کردند و او جهانداری.با این حال، خود ملکشاه نیز تلاش زیادی از خود نشان داد.

ماوراء النهر با وجود دولت قراخانی، در اختیار ملکشاه بود.در بخش آذربایجان و ارمنستان، فرزندان قتلمش سلجوقی فتوحاتی داشتند که گر چه قلمروشان به مملکت ملکشاه ضمیمه نشد، اما به هر روی تحت سلطه خاندان سلجوقی بود.زمانی که سلیمان فرزند قتلمش انطاکیه را تصرف کرد، خبر فتح آن را به ملکشاه نوشت و به او تبریک گفت.از سوی دیگر مناطق مرکزی ایران تا جنوب ایران به طور کامل تحت سلطه این شاه قدرتمند بود.همچنین سرزمین های عربی، از شمال عراق تا شام و از آن سوی تا جزیرة العرب همه در اختیار سلجوقیان قرار گرفت.

با مرگ آلپ ارسلان، ملکشاه به سرعت به سوی ری حرکت کرد.این اقدام از آن روی بود که احتمال شورش برخی از امیران سلجوقی بود، طبعا تسلط آنها بر ری که کلید اصلی تسلط بر این قلمرو وسیع بود، دشواری زیادی به همراه داشت.قاورد برادر آلپ ارسلان، حاکم کرمان به سوی ری تاخت.ملکشاه نیز با سپاه خویش به سوی وی رفت.آنها در کرج ابو دلف با یکدیگر مصاف دادند .سپاه قاورد شکست خورد و خود وی، اندکی بعد دستگیر و کشته شد.با این حال، ملکشاه کرمان را به فرزندان او سپرد.

ملکشاه سلجوقی اصفهان را به عنوان پایتخت انتخاب کرد.به همین دلیل در طول سالهای سلطنت خود به آبادی این شهر همت گماشت.راوندی نوشته است: از جهت دار الملک و نشست خویش از همه ممالک اصفهان اختیار کرد و آنجا عمارت های بسیار فرمود در شهر از کوشک ها و باغ ها» .این مرکزیت در کنار درایت و ذکاوت نظام الملک سبب شد تا دامنه این دولت تا این حد گسترش یافته و آرامش و ثبات بر آن حکمفرما باشد.

روابط میان ملکشاه و القائم عباسی (م 467) بسیار خوب بود.در اوایل سال 466 القائم، حکم سلطنت ملکشاه را توسط گوهر آیین نزد وی فرستاد.

با مرگ آلپ ارسلان و بازگشت ملکشاه از ماوراء النهر، حاکم سمرقند، برخی نواحی، از جمله ترمذ را به تصرف خود در آورد که سبب رفتن ملکشاه به آن دیار و بیرون راندن وی از بلخ و سمرقند شد.او آن سرزمین را به برادرش شهاب الدین تکش داد.تکش در سال 473 بر ملکشاه شورید، اما کار با صلح تمام شد.وی در سال 477 نیز بار دیگر سر به شورش برداشت که سرکوب شد.

مقتدی خلیفه وقت عباسی دختر ملکشاه را در سال 474 خواستگاری کرد که دختر، مشروط به آن که خلیفه همسر و کنیز دیگری نداشته باشد، حاضر به قبول این ازدواج شد.خلیفه شروط را پذیرفت و ازدواج صورت گرفت! گویا عروس به سال 480 عازم خانه بخت شد و در سال 482 با یک فرزند از خلیفه به صورت قهر به اصفهان بازگشت.

ملکشاه سفرهایی به کرمان و خوزستان داشت که برای آرام کردن و تثبیت اوضاع سیاسی آن مناطق انجام می شد.او در سال 479 به حلب رفت و پس از گشودن آن، به بغداد وارد شد.نظام الملک نیز در این سفر سلطان سلجوقی را همراهی می کرد.آنها با یکدیگر مرقد امام موسی بن جعفر علیه السلام و نیز معروف کرخی و احمد بن حنبل را زیارت کردند.روزهای بعد، سلطان و وزیر به زیارت قبر امیر المؤمنین و امام حسین علیهما السلام رفتند.

در همین سفر، نظام الملک وارد مدرسه نظامیه بغداد شد، به کتابخانه مدرسه رفت و ساعتی به مطالعه کتاب ها پرداخت.آنها در سال 480 به اصفهان بازگشتند.

سلطان در سال 482 بار دیگر با سپاهی بی کران عازم ماوراء النهر شد و تا کاشغر رفت و بار دیگر نفوذ خود را در این مناطق تثبیت کرد.

سلطان و وزیر، یک بار دیگر به سال 484 به بغداد رفتند و سپس به اصفهان بازگشتند.در سال 485 بار دیگر سفر بغداد پیش آمد که خواجه در صحنه شهرکی میان همدان و کرمانشاه توسط یکی از فدائیان اسماعیلی کشته شد.برخی از نقل های تاریخی حکایت از آن دارد که در اصل سلطان یا تاج الملک که رقیب نظام الملک بوده، در این کار دست داشته اند.

سی و سه روز پس از آن، سلطان نیز در بغداد به دلیل بیماری ناشناخته ای درگذشت.هم اکنون مقبره ای در خیابان احمد آباد اصفهان، کوچه خواجه نظام الملک وجود دارد که گفته می شود هر دوی آنها در کنار یکدیگر در آنجا دفن شده اند.امیر معزی شاعر در این باره گفت:

رفت در یک مه به فردوس برین دستور پیر*شاه برنا از پس او رفت در ماه دگر

کرد ناگه قهر یزدان عجز سلطان آشکار*عجز سلطانی ببین و قهر یزدانی نگر

راوندی در وصف ملکشاه نوشته است:

سلطان ملکشاه صورتی خوب داشت و قدی تمام، بالی افراشته و بازوی قوی، به ضخمی مایل بود، محاسنی گرد، رنگ چهره سرخ سپید، یک چشم اندک مایه شکسته داشتی از عادت نه از خلقت، جمله سلاح ها کار فرمودی و در سواری و گوی باختن به غایت چالاک بود.

بزرگی قلمرو ملکشاه از مرز چین تا بلاد شام بوده و این وسعت از هر جهت شگفت انگیز است .نوشته اند که نظام الملک، اجرت ملاحانی که در رود جیحون کار می کردند، بر خزانه شهر انطاکیه در غرب نوشت.ملاحان نزد سلطان «فریاد کردند که ما قومی درویشانیم.معیشت ما از این آب است، و اگر جوانی ازینجا به انطاکیه رود، پیر باز آید.»

وقتی سلطان دلیل این اقدام نظام الملک را پرسید، وی گفت: «ای خداوند! ایشان را به جایی رفتن حاجت نباشد.حواشی ما برات ایشان به زر نقد باز خرند.بنده این را از جهت تعظیم ملک و بسطت پادشاهی فرمود تا جهانیان بدانند که فسحت مملکت ما و نفاذ حکم پادشاه از کجا تا کجاست و ناقلان در تاریخ بنویسند.»

وزارت نظام الملک

راوندی نوشته است: «و در مملکت او، وزیر نظام الملک محترم و ممکن و مستولی بود.دوازده پسر داشت، به هر یک شغلی و ولایتی داده بود.» نظام الملک نه تنهاوزیر ملکشاه است بلکه عالمی اندیشمند، وزیری برجسته و چهره ای تابناک در فرهنگ اسلامی ایران است.البته نقاط ضعفی نیز دارد، اما به هر روی، در تاریخ وزارت، کمتر کسی را با درایت او می توان یافت .بهتر است مروری بر زندگی او داشته باشیم.از همان روزگار این شعر مانده است که:

هزار سال بباید تا خردمندی*میان اهل کفایت، نظام نام شود

ابو علی حسن بن علی طوسی، فرزند یکی از دهقانان طوس بود که به سال 408 به دنیا آمد.پدرش از سوی غزنویان در طوس منصبی داشت که پس از فروپاشی قدرت غزنویان، به اجبار به غزنه رفت.خواجه سه چهار سالی در آنجا بود و در این فاصله در میان اهل دیوان به فراگیری فنون دبیری اشتغال داشت.پس از آن به بلخ رفت و اندکی بعد، زمانی که چغری داود، برادر طغرل، امیر خراسان بود، به مرو رفت.وی در مرو به کارهای دیوانی اشتغال داشت و از زمانی که آلپ ارسلان به جای پدرش نشست، وزارت او را عهده دار شد.

با مرگ طغرل در سال 455، سلطنت به آلپ ارسلان رسید و نظام الملک که از پیش وزیر او بود، در این سمت باقی ماند.پس از آن بود که موقعیت خواجه روز به روز، رو فزونی گذاشت.وی در طول ده سال وزارت با آلپ ارسلان، با نهایت زیرکی امور را اداره کرد و اجازه نداد تا کسی موقعیت او را به خطر بیندازد.

پس از مرگ آلپ ارسلان، با تلاش زیادی ولی عهد جوان او، ملکشاه را به تخت نشاند و در برابر همه مدعیان سلطنت سخت ایستاد.می توان یقین داشت که ملکشاه بدون خواجه نمی توانست به آسانی بر تخت بنشیند.

قدرت نظام الملک در دوره ملکشاه به اوج خود رسید.او از روز نخست، حکومت وی را که جوانی بی تجربه بود، استوار ساخت.ملکشاه که از موقعیت برجسته و فکر صائب او آگاه بود، در همان آغاز کار، اختیار تمامی امور را به وی واگذار کرد و از همه کارگزاران خواست تا در فرمان او باشند.به علاوه، شهر طوس را به اقطاع به نظام الملک واگذار کرد.

خواجه در طی بیست سال وزارت ملکشاه، قدرت بی چون و چرایی داشت.وی ولایات مختلف و نیز کارهای اداری مهم را به فرزندانش سپرده بود و طبعا خود و فرزندانش در پرتو این وزارت به مال و منال فراوانی رسیده بودند.شگفت آن که کار فرزندان خواجه به جایی رسید که یک بار مؤید الملک حاضر به اطاعت از فرمان ملکشاه نیز در سپردن شغل مناسبی به یکی از دبیران معزول نشد و گفت: چون سوگند یاد کرده که به او کار ندهد، نمی تواند فرمان سلطان را اطاعت کند.این اقدام، خشم سلطان را برانگیخت و سبب عزل مؤید الملک شد.

به هر روی، موقعیت خواجه به طور طبیعی، حسد بسیاری را برانگیخت و سبب شد تا دشمنانش در دربار سلطان برای وی سعایت کنند.یکی از این افراد، تاج الملک از مردمان فارس بود که پس از خواجه به وزارت رسید.افزون بر آن، ترکان خاتون، همسر ملکشاه که می خواست پسرش محمود را به ولایت عهدی بگمارد، و خواجه با آن موافق نبود، سخت نزد سلطان از او بدگویی می کرد.در واقع، دربار ملکشاه، میانه ای با وزیر نداشت و این تنها قدرت و درایت خواجه بود که با وجود دشمنان فراوان، توانست بیست سال بر مسند وزارت تکیه بزند و حمایت سلطان را به همراه داشته باشد.

عاقبت این بدگویی ها در سلطان اثر کرد تا آن که «به نظام الملک پیغام داد که تو با من در ملک شریکی و بی مشورت من هر تصرف که می خواهی می کنی و ولایت و اقطاع به فرزندان خود می دهی.ببینی که بفرمایم دستار از سرت بردارند.او جواب داد که، آنک ترا تاج داد، دستار بر سر من نهاد.هر دو درهم بسته اند و با هم پیوسته.»

این حکایت را به عبارتی دیگر هم نقل کرده اند: سلطان گفت: اگر می خواهی، بفرمایم که دوات از پیش تو برگیرند.وزیر پیغام داد: «دولت آن، به این دوات بسته است، هر گاه این دوات برداری، آن تاج بردارند.»

شگفت آن که، میان قتل نظام الملک و مرگ ملکشاه تنها سی و سه روز فاصله بود.

نظام الملک و نظامیه ها

تا این زمان، مدارس اندکی در دنیای اسلام وجود داشت و بیش تر آموزش ها در مساجد انجام می گرفت.در دوران آل بویه چند دار العلم ساخته شد، اما حرکت مدرسه سازی گسترده نبود .تا آن زمان و پس از آن نیز مدارس، توسط سلاطین و امیران ساخته می شد.

اقدامی که نظام الملک به آن دست یازید، آن بود که سیاست مدرسه سازی را استوار کرد و مدارسی هم شکل تأسیس کرد که آنها را نظامیه نامیدند.این مدارس، در اصل برای تدریس فقه شافعی و کلام اشعری بود.به همین دلیل، نوعی رقابت با حنابله و حنفیان داشت.این به رغم آن بود که نظام الملک در مراسم افتتاحیه نظامیه بغداد گفته بود که هدفش از تأسیس این مدرسه، تنها رواج مذهب سنت بوده و بر آن نیست که این مدرسه سبب اختلاف میان مردم باشد .اشاره وی می توانست به رواج مرام اسماعیلیه در میان مردمان عراق و ایران باشد.

آن زمان، مدرسه الازهر مصر توسط خلفای فاطمی به قصد تربیت داعیان و مبلغان ایجاد شده بود.به هر روی نظام الملک هدف مذهبی خاص نیز داشت و به همین دلیل تصریح کرده بود که مدرسان، واعظان و کتابداران نظامیه بغداد می بایست شافعی باشند.

استفاده از استادان شافعی خراسان در نظامیه بغداد، و دخالت مستقیم او در تعیین استادان، نشان از آن داشت که خواجه، دقیقا اهداف مذهبی خاص خود را دنبال می کرده است.البته در سالهای بعد، اجازه خلیفه نیز برای تدریس عالمان در نظامیه معتبر دانسته شد.گفتنی است که افزون بر درس، مجلس وعظی در این مدارس وجود داشت که مردمان به طور آزاد در آنها مشارکت می کردند.

بنای مدرسه نظامیه بغداد از سال 457 در کنار رود دجله آغاز شد.زمینی با مساحت بسیار زیاد و ساختمانی زیبا که تا قرن ها بعد از آن سرپا بود و تنی چند از مورخان قرن ششم و هشتم از بنای بزرگ و زیبای آن یاد کرده اند.مدرسه مزبور در طی دو سال ساخته شد و نام خواجه نظام الملک بر تارک آن حک گردید.او دویست هزار دینار برای بنای آن خرج کرد و سالانه پانزده هزار دینار مخارج آن مدرسه از جمله شهریه دانش پژوهان بود که از خزانه نظام الملک یا موقوفاتی که وی معین کرده بود، پرداخت می شد.

افتتاح رسمی نظامیه بغداد در ذی قعده سال 459 با حضور شماری از علمای بزرگ بغداد بود .در این مدرسه، افزون بر محلی برای تدریس و وعظ، کتابخانه بزرگی نیز وجود داشت که کتاب های زیادی برای آن خریداری شده و یا توسط مردم به خواجه اهدا شده بود.

گذشت که مدرسه نظامیه، تقریبا در انحصار عالمان شافعی مذهب بود.در آنجا هر کسی بر خلاف عقاید اهل سنت، آن هم مذهب شافعی و اشعری سخنی می گفت، اخراج می شد.یکی از عالمان ادیب شیعه که به صورتی در آن مدرسه نفوذ کرده و به تدریس ادبیات مشغول بود، با اندک اشارتی به اعتقادات خود، از مدرسه اخراج شد.در عین حال، نظامیه بغداد، شور و شوقی بزرگ برای تحصیل در میان مردم ایجاد کرد، به ویژه که در آن کمک هزینه ای نیز برای دانش پژوهان پرداخت می شد.

نظامیه بغداد تا قرن ها بر پا بود و یک بار نیز آتش سوزی بزرگی در آن پدید آمد که خوشبختانه کتابخانه آن محفوظ ماند.مدرسه مزبور در قرون بعد نیز در اختیار نوادگان نظام الملک قرار داشت.این مدرسه مزبور در قرون بعد نیز در اختیار نوادگان نظام الملک قرار داشت.این مدرسه در سال 681 توسط عطاملک جوینی نویسنده کتاب تاریخ جهانگشای تجدید بنا شد.مدرسه نظامیه بغداد تا سال 727 که ابن بطوطه از آن دیدن کرده، سرپا بوده است.

نظامیه تنها در بغداد نبود، بلکه به صورت سلسله مدارس زنجیره ای بود که در بسیاری از شهرهای آباد آن روزگار تأسیس شد.در نظامیه بغداد، بسیاری از عالمان برجسته آن روز عالم اسلام تدریس می کردند.نظامیه اصفهان نیز در اختیار خاندان خجندی بود که رهبری شافعیان شهر را بر عهده داشتند.صدر الدین خجندی استاد نظامیه، آن اندازه شهرت داشت که نظامیه این شهر را صدریه می نامیدند.درآمد موقوفات این مدرسه را سالانه ده هزار دینار نوشته اند .در مرو، طوس، بلخ، هرات، بصره و موصل نیز مدارسی با نام نظامیه وجود داشت.

یکی دیگر از مدارس مهم نظامیه، نظامیه شهر نیشابور بوده است.در فرمانی از سلطان سنجر، برای تعیین خواجه محیی الدین محمد بن یحیی به عنوان مدرس این مدرسه، از مدرسه نظامیه با تعبیر «مشهورترین مدارس جهان و عزیزترین بقاع طلبه علم» یاد شده است.گفتنی است که بر اساس همین فرمان، چنین به دست می آید که در چنین حکمی، یک عالم برجسته، نه تنها به عنوان مدرس، بلکه به عنوان سرپرست مدرسه تعیین می شده است.در آن حکم آمده است:

واجب دیدیم بل که عین فرض دانستیم بعد از استخاره از حضرت عزت الهی، مدرسه نظامیه که مشهورترین مدارس جهان و عزیزترین بقاع طلبه علم است، به محیی الدین سپردن و منصب تدریس که اشرف المناصب است، به وی ارزانی داشتن و مصالح فقها و مدرسه و اوقاف و ترتیب هر چه بدان مضاف است و منسوب در عهده علم و عفت و دیانت او کردن.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان