در یک اتاق کوچک
در فاصله نیم ساعت از شهر پاریس دنیای دیگری مستقر شده است.آیت الله خمینی که نامش نشانه ای از مخالفت با شاه است در محوطه کوچکی از حومه پاریس اقامت گزیده است.گشتیهای ژاندارمری و اتومبیلهای مجهز به رادار و پلیس به طور مشخص نزدیک بودن محل اقامت او را نشان می دهد دور منزل می گردیم و جمعیتی پدیدار می شود.جمعیتی در حال احترام که تشکیل شده اند از عده ای مذهبی و زحمتکشان و دانشجویان ایرانی که از آلمان، تونس و انگلستان آمده اند هنگام ورود کفشها را در می آوریم.مثل اینکه وارد یک مسجد می شویم در یک اتاق کوچک آیت الله خمینی روی یک تشک نشسته است اطراف، کاغذها و مقداری کتاب پراکنده است به هر حال آیت الله خمینی ملبس به لباس خاکستری و عمامه سیاه بدون اینکه صدایش را بلند کند با وقار با ما صحبت می کند. (1)
نشاط در کودکی
آقای پسندیده نقل می کردند که امام در جوانی در دویدن و مسابقه دو، نفر اول جوانان خمین بودند و در سن هشت، نه سالگی بیشترین حد پرش را نسبت به سایر همبازیهای خود داشتند که یک بار هم پایشان آسیب دید.یکی از همبازیهای نوجوانیهای امام می گفت در محله سبزی کاران خمین بچه های محل جرات اینکه حرف بزنند و فحش بدهند و لات گری انجام بدهند (از ترس امام که گاهی از آن محل رد می شدند) را نداشتند. (2)
این آقا پدر من است
در اول طلبگی در محوطه مدرسه فیضیه با سیدی که آن موقع معمم نبود آشنا شدم.به او آقا مصطفی می گفتند.من می دیدم که این آقا مصطفی همیشه با یک سید خیلی با وقار و سنگین و متین به مدرسه می آید.این سید جلیل همیشه سرش پایین بود و لباس مرتبی می پوشید.روزی به حاج آقا مصطفی گفتم: این آقا کیست که شما با او می آیید و می روید؟ گفت: پدر من است. (3)
سنگین و با طمانینه راه می رفتند
در مقایسه با بعضی دیگر از استادان، وقار خاصی در امام دیده می شد.راه رفتن ایشان خیلی سنگین و با وقار و طمانینه بود، بدون اینکه به چپ و راست نگاه کنند و ببینند چه کسی می رود، چه کسی می آید، اطراف چگونه است و...ما هیچ وقت چنین حالاتی را در ایشان ندیدیم.معمولا پیاده رفت و آمد می کردند و این وقار و طمانینه که در رفت و آمد ایشان محسوس بود، نشان از روح بلندشان داشت و بسیار آموزنده بود.یعنی به شاگردان یاد می داد که چگونه باید باشند. (4)
جذبه خاصی داشتند
یکی از خاطرات گرانبهای زندگی من همجوار بودن در نزدیکی بیت امام است.ازطفولیت و زمانی که تقریبا خودم را شناختم، ساکن محله «یخچال قاضی » شهرستان خون و قیام قم، محلی که بیت معظم له در آن واقع است، بودم.خاطرات من از امام مربوط به قبل از قضایای خرداد سال 1342 است.
شاید به خاطر کودکی و سن کم خود در آن زمان، کاملا نتوانم به بیان عظمت شخصیت امام، با آن همه ظرافتها و ویژگیهای معنوی و الهی خاص بپردازم، ولی در همان ایام طفولیت، ابعاد روحانی وجود مبارک ایشان، چنان در جان و دلم نفوذ داشت که در سالهای بعدی زندگی، الگوی تمام عیاری برایم شد.این شخصیت عظیم حتی در جزیی ترین موارد، مسایل شرعی را شدیدا مراعات می کردند و مراقب مسایل اجتماعی بودند.در آن زمان که من کودکی بیش نبودم، امام جذبه و وقار خاصی داشتند، به عنوان نمونه ما هیچ گاه نمی توانستیم مستقیم به چشمان آن حضرت نگاه کنیم و قدرت نظر انداختن مستقیم به چشمهای آن وجود مبارک را نداشتیم.این خود مساله ای بود، با وجود آنکه در اماکن عمومی و معابر و مساجد غالبا با معظم له برخورد داشتیم، اما هیچ گاه توان آنکه با این بزرگوار صحبتی کرده و یا در مقابل ایشان سخنی بگوییم، نداشتیم.ما بچه ها غالبا از سر و صدای شاگردان امام که در حال عبور معظم له از کوچه، از ایشان سؤال می کردند متوجه حضور آقا می شدیم.چنانچه مشغول بازی یا صحبت بودیم، صحبت و بازی خود را قطع می کردیم و در گوشه ای می ایستادیم و وقتی که امام به ما می رسیدند سلام می دادیم. (5)
آهسته قدم برمی داشت
از ژاندارمی که کنار جاده نگهبانی می کرد پرسیدم، منزل آیت الله خمینی کجاست؟ ژاندارم خانه ای کوچک و محقر را در آن طرف جاده به من نشان داده و گفت منزل آیت الله آنجاست، از مشاهده آن خانه تعجب کردم چون انتظار نداشتم که مردی چون آیت الله خمینی پیشوای مذهب شیعه در آن خانه محقر زندگی کند.
ژاندارم از من نپرسید، که هستم و برای چه نشانی خانه آیت الله خمینی را از او گرفته ام ولی من خود را معرفی کردم و گفتم خبرنگار مجله هفتگی «پاری مچ » هستم وآمده ام که آیت الله خمینی را ببینم و با او مصاحبه کنم.
ژاندارم گفت به خاطر داشته باشید که قبل از ورود به اتاق کفشها را بکنید.
...بعد از کندن کفش وارد اتاقی شدم که عریان بود و تا آن روز اتاقی آن چنان عریان، جز در ساختمانهای تازه ساز که هنوز کسی در آن سکونت نکرده ندیده بودم، یگانه مبل اتاق را یک قطعه فرش تشکیل می داد که بر کف آن گسترده بودند و غیر از آن هیچ چیز در آنجا به نظر نمی رسید و آن اتاق با یک لامپ بدون حباب که در انتهای یک سیم از سقف آویخته شده بود روشن می شد.
من خودم را معرفی کردم و کارت خبرنگاری ام را نشان دادم و گفتم که آمده ام با امام مصاحبه کنم.مردی مؤدب و ریشو مرا به نویسنده کتابی معرفی کرد که شرح زندگی امام را نوشته بود.اما من اظهار بی صبری می کردم و گفتم به این جا آمده ام که آیت الله را ببینم، چرا به او اطلاع نمی دهید که برای دیدارش آمده ام.گفتند اکنون موقع نماز است و آیت الله برای نماز خواهند رفت و شما او را خواهید دید.
...او آهسته قدم برمی داشت و من که برای اولین بار وی را از نزدیک می دیدم خیلی تحت تاثیر وقار و طمانینه او قرار گرفتم.او فقط یک لحظه مرا نگریست و نگاه او به قدر یک ثانیه روی من متوقف شد و در همان یک ثانیه من تکان خوردم و تکان من ناشی از ترس یا تعجب نبود، بلکه یک احساس وصف نکردنی مرا به تکان درآورد...
باید بگویم من نه طرفدار آیت الله خمینی هستم نه مخالف او.طرفدار پادشاه ایران یا مخالف وی نیز نمی باشم و خبرنگار تازه کاری هم نیستم که برای اولین بار به یکی از مردان سیاسی معروف برخورد کرده باشم و از روی نداشتن تجربه و خامی تحت تاثیر قرار بگیرم، اما در همان یک نگاه تحت تاثیر این مرد قرار گرفتم... (6)
همه تحت تاثیر آرامش امام بودند
همکاران من که برای اولین بار با امام خمینی در نوفل لوشاتو ملاقات کرده اند تحت تاثیر شخصیت روحانی و نافذ و آرامش و صلابتی که ایشان در مقابل حوادث داشتند قرار گرفته بودند. (7)
ثابت و استوار در زندگی
امام کسی نبود که بخواهد حالات و احساسات خود را بروز دهد ایشان با لحن آرامی حرف می زدند و قبل از سخن گفتن همه چیز را پیش خودشان حلاجی می کردند و همیشه به فکر رسیدن به اهدافشان بودند.من فکر می کنم این صفات جزیی از شخصیت امام بودند: ثابت، استوار، درون گرا، متفکر و دور اندیش. (8)
هر فردی را مجذوب خود می کردند
امام خمینی دارای یک شخصیت بسیار قوی بود که ناخودآگاه احترام عمیقی را در قلب انسانها ایجاد می کردند و هر فردی را جدا مجذوب خودشان می کردند.ایشان دارای جذابیت غیر قابل مقاومتی بودند.من در یکی از سخنرانیهای ایشان به مناسبت سالروز پیروزی انقلاب اسلامی در جمع مسلمانان خارجی در حسینیه جماران حاضر بودم و بسیار تحت تاثیر صدای صاف، آرام، یکنواخت و بدون ارتعاش امام قرار گرفتم.که این اوصاف در شخصی به کهولت ایشان، آدم را متعجب می کند. (9)
حتی در باران عبا به سر نمی کشیدند
امام در خیابان پیوسته همانند ماشین از دست راست خیابان با گامهای سنگین و نظامی حرکت می کردند با سر و گردن افراخته و راست و استوار راه می رفتند و از عبا به سر کشیدن و سر پایین افکندن حتی در هنگام باران که به طور طبیعی و ناخودآگاه سر انسان به پایین خم می شود خودداری می کردند. (10)
با آرامش نگاه می کردند
امام، آرام، موقر و آراسته بودند و وقتی در جایی می نشستند اگر کسی با ایشان حرف نمی زد مدتها یک حالت بودند به طوری که می توان گفت تکان نمی خوردند و آرام و ساکت نشسته بودند.فقط در موقع اشکال کردن بعضی از شاگردان در درس بود که امام گاهی با صدای بلند جواب می دادند که طرف دست از زیاده روی بردارد و باعث تضییع وقت دیگران نشود. (11)
کلید اینجاست
امام حتی در کارهای کوچک به ما کمک می کردند.یادم می آید امام در اتاق بودند و حاج احمد آقا هم حضور داشتند.امام به ایشان گفتند: آن کلید را از روی طاقچه به من بده.
حاج احمد آقا به طاقچه نگاه کردند و گفتند اینجا نیست.امام گفتند: کلید همان جاست بهتر نگاه کن.او باز هم نگاه کرد ولی کلید را پیدا نکرد.امام با هیبت خاصی به حاج احمد آقا نگاه کردند.در آن موقع مثل اینکه حاج احمد آقا از هیبت امام شروع کرد به پس پس رفتن.خود امام در همان موقع بلند شدند و کلید را پیدا کردند و به حاج احمد آقا گفتند ببین اینجاست. (12)
اسرار ناگفته رفتار امام
در طول مدت سالهایی که در جماران صبحها خدمت امام می رسیدیم و هر روز ما بین بیست الی پنجاه دقیقه مشرف بودیم هیچ گاه به یاد ندارم که حتی یک کلمه غیر ضروری از امام شنیده باشم.سؤالها از خدمتشان بسیار سنجیده بود ولی در عین حال امام در پاسخ بسیاری از سؤالها سکوت می کردند و گاهی هم پاسخ، یک نگاه و یا یک اشاره دست یا یک کلمه و گاهی یک جمله بود و احیانا تلفیقی از دو یا چند شیوه مذکور توام با تبسم یا اخم.البته با امور دیگری مانند لحن و آهنگ صدا که به حسب مواردی می توانست دقیقا بیانگر میزان بی اعتنایی یا تاکید و اهتمام در نظر مبارک ایشان باشد. (13)
تا سؤالی نمی شد ساکت بودند
در جلساتی که به همت امام برپا می شد ایشان کاملا سکوت می کردند.مگر جاهایی که اقتضا می کرد و خودشان لازم می دانستند مطلبی ذکر شود.یکی از علمای نجف یک روز نزد من آمد و با کمال تعجب گفت چقدر این بزرگوار ساکت هستند.اگر سؤالی از امام نمی شد ایشان ساکت می ماندند.در محضر امام هیچ کس جرات نداشت که نعوذ بالله از کسی غیبت کند و یا در غیاب افرادی که حاضر نبودند حرفی از آنها بزند.در آن جلسات امام نیم ساعت تشریف داشتند و پس از آن آماده حضور در حرم مطهر می شدند. (14)
متانت ایشان زبانزد بود
امام در تدریس، خوش بیان بودند.استادی بودند که به بهترین بیان تدریس می کردند.در محضر درس ایشان طلبه های زیادی می آمدند.امام با شاگردهایشان مهربان و شاگردانشان هم با وی صمیمی بودند.ولی همیشه یک متانتی در وجود امام به چشم می خورد.با اینکه ایشان بسیار متواضع هستند ولی متانت و وقار ایشان زبانزد بود. (15)
به علامت محبت تبسم می کردند
کمتر در مجالس دیده شده که امام بخندند یا با شاگردانشان شوخیهایی کنند که معمولا استادان می کنند.اگر به طلبه ای خیلی محبت داشتند، تبسمی می فرمودند.همین اندازه هم برای ما کافی بود. (16)
کمال جذبه های انسانی
امام به لحاظ شخصیت استثناییشان جاذبه خاصی داشتند.جاذبه مرموز و پیچیده.انسان احساس می کرد که مجذوب شخصیت ایشان است.روش، نگاهها، بیان مطلب، اداء کلمات، حتی کم و زیاد کردن صدایشان روی حساب و آداب اسلامی بود.اولین باری که در درس امام حضور یافتم مجذوب و شیفته ایشان شدم. (17)
جذابیت سیمای نورانی امام
از نکات جالبی که در امام می دیدم و هنوز خاطره آن در ذهنم باقی است قیافه آرام و آراسته و حرکات و سکنات موزون و حساب شده امام بود، زیرا گذشته از سیمای جالب و اندام رسا و چهره درخشان ایشان که بهره خدادادی است، محاسن مشکی و صورت سفید و عمامه متناسب و لباس بسیار تمیز که از مصنوعات داخلی بود و نگاههای منظم و به موقع و نافذ و حرکات دستها و سر و گردن در مواقع نشستن و برخاستن در مجالس، شیوه سخن گفتن ایشان با طرف مقابل و آرامش و وقار زاید الوصفشان به هنگام راه رفتن همه و همه از ویژگیهای خاص امام بود که در نظر هر بیننده محسوس و کاملا جلب توجه می کرد.به طوری که هر کس در مجلس بود یا از کوچه و خیابان می گذشت یا در صحن مطهر حضرت معصومه (ع) بود و ایشان را می دید تا مدتی نمی توانست چشم از امام بردارد و تا لحظاتی که به ایشان می نگریست از دیگران بی خبر بود. (18)
اسلام را بشناسید
مقاله جالبی در یکی از روزنامه های غیر مذهبی ترکیه خواندم که نویسنده آن مثل اکثر نویسندگان روزنامه های ترکیه، قبل از پیروزی انقلاب ایران هر چه توانسته بود در حق امام یاوه و مهمل گفته بود و بعد به دیدار ایشان رفته بود.جریان این دیدار بسیار جالب توجه بود.این نویسنده می گفت که با فهرست مفصلی از سؤالات ابلهانه ای نظیر وضع اقلیتهای مذهبی چه خواهد شد؟ با زنان چه کار خواهند کرد؟ آیا شما می خواهید کارخانه ها را از بین ببرید؟ و مهملاتی از این قبیل به دیدن امام خمینی رفته و به محض رسیدن به حضور ایشان آنچنان منفعل و شرمسار و دستپاچه شده بود که ترجیح داده به جای طرح آن سؤالات یاوه، سکوت کند و هیچ نگوید.تنها چیزی که این روزنامه نگار توانسته بود از امام خمینی بخواهد این بوده که وی را در زندگی خصوصیش کمی نصیحت و ارشاد نمایند و امام نیز به وی توصیه کرده بودند که اسلام را بشناسد و آیینهای عبادی آن را به جای آورد! (19)
علاقه مندی دانشجویان فرانسوی به امام
یک بار وقتی متوجه شدیم که تعدادی از دانشجویان فرانسوی، هر شب پای سخنرانی امام می آیند، توسط یکی از برادرانی که به زبان فرانسوی مسلط بود از آنها سؤال کردیم: «آیا شما فارسی می دانید و از صحبتهای امام چیزی می فهمید؟» در جواب اظهار داشتند: «ما فارسی بلد نیستیم و به هیچ وجه هم متوجه گفته های امام نمی شویم!» سؤال کردیم: «پس چرا هر شب پای صحبت ایشان می آیید؟» آنها گفتند: «ما وقتی که اینجا می آییم و ایشان صحبت می کنند، حالتی روحانی در خودمان احساس می کنیم » . (20)
هرگز دستمال به سر نکشیدند
هرگز ندیدیم که در سرما و گرما امام مانند بعضی از علما عبا به سر بکشند یا دستمال بزرگی به سر بگذارند که علما در نجف برای حفظ خود از سرما بر روی عمامه می انداختند و دنباله آن را زیر چانه گره می زدند که بسیار بدنما بود.امام هنگام راه رفتن مقید بودند گوشه عبا را تا حدود سینه به دست بگیرند که باد آن را پس و پیش نکند. (21)
اگر مطلبی شنیدید متین باشید
قبل از دستگیری امام روزی شایعه رفتن شاه از ایران قوت گرفت.دستگاههای دولتی در قم شایعه را تقویت می کردند.پلیسها را از مراکز گشت برداشتند.برقهای قسمتی از شهر قم هم خاموش شد.حتی در کوچه های قم مردم که به هم می رسیدند تبریک می گفتند.آن شب جمعیت زیادی در منزل امام جمع شدند یک نفر از روی جزم این مطلب را نقل می کرد و می گفت من اطلاع دقیق دارم که مطلب صحیح است.طلاب و مردم اصرار زیاد نمودند که آقا به عنوان فتح و پیروزی به حرم تشریف ببرند.امام وقتی اصرار طلاب را ملاحظه فرمودند شروع به نصیحت کرده و فرمودند: «متانت را هیچ گاه از دست ندهید اگر مطلبی هم شنیدید متین باشید.» با همین چند جمله آقایان متفرق شدند و اگر دشمنان نقشه ای هم داشتند نقش بر آب شد. (22)
هنوز ترجمه تمام نشده بود که از جا برخاستند
صبح روزی که قرار بود ادوارد شوارد نادزه وزیر امور خارجه وقت شوروی برای تقدیم پاسخ گورباچف خدمت امام مشرف شود امام بر خلاف روزهای دیگر که راس ساعت هشت به اتاق ملاقات می آمدند هنوز تشریف نیاورده بودند.وزیر امور خارجه شوروی همراه مقامهای وزارت خارجه جمهوری اسلامی به طور ایستاده در اتاق منتظر قدوم امام بودند.سرانجام امام حدود ساعت هشت و نیم بدون تامل و توقف و بدون اینکه در چهره کسی نگاه کنند از میان افراد گذشته و روی جایگاه همیشگی شان نشستند.در همین حال وزیر امور خارجه شوروی روی صندلی نشست.او به عنوان رییس دیپلماسی نماینده ابر قدرت شرق که چهره با صلابت و حرکتهای با طمانینه او در محافل بزرگ بین المللی و کاخهای مجلل قدرتمندان غربی، در فیلمهای خبری بسیار دیده شده است، در این اتاق محقر و ساده که شاید برای اولین بار با پای برهنه روی فرش کهنه و رنگ باخته در یک مجلس رسمی حاضر شده بود وضع دیگری داشت، از جمله ارتعاش خفیفی که هنگام خواندن پاسخ گورباچف در دست او مشهود بود.او در اولین لحظه که روی صندلی نشست، وضعیتی غیر مستقر داشت که این در نامتعادل بودن کیفیت قرار گرفتن پاهای او مشهود بود و این وضعیت تا آخرین لحظه که پیام را قرائت کرد ادامه داشت.به جز سر و دست مرتعش او بقیه اندامش در طول مدت تشرف به سان مجسمه ای جامد و خشکیده بود.مترجمی هم که بنا به گفته آگاهان در همه جا با تسلط کامل در ترجمه زبان روسی بلبل زبانی می کرد، در این مقام نتوانست جمله ای را بدون لکنت (که سعی می کرد آن را در سرفه ها و سینه صاف کردنهای مصنوعی خود پنهان کند) ادا نماید پس از پایان ترجمه پیام گورباچف، امام بدون تامل طی حدود یک دقیقه در سه فراز با صراحت و فارغ از هر نوع مجامله ای از این که آقای گورباچف مطلب اساسی را که اساس نامه ایشان بود مورد توجه لازم قرار نداده، اظهار تاسف فرمودند و بعد در حالی که مترجم شروع به ترجمه فراز سوم کلمه های امام کرده بود، امام برخاستند و به طرف اندرونی روانه شدند و با ترکیبی از هیبت و سرعت در حرکت، چنان وضع بی سابقه ای را بوجود آوردند که هیچ کس نتوانست از جایش تکان بخورد، چه رسد به اینکه مجالی برای دستبوسی و مصافحه پیش آید. (23)
بدنم به لرزه در می آید
یک روز دایی ام (حاج احمد آقا) نقل می کرد که بعد از این همه مدتی که در محضر امام هستم هنوز وقتی مرا صدا می زنند از هیبت و صلابت ایشان بدنم به لرزه در می آید. (24)
پی نوشت ها:
1.خبرنگار روزنامه فرانسوی فیگارو - پاریس - سال 57.
2.حجة الاسلام و المسلمین مسعودی - خمینی سخنرانی در جبهه جنوب.
3.حجة الاسلام و المسلمین علی دوانی.
4.آیت الله محمد یزدی - ماخذ پیشین - ص 314.
5.حسین شهرزاد - شاهد - ش 186.
6.خبرنگار مجله پاری مچ فرانسه - مرزداران - ش 53.
7.قائدی - روزنامه نگار فرانسوی.
8.مالارد - خبرنگار فرانسوی.
9.قائدی - روزنامه نگار فرانسوی.
10.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی - بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی - ج 1.
11.حجة الاسلام و المسلمین علی دوانی - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 6.
12.عیسی جعفری.
13.حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان.
14.حجة الاسلام و المسلمین عبد العلی قرهی - اطلاعات هفتگی - ش 2442.
15.حجة الاسلام و المسلمین حسن روحانی - زن روز - ش 851.
16.حجة الاسلام و المسلمین احمد صابری همدانی - پا به پای آفتاب - ج 3- ص 271.
17.حجة الاسلام و المسلمین موسوی خوئینی ها - حوزه - ش 37 و 38.
18.حجة الاسلام و المسلمین علی دوانی - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 6.
19.حامد الگار - انقلاب اسلامی در ایران.
20.حجة الاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی - گلهای باغ خاطره.
21.حجة الاسلام و المسلمین علی دوانی - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 6.
22.حجة الاسلام و المسلمین توسلی - پاسدار اسلام - ش 13.
23.حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان.
24.حجة الاسلام و المسلمین مسیح بروجردی.