انقلاب ، یک تحول بنیادین براساس یک سلسله ارزشهاست و یک حرکت به جلو محسوب می شود. آنچه در کشور ما واقع شد، انقلاب اسلامی است ؛ تحول عظیمی در ارکان سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه و یک حرکت به جلو و یک اقدام به سمت پیشرفت این کشور و این ملت بود. البته در نظامی که براساس انقلاب به وجود آمد، ما از شرق و غرب الگو نگرفتیم ؛ این نقطه ی بسیار مهمی است . ما نمی توانستیم از کسانی الگو بگیریم که نظامهای آنها را غلط و برخلاف مصالح بشریت می دانستیم . بحث تعصب مذهبی و دینی و جغرافیایی مطرح نبود؛ بحث این بود که پایه هایی که نظامهای شرقی کمونیستیِ آن روز بر آنها بنا شده بود - که امروز در دنیا دیگر چنین هویتی وجود ندارد - همچنین پایه هایی که نظامهای غربی بر آنها بنا شده بود، پایه های غلطی بود؛ لذا ما نمی توانستیم و نمی خواستیم از آنها الگو بگیریم ؛ الگوی ما ارزشهای دیگری بود که حالا به مقداری از آن ارزشها اشاره کردم .
اما چرا از آن دو رژیم جهانی - رژیم شرقیِ کمونیستی و رژیم غربیِ سرمایه داری - الگو نگرفتیم ؟ چون رژیمهای باطلی بودند. رژیمهای کمونیست ، رژیمهای مستبدی بودند که با شعار حکومت مردمی سرکار آمده بودند؛ اما اشرافی هم بودند! با این که دم از ضدیت با اشرافیگری می زدند، اما عملا حکومتهای اشرافی بودند؛ از لحاظ استبداد، در نهایت درجه ی استبداد بودند و حاکمیت مطلق دولت بر اقتصاد، بر فرهنگ ، بر سیاست و بر فعالیتهای گوناگون اجتماعی و غیره به چشم می خورد! در رژیمهای شرقی ، مردم هیچکاره ی محض بودند. بنده از نزدیک رفته بودم و این کشورها را در اواخر عمرشان دیده بودم . حتی در راءس بعضی از کشورهای عقب افتاده و فقیرشان هم یک رژیم به اصطلاح و به قول خودشان کارگری سرکار بود؛ اما همان رفتارهای اشرافیگری و همان کارهای غلطِ دربارهای قدیم را تکرار می کردند! نه انتخاباتی در این کشورها بود، نه راءی مردمی در کار بود؛ اما به خودشان دمکراتیک هم می گفتند و ادعای مردمی بودن می کردند! مردم هیچکاره ی محض بودند: از لحاظ اقتصادی ، صددرصد وابسته ی به دولت ؛ از لحاظ کارهای فرهنگی ، صددرصد وابسته ی به دولت ! معلوم بود که چنین رژیمهایی محکوم به فنا بود. البته چون شعارهاشان ، شعارهای براق و جذابی بود، توانستند در اطراف دنیا جوانانی را به سمت خودشان جذب کنند و حکومتهایی تشکیل بدهند؛ اما دیگر نمی توانستند عمری بکنند؛ دیدید آخرش هم به کجا رسیدند؛ بعد از چند ده سال بکلی زایل شدند. طبیعی بود که آن رژیمها برای ما قابل الگو گرفتن نبود. آن روزی که انقلاب ما پیروز شد - یعنی بیست و یک سال قبل از این - هیچ انقلابی در دنیا وجود نداشت که وقتی پیروز می شد، به همین حکومت شرقی - حالا یا مارکسیستی ، یا سوسیالیستی که مرتبه ی رقیق ترش بود - گرایش نداشته باشد؛ لیکن اسلام و ملت ایران و رهبر این ملت آن را رد کردند و قبول نداشتند و کنار گذاشتند.
از غرب هم نمی خواستیم و نمی توانستیم الگو بگیریم ؛ چون غرب چیزهایی داشت ، اما به قیمتِ نداشتن چیزهای مهمتری . در غرب ، علم بود، اما اخلاق نبود؛ ثروت بود، اما عدالت نبود؛ تکنولوژی پیشرفته بود، اما همراه با تخریب طبیعت و اسارت انسان بود؛ اسم دمکراسی و مردم سالاری بود، اما در حقیقت سرمایه سالاری بود، نه مردم سالاری ؛ الان هم همین طور است . این چیزی که من عرض می کنم ، ادعای من نیست ؛ من از قول فلان نویسنده ی مسلمانِ متعصب نقل نمی کنم ؛ از قول خود غربیها نقل می کنم . الان در کشورهای غربی و در خود امریکا، آن چیزی که به نام دمکراسی و انتخابات وجود دارد، صورت انتخابات است ؛ باطن آن ، حاکمیت سرمایه است . من مایل نیستم که از نویسندگان و کتابهاشان اسم بیاورم ؛ اما خود نویسندگان امریکایی تشریح می کنند و می نویسند که این انتخابات شهرداریها، انتخابات نمایندگی مجلس و انتخابات ریاست جمهوری ، با چه ساز و کاری انجام می گیرد. اگر کسی نگاه کند، خواهد دید که در آن جا، آراء مردم تقریبا هیچ نقشی ندارد؛ آنچه که حرف اول و آخر را می زند، پول و سرمایه داری و شیوه های تبلیغاتیِ مدرن و همراه با فریب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحی نگر است ! اسم دمکراسی هست ، اما باطن دمکراسی مطلقا نیست . پیشرفتهای علمی در غرب بود، اما این پیشرفتهای علمی وسیله یی برای استثمار ملتهای دیگر شده بود. غربیها به مجرد این که یک قدرت علمی پیدا کردند، آن را به قدرت سیاسی و اقتصادی تبدیل کردند و به طرف شرق و غرب دنیا راه افتادند؛ هرجا کشوری ممکن بود رویش دست بگذارند و آن را استثمار بکنند، بی دریغ کردند؛ هر جا نکردند، ممکنشان نشد! در غرب آزادی بود، اما آزادی همراه با ظلم و بی بندوباری و افسارگسیختگی . روزنامه ها در غرب آزادند و همه چیز می نویسند؛ اما روزنامه ها در غرب متعلق به چه کسانی هستند؟ مگر متعلق به مردمند؟! این که چیز واضحی است ؛ بروند نگاه کنند. شما در همه ی اروپا و همه ی امریکا یک روزنامه ی قابل ذکر نشان بدهید که متعلق به سرمایه دارها نباشد! پس روزنامه که آزاد است ، یعنی آزادی سرمایه دار که حرف خودش را بزند؛ هرکس را می خواهد، خراب کند؛ هرکس را می خواهد، بزرگ کند؛ به هر طرف می خواهد، افکار عمومی را بکشد! این که آزادی نشد. اگر یک نفر پیدا شد و علیه صهیونیسم حرف زد - مثل آن آقای فرانسوی که چند جلد کتاب علیه صهیونیستها نوشت و گفت این که می گویند یهودیان را در کوره های آدم سوزی سوزاندند، واقعیت ندارد - طور دیگری با او رفتار می کنند! اگر کسی وابسته ی به سرمایه داران نباشد، وابسته ی به مراکز قدرت سرمایه داری نباشد، نه حرفش زده می شود، نه صدایش به گوش کسی می رسد، نه آزادی بیان دارد! بله ، سرمایه داران آزادند که به وسیله ی روزنامه ها و رادیوها و تلویزیونهای خودشان ، هرچه را که دلشان می خواهد، بگویند! این آزادی ، ارزش نیست ؛ این آزادی ، ضدارزش است . مردم را به بی بندوباری و به بی ایمانی بکشند؛ هرجا می خواهند، جنگ درست کنند؛ هرجا می خواهند، صلح تحمیلی درست کنند؛ هرجا می خواهند، اسلحه بفروشند؛ آزادی یعنی این !
طبیعی بود که برای ملتی که با جانِ خود و عزیزانش قیام کرده بود و در راءسش یک عالم ربانی و جانشین پیامبران بود، نظام غربی نمی توانست الگو باشد. پس ، ما الگو را نه از رژیمهای شرقی و نه از رژیمهای غربی گرفتیم ؛ ما الگو را از اسلام گرفتیم و مردم ما براثر آشنایی با اسلام ، نظام اسلامی را انتخاب کردند. مردم ما کتابهای اسلامی خوانده بودند؛ با روایات آشنا بودند؛ با قرآن آشنا بودند؛ پای منابر نشسته بودند. در این دهه های اخیر، روشنفکران مذهبی - از علما، روحانیون ، فضلا و دانشگاهیان کارهای زیادی کرده بودند. مردم یک سلسله ارزشها برایشان جا افتاده بود و دنبال اینها بودند. در محیط رژیم گذشته هرچه نگاه می کردند، از این ارزشها خبری نبود. انقلاب برای دستیابی به آن ارزشها بود. حالا این ارزشها چیست ؟ من در این جا تعدادی از این ارزشها را عرض می کنم . البته اگر بخواهیم این ارزشها را در یک کلمه بیان کنیم ، من عرض می کنم اسلام ؛ اما اسلام یک کلمه ی مجمل است و تفاصیل گوناگونی از آن می شود. ملت ما به دنبال ارزشهایی بودند که همه اش در داخل اسلام هست و من به بخشی از آنها اشاره می کنم :
ارزش اول ، ایمان است . مردم از هرهری مسلکی و بی بندوباری و بی ایمانی بی زار و ناراضی بودند؛ می خواستند دلشان به ایمانی قرص باشد. ارزش بعدی ، عدالت است . مردم می دیدند که جامعه ، جامعه ی غیرعادلانه یی است ؛ بی دریغ از بالا تا پایین ظلم می کردند؛ خودشان هم به خودشان ظلم می کردند. در داخل رژیم طاغوت ، آن جا هم نسبت به همدیگر ظلم و بی عدالتی روا می داشتند؛ به مردم هم بی نهایت ظلم می شد. در قضاوت ظلم می شد، در تقسیم ثروت ظلم می شد، در کار ظلم می شد، به شهرهای دور دست ظلم می شد، به آدمهای ضعیف ظلم می شد؛ همه جا ظلم محسوس بود و انسان با پوست و گوشتِ خودش ظلم را حس می کرد. مردم به دنبال عدالت و رفع شکاف طبقاتی و رفع فقر بودند؛ این هم یکی از ارزشهایی بود که مردم دنبالش بودند؛ این مقوله ی دیگری غیر از عدالت است . در جامعه ، کسی یا مجموعه یی در اوج غنا و برخورداری ؛ اما یک عده ی دیگر از اولیات زندگی محروم ؛ این چیزی است که هرکسی از آن مشمئز می شود و آن را نمی پسندد. مردم به دنبال رفع شکاف طبقاتی و نزدیک کردن فاصله ها بودند. ما مثل کمونیستها ادعا نمی کردیم که همه بیایند نان خور دولت بشوند و ما به همه حقوق مساوی بدهیم ؛ نه ، اما شکاف طبقاتی به این صورت و با این عمق ، برای مردم و انقلابیون مسلمان و برای رهبر آنها قابل قبول نبود.
رژیم طاغوت و رژیمهای قبل از آن در ایران ، مردمی نبودند؛ مردم هیچکاره بودند. یک نفر به کمک انگلیسها آمده بود در تهران کودتا کرده بود و خودش را پادشاه نامیده بود؛ بعد هم که خواست از ایران برود - یعنی خواستند او را ببرند؛چون پیر شده بود و به دردشان نمی خورد - پسرش را جانشین خودش کرد! آخر این پسر کیست و چیست ؟! پس مردم چکاره اند و راءی آنها چیست ؟! اینها اصلا مطرح نبود. قبل از آنها هم قاجاریه بودند؛ یک فاسد می مرد، یک فاسد دیگر به جای خودش می گذاشت ؛ مردم در اداره و تعیین حکومت ، هیچکاره ی محض ! مردم این را نمی پسندیدند. مردم می خواستند که حکومت متعلق به آنها باشد؛ برخاسته ی از آنها باشد؛ راءی آنها در آن اثر داشته باشد.
ارزش بعدی ، دینداری است ؛ مردم می خواستند متدین باشند. آن رژیم گذشته در همه جا - در محیط جامعه ، در سربازخانه ، در دانشگاه ، در مدرسه - سعی می کرد مردم را به بی دینی سوق دهد؛ اما مردم نمی خواستند؛ مردم متدین بودند؛ مردم نشان دادند که ایمان و اعتقاد به اسلام ، تا اعماق جان آنها نفوذ دارد.
ارزش دیگر، دوری از اسراف و تجمل در سطح زمامداران است . البته تجمل و اسراف در همه جا بد است ؛ اما آن چیزی که مردم را وادار می کرد که نسبت به این قضیه حساسیت نشان بدهند، رفتارهای مسرفانه و متجملانه و ولخرجیها با مال مردم در سطح حکومت بود؛ این از آن چیزهایی بود که مردم نمی خواستند. نظام اسلامی بر اساس این ارزش به وجود آمد که چنین چیزی نباشد.
ارزش دیگر، سلامت دینی و اخلاقی زمامداران است . مردم می خواستند که آن کسانی که در راءس جامعه اند، متدین باشند؛ فاسد نباشند؛ اخلاقشان فاسد نباشد؛ رفتارشان فاسد نباشد؛ خودشان فاسد نباشند؛ دوروبریهاشان فاسد نباشند؛ که آن روز بودند!
رواج اخلاق فاضله ، یکی دیگر از ارزشها بود. مردم مایل بودند که اخلاق نیک و خلقیات اسلامی پسندیده در بین آنها شیوع پیدا کند؛ برادری ، محبت ، همکاری ، صبر، اغماض ، بخشش ، دستگیری از ضعفا و کمک به ضعفا و گفتن حق بین آنها رایج بشود.
آزادی فکر و بیان هم یکی از ارزشهای انقلاب بود. مردم می خواستند آزادانه فکر کنند. آن روز، آزادی فکر و آزادی بیان و آزادی تصمیم گیری هم نبود؛ مردم این را نمی خواستند؛ می خواستند این آزادیها باشد.
یکی دیگر از ارزشها، استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی است . مردم می خواستند که این کشور از لحاظ سیاسی ، محکوم فلان رژیم اروپایی یا امریکا نباشد؛ از لحاظ اقتصادی ، اقتصاد او وابسته ی به کمپانیهای جهانی نباشد که هر کاری می خواهند، با این کشور بکنند؛ از لحاظ فرهنگی ، با فرهنگ عمیق و غنی یی که دارد، کورکورانه تابع و دنباله رو فرهنگ بیگانه نباشد.
ارزشها که می گوییم ، یعنی دین ، ایمان ، استقلال سیاسی ، استقلال اقتصادی ، استقلال فرهنگی ، آزادی فکر، رواج اخلاق فاضله ، حکومت مردمی ، حکومت صالح ، انسانهای برخوردار از دین و تقوا در راءس کارها. ابزار تحقق این خواسته ها چه بود؟ روح ایمان و جهاد و فداکاری و ایثار همین مردم مؤ من . آن چیزی که توانست این بنای رفیع و این بنای اسلامی را بعد از قرنها در این مملکت برسرپا بیاورد، چه بود؟ او عبارت بود از این که ارزشهایی از این قبیل - که عرض کردیم - پایه ی بنای نظام جدید باشد و زندگی نوینی در این منطقه ی از عالم براساس این ارزشها به وجود بیاید. برای اینها مردم فداکاری کردند و جان خود و فرزندانشان را در معرض جهاد فی سبیل اللّه و شهادت قرار دادند و بسیاری هم شهید شدند. مردم می دانستند چه می خواهند؛ مردم دنبال این چیزها بودند. من بعدا عرض خواهم کرد که همه ی این ارزشها در جامعه قابل تحقق است و آنچه به وسیله ی نظام اسلامی به وجود آمد، آن مقداری بود که هیچ کس گمان آن را هم نداشت و تصور آن را هم نمی کرد.
البته ما امروز چون خودمان را با وضعیت مطلوب مقایسه می کنیم ، خیلی عقبیم ؛ اما اگر با آن وضعیتی که در آن روز بود، با آن وضعیتی که در جاهای دیگر بود، مقایسه کنیم ، آن وقت می بینیم که این نظام خیلی با توفیق توانست در این میدان حرکت بکند و این انقلاب حقیقتا کارآیی نشان داد و مردم همین را می خواستند؛ آن وقت بروند بنشینند بگویند که مردم نمی دانستند چه می خواهند! نخیر، مردم می دانستند؛ مردم اسلام را می خواستند. اسلام ، فقط نماز خواندن و سجده کردن نیست - آنها هم جزو اسلام است - اسلام یعنی بنای یک نظام اجتماعی و یک زندگی عمومی برای یک ملت ، بر پایه های مستحکمی که می تواند سعادت دنیا و آخرت آنها را تاءمین کند؛ می تواند علم و پیشرفت و صنعت و ثروت و رفاه و عزت بین المللی و همه چیز را برای آنها فراهم کند؛ مردم دنبال این بودند.
آن کسانی که خودشان اسلام را نه می شناختند و نه ته دل آن چنان اسلامی را می خواستند؛ حداقلش این بود که جراءت نمی کردند که به رژیمهای طاغوتی غربی پشت کنند یا بی اعتنایی بکنند؛ حالا این جا می نشینند و این طرف آن طرف می گویند که مردم در رفراندوم جمهوری اسلامی نمی دانستند چه می خواهند! چه طور نمی دانستند چه می خواهند؟! مردم اگر نمی دانستند، چگونه هشت سال جنگ تحمیلی را با فداکاریهای خودشان پیش بردند؟! چیزی را که نمی دانند، چه طور برایش فداکاری می کنند؟! مردم خوب می دانستند چه می خواهند؛ الان هم خوب می دانند چه می خواهند.
این ارزشهایی که در جامعه هست و پایه ی نظام اسلامی است ، باید اولا یکجا پذیرفته شود؛ اگر بعضی از اینها را قبول داشته باشیم ، بعضیها را قبول نداشته باشیم ، کار ناقص است ؛ اگر به بعضی اهمیت بدهیم ، به بعضی اهمیت ندهیم ، مقصود حاصل نخواهد شد؛ ثانیا خود انقلاب ، حرکت و تحول و رفتن به جلوست ؛ برپایه ی این ارزشها جامعه باید حرکت کند، تحول پیدا کند و به جلو برود؛ باید روزبه روز روشهای غلط را اصلاح کند و یک قدم جدید بردارد تا بتواند به نتیجه برسد.
عزیزان من ! انقلاب یک امر دفعی نیست ؛ یک امر تدریجی است . یک مرحله ی انقلاب که تغییر نظام سیاسی است ، دفعی است ؛ اما در طول زمان ، انقلاب باید تحقق پیدا کند؛ این تحقق چگونه است ؟ این تحقق به آن است که آن بخشهایی که عقب مانده و تحول پیدا نکرده است ، تحول پیدا کند و روزبه روز راههای جدید، کارهای جدید، فکرهای جدید، روشهای جدید، در چارچوب و برپایه ی آن ارزشها در جامعه به وجود بیاید و پیش برود، تا آن ملت بتوانند با نشاط و با قدرت به سمت هدفِ خودشان حرکت کنند. برگشت ، غلط است ؛ عقبگرد، خسارت است ؛ اما ایستادن هم غلط است ؛ باید حرکت کنند و به جلو بروند.
حالا این پیشرفتها در کجاست ؟ این تحولی که می گوییم باید به وجود بیاید، این حرکت به جلو در کجاست ؟ در همه ی مناطق مربوط به زندگی جامعه . قوانین ، تحول پیدا می کند و باید روزبه روز بهتر و کاملتر بشود. در فرهنگ و در اخلاق عمومی مردم ، روزبه روز بایستی تحول بشود و پیشرفت حاصل گردد. در نظام علمی و آموزشی کشور، در فعالیتهای اقتصادی ، در هنر، در امور حکومت و اداره ی کشور، حتی در حوزه های علمیه ، بایستی انسانهای با فکر و شجاع و روشن بین ، روزبه روز روشهای جدید، کارهای جدید، فکرهای جدید و آرمانهای جدید را دنبال کنند. اساس ، همان ارزشهاست . در چارچوب همان ارزشها پیش بروند و تحولات را به وجود بیاورند؛ آن وقت انقلاب ، یک انقلاب کامل و روزبه روز می شود و تمام شدنی هم نیست . این تکامل ، تمام شدنی هم نیست ؛ یعنی هر ده سال ، بیست سال یک بار، اگر انسان به کشور نگاه کند، خواهد دید که در بخشهای مختلف ، پیشرفت و ترقی ایجاد شده است .
پس ، سه عنصر در این جا لازم شد. من دلم می خواهد که جوانان بیشتر به این نکات توجه کنند؛ و بخصوص عناصری که در زمینه ی فعالیتهای سیاسی تاءثیرگذار هستند، درست توجه کنند. سه عنصر در این جا اساسی است : یکی این که ارزشهایی که انقلاب براساس آنها پدید آمده است ، مورد توجه باشد و بشدت از آنها حراست بشود. دوم این که این ارزشها را با هم ببینند؛ این طور نباشد که یکی به استقلال سیاسی و فرهنگی و اقتصادی توجه بکند، اما به دینداری توجه نکند؛ یا به دینداری توجه بکند، اما به آزادی فکر توجه نکند؛ یا به آزادی فکر و بیان توجه بکند، به حفظ دین و ایمان مردم توجه نکند؛ اگر این طور باشد، کار ناقص انجام می گیرد؛ باید به همه ی مجموعه ی ارزشها توجه شود. بالاتر از همه ، دستگاههای حکومتی هستند که باید به تمام این ارزشها توجه کنند و همه ی آنها را مورد حفاظت و حراست قرار بدهند. عنصر سوم ، حرکت به جلوست . رکود و سکون و سکوت موجب می شود که جمود و تحجر و کهنگی به وجود بیاید و ارزشها کارآیی خودش را از دست بدهد. کهنگی ، دنباله اش ویرانی است . اگر بخواهند کهنگی به وجود نیاید، باید پیشرفت و حرکت به جلو باشد. این حرکت به جلو، همانی است که من در روز تاسوعا از آن به ((اصلاحات انقلابی )) تعبیر کردم . اگر اصلاحات ، پیشرفت و نوآوری براساس ارزشهای انقلاب نباشد، جامعه دچار ناکامی خواهد شد. این ، آن اصول اساسی است . به ارزشها توجه کنیم ؛ در ارزشها تبعیض قائل نشویم ، در چارچوب ارزشها تحول و حرکت به جلو را با جدیت تمام دنبال کنیم .
البته به طور طبیعی در جامعه کسانی هستند که به بعضی از این سه رکن توجه می کنند، اما به بعضی دیگر توجه نمی کنند. بعضیها هستند به ارزشها توجه می کنند، اما به پیشرفت و تحول توجه پیدا نمی کنند؛ بعضی هم بعکس ، به تحول و پیشرفت توجه پیدا می کنند - از تغییر و نوآوری صحبت می کنند - اما به رعایت ارزشها توجه لازم را نمی کنند؛ نه این که قبول ندارند - قبول هم دارند - اما مساءله ی اولشان ، مساءله ی ارزشها نمی شود؛ مساءله ی پیشرفت و تغییر و تحول می شود. یک عده هم بعکس ، نه این که به تحول عقیده نداشته باشند، اما مساءله ی اولشان حفظ ارزشهاست . در زمینه ی ارزشها، یکی به مساءله ی تدین وایمان مردم بیشتر توجه پیدا می کند؛ یکی به مساءله ی استقلال کشور از کمند تصرف قدرتها بیشتر توجه می کند؛ یکی به مساءله ی آزادی توجه بیشتری پیدا می کند؛ یکی به مساءله ی اخلاق توجه بیشتری پیدا می کند. البته این چیز طبیعی است ؛ اشکالی هم ندارد؛ بهترش این است که همه به همه ی اجزا توجه کنند؛ اما اگر یک عده به یک بخش توجه پیدا کردند، یک عده به یک بخش دیگر توجه پیدا کردند؛ خیلی خوب ، اینها می توانند مکمل هم باشند. آن کسانی که در جامعه به ارزشها اهمیت می دهند، اینها مکمل آن کسانی هستند که به تحول و پیشرفت اهمیت می دهند. آن کسانی که به تحول و پیشرفت اهمیت می دهند، مکمل آن کسانی بشوند که به ارزشها توجه پیدا می کنند.
البته اختلاف به وجود می آید، اما این اختلاف مهم نیست . ممکن است آن کسانی که به ارزشها بیشتر توجه دارند، به آن کسانی که به تحول بیشتر توجه دارند، بتازند که شما به ارزشها بی اعتنایی و بی احترامی می کنید؛ یا آن کسانی که به تحول اهمیت بیشتری می دهند، به آن کسانی که به تحول کمتر توجه می کنند، ولی به ارزشها توجه بیشتری می کنند، بگویند شما به پیشرفت و ترقی و به جلو رفتن اعتنایی ندارید؛ ایستایی را ترویج می کنید. اینها در جامعه هست و یا ممکن است پیش بیاید؛ اما اشکالی ندارد و مهم نیست ؛ باید همدیگر را تحمل و قبول کنند. وقتی که اساس را - که ارزشها و حرکت در چارچوب این ارزشهاست - همه به طور کلی قبول دارند، این که حالا یک عده کمتر به یک بخش توجه می کنند و بیشتر به بخش دیگر توجه می کنند، خیلی اهمیتی پیدا نمی کند؛ دعوا نباید بشود.
مرزی که بین اینها وجود دارد، یک مرز واقعی و یک مرز تعیین کننده نیست ؛ می توانند با هم یک وحدت عمومی را تشکیل بدهند؛ هویت کلی جامعه ی اسلامی و انقلابی را تشکیل بدهند؛ در واقع مثل دو ((جناح )) عمل کنند. دو جناح ، یعنی دو بال یک پرنده . اگر هر دو بال یک پرنده خوب حرکت بکند، این پرنده بالا و پیش خواهد رفت . آن کسانی که پایبند به ارزشهایند، اگر این پایبندی را خوب حفظ بکنند - البته به تحول هم بی اعتنا نباشد - آن کسانی هم که پایبند و دلبسته ی تحول و پیشرفت و روبه جلو رفتن و تغییر و تبدیلند، اگر این را حفظ کنند - البته به ارزشها هم توجه داشته باشند - جامعه از هر دو سود خواهد برد و هر دو جناح به نفع جامعه عمل خواهند کرد و در واقع انقلاب را تکمیل می کنند و پیشرفت را در سایه ی ارزشها تحقق می بخشند و می توانند خوب باشند.
البته آن چیزی که می تواند همه ی این ارزشها را مورد نظر قرار بدهد و در همه ی زمینه ها پیشرفت را شامل حال همه ی آنها بکند، چیزی است که در قانون اساسی و در فقه ما پیش بینی شده است ؛ و آن این است که یک فقیه عادلِ زمان شناسی در جامعه حضور داشته باشد که بتواند انگشت اشاره و هدایت او کارها را پیش ببرد.
چرا فقیه باشد؟ برای این که ارزشهای دین و ارزشهای اسلامی را بشناسد. بعضی ممکن است آدمهای خوبی باشند، اما بادین آشنا نباشند و نتوانند آنچه را که مفاد قرآن و سنت و حدیث و مفاهیم دینی است ، درست درک کنند؛ ممکن است اشتباه کنند و غرضی هم نداشته باشند. پس ، باید فقیه باشد.
چرا باید عادل باشد؟ برای این که اگر او از وظیفه تخلف بکند، ضمانت اجرا از دست خواهد رفت . او اگر به فکر خودش باشد، به فکر دنیای خودش باشد، به فکر کامجویی خودش باشد، به فکر قدرت طلبی باشد، به فکر حفظ مسند باشد، آن وقت آن ضمانت لازم برای سلامت این نظام باقی نخواهد ماند. لذا اگر از عدالت افتاد، بدون این که لازم باشد کسی او را عزل کند، خودش معزول است .
چرا زمان شناس باشد؟ برای این که اگر زمان شناس نباشد و دنیا را نشناسد، فریب خواهد خورد. باید زمان شناس باشد، تا دشمن را بشناسد، تا حیله ها و ترفندها را بشناسد، تا بتواند در مقابل ترفندها آنچه را که لازمه ی وظیفه و مسؤ ولیت اوست ، آن را تدارک ببیند و انجام بدهد. این ساز و کارهای لازم ، در قانون اساسی پیش بینی شده است ؛ این آن چیزی است که مطلوب است .
البته امروز در نظام اجتماعی ما، آن جناحهایی که من عرض کردم - که بعضی بیشتر به ارزشها توجه می کنند، بعضی به تحول و پیشرفت توجه می کنند - همدیگر را کمتر تحمل می کنند! اگر همدیگر را بیشتر از آنچه که امروز تحمل می کنند، تحمل کنند، وجود دو جناح نه فقط مضر نیست ، بلکه مفید هم هست ؛ می توانند به هم کمک کنند و مکمل یکدیگر باشند. مطلوب این است که همه به همه ی اجزای لازم توجه داشته باشند و عمل کنند؛ اما حالا اگر هم نشد و عده یی به این بخش ، عده یی هم به آن بخش توجه کردند، ولی با یکدیگر دشمنی نکنند.
خطرهایی در این جا وجود دارد، مهم این است که به خطرها توجه بشود. هر دو طرف قضیه خطرهایی تهدیدشان می کند: آنهایی که به ارزشها توجه می کنند و تحول و تغییر و پیشرفت را ندیده می گیرند، خطر تحجر آنها را تهدید می کند؛ باید مراقب باشند. آنهایی که به تحول و تغییر توجه می کنند و ارزشها را در درجه ی اول قرار نمی دهند، خطر انحراف در آنها وجود دارد؛ اینها هم باید مراقب باشند. هر دو طرف باید مواظب باشند؛ مبادا آن گروه اول دچار جمود و تحجر بشوند، مبادا گروه دوم دچار انحراف و زمینه سازی برای دشمن و مخالفان اساس ارزشها بشوند. اگر دو گروه این توجه را داشته باشند، آن وقت جامعه می تواند جامعه یی باشد که با همان وحدتی که مورد نظر و لازم است ، زندگی خودش را به سمت تکامل و تعالی یی که اسلام برای او در نظر گرفته ، پیش ببرد.
پس یک خطر، عبارت شد از این که دو جناح و دو طرف ، خودشان غفلت کنند و دچار خطر بشوند؛ اما خطر بزرگتر از این هم وجود دارد؛ آن چیست ؟ آن خطرِ نفوذ است ؛ از هر دو طرف ممکن است افرادی نفوذ کنند. گاهی یک دشمن از هر دو طرف نفوذ می کند: از آن طرف به عنوان ارزش گرایی می آید و با هرگونه تحولی مخالفت می کند؛ حتی با راههای رفته هم مخالفت می کند و می خواهد حرکت انقلابی را برگرداند. از این خطرناکتر، این طرف قضیه است ؛ به عنوان تغییر و تحول و پیشرفت ، کسانی بیایند که با اساس ارزشها و با اصل اسلام و با اصل تدین مردم و با اصل عدالت اجتماعی مخالفند؛ دچار همان سرمایه سالاری غربی اند؛ دنبال کیسه دوختن اند؛ با اصل رفع تبعیض طبقاتی مخالفند؛ با نام دین هم مخالفند، ولو به زبان نیاورند! اینها به نام تحول ، به نام تغییر، به نام پیشرفت ، بنام اصلاح ، بیایند وارد میدان بشوند و میدانداری بکنند. اینها ممکن است در بدنه ی اقتصادی جامعه نفوذ کنند. اگر این گونه آدمهای بیگانه و غریبه در بدنه ی اقتصادی جامعه نفوذ کنند، البته خطرناک است ؛ چون اقتصاد و مال و ثروت در جامعه مهم است ؛ باید دست انسانهای امین باشد؛ اما از آن خطرناکتر این است که بیایند در مراکز فرهنگی نفوذ کنند؛ ذهن مردم ، ایمان مردم ، باورهای مردم ، خط سیر صحیح مردم را قبضه کنند و در اختیار بگیرند؛ همان چیزی اتفاق بیفتد که در صحنه ی مطبوعات و صدا و سیمای دنیای غرب دارد اتفاق می افتد؛ یعنی سرمایه سالاری . همچنان که رادیوها و تلویزیونهای بین المللی امپراتوری خبری دنیا در دست سرمایه دارهاست ، اینها به داخل کشور ما بیایند و مراکز فرهنگی را هم تصرف کنند و از طریق فرهنگی بخواهند اثر بگذارند؛ این همان چیزی است که بنده چند سال قبل از این ، نشانه های آن را در گوشه و کنار مشاهده کردم و ((تهاجم فرهنگی )) را گفتم ؛ بعضی پذیرفتند، بعضی هم اصلش را انکار کردند و گفتند اصلا تهاجم فرهنگی وجود ندارد!
اگر کسانی بیایند با عدم اعتقاد به اساس ارزشها، دم از تحول بزنند؛ معلوم است که تحول مورد نظر آنها چیست ! تحول مورد نظر آنها، یعنی تحول نظام اسلامی به نظام غیر اسلامی ! تحول مورد نظر آنها، یعنی حذف نام اسلام ، حذف حقیقت اسلام و حذف فقه اسلامی ! اتفاقا ما بعضی از اینها را هم می شناسیم . حالا بعضی که از تفاله ها و پس مانده های رژیم گذشته اند که در آن رژیم خوردند و چریدند و گوشت حرام بالا آوردند؛ بعد هم توانستند خودشان را در لابلای جماعت مردم جا بزنند و حالا بتوانند نفسی تازه کنند و سر بلند کنند و ادعای آزادی و مردم سالاری و دمکراسی بکنند؛ همان کسانی که عمله ی ظلم و جور دستگاهی بودند که بیش از پنجاه سال بر این مملکت حکومت کردند و یک ذره مردم سالاری در آن پنجاه سال نبود؛ حالا همین کسانی که با همه ی وجود برای آن رژیم کار کردند، بیایند شعار اصلاحات بدهند! این اصلاحات معنایش چیست ؟! این اصلاحات ، یعنی همان اصلاحات امریکایی ! یعنی حالا که شما ملت ایران دست امریکا را قطع کردید، بیایید برگردید و روشتان را اصلاح کنید؛ اجازه بدهید اربابان امریکایی به داخل تشریف بیاورند و باز هم زمام اقتصاد و فرهنگ و اداره ی امور کشور را به دست بگیرند!
یک عده هم کسانی هستند که مال آن رژیم نیستند؛ اما از اول انقلاب ، بلکه بعضی پیش از انقلاب ، نشان دادند که به اداره ی کشور برطبق احکام اسلام از بن دندان عقیده یی ندارند؛ آنها اسم اسلام را می خواهند و اسم اسلام را دوست می دارند؛ دشمن اسلام به آن معنا هم نیستند؛ اما مطلقا اعتقادی به فقه اسلامی ، به احکام اسلامی و به حاکمیت اسلامی ندارند؛ معتقد به همان روشهای فردی اند. اوایل انقلاب هم یک عده از همینها توانستند امور را قبضه کنند و در دست بگیرند. اگر امام به داد این انقلاب نمی رسید، همین آقایان ، خشک خشک انقلاب و کشور را به دامن امریکا برمی گرداندند! اینها هم دم از اصلاح می زنند؛ گاهی دم از اسلام هم می زنند؛ اما در کنار کسانی قرار می گیرند که صریحا علیه اسلام دارند شعار می دهند و با آنها اظهار همبستگی می کنند! گاهی دم از اسلام می زنند، اما در کنار کسانی قرار می گیرند که شعار ضدیت با حکومت اسلامی ، شعار سکولاریزم و حکومت منهای دین و حکومت غیردینی و حکومت ضد دینی و لائیسم را می دهند! پیداست که اینها نفوذیند؛ اینها جزو آن دسته یی نیستند که ارزشها را قبول دارند و معتقد به تحولند؛ نه ، اینها نفوذیند؛ اینها بیگانه و غریبه اند. بنده چند ماه قبل از این در همین منبر نماز جمعه بحث ((خودی )) و ((غیرخودی )) را مطرح کردم ؛ اما فریاد بعضیها بلند شد که چرا می گویید ((خودی )) و ((غیرخودی ))! بله ، اینها غیرخودی اند؛ اینها انقلاب و اسلام و ارزشها را قبول ندارند؛ جناحهای خودی باید حواسشان را جمع کنند.
من دو، سه نکته ی دیگر را در این جا عرض می کنم : نکته ی اول این است که هم آن بیگانه ها، هم پشتیبانان خارج از کشورشان ، هم سرویسهای جاسوسی ، هم آنهایی که در رادیوها پشتیبانی تبلیغاتی برایشان می کنند، هم آنهایی که احتمالا به صورت آشکار یا پنهان پول حواله ی آنها می کنند، اینها بدانند که این انقلاب اجازه نخواهد داد. بنده تا مسؤ ولیت دارم و تا نفس می کشم ، اجازه نخواهم داد که اینها با مصالح این کشور بازی کنند. بنده کسی نیستم ؛ این را هم بدانند؛ من هم که نباشم ، هرکس دیگری در این مقام و مسؤ ولیت باشد، همین طور است ؛ غیر از این امکان ندارد. آن دست ملکوتی و الهی که اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی گذاشت ، او فهمید چه کار می کند. آن کسی که در این مسند هست ، اگر همین دفاع از مصالح انقلاب و مصالح کشور و مصالح عالیه ی اسلام و مصالح مردم و این روحیه و این عمل را نداشته باشد، شرایط از او سلب شده است ؛ آن وقت صلاحیت نخواهد داشت ؛ لذاست که شما می بینید با همین اصل مخالفند؛ چون می دانند که مساءله ، مساءله ی اشخاص نیست . زیدی با این نام ، این مسؤ ولیت را به عهده گرفته است ؛ البته با او دشمنند، اما می دانند که مساءله با او تمام نمی شود؛ او هم نباشد، یکی دیگر باشد، باز هم قضیه همین است ؛ لذا با اصلش مخالفند. بدانند تا وقتی که این اصل نورانی در قانون اساسی هست و این ملت از بن دندان به اسلام عقیده دارند، توطئه های اینها ممکن است برای مردم دردسر درست کند؛ اما نخواهد توانست این بنای مستحکم را متزلزل کند.
حرف من خطاب به جناحها این است : برادران عزیز! خویشاوندان ! بیایید مرزهای جدید و نویی را تعریف کنید. نظام اسلامی به ایمان این خیل عظیم مردم متکی است . ممکن است از لحاظ سیاسی ، یک عده از مردم به یک جناح ، یک عده هم به یک جناح دیگر معتقد باشند - باشند - اما به اسلام معتقدند. خیال نکنند آن روزی که آن جناح در انتخابات برنده می شود، یک طور است ؛ آن روزی که آن جناحِ دیگر برنده می شود، طور دیگری است ؛ نه ، اینها مذاقها و مسلکهای سیاسی و تشخیصهای سیاسی است . اعتقاد به اسلام متعلق به این مردم است . مردم آن کسی را انتخاب می کنند، آن کسی را به آن مرکز قدرت - چه مجلس ، چه ریاست جمهوری ، چه جاهای دیگر؛ هر جا که جای انتخاب است - می فرستند که معتقدند براساس ارزشهای اسلامی می خواهد این مملکت را از فقر و تبعیض و بی عدالتی و بقیه ی ضعفهایی که دارد، نجات بدهد. مردم دنبال اسلامند. این دو جناحی که در داخل نظام قرار دارند، مرزهای جدیدی را تعریف کنند. اولا مرز بین خودشان را کمرنگ کنند و قدری بیشتر با هم گرم بگیرند؛ ثانیا مرزشان را با آن بیگانه ها آشکارتر و واضحتر کنند.
ببینید، بحث این که حکومت و دولت با مخالفان نظام چگونه رفتار می کند، یک بحث است ؛ اما این بحث که فلان جناح سیاسی داخل نظام ، مواضع خود را در مقابل مخالف چگونه تعریف می کند، یک حرف دیگر است . ما به عنوان حکومت ، این مخالفی که در داخل جامعه وجود دارد - ولو مخالف نظام هم است - تا وقتی که توطئه و معارضه نکرده است ، جان و مال و عِرض و ناموس و حیثیت او امانت است ؛ ما باید از او دفاع کنیم و می کنیم . اگر دزدی در خیابان رفت و دزدی کرد،ما نمی پرسیم که خانه ی موافق نظام را دزدی کرده است یا خانه ی مخالف نظام را؛ از هرکس دزدی کرده باشد، مجازاتش می کنیم . آن کسی که به طور غیرقانونی قتل نفس بکند، ما نمی گوییم چه کسی را کشته است ؛ اگر غیرقانونی کشته باشد، باید مجازات بشود؛ فرقی نمی کند. آن وقتی که می خواهیم پلیس و ماءمور امنیت را ماءمور کنیم که برود امنیت را حفظ کند، نمی گوییم برو امنیت را در آن منطقه و خانه و شهری که مردم آن بیشتر معتقد به نظامند، حفظ کن ؛ نه ، حکومت نسبت به همه ی آحاد مردم وظیفه یی دارد؛ مسلمان باشند، غیرمسلمان باشند؛ موافق نظام باشند، مخالف نظام باشند؛ تا وقتی به معارض و توطئه کننده و برخورد کننده و عامل دشمن تبدیل نشده اند، رفتار حکومت با آنها، رفتاری مثل مؤ منین و مثل بقیه ی مردم است ؛ هیچ تفاوتی ندارد. این یک حرف است ؛ اما رفتار جناحهای سیاسی ، غیر از رفتار حکومت است ؛ جناحهای سیاسی باید موضعشان را مشخص کنند؛ باید صریحا نسبت به آن کسی که با اسلام مخالف است ، با انقلاب مخالف است ، با راه امام مخالف است ، با اساس اسلامی برای این نظام مخالف است ، موضع و مرزهاشان را روشن کنند؛ همین طور در مقابل کسانی هم که علی الظاهر متدینند، اما به تحول انقلاب و به اصل انقلاب هیچ اعتقادی ندارند - متحجران و جامدان - باید مرزهاشان را مشخص کنند. نمی گوییم جنگ و دعوا و مبارزه کنند؛ اما موضع خود را مشخص کنند؛ این حرف ما به جناحهای سیاسی است