ماهان شبکه ایرانیان

وفات

بر پایه برخی نقلها بویژه آنچه طبری روایت کرده، کسانی مدعی شده اند که عمر با توطئه کعب الاحبار به قتل رسیده است

کشته شدن عمر

بر پایه برخی نقلها بویژه آنچه طبری روایت کرده، کسانی مدعی شده اند که عمر با توطئه کعب الاحبار به قتل رسیده است. خبر مزبور در شکلهای مختلفی مطرح شده و به نظر می رسد که هر کسی به شکلی آن را تغییر داده است. مورخان و محدثان اهل سنت برای قرنها این خبر را در کتب خویش روایت می کردند اما چندان به پیشگوییها و اخبار کعب و امثال او باور داشتند که هیچ گمانی درباره نقش کعب در قتل خلیفه نمی بردند. جاحظ که نقادی عقلگرا است درباره آنچه کعب از تورات نقل کرده (علی رغم آنکه در تورات چنین اخباری وجود ندارد) تنها می گوید: گمان من بر این است که بسیاری از این مطالب که با عبارت «نجد فی الکتب » یا «مکتوب فی التوراة » نقل شده در اصل از «کتب الانبیاء» و آثاری از کتابهای سلیمان و اشعیای پیغمبر است. اگر مطالب نقل شده از او درباره صفات عمر، از خود وی باشد (چون خود وی اهل جعل خبر نیست) جز با توجیه ما نمی توان مشکل را حل کرد. (1) بنابر این جاحظ معتزلی نیز نتوانسته تردیدی درباره کعب الاحبار داشته باشد. به هر روی خبر دادن از قتل عمر پیش از وقوع حادثه و اظهار این که کعب این خبر را در کتابهای پیشین دیده، هیچ توجه اصحاب رسول خدا (ص) و سایر مسلمانان را به خود جلب نکرده و این تنها در سالهای اخیر است که در این باره مطالبی گفته شده است.

به باور ما، در این که به راستی کعب چنین مطلبی را گفته باشد تردید وجود دارد. آنچه سبب جعل این خبر از قول کعب شده، چیزی جز علاقه برخی از ساده لوحان به این امر نبوده که از شهادت خلیفه در تورات یا دیگر کتب یاد شده، بویژه که درباره لقب شهید تاکید خاصی شده است. افزون بر آن، اخبار زیادی درباره خبر دادن دیگران از قتل عمر در مصادر نقل شده که شماری از آنها را ابن سعد گردآوری کرده و عمده آن به نقل از «هاتف غیبی » یا «جن » است که مثلا در شعری که صدای خواننده شنیده می شده اما کسی دیده نمی شده، چنین خبری ابراز شده است. (2) آنچه در برخی از متون آمده آن است که کعب پیش از ماجرای قتل خلیفه به او گفته بود که وی را در تورات امامی عادل و شهید یافته است. عمر گفته بود: چگونه او در مدینه شهید خواهد شد؟ (3) پس از آن که عمر در مسجد ضربت خورد، کعب نزد او آمد و گفت: آیا به تو خبر ندادم که تو شهید هستی؟ (4)

اگر اخبار به همین جا خاتمه می یافت مشکلی نبود، اما ابن سعد نقل دیگری از سعد الجاری غلام آزاده شده عمر نقل کرده است: ام کلثوم به عمر گفت: کعب یهودی می گوید: عمر بر بابی از ابواب جهنم ایستاده است. عمر در پی کعب فرستاد. کعب نزد وی آمد و به عمر گفت: به خدا سوگند ذی حجه نخواهد گذشت جز آن که تو در هشت خواهی بود. عمر گفت: چگونه است که یک بار لب در جهنم ایستاده ام و یک بار در بهشت هستم؟کعب گفت: ما در کتاب الله چنین یافته ایم که تو بر در جهنم ایستاده ای و نمی گذاری کسی داخل جهنم شود، وقتی تو مردی، مردم همچنان به جهنم خواهند رفت! (5)

به نظر ما آنچه ماهیت ماجرا را آشکار می کند روایتی از ابن سعد است، او از قول کعب آورده است که به عمر گفت: در بنی اسرائیل پادشاهی بود که وقتی از او یاد می کنیم، به یاد تو می افتیم. پیامبری در کنار این پادشاه بود، زمانی به شاه گفت: وصیت خود را بنویس، تو تا سه روز خواهی مرد. آن شاه گفت: خدایا اگر می دانی که من در حکمرانی خود به عدالت رفتار می کنم و در امور از تو پیروی می کنم آنقدر بر عمر من بیفزا تا فرزندم بزرگ شده امتم رشد یابد. خدا این سخن را به پیامبرش رساند و گفت که پانزده سال بر عمر او افزودم. پس از آنکه عمر مجروح شد، کعب به او گفت: اگر عمر از خدا بخواهد، خداوند او را حفظ می کند. خبر را به عمر رساندند اما عمر گفت: خدایا جان مرا بگیر در حالی که مورد سرزنش نبوده و عاجز نباشم. (6)

به باور ما خبر مزبور مورد تغییر و تحریف قرار گرفته و گویی چنان شده که کعب سه روز قبل از واقعه قتل عمر (که در اصل سه روز قبل از مردن عمر و بعد از زمان مجروح شدن بوده) به او گفته که تا سه روز خواهی مرد، از خدا بخواه که نمیری. جالب است که گفته اند که کعب روز دوم آمد و اظهار داشت که یک روز مانده و. . . ، این خبر به نظر درست می آید.

اکنون به گزارش طبری که صورت تحریف یافته اصل خبر است و از مسور بن مخرمه روایت شده توجه کنید: او می گوید: پس از مذاکره ابو لؤلو با عمر بر سر خراج او، و در خواست عمر از وی در ساختن یک آسیاب، ابولؤلو به کنایت او را تهدید کرد. فردای آن روز کعب الاحبار نزد خلیفه آمده به وی گفت: وصیت کن;تو تا سه روز دیگر خواهی مرد. عمر پرسید: تو نام مرا در تورات دیده ای. کعب گفت نه، اما وصف تو را دیده ام و این را که عمر تو به پایان رسیده است- و عمر هیچ احساس درد نمی کرد- فردای آن روز کعب آمد و گفت: از آن سه روز یک روز رفته و دو روز مانده است. کعب پس فردا آمد و گفت: دو روز رفته و یک روز و یک شب مانده. صبح روز بعد ابو لؤلؤ عمر را در مسجد مورد حمله قرار داد و شش ضربت بر او زد. (7)

خبر مذکور صریح در این است که کعب از قبل خبر قتل عمر را داشته است، اما زمانی که با خبر ابن سعد مقایسه شود می توان دریافت که قضیه به این صورت بوده است: کعب با تطبیق خبر شاه بنی اسرائیل و پیامبری که در کنارش بوده، پس از ضربت خوردن عمر نزد وی آمده و آن حکایت تورات و مساله سه روز را نقل کرده است، از قضا عمر نیز در روز سوم پس از مجروح شدن در گذشته است. اما بعدها در خبر تغییراتی رخ داده شده و به صورت غیر طبیعی در آمده است، این کار می توانسته از روی تعمد باشد تا با توسل به شیفتگی مسلمانان به اخبار غیبی اهل کتاب، اعتباری برای خلیفه درست شود. این نقل نیز که کعب پس از مجروح شدن عمر اظهار می کرد که اگر او از خدا بخواهد تا اجل وی را تاخیر اندازد خداوند اجلش را تاخیر خواهد انداخت، (8) شاهدی بر همان مقایسه کعب بین عمر و شاه بنی اسرائیل است. کعب از روی علاقه به خلیفه، به او توصیه می کرد تا از خدا بخواهد اجلش را تاخیر اندازد تا بتواند پانزده سال دیگر زندگی کند.

گذشت که مورخان با وجود نقل طبری و دیگران به کعب الاحبار گمان بد نبرده اند. سخن ما این است که اساسا قضیه به گونه ای دیگر بوده، اما دلیل حسن ظن مورخان، شدت اعتماد به گفته های کعب الاحبار و کرامات خلیفه بوده است. در عین حال برخی از محققان جدید اهل سنت که تحت تاثیر گرایش ضد اسرائیلیات قرار دارند، با چشم پوشی از اعتماد عمر به کعب، خبر مذکور را دلیل بر توطئه یهود در قتل عمر دانسته اند. (9) یکی از این نویسندگان کعب الاحبار را طراح اصلی توطئه قتل عمر دانسته و گفته است که او ابولؤلؤ را بر این کار تحریک کرده است. استناد او خبر طبری و نقلی است که ابن اثیر از طبری آورده است. (10)

درباره قتل خلیفه آنچه به صراحت در تاریخ گزارش شده حکایت از آن دارد که این مساله صرفا مربوط به عمر و ابولؤلؤ بوده و انگیزه آن نیز حداقل در ظاهر، این احساس قاتل بوده که در حق او سختگیری شده و پولی زیادی از وی دریافت می شده است. او در این باره به عمر شکایت کرد. اما خلیفه گفت: در قیاس با توان و مهارت او و طبعا در آمد او، این مقدار پولی که از او گرفته می شود زیاد نیست. چندی بعد از آن، حادثه ترور رخ داد و طبیعی چنین بود که کاملا در ارتباط با جر و بحثی باشد که میان قاتل و خلیفه رخ داده است.

مسعودی کیفیت واقعه را چنین گزارش می کند: عمر اجازه ورود عجمان را به مدینه نمی داد. (11) مغیره به او نوشت: من غلامی دارم که نقاش، آهنگر و نجار بوده و بکار مردم مدینه می آید، اگر اجازه می دهی او را نزد تو بفرستم. عمر به وی اجازه داد و ابولؤلؤ به مدینه آمد. مغیره برای هر روز دو درهم از او می گرفت. زمانی، ابولؤلؤ نزد عمر آمده و از زیادی خراج خود شکایت کرد. عمر گفت: چه کاری انجام می دهی؟ ابولؤلؤ کارهای نقاشی و نجاری و آهنگری خود را شرح داد. عمر گفت: با توجه به کارهایی که انجام می دهی، خراج تو زیاد نیست. پس از چندی، عمر از وی خواست تا یک آسیاب بادی بسازد. او گفت: برای وی آسیابی خواهد ساخت که تمام مردم از آن سخن بگویند!عمر از این سخن بوی تهدید شنید اما به چیزی نگرفت. پس از آن بود که عمر را صبحگاهان در یکی از زوایای مسجد به قتل آورد. او دوازده نفر دیگر را نیز مجروح کرد که شش تن آنها مردند. بعد از آن خود را با خنجر به قتل رساند. (12) مسعودی ابولؤلؤ را «مجوسی » دانسته اما در برخی مصادر آمده که او «مسیحی » بوده است. (13) این ماجرا نشان می دهد که قضیه جنبه شخصی داشته است. (14) از ابو لؤلؤ نقل کرده اند که گویا پس از آن که عمر به اعتراض او جواب نداد گفت: چگونه عدالت خلیفه شامل حال همه می شود بجز من؟ (15) در میان انگیزه های او می توان به این نکته نیز توجه داشت که ابولؤلؤ بر آن بوده تا در برابر احساس شکستی که ایرانیان در برخورد با مسلمانان داشته اند این گونه انتقام بگیرد. در اثبات این جهت، شاهدی وجود ندارد.

در این باره که چه کسی ابولؤلؤ را تحریک کرده چند احتمال مطرح بود. یکی سخن عبید الله فرزند عمر بود. او به ادعای این که هرمزان، در این ماجرا با وی شریک جرم بوده و روز قبل آنها را با یکدیگر دیده، هرمزان، همسر و دختر ابو لؤلؤ را کشت. او هیچ دلیلی برای این اقدام خود نداشت و طبعا به دلیل قتل سه نفر، که کسی جز حکومت حامی خون آنان نبود، باید قصاص می شد، حتی یعقوبی می گوید: عمر نیز توصیه کرده بود که عبید الله باید قصاص شود، (16) اما عثمان از این کار خودداری کرد و گفت: مردم خواهند گفت: دیروز پدر را کشتند و امروز پسر را. (17)

حدس دوم که از خود خلیفه بود این بود که، شاید برخی از مهاجرین در این واقعه دستی داشته اند. به همین دلیل وی ابن عباس را نزد آنان فرستاد تا از آنان بپرسد: اعن ملاء منکم؟آیا قتل من شما فرمودید؟و آنان گفتند: معاذ الله!ما علمنا و ما اطلعنا، (18) تاریخ درگذشت خلیفه بیست و ششم یا بیست و هفتم ماه ذی حجه سال بیست و سوم هجرت گزارش شده است، این در حالی است که او تنها پنجاه و پنج سال از عمرش گذشته بود، (19) گرچه در قولی از معاویه!آمده است که او شصت و سه سال داشته است. (20) شاید این جعل برای آن بوده تا او را هم سن و سال رسول خدا (ص) معرفی کنند.

عمر در روزهای پایانی عمر که مجروح افتاده بود گویا از زندگی دنیای خود چندان رضایتی نداشت. او مرتب می گفت: «یا لیتنی لم اک شیئا، لیت لم تلدنی امی، لیت کنت نسیا منسیا، یا لیتنی کنت حائکا اعیش من عمل یدی » ، (21) ای کاش من هیچ بودم، ای کاش مادرم مرا نزاییده بود، ای کاش من به فراموشی سپرده بودم، ای کاش بافنده بودم و از دست رنج خود زندگی می کردم.

پی نوشت ها:

1. الحیوان، ج 4، صص 203- 202

2. نک: طبقات الکبری، ج 3، صص 374- 334، تاریخ المدینة المنوره، ج 3، صص 891- 888

3. حلیة الاولیاء، ج 5، ص 388، ج 6، 13، شکل مفصلتر آن را ببینید در: تاریخ المدینة المنوره، ج 3، ص 392، تاریخ الخلفاء، ص 133

4. طبقات الکبری، ج 3، ص 342، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 191، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 40

5. طبقات الکبری، ج 3، ص 332، و نک: تاریخ الخلفاء، ص 140، حلیة الاولیاء، ج 6، ص 23

6. طبقات الکبری، ج 3، ص 354، تاریخ الخلفاء ص 154.

7. تاریخ الطبری، ج 4، ص 191، الکامل، ج 3، ص 26، نهایة الارب، ج 19، ص 374، همین خبر را با اختلاف اندکی ابن شبه نقل کرده است. فردی که در سند طبری و ابن شبه مشترک است، عبد العزیز بن عمر بن عبد الرحمن بن عوف است. نک: تاریخ المدینة المنورة، ج 3، ص 891

8. طبقات الکبری، ج 3، ص 361، المصنف، عبد الرزاق، ج 11، ص 225

9. گویا پیش از همه ابوریه این امر را با توجه به خبر طبری یادآور شده است، اضواء علی السنة المحمدیه، صص 155- 153، فی العبور الحضاری «کعب الاحبار» صص 204- 200

10. اثر اهل الکتاب فی الفتن و الحروب الاهلیه، صص 237، 240

11. بنا به نقل منابع، عمر اجازه ورود به افراد بالغ را از عجمان به مدینه نمی داد، از قضا همین یک مورد که اجازه ورود یافت، دست به قتل خلیفه زد. پس از آن عمر افرادی را که موافق آمدن این قبیل کسان به مدینه بودند سرزنش کرده آنها را مسبب قتل خود خواند. نک: تاریخ المدینة المنوره، ج 2، صص، 903889، 904، النهایة فی غریب الحدیث، ج 3، ص 286، مخالفان نظر وی می گفتند که مدینه جز با ورود علوج، آباد نمی شود.

12. مروج الذهب، ج 2، صص 320- 321، و نک: تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 888، طبقات الکبری، ج 3، ص 345، مناقب عمر، ابن جوزی، ص 210

13. تاریخ الطبری، ج 3، ص 190

14. بنابر این دفاع از وی از طرف هیچ فرقه و گروهی روا نیست، گرچه برخی از قدیم او را مسلمان دانسته و قتل خلیفه را برخاسته از اختلافات مذهبی دانسته اند. نک: البدء و التاریخ، ج 5، ص 194

15. حیاة الحیوان، ج 1، ص 51

16. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 161

17. تاریخ گزیده، ص 186

18. تاریخ گزیده، ص 184، طبقات الکبری، ج 3، ص 348، المصنف، عبد الرزاق، ج 6، ص 52، تاریخ المدینة المنوره: ج 2، ص 904

19. المعارف، ابن قتیبه، ص 183، و برای اقوال دیگر نک: معرفة الصحابه، ج 1، ص 194 به بعد.

20. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 53

21. الزهد و الرقائق، صص 79، 80، 145، 146، بهجة المجالس، ج 2، ص 399، حیاة الصحابه، ج 2، ص 115، طبقات الکبری، ج 3، صص 361- 360، تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 920، الامالی، مفید، ص 50

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان