عکس العمل و موضع گیری قریش در برابر دعوت عمومی

تماسهای خصوصی رسول گرامی پیش از دعوت عمومی،فعالیتهای خستگی ناپذیر آن حضرت پس از ندای عمومی،سبب شد که یک صف فشرده از مسلمانان در برابر صفوف کفر و بت پرستی پدید آید،کسانی که پیش از دعوت همگانی،در حوزه سری ایمان و اسلام وارد شده بودند،با افراد تازه مسلمان که پس از اعلان نبوت،دعوت او را لبیک گفته بودند،آشنائی کامل پیدا کردند و زنگهای خطر در تمام محافل ...

تماسهای خصوصی رسول گرامی پیش از دعوت عمومی،فعالیتهای خستگی ناپذیر آن حضرت پس از ندای عمومی،سبب شد که یک صف فشرده از مسلمانان در برابر صفوف کفر و بت پرستی پدید آید،کسانی که پیش از دعوت همگانی،در حوزه سری ایمان و اسلام وارد شده بودند،با افراد تازه مسلمان که پس از اعلان نبوت،دعوت او را لبیک گفته بودند،آشنائی کامل پیدا کردند و زنگهای خطر در تمام محافل کفر و شرک مکه به صدا درآمد.البته کوبیدن یک نهضت نو بنیاد برای قریش نیرومند و مجهز،بسیار کار سهل و آسانی بود،ولی علت ترس آنان این بود که اعضاء این نهضت از یک قبیله نبود،که با تمام نیرو برای کوبیدن آن کوشش کنند،بلکه از هر قبیله ای تعدادی به اسلام گرایش پیدا کرده بودند و از این جهت تصمیم قاطع درباره چنین گروهی کار آسانی نبود.

سران قریش،پس از مشورت چنین تصمیم گرفتند،که اساس این حزب،و بنیان گذار این مکتب را با وسائل مختلف از بین ببرند.گاهی از طریق تطمیع وارد بشوند و او را با وعده های رنگارنگ از دعوت خود باز دارند،و احیانا به وسیله تهدید و آزار از انتشار آئین او جلوگیری کنند.این برنامه دهساله قریش بود که سرانجام تصمیم قتل او را گرفتند و او از طریق مهاجرت به مدینه توانست نقشه آنها را نقش بر آب سازد.

رئیس قبیله «بنی هاشم »در آن روز«ابو طالب »بود و او مرد پاکدل و بلندهمت و خانه وی ملجا و پناهگاه افتادگان و درماندگان و یتیمان بود.در میان جامعه عرب،علاوه بر اینکه ریاست مکه و برخی از مناصب کعبه با او بود،جای بزرگ و منزلت بس خطیر داشت، و از آنجا که کفالت و سرپرستی «پیامبر»پس از مرگ «عبد المطلب »با او بود،سران دیگر«قریش »بطور دستجمعی (1) به حضور وی باریافتند و او را با جمله های زیر خطاب نمودند:

«برادرزاده تو به خدایان ما ناسزا می گوید،و آئین ما را به زشتی یاد می کند و به افکار و عقاید ما می خندد،و پدران ما را گمراه می شمرد،یا به او دستور بده که دست از ما بردارد،و یا اینکه او را در اختیار ما بگذار و حمایت خود را از او سلب کن ». (2)

بزرگ «قریش »و رئیس «بنی هاشم »،با تدبیر خاصی با آنان سخن گفت و آنان را نرم کرد به گونه ای که از تعقیب مقصد خود منصرف گشتند.ولی نفوذ و انتشار اسلام،روز افزون بود.جذبه معنوی کیش پیامبر،و بیانات جذاب و قرآن فصیح و بلیغ وی بر این مطلب کمک می کرد.خصوصا در ماههای حرام که مکه مورد هجوم حجاج بود،وی آئین خود را بر آنها عرضه می داشت،سخن بلیغ و بیان شیرین،و آئین دلنشین او در بسیاری از افراد مؤثر واقع می گشت.در چنین هنگام ناگهان فرعونهای «مکه »متوجه شدند که «محمد»در دل تمام قبائل برای خود جائی باز نموده و در میان بسیاری از قبیله های عرب،طرفداران و پیروان قابل ملاحظه ای پیدا نموده است.بار دیگر مصمم شدند که حضور یگانه حامی پیامبر،(ابو طالب)برسند و با تلویح و تصریح،خطر نفوذ اسلام را بر استقلال مکیان و کیش آنها گوشزد کنند.از اینرو،باز بطور دسته جمعی، سخنان پیشین خود را از سر گرفتند،و گفتند:

ابو طالب!تو از نظر شرافت و سن بر ما برتری داری،ولی ما قبلا به تو گفتیم که: برادرزاده خود را از تبلیغ آئین جدید بازدار-مع الوصف-شما اعتناء نکردید،ولی اکنون جام صبر ما لبریز گشته،و ما را بیش از این بردباری نیست،که ببینیم فردی از ما به خدایان ما بد می گوید،و ما را بی خرد و افکار ما را پست می شمرد.بر تو فرض است که او را از هر گونه فعالیت بازداری و گرنه با او و تو که حامی او هستی مبارزه می نمائیم،تا تکلیف هر دو گروه معین گردد و یکی از آنها از بین برود. (3)

یگانه حامی و مدافع پیامبر،با کمال عقل و فراست دریافت که باید در برابر گروهی که شئون و کیان آنها در خطر افتاده بردباری نشان داد.از این جهت،از در مسالمت وارد شد و قول داد،که گفتار سران را،به برادرزاده خود برساند.البته این نوع جواب،به منظور خاموش کردن آتش خشم و غضب آنها بود،تا بعدا برای حل مشکل، راه صحیحتری پیش گیرد.-لذا-پس از رفتن سران،با برادرزاده خود تماس گرفت،و پیام آنها را رساند و ضمنا به منظور آزمایش ایمان او نسبت به هدف خود،در انتظار پاسخ شد.پیامبر اکرم در مقام پاسخ،جمله ای فرمود که یکی از سطور برجسته تاریخ زندگی او به شمار می رود.اینک متن پاسخ او:

عمو جان!به خدا سوگند،هر گاه آفتاب را در دست راست من،و ماه را دردست چپ من قرار دهند(یعنی سلطنت تمام عالم را در اختیار من بگذارند)که از تبلیغ آئین و تعقیب هدف خود دست بردارم،هرگز برنمی دارم و هدف خود را تعقیب می کنم تا بر مشکلات پیروز آیم،و به مقصد نهائی برسم،و یا در طریق هدف جان بسپارم. (4)

سپس اشک شوق و علاقه به هدف در چشمان او حلقه زد،و از محضر عموی خود برخاست و رفت. گفتار نافذ و جاذب او چنان اثر عجیبی در دل رئیس «مکه »گذارد،که بدون اختیار با تمام خطراتی که در کمین او بود،به برادرزاده خود گفت:به خدا سوگند دست از حمایت تو بر نمی دارم،و ماموریت خود را به پایان برسان. (5)

قریش برای بار سوم پیش ابو طالب می روند

انتشار روز افزون اسلام افکار قریش را پریشان نموده و در پی چاره بودند.بار دیگر دور هم جمع شدند و با خود گفتند:حمایت «ابو طالب »،شاید از این نظر است که «محمد»را به فرزندی برگزیده است،در این صورت ممکن است زیباترین جوانان خود را پیش او ببریم،و بگوئیم او را به پسری برگزیند.از این لحاظ «عمارة »بن الولید بن مغیره را که از خوش منظرترین جوانان مکه بود،همراه خود بردند و برای بار سوم گله ها و تهدیدها را آغاز نمودند و گفتند:ابو طالب!فرزند«ولید»جوانی ست شاعر و سخنور،زیبا و خردمند،ما حاضریم او را به تو واگذاریم تا او را به پسری برگزینی و دست از حمایت برادرزاده خود برداری.«ابو طالب »در حالی که خون غیرت در عروق او گردش می کرد،با چهره ای افروخته،بر سر آنها داد زد و گفت:بسیار معامله بدی با من انجام می دهید،من فرزند شما را در دامن خود تربیت کنم،ولی فرزند و جگر گوشه خود را بدهم که شما او را اعدام کنید؟!به خدا سوگند هرگز این کار شدنی نیست. (6) «مطعم بن عدی »از میان برخاست و گفت:پیشنهاد«قریش »بسیار منصفانه بود، ولی تو هرگز این را نخواهی پذیرفت.«ابو طالب »گفت:هرگز از در انصاف وارد نشدی و بر من مسلم است که تو ذلت مرا می خواهی و می کوشی که قریش را بر ضد من بشورانی ولی آنچه می توانی انجام بده.

قریش پیامبر را تطمیع می کند

قریش اطمینان پیدا کرد که هرگز ممکن نیست رضایت ابو طالب را به دست آورد و اگر او به اسلام تظاهر نمی کند،ولی در باطن علاقه و ایمان عجیبی نسبت به برادرزاده خود دارد.از این جهت،تصمیم گرفتند که از هر گونه مذاکره با او خودداری نمایند. ولی نقشه دیگر به نظر آنها رسید و آن اینکه:«محمد»را با پیشنهاد مناصب و ثروت،و تقدیم هدایا و تحف،و زنان زیبا و پری پیکر،تطمیع کنند،تا از دعوت خود دست بردارد.از اینرو،بطور دستجمعی به سوی خانه «ابو طالب »روانه شدند،در حالی که برادرزاده او کنار وی نشسته بود.سخنگوی جمعیت سخن را آغاز نمود و گفت:ای ابو طالب،«محمد»صفوف فشرده و متحد ما را متفرق ساخت،و سنگ تفرقه در میان ما افکند،و به عقل ما خندید،و ما و بتان ما را مسخره نمود،هر گاه محرک او بر این کار نیازمندی و تهی دستی او است، ما ثروت هنگفتی در اختیار او می گذاریم،هر گاه طالب منصب است،ما او را فرمانروای خود قرار می دهیم،و سخن او را می شنویم،و هر گاه بیمار است و نیاز به معالجه و طبیب دارد،حاذقترین اطباء را برای مداوای او احضار می نمائیم و...

ابو طالب رو به پیامبر نمود و گفت:بزرگان قوم تو آمده اند و درخواست می کنند که از عیب جوئی بتان دست برداری و آنها نیز تو را رها سازند.پیامبر گرامی رو به عموی خود نمود و گفت:من از آنان چیزی نمی خواهم،و در میان این چهار پیشنهادیک سخن از من بپذیرند تا در پرتو آن بر عرب حکومت کنند،و غیر عرب را پیرو خود قرار دهند. (7) در این لحظه «ابو جهل »از جای برخاست و گفت:ما حاضریم به ده سخن از تو گوش فرا دهیم.پیامبر فرمود:یکتا سخن من اینست که اعتراف به یکتائی پروردگار بنمائید (8) گفتار غیر منتظره پیامبر،مانند آب سردی بود که بر امید داغ و گرم آنان ریخته شد. آنچنان بهت و سکوت و در عین حال یاس و نومیدی سراسر وجود آنها را فرا گرفت،که بی اختیار گفتند:سیصد و شصت خدا را ترک گوئیم،و خدای واحدی را بپرستیم؟ (9).

قریش،در حالی که آتش خشم از چشم و صورت آنها می بارید،از خانه بیرون رفتند،و در سرانجام کار خود در فکر فرو رفته بودند.آیات زیر،در بیان همین واقعه نازل گردیده است: (10)

«آنان از این تعجب کردند که از نوع خود مردی به عنوان بیم ده به سوی آنها آمده است،و کافران می گویند که این جادوگر دروغگو است.چگونه خدایان متعدد را یک خدا نمود،و این کار بسیار شگفت آور است.بزرگان آنها(از مجلس)برخاستند و می گفتند که: بروید در طریق پرستش خدایان خود استقامت ورزید و این کار بسیار مطلوب و پسندیده است.ما چنین چیزی را از ملت دیگری نشنیده ایم و این جز تزویر چیز دیگری نیست ». (11)

سران قریش به تلاش خود ادامه می دهند و...

بزرگان قریش که دیدند از دیدار با ابو طالب نتیجه ای نگرفتند و او همچنان به حمایت قاطع و بیدریغ خود از رسول خدا(ص) ادامه می دهد بنزد ولید بن مغیرة و عتبة بن ربیعه رفتند و از آنها برای مبارزه با رسول خدا(ص)و خاموش کردن ندای حق طلبانه آنحضرت چاره جوئی کردند و پاسخی را که شنیدند و اقدامی را که از طرف اینان صورت گرفت ذیلا می خوانید:

ولید بن مغیرة چه گفت:

ولید بن مغیرة(پدر خالد بن ولید)از ریش سفیدان و بزرگان قریش بود و بلکه بگفته ابن هشام سالمندترین آنها بود (12) ،که در کارهای مهم و دشواریهائی که برای آنها پیش می آمد قرشیان نزد او می آمدند و از او برای رفع مشکل و گرفتاریها استمداد میطلبیدند،و غالبا نیز رای او مشکل گشا بود،چنانچه در داستان تجدید بنای کعبه خواندیم که در آغاز قریش جرئت ویران کردن کعبه را نداشتند تا او اقدام به اینکار کرد... و هنگامی هم که میان آنها درباره نصب حجر الاسود اختلاف پدید آمد نظریه او مورد تصویب قرار گرفت و به رای او عمل کردند و اختلاف برطرف گردید...

و بهر صورت ابن هشام می نویسد:

«قرشیان که از دیدار با ابو طالب نتیجه ای نگرفتند و از سوی دیگر ایام حج نزدیک میشد و قریش نگران کار پیغمبر اکرم(ص)بودند که با آمدن حاجیان بمکه ممکن است تبلیغات آن حضرت در ایشان اثر بخشد.از اینرو بنزد ولید بن مغیرة که مرد سالمند و بزرگی در میان قریش بود رفتند،ولید گفت:شما می دانید که آوازه محمد در اطراف پیچیده و اکنون نیز موسم حج نزدیک شده و کاروانهائی از اعراب در این ایام بشهر شما می آیند،درباره او سخن خود را یکجهت کنید، و همه بیک ترتیب درباره اش سخن بگوئید و چنان نباشد که هر دسته بطوری سخن گوید؟!گفتند:هر چه تو بگوئی ما همگی همان را درباره محمد خواهیم گفت.

ولید-شما سخنی را انتخاب کنید تا من هم با شما همراهی کنم قریش-ما می گوئیم:محمد کاهن است!

ولید-نه بخدا او کاهن نیست ما کاهنان را دیده ایم،ولی سخنان محمد بزمزمه کاهنان و اوراد آنان شباهت ندارد!

قریش-پس می گوئیم:دیوانه است!

ولید-نه دیوانه هم نیست،زیرا ما دیوانگان را دیده ایم حرکات و سخنان محمد بدیوانگان نمی ماند!

قریش-می گوئیم:شاعر است.

ولید-شاعر هم نیست زیرا ما انواع شعر را از رجز و هزج و مبسوط و غیره دیده و شنیده ایم ولی سخنان او شعر نیست.

قریش-پس می گوئیم:ساحر است!

ولید-ساحران و سحر آنها را نیز ما دیده ایم و محمد ساحر هم نیست زیرا سخنان او بکار ساحران که ریسمانی را گره می زنند و سپس در آن می دمند شباهت ندارد!

گفتند:پس چه بگوئیم؟

ولید گفت:

«و الله ان لقوله لحلاوة،و ان اصله لعذق و ان فرعه لجناة،و ما انتم بقائلین من هذا شیئا الا عرف انه باطل،و ان اقرب القول فیه لئن تقولوا ساحر جاء بقول هو سحر، یفرق بین المرء و ابیه و بین المرء و اخیه و بین المرء و زوجته،و بین المرء و عشیرته ».

بخدا گفتارش با حلاوت است،و اصل و ریشه اش محکم و پا برجا است و میوه آن پاکیزه و نیکو است،هر چه بگوئید مردم میدانند که سخن شما بیهوده و باطل است،ولی باز هم از همه بهتر همان است که بگوئید:ساحر است زیرا سخنانش سحر و جادو است که بوسیله آنها میان پدر و پسر و برادر و زن و شوهر و فامیل و عشیره جدائی میاندازد.

قریش از نزد ولید بیرون رفته و سر راه کاروانیان نشسته و بهر که برخورد می کردند او را از تماس گرفتن با رسول خدا(ص)بر حذر داشته و از سحر و جادوی آن حضرت بیمناکش می ساختند.پس خدای تعالی آیات زیر را درباره ولید بن مغیرة و سخن او نازل فرمود:

ذرنی و من خلقت وحیدا،و جعلت له،مالا ممدودا و بنین شهودا و مهدت له تمهیدا ثم یطمع ان ازید کلا انه کان لآیتنا عنیدا سارهقه صعودا انه فکر و قدر فقتل کیف قدر ثم قتل کیف قدر ثم نظر ثم عبس و بسر ثم ادبر و استکبر فقال ان هذا الا سحر یؤثر ان هذا الا قول البشر (13).

«مرا واگذار با کسی که او را تنها آفریدم،و برایش مالی بسیار و پسرانی گواه،قرار دادم و آماده ساختم برایش آمادگیها،سپس آرزو دارد که زیادتر گردانم،نه چنان است او آیات ما را دشمن است زود است که او را بعذابی سخت رسانیم،همانا او اندیشید و سنجید،پس کشته شود که چگونه سنجید،سپس کشته شود چگونه سنجید،پس بگریست سپس چهره درهم کشید و روی درهم کرد آنگاه پشت کرده و کبر ورزید،و گفت این نیست مگر سحری که در رسد و نیست آن مگر گفتار بشر». و درباره قریشیان که نزد ولید بن مغیرة آمدند نیز این آیات نازل گشت:

کما انزلنا علی المقتسمین،الذین جعلوا القرآن عضین،فوربک لنسئلنهم اجمعین، عما کانوا یعملون (14).

«بدانسان که فرستادیم بر قسمت کنندگان،آنانکه قرآنرا بخشهائی گردانیدند،پس بپروردگارت سوگند که از همکیشان بپرسیم از آنچه که انجام میدادند».

ابو طالب که چنان دید قصیده معروف خود را درباره جلب محبت قریش و شخصیت خود در میان ایشان سرود و در آن تذکر داده که بهیچوجه رسولخدا صلی الله علیه و آله را بآنان تسلیم نخواهد کرد،و تا پای جان از آنحضرت دفاع خواهد کرد. و از همین قصیده است شعر معروف ابو طالب که در مدح رسولخدا صلی الله علیه و آله گوید:

«و ابیض یستقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمة للارامل (15) »

عتبة بن ربیعة نزد رسول خدا(ص)میآید:

عتبة بن ربیعة نیز یکی از بزرگان قریش و خردمندان ایشان بود که در جنگ بدر به اتفاق برادرش شیبه و پسرش ولید شرکت جستند و هر سه بدست سرداران رشید اسلام کشته شدند(بشرحی که در جای خود مذکور است)و از همان سخنان و نظرات او در جنگ بدر درایت و خردمندی او در مسائل سیاسی و اجتماعی بخوبی روشن میشود.

ابن هشام می نویسد:

روزی عتبة که در انجمنی از بزرگان قریش در مسجد الحرام نشسته بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در گوشه دیگر نشسته بود قریش هم چنان از تبلیغات رسولخدا صلی الله علیه و آله رنج می بردند عتبة بحاضران گفت:ای گروه قریش خوبست من بنزد محمد بروم و با او صحبت کنم و پیشنهاداتی باو بدهم شاید یکی را بپذیرد و دست از سخنان خود بردارد؟حاضران سخنش را پذیرفته و او را بنزد آنحضرت فرستادند عتبة برخاست و بنزد آن حضرت آمده پیش رویش نشست آنگاه عرضکرد ای فرزند برادر (16) تو مقامت در میان ما چنانست که خود میدانی چه از نظر شرافت فامیلی و چه از هت شخصیت نسبی،و اینک دست بکار بزرگی زده ای دو دستگی میان مردم انداخته ای، بزرگانشان را بنادانی و سفاهت نسبت دهی درباره خدایان ایشان و آئینشان عیبجوئی میکنی،پدران گذشته ایشان را بکفر و بیدینی نسبت دهی!اکنون پیشنهادهای مرا گوش کن شاید یکی از آنها را بپذیری و از اینکارها دست بازداری؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:ای عتبة پیشنهاداتت را بگو تا من گوش فرا دارم عتبه گفت:ای برادر زاده اگر منظورت از این سخنان که میگوئی اندوختن ثروت و بدست آوردن مال است،ما حاضریم آنقدر برای تو مال و ثروت جمع آوری کنیم تا آنجا که ثروت تو بدارائی تمامی ما بچربد!و اگر مقصودت آن است که کسب شخصیتی کنی ما حاضریم(بدون این سخنان)تو را بزرگ خود قرار داده و هیچکاری را بدون اذن تو انجام ندهیم!و اگر هدفت سلطنت و ریاست است ما تو را سلطان و رئیس خود قرار می دهیم،و اگر جن زده شده ای که نمی توانی آنرا از خود دور سازی برایت طبیبی بیاوریم تا تو را مداوا کند و هر چه مخارج مداوای تو شد ما از مال خود بپردازیم تا بهبودی یابی و امثال این سخنان کلماتی گفت و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز گوش میداد تا چون سخنش بپایان رسید فرمود:

ای عتبه سخنت تمام شد؟گفت:آری.

حضرت فرمود:اکنون سخن مرا بشنو!عتبة گفت:بگو.

رسول خدا صلی الله علیه و آله شروع بخواندن سوره «فصلت »کرد عتبة هم پنجه های خود را بر زمین نهاده و بدانها تکیه کرده و گوش میداد،رسول خدا صلی الله علیه و آله این سوره مبارکه را هم چنان قرائت فرمود تا بآیه سجده رسیده سجده کرد،آنگاه برخاسته فرمود:پاسخ مرا شنیدی اکنون خود دانی!

عتبة از جا برخاست و بسوی رفقای خویش براه افتاد، قریش از دور دیدند عتبة میآید نگاهی بدو کرده گفتند:

عتبه عوض شده،و آن عتبه که رفت نیست چون نزدیک شد و در انجمن ایشان نشست بدو گفتند:چه شد؟گفت:

من سخنی شنیدم که بخدا سوگند تاکنون نشنیده بودم، بخدا نه شعر است،نه سحر است نه کهانت و جادوگری است.

ای رفقای قرشی من بشما سخنی گویم از من بشنوید:این مرد را بحال خود واگذارید زیرا این سخنی که من از او شنیدم سخن بزرگی بود و آینده مهمی دارد اکنون او را بحال خود واگذارید تا اگر اعراب او را از بین بردند که مقصود شما بدست دیگران انجام شده،و اگر عرب را مطیع خود ساخت برای شما افتخاری است،زیرا سلطنت و ریاست او سلطنت شما است،و عزت او عزت شما است،و آن هنگام شما بوسیله او بمنصب بزرگی نائل خواهید شد!

حاضران باو گفتند:بخدا محمد تو را با زبان خود سحر کرده!عتبة گفت:رای من این است اکنون خود دانید!» (17).

مرحله جدید مبارزه رسول خدا با مشرکین:

پرتو آئین مقدس اسلام روز بروز در خانه های مکه و میان قبائل قریش شعاع بیشتری را روشن می کرد و نور آن بجاهای تازه ای میافتاد،هر روزی که مردم مکه از خواب بر میخاستند با مرد مسلمان و یا زن مسلمان جدیدی روبرو میشدند،مشرکین مکه در برابر این موفقیتهائی که نصیب پیغمبر اسلام میشد مانند کلافه سردرگمی شده دست و پای خود را گم کرده بودند، می خواستند بهر وسیله شده مردم را از گرویدن باین دین باز دارند،بهر مسلمانی دست می یافتند او را حبس کرده شکنجه می کردند،یا اگر از اینراه نمی شد با مال و ثروت او را تطمیع می کردند.

همانگونه که در گفتارهای پیشین از نظرتان گذشت.

و چون از طریق دیدار با ابو طالب و نظر خواهی بزرگانی چون ولید بن مغیرة و عتبة بن ربیعة نیز نتیجه ای نگرفتند اینبار به فکر افتادند که خودشان مستقیما بطور دسته جمعی با رسول خدا«ص » دیدار کرده و از راه مناظره و محاجه با آن بزرگوار شاید بتوانند او را محکوم ساخته،و یا حداقل یک حربه تبلیغاتی جدیدی علیه آنحضرت بدست آورند و بهمین منظور تصمیم به اینکار گرفتند. و بالاخره روزی پس از اینکه خورشید غروب کرده بود سران قبائل قریش مانند:عتبة بن ربیعة،ابو سفیان،نضر بن حارث،ابو البختری(برادر ابو جهل)اسود بن مطلب،زمعة بن اسود، ولید بن مغیرة، ابو جهل،عبد الله بن امیة،عاص بن وائل(پدر عمرو بن عاص)نبیه،منبه،امیة بن خلف...و دیگران در پشت خانه کعبه گرد هم جمع شده با هم گفتند:کسی را بنزد محمد بفرستید و او را بدینجا احضار کنید و با او صحبت کنید تا از این پس اگر کاری نسبت باو انجام دادید معذور باشید!

پس کسی را بنزد آنحضرت فرستاده گفتند:بزرگان قبیله تو در اینجا اجتماع کرده تا با تو سخن گویند بنزد ایشان بیا!رسول خدا صلی الله علیه و آله که پیغام آنها را شنید گمان کرد آنها دست از مخالفت با آن حضرت کشیده و فکر تازه ای بنظرشان رسیده است،و چون بهدایت و رشد آنان کمال علاقه را داشت و گمراهی ایشان آن حضرت را رنج میداد از اینرو با شتاب بانجمن آنان آمده در کنار ایشان نشست،آنان بدان حضرت رو کرده گفتند:ای محمد ما تو را در اینجا احضار کرده تا با تو راه عذر را ببندیم،چون بخدا سوگند ما کسی را سراغ نداریم که رفتارش با قوم خود مانند رفتار تو نسبت بما باشد:پدران ما را دشنام دهی، از دین ما عیبجوئی کنی،بخدایان ما ناسزا گوئی،بزرگان و خردمندان را بسفاهت و نادانی نسبت دهی،میان مردم اختلاف انداخته ای!و خلاصه آنچه کار ناشایست بوده است انجام داده ای آیا منظورت از این کارها چیست؟اگر اینکارها را بمنظور پیدا کردن مال و ثروتی انجام می دهی ما حاضریم آن قدر مال و ثروت برای تو جمع کنیم که داراترین ما شوی و اگر بدنبال شخصیت و ریاستی می گردی ما بدون آنکه این سخنان را بگوئی تو را بزرگ خود قرار می دهیم،و اگر طالب سلطنت و مقامی هستی ما تو را سلطان خویش گردانیم،و اگر جن زده شده ای-چون ممکن است گرفتار جن شده باشی-ما اقدام بمداوای تو کنیم تا بهبودی یابی؟!

رسول خدا صلی الله علیه و آله ساکت بود و چون سخنان ایشان بپایان رسید فرمود: اینها نیست که شما خیال می کنید،نه آمده ام که مال و ثروتی از شما بگیرم،و نه می خواهم شخصیتی در میان شما کسب کنم،نه سلطنت بر سر شما را می جویم،بلکه خدای تعالی مرا برسالت بسوی شما فرستاده و کتابی بر من نازل کرده، و بمن دستور داده تا شما را(از عذاب او)بترسانم و(بنعمتها و لذائذ بی پایان آنجهان)بشارت دهم،من نیز بدین کار اقدام کرده رسالت خویش را بشما ابلاغ کردم،پس اگر پذیرفتید بهره دنیا و آخرت از آن شما است،و اگر نپذیرفتید من در برابر شما صبر می کنم تا خداوند میان من و شما حکم کند...!

گفتند:ای محمد حال که هیچکدامیک از پیشنهادات ما را نپذیرفتی پس تو میدانی که در میان شهرها جائی تنگ تر و بی آب و علف تر از شهر ما نیست و مردمی تنگدست تر از ما نیستند،اینک از آن خدائی که تو را برسالت برانگیخته درخواست کن تا اینکوهها را از اطراف شهر ما دور سازد و زمین ما را مسطح کند و مانند سرزمین شام و عراق نهرها و چشمه ها در آن جاری سازد،و پدران گذشته ما و بالخصوص قصی بن کلاب را که مرد بزرگ راستگوئی بود زنده سازد تا ما از آنها بپرسیم:آیا سخنان تو حق است یا باطل؟پس اگر آنچه ما گفتیم انجام دادی و آنان را زنده کردی و تصدیق تو را کردند ما نیز تو را تصدیق خواهیم کرد و می دانیم که مقام و منزلت تو در نزد خدا زیاد است،و چنانکه می گوئی تو را برسالت برانگیخته؟!

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:من برانگیخته نشده ام تا کارهائی که شما می گوئید انجام دهم بلکه من مامورم تا آنچه خدا بمن دستور داده بشما ابلاغ کنم پس اگر پذیرفتید بهره دنیا و آخرت از آن شما است و گرنه صبر می کنم تا خدا میان من و شما حکم کند!

گفتند:پس از پروردگار خویش بخواه تا فرشته ای بهمراه تو بفرستد که گفته های تو را تصدیق کند و ما را از تو باز دارد،و نیز از او بخواه برای تو باغها و قصرها و گنجهائی از طلا و نقره قرار دهد تا از تلاش روزی آسوده خاطر شوی و مانند ما برای امرار معاش باین طرف و آنطرف نروی؟در اینصورت ما می دانیم که تو فرستاده خداوند هستی و نزد او فضیلت و منزلتی داری!

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:من چنین چیزی از خدا درخواست نمی کنم و برای امثال اینها مبعوث نشده ام،ولی مبعوث گشته ام تا شما را(از عذاب) ترسانده و(بنعمتهای ابدی) مژده دهم،(و همان است که گفتم:)اگر پذیرفتید بهره دنیا و آخرت از آن شما است...و گرنه صبر می کنم تا خدا میان من و شما حکم کند!

گفتند:پس پاره هائی از آسمان را بر ما فرود آر،چنانچه تو پنداری که اگر خدا بخواهد اینکار را خواهد کرد چون تا تو اینکار را نکنی ما بتو ایمان نخواهیم آورد!رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:اینکار با خدا است،اگر خواهد نسبت بشما انجام خواهد داد.

گفتند:ای محمد آیا خدای تو نمی دانست که ما چنین انجمنی خواهیم کرد و چنین درخواستهائی از تو خواهیم نمود، پس چرا قبلا این جریان را بتو اطلاع نداد و پاسخ سخنان ما را بتو نیاموخت،تا ما بدین ترتیب گفتار تو را بپذیریم زیرا ما با این گفتارهای تو سخنت را نمی پذیریم.ای محمد ما شنیده ایم تو از مردی که در شهر یمامة است و نامش رحمان است تعلیم می گیری،و بخدا سوگند ما هرگز به رحمان ایمان نخواهیم آورد.

ای محمد ما راه عذر را بر تو بستیم و بخدا رهایت نخواهیم کرد تا اینکه یا تو را بهلاکت رسانیم یا تو ما را هلاک کنی یکی از آنها گفت:ما فرشتگان را که دختران خدا هستند می پرستیم!

دیگری گفت:ما بتو ایمان نیاوریم تا خدا و فرشتگان را رو در روی برای ما بیاوری!» (18).

سخن قریش بپایان رسید و رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن مجلس برخاست.عبد الله بن ابی امیة که عمه زاده رسول خدا صلی الله علیه و آله و مادرش عاتکه دختر عبد المطلب بود بدنبال آن حضرت برخاسته گفت:ای محمد!این جماعت پیشنهاداتی بتو کردند و هیچکدام را نپذیرفتی،سپس درخواستهائی کردند تا مقام و منزلت تو را در پیش خدا بدانند و در نتیجه بتو ایمان آورند آنها را هم انجام ندادی،مجددا درخواست کردند برای خودت از خدا چیزی بخواه تا بدینوسیله برتری و فضیلت تو بر آنها معلوم گردد آنرا هم انجام ندادی،پس از همه اینها از تو خواستند تا برخی از آن عذابی که آنان را از آن میترساندی برایشان فرود آری،اینکار را هم نکردی... عبد الله بن ابی امیه دنباله سخنان خود را ادامه داده گفت:بخدا من هرگز بتو ایمان نخواهم آورد تا نردبانی بگذاری و بآسمان بالا روی سپس با چهار فرشته از آنجا باز گردی و آن فرشتگان گواهی دهند که تو راست می گوئی،و بخدا اگر اینکار را هم انجام دهی من گمان ندارم بتو ایمان آورم!

ولی بد نیست بدانید که با همه این احوال این عبد الله بن ابی امیة قبل از فتح مکه به رسول خدا ایمان آورده و مسلمان شد چنانچه در جای خود ذکر خواهد شد.

پی نوشت ها:

1. نام و خصوصیات این افراد را ابن هشام در سیره خود آورده است.

2. یا ابا طالب ان ابن اخیک قد سب آلهتنا و عاب دیننا و سفه احلامنا و ضلل آبائنا، فاما ان تکفه عنا و اما ان تخلی بیننا و بینه-«سیره ابن هشام »ج 1/265.

3. یا ابا طالب ان لک سنا و شرفا و انا قد استنهیناک ان تنهی ابن اخیک فلم تفعل و انا و الله لا نصبر علی هذا من شتم آلهتنا و آباءنا و سفه احلامنا حتی تکفه عنا او ننازله و ایاک فی ذلک حتی یهلک احد الفریقین.

4. و الله یا عماه لو وضعوا الشمس فی یمینی و القمر فی شمالی علی ان اترک هذا الامر حتی یظهره الله او اهلک فیه ما ترکته.

5. «سیره ابن هشام »،ج 1/265-266.

6. لبس ما تسوموننی،اتعطونی ابنکم اغذوه لکم و اعطیکم ابنی تقتلونه؟«تاریخ طبری »،ج 2/67-68 و«سیره ابن هشام »،ج 1/266-267.

7. یعطونی کلمة یملکون بها العرب و یدین لهم بها غیر العرب.

8. تشهدون:ان لا اله الا الله.

9. ندع ثلاث ماة و ستین الها و نعبد الها واحدا؟.

10. «تاریخ طبری »،ج 2/66-67،«سیره ابن هشام »،ج 1/295-296.

11. و عجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الکافرون هذا ساحر کذاب،اجعل الآلهة الها واحدا ان هذا لشی ء عجاب،و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا علی آلهتکم ان هذا لشی ء یراد،ما سمعنا بهذا فی الملة الآخرة ان هذا الا اختلاق-سوره ص/4-7.

12. سیره ابن هشام ج 1 ص 267-268.

13. سیره ابن هشام ج 1 ص 197.

14. سوره مدثر آیات 11-25.

15. سوره حجر آیات 90-93.

16. سیره ابن هشام ج 1 ص 270-271.

17. چون عتبه فرزند ربیعه بن عبد شمس بن عبد مناف بود و نسبش در عبد مناف به نسب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می رسید از این رو آن حضرت را برادر زاده خطاب می کند.

18. سیره ابن هشام ج 1 ص 293.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر