ماهان شبکه ایرانیان

جنگ مؤته

سه هزار مرد جنگی آماده حرکت به مؤته شدند و پیغمبر اسلام پرچم جنگ را بسته و سرکردگی آنها را چنانکه در روایات شیعه آمده است به جعفر بن ابیطالب واگذار کرد و فرمود اگر برای جعفر اتفاقی افتاد،زید بن حارثه امیر لشکر باشد و اگر او هم کشته شد عبد الله بن رواحه و طبق روایات اهل سنت فرماندهی لشکر را به«زید بن حارثه»واگذار کرد و فرمود:اگر زید کشته شد فرمانده ...

سه هزار مرد جنگی آماده حرکت به مؤته شدند و پیغمبر اسلام پرچم جنگ را بسته و سرکردگی آنها را چنانکه در روایات شیعه آمده است به جعفر بن ابیطالب واگذار کرد و فرمود اگر برای جعفر اتفاقی افتاد،زید بن حارثه امیر لشکر باشد و اگر او هم کشته شد عبد الله بن رواحه و طبق روایات اهل سنت فرماندهی لشکر را به«زید بن حارثه»واگذار کرد و فرمود:اگر زید کشته شد فرماندهی لشکر با جعفر بن ابیطالب باشد و اگر او نیز کشته شد عبد الله بن رواحه فرمانده سپاه باشد!

در برخی از تواریخ آمده که به دنبال آن فرمود:اگر او نیز کشته شد مسلمان با نظر خویش فرماندهی از میان خود انتخاب کنند.

مردی از یهود به نام نعمان که این ماجرا را شنید گفت:ای ابا القاسم اگر تو براستی پیغمبر خدا باشی اینان را که نام بردی همگی کشته خواهند شد،زیرا انبیاء بنی اسرائیل هرگاه لشکری را به جایی می فرستادند و این گونه فرمانده جنگ تعیین می کردند اگر صد نفر را نیز به دنبال یکدیگر نام می بردند همگی در آن جنگ کشته می شدند و به دنبال آن پیش زید بن حارثه رفت و بدو گفت:با پیغمبر و خاندانت وداع کن که اگر او براستی پیغمبر باشد تو دیگر زنده بر نخواهی گشت و زید بن حارثه گفت:

به راستی گواهی می دهم که او پیغمبر صادق و فرستاده خداست.

و چون خواستند از مدینه حرکت کنند پیغمبر برای آنها خطبه ای ایراد فرمود که بااختلاف نقل شده و ما متن یکی از آنها را در اینجا انتخاب می کنیم:

«اغزوا بسم الله فقاتلوا عدو الله و عدوکم بالشام ستجدون فیها رجالا فی الصوامع معتزلین الناس فلا تعرضوا لهم،و ستجدون آخرین للشیطان فی رؤسهم مفاحص فاقلعوها بالسیوف،لا تقتلن امرأة و لا صغیرا ضرعا و لا کبیرا فانیا و لا تقطعن نخلا و لا شجرا و لا تهدمن بناءا» .

[به نام خدا به جنگ بروید و با دشمنان خدا و دشمنان اسلام کارزار کنید،و البته مردانی را در دیرها خواهید یافت که از مردم کناره گرفته(و به عبادت مشغول)اند مبادا متعرض آنها شوید،ولی مردان دیگری را خواهید یافت که شیطان در مشاعر و دماغ آنان جای گرفته آن سرها را با شمشیر برکنید!مبادا زنی یا کودک شیرخواری را به قتل رسانید و نه پیر فرتوتی را بکشید،و نه نخل خرما یا درختی را قطع کنید،و مبادا خانه ای را ویران سازید!]

و در حدیث است که چون مردم خواستند با عبد الله بن رواحهیکی از سرکردگان لشکرخداحافظی کنند او را دیدند که گریه می کند و چون سبب گریه اش را پرسیدند گفت:به خدا من علاقه ای به دنیا ندارم و گریه من برای آن است که از رسول خدا(ص)شنیدم که این آیه را درباره دوزخ می خواند که خدای تعالی فرمود:

«و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا» (1)

[هیچ یک از شما نیست جز آنکه وارد دوزخ می شود و این حکم پروردگار تو است!]

و با این ترتیب من نمی دانم پس از ورود به دوزخ چگونه از آن بیرون خواهم آمد.

باری لشکر مجهز اسلام به سوی شام حرکت کرد و سربازان اسلام با شور و ایمان عجیبی بیابان خشک و سوزان عربستان را به سوی سرزمین حاصلخیز و خوش آب و هوای شام پشت سر می گذارد و در این سفر مسیری طولانی تر از تمام سفرهای جنگی را باید طی کنند و بیش از صد و پنجاه فرسخ راه بروند و خالد بن ولید نیز که تازه مسلمان شده بود در این سفر به طور داوطلب همراه لشکر اسلام برفت.

مسلمانان تا«معان»که اکنون در جنوب کشور اردن قرار داردپیش رفتند و در آنجا توقف کردند،در آن هنگام خبر به آنها رسید که هرقل،امپراتور روم،با صد هزار سپاه برای جنگ با مسلمانان به سرزمین«مآب»آمده و صد هزار سپاه دیگر نیز از اعراب«لخم»،«جذام»،«قین»و«بهراء»که در آن حدود سکونت داشتند به کمک وی آمده و جمعا با دویست هزار لشکر آماده جنگ با مسلمانان شده اند.

این خبر که به مسلمانان رسید به مشورت پرداختند که چه بکنند؟آیا بازگردند یا به پیغمبر اسلام جریان را بنویسند و از آن حضرت کسب تکلیف کنند و یا با همان سپاه اندک با لشکر روم بجنگند؟

در اینجا نیز نیروی ایمان و شوق شهادت کار خود را کرد و عبد الله بن رواحه که هم مردی شجاع و دلاور بود و هم شاعری فصیح و زبان آور بود به پا خاسته و سپاه اسلام را مخاطب قرار داده گفت:

ای مردم به خدا سوگند اینکه اکنون آن را خوش ندارید،همان است که به شوق آن بیرون آمده اید و این همان شهادتی است که طالب آن هستید!ما که با دشمن به عدد زیاد و کثرت سپاه نمی جنگیم،ما با نیروی این آیینی جنگ می کنیم که خدا ما را بدان گرامی داشته،برخیزید و به راه افتید که یکی از دو سرانجام نیک در جلوی ماست:یا فتح و پیروزی،یا شهادت...!

این سخنان پرشور که از دلی سرشار از ایمان بر می خاست در دل دیگران نیز اثر کرد و همگی گفتند:به خدا عبد الله راست می گوید و به دنبال آن همگی برخاسته و به راه افتادند و در«بلقاء»به سپاه روم برخوردند و راه خود را به جانب قریه«مؤته»که در آن نزدیک بود و از نظر موضعگیری جنگی مناسبتر بود کج کردند.

جنگ شروع شد

همان گونه که گفته شد:بنا بر نقل محدثین شیعه نخست جعفر بن ابیطالب پرچم جنگ را به دست گرفته و به عنوان فرمانده نخست به میدان آمد ولی به گفته مورخین اهل سنت:نخست زید بن حارثه پرچم اسلام را در میان لشکر به اهتزاز در آورد وسپس چون صاعقه ای خود را به قلب سپاهیان روم زد و به دنبال او مجاهدان دیگر اسلام هر یک چون شهابی در سپاه بی کران سپاه روم فرو رفتند.

منظره با شکوهی بود:سه هزار نفر مجاهد از جان گذشته برای مرگ پرافتخار و رسیدن به شهادت خود را به قلب دویست هزار سپاه مجهز و جنگ آزموده زده بود و از انبوه نیزه ها و شمشیرها و رگبار تیرهایی که به سویشان می آمد هراس نداشتند و دست از جان شسته هر یک خود را به یکی از صفوف منظم دشمن می زد و همچون شهابی سوزان تا جایی که می توانست پیش می رفت.راستی برای سپاه روم این شهامت و فداکاری باور نکردنی بود ولی از نزدیک می دیدند چگونه سربازان با ایمان اسلام در راه پیشرفت آیین و هدف مقدس خود تلاش می کنند و مختصر خونی را که در کالبد خود دارند در این راه نثار می نمایند!

در این گیرودار زید بن حارثه در میان حلقه نیزه های دشمن از پای در آمد و به گفته اینان به دنبال او جعفر بن ابیطالب بسرعت خود را به پرچم جنگ رسانده آن را به دست گرفت و به دشمن حمله کرد و همچنان جنگید تا وقتی که دید در میان حلقه محاصره دشمن قرار گرفته از اسب سرخ رنگ خود پیاده شد و برای آنکه آن اسب به دست دشمن نیفتد آن را پی کرد و سپس پیاده به جنگ پرداخت.

دشمن که می کوشید هر چه زودتر پرچم جنگ را فرود آورد با شمشیر دست راست جعفر را قطع کرد ولی جعفر با مهارت خاصی پرچم را به دست چپ گرفت ولی دست چپش را هم از بدن جدا کردند و او پرچم را به سینه گرفت و با دو بازوی خود نگاه داشت تا وقتی که شمشیر دشمن،او را به زمین افکند و به درجه شهادت نایل آمد و سن آن مجاهد بزرگ و نامی را در آن روز برخی سی و سه سال نوشته اند و برخی دیگر مانند ابن عبد البر در استیعاب گفته است:در آن روز چهل و یک سال داشت و این قول صحیحتر به نظر می رسد،زیرا با توجه به اینکه طبق روایات جعفر بن ابیطالب ده سال از علی(ع)بزرگتر بوده در سال هفتم حدود چهل سال از عمر وی گذشته است.

از عبد الله بن عمر نقل شده که گوید:من در آن جنگ مأمور رساندن آب به زخمیها بودم و چون جعفر به زمین افتاد خود را به وی رسانیده و آب به او عرضه کردم،جعفر گفت:من نذر کرده ام روزه باشم آب را بگذار تا شام اگر زنده ماندم بدان افطار می کنم من آب را در سپری ریختم و نزد او گذاردم ولی قبل از غروب جعفر از دنیا رفت.

و همچنین از او نقل شده که گفته است:در بدن جعفر بن ابیطالب پس از شهادت اثر هفتاد زخم شمشیر و نیزه و تیر یافتند.در نقل دیگری است که گفته اند:بیش از نود جراحت در بدن او بود و همگی آنها در جلوی بدن بود و در پشت سر اثری از زخم دیده نشد. (2)

نگارنده گوید:در روایات زیادی از رسول خدا(ص)نقل شده که فرمود:خداوند به جای دو دست جعفر که در جنگ مؤته جدا شد دو بال در بهشت به او عنایت می کند که با فرشتگان پرواز می کند و از این رو به«جعفر طیار»موسوم گردید.

و پس از شهادت این دو فرمانده دلاور و رشید عبد الله بن رواحه پیش رفت و پرچم را به دست گرفت و پس از لختی تأمل که کرد این رجز را خواند:

یا نفس الا تقتلی تموتی  
هذا حمام الموت قد صلیت  
و ما تمنیت فقد اعطیت  
ان تفعلی فعلهما هدیت

[ای نفس اگر کشته نشوی سرانجام خواهی مرد،این سرنوشت مرگ است که پیش آمده!و آنچه آرزوی آن را داشتییعنی شهادتاکنون به تو داده اند و اگر کاری که آن دو(شهید)انجام دادند انجام دهی به هدایت و رستگاری رسیده ای.]

در این وقت از اسب خود پیاده شد و پسر عموی او استخوانی را که مختصر گوشتی در آن بود به او داده گفت:بخور تا رمقی پیدا کنی،عبد الله آن را به دست گرفته و دندان زد،ناگاه صدای شکستن شمشیری به گوشش خورد،بی تابانه بر خود فریاد زد:تو زنده ای؟استخوان را انداخت و سپس شمشیر کشیده چون شعله ای جواله خود را به دشمن زد و پس از شهامت بی نظیری به شهادت رسید.

پس از شهادت عبد الله مسلمانان خالد بن ولید راکه تازه مسلمان شده بود (3) و به بی باکی معروف بودبه فرماندهی خود انتخاب کردند و او نیز آن روز را تا شب به زدو خوردهای محتاطانه سپری کرد و چون شب شد عده ای از سپاهیان را به عقب لشکر فرستاد و چون صبح شد آنا با هیاهو به نزد لشکریان آمدند به طوری که دشمن خیال کرد نیروی امدادی از مدینه رسیده از این رو دست به حمله نزدند و لشکر اسلام نیز حمله را متوقف کرد و عملا جنگ متارکه شد و برای سپاه روم با آن شهامتی که روز قبل از جنگجویان اسلام دیده بودند همین پیروزی به شمار می رفت که لشکر اسلام حمله نکند و از این رو هر دو لشکر به سوی دیار خود بازگشتند.

پیغمبر(ص)از میدان جنگ خبر می دهد

ابن هشام و دیگران با مختصر اختلافی نوشته اند:در آن روزی که مسلمانان در مؤته جنگ می کردند رسول خدا(ص)بر فراز منبر بود و ناگهان شروع کرد به خبر دادن از میدان جنگ و فرمود:اکنون برادران مسلمان شما با دشمنان مشغول جنگ شدند.سپس شروع کرد به خبر دادن از جنگ و گریز مسلمانانمانند کسی که خود در میدان جنگ حضور داردتا آنکه فرمود:زید بن حارثه پرچم را به دست گرفت و همچنان جنگید تا کشته شد،و پس از او جعفر پرچم را به دست گرفت و او نیز جنگ کرد تا به شهادت رسید. (4)

در اینجا رسول خدا کمی درنگ کردبه طوری که انصار مدینه رنگشان تغییر نمودو خیال کردند از عبد الله بن رواحه که از آنها بودعملی سر زده که موجب سرافکندگی آنان شده،ناگاه پیغمبر(ص)ادامه داد و فرمود:

عبد الله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و جنگید تا کشته شد!

و از اسماء بنت عمیسهمسر جعفرنقل کرده اند که گفت:در آن روزی که جعفر در«مؤته»شهید شد من در خانه نان تهیه کرده بودم و بچه های خود را شستشو دادم که ناگاه پیغمبر را دیدم به خانه ما آمد و فرمود:پسرانم کجا هستند؟من آنها را به نزد آن حضرت بردم (5) پیغمبر نشست و آن بچه ها را در بغل گرفت و دست به سرشان کشید،اسماء گوید:عرض کردم:یا رسول الله گویا دست یتیم نوازی به سر ایشان می کشی در این وقت اشک از دیدگان آن حضرت جاری شد و فرمود:آری جعفر به شهادت رسید!

با شنیدن این گفتار رسول خدا(ص)صدای من به گریه بلند شد و زنان دیگر نیز اطرافم را گرفته و شروع به گریه کردند،رسول خدا(ص)برخاسته به خانه رفت و به فاطمه(س)دستور داد غذایی برای خاندان جعفر تهیه کنید و برای آنها ببرید و به زنان خود دستور داد به خانه جعفر بروند و در مراسم عزاداری با آنها شرکت جویند.در برخی از روایات آمده که این کار را سه روز تکرار کرد و از این رو سنت بر این جاری شد که پس از آن حضرت نیز این برنامه را برای افراد مسلمانی که عزادار می شوند انجام دهند و تا سه روز غذای گرم تهیه کرده برای ایشان بفرستند.

مراجعت سپاه به مدینه

چنانکه گفته شد:خالد بن ولید سپاه اسلام را برداشته به مدینه آمد و چون خبر آمدن آنها به شهر رسید مردم برای دیدار آنها از مدینه بیرون آمدند و پیغمبر اسلام نیز بر چهار پایی سوار شد و با مسلمانان دیگر به استقبالشان رفت،اما وقتی مردم آنها را دیدند خاک بر روی آنها ریخته و ملامتشان می کردند که چرا در برابر دشمن استقامت نکردید و از میدان جنگ فرار کردید؟

پیغمبر اسلام جلوی مردم را از این کار گرفت و گفت:نه!اینها فراری نیستند بلکه به خواست خدا(از این پس)حمله افکنها خواهند بود!

مسلمانان به خانه های خود رفتند ولی بیشتر آنها با چهره های گرفته و خشمگین و زبانهای سرزنش آمیز خاندان خود رو به رو می شدند تا جایی که برخی حاضر نبودند در را به روی بازگشتگان از جنگ باز کنند و به آنها می گفتند:

چرا با برادران مسلمان خود پایداری نکردید تا کشته شوید؟

کار به جایی رسید که بسیاری از سرشناسان و بزرگان شهر از ترس ملامت مردم جرئت نمی کردند از خانه ها بیرون آیند و حتی برای نماز به مسجد نمی آمدند تا آنکه پیغمبر اسلام به دنبال آنان فرستاد و یک یک را از خانه بیرون آورد و جلوی سرزنش مردم را گرفت و آنها آرام کرد .

و مطابق نقل ابن هشام در این جنگ دوازده نفر از مسلماناناز مهاجر و انصاربه شهادت رسیدند به نامهای:جعفر بن ابیطالب،زید بن حارثه،عبد الله بن رواحه،مسعود بن اسود،وهب بن سعد،عباد بن قیس،حارث بن نعمان،سراقة بن عمرو،ابو کلیب و جابر پسران عمرو بن زید،عمرو و عامر پسران سعد بن حارث.

افسانه به جای تاریخ:

از آنجا که امیرمؤمنان علی بن ابی طالب«ع»در میان مسلمانان لقب«اسد اللّه»را دارد،برخی خواسته اند در برابر او سرداری بتراشند و به او لقب «سیف اللّه»بدهند و این کس جز خالد بن ولید نخواهد بود.از این نظر،می گویند پیامبر به وی،پس از بازگشت از جنگ«موته»لقب«سیف اللّه»داد.

اگر پیامبر به مناسبت دیگری به وی لقب مزبور را می بخشید،جای گفتگو نبود.اما اوضاع و احوال پس از بازگشت از نبرد«موته»،ایجاب نمی کرد که پیامبر به او چنین لقبی را ببخشد .آیا کسی که در رأس گروهی قرار می گیرد که مسلمانان به آنان لقب«فراریان»می دهند و از آنها با پاشیدن خاک به سر و صورت،از آنان استقبال می کنند،آیا در چنین موقع شایسته است که پیامبر به او لقبی مانند«سیف الله»بدهد؟!و اگر او در نبردهای دیگر مظهر کامل سیف اللهی باشد،ولی در این نبرد مظهر چنین لقبی نبود و جز یک تدبیر نظامی قابل تحسین از وی چیزی سر نزد،وگرنه به او و زیر دستانش لقب«فراریان»نمی دادند.که ابن سعد می نویسد:موقع عقب نشینی،گروهی از سربازان روم،سربازان اسلام را تحت تعقیب قرار داده و دسته ای را به قتل رسانیدند . (6)

سازندگان افسانه لقب«سیف اللّه»،برای تحکیم مطلب خود این جمله را نیز افزوده اند:«موقعی که خالد به مقام فرماندهی رسید،دستور حمله داد و خود نیز شجاعانه حمله کرد و نه شمشیر در دست او شکست و یک سپر در دست او باقی ماند».سازنده این دروغ دیگر غفلت کرده که اگر خالد و سربازان او در صحنه نبرد،چنین هنرنمائی را از خود نشان داده بودند،چرا مردم مدینه به آنان لقب«فراریان»دادند و چرا با افشاندن خاک از آنان استقبال نمودند؟در این صورت،لازم بود با کشتن گوسفند و افشاندن عطر و گلاب از آنان استقبال به عمل آورند.

پی نوشت ها:

1.سوره مریم،آیه .71

2.کنایه از این است که تا آخرین لحظه پشت به دشمن نکرده تا به زمین افتاد.

3.سال هفتم هجرت سپری گردید،و مسلمانان در پرتو پیمان حدیبیه توانستند بطور دستجمعی به زیارت خانه خدا(کعبه)بروند،و در قلب حکومت بت پرستان،شعارهای جانانه و تکان دهنده ای به نفع آئین یکتاپرستی بدهند،تا آنجا که دلهای برخی از سرداران قریش را مانند:«خالد بن ولید»،«عمرو عاص» (واقدی، در مغازی ج 2/743745، انگیزه گرایش این سردار را به اسلام، به گونه دیگر نوشته است.) و«عثمان بن طلحه»،متوجه اسلام سازند.چیزی نگذشت که آنان به مدینه آمده،علاقه خود را به حضرت محمد«ص» و آئین وی ابراز داشتند، و ارتباط خود را با حکومت مکه که فقط اسکلتی بی روح از آن باقی مانده بود،قطع نمودند. (طبقات ابن سعد، ج 2/394).

برخی از سیره نویسان،اسلام خالد و یا عمروعاص را در سال پنجم هجرت ضبط نموده اند،ولی بطور مسلم اسلام آنها در آن سال نبوده است،زیرا خالد در جنگ حدیبیه که در سال ششم رخ داد،فرمانده قسمتی از سپاه قریش بوده،و اسلام این دو سردار مقارن یکدیگر بوده است. فروغ ابدیت ج،2 ص، 683

4.البته این نقل روی همان عقیده اهل سنت و سیره نویسان آنهاست که گفته اند:امیر اول لشکر زید بن حارثه بوده است.

5.در روایت محاسن است که فرزندان جعفر در آن روز سه تن بودند به نامهای عبد الله،عون و محمد.

6 طبقات، ج 2/ .129

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان