داستان شق صدر

داستان دیگری که مورد بحث و ایراد قرار گرفته و در برخی از روایات و کتابهای اهل سنت آمده داستان «شق صدر»آنحضرت است،که قبل از ورود در آن بحث باید این مطلب راتذکر دهیم که بر طبق نقل اهل تاریخ رسول خدا(ص) حدود پنج سال در میان قبیله بنی سعد و در نزد حلیمه ماند بدین ترتیب که پس از پایان دو سال دوران شیر خوارگی، حلیمه آن کودک راطبق قرار قبلی نزد آمنه و عب ...

داستان دیگری که مورد بحث و ایراد قرار گرفته و در برخی از روایات و کتابهای اهل سنت آمده داستان «شق صدر»آنحضرت است،که قبل از ورود در آن بحث باید این مطلب راتذکر دهیم که بر طبق نقل اهل تاریخ رسول خدا(ص) حدود پنج سال در میان قبیله بنی سعد و در نزد حلیمه ماند بدین ترتیب که پس از پایان دو سال دوران شیر خوارگی، حلیمه آن کودک راطبق قرار قبلی نزد آمنه و عبد المطلب آورد ولی روی علاقه بسیاری که بآنحضرت پیدا کرده بود با اصرار زیادی دو باره آن فرزند را از مادرش گرفته و بمیان قبیله برد،و این جریان شق صدربگونه ای که نقل شده در سالهای چهارم یا پنجم عمر شریف آنحضرت اتفاق افتاده است،و ما ذیلا اصل داستان را از روی کتابهای اهل سنت برای شما نقل کرده و سپس ایراد و اشکال آنرا ذکر می کنیم و از اینرو می گوئیم:

این داستان را بسیاری از محدثین و سیره نویسان اهل سنت روایت کرده اند مانند«مسلم »در کتاب صحیح،در ضمن چندحدیث و ابن هشام در سیره و طبری در کتاب تاریخ خود،وکازرونی در کتاب المنتقی و دیگران (1) ،و ما در آغاز یکی ازروایاتی را که در صحیح مسلم آمده ذیلا برای شما نقل می کنیم و سپس به بحثهای جنبی و صحت و سقم آن می پردازیم:

«روی مسلم بن حجاج عن انس بن مالک ان رسول الله(ص)اتاه جبرئیل و هو یلعب مع الغلمان فاخذه و صرعه،فشق عن قلبه فاستخرج القلب فاستخرج منه علقة فقال:هذا حظ الشیطان منک،ثم غسله فی طست من ذهب بماء زمزم،ثم لامه ثم اعاده فی مکانه.

«و جاء الغلمان یسعون الی امه-یعنی ظئره-فقالوا:ان محمدا قدقتل فاستقبلوه و هو منتقع اللون،قال انس:و قد کنت اری اثر ذلک فی صدره ».

یعنی مسلم از انس بن مالک روایت کرده که روزی جبرئیل هنگامی که رسول خدا با پسر بچگان بازی می کرد نزد وی آمده واو را گرفت و بر زمین زد و سینه او را شکافت و قلبش را بیرون آورد و از میان قلب آنحضرت لکه خونی بیرون آورده و گفت:این بهره شیطان بود از تو،و سپس قلب آنحضرت را در طشتی از طلا با آب زمزم شستشو داده آنگاه آنرا بهم پیوند داده و بست و درجای خود گذارد...

پسر بچگان بسوی مادر شیرده او آمده و گفتند:محمد کشته شد!

آنها بسراغ او رفته و او را در حالی که رنگش پریده بود مشاهده کردند!

انس گفته:من جای بخیه ها را در سینه آنحضرت می دیدم.

و در سیره ابن هشام از حلیمه روایت کرده که گوید:آنحضرت بهمراه برادر رضاعی خود در پشت خیمه های ما به چراندن گوسفندان مشغول بودند که ناگهان برادر رضاعی او بسرعت نزد ماآمد و به من و پدرش گفت:این برادر قرشی ما را دو مرد سفید پوش آمده و او را خوابانده و شکمش را شکافتند و میزدند!

حلیمه گفت:من و پدرش بنزد وی رفتیم و محمد را که ایستاده ورنگش پریده بود مشاهده کردیم،ما که چنان دیدیم او را به سینه گرفته و از او پرسیدیم:ای فرزند تو را چه شد؟فرمود:دو مرد سفیدپوش آمدند و مرا خوابانده و شکمم را دریدند و بدنبال چیزی می گشتند که من ندانستم چیست؟

حلیمه گوید:ما او را برداشته و بخیمه های خود آوردیم. (2) و در هر دوی این نقلها هست که همین جریان سبب شد تاحلیمه آنحضرت را بنزد مادرش آمنه باز گرداند.

و این داستان تدریجا در روایات توسعه یافته تا آنجا که گفته اند:داستان شق صدر در دوران زندگی آنحضرت چهار یاپنج بار اتفاق افتاده،در سه سالگی(همانگونه که شنیدید)و در ده سالگی،و هنگام بعثت،و در داستان معراج...و در اینباره اشعاری نیز از بعضی شعرای عرب نقل کرده اند. (3) و بلکه برخی از مفسران سوره انشراح و آیه «الم نشرح لک صدرک » را بر این داستان منطبق داشته و شان نزول آن دانسته اند. (4)

ایرادهائی که به این داستان شده

این داستان بگونه ای که نقل شده و شما شنیدید از چندجهت مورد خدشه و ایراد واقع شده:

1-اختلاف میان این نقل و نقلهای دیگر در مورد علت بازگرداندن رسول خدا(ص)بمکه و نزد مادرش آمنه که در این دو نقل همانگونه که شنیدید سبب باز گرداندن آنحضرت همین جریان ذکر شده و این ماجرا طبق این دو روایت در سال سوم از عمر آنحضرت اتفاق افتاده،در صورتیکه در روایات دیگر و ازجمله در همین سیره ابن هشام(ص 167)برای باز گرداندن آنحضرت علت دیگری نقل کرده و آن گفتار نصارای حبشه بودکه چون آن کودک را دیدند بیکدیگر گفتند ما این کودک راربوده و به دیار خود خواهیم برد چون وی سرنوشت مهمی دارد...

و سال بازگرداندن آنحضرت را نیز در روایات دیگر سال پنجم عمر آنحضرت ذکر کرده اند (5) و در کیفیت اصل داستان نیزمیان روایت ابن هشام و طبری و یعقوبی اختلاف است،چنانچه در سیرة المصطفی آمده و در روایت طبری آمده است که چند نفربرای غسل و التیام باطن آنحضرت آمده بودند که یکی از آنهاامعاء آنحضرت را بیرون آورده و غسل داد و دیگری قلب آنحضرت را و سومی آمده و دست کشید و خوب شد و آنحضرت را از زمین بلند کرد (6) که همین اختلاف سبب ضعف نقل مزبور می شود.

2-خیر و شر و خوبی و بدی قلب انسانی،از امور اعتقادی ومعنوی است و چگونه با عمل جراحی و شکافتن قلب و شستشوی آن می توان ماده شر و بدی را بصورت یک لخته خون بیرون آورد و شستشو داد؟و آیا هر انسانی می تواند اینکار را انجام دهد؟و یااین غده بدی و شر فقط در سینه رسول خدا بوده و دیگران ندارند...؟و امثال اینگونه سئوالها؟و از اینرو مرحوم طبرسی درمجمع البیان در داستان معراج فرموده:

«اینکه روایت شده که سینه آنحضرت را شکافته و شستشودادند ظاهر آن صحیح نیست و قابل توجیه هم نیست مگر به سختی،زیرا آنحضرت پاک و پاکیزه از هر بدی و عیبی بوده وچگونه می توان دل و اعتقادات درونی آنرا با آب شستشوداد؟ ...» (7) و مسیحیان بهمین حدیث تمسک کرده و گفته اند جز عیسی بن مریم هیچیک از فرزندان آدم معصوم نیستند و همگی مورددستبرد شیطان واقع شده اند و تنها عیسی بن مریم بود که چون فوق مرتبه بشری و از عالم دیگری بود مورد دستبرد وی قرارنگرفت...!

و از این گذشته چگونه این عمل چند بار تکرار شد و حتی پس از نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نیاز به عمل جراحی پیداشد؟و آیا این غده هر بار که عمل می شد دوباره عود می کرد و فرشته های الهی مجبور می شدند بدستور خدای تعالی مجددامبادرت به این عمل جراحی نموده و موجبات ناراحتی آن بزرگواررا فراهم سازند؟...

3-بگونه ای که نقل شده این شکافتن و بستن بصورت اعجازو خارق العاده بوده و همانند یک عمل جراحی و معمولی نبوده که احتیاج به زمان و مدت و ابزار و وسائل جراحی و نخ و سوزن وبخیه کردن و غیره داشته باشد،و همانگونه که می دانیم معجزه ازنشانه های نبوت و ابزار کار پیمبران الهی برای اثبات مدعای آنان بوده و چگونه در حال کودکی آنحضرت چنین معجزه ای ازآنحضرت صادر گردیده؟

مگر اینکه بگوئیم از«ارهاصات »بوده همانگونه که پیش ازاین در داستان اصحاب فیل گفته شد.

4-چگونه می توان معنای این روایت را با آیاتی که در قرآن کریم آمده و هر نوع تسلط و نفوذی را از طرف شیطان در دل پیغمبران ومردان الهی و حتی مؤمنان و متوکلان سلب و نفی کرده جمع کرد ومیان آنها را وفق داد،مانند آیه شریفه ای که می فرماید:

«ان عبادی لیس لک علیهم سلطان...» (8) و آیه دیگری که فرموده:

«...انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون » (9) و آیه «...و لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین...» (10) و بهر صورت این روایت از جهاتی مورد خدشه و ایراد واقع شده،و حتی بعضی گفته اند:این حدیث ساخته و پرداخته مسیحیان و کلیساها است و مؤید روایت دیگری است که درصحیح بخاری و مسلم آمده که جز عیسی بن مریم همه فرزندان آدم هنگام ولادت مورد دستبرد شیطان واقع شده و شیطان در اونفوذ می کند و همین سبب گریه نوزاد می گردد...فقط عیسی بن مریم بود که در حجاب و پرده بود و از دستبرد شیطان محفوظ ماند... (11)

پاسخی که به این ایرادها داده اند:

در برابر این ایرادها پاسخهائی داده اند،از آنجمله:

1-دکتر محمد سعید بوطی در کتاب فقه السیرة گوید:

حکمت الهی در این حادثه ریشه کن کردن غده شر و بدی ازجسم رسول خدا نبوده تا این اشکالها لازم آید،زیرا اگر منبع وریشه شرور غده های جسمانی یا لکه های خونی در بدن باشدلازمه اش همان است که افراد شرور و بد خواه را با یک عمل جراحی بصورت افرادی نیکوکار و خیرخواه در آورد،بلکه ظاهرآنست که حکمت در این داستان آشکار کردن امر رسالت وآماده ساختن رسول خدا برای عصمت و وحی از زمان کودکی باوسائل مادی بوده،تا برای ایمان مردم و تصدیق رسالت آنحضرت نزدیکتر و اقرب باشد،و در نتیجه این عمل یک تطهیر معنوی بوده لکن به این صورت مادی و حسی تا این اعلان الهی وسیله ای برای رساندن به گوشها و دیدگان مردم باشد...

و حکمت هر چه باشد،وقتی خبری صحیح و ثابت بود دیگرجائی برای بحث و توجیه و یا رد آن نیست که ما ناچار به توجیهات و اینگونه تاویلهای بعیده باشیم،و کسی که در چنین روایاتی تردید کند منشای جز ضعف ایمان بخدای تعالی ندارد.

و اینرا باید بدانیم که میزان پذیرفتن خبر و حدیث،درستی وصحت آن است،و هنگامی که خبر و حدیثی از این هت به اثبات رسید دیگر چاره ای جز پذیرفتن و قبول آن نداریم و آنراروی سر می گذاریم،و میزان فهم ما در معنای آن دلالت لغت عرب و احکام آن است،و اصل در کلام نیز حقیقت است،واگر قرار باشد که هر خواننده و بحث کننده ای بتواند کلام را ازمعنای حقیقی خود به معانی مجازی آن برگرداند ارزش لغت ازمیان رفته و دلالتی برای آن باقی نمی ماند و مردم در فهم معانی الفاظ دچار سرگردانی می شوند.

و گذشته از این چه انگیزه و اجباری برای اینکار هست؟جزآنکه کسی دچار ضعف ایمان بخدای تعالی گردد،و یا ضعف یقین به نبوت رسول خدا و صدق رسالت آنحضرت،و گرنه یقین پیدا کردن به آنچه روایت و نقل آن صحیح و ثابت است خیلی آسانتر از این حرفها است چه حکمت و سر آن معلوم باشد و چه نباشد! (12)

2-از نویسندگان و دانشمندان معاصر شیعه،هاشم معروف حسینی نیز نظیر همین گفتار را در کتاب سیرة المصطفی اختیارنموده و پس از آنکه اختلاف نقلها را ذکر می کند گفته است:

این اختلافات،اگر چه موجب می شود تا انسان در اصل داستان تردید کند بخصوص اگر سندهای آنرا بر اصولی که درروایات مورد قبول است عرضه کنیم،ولی با اینحال این مطلب به تنهائی برای انکار این داستان از اصل و اساس و متهم ساختن نقل کنندگان کافی نیست،زیرا آنچه را اینان نقل کرده اند نوعی از اعجاز است و عقل چنین حوادثی را محال ندانسته و قدرت خدای تعالی را برتر می داند از آنچه عقلها بدان احاطه ندارد واوهام و پندارها درک آن نتواند،و زندگی رسول اعظم خداوندمقرون است با امثال این گونه حوادثی که برای دانشمندان ومحققان قابل تفسیر و توجیه نبوده و جز اراده ذات باریتعالی انگیزه ای نداشته «و لیس ذلک علی الله بعزیز» (13)

3-علامه طباطبائی در کتاب شریف المیزان در دو جاداستان را نقل کرده یکی در ذیل داستان اسراء و معراج در سوره «اسری »و دیگری در ذیل آیه «الم نشرح لک صدرک »و در هردو جا آنرا حمل بر«تمثل برزخی »نموده که در عالم دیگری شستشوی باطن آنحضرت به این کیفیت در پیش دیدگان رسول خدا مجسم گشته و مشاهده گردیده است،و داستانهای دیگری را نیز که در روایات معراج آمده مانند مجسم شدن دنیا در نزدآنحضرت با آرایش کامل،و انواع نعمت ها و عذابها برای اهل بهشت و جهنم همه را از همین قبیل دانسته و بهمین معنا حمل کرده است (14) نگارنده گوید:این داستان را محدث جلیل القدر مرحوم ابن شهر آشوب بگونه ای دیگر نقل کرده که بسیاری از این اشکالها برآن وارد نیست و اصل نقل این محدث بزرگوار شیعه در داستان منشا زندگی و دوران کودکی آنحضرت در کتاب مناقب اینگونه است که از حلیمه نقل کرده که در خاطرات زندگی آن بزرگواردر سالهای پنجم از عمر شریفش می گوید:

«...فربیته خمس سنین و یومین فقال لی یوما:این یذهب اخوانی کل یوم؟قلت:یرعون غنما،فقال:اننی ارافقهم،فلماذهب معهم اخذه ملائکة و علوه علی قلة جبل و قاموا بغسله وتنظیفه،فاتانی ابنی و قال:ادرکی محمدا فانه قد سلب،فاتیته فاذا بنور یسطع فی السماء فقبلته و قلت:ما اصابک؟قال:

لا تحزنی ان الله معنا،و قص علیها قصته،فانتشر منه فوح مسک اذفر،و قال الناس:غلبت علیه الشیاطین و هو یقول:ما اصابنی شی ء و ما علی من باس ». (15)

یعنی-من پنج سال و دو روز آنحضرت را تربیت کردم،درآنهنگام روزی بمن گفت:برادران من هر روز کجا می روند؟

گفتم:گوسفند می چرانند،محمد گفت:من امروز بهمراه ایشان می روم،و چون با ایشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قله کوهی بردند و به شستشو و تنظیف او پرداختند،در اینوقت پسرم بنزد من آمد و گفت:محمد را دریاب که او را ربودند! من بنزدوی رفتم و نوری دیدم که از وی بسوی آسمان ساطع بود،او رابوسیده گفتم:چه بر سرت آمد؟پاسخداد:محزون مباش که خدابا ما است و سپس داستان خود را برای او بازگو کرد،و دراینوقت از وی بوی مشک خالص بمشام می رسید و مردم می گفتند:شیاطین بر او چیره شده اند و او می فرمود:چیزی بر من نرسیده و باکی بر من نیست...

و اینک بر طبق این نقل می گوئیم:گذشته از اینکه نقلهای گذشته مورد اشکال بود و با یکدیگر اختلاف داشت با این نقل هم مخالف است،و اگر بنای پذیرفتن این داستان باشد همین نقل که خالی از اشکالات است برای ما معتبرتر است و نیازی هم به توجیه و تاویل نداریم و تاویلی هم که مرحوم استاد طباطبائی کرده اند اگرداستان مربوط به معراج رسول خدا(ص)تنها بود توجیه خوبی بود،چون در پاره ای از روایات که در مورد مشاهدات دیگرآنحضرت رسیده به همان لفظ تمثیل آمده و با قرینه آنها می توان این داستان را نیز همانگونه توجیه و تفسیر کرد،اما شنیدید که این داستان در کودکی آنحضرت اتفاق افتاده و اگر در موارد دیگرهم اتفاق افتاده باشد این تفسیر و توجیه در همه جا دشوار بنظرمی رسد،مگر آنکه همان توجیه را با قرینه ای که ذکر شد شاهدو نمونه ای برای موارد دیگر بگیریم.

و در پایان این بحث ذکر این قسمت هم جالب است که درپایان روایت صحیح مسلم همانگونه که خواندید آمده که انس بن مالک گفته بود:من جای بخیه ها را در سینه رسولخدا می دیدم.

و راوی،یا انس بن مالک تصور کرده بودند که این شکافتن وبستن،با چاقو و کارد و نخ و سوزن بوده،در صورتیکه اگر هم ماداستان را اینگونه که نقل شده بود بپذیریم بعنوان یک معجزه وامر خارق عادت می پذیریم،و در متن حدیث هم لفظ التیام آمده بود نه دوختن!

پی نوشتها:

1-صحیح مسلم ج 1 ص 101-102 سیره ابن هشام ج 1 ص 164-165.طبری ج 1 ص 575.

المنتقی فی مولود المصطفی «الباب الرابع من القسم الثانی ».

2-سیره ابن هشام ج 1 ص 164-165.

3-الصحیح من السیرة ج 1 ص 83.و پاورقی فقه السیرة ص 63.

4-فسیر مفاتیح الغیب فخر رازی ج 32 ص 2.

5-بحار الانوار ج 15 ص 337 و 401.

6-سیرة المصطفی ص 46.

7-مجمع البیان ج 3 ص 395.

8-سوره الاسراء آیه 65.

9-سورة النحل آیه 99.

10-سورة الحجر آیه 40-41.

11-الصحیح من السیرة ج 1 ص 87.

12-فقه السیرة ص 63.

13-سیرة المصطفی ص 46.

14-المیزان ج 13 ص 33 و ج 20 ص 452.

15-مناقب آل ابیطالب ج 1 ص 33.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر