ماهان شبکه ایرانیان

انتخاب یزید

پیش از این، از محمد رشید رضا نقل شد که اقدام ابو بکر بر تعیین جانشینی، زمینه موروثی شدن خلافت را فراهم کرد

تلاش معاویه برای موروثی کردن خلافت

پیش از این، از محمد رشید رضا نقل شد که اقدام ابو بکر بر تعیین جانشینی، زمینه موروثی شدن خلافت را فراهم کرد. (1) چنانکه مروان بن حکم نیز در تجویز جانشینی و ولایتعهدی، به اقدام ابو بکر برای تعیین عمر استدلال کرد. (2) باید دانست که حکومت موروثی دو ویژگی دارد یکی تعیین جانشین توسط سلطان پیشین و دیگری تعیین فرزند یا یکی از اعضای خاندان سلطان به عنوان جانشین. این ویژگی دوم از زمان معاویه به بعد مطرح شد. او نه تنها برای اثبات خلافت خود، به دلیل خویشی با عثمان، ارث او را مطرح می کرد بلکه در شکل جدی تر، مساله موروثی شدن خلافت را با تعیین فرزندش بدون آنکه کوچکترین خصلت دینی و سیاسی و نظامی مشخصی داشته باشد، مطرح کرد. این امری بود که مسلمانان کاملا با آن بیگانه بوده و هیچ نوع پیشینه ای در میانشان نبود. با این حال، پس از آن، خلافت موروثی، به عنوان اصلی ترین و اساسی ترین رکن انتخاب خلیفه درآمد. تنها در تغییر دولت اموی به عباسی و تغییر خلافت عباسی به عثمانی بود که مساله موروثی بودن خلافت، با انتقال خلافت از یک خاندان به خاندانی دیگر، منتفی می شد و زور و غلبه جای آن را می گرفت. جز در این موارد، ولایتعهدی موروثی رکن اصلی انتقال و شیوه روی کار آمدن خلیفه جدید بود. عدول از نظام پیشین- که لااقل در حرف گفته می شد بر مبنای «شورا» و انتخاب امت بوده و البته تا حدودی نیز چنین بود- برای مسلمانان معتقد، سخت و غیر قابل تحمل بود. اما شرایط چنان وضعی را به وجود آورد که همه آن را پذیرفتند و جز اقلیتی در برابر آن قیام نکردند. انسجام داخلی بنی امیه که با بخششهای مالی عثمان و واگذاری اراضی (اقطاع) تقویت شده بود، سبب شد تا بنی امیه برای حفظ قدرت در میان خود دست بکار شوند. مسلما اگر اوضاع به طریق طبیعی پیش رفته بود، عثمان، معاویه را به جانشینی خود برمی گزید. اما کشته شدن او کار را به تعویق انداخت، پس از آن نیز معاویه سرسختانه ایستاد و زمانی که بر اوضاع فایق شد، طبیعی بود که سلطنت را از خانواده خود خارج نکند. در تمام عالم اسلام به جز شیعیان و خوارج، هیچ فرد سنی در برابر خلافت رسمی، نه تنها ادعای خلافت نکرد، بلکه نمی پذیرفت که دیگران با داشتن قدرت و پول امکان خلیفه شدن را دارند. البته بعدها حوزه هایی چون اندلس و شمال افریقا و مصر خلفای دیگری را نیز تجربه کرد. در زمان معاویه مردم شام نه تنها مشکلی برای پذیرفتن ولایتعهدی یزید نداشتند بلکه اصرار بر آن داشتند، زیرا موجودیت آنان در برابر مدعیانی که از حجاز یا عراق سر بر می افراشتند، در گرو حفظ امویان بر سریر قدرت بود. اما قبولاندن این امر به مردم مدینه که فرزندان صحابه بودند مشکل به نظ ر می آمد. عراق نیز به صورت طبیعی با شام مخالف بود و افزون بر شیعیان کوفه، خوارج عراق نیز از اساس با بنی امیه مخالف بودند. مروری بر استدلالهای معاویه و مخالفان، درباره موروثی شدن خلافت، برای شناخت فکر حکومتی مردم در آن شرایط مناسب می نماید.

گفتیم که حکومت معاویه در زمان خود از لباس خلافت به در آمده بود و در قالب سلطنت شناخته می شد. طبیعت این امر اقتضا می کرد تا از آن پس خلافت و امر تعیین جانشین «موروثی » شود. خود عمر قبلا حکومت معاویه را در شام تشبیه به حکومت کسری و قیصر کرده بود. پس آنگاه که معاویه حاکمیت را به طور مستقل در دست گرفت، براحتی مردم عنوان «هرقیله » را بر او اطلاق می کردند. (3)

در کتاب فتوح و الامامة و السیاسیة، مساله موروثی کردن خلافت و تلاشهای معاویه برای این امر بخوبی توضیح داده شده است. دیگران نیز اشاراتی در این باب دارند. زمینه اصلی فکر ولایتعهدی یزید پس از شهادت امام حسن مجتبی (ع) آغاز شد. (4) در اینکه چه کسی اولین بار چنین مساله ای را مطرح کرده اختلاف نظر وجود دارد. بسیاری اشاره به مغیرة بن شعبه دارند. او در اواخر دهه چهل، زمانی که به واسطه کبر سن توانایی کمتری برای اداره شهر کوفه داشت، احساس کرد که شاید معاویه او را عزل کند. برای جبران این ناتوانی به شام رفت و یزید را تحریک کرد تا ولایتعهدی را در نزد پدرش مطرح کند، او نیز چنین کرد. خود مغیره نیز به معاویه گفت: ترس آن دارد که حوادث دوره اخیر خلافت عثمان، از فتنه و اختلاف، بار دیگر تکرار شود. بهتر است کسی را پس از خود معین کنی و بهتر است آن شخص فرزندت یزید باشد. (5) معاویه سخن او را پذیرفت و مغیره را مامور کرد تا بتدریج کوفه را برای پذیرش چنین امری آماده کند. او نیز تا آنجا پیش رفت که گروهی را به همین مناسبت به شام فرستاد. (6)

به طور مسلم خود معاویه چنین امری را در ذهن خود داشت و گفته مغیره آغاز علنی ساختن آن در میان مردم بود. هنگامی که زیاد بن ابیه در کوفه حاکم گردید، معاویه، مساله ولایتعهدی را با او مطرح کرد، اما زیاد، که فکرش را نمی کرد معاویه چنین قصدی داشته باشد، با شگردی سعی کرد تا معاویه و نیز خود یزید را از این امر منصرف کند. (7)

از سال پنجاه و پنج به بعد، تلاش معاویه برای تثبیت موقعیت یزید بیشتر شد. معاویه در سفری که به مکه و مدینه (که مرکزیتی دینی داشت) رفت، کوشید تا با بخششهای زیاد به مردم آنها را به سوی خویش جلب کند. البته مردم نیز راضی به نظر می رسیدند! شاعرانی که نفرت از یزید داشتند، از قبیل عقیبة الاسدی و عبد الله بن همام السلولی، اشعاری در ملامت و مذمت یزید سرودند، اما معاویه با پول فراوان دهان آنها را بست. (8)

او در ادامه همین فعالیتها، وقتی به شام برگشت، گروههایی از مردم کوفه و بصره را نزد خویش فرا خواند. معاویه ضحاک بن قیس را واداشت تا موضوع ولایتعهدی را در آن مجلس مطرح کند. او با متهم کردن مردم عراق به این که آنها اهل نفاق و شقاق هستند مورد سرزنش قرار داد. (9) در آن مجلس، احنف بن قیس گفت: اهل عراق و حجاز تا وقتی حسن بن علی (ع) زنده است بیعت نخواهند کرد. قیس بن ضحاک با متهم کردن مردم عراق به اینکه اهل شقاق و نفاقند گفت: حسن و امثال حسن چه کار به «سلطان الله » دارند که او را در روی زمین جانشینی داده، خلافت از طریق کلاله (فرزند دختر) به ارث نمی رسد. احنف بن قیس در پاسخ، تعهدات داده شده معاویه را به حسن بن علی (ع) ، یادآور شد و با اشاره به عدم علاقه اهل عراق به معاویه از شمشیرهایی که ممکن است از عراق برآید بدو هشدار داد. بعد از آن معاویه تا سال 50[که امام حسن در سال 49 به شهادت رسید] درباره بیعت با یزید سکوت کرد. (10) معاویه، ضحاک بن قیس و عبد الرحمان بن عثمان را که در آن مجلس بشدت از یزید دفاع کرده بودند، به سمت والی کوفه و جزیره فرستاد تا راه را هموار کنند. (11)

احساس معاویه آن بود که مشکل عمده از لحاظ دینی مدینه است. عراق را به زور می توان قانع کرد، اما مدینه را باید با استدلال راضی نگه داشت. سعید بن عاص قبل از آن به معاویه نوشته بود که «. . . مردم تابع این چند نفر هستند و تا آنها بیعت نکنند، آنها نیز بیعت نخواهند کرد» (12) ابن قتیبه نیز نوشته است: «جز اندکی، دیگران در بیعت سستی ورزیدند، بخصوص بنی هاشم که هیچکدام از آنها بیعت نکردند» . (13) معاویه قبل از آمدن، نامه های مختلفی که همراه با تهدید و تطمیع بود، برای مخالفین با بیعت فرستاده بود. (14)

در مجلسی که پس از ورود معاویه به مدینه، به همین مناسبت تشکیل شد، مخالفان سخنان مختلفی را مطرح کردند. عبد الله بن جعفر به معاویه گفت درباره این خلافت، اگر به قرآن تمسک شود که در قرآن «اولوالارحام » نسبت به یکدیگر اولویت دارند، اگر به سنت پیامبر عمل شود که آنها اقربای رسول خدایند، اگر به سنت شیخین عمل می شود چه کسانی بهتر از آل رسول هستند؟به خدا سوگند اگر بعد از پیامبرشان، ولایت را بر عهده آنان نهاده بودند «امر» را در جای خود قرار داده بودند. عبد الله بن زبیر گفت: این خلافت از آن قریش است، ای معاویه!از خدای بترس این عبد الله بن جعفر، عبد الله بن عباس، من فرزند زبیر و حسن و حسین فرزندان علی (ع) هستند، (15) تو جایگاه ما را می دانی!

عبد الله بن عمر گفت: این خلافت «هرقلی » و «کسروی » نیست که فرزندان از پدران به ارث برند، اگر چنین بود من باید بعد از پدرم قرار می گرفتم. این خلافت از آن قریش است، آن هم کسانی که مسلمانان، آنها را بپذیرند، کسانی که با تقواتر باشند. معاویه در پاسخ، بدون آنکه از بیعت یزید یاد کند تنها گفت: این «امر» از آن فرزندان عبد مناف است چون آنان «اهل رسول الله » هستند. پس از رحلت پیامبر (ص) مردم ابوبکر و عمر را سرکار آوردند، بدون آنکه برخاسته از معدن ملک و خلافت باشند جز آنکه سیره خوبی داشتند، پس از آنان ملک به بنی عبد مناف رسید و تا قیام قیامت در میان آنان باقی خواهد ماند. و تو ای فرزند زبیر و فرزند عمر!خداوند شما را از این «امر» بیرون کرده است. پس از آن به شام بازگشت. (16)

به نقل برخی از منابع، معاویه در همان مجلس، ضمن خطابه ای تهدید کرد که اگر بیعت نکنند فلان و فلان خواهم کرد: «لا فعلن کذا و کذا» . (17) همچنین معاویه خطاب به حسین (ع) گفت: من بیعت این شهر را به تاخیر انداختم، چون می دانستم آنها عشیره و قوم خود من هستند. اگر می دانستم که در بین امت محمد (ص) بهتر از فرزند من کسی یافت می شود، هرگز چنین کاری نمی کردم!امام از این گفته برآشفت و یزید را متهم به شرابخواری و فجور کرد. معاویه ضمن تهدید او گفت: مبادا احدی از شامیان (که همراه معاویه آمده بودند (18) کلام تو را بشنوند. (19) پس از آن، سایر افراد را نیز از ناحیه مردم شام تهدید کرد. (20)

یکی از مخالفان، عایشه بود، معاویه در باب درستی ولایتعهدی یزید بدو گفت: کار یزید، قضای الهی است که کسی را در آن اختیاری نیست، مردم بیعت او را بر عهده خود پذیرفته و عهد و پیمان با او بسته اند، آیا نظر تو این است که این عهد و پیمان را نقض کنند؟ (21) استدلال دیگر معاویه در برابر مخالفان، جواز امامت مفضول بر فاضل بود. او خطاب به امام حسین (ع) و تنی چند از فرزندان صحابه، با مقایسه آنها و یزید و البته با ذکر آشنایی یزید با کتاب و سنت گفت: رسول خدا (ص) در غزوه ذات السلاسل عمرو بن عاص را بر ابوبکر و عمر برتری داده او را امیر سپاه کرد. بنابر این اگر رسول خدا (ص) اسوه حسنه است، چنین عملی[یعنی جواز برتری مفضول بر فاضل] مانعی ندارد و شما خلافت یزید را بپذیرید. (22) در برابر، امام حسین (ع) ضمن سخنانی مفصل، به حق از دست رفته خاندان خود، پس از درگذشت رسول خدا (ص) اشاره کرده و سوابق یزید را یادآور شد، پس از آن افزود: ای معاویه!چگونه به یک عمل نسخ شده استدلال می کنی (23) ، معاویه در برابر عبد الله بن عمر گفت: تو گفته ای که یک شب نمی توانی بدون آنکه بیعتی بر عهده ات باشد سر بربالین بگذاری، کار یزید قضای الهی است و کسی را در آن اختیاری نیست، مردم بیعت کرده و با او عهد و پیمان بسته اند. عبد الله در برابر او، با استناد به سیره سلف گفت: خلفای پیش از تو فرزندانی داشتند، فرزند تو بهتر از فرزندان آنان نبود، اما آنان درباره فرزند خود، چون تو عمل نکردند. عبد الرحمن فرزند ابوبکر نیز خواستار آن شد تا کار به «شورا» واگذار گردد. (24) نکته دیگری که معاویه در خطابه عمومی خود برای مردم مدینه گفت این بود که: رسول خدا (ص) جانشین معین نکرد، اما ابوبکر جانشین معین کرد، عمر نیز چون او رفتار نکرد بلکه کار را به یک شورای شش نفره سپرد. بنابر این نه ابوبکر چون پیامبر (ص) رفتار کرد و نه عمر چون ابوبکر، به همین دلیل، من نیز می توانم کاری انجام دهم که آنها نکرده اند، من فرزندم را به عنوان جانشین خود قرار می دهم. (25) اشکال دیگری که ابن زبیر مطرح کرد این بود که آیا در زمان حیات معاویه و در حالی که او خلیفه است می توان با پسرش هم بیعت کرد؟او به معاویه گفت: اگر خود کنار می رود حاضر است تا با فرزندش بیعت کند اما اگر با وجود خود او، با فرزندش بیعت کند، باید از کدامیک اطاعت کند؟ (26) این اشکال نیز بعدها از میان رفت ولی این زمان هنوز آغاز راه بود. همچنین از ابن زبیر نقل شده که به حدیث لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق برای عدم بیعت با یزید استناد کرد. (27) معاویه به رسم تطمیع هدایایی برای مخالفین سرشناس فرستاد که حسین بن علی (ع) آن را رد کرد. (28)

زمانی که نتوانست در مدینه کاری از پیش ببرد، به سوی مکه حرکت کرد. در آنجا، معاویه حیله دیگری به کار گرفت. مردم را که از شهرهای مختلف برای مراسم حج گرد آمده بودند، جمع کرد و اعلام کرد که آن چند نفر، در خفا با او بر سر یزید بیعت کرده اند. گروهی از شامیان نیز با شمشیرهای از نیام برکشیده فریاد زدند که باید آنها علنا بیعت کنند، اما معاویه آنها را ساکت کرد. پس از آن از منبر پایین آمد، هدایایی بین مردم تقسیم کرد و راهی شام شد. در آن جلسه، با اینکه این چند نفر حضور داشتند، نتوانستند مخالفت کنند. هر چند پس از آن به مردم گفتند که این امر حیله ای بیش نبوده و آنها بیعت نکرده اند. (29) معاویه هدیه ای برای بنی هاشم نفرستاد، تا اینکه ابن عباس تهدید کرد که به سواحل شام رفته و مردم را علیه او تحریک خواهد کرد. معاویه پذیرفت که به آنها هدایایی دهد، (30) هر چند مجددا امام حسین (ع) از پذیرش آن هدایا امتناع ورزید. (31)

چند سال بعد، بار دیگر برای یزید بیعت گرفته و به حاکم مدینه نوشت تا از مردم بیعت بستاند. سعید بن عاص حاکم مدینه به معاویه نوشت: مردم تابع این چند نفر (حسین (ع) ، عبد الرحمن بن ابی بکر، عبد الله بن زبیر و عبد الله بن عمر) هستند و هیچ کدام با من بیعت نکردند. (32) به هر روی شامیان مساله وراثت را مطرح کردند و آن را به عنوان یک اصل در خلافت پذیرفتند. شاعری در این باره گفت:

فان تاتوا برملة او بهند

نبایعها امیرة مؤمنینا

اذا مامات کسری قام کسری

نعد ثلاثة متناسقینا (33)

اگر رمله یا هند را به عنوان خلیفه مطرح کنند با او به عنوان امیر المؤمنین یعت خواهیم کرد اگر کسرایی بمیرد و کسرای دیگر جای او بیاید، هر سه را برابر خواهیم دانست. عبد الله بن همام سلولی نیز به یزید می گفت:

تعزوا یا بنی حرب بصبر

فمن هذا الذی یرجوا الخلودا

تلقاها یزید عن ابیه

فخذها یا معاوی عن یزیدا

ادیروها بنی حرب علیکم

و لا ترموا بها الغرض البعیدا (34)

شما خود را با صبر تسکین دهید، کیست که در دنیا انتظار زندگی جاودان داشته باشد. یزید خلافت را از پدر گرفت و تو ای معاویة بن یزید، آن را از پدرت یزید بگیر. ای فرزندان حرب، خلافت را در میان خویش بگردانید و آن را به جای دوری نیندازید. در اشعار شاعران اموی، دیده شده که خلفای اموی را ولی عهد رسول خدا (ص) می دانند. فرزدق درباره ولید بن عبد الملک می گوید:

ان الولید ولی عهد محمد

کل المکارم بالمکارم یشتری (35)

گذشت که این شیوه برای فرزندان صحابه شناخته نبود و گذشت که عبد الله بن عمر گفت: این خلافت کاری هرقلی یا کسروی نیست که هر کس مرد فرزندش جانشین او شود. عبد الرحمن فرزند ابوبکر نیز گفت: برای ما از سنت رومیان سخن نگویید که هر زمان «هرقلی » مرد، هرقلی دیگری جای او را می گیرد. (36) در اینجا نیز از اخبار اهل کتاب برای نشان دادن حتمیت خلافت معاویه و یزید بهره برده اند گرچه بدرستی روشن نیست آیا در همان زمان از این اخبار بهره گرفته شده یا بعدها، هواداران بنی امیه چنین اخباری را جعل کرده اند. یک نمونه خبر کعب الاخبار به خلافت معاویه پس از قتل عثمان است. (37)

عبد الله بن عمرو بن عاص که معروف بود با کتب اهل کتاب سروکار دارد و آثاری در کنائس نصاری در شام مطالعه کرده به ابن زبیر می گفت: در کتابها خوانده است که تو ادعای خلافت خواهی کرد اما خلیفه نیستی، خلیفه یزید بن معاویه است. از همو نقل شده که گفت: ملک الارض المقدسة معاویة و ابنه (38) ، در همین ردیف تلاشها، باید از احادیث جعلی یاد کرد که پیامبر (ص) معاویه را از خلافت آینده اش می آگاهاند. (39) تلاشهای معاویه در تثبیت موقعیت یزید به ثمر رسید گرچه مخالفان متعدد آن در عراق و حجاز چونان آتش زیر خاکستر باقی ماندند.

اشاره شد که اهالی شام بر ولایتعهدی یزید پافشاری داشتند، زیرا علاوه بر آنکه اسلام اموی در میان آنها حاکم بود و بنی امیه را تجلی اسلام می دانستند، منافع آن در قبال عراق نیز چنین اقتضا می کرد تا از امویها حمایت کنند. آنها در آخرین روزهای حیات معاویه بر او فشار آوردند تا رسما یزید را معرفی کند. معاویه نیز لباس خلافت (لباس عثمان) را بر تن او پوشاند و رسما او را به عنوان جانشین خویش معین کرد. (40)

در عهدی که معاویه برای یزید نوشت، در ضمن قرار دادن او به عنوان خلیفه بعد از خود به او گفت تا بنی امیه را و نیز آل عبد شمس را بر بنی هاشم، آل عثمان را بر آل ابی تراب و ذریه او مقدم دارد. (41) بدین ترتیب خط مشی آینده بنی امیه را نیز مشخص نمود.

پی نوشت ها:

1. نک: اندیشه سیاسی در اسلام معاصر ص 150.

2. تاریخ الخلفاء صص 196، 203.

3. الفتوح، ج 4، ص 233، ج 5، ص 101، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 506، چنین شیوه حکومتی برای آینده مسلمین به ارث ماند و نه تنها بنی العباس و فاطمیها در مصر، بلکه حتی در ایران شیعی نیز از صفویه به بعد همین مشی به عنوان تنها شیوه کومت باقی ماند.

4. الفتوح، ج 4، ص 209، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 175، الفتوح محرک آنرا عمرو بن عاص می داند که صحیح نیست زیرا عمرو بن عاص سال 43 مرده بود.

5. الامامة و السیاسه ج 1، ص 187.

6. تاریخ الطبری، ج 4، ص 224، الامامة و السیاسیه، ج 1، ص 165، الکامل، ج 3، ص 503.

7. تاریخ الطبری، ج 4، صص 224، 225

8. الفتوح، ج 4، صص 225، 226، الکامل، ج 3، ص 508

9. مروج الذهب، ج 3، ص 28، الفتوح، ج 4، ص 231، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 166- 169

10. الامامة و السیاسه ج 1 صص 187- 194.

11. همان، ج 1، ص 171، الکامل، ج 3، ص 507

12. الامامة و السیاسة، ج 1، ص 182

13. همان، ج 1، ص 177

14. همان، ج 1، صص 178، 179، 180، 181

15. نباید یاد از امام حسن (ع) در اینجا درست باشد. چون خبر مربوط به سال بعد از شهادت امام حسن (ع)

است.

16. الامامة و السیاسه، ج 1، صص 194- 196

17. الفتوح، ج 4، ص 236

18. الامامة و السیاسة، ج 1، ص 183، الکامل، ج 3، ص 508

19. الفتوح، ج 4، ص 240، 241

20. همان، ج 4، ص 243، 244، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 188

21. الامامة و السیاسه، ج 1، ص 205

22. الامامة و السیاسه ج 1، ص 208، سفیانیه نیز بعدها برای اثبات حقانیت خلافت معاویه، با وجود کسانی که سوابقی در اسلام داشتند، چنین استناد می کردند که عمر، ابو عبید بن مسعود را بر چهل تن از بدری ها گماشت، نک: رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیه صص 392- 391.

23. الامامة و السیاسه، ج 1، ص 209.

24. همان، ج 1، ص 210، تاریخ خلیفة بن خیاط صص 214- 213

25. الامامة و السیاسه، ج 1، ص 212

26. تاریخ خلیفة بن خیاط ص 214

27. تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 228

28. همان، ج 4، ص 240

29. الفتوح، ج 4، صص 248، 249

30. الامامة و السیاسة، ج 1، ص 191، الکامل، ج 3، ص 511

31. الفتوح، ج 4، ص 245

32. الامامة و السیاسه، ج 1، ص 204

33. مروج الذهب، ج 3، ص 37، البدء و التاریخ، ج 6، ص 8

34. الامویون و الخلافه ص 73، از انساب الاشراف ج 4 ق 2 ص 5، طبقات فحول الشعراء ص 626، نسب قریش ص 129

35. دیوان فرزدق، ج 1، ص 336

36. امالی ابو علی القالی، ص 175، تثبیت دلائل النبوة، ص 575

37. مختصر تاریخ دمشق، ج 25، صص 24- 25

38. تاریخ خلیفة بن خیاط ص 218

39. مختصر تاریخ دمشق، ج 25، صص 16- 17

40. الفتوح، ج 4، ص 255.

41. همان، ج 4، ص 257

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان