ماهان شبکه ایرانیان

مروری بر حماسه قاسم

«باغ فردوس» عنوان شعرهای حماسی شاعر کرمانشاهی، الهام کرمانشاهی است. نام اصلی این شاعر میرزا احمد کرمانشاهی است که در ۱۲۶۴ ه .ق متولد شد و در ۱۳۲۵ ه . ق دارفانی را وداع گفت.

«باغ فردوس» عنوان شعرهای حماسی شاعر کرمانشاهی، الهام کرمانشاهی است. نام اصلی این شاعر میرزا احمد کرمانشاهی است که در 1264 ه .ق متولد شد و در 1325 ه . ق دارفانی را وداع گفت.

الهامی این توفیق را پیدا کرده است که حماسه کربلا را به صورت منظوم بسراید. شعرهای او به سبک شاهنامه و بر وزن شاهنامه است. در این جا نگاهی کوتاه داریم، به قسمتی از شعرهایی که درباره حضرت قاسم سروده است:

پس از سوگ عبدالله بن حسن
من از سوگ قاسم سرایم سخن

چه قاسم، پسر زاده مرتضی
روان تن شاه دین مجتبی

این ابیات شروع قسمت اول شعر با این توضیح است؛ آغاز داستان در ستایش شاهزاده قاسم بن حسن است؛ پس از معرفی قاسم، قسمت بعد با این عنوان شروع می شود: اذن نبرد خواستن شاهزاده قاسم از عم بزرگوار و نپذیرفتن آن حضرت و زاری شاهزاده و دلداری مادر:

به مرگ برادر دلم گشت خون
روانم بفرسود و تن شد زبون

بفرما بدان سو که او بار بست
بتازم من ای شاه بالا و پست

در قسمت بعد به: «خواهش مادر شاهزاده از امام حسین(ع) میدان رفتن فرزند را و نپذیرفتن آن حضرت …» اشاره می شود.

چو آمد، ز شه خواست اذن نبرد ه
چرا گشت نومید و رخسار زرد؟

همانا نه شایان ناورد بود
فدا گشتنت را نه در خُوَرد بود

جوانم یتیم است، مشکن دلش
به بزم شهیدان بده منزلش …

در این قسمت، اصرار قاسم را می بینیم که با کلی دلایل و صحبت های دیگر، امام حسین(ع) به او اجازه رفتن به میدان بدهد:

به جانِ همین تاجور شهریار
مرا وارهان از غمِ روزگار

گمان کن مرا حق بدان شه نداد
چنان دان که قاسم ز مادر نزاد

تو تنها و بدخواه، چندین هزار
نمانده ز یاران یکی نامدار

عنوان قسمتی دیگر این است: «به میدان فرستادن امام، قاسم را و گفت وگوی آن جناب با عمر و حمله کردنش به لشکر»

به شکل کفن کرد رختش به بر
زدش بوسه بسیار بر چشم و سر

بگفت این تو، این پهنه رزمگاه
برو کت خداوند بادا پناه

و در این قسمت است که رجز خوانی قاسم شروع می شود:

منم قاسم آن صفدر نامور
قسیم جحیم و جنان را پسر

حسن شاه ابرار باب من است
کجا چرخ را توش و تاب من است

نیا مصطفی، مام بابم بتول
که زهرا همی خواند او را رسول

اوج حماسه در این جا شروع می شود و قاسم شاد است که به آرزوی ابتدایی خود یعنی رفتن به رزمگاه رسیده است.

عنوان قسمت بعد این است: «برانگیختن عمر سعد، ازرق شامی را به رزم شاهزاده قاسم و فرستادن دو پسران خویش را به میدان آن جناب»

چو با آن سرافراز شد رو به رو

بیفکند پیچان سنان سوی او

شهنشاه زاده ندادش امان

بدو تاخت توسن، چون باد دمان

بزد تیغ و از پیکرش دست راست

بیفکند و ز پهنه فریاد خواست

عنان را بپیچید نامرد از او

سوی ازرق بد گهر کرد رو

همی رفت و خون می چکید از برش

زره پر ز خون و نگون مغفرش

به نزد سپاه آمد و جان سپرد

خدایش سوی آتش تیز برد

شاعر در بخش بعدی به «کشته شدن ازرق شامی به دست شاهزاده گرامی» می پردازد:

ز ازرق چو شد کشته آن چار پور

هُش. از مغز او گشت یکباره دور

همی از رنخ کند ریشِ پلید

گرازانه آواز دل بر کشید

در این قسمت، شاعر به شجاعت قاسم می پردازد و نبرد جانانه ای که بادشمنان پلید داشته است. در قسمت بعد تصویری عاشقانه و درام را می بینیم با این عنوان: «رفتن شاهزاده به وداع مادر»

بزد بوسه داماد بر دست شاه

به پرده سرا نارسیده هنوز

از آن برکشیده سرادق به گوش

رسیدش ز غمدیده مادر، خروش

که می گفت ای سروِ باغ حَسَن

سرورِ دل و جانِ ناشادِ من

شهِ یثربی را برادر پسر

یتیم جوان یادگار از پدر

ندانم چه پیش آمد از دشمنت؟

چه آمد ز پیکار اهریمنت…

در قسمت بعد، پس از وداع مادر، شعر «رفتن شاهزاده قاسم، بار دیگر به میدان و شهید گشتن آن جناب» شروع می شود:

نشست از بر باره بادپای

به پیکار دشمن بر آمد زجای

دو زلف ازکمندش دلاویزتر

خود از تیغ برنده خون ریزتر

اوج حماسه را در این جا می توان دید:

چنان سود بر دسته تیغ، دست

چنان جنگ را آستین برشکست

چنان بر دو ابرو بیفکند چین

چنان زد به کوفی سپه، خشمگین

که سالار لشگر، دل از جان برید

تو گفتی اجل را برابر بدید

بلرزید از او پیکر کوهسار

زمین گشت جنبنده سیماب وار

زمین را چو پر کرد از کشتگان

برانگیخت اسب و بیفشرد ران

به سوی علمدار بدخواه تاخت

سبک تیغ و بازوی مردی فراخت

که سازد درفش سپهبد نگون

کشد پیکر نابکارش به خون

سپاه از سوار و پیاده دمان

گرفتند گردش به تیر و کمان

سبک در یکی حمله، شیر نبرد

از آنان بیفکند هشتاد مرد…

پس ازذکر رشادت های قاسم، به شهادت آن جوان رعنا می پردازد:

به ناگاه از تیرباران سخت

بشد باره اش پست و برگشت بخت

پیاده چو شه زاده قاسم بماند

به پهلوی او کافری نیزه راند

همان نیزه کار جوان را بساخت

دو اسبه اجل بر سر او بتاخت

چو دیدندش افتاده از کار جنگ

گرفتند گردش سپه، بی درنگ

یکی نیش خنجر زدش بی درنگ

یکی زد به زوبین، یکی زد به سنگ

یکی زد به تیرش، دگر یک به تیغ

یکی با زدوده سنان ای دریغ

زپای اندر افتاد، سرو جوان

زهر حلقه جوشنش خون، روان …

قسمت آخر شعر به «آوردن امام(ع) پیکر شاه زاده ناکام را در خیام حرم و مویه گری اهل حرم محترم بر او» اشاره می شود:

بگفت این و بگرفت در پیش زین

تن پاک شه زاده نازنین

به سوی سراپرده آورد باز

خروشید کای بانوان حجاز!

شاعر در 607 بیت، ماجرای قاسم بن حسن(ع) را با زبان نظم به تصویر می کشد و با لحنی حماسی به شجاعت و رشادت این جوان برومند می پردازد. این جاست که در می یابیم، جوانان کربلا چگونه درس ایثار و شجاعت و شهامت در پیشگاه سرورشان حسین(ع) پس داده اند.

کسانی که شهادت برایشان شیرین تر از زندگی دنیوی بود. قاسمی که با تمام جوانی اش، توانست موجی از لشکر پلید دشمن را به عقب براند و تعداد زیادی را به هلاکت برساند.

شهامت و پیکار قاسم از نگاهی دیگر، عشق به زندگی بود. چون برای او سخت بود که دشمن به آن حریم محترم وارد شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان