شعله شفق
سوز عشق ار نبود در دل و در جان شفق
پس چرا سر کشد آتش ز گریبان شفق؟
رخی پرتو خورشید نباشد این رنگ
نقش عشق است به رخسار درخشان شفق؟
افق شامگهی، رفت فرو در دل خون
بسکه خونابه فرو ریخت ز چشمان شفق
خون توحید چو شد نقش زمین، عاشورا
عکس آن جلوه گر افتاد به ایوان شفق
آتش ظلم، چو در خیمه حق شعله کشید
برقی از شعله اش افتاد به دامان شفق!
«کربلا» گشت چو از خون فضیلت گلرنگ
غرقه در خون جگر شد دل بریان شفق!
ز آتش جلوه گلگون کفنان می سوزد
تا ابد سینه کانون فروزان شفق
آفرینش همه شد از شرف خون حسین
سرخ رخساره و افروخته، بر سان شفق
هر شب از یاد همان خون مقدس که بریخت
خون تراوش کند از چشمه جوشان شفق
نشود نور حقیقت ز دم جور، خموش
باد، سرخی نبرد از رخ تابان شفق
شور آن نهضت مردانه بجا خواهد ماند
تا کشد شعله سر از مشعل سوزان شفق
ای حسین; ای شفق عشق، فداکاری تو
تا جهان است بود ثبت به دیوان «شفق »