پرواز در فاطمیه (5)
بازنویسی: محبوبه ابراهیمی
(بخش پایانی)
کوچکترین شهید بمباران مجلس عزاداری حضرت فاطمه ( علیهاالسلام) دخترم، فاطمه بود . سال قبل، در همان مجلس، اولین حرکتش را احساس کردم . در من، جان گرفت، و در جریان بمباران 8 ماهه بود .
از همان موقع که به دنیا آمد، به اطرافیانم می گفتم: کاش فاطمه بزرگ شود . چون دیدن آینده اش آرزویم بود . بعد از تولدش، او را به جمکران بردم و در محراب مسجد از آقا خواستم که مرگش را شهادت قرار دهد و البته دعایم خیلی زود مستجاب شد ... .
در طول دوران بارداری، هر وقت وضو نداشتم، حرکتی نداشت . اما به محض وضو گرفتن، حرکتش را حس می کردم! برایم خیلی عجیب بود و عجیب تر از آن زندگی 8 ماهه اش ... .
فاطمه سادات در طول 8 ماه که در کنار ما بود، حتی یک شب نخوابید! نه مریض بود، نه گریه می کرد و نه درد داشت، اما تا اذان صبح بیدار می ماند و در گهواره اش شب زنده داری می کرد . و بعد از اذان صبح می خوابید .
مسائل پیرامونش را به طرز تعجب آوری درک می کرد . مثلا وقتی وضو نداشتم، گویا متوجه می شد و حتی قطره ای شیر نمی خورد .
از بعد از شهادتش، مرتب به خوابم می آید . مخصوصا اگر به گلزار شهدا بروم و بر سر مزار او نروم، شب حتما به خوابم می آید و آنقدر گریه و بی تابی می کند تا به من بفهماند که ناراحتش کرده ام . هر چه در خواب تلاش می کنم، نه آب از دستم قبول می کند، نه شیر . گاهی اوقات خواب می بینم که در حال دفن کردنش هستم . اما دائم سرش را تکان می دهد و صورتش را از خاک بیرون می آورد و مظلومانه نگاهم می کند . شرمنده اش می شوم . سعی می کنم بیشتر به سراغش بروم .
نامگذاری اش برایم خاطره تکان دهنده و ماندگاری است . قبل از تولد، به همه می گفتم که نام فرزندم زینب است . وقتی هم که به دنیا آمد، در دو نام بحث می کردیم; زینب و نورالسادات . اما پدرش موقعی که برای گرفتن شناسنامه به ثبت احوال رفته بود، پرسیده بودند: نامش؟ جواب داده بود: فاطمه!
نمی توانستیم به کسی بگوییم که نامش فاطمه است، چون همه فقط به زینب و نورالسادات فکرمی کردند . مجبور شدیم بگوییم: نورالسادات و همه به این نام صدایش می زدند .
بعد از شهادت، بالای سر جنازه نوشته شده بود: «فاطمه سادات حسینی » . نمی گذاشتند به طرفش بروم . می گفتند: این که دختر تو نیست . همه تعجب زده بودند . حتی نامش را هم بی بی فاطمه ( علیهاالسلام) انتخاب کرده بود .
خوابی که بعد از شهادتش دیدم، تنها التیام بخش دلتنگی های من است; به جایی رسیدیم و از من جدا شد . پرسیدم: بچه ام کو؟ اتاقی را نشانم دادند و گفتند: به اینجا وارد شده است . نگران نباش . در این اتاق، فاطمه زهرا ( علیهاالسلام) از فرزندانش نگه داری می کند . نگاهی به سردر اتاق انداختم; روی تابلویی نوشته بود: «فاطمیه » .