کوچه
به کوشش: سید سعید هاشمی
یحیی علوی فرد یکی از جوانهای امروزی است . متولد 1352 . بچه مشهد است و این روزها در قم زندگی می کند . مدتهاست شعر می گوید و بیش تر در وادی کودکان و نوجوانان قدم می زند . به خاطر همین شعرهایش زبان صاف و ساده ای دارد . گاهی در شعرهایش با اتفاقهای جالبی رو به رو می شویم . از او خواستیم چند تا از شعرهایش را برای صفحه کوچه به ما بدهد .
شهید گمنام
پیدا شده! ای شهید گمنام!
نام آوری ات زبانزد عام
از نام و نشان فراتری تو
گمنام منم: اسیر یک نام
شهر
شد جهان یک کلان شهر
از کران تا کران شهر
شد بیابان، خیابان،
وسعت آسمان شهر
ریشه زد چون علفزار
در زمین و زمان شهر
رفت با سرعت نور
تا دل کهکشان شهر
شد فراموش اما
قصه «آرمان شهر»
سالها سال نوری
دور ماندیم از آن شهر
مثل آب خوردن
زمین کشته خواب و خوردن شده
زمان هم فدای شمردن شده
به پایان رسیده تلاش بشر
فقط نوبت کام بردن شده
جهانی که روزی به ما دل سپرد
پس از محنت و سرسپردن شده
در این قصرهای طلا; زندگی
به آسانی آب خوردن شده
زمین بی خیال و زمان تنبل است
خود زندگی مثل مردن شده
ای زمین
ای زمین!
تا دیروز، رژیم های طاغوتی را
نشسته می بلعیدی
امروز
رژیم گرفته ای
اصحاف کهف
باید همیشه بهترین باشید
وقتی که می خواهید این باشید
از شهر فیلادلفیا رفتید
تا قلب کوهی آهنین باشید
سرمایه ای کم نیست سیصد سال
تا با خدای خود عجین باشید
در قلک آن غار افتادید
تا باز هم تنهاترین باشید
زیرا خدا می خواست در آن روز
تنها پس انداز زمین باشید
کجاست فاطمه؟
خدیجه پنجی
کجاست فاطمه آیا! انار گم شده است
مدینه در مهی از انتظار گم شده است
خمیده قامت گلهای عشق پاییز است
و یا خدای نکرده! بهار گم شده است
در آسمان ولایت، قیامتی برپاست
مگر ستاره دنباله دار گم شده است؟
و رفت فاطمه و بعد رفتنش اینجا
میان نان و هوس ذوالفقار گم شده است
بلال محض رضای خدا اذان سرکن
مقام فاطمه در این دیار گم شده است
و بعد رفتنتان قحطی آمده خانوم
نشان مرد در این روزگار گم شده است
علی بدون شما چون گلی است خشکیده
گلی که در عطش شوره زار گم شده است
کدام فاجعه بدتر از این که حرمت عشق
میان این همه گندم تبار گم شده است
برای شرح غم انگیز غربتت کافی است
همین که نیمه شبی یک مزار گم شده است
هنوز آخر این قصه فقط چنین مانده است
چون از تبار شما یک سوار گم شده است
مادر
قنبر علی تابش
مادر! غریبه نیستم، آغوش بازکن
دست از کفن به سوی من امشب دراز کن
ده ساله آرزوی سفر کرده ی توام
برخیز و سفره ی دل پر درد باز کن
آورده ام برای تو سوغات جانماز
برخیز و شادمانه دو رکعت نماز کن
با بوسه های گرم خود، ای آبروی عشق!
چشمان شرمسار مرا سرفراز کن
آتش گرفته ام سرخاک تو ای عزیز!
فکری به حال این همه سوز و گداز کن
تقدیم به ساحت مقدس حضرت فاطمه (س)
تو ای شفاعت نامت تبرک آدم
خوشست عطر تو یا حضرت گل مریم!
دل تو ذوب شد از هرم دردهای علی (ع)
که با علی است تو را نسبت گل و شبنم
شبی که رشته تسبیح اشک های علی
پی تو دانه به دانه گسسته شد از هم
مزار محو ترا هیچکس نمی دانست
بهشت پنهان در مه! حقیقت مبهم!
چه وقت بغض دل آسمان ترک برداشت
کدام ساعت باران؟ دقیقه شبنم؟
مزار محو تو را گنبد آسمان خداست
و هر ستاره و ماهت کبوتران حرم
خدا شماره داغ تو را سپیده حشر
حساب می کند از روز خلقت آدم
شبی که نام عزیز تو بر لبم بوزد
پر از هوای گل یاس می شود عالم