کاخ سخن

نگاهش آفتاب را می مانست و سکوتش زیباترین سرود رهایی را! راستی که در برابر سخنش دیوار بلند تاریخ سر فرود آورده است و در نی نی نگاهش ترازوی عدالت پیداست. خوار در چشم و استخوان در گلو! زیباترین سخنان را به یادگار گذاشته است.

نگاهش آفتاب را می مانست و سکوتش زیباترین سرود رهایی را! راستی که در برابر سخنش دیوار بلند تاریخ سر فرود آورده است و در نی نی نگاهش ترازوی عدالت پیداست. خوار در چشم و استخوان در گلو! زیباترین سخنان را به یادگار گذاشته است.

کیست این کوفه نشین کوچه های غربت صدای عدالت انسانی که آسمانیان جرعه جرعه کلامش را تشنه اند.

«ای بندگان خدا دنیا را رها کنید که دنیا شما را رها خواهد کرد. مثل شما مثل مسافرانی است که به راهی می روند و تا به خود آیند، بینند که آن را پیموده اند».

شکوه ایمانش کعبه را بشکافت، پیش از آن که پای از دامن مادر بر زمین نهد.

فاطمه به درون کعبه شد و دیوار بر چشمان نامحرمان حایل! تا نوزاد در خدای خانه اوّلین فریاد برآورد.

فاطمه! این علی است که از اعلی علّیین به تو بخشیدیم تا الگوی خلق باشد و محبوب خالق پاکتر دامنی و پاکتر فرزندی!

چه سحرگاه با شکوهی! فرشتگان لبیک گویان به طوافند و نوزاد چون مسیح خاموش، به نظاره!

ای بنت اسد به تو اسداللّه دادیم تا شکرگزار ما باشی!

و فاطمه بنت اسد به سیاسی سر بر سجده نهاد و گونه به یَم اشک شستشو داد.

دیوار بشکافت و فاطمه هدیه به همسر داد.

این علی است که خداوند مرا و تو را به این نعمت افتخار بخشید.

بار خدایا! علی را به راهی رهنموش باش که محمّدامین آن جوانمرد بنی هاشمی گام نهاده است.

علی فرزند کعبه اینک اوّلین مرد مسلمان دوش به دوش محمدامین آخرین پیامبر خدا کوچه های آسمان را می پیماید.

پیامبر چهل روز به عبادت بود و روزه می گرفت و لحظه لحظه ذکر حق بود و سخن از خالق!

سالی گذشت و خداوند، کوثر خیر کثیر پیامبر را عطا فرمود.

فاطمه کوثر هدایت در دامان خدیجه اوّل بانوی اسلام!

در میان مردم مردی نیست که فاطمه را منزلت بشناسد جز فرزند فاطمه علی علیه السلام از فاطمه به سوی فاطمه! چه رجعت عاشقانه با شکوهی!

پیامبر دست علی در دست فاطمه نهاد تا گردونه جهان بگردانند و گاهواره تمدن اسلام به حرکت آورند.

دستان پینه بسته علی و سیمای خسته فاطمه! یکی شب را خلوتگاه خویش می یابد و راز با چاه می گوید و آن دیگر به سنگ آسیاب تا سخن اهل دل را گوش نامحرم نشنود.

نامردمان گوهرناشناس در آن خانه گلین که گاهواره تمدّن و سرای جبریل را به آتش قهر می سوزانند.

فاطمه ام! مباد شکوه ات بشنوند، حسرت آه بر دل دشمن نِه اگر نام پدر بر گلدسته ها، جاودان می خواهی.این قبیله راه را گم کرده اند و چون اشتران مجنون، بلد خویش قربانی می کنند.

فاطمه! می دانم ضریح گونه هایت را که بوسه گاه پیامبر بود به سیلی آزرده اند. یاس کبود من، عطر نگاهت توان بازوانم بود به وقت نبرد، امّا اکنون شمشیر در غلاف غربت نهاده ام و حنجره زخمی به سکوت بسته ام، مباد که بنیان دین بر آب شود.

فاطمه غربت علی تحمل نتوانست.

علی جان! اندوهت قلبم را آزرده است و توان ماندنم نیست.

من به سوی پیامبر پر و بال می گشایم تا شکوه امتش را نمایم.

و فاطمه چشم بر دنیا بست، اینک علی تنهاست. سیف اللّه ! این غریب آشنایان در آستانه سحر به محراب قامت بسته است. لبیک می گوید و سر بر سجده می نهد.

شب دامان به سیاهی آلوده و ابری نعره برآورده است.

ناگهان خون به پیشانی محراب نشست.

و علی به رستگاری خویش گواهی داد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر