اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
یا ایها الذین امنوا اذا نودی للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الی ذکر الله و ذروا البیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون×فاذا قضیت الصلاة فانتشروا فی الارض و ابتغوا من فضل الله و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون×و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا الیها و ترکوک قائما قل ماعند الله خیر من اللهو و من التجارة و الله خیر الرازقین (1).
این سه آیه قسمت آخر این سوره مبارکه است که به نام سوره «جمعه »
نامیده می شود.جمعه به صورت جمعه هم تلفظ می شود.علت اینکه این سوره را جمعه یا جمعه می نامند همین آیه ای است که در مورد نماز جمعه است.
ابتدا مقدمه ای برای شب و روز جمعه عرض کنم و آن این است که دراسلام اعیاد سالیانه داریم و عید هفتگی.بعضی اعیاد سالیانه نه به علت حادثه ای که در آن روزها واقع شده «عید»نامیده شده است بلکه به اعتباروضع خاصی که در ایام سال دارد عید اسلامی نامیده شده است مانند عیدفطر;و اعیاد دیگری داریم که به مناسبتهای خاص است مثل مبعث ومولودها.عید هفتگی که آن هم «عید»نامیده می شود همین شبانه روزجمعه است.در جلسه پیش به مناسبت دیگری به این مطلب اشاره کردم که در اسلام آن چیزی هم که عنوان عید دارد باز از مراسم عبادت خالی نیست.عید به معنای پایکوبی و مانند آن در اسلام نداریم.
شبانه روز جمعه اختصاصاتی دارد و برای یک سلسله عبادات اولویتی نسبت به سایر شب و روزها دارد که معمولا در کتابهایی که برای دعوات و زیارات نوشته اند ذکر شده است.برای یهودیها هم یک روزخاص روز هفته است که روز شنبه است و برای مسیحی ها روز یکشنبه.
قهرا این یک وظیفه عمومی است برای همه مسلمین که این اختصاص وخصوصیت جمعه را حفظ کنند.
در همه دنیا در هر هفته یک روز تعطیل است و یک چنین تعطیلی ای ضرورت دارد.البته ما در اسلام تصریحی نداریم که حتما شبانه روزجمعه را تعطیل کنیم;در همین آیات می خوانیم که به مردم اجازه داده شده است که بعد از مراسم جمعه باز به همان کارها و شغلهای خودشان به عنوان یک امر مباح بپردازند.ولی قهرا دستورهای خاصی که در روزجمعه هست مثل عبادتهای بدنی یا رفت و آمدها و صله رحم ها که اگر درجمعه صورت گیرد اجر و ثواب بیشتری دارد،اقتضا می کند که آن روزی که مسلمانها می خواهند تعطیل هفتگی خود قرار دهند همان روز جمعه باشد.
تغییر مبدا تاریخ در کشورهای اسلامی
از چیزهایی که مایه تاسف است این است که در کشورهای اسلامی غیر از ایران و عربستان سعودی و افغانستان-که گاهی در ایران خودمان هم این زمزمه را بعضی از نویسندگان می کنند-تاریخ را تغییر داده اند.
اینها البته از دوران استعمار تاریخ خودشان را به تاریخ مسیحی تبدیل کرده اند.از زمانی که کشور عثمانی که یک دولت نسبتا مستقل بود متلاشی شد و استعمار انگلستان و فرانسه و برخی کشورهای دیگر نفوذ کرد،یکی از کارهایی که کردند این بود که تاریخ اسلامی و هجری را تبدیل به تاریخ مسیحی کردند و هنوز هم به همان صورت است.شما الان اگر در مصر هم بروید که عاصمه کشورهای عربی اهل تسنن است ماههایشان ماههای فرنگی و تاریخشان تاریخ مسیحی است.برای آنها اینکه الآن سال 1354شمسی و یا 1397 قمری است مفهومی ندارد،آنها فقط سال 1976 رامی شناسند که مبدا میلاد مسیح است.
البته این،کار بسیار زشتی است.مردم این شعارها را به جهت آثاری که در روح آنان می گذارد جزء فرهنگ می شمارند و حق هم دارند.امروزه در دنیا به یک سلسله مسائل که از بعضی جهات هیچ فرقی ندارد ولی ازاین نظر که عنصری از فرهنگ آن مردم است و در روحیه آن مردم اثرمی گذارد و بلکه روحیه آنان را تشکیل می دهد،فوق العاده اهمیت می دهند.اگر گفته شود مثلا برای تعیین تاریخ یک نامه یا سند،ماهمین قدر می خواهیم بدانیم که در چه روزی بوده است و بنابراین بایدامری را مبدا قرار داد،دیگر چه فرق می کند که مبدا،میلاد مسیح باشد یاهجرت پیامبر؟پاسخ این است که برای آن کار هیچ فرقی نمی کند اما ازجنبه های دیگری فوق العاده فرق می کند.
شما اگر سراغ همین فرنگیها بروید می بینید برای یک سنت بسیار بسیار کوچک،خود را به کشتن می دهند.ببینید همین ایرانیهای خودمان برای اینکه سنتهای ایرانی و به قول خودشان فرهنگ ایرانی رابخواهند زنده کنند،کوشش می کنند کارهایی را که از اول اول خرافه محض بوده است زنده کنند،چون فکر می کنند که ملیت ایرانی را بدون اینها نمی توان نگه داشت.مثلا تخم مرغ رنگ کردن در نوروز یک رسم ایرانی است.این کار با اینکه کار چرندی است ولی می گویند برای اینکه این رسم ایرانی و عمومی که همه مردم به آن خو گرفته اند به صورت یک مشخص روحی ایرانی از غیر ایرانی باقی بماند این رسم تخم مرغ رنگ کردن در نوروز را نگذارید فراموش شود،آن را زنده نگه دارید.درمورد آتش شب چهارشنبه آخر سال-که نمونه ای از آتش پرستی های قدیم است که نه تنها چیز خوبی نیست بلکه خیلی چیز بدی هم هست همین را می گویند فقط برای اینکه به قول اینها فرهنگ را(این فرهنگ، معنایش علم و فلسفه نیست بلکه به معنی سنت است)باید زنده نگه داشت.ولی همین آقایان وقتی که پای تاریخ به میان می آید می گویند حالاچه فرق دارد که ما مبدا تاریخ را مبدا مسیحی بگیریم یا مبدا اسلامی؟!
مساله تعطیلی جمعه
مساله تعطیلی جمعه هم از آن مسائلی است که در بعضی کشورهای اسلامی از وقتی که استعمار آمد آن را تغییر داد.مثلا در پاکستان انگلیسیهااز زمان ورودشان به هند سعی کردند همه سنتهای آنها را به سنتهای خودشان تبدیل کنند.از جمله اینکه روز تعطیل را از جمعه به یکشنبه تبدیل کردند.هنوز هم در پاکستان همین طور است;اگر یک چیزی برگشت،عود دادنش به حالت اول بسیار مشکل است.پاکستان اساسا به نام اسلام مستقل شد،یعنی پاکستان در مقابل هندوستان هیچ جهتی برای اینکه یک واحد مستقل باشد نداشت مگر جهت روحی و معنوی و فکری و ایمانی که ما مسلمانیم و شما هندو هستید و از نظر فرهنگ معنوی ازیکدیگر جدا هستیم و نمی خواهیم با شما زندگی کنیم و می خواهیم مستقل شویم. در عین حال اینها که در مقابل هندیها آنقدر مقاومت کردندهنوز این سنت مسیحی را در میان خودشان حفظ کرده اند;مبدا سالشان مبدا مسیحی و تعطیل هفتگی آنها هم یکشنبه است.
این را عرض می کنم برای این که ما باید توجه داشته باشیم به نغمه هایی که کم و بیش در مجله ها و در مقالات ادبی و به اصطلاح علمی و نیمه علمی شنیده می شود.می نویسند این برای ایران سبب رکودکارهاست که تعطیلات خودمان را جمعه قرار بدهیم در حالی که اکثریت مردم دنیا که ما با آنها سر و کار داریم تعطیلاتشان یکشنبه است.آن وقت مامجبوریم که در هفته دو روز تعطیل داشته باشیم،روز جمعه به خاطرخودمان و روز یکشنبه برای اینکه دنیا تعطیلی دارد.پس ما برای اینکه کارمان بیشتر جریان داشته باشد،بیاییم تعطیلی جمعه را تبدیل به یکشنبه کنیم.درباره تاریخ هم می گویند:اکثریت مردم دنیا سال مسیحی را انتخاب کرده اند ولی ما سال هجری را انتخاب کرده ایم و این اسباب زحمت است که ما تاریخ خودمان را به هجری بنویسیم و آنها به مسیحی،پس بیاییم تاریخ هجری را به تاریخ مسیحی تبدیل کنیم.اینها همه مقدمه جذب شدن و مقدمه هضم شدن فرهنگی در هاضمه دیگران است.
مطلب دیگر که این آیه در آن مورد است نماز جمعه است.اساساجمعه و حتی اسم «جمعه »هم اسم اسلامی است یعنی قبل از اسلام این روز به نام روز جمعه نامیده نمی شد;اسمهای دیگری ذکر کرده اند.خوداسلام این اسم «جمعه »را گذاشت و چه اسم خوبی است.در میان اسمهای هفته کلمه «سبت »(شنبه)ریشه یهودی دارد و کلمه «جمعه »یک لفظ عربی است و عربی الاصل است و این نشان می دهد که چرا این روز به نام جمعه نامیده شده است;به این دلیل که روز اجتماع مردم بوده است.درروزهای دیگر،هر کس به دنبال کار اختصاصی خودش است،و در مدارشخصی خودش می چرخد.یک روز در هفته به این کار اختصاص داده شده است که افراد دور یکدیگر جمع شوند.در ایام هفته هر کس در یک مسیر و مداری است;روزی هم باید باشد که افراد دور هم جمع شوند،روز اجتماع.برای این روز یک کار بسیار بزرگ در اسلام تاسیس شد که فوق العاده کار مهمی بود و آن مساله «نماز جمعه »است.
نماز جمعه چه نمازی است؟نماز جمعه همان نماز ظهر است درروز جمعه با کیفیت خاصی و به عبارت دیگر نمازی است در روز جمعه جانشین نماز ظهر.نماز ظهر چهار رکعت است و نماز جمعه دو رکعت،ولی به جای آن دو رکعت دیگر،دو خطبه قرار داده شده است.در احادیث ائمه علیهم السلام این تعبیر به طور مکرر آمده است که فرموده اند:«جعلتا مکان الرکعتین » (2) دو خطبه جمعه جانشین آن دو رکعت شده است و نکته قابل توجه این است که قرآن از آن دو خطبه با اینکه منبر و سخنرانی است،مانند نماز تعبیر به «ذکر الله »کرده است.
نماز جماعت و نماز جمعه
در اینجا برخی خصوصیات نماز جماعت و نماز جمعه را ذکرمی کنم.می دانیم نماز جماعت در اسلام سنت بسیار مؤکدی است ولی مستحب است نه واجب،مگر اینکه به شکل اعراض از جماعت باشدیعنی کسی به هیچ شکلی در هیچ جماعتی شرکت نکند که این کارش حرام است و اگر زمانی باشد که حکومت،حکومت اسلامی باشد چنین فردی را مجبور به شرکت در جماعت می کنند.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حتی قصد کردند که خانه کسانی را که اعراض از جماعت داشتند خراب کنند;
فرمودند:شرکت نکردن به طور مطلق در جماعت مسلمین نوعی نفاق است.به هر حال مساله نماز جماعت یکی از خصوصیاتش این است که فی حد ذاته مستحب است.
خصوصیت دیگر نماز جماعت این است که نماز جماعت را به صورت متعدد هم می شود اقامه کرد;یعنی در یک شهر،مسجد هر محلی و مسجد جامع شهر هر کدام می توانند نماز جماعت مستقلی داشته باشند.
در شیعه گاهی یک مسجد ده تا نماز جماعت دارد که این دیگر تقریبا نمازتفرقه است.برخی نماز جماعت های شیعه شده است نمازهای تفرقه،چون در بسیاری از مساجد چندین نماز جماعت بر پا می شود.
خصوصیت سوم این است که نماز جماعت با نماز فرادی اختلاف زیادی ندارد،همان نماز فرادی است که به صورت جمعی خوانده می شود و تفاوت فقط در این جهت است که امام،قرائت یعنی حمد وسوره را می خواند و مامومین استماع می کنند.امام نیابت می کند از آنها درقرائت حمد و سوره.البته مامومین در حرکات و سکنات و اذکار و اورادهم باید پیرو و تابع امام باشند،قبل از امام به رکوع نروند،قبل از امام به سجود نروند و ذکری نگویند.
ولی نماز جمعه یک نماز جماعت خاص است.اولین تفاوت آن بانماز جماعت این است که واجب است،جز بر افرادی که عذر داشته باشندمثلا مریض باشند.همچنین بر زنان هم واجب نیست،مثل جهاد است که بر زنان،مریضها و مسافران و چند دسته دیگر واجب نیست ولی بر باقی مردان واجب است که شرکت کنند. فرق دیگر نماز جمعه با نماز جماعت این است که بر خلاف نمازجماعت که در یک شهر مسجد هر محلی می تواند یک نماز جماعت داشته باشد، نماز جمعه را در یک شهر به صورت متعدد نمی شود اقامه کرد;یعنی یک نماز جمعه باید اقامه شود و بس.این که می گوییم یک شهر،ملاک یک شهر نیست.بر مکلفین اگر فاصله آنها از دوازده کیلومتر بیشترنیست،واجب است که شرکت کنند.این را در نظر داشته باشید که مردم قدیم که پیاده و یا با الاغ و اسب و قاطر می آمدند برای طی دوازده کیلومترحداقل دو ساعت در راه بودند.دو ساعت می رفتند و دو ساعت بر می گشتند که رفت و آمدشان چهار ساعت طول می کشید.
مساله دیگر این است که در فاصله کمتر از شش کیلومتر،تشکیل دادن نماز جمعه دیگر حرام است;یعنی اگر نماز جمعه ای در این نقطه تشکیل می شود،تا شش کیلومتر کسی حق تشکیل نماز جمعه را ندارد.
آن وقت قهرا می شود یک نماز عمومی.وقتی که تا شعاع دو فرسخ،آمدن مردم واجب است و در شعاع یک فرسخ تشکیل دادن نماز جمعه دیگرحرام است و شرکت در نماز جمعه هم واجب است،معنایش این می شودکه در هفته یک روز،همه مردم به استثنای معذورها و به استثنای زنها و به استثنای کسانی که وظیفه شرطه گری و مانند آن دارند که حضورشان درکوچه ها و خیابانها برای حفظ امنیت مردم لازم و ضروری است،در یک نماز عمومی شرکت می کنند.حتی زندانیهای شرعی واقعی را باید اززندان تحت مراقبت مامورین بیاورند و در نماز جمعه شرکت بدهند وپس از انجام نماز به زندان برگردانند.این قدر این کار ضروری است.
آیا این فقط برای به جماعت خواندن یک نماز است؟خواندن نماز به جماعت که در تمام ایام هفته هست.البته می شود گفت این هم خودش فلسفه ای است که هفته ای یک بار همه یک جماعت بخوانند.ولی اگر تنها فلسفه اش جماعت خواندن عمومی می بود،دیگر وضع نماز ظهر عوض نمی شد،تبدیل به نماز جمعه نمی شد.تبدیل شدنش چنانکه گفتیم به این صورت است که چهار رکعت تبدیل شده است به دو رکعت و به جای آن دو رکعت دیگر دو خطبه ایراد می شود.
یک وقت در سخنرانیهایی در سابق تحت عنوان «خطابه و منبر»
بحث کردم (3) و آنجا این مطلب را گفتم که اسلام یگانه دینی است که سخنرانی جزء فریضه دین در آن قرار گرفته است و سر اینکه مساله خطابه و سخنرانی در اسلام نسبت به همه دنیا خیلی پیشرفت کرد-که البته درشیعه یک وجه علاوه ای هم دارد که مساله ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام است-همین است که اساسا خطابه خواندن در متن اسلام و جزء عبادات اسلام است،خصوصا برای زمامداران و آن کسانی که می خواهند اقامه جماعت کنند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا وقتی که در مکه بودند در حال خفازندگی می کردند و چون دائما در شکنجه بودند برایشان امکان تشکیل نماز جماعت نبود چه رسد به نماز جمعه،ولی هنوز وارد خود مدینه نشده بودند و در همین محلی که امروز«قبا»نامیده می شود چند روزی اقامت کرده بودند که جمعه رسید;در همین محل مسجد قبا که الان درمدینه است، اولین جمعه در اسلام تاسیس شد.این مسجد قبا خیلی مسجد عزیزی است برای اسلام. مسجدی است که قرآن به عظمت آن شهادت داده است:«لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم »یعنی از اولین روزی که تاسیس شده است،هیچ غش و دغلی در کار آن نبوده است،برپایه تقوا این مسجد تاسیس شده است.«لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان تقوم فیه رجال یحبون ان یتطهروا و الله یحب المطهرین » (4).
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خطبه های خود را بیشتر در همین نماز جمعه هاایراد می کرده اند و مسائل مهم را در نماز جمعه ها به مردم عرضه می داشتند.قسمت عمده خطبه های امیر المؤمنین علیه السلام که در نهج البلاغه است خطبه هایی است که در نماز جمعه ایراد شده است.دلایل تاریخی براین امر زیاد است که یکی را عرض می کنم.در یکی از خطبه ها هست که گفته اند آخرین خطبه ای است که امیر المؤمنین علیه السلام به صورت خطبه یعنی در منبر ایراد کرده اند.البته کلمات امیر المؤمنین منحصر به خطبه نیست.وصایا دارند یا مسائلی که در مجلسی بیان کرده اند و ضبط شده است.حضرت در آن خطبه آخر مردم را تحریض می کنند برای اینکه علیه معاویه حرکت کنند و بروند و خطر معاویه را برای مردم بازگو می کنند وبعد به یاد یاران باوفا و خالص گذشته خود می افتند.در همان منبرمی گویند:«این عمار؟و این ابن التیهان؟و این ذو الشهادتین؟» (5) کجاست عماریاسر!یعنی ما حالا عمار یاسری نداریم،که وقتی حضرت اینها را گفتند وبه یاد این دوستان خالصشان افتادند،در منبر شروع کردند به گریه کردن.
حضرت خیلی خطبه مؤثری در آنجا ایراد کردند به طوری که مردم فوق العاده گریستند و بعد از آن بود که عده زیادی هم حرکت کردند و به نخیله کوفه رفتند و در آنجا چادر و پرچم زدند و آماده شدند.تاریخ می نویسد:«فما دارت الجمعة حتی ضربه الملعون ابن ملجم » (6) این جمعه به جمعه بعد نرسید که ضربت ابن ملجم به حضرت وارد شد.این نشان می دهد که خطبه مذکور در روز جمعه بوده است.
بعدها هم این کار بوده است،منتها دیگران چون چنین قدرت وتوانایی را نداشته اند دیگر چیزی به نام خطبه و خطابه از آنها باقی نمانده است که قابل توجه باشد.در دوره ابو بکر نماز جمعه اقامه می شد وهمچنین در دوره عمر.
از جمله خصوصیات خلافت عثمان این است که شاید دو سه روزبود که خلیفه شده بود روز جمعه پیش آمد.بالای منبر رفت.چشمش که به جمعیت افتاد زبانش بند آمد.نتوانست سخنی بگوید و پایین آمد.وقتی پایین آمد این جمله را گفت:«انتم الی امام عادل احوج منکم الی امام خطیب » (7) شما به یک پیشوای عادل بیشتر احتیاج دارید تا به یک پیشوای سخنور.
مروان حکم گفت:اگر همین دو کلمه را بالای منبر گفته بودی خیلی خطیب خوبی بودی;یعنی خوب بود همین دو کلمه را بالای منبرمی گفتی،چرا پایین گفتی؟البته او نه عادل بود و نه خطیب،ادعایی بود که می کرد.
پی نوشتها
1.جمعه/9-11.
2.وسائل الشیعه،ج 7/ص 331.
3.[این سخنرانی در کتاب ده گفتار چاپ شده است.]
4.توبه/108.
5.نهج البلاغه،خطبه 182.
6.مناقب،ج 3/ص 194.
7.شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 13/ص 13.