ماهان شبکه ایرانیان

شرح مختصری از زندگانی حضرت امام هادی علیه السلام

«امام ابوالحسن علی النقی الهادی »علیه السلام پیشوای دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال ۲۱۲ هجری دراطراف مدینه در محلی به نام «صریا» به دنیا آمد. پدرش پیشوای نهم، امام جوادعلیه السلام و مادرش «سمانه » بانوئی گرامی، بافضیلت و تقوا بود.

شناخت مختصری از زندگانی امام

«امام ابوالحسن علی النقی الهادی »علیه السلام پیشوای دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال 212 هجری دراطراف مدینه در محلی به نام «صریا» به دنیا آمد. پدرش پیشوای نهم، امام جوادعلیه السلام و مادرش «سمانه » بانوئی گرامی، بافضیلت و تقوا بود.

مشهورترین القاب امام دهم، «نقی » و «هادی » است، وبه آن حضرت «ابوالحسن الثالث » نیز می گویند.

امام هادی علیه السلام در سال 220 هجری پس از شهادت پدر گرامیش بر مسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال وعمر شریفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 درشهر سامراء به شهادت رسید.

خلفای معاصر حضرت

امام هادی در مدت امامت خود با چند تن از خلفای عباسی معاصر بود که به ترتیب زمان عبارتند از:

1- معتصم، برادر مامون (217 - 227).

2- واثق، پسر معتصم (227 - 232).

3- متوکل، برادر واثق (232 - 248).

4- منتصر، پسر متوکل (6 ماه).

5- مستعین، پسر عموی منتصر (248 - 252).

6- معتز، پسر دیگر متوکل (252 - 255).

امام هادی در زمان خلیفه اخیر مسموم گردید و به شهادت رسید و در خانه خود به خاک سپرده شده.

اوضاع سیاسی، اجتماعی عصر امام

این دوره از خلافت عباسی ویژگیهایی دارد که آن رااز دیگر دوره ها جدا می سازد. ذیلا به برخی از این ویژگیها اشاره می کنیم:

1- زوال هیبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموی و چه در دوره عباسی، برای خود هیبت و جلالی داشت، ولی در این دوره بر اثر تسلط ترکان و بردگان بردستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت و خلافت همچون گویی به دست این عناصر افتاد که آن را به هرطرف می خواستند پرتاب می کردند، و خلیفه عملا یک مقام تشریفاتی بود، ولی در عین حال هر موقع خطری از جانب مخالفان احساس می شد خلفا و اطرافیان وعموم کارمندان دستگاه خلافت، در سرکوبی آن خطرنظر واحدی داشتند.

2- خوش گذرانی و هوسرانی درباریان: خلفای عباسی در این دوره به خاطر خلایی که بر دستگاه خلافت حکومت می کرد، به شب نشینی و خوش گذرانی ومیگساری می پرداختند و دربار خلافت غرق در فساد وگناه بود. صفحات تاریخ اخبار شب نشینیهای افسانه ای آنان را ضبط نموده اند.

3- گسترش ظلم و بیدادگری و خودکامگی: ظلم و جور ونیز غارت بیت المال و صرف آن در عیاشیها وخوشگذرانیها جان مردم را به لب آورده بود.

4- گسترش نهضتهای علوی: در این مقطع از تاریخ،کوشش دولت عباسی بر این بود که با ایجاد نفرت درجامعه نسبت به علویان، آنها را تار و مار سازد. هر موقع کوچکترین شبحی از نهضت علویان مشاهده می شد،برنامه سرکوبی بی رحمانه آنان آغاز می گشت، و علت شدت عمل نیز این بود که دستگاه خلافت با تمام اختناق و کنترلی که برقرار ساخته بود، خود را متزلزل وناپایدار می دید و از این نوع نهضتها سخت بیمناک بود.

شیوه علویان در این مقطع زمانی این بود که از کسی نامی نبرند و مردم را به رهبری «شخص برگزیده ای ازآل محمدصلی الله علیه وآله » دعوت کنند، زیرا سران نهضت می دیدند که امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامی «سامراء» تحت مراقبت و مواظبت می باشند و دعوت به شخص معین مایه قطع رشته حیات او می گردد. این نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامی در آن عصر بود و نسبت مستقیمی با میزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حکومت «منتصر» که تا حدی به خاندان نبوت و امامت علاقه مند بود و در زمان او کسی متعرض شیعیان وخاندان علوی نمی شد، قیامی صورت نگرفت.

تواریخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمری،تعداد 18 قیام ضبط کرده اند. این قیامها نوعا با شکست روبرو شده، توسط حکومت عباسی سرکوب می گشتند.

علل شکست قیامها

علل شکست این نهضتها و قیامها را از یک سو بایددر ضعف رهبری و فرماندهی این نهضتها جستجو کردو از طرف دیگر در طرفداران و یاران این رهبران: رهبران نهضتها نوعا دارای برنامه صحیح و کاملی نبودند ونابسامانیهایی در کار آنها وجود داشت و از طرف دیگرقیام آنها صد در صد رنگ اسلامی نداشت و از این جهت معمولا مورد تایید امامان زمان خود قرارنمی گرفتند.

البته گروهی از یاران و طرفداران این قیامها مردمی مخلص و شیعیان واقعی بودند که تا سر حد مرگ برای اهداف عالی اسلامی می جنگیدند، ولی تعداد این دسته کم بود و غالب مبارزین کسانی بودند که اهداف اسلامی روشنی نداشتند، بلکه در اثر ظلم و ستمی که بر آنان وارد می شد، ناراحت شده و در صدد تغییراوضاع برآمده بودند. این گروه، در صورت احساس شکست و یا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته، ازاطراف او پراکنده می شدند.

چنانکه اشاره شد، اگر بسیاری از این انقلابها موردتایید امامان قرار نمی گرفت، یا به این دلیل بود که صددر صد اسلامی نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنهاانحرافهایی مشاهده می شد و یا طراحی و برنامه ریزی آنها طوری بو دکه شکست آنها قابل پیش بینی بود، و لذااگر امام آشکارا آنها را تایید می کرد، در صورت شکست قیام، اساس تشیع و امامت و هسته اصلی نیروهای شیعه در معرض خطر قرار می گرفت.

فعالیتهای مخفی امام

آنگونه که جدول مدت حکومت خلفای عباسی نشان می دهد، از میان آنان متوکل از همه بیشتر با امام هادی معاصر بوده است; از اینرو موضعگیری او را دربرابر امام ذیلا توضیح می دهیم:

متوکل نسبت به بنی هاشم بد رفتاری و خشونت بسیار روا می داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم می نمود. وزیر او «عبیدالله بن یحیی بن خاقان » نیز پیوسته از بنی هاشم نزد متوکل سعایت می نمود و او را تشویق به بدرفتاری با آنان می کرد.متوکل در خشونت و اجحاف به خاندان علوی گوی سبقت را از تمامی خلفای بنی عباس ربوده بود.

متوکل نسبت به علی علیه السلام و خاندانش کینه وعداوت عجیبی داشت و اگر آگاه می شد که کسی به حضرت علاقه مند است، مال او را مصادره می کرد وخود او را به هلاکت می رساند.

براساس همین ملاحظات بود که حضرت هادی علیه السلام بویژه در زمان متوکل، فعالیتهای خود را به صورت سری انجام می داد و در مناسبات خویش باشیعیان نهایت درجه پنهانکاری را رعایت می کرد. مؤیداین معنا حادثه ای است که آن را مورخان چنین نقل کرده اند:

«محمدبن شرف » می گوید: همراه امام هادی علیه السلام در مدینه راه می رفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستی؟ عرض کردم: آری. آنگاه خواستم از حضرت پرسشی کنم، امام بر من پیشی گرفت و فرمود: «ما درحال گذر از شاهراهیم و این محل، برای طرح سؤال مناسب نیست »!.

این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان می دهد ومیزان پنهانکاری اجباری امام را به خوبی روشن می سازد.

امام هادی علیه السلام در برقراری ارتباط با شیعیان که درشهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت می کرد و وجوه وهدایا و نذور ارسالی از طرف آنان را با نهایت پنهانکاری دریافت می کرد. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است:

«محمدبن داود قمی » و «محمد طلحی » نقل می کنند: اموالی از «قم » و اطراف آن که شامل «خمس »و نذور و هدایا و جواهرات بود، برای امام ابوالحسن هادی حمل می کردیم. در راه، پیک امام رسید و به ماخبر داد که بازگردیم، زیرا موقعیت برای تحویل این اموال مناسب نیست. ما بازگشتیم و آنچه نزدمان بود،همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتی امام دستورداد اموال را بر شترانی که فرستاده بودیم بار کنیم و آنهارا بدون ساربان به سوی او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتی که به حضور امام رسیدیم، فرمود: به اموالی که فرستاده اید، بنگرید! دیدیم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است.

شبکه ارتباطی وکالت

شرایط بحرانی ای که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزاری جدید برای برقراری ارتباط با پیروان خود جستجو کنند. این ابزارچیزی جز شبکه ارتباطی وکالت و تعیین نمایندگان وکارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.

هدف اصلی این سازمان جمع آوری خمس، زکات،نذور و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا، و تحویل آن به امام، و نیز پاسخگویی امام به سؤالات و مشکلات فقهی و عقیدتی شیعیان و توجیه سیاسی آنان توسطوکیل امام بود. این سازمان کاربرد مؤثری در پیشبردمقاصد امامان داشت.

امام هادی علیه السلام که در سامراء تحت نظر و کنترل شدیدی قرار گرفته بود، برنامه تعیین کارگزاران ونمایندگان را که پدرش امام جوادعلیه السلام اجرا کرده بود،ادامه داد و نمایندگان و وکلائی در مناطق و شهرهای مختلف منصوب کرد و بدین وسیله یک سازمان ارتباطی هدایت شده و هماهنگ به وجود آورد که هدفهای یاد شده را تامین می کرد.

فقدان تماس بین امام و پیروانش، نقش مذهبی -سیاسی وکلا را افزایش داد، به نحوی که کارگزاران(وکلای) امام مسؤولیت بیشتر در گردش امور یافتند.وکلای امام بتدریج تجربیات ارزنده ای را درسازماندهی شیعیان در واحدهای جداگانه به دست آوردند. گزارشهای تاریخی متعدد نشان می دهد که وکلا، شیعیان را بر مبنای نواحی گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند:

نخستین ناحیه، بغداد، مدائن و عراق (کوفه) راشامل می شد. ناحیه دوم، شامل بصره و اهواز بود.ناحیه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحیه چهارم،حجاز، یمن و مصر را دربر می گرفت. هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار می شد که تحت نظر او کارگزاران محلی، منصوب می شدند. اقدامات سازمان وکالت رادر دستورالعملهای حضرت هادی علیه السلام به مدیریت این سازمان، می توان مشاهده کرد. نقل می شود که آن حضرت طی نامه ای در سال 232 ه ق،به «علی بن بلال » وکیل محلی خود در بغداد نوشت:

«... من ابوعلی (بن راشد) را به جای «علی بن حسین بن عبدربه » منصوب کردم. این مسؤولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وی از صلاحیت لازم، به حد کافی برخوردار است، به نحوی که هیچ کس بر او تقدم ندارد.می دانم که تو بزرگ ناحیه خود هستی، به همین جهت خواستم طی نامه جداگانه ای تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروی کرده، وجوه جمع آوری شده را به وی بسپاری. پیروان دیگر ما را نیزبه این کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهی ده که وی رایاری کنند تا بتواند وظایف خود را انجام بدهد...»

امام هادی علیه السلام در نامه ای دیگر به وکلای خود دربغداد، مدائن و کوفه نوشت: «ای ایوب بن نوح! به موجب این فرمان از برخورد با «ابوعلی » خودداری کن،هر دو موظفید در ناحیه خاص خویش به وظایفی که برعهده تان گذاشته شده عمل کنید، در این صورت می توانید وظایف خود را بدون نیاز به مشاوره با من انجام دهید.

ای ایوب! بر اساس این دستور هیچ چیز از مردم بغداد و مدائن نپذیر، و به هیچ یک از آنان اجازه تماس با من را نده. اگر کسی وجوهی را از خارج از حوزه مسؤولیت تو آورد، به او دستور بده به وکیل ناحیه خودبفرستد.

ای ابوعلی! به تو نیز سفارش می کنم که آنچه را به ابوایوب دستور دادم عینا اجرا کنی » همچنین امام نامه ای توسط «ابوعلی بن راشد» به پیروان خود در«بغداد»، «مدائن »، «عراق »، و اطراف آن فرستاد و طی آن نوشت:

«... من «ابوعلی بن راشد» را به جای «حسین بن عبدربه » و وکلای قبلی خود برگزیدم، و اینک او نزد من به منزله حسین بن عبدربه است.

اختیارات وکلای قبلی را نیز به ابوعلی بن راشد دادم تاوجوه مربوط به من را بگیرد و او را که فردی شایسته ومناسب است، برای اداره امور شما برگزیدم و بدین منصب گماشتم. شما - که رحمت خدا بر شما باد - برای پرداخت وجوه نزد او بروید. مبادا رابطه خود را با اوتیره سازید، اندیشه مخالفت با او را از اذهان خودخارج سازید. به اطاعت خدا و پاک کردن اموالتان بشتابید. از ریختن خون یکدیگر خودداری کنید. یکدیگر را در راه نیکوکاری و تقوا یاری دهید و پرهیزگارباشید تا خدا شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد.همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید. من فرمانبرداری از او را همچون اطاعت از خودم لازم می دانم و نافرمانی نسبت به او را نافرمانی در برابر خود می دانم، پس بر همین شیوه باقی باشید که خداوند به شما پاداش می دهد و از فضل خود وضع شما را بهبود می بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد،بخشنده و کریم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند ورحیم است. ما و شما در پناه او هستیم. این نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستایش بسیار تنها شایسته خدا است.»

«علی بن جعفر» یکی دیگر از نمایندگان امام هادی علیه السلام بود. گزارش فعالیتهای او به متوکل رسیده بود، متوکل او را بازداشت و زندانی کرد. او پس ازگذراندن دوران طولانی زندان، آزاد شد و به دستور امام هادی علیه السلام رهسپار مکه شد و در آن شهر اقامت گزید.

در شمار نمایندگان امام هادی علیه السلام همچنین باید از«ابراهیم بن محمد همدانی » نام برد. حضرت هادی طی نامه ای به او نوشت:

«وجوه ارسالی رسید، خدا از تو قبول فرماید و از شیعیان ما راضی باشد و آنان را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد ...»

این نامه بروشنی نشان می دهد که ابراهیم از طرف امام مسؤولیت مالی داشته و احتمالا غیر از وظایف دیگر موظف بوده وجوه جمع آوری شده از شیعیان رانزد امام بفرستد. امام در ادامه این نامه، در تقدیر ازفعالیتها و تایید موقعیت وی نوشت:

«نامه ای به «نضر» نوشتم و به او سفارش کردم که متعرض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعیت تو رانزد خویش به وی اعلام کردم. به «ایوب » نیز عینا همین را دستور دادم. همچنین به دوستداران خود در همدان نامه ای نوشته، به آنان تاکید کردم که از تو پیروی نمایندو یادآوری نمودم که : «ما جز تو وکیلی در آن ناحیه نداریم ».

در هر حال نقش سازمان وکالت، بویژه در زمان حکومت متوکل عباسی، نمایان بود. متوکل با جذب واستخدام نظامی افرادی که بینش ضد علوی داشتند،می کوشید تا ترتیب کار مخالفان خود را بدهد وفعالیتهای سازمان یافته زیرزمینی علویان بویژه امامیه،را نابود سازد. او دست به یک رشته عملیات نظامی جهت بازداشت و دستگیری شیعیان زد و این برنامه رابا خشونت و شدت ادامه داد، به طوری که بعضی ازوکلای امام در بغداد، مدائن، کوفه و سایر نقاط عراق زیرشکنجه درگذشتند و عده ای دیگر به زندان افتادند. این اقدامات لطمه های جدی بر پیکر شبکه وکالت واردکرد، اما حضرت هادی علیه السلام با تلاش پخته خویش، این شبکه را همچنان فعال و پرثمر نگه داشت.

انتقال امام از مدینه به سامراء

متوکل برای زیر نظر گرفتن امام هادی علیه السلام از روش نیاکان پلید خود استفاده می کرد و در صدد بود به هروسیله ممکن فکر خود را از طرف حضرت راحت کند.روش مامون در مورد کنترل فعالیتهای امام جوادعلیه السلام به قرار زیر بود: او از طریق وصلتی که با حضرت جوادعلیه السلام برقرار کرد، توانست کنترل و سانسور را حتی در درون خانه امام برقرار سازد و تمام حرکات و ملاقاتهای حضرت را زیر نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جوادعلیه السلام و جانشینی امام «هادی » به جای پدر،ضرورت اجرای چنین نقشه ای بر خلیفه وقت کاملاروشن بود، زیرا اگر امام در مدینه اقامت می کرد وخلیفه به او دسترسی نمی داشت، قطعا برای حکومت جابرانه او خطر جدی در بر می داشت. اینجا بود که کوچکترین گزارشی درباره خطر احتمالی امام، خلیفه رابر آن می داشت که نقشه خود را عملی سازد، چنانکه نامه فرماندار مدینه، خلیفه را به شدت نگران ساخت ومنجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضیح اینکه:

«عبدالله بن محمد هاشمی »، فرماندار وقت مدینه،طی نامه ای خلیفه را به شدت از فعالیتهای سیاسی امام نگران ساخت و پایگاه اجتماعی آن حضرت را برای متوکل تشریح کرد، ولی حضرت با ارسال نامه ای برای متوکل ادعاهای «عبدالله » را رد کرد و از او به متوکل شکایت کرد.

متوکل مانند اغلب سیاستمداران جهان، با یک حرکت مزورانه و دوپهلو، از یک طرف «عبدالله بن محمد» را از کار برکنار کرد و از طرف دیگر به کاتب دربار خویش دستور داد نامه ای به حضرت بنویسد که برحسب ظاهر علاقه متوکل را نسبت به امام علیه السلام بیان می کرد، ولی در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعدا خواهیم دید که متوکل چه فشارها وتضییقاتی برای امام علیه السلام فراهم ساخت. نامه بدین مضمون بود:

«بنام خدا، پس از حمد و ثنای خداوند، امیرالمؤمنین شما را خوب می شناسد، شخصیت، بزرگواری و نسبت و قرابت شما را با رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم رعایت می کند، وتنها هدف او جلب رضایت و خشنودی خداوند و شمااست. اکنون دستور داده شد که طبق درخواست شمافرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»،که مرتکب خلاف و اهانت به شما شده است، برکنار وبه جای او «محمدبن فضل » منصوب شود. او دستوردارد در برابر امر شما مطیع بوده، در تکریم و تعظیم شما نهایت سعی و کوشش را به عمل آورد تا بدان وسیله به خدا و رسول او و امیرالمؤمنین (متوکل) تقرب جوید.

امیرالمؤمنین مشتاق دیدار شما است تا تجدیدعهدی صورت گیرد، اگر مایل به زیارت خلیفه باشید وبه او علاقه دارید می توانید به اتفاق خانواده و دوستان و علاقه مندان حرکت کنید. برنامه سفر به اختیارخودتان است، هر جا خواستید توقف نمایید. درصورت تمایل، خدمتگزار خلیفه، «یحیی بن هرثمه »،ملازم رکاب خواهد بود و به خدمتگزاری شما مفتخرخواهد شد، زیرا شما نزد ما محترمید و ما شدیدا به شما علاقه مندیم . والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

بدون تردید امام از سوء نیت متوکل آگاه بود، ولی چاره ای جز رفتن به سامراء نداشت، زیرا قبول نکردن دعوت متوکل سندی در تایید گفتار سعایت کنندگان می شد و باعث تحریک بیشتر متوکل می گردید و بهانه بیشتری به دست او می داد که تضییقات و مشکلات فراوانی را برای حضرت فراهم کند. دلیل اینکه امام ازنیت شوم متوکل آگاه بود و بناچار به این سفر اقدام نمود، جملاتی است که امام بعدها در سامراءمی فرمود: «مرا از مدینه با اکراه به سامراء آوردند».

در هر حال امام نامه دعوت را دریافت داشت و ناگزیرهمراه «یحیی بن هرثمه » عازم سامراء گردید.

گزارش فرمانده دژخیمان متوکل

«یحیی بن هرثمه »، که ماموریت داشت امام هادی علیه السلام را از مدینه به سامراء جلب نماید، ماجرای ماموریت خود را چنین شرح می دهد:

وارد مدینه شدم، به سراغ منزل «علی » (النقی)رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدینه از جریان جلب او، اضطراب و ناراحتی عجیبی در شهر به وجود آمد و چنان فریاد و شیون برآوردند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم.

ابتدا با قسم و سوگند تلاش کردم که آنان را آرام سازم، گفتم: هیچ قصد سوئی در کار نیست و من ماموراذیت و آزار او نیستم. آنگاه مشغول بازدید و جستجوی خانه و اثاثیه آن شدم. در اتاق مخصوص او جز تعدادی قرآن و کتاب دعا چیز دیگری نیافتم. چند نفر مامور، اورا از منزل خارج کردند و خود خدمتگزاری او را از منزل تا شهر سامراء عهده دار گشتم.

پس از ورود به «بغداد» ابتدا با «اسحاق بن ابراهیم طاهری »، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وی به من گفت:یحیی! این آقا فرزند پیامبر است، اگر متوکل را در کشتن او تحریک و ترغیب نمایی بدان که خونخواه و دشمن تو، رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم خواهد بود.

در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نیکی وخوبی چیز دیگری از او ندیده ام که به چنین کاری دست بزنم.

(آنگاه به سوی سامراء حرکت کردم) و پس از ورود به شهر سامراء جریان را برای «وصیف ترکی » (1) نقل کردم، او نیز به من گفت: اگر یک مو از سر او کم شود،مسؤول آن تو خواهی بود! از سخنان اسحاق بن ابراهیم و وصیف ترکی تعجب کردم و پس از ورود به دربار ودیدار با متوکل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم،دیدم متوکل نیز برای او احترام قائل است. (2)

ورود امام به سامراء

طبق دستور «متوکل » روز ورود به سامراء به بهانه اینکه هنوز محل اقامت امام آماده نیست! حضرت را درمحل پستی که به «خان الصعالیک » (کاروانسرای گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف از این کار تحقیرموذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود! (3)

روز بعد، منزلی برای سکونت امام معین کردند که درآنجا استقرار یافت.

امام در این شهر ظاهرا آزاد بود ولی در حقیقت همانند یک زندانی به سر می برد، زیرا موقعیت محل طوری بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدهاو ملاقاتهای حضرت توسط ماموران خلیفه کنترل می گردید.

«یزداد»،طبیب مسیحی و شاگرد «بختیشوع »، با اشاره به انتقال اجباری امام به سامراء می گفت:اگر شخصی علم غیب می داند، تنها اوست. او را به اینجا آورده اند تا از گرایش مردم به سوی او جلوگیری کنند، زیرا با وجود وی حکومت خود را در خطر می بینند.

ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوی امام در میان مردم را می توان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید.

باری متوکل با همه این مراقبتها باز هم وجودحضرت را برای حکومت خود خطری جدی می دانست و می ترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با اوتماس گرفته، برای قیام و شورش نقشه ای طرح کنند وبرای زمینه سازی جهت این کار، پول و سلاح جمع آوری کرده، افرادی را آموزش دهند.

اطرافیان خلیفه هم گاهی او را از احتمال شورش امام و یارانش برحذر می داشتند. لذا متوکل هر چندوقت یک بار دستور می داد خانه امام به دقت موردبازرسی قرار گیرد، و با آنکه ماموران هر بار با دست خالی برمی گشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطرمی کرد. به یک نمونه از این موارد اشاره می کنیم:

بزم شراب در هم می ریزد!

یک بار، باز هم از امام هادی نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشیای دیگری است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضد دولت را دارد. متوکل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولی چیزی به دست نیاوردند، آنگاه امام را دراتاقی تنها دیدند که در به روی خود بسته، جامه پشمین بر تن دارد و بر زمین مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.

امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: درخانه اش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن می خواند.

متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او راگرفت و بی اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خودنشاند و جام شرابی را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت:گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است،مرا معاف دار! او دست برداشت و گفت: شعری بخوان!امام فرمود: من شعر کم از بر دارم.

گفت: باید بخوانی!

امام اشعاری خواند که ترجمه آن چنین است:

(زمامداران جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب رابه روز آوردند در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری می کردند، ولی قله ها نتوانستند آنان را (ازخطر مرگ) برهانند.

آنان پس از مدتها عزت از جایگاههای امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند; چه منزل وآرامگاه ناپسندی!

پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریادگری فریادبرآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهای فاخر؟

کجاست آن چهره های در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده ها می آویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟

گور به جای آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم می ستیزند!

آنان مدت درازی در دنیا خوردند و آشامیدند; ولی امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهای گور شده اند!

چه خانه هایی ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظکند، ولی سرانجام پس از مدتی، این خانه ها وخانواده ها را ترک گفته، به خانه گور شتافتند!

چه اموال و ذخایری انبار کردند، ولی همه آنها را ترک گفته، رفتند و آنها را برای دشمنان خود واگذاشتند!

خانه ها و کاخهای آباد آنان به ویرانه ها تبدیل شد وساکنان آنها به سوی گورهای تاریک شتافتند!. (4)

تاثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختی گریست، چنانکه ریشش تر شد. دیگر مجلسیان نیزگریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند وچهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را بااحترام به منزل بازگرداند!

امام در زندان متوکل

متوکل کینه عجیبی از امام در دل داشت و همواره درصدد آزار و اذیت آن حضرت بود و با آنکه امام درسامراء در حقیقت همانند یک زندانی به سر می برد، بااین حال پس از احضار امام از مدینه به سامراء دستورداد مدتی حضرت را زندانی کنند.

«صقربن ابی دلف » می گوید: هنگامی که امام هادی علیه السلام را به سامراء آوردند، رفتم تا از حال او جویاشوم. «زرافی » دربان متوکل مرا دید و دستور داد واردشوم. وارد شدم. پرسید: برای چه کار آمده ای؟

گفتم: خیر است.

گفت: بنشین! نشستم، ولی هراسان شدم و سخت دراندیشه فرو رفتم و با خود گفتم: اشتباه کردم (که به چنین کار خطرناکی اقدام کردم و برای دیدار امام آمدم).

«زرافی » کار مردم را انجام داد و آنها را مرخص کرد وچون خلوت شد، گفت: چه کار داری و برای چه آمده ای؟

گفتم: برای کار خیری.

گفت: گویا آمده ای از حال مولای خود خبر بگیری،گفتم: مولای من کیست؟ مولای من خلیفه است!

گفت: ساکت شو، مولای تو برحق است، نترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام می دانم.

من خدا را سپاس گفتم. آن گاه گفت: آیا می خواهی او راببینی؟ گفتم: آری.

گفت: قدری بنشین تا پستچی (نامه رسان) بیرون رود.چون وی بیرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت:این را به اتاقی که آن علوی در آن زندانی است، ببر و نزداو واگذار و برگرد.

چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را دیدم روی حصیری نشسته و در برابرش قبر حفر شده ای قرار دارد،سلام کردم. فرمود: بنشین! نشستم! پرسید: برای چه آمده ای؟

عرض کردم: آمده ام از حال شما خبری بگیرم. در این هنگام بر قبر نظر کردم و گریستم. فرمود: گریان مباش که در این گرفتاری آسیبی به من نمی رسد.

من خدا را سپاس گفتم. آنگاه از معنای حدیثی پرسیدم،امام جواب گفت، و پس از جواب، فرمود: مرا واگذار وبیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزاری به تو برسانند.

این حادثه از یک سو خشونت و شدت عمل متوکل را در مورد امام هادی می رساند و و از سوی دیگر بیانگرمیزان نفوذ امام در میان درباریان و ماموران ویژه خلیفه است.

متوکل در آخر روزهای عمرش به پیشکار خود،«سعیدبن حاجب »، دستور داد امام را به قتل برساند،ولی حضرت فرمود: بیش از دو روز نمی گذرد که متوکل کشته می شود، و همین طور هم شد!

جنایات و سختگیریهای متوکل در مورد شیعیان

متوکل یکی از جنایتکارترین خلفای عباسی بود. اودر دشمنی با امیر مؤمنان علیه السلام و خاندان و شیعیان اودلی پرکینه داشت و دوران حکومت او برای شیعیان وعلویان یکی از سیاهترین دورانها به شمار می رود. ازآنجا که همه جنایات او را نمی توان در این بحث فشرده بیان کرد، ناگزیر به برخی از جنایات او نمونه وار اشاره می کنیم:

1- در حکومت او گروهی از علویان زندانی یا تحت تعقیب و متواری شدند که از آن جمله می توان از«محمدبن صالح » (از نوادگان امام مجتبی علیه السلام) و«محمدبن جعفر» (یکی از مبلغان حسین بن زید که درطبرستان قیام کرده بود) نام برد.

2- او در سال 236 قمری دستور داد آرامگاه سرورشهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و بناهای اطراف آن ویران و زمین پیرامون آن کشت شود و نیز دراطراف آن پاسگاههایی برقرار ساخت تا از زیارت آن حضرت جلوگیری کند. گویا هیچ یک از مسلمانان حاضر به تخریب قبر امام حسین علیه السلام نبوده است، زیرااو این کار را توسط شخصی بنام «دیزج » انجام داد که یهودی الاصل بود. متوکل اعلام کرد: رفتن به زیارت حسین بن علی ممنوع است و اگر کسی به زیارت اوبرود، مجازات خواهد شد. او می ترسید قبر امام حسین علیه السلام پایگاهی بر ضد او گردد و مبارزات وشهادت آن شهید بزرگوار الهام بخش حرکت و قیام مردم در برابر ستمهای دربار خلافت شود. اما شیعیان ودوستداران سرور شهیدان در هیچ شرایطی از زیارت آن تربت پاک باز نایستادند. و زائران، انواع صدمه ها وشکنجه ها را تحمل می کردند و باز به زیارت می رفتند.پس از قتل متوکل دوباره شیعیان به همکاری علویان قبر آن حضرت را بازسازی کردند.

خراب کردن قبر امام حسین علیه السلام مسلمانان را به شدت خشمگین ساخت، به طوری که مردم «بغداد»شعارهایی بر ضد متوکل بر در و دیوارها و مساجدمی نوشتند و شعرای مبارز و متعهد، با سرودن اشعاری،او را «هجو» می کردند. از جمله آن سروده ها، شعری است که ترجمه آن به قرار زیر است:

«به خدا قسم اگر بنی امیه، فرزند دختر پیامبرشان رابه ستم کشتند، اینک کسانی که از دودمان پدر او هستند(بنی عباس) جنایتی مانند بنی امیه مرتکب شده اند. این قبر حسین است که به جان خودم سوگند (توسط عباسیان) ویران شده است. بنی عباس متاسفند که درقتل حسین علیه السلام شرکت نداشته اند! و اینک با تجاوز به تربت حسین علیه السلام و ویران کردن قبر او، به جان استخوانهای او افتاده اند!»

3- او در زمان خلافت خود بزرگانی از مردم مسلمان ومعتقد به اهل بیت را به شهادت رسانید که از جمله آنان «ابن سکیت »، یار باوفای امام جواد و امام هادی وشاعر و ادیب نام آور شیعی، بود که متوکل به جرم دوستی علی علیه السلام او را به قتل رسانید (5) روزی متوکل بااشاره به دو فرزند خود، از وی پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا «حسن » و «حسین »؟

ابن سکیت از این سخن و مقایسه بی مورد سخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بی درنگ گفت: «به خدا سوگند «قنبر» غلام علی علیه السلام در نظر من از تو و دو فرزندت بهتراست ».

متوکل که مست قدرت و هوا و هوس بود، فرمان دادزبان او را از پشت سرش بیرون کشیدند!

4- «خطیب بغدادی » درباره شکنجه و آزار طرفداران خاندان رسالت از سوی متوکل می نویسد: متوکل عباسی «نصربن علی جهضمی » را به علت حدیثی که درباره منقبت و فضیلت علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیها السلام و امام حسن و امام حسین علیهما السلام نقل کرده بود «هزار» تازیانه زد و دست از او برنداشت تا آنکه شهادت دادند او از اهل سنت است!

5- او به شعرای مزدور و خودفروخته ای همچون «مروان بن ابی الجنوب » مبالغ هنگفتی صله می داد تا ودرباره مشروعیت حکومت بنی عباس و هجو بنی هاشم شعر بسرایند.

6- او زمانی که به ایجاد ارتشی نوین و موسوم به «شاکریه » دست زد، افرادی را از مناطقی که در بینش ضد علوی مشهور بودند، بویژه از سوریه، الجزیره، جبل،حجاز و عنبا استخدام کرد.

7- او به حاکم مصر دستور داد تا طالبیان را به عراق تبعید کند، حاکم مصر نیز چنین کرد. آنگاه در سال 236آنان را به مدینه منتقل کرد.

8- او شیعیان را از دستگاه دولت اخراج می کرد وموقعیت آنان را در اذهان عمومی خدشه دارمی ساخت. به عنوان نمونه، می توان از برکناری «اسحاق بن ابراهیم » یاد کرد که متوکل او را به جرم شیعه بودن از حکمرانی «سامراء» و «سیروان » در استان «جبل » برکنار کرد. افراد دیگری نیز به همین علت موقعیتهای خود را از دست دادند.

متوکل با اعمال این شیوه ها، از بروز هر گونه حرکتی از ناحیه شیعیان بر ضد رژیم خود جلوگیری کرد، لکن موفق نشد فعالیتهای پنهانی آنان را خاتمه بخشد وچنانکه قبلا گفتیم، گزارشهای تاریخی، حاکی از آن است که امام هادی علیه السلام ارتباطهای خود را با پیروانش در نهان ادامه می داد.

فشارهای اقتصادی بر شیعیان

متوکل به منظور تضعیف جبهه تشیع و نابود ساختن نیروهای مبارز شیعه، آنان را شدیدا در فشار اقتصادی قرار داده بود، به طوری که تا این حد فشار اقتصادی برشیعیان تا آن تاریخ بی سابقه بود.

البته می دانیم که شیعه پس از رحلت پیامبر، همواره از نظر اقتصادی در فشار و مضیقه قرار داشت. در این زمینه علاوه بر گرفتن «فدک » از فاطمه زهراعلیها السلام که انگیزه سیاسی داشت و هدف از آن تضعیف بنیه اقتصادی جناح امیر مؤمنان علیه السلام و بنی هاشم بود،نمونه های فراوانی در تاریخ اسلام به چشم می خورد که یکی از آنها روش معاویه با شیعیان، بویژه بنی هاشم،بود. یکی از روشهائی که معاویه به منظور اخذ بیعت ازحسین بن علی علیه السلام برای ولیعهدی یزید به آن متوسل شد، خودداری وی از پرداخت هرگونه عطیه به بنی هاشم از بیت المال در جریان سفر به مدینه بود تابدین وسیله امام را زیر فشار گذاشته، وادار به بیعت کند.

نمونه دیگر، فشار اقتصادی «ابوجعفر منصوردوانیقی » (دومین خلیفه عباسی) بود. منصور برنامه سیاه تحمیل گرسنگی و فلج سازی اقتصادی را درسطح وسیع و گسترده ای به اجرا می گذاشت و هدف او این بود که مردم، نیازمند و گرسنه و متکی به او باشندو در نتیجه همیشه در فکر سیر کردن شکم خود بوده،مجال اندیشه به مسائل بزرگ اجتماعی را نداشته باشند. او روزی در حضور جمعی از خواص درباریان خویش با لحن زننده ای انگیزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنین بیان کرد: عرب های بادیه نشین در ضرب المثل خود، خوب گفته اند که: «سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بیاید»! این سخن ضمنا می رساندکه امت اسلام در چشم بنی عباس، تا چه حد بی ارزش بوده اند؟!. در این فشار اقتصادی سهم شیعیان و علویان بیش از همه بود زیرا آنان همیشه پیشگام مبارزه باخلفای ستمگر بودند.

دوران خلافت هارون نیز از این برنامه کلی مستثنانبود، زیرا او با قبضه بیت المال مسلمانان و صرف آن درراه هوسرانیها و بوالهوسیها و تجمل پرستیهای خود واطرافیانش، شیعیان را از حقوق مشروع خود محروم کرده بود و از این راه نیروهای آنان را تضعیف می کرد.بنابراین شیعیان با این گونه فشارها آشنا بودند، اما چنانکه اشاره شد فشار اقتصادی زمان متوکل ابعادگسترده تر و وحشتناکتری داشت که ذیلا برخی از آنها رایادآوری می کنیم:

1- او از نظر اقتصادی به قدری بر شیعیان سخت گرفت که می گویند: در آن زمان گروهی از بانوان علوی درمدینه حتی یک دست لباس درست نداشتند که در آن نماز بگزارند و فقط یک پیراهن مندرس برایشان مانده بود که به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده می کردند ونیز با چرخ ریسی روزگار می گذراندند.

2- متوکل «عمربن فرج رخجی » را فرمانروای مکه ومدینه ساخت، و او مردمان را از نیکی و احسان به آل ابی طالب باز می داشت و سخت دنبال این کار بود;چنانکه مردم از بیم جان، دست از رعایت و حمایت علویان برداشتند و زندگی بر خاندان امیر مؤمنان علیه السلام سخت شد.

3- متوکل دارایی علویان را که ملک «فدک » بود مصادره کرد. (6) نقل شده است که درآمد فدک در آن زمان بالغ بر 24000 دینار بوده است. متوکل فدک را به «عبدالله بن عمر بازیار» که از هواداران او بود، عطا کرد.

4- او به حاکم خود در مصر دستور داد با علویان براساس قواعد زیر برخورد کند:

الف) به هیچ یک از علویان هیچگونه ملکی داده نشود،نیز اجازه اسب سواری و حرکت از «فسطاط » به شهرهای دیگر داده نشود.

ب ) به هیچ یک از علویان جواز داشتن بیش از یک برده داده نشود.

ج ) چنانچه دعوائی مابین یک علوی و غیرعلوی صورت گرفت، قاضی نخست به سخن غیرعلوی گوش فرادهد و پس از آن بدون گفتگو با علوی آن را بپذیرد!

کاخها و بزمهای پرتجمل

در کنار این فشارها و محدودیتهای جانکاه نسبت به شیعیان، متوکل در تاراج بیت المال و بنای کاخهای باشکوه و راه اندازی تشریفات پرخرج بیداد می کرد. اوکاخهای متعددی بنا کرد و اموال هنگفتی هزینه آنهانمود. از جمله، کاخهایی بنامهای: شاه، عروس، شبداز،بدیع، غریب و برج بنا کرد و یک میلیون و هفتصد هزاردینار فقط هزینه ساختن کاخ اخیر کرد!. نیز قصر دیگری ساخت که به قصر «برکواء» شهرت یافت. ساختمان این قصر که از بهترین و بزرگترین قصرهای وی بود، بیست میلیون درهم هزینه برداشت! قصرهای دیگری نیزبنامهای: جعفری، ملیح، غرو، مختار، حیر برای خوشگذارنی بنا کرده بود که هر کدام هزاران میلیون درهم خرج برداشته و مورخان به تفصیل از آنها یادکرده اند.

متوکل تصمیم گرفت پسرش «عبدالله معتز» را ختنه کندو برای این منظور تشریفات بسیار پرخرج وسرسام آوری به راه انداخت که مورخان به تفصیل نوشته اند و ما به گوشه هایی از آن اشاره می کنیم:

فرشی را که طول آن یکصد ذراع و عرض آن نیزپنجاه ذراع بود، برای تالار قصر که دارای همین ابعادبود، تهیه کردند و برای پذیرایی از مدعوین چهار هزارصندلی از طلا و مرصع به جواهر در تالار قصر چیدند!

به فرمان متوکل بیست میلیون درهم که برای نثارآماده شده بود، بر سر زنان خدام و حاشیه نشینان نثارکردند! و یک میلیون درهم که روی آنها عنوان جشن ومراسم ختنه کنان حک شده بود، بر سر آرایشگر و ختنه کننده و غلامان و پیشکاران مخصوص نثار گردید!

آن روز از ختنه کننده معتز پرسیدند که تا موقع صرف غذا، چه مبلغی عاید تو شده؟ گفت: هشتاد و چند هزاردینار غیر از اشیای زرین و انگشتری و جواهر!

وقتی که صورت مخارج جشن «ختنه کنان » به متوکل تسلیم شد، بالغ بر هشتاد و شش میلیون درهم شده بود!!

اینها گوشه هایی از خوشگذرانیها و ولخرجیهای متوکل از محل بیت المال بود، وگرنه شرح بزمها وعیاشیهای او در این بحث فشرده نمی گنجد. تنها دراینجا اضافه می کنیم که «سیوطی » می نویسد: او چهارهزار کنیز در کاخ خود داشت که از همه آنها کام جسته بود! «مسعودی »، مورخ نامدار، می گوید: در هیچ زمان وهیچ عصری مانند دوران حکومت متوکل، پول خرج نمی شد!

یک سند تاریخ

«ابوبکر خوارزمی »، نویسنده بزرگ عصر آل بویه(متوفی 383 یا 393)، طی نامه ای که در آن،سختگیریهای عباسیان نسبت به شیعیان و مظلومیت سادات و شیعیان را شرح می دهد، انگشت روی جنایتهای متوکل می گذارد و از این جشن ننگین نیز یادمی کند.

پیشوایی از پیشوایان هدایت و سیدی از سادات خاندان نبوت از دنیا می رود، کسی جنازه او را تشییع نمی کند و قبر او گچکاری نمی شود، اما چون دلقک وبازیگری از آل عباس بمیرد تمام عدول و قاضیان درتشییع جنازه او حاضر می شوند و قائدان و والیان برای او مجلس عزاداری بپا می دارند! دهریان و سوفسطائیان از شر ایشان (آل عباس) درامانند، لیکن آنها هر کس راشیعه بدانند به قتل می رسانند. هر کسی نام پسرش را«علی » بگذارد، خونش را می ریزند. شاعر شیعه چون در مناقب وصی و معجزات نبی شعر بگوید، زبانش رامی برند و دیوانش را پاره می کنند. هارون، پسر خیزران(مقصود واثق خلیفه است) و جعفر متوکل در صورتی به کسی عطا می کردند و بخشش می نمودند که به آل ابی طالب دشنام گوید، مانند عبدالله بن مصعب زبیری و وهب بن وهب بحتری و مروان بن ابی حفصه اموی وعبدالملک بن قریب اصمعی و بکاربن عبدالله زبیری.مدت هزار ماه در منبرها به امیرالمؤمنین ناسزا گفتند(مقصود مدت حکومت بنی امیه است) اما در وصایت او شک به خود راه ندادیم.

علویان را از یک وعده خوراک منع می کنند، درحالی که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمین شریفین و حجاز به مصرف (خنیاگرانی از قبیل) ابن ابی مریم مدنی و ابراهیم موصلی و ابن جامع سهمی و زلزل ضارب و برصو ما زامر (سرنازن، نی زن) می رسد.متوکل عباسی دوازده هزار کنیز داشت! اما سیدی ازسادات اهل بیت، فقط یک کنیز (خدمتکار) زنگی یاسندی دارا بود. اموال خالص و پاکیزه خراج، به دلقکهاو مهمانیهای مربوط به ختنه اطفال، به سگبازان وبوزینه داران، به مخارج علویه خنیاگر و به زرزر وعمروبن بانه بازیگر، منحصر شده است! یک وعده خوراک و یک جرعه آب را از اولاد فاطمه علیها السلام دریغ می دارند. قومی که خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است و گرامی داشتن و دوستی نسبت به ایشان واجب است، از فقر، مشرف به هلاک هستند، یکی شمشیرخود را گرو می گذارد و دیگری جامه اش را می فروشد.آنان گناهی ندارند جز اینکه جدشان نبی و پدرشان وصی و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خدیجه ومذهبشان ایمان به خدا و راهنمایشان قرآن است. من چه بگویم درباره قومی که تربت و قبر امام حسین علیه السلام را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند ... .

قتل متوکل و خلافت منتصر

سرانجام متوکل، شبی که به بزم شراب در کاخ حکومت به مستی فرو رفته بود، با نقشه قبلی فرزندش «منتصر» و با همکاری ترکان، همراه وزیرش «فتح بن خاقان » کشته شد (شوال 247) و منتصر به خلافت رسید.

ماجرای قتل متوکل بدین ترتیب بود که وی ندیمی داشت بنام «عباده مخنث ». عباده در مجلس متوکل متکایی روی شکم خود زیر لباسش می بست و سر خودرا که موهایش ریخته بود، برهنه می کرد و در برابرمتوکل به رقص می پرداخت و آوازه خوانان همصداچنین می خواندند: «این مرد طاس شکم گنده آمده تاخلیفه مسلمانان شود» و مقصودشان از این جمله «علی »علیه السلام بود. متوکل نیز شراب می خورد و خنده مستانه سر می داد. در یکی از روزها که عباده طبق معمول به همین کیفیت مسخرگی می کرد، منتصر درمجلس حاضر بود. وی از دیدن این منظره ناراحت شدو با اشاره، عباده را تهدید کرد.

عباده از ترس ساکت شد. متوکل پرسید چه شده؟عباده برخاست و علت را بیان کرد. در این هنگام منتصربپاخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین! آن کسی که این شخص ادای او را درمی آورد و مردم می خندند، پسرعموی تو، و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تومحسوب می شود. اگر خود می خواهی گوشت او رابخوری بخور، ولی اجازه نده این سگ و امثال او از آن بخورند.

به دنبال این قضیه بود که منتصر با نقشه قبلی باهمکاری ترکان پدر را به قتل رساند. منتصر بر خلاف پدر، دوستی با علی و خاندان او را آشکار ساخت و به مردم دستور داد به زیارت حسین بن علی علیه السلام بروند وبه علویان که در زمان پدرش در بیم و وحشت به سرمی بردند، ایمنی داد.

از این گذشته، سه اقدام بزرگ را به مورد اجرا گذاشت:

1- فدک را به علویان پس داد.

2- موقوفات علویان را به آنها مسترد کرد.

3- والی مدینه بنام «صالح بن علی » را که با بنی هاشم بدرفتاری می کرد، برکنار کرد و به جای او «علی بن الحسین » را به این سمت منصوب کرد و توصیه نمود که از نیکی و خدمت به بنی هاشم دریغ نورزد.

ولی از آنجا که دوران خلافت منتصر کوتاه مدت بود،پس از وی باز اختناق و فشار از سر گرفته شد.

امام هادی علیه السلام رویاروی فقیهان درباری

با آنکه سیاست خلفای عباسی این بود که توجه مردم را به فقهای درباری جلب کنند و آراء و فتاوای آنان را به رسمیت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادی در سامراء چندین بار در میان فقهای وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزیر برای حل مشکل به امام مراجعه کردند و امام با دانش امامت واستدلال روشن، چنان مساله را شکافت که فقها در برابرآن ناگزیر به تحسین و تسلیم شدند. اینک دو نمونه ازاین گونه موارد را ذیلا از نظر می گذرانیم:

1- کیفر مسیحی زناکار

روزی یک نفر مسیحی را که با زن مسلمانی زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست در مورد او حدشرعی اجرا شود، در این هنگام مسیحی اسلام آورد.«یحیی بن اکثم » قاضی القضات گفت: اسلام آوردن او،کفر و عملش را از میان برده و نباید حد در مورد او اجراشود. برخی از فقها گفتند: باید سه بار در مورد او حدجاری شود. برخی دیگر به گونه ای دیگر فتوا دادند.وجود اختلاف آراء و فتاوا، متوکل را مجبور ساخت تااز امام هادی علیه السلام استفتا کند. مساله را در محضر امام مطرح کردند. امام پاسخ داد: «آنقدر باید شلاق بخوردتا بمیرد».

فتوای امام با مخالفت شدید «یحیی بن اکثم » و سایرفقها روبرو گردید و گفتند: این فتوا در هیچ آیه و روایتی وجود ندارد و از متوکل خواستند که نامه ای به امام نوشته مدرک این فتوا را بپرسد. متوکل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ، پس از بسم الله نوشت: «فلما راواباسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنة الله التی قد خلت فی عباده و خسر هنالک المبطلون (7) ».

«هنگامی که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: به خدای یگانه ایمان آوردیم و به بتها و عناصری که آنها را شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم، ولی ایمانشان به هنگام دیدن قهر و قدرت ما، سودی ندارد. این سنت وحکم الهی است که در میان بندگان وی جاری است وپیروان باطل در چنین شرایطی زیانکار شدند.»

متوکل، پاسخ مستدل امام را پذیرفت و دستور داد حدزناکار طبق فتوای امام اجرا شود.

امام با ذکر این آیه شریفه، به آنان فهماند: همان طورکه ایمان مشرکان، عذاب خدا را از آنها باز نداشت،اسلام آوردن این مسیحی نیز حد را ساقط نمی کند.

2- نذر متوکل

روزی متوکل بیمار شد و نذر کرد که اگر شفا یابد،تعداد «کثیری » دینار (سکه زر) در راه خدا صدقه بدهد.هنگامی که بهبود یافت، فقها را گرد آورد و پرسید: چنددینار باید صدقه بدهم که «کثیر» محسوب شود؟ فقهادر این باره فتاوای مختلف دادند. متوکل ناگزیر مساله رااز امام هادی سؤال کرد. امام پاسخ داد باید هشتاد و سه دینار بپردازی. فقها از این فتوا تعجب کردند و به متوکل گفتند: از او بپرسید این فتوا را براساس چه مدرکی داده است؟

متوکل موضوع را با امام مطرح کرد. حضرت فرمود:خداوند در قرآن می فرماید: «لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة (8) » «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد «کثیر»یاری کرده است »، و همه خاندان ما روایت کرده اند که جنگها و سریه های زمان پیامبر اسلام هشتاد و سه چنگ بوده است.

امام هادی و مکتبهای کلامی

در عصر امام هادی علیه السلام مکاتب عقیدتی متعددی همچون «معتزله » و «اشاعره » رواج یافته و آراء ونظریات کلامی فراوانی در جامعه اسلامی پدید آمده بود و بازار مباحثی همچون جبر، تفویض، امکان یا عدم امکان رؤیت خدا، جسمیت خدا، و امثال اینها بسیارداغ بود، از اینرو گاه امام در برابر سؤالهایی قرارمی گرفت که پیدا بود از این گونه آراء و نظریات سرچشمه گرفته است. نفوذ آراء و نظریات باطل از این راه در محافل شیعه، ضرورت هدایت و رهبری فکری شیعیان را از سوی امام شدت می بخشید، از اینروپیشوای دهم طی مناظرات و مکاتبات خود، بی پایگی مکاتب و آراء و نظریات باطل همچون جبرگرائی وجسمیت خدا و ... را با استدلالهای روشن و قاطع اثبات می نمود و مکتب اصیل اسلام را پیراسته از هرگونه تحریف و تفکر باطل، به جامعه عرضه می کرد، واین یکی از جلوه های عظمت علمی آن بزرگوار بود.

مطالعه و بررسی حیات علمی امام نشان می دهد که اکثر مناظرات امام هادی علیه السلام پیرامون این گونه موضوعات کلامی بوده و روایات متعددی از آن حضرت در این زمینه نقل شده است که برتری مبانی اعتقادی شیعه را به روشنی ثابت می کند.

به عنوان نمونه می توان از نامه مفصل امام یاد کرد که درپاسخ سؤال مردم اهواز درباره موضوع «جبر» و«تفویض » نگاشته و طی آن با بیان روشن و استدلال قاطع، نظریه درست را که نه جبر است و نه تفویض،اثبات کرده است.

مبارزه با غلات

از جمله گروههای باطل و منحرفی که در دوران امامت امام هادی علیه السلام فعال بودند، گروه غلات را بایدنام برد که افکار و عقاید پوچ و منحط و بی اساسی داشتند و خود را شیعه وانمود می کردند. آنان درباره امام غلو نموده، برای او مقام الوهیت قائل می شدند وگاهی نیز خود را منصوب از طرف امام قلمدادمی کردند و بدین وسیله موجبات بدنامی شیعیان را درمیان فرقه های دیگر فراهم می کردند.

امام هادی از این گروه اظهار تبری نموده، با آنان مبارزه می کرد و تلاش می نمود که با طرد آنان، اجازه ندهد لکه ننگی بر دامن تشیع بنشیند.

شاید بتوان گفت: علت پیدایش اعتقاد آنان به الوهیت امام، و سایر عقاید پوچ و بی اساس، امور زیربوده است:

الف) کرامتها، آگاهی غیبی و دیگر امور خارق العاده ای که از امام مشاهده می شد و این گروه که قادر به توجیه وتحلیل صحیح و پخته این گونه مسائل نبودند، آنها رادستاویز خرافات و بدعتها و حرکتهای ضداسلامی قرارمی دادند.

ب ) این گروه منحرف می خواستند قیود و حدود وضوابط اسلامی را زیر پا گذاشته، طبق امیال و هوسهای خود رفتار کنند، از اینرو تمام محرمات اسلامی را حلال می شمردند.

ج ) چشم طمع به اموال مردم دوخته بودند ومی خواستند وجوهی را که شیعیان به ائمه می پرداختندبه چنگ آورند.

به عنوان نمونه، عقیده علی بن حسکه بدین قرار بود:

الف) امام هادی علیه السلام خدا و خالق و مدبر جهان هستی!

ب ) ابن حسکه نبی و فرستاده از جانب امام برای هدایت مردم است!

ج ) هیچ کدام از فرائض اسلامی از قبیل زکات، حج،روزه و ... واجب نیست!

محمدبن نصیر فهری نیز می گفت:

الف) امام هادی علیه السلام خدا و خالق و پروردگار جهان است!

ب ) ازدواج با محارم از قبیل مادر، دختر و خواهر، جایزاست!

ج ) لواط جایز، و یکی از راههای اعمال شهوت است که خداوند آن را حرام نکرده است!

د ) ارواح مردگان در کالبد آیندگان حلول می کند(تناسخ)!

امام دهم طی نامه ها و پاسخهایی که به سؤالات شیعیان در این باره می داد، این گروه را منحرف و کافرمعرفی می کرد و به شیعیان توصیه می نمود که از آنان دوری جویند.

امام در پاسخ سؤال یکی از شیعیان درباره «ابن حسکه »و عقاید باطل او، چنین نوشت:

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان