در این مرحله، نظر امام علیه السلام این بود که برای سرکوبی ناکثین از مردم کوفه کمک بگیرد، چه تنها سنگری که برای او در سرزمین عراق باقی مانده بود شهر کوفه وقبایل اطراف آن بود. ولی در این راه والی کوفه ابوموسی اشعری مانع بود، زیرا هر نوع قیام را فتنه می پنداشت ومردم را از یاری کردن امام -علیه السلام باز می داشت.
ابو موسی پیش از بیعت مهاجرین وانصار با امام علیه السلام والی کوفه بود وپس از روی کار آمدن آن حضرت، به صلاحدید مالک اشتر، در پست خود باقی ماند. آنچه امام را بر ابقای او د رمقام خود واداشت، علاوه بر نظر مالک اشتر، پیراستگی ابوموسی از اسراف در بیت المال وحیف ومیل آن بود واز این حیث با سایر استانداران عثمان تفاوت وتمایز داشت.
باری، امام علیه السلام چاره را آن دید که شخصیتهایی را به کوفه اعزام کند ودر این مورد نامه هایی برای ابو موسی ومردم کوفه بفرستد تا زمینه را برای اعزام نیرو آماده سازند ودر غیر این صورت، به عزل استاندار ونصب دیگری بپردازد. اینک شرح کارهایی که امام علیه السلام در این زمینه انجام داد:
1- اعزام محمد بن ابی بکر به کوفه
امام علیه السلام محمد بن ابی بکر ومحمد بن جعفر را همراه با نامه ای به کوفه اعزام کرد تا در یک مجمع عمومی ندای استمداد او را به سمع مردم کوفه برسانند، ولی سماجت ابو موسی در رای خود، تلاش هر دو نفر را بی نتیجه ساخت.هنگامی که مردم به ابوموسی مراجعه می کردند، می گفت:«القعود سبیل الآخرة و الخروج سبیل الدنیا» (1). یعنی: در خانه نشستن راه آخرت وقیام راه دنیا است(هر کدام را می خواهید برگزینید!).از این رو،نمایندگان امام علیه السلام بدون اخذ نتیجه کوفه را ترک گفتند ود رمحلی به نام «ذی قار» با آن حضرت ملاقات کردند وسرگذشت خود را بیان داشتند.
2- اعزام ابن عباس واشتر
امام علیه السلام در این مورد نیز، همچون دیگر موارد، بر آن بود که تا کار به بن بست نرسد دست به اقدام شدیدتر نزند. لذا مصلحت دید که پیش از اعزام ابو موسی دو شخصیت نامی دیگر، یعنی ابن عباس ومالک اشتر، را به کوفه روانه سازد تا از طریق مذاکره مشکل را بگشایند. پس به اشتر فرمود: کاری را که انجام دادی واکنون نتیجه بدی داده است باید اصلاح کنی. آن گاه هر دو نفر رهسپار کوفه شدند وبا ابو موسی ملاقات ومذاکره کردند.
این بار ابو موسی سخن خود را در قالب دیگری ریخت وبه آنان چنین گفت:
«هذه فتنة صماء، النائم فیها خیر من الیقظان و الیقظان خیر من القاعد و القاعد خیر من القائم والقائم خیر من الراکب والراکب خیر من الساعی ». (2)
این شورشی است، که انسان خواب در آن بهتر از بیدار است وبیدار بهتر از نشسته واو بهتر از ایستاده واو بهتر از سوار وسوار بهتر از ساعی است.
سپس افزود:شمشیرها را در غلاف کنید و...
این بار نیز نمایندگان امام، پس از سعی وتلاش بسیار، مایوسانه به سوی امام علیه السلام باز گشتند واو را از عناد وموضعگیری خاص ابوموسی آگاه ساختند.
3- اعزام امام حسن(ع) وعمار یاسر
این بار امام علیه السلام تصمیم گرفت که برای ابلاغ پیام خود از افراد بلند پایه تر کمک بگیرد وشایسته ترین افراد برای اینکار فرزند ارشد وی حضرت مجتبی علیه السلام وعمار یاسر بودند. اولی فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود که پیوسته مورد مهر او بود ودومی از سابقان در اسلام که مسلمانان ستایش او را از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بسیار شنیده بودند. این دو بزرگوار نیز با نامه ای از امام علیه السلام وارد کوفه شدند. نخست حضرت مجتبی علیه السلام نامه امام علیه السلام را، که بدین مضمون بود، بر مردم خواند:
از بنده خدا علی امیر مؤمنان به مردم کوفه، یاوران (3) شرافتمند وبلند پایگان عرب.اما بعد، من شما را از کار (قتل) عثمان آنچنان آگاه سازم که شنیدن آن به سان دیدنش باشد. مردم بر کارهای او خرده گرفتند ومن مردی از مهاجران بودم که سعی می کردم او را خرسند سازم وکمتر ملامتش کنم.د رحالی که مثل طلحه وزبیر نسبت به او همچون شتر رمیده ای بود که کمترین فشار بر او موجب تند بردن شتر وآهسته راه بردن آن «حداء» های ناراحت کننده او باشد. علاوه بر این دو، عایشه نیز ناگهان بر او خشمگین شد وسرانجام گروهی بر او دست یافتند واو را کشتند.آن گاه مردم، بدون کمترین اکراه، بلکه با کمال رغبت، با من بیعت کردند. ای مردم! برای هجرت(مدینه) اهل خود را بیرون رانده وبه صورت دیگ جوشان در آمده وفتنه بر پا شده است. به سوی فرمانده خود بشتابید وبه جهاد با دشمن خود مبادرت ورزید. (4)
پس از قرائت نامه امام علیه السلام وقت آن رسید که نمایندگان آن حضرت نیز سخن بگویند واذهان مردم را روشن سازند. وقتی فرزند امام آغاز به سخن کرد چشمها به او دوخته شد وشنوندگان زیر لب او را دعا می کردند واز خدا می خواستند که منطق او را استوارتر سازد. حضرت مجتبی علیه السلام، د رحالی که بر عصا یا نیزه ای تکیه داده بود، سخن خود را چنین آغاز کرد:
ای مردم! ما آمده ایم که شما را به کتاب خدا وسنت پیامبرش وبه سوی داناترین ودادگرترین وبرترین واستوارترین فرد در امر بیعت از مسلمین بخوانیم. شما را به سوی کسی دعوت کنیم که قرآن بر او ایراد نگرفته، سنت او را انکار نکرده ودر ایمان به کسی که با او دو پیوند داشت (:ایمان وخویشاوندی) بر همه سبقت داشته وهرگز او را تنها نگذاشته است. در روزی که مردم از اطراف او ( پیامبر) پراکنده شده بودند، خدا به کمک او اکتفا کرد. واو با پیامبر نماز می گزارد، در حالی که دیگران مشرک بودند.
ای مردم! چنین کسی از شما کمک می طلبد وشما را به حق دعوت می کند واز شما می خواهد که او را پشتیبانی کنید وبر ضد گروهی که پیمان خود را شکسته اند وصالحان از یاران او را کشته اند وبیت المال او را به غارت برده اند قیام کنید. برخیزید، که رحمت خدا بر شما باد وبه سوی او حرکت کنید وبه کارهای نیک فرمان دهید واز بدیها باز دارید وآنچه را که نیکان آماده می سازند شما نیز آماده سازید.
ابن ابی الحدید از قول مورخ معروف ابومخنف برای امام حسن علیه السلام دو سخنرانی نقل می کند که ما به ترجمه یکی اکتفا کردیم. هر دو سخنرانی حضرت مجتبی علیه السلام، در تحریک عواطف وتشریح مواضع علی علیه السلام، کاملا اعجاب انگیز است. (5)
وقتی سخنان امام مجتبی علیه السلام به پایان رسید، عمار یاسر برخاست وخدا را ثنا گفت وبر پیامبر او درود فرستاد وسپس چنین گفت:
ای مردم! برادر وپسر عم پیامبر شما را برای کمک به دین خدا می خواند.بر شما باد امامی که کار خلاف انجام نمی دهد ودانشمندی که نیاز به تعلیم ندارد وصاحب قدرتی که هرگز نمی ترسد ودارای سابقه ای در اسلام که کسی به پایه او نمی رسد. اگر با او روبرو شوید حقیقت را برای شما بازگو می کند.
سخنان فرزند پیامبر وصحابی بلند پایه او دلها را بیدار ووجدانهارا بیدارتر کرد وآنچه را که استاندار ساده لوح رشته بود از هم گسست.چیزی نگذشت که جوش وخروش در سراسر جمعیت افتاد.خصوصا وقتی که زید بن صوحان نامه عایشه را بر مردم کوفه خواند همه را در اعجاب فرو برد. او در نامه خود به زید نوشته بود که در خانه خود بنشیند وعلی را یاری نکند. زید پس از خواندن نامه فریاد زد:مردم! آگاه باشید که وظیفه ام المؤمنین در خانه نشستن است ووظیفه من نبرد کردن در میدان جهاد. اکنون او ما را به وظیفه خودش دعوت می کند و خود وظیفه ما را بر عهده می گیرد!
مجموع این وقایع وضع را به نفع امام علیه السلام تغییر داد وگروهی آمادگی خود را برای یاری آن حضرت اعلام کردند ودر حدود دوازده هزار نفر خانه وزندگی خود را برای پیوستن به امام علیه السلام ترک گفتند.
ابو الطفیل می گوید: امام، پیش از ورود سپاهیان کوفه به اردوی او، به من گفت که تعداد یارانی که از کوفه به سوی او می آیند دوازده هزار ویک نفرند. من همه را پس از ورود شمردم; از آن عدد نه یک نفر کم بود ونه یک نفر فزون. (6)
ولی شیخ مفید آمار سپاهیانی را که از کوفه به سوی امام علیه السلام شتافتند شش هزار وششصد نفر ذکر می کند ومی گوید:امام علیه السلام به ابن عباس گفت که در ظرف دو روز تعداد یاد شده به سوی او می آیند وطلحه وزبیر را می کشند. وابن عباس می گوید که چون از آمار سپاهیان تحقیق کرد گفتند که شش هزار وششصد نفرند. (7)
تلاش بی ثمر ابو موسی
ابو موسی از دگرگونی وضع کوفه سخت برآشفت ورو به عمار ومردم کرد وگفت:
از پیامبر شنیده ام که به زودی فتنه ای رخ می دهد که در آن نشسته بهتر از ایستاده وهر دو بهتر از سواره اند، وخداوند خون ومال ما را به یکدیگر حرام کرده است.
عمار،با روح پرخاشگری که داشت، گفت:آری پیامبر خدا تو را قصد کرده وقعود تو بهتر از قیام توست نه دیگران. (8)
در اینجا باید کمی در باره حدیث یاد شده تامل کرد.
فرض می کنیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین حدیثی را بیان کرده است، ولی از کجا معلوم که مقصود او حادثه جمل بوده است؟ آیا جلوگیری از تجاوز گروهی که برای کسب قدرت چهار صد نفر را مانند گوسفند سر بریدند فتته ای است که قاعد در آن بهتر از قائم است؟
پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حادثه های بسیاری رخ داده است; از سقیفه تا قتل عثمان. چرا حدیث پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم ناظر به این حوادث نباشد؟ اگر تاریخ را ورق بزنیم وحوادث سالهای 11تا 35 هجری را از نظر بگذرانیم خواهیم دید که برخی از آن حوادث بسیار اسف انگیز بوده است. مگر می توان از حادثه تلخ مالک بن نویره به سادگی گذشت؟ حوادث دوران خلیفه سوم را، از جمله ضرب وشتم وتبعید صالحان، مگر می شود فراموش کرد؟ چرا این حدیث ناظر به دوران خلافت معاویه ومروان وعبد الملک نباشد؟
به علاوه، اصولا اسلام محکماتی دارد که به هیچ وجه نمی توان آنها را نادیده گرفت واز آن جمله اصل اطاعت از اولو الامر است. اطاعت خلیفه منصوص یا منتخب از جانب مهاجرین وانصار یک وظیفه اسلامی است که همگان بر آن صحه گذارده اند وابو موسی نیز امام علیه السلام را به عنوان «ولی امر» می شناخت، زیرا فرمان آن حضرت را پذیرفت ودر پست استانداری کوفه باقی ماند و از آن پس هر کاری انجام می داد به عنوان والی علی علیه السلام انجام می داد. در این صورت نباید در برابر آیه: اطیعوا الله واطیعوا الرسول و اولی الامر منکم حدیث مجملی را دستاویز قرار می داد وبا نص قرآنی مخالفت می ورزید.
عزل ابو موسی از مقام استانداری
اعزام نمایندگان متعدد وبی ثمر ماندن تمام کوششها، امام علیه السلام را بر آن داشت که ابوموسی را از مقام خود معزول دارد. آن حضرت قبلا نیز در طی نامه ای حجت را بر او تمام کرده، به وی نوشته بود:من هاشم بن عتبه را اعزام کردم که به کمک تو مسلمانان را به جانب ما روانه سازد، لذا باید با او همکاری کنی. وما تو را به این مقام گماردیم که یاور حق باشی.
وقتی امام علیه السلام از تاثیر نامه ها واعزام شخصیتها در تغییر تفکر ورای استاندار مایوس گردید، همراه با اعزام حضرت مجتبی علیه السلام نامه ای نیز به ابو موسی نوشت ورسما او را از مقام ولایت معزول کرد وقرظة بن کعب را به جای وی گمارد. متن نامه امام چنین است:
«فقد کنت اری ان تعزب عن هذا الامر الذی لم یجعل لک منه نصیبا سیمنعک من رد امری و قد بعثت الحسن بن علی و عمار بن یاسر یستنفران الناس و بعثت قرظة بن کعب والیا علی المصر فاعتزل عملنا مذموما مدحورا».
چنین مصلحت می بینم که از این مقام کنار بروی ;مقامی که خدا برای تو در آن نصیبی قرار نداده است. وخدا از پیامد مخالفت تو مرا باز می دارد. من حسن بن علی وعمار یاسر را اعزام کردم تا مردم را برای کمک به ما گسیل دارند وقرظة بن کعب را والی شهر قرار دادم. از کارگزاری ما کنار برو، د رحالی که نکوهیده ورانده شده هستی.
مضمون نامه در شهر منتشر شد وچیزی نگذشت که مالک اشتر، که به درخواست خود او این بار نیز به کوفه اعزام شده بود دار الاماره را تحویل گرفت ودر اختیار استاندار جدید قرار داد وابو موسی، پس از یک شب اقامت، کوفه را ترک گفت. (9)
پی نوشتها:
1- تاریخ طبری، ج 3، ص 393، وص 496.
2- تاریخ طبری، ج 3،ص 496.
3- در نامه امام علیه السلام در اینجا لفظ «جبهة الانصار» آمده است.جبهه به معنی گروه وپیشانی است ومقصود از انصار همان یاوران است، نه انصار در مقابل مهاجر، زیرا پیش از مهاجرت امام علیه السلام ازمدینه به کوفه، این شهر مرکز انصار اصطلاحی نبود.
4- نهج البلاغه، نامه نخست.
5- ر.ک. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 14، ص 14- 11; تاریخ طبری، ج 3، ص 500 -499.
6- ر.ک. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 14، ص 14- 11; تاریخ طبری، ج 3، ص 500 -499.
7- جمل، ص 157.
8- تاریخ طبری، ج 3، ص 498.
9- تاریخ طبری، ج 3، ص 501.