بنیانگذاران عقائد وهابیت ۸

اگرچه نویسندگان ایرانی معاصر محمد بن عبدالوهاب (۱) و برخی از نویسندگان عثمانی، وی را حنفی مذهب دانسته اند (۲) ولی با توجه به نحوه تعلیمات او و موافق بودن آنها با مذهب حنبلی و این که پدرش و برادرش از علمای حنبلی بودند و پیروانش همواره خود را حنبلی می دانسته اند، دیگر شکی باقی نمی ماند که بنیانگذار مسلک وهابیت در آغاز امر، مذهب حنبلی داشته است و این ...

فرقه وهابی و فرقه حنبلی

اگرچه نویسندگان ایرانی معاصر محمد بن عبدالوهاب (1) و برخی از نویسندگان عثمانی، وی را حنفی مذهب دانسته اند (2) ولی با توجه به نحوه تعلیمات او و موافق بودن آنها با مذهب حنبلی و این که پدرش و برادرش از علمای حنبلی بودند و پیروانش همواره خود را حنبلی می دانسته اند، دیگر شکی باقی نمی ماند که بنیانگذار مسلک وهابیت در آغاز امر، مذهب حنبلی داشته است و این مسلک از مذهب حنبلی سرچشمه گرفته است و عموم بنیان گذاران عقائد وهابیت، مانند: ابو محمد بربهاری، ابن بطه، ابن تیمیه و ابن قیم و محمد بن عبدالوهاب همه از علمای حنبلی بوده اند و به همین جهت وهابیان، خود را از اهل سنت وجماعت و حنبلی مذهب می دانند.

«صبحی محمصانی » دراین باره می نویسد:

«... رواج مذهب حنبلی از سه مذهب دیگر اهل سنت و جماعت کمتر است. مجدد این مذهب سالها پس از وی دو مجتهد بزرگ اسلام ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم بودند، و سالها بعد، در قرن دوازدهم هجری محمد بن عبدالوهاب تجدید نظری در آن مذهب کرد و عقیده دینی خود را بر مذهب حنبلی استوار ساخت و مذهب جدیدی پدید آورد که به نام او مذهب وهابی خوانده می شود و اکنون در عربستان سعودی رواج دارد» (3).

ولی طبق نوشته دکتر زکی وهابیها از دو جهت با حنبلیها تفاوت دارند:

یکی اینکه تقلید از غیر پیشوایان چهارگانه اهل سنت یعنی مالک و ابو حنیفه و شافعی و ابن حنبل را منع می کنند و مذاهب دیگر و از جمله مذاهب شیعه را قبول ندارند.

دوم این که وهابیها در برخی از مسائل فرعی، هرگاه رایی متکی به نص جلی از کتاب و سنت از یکی از پیشوایان سه گانه (غیر از احمد حنبل) صادر شده باشد و به صدور آن یقین کنند، به آن رای عمل می کنند و در آن مساله به خصوص به رای احمد حنبل عمل نمی کنند.

دکتر زکی در دنباله آن می افزاید:

«مذهب وهابی هم مانند فرقه های دیگر مذهبی و سیاسی و اجتماعی، دستخوش دگرگونیهایی شده است و اختلاف سلیقه در درک تعالیم آن و کیفیت اجرا و عمل به آن اثر گذاشته است.

از جمله می بینیم که عبدالعزیز آل سعود، که پیشوا و امام وهابیان به شمار می رفت، در سال 1934 میلادی بعد از جنگی که میان او و امام یحیی پادشاه شیعی مذهب (زیدی) یمن رخ داد، با امام یحیی عهدنامه دوستی مبنی بر اخوت اسلامی امضاء کرد و در آن عهدنامه اعتراف نمود که ملک یحیی، حاکم شرعی یمن است که این خود اعتراف ضمنی به مذهب زیدی است با این که اعتراف مذکور باآنچه قبلا گفته شد که وهابیها، مذاهب دیگر غیر از مذاهب اربعه را قبول ندارند، منافات دارد» (4).

البته گذشته از این دو امر میان وهابیها و حنبلیها تفاوتهای دیگری نیز وجود دارد از جمله احمد بن حنبل و پیروانش گرچه قسمتی از اموری را که وهابیان منع می کنند، آنها هم منع می کردند و گاهی هم از جمله در زمان بربهاری شدت عمل به خرج می دادند و تبدیل به فتنه می شد، ولی به کفر فرقه های دیگر اسلامی حکم نمی کردند و شهرهای اسلامی را دارالکفر نمی دانستند و کسانی را که به زیارت قبر مطهر رسول اکرم صلی الله علیه وآله و یا یکی از بزرگان دین می رفتند، تکفیر نمی کردند و مشرک نمی خواندند.

شباهت وهابیها به خوارج

از نظر محققان، مسلک وهابیت شباهت زیادی با مسلک خوارج دارد و چنین می نماید که کیش وهابی ادامه تاریخی فکر خارجیگری و اندیشه خوارج است. و می دانیم که فرقه خوارج در جنگ صفین از جریان حکمیت پیدا شد که خود داستان مفصلی دارد ریشه اصلی و پایه اعتقادات خوارج را چند چیز تشکیل می دهد:

1- تکفیر علی علیه السلام و عثمان و معاویه و اصحاب جمل و اصحاب تحکیم، به طور کلی کسانی که به حکمیت رضا دادند.

2- تکفیر کسانی که قائل به کفر کسانی که یادآور شدیم، نباشند.

3- ایمان تنها عقیده قلبی نیست، بلکه عمل به اوامر و ترک نواهی، جزء ایمان است.

4- وجوب قیام و شورش بر ضد حاکم وامام ستمگر (5).

این گروه آشوبگر و شورشی با این عقاید تند افراطی به جائی رسیدند که تمام مسلمانان را کافر و همه را مهدورالدم و مخلد در آتش می دانستند.

مرحوم علامه امین در کتاب گرانقدر «کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب » درباره شباهتهای وهابیها به خوارج بحث نسبتا مفصلی دارد که خلاصه آن را در اینجا ذکر می کنیم:

1- شعار خوارج این بود که: «لا حکم الا لله » (حکومتی جز حکومت خدا نیست) و این کلمه حقی است که از آن باطل اراده شده است. چنانکه امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود: آری این کلمه به خاطر مطابقتی که با قول خداوند «ان الحکم الا لله » دارد، کلمه حقی است ولی از آن باطل اراده شده است، مقصود خوارج از این کلمه این است که کسی نمی تواند امیر و حاکم باشد و در مسائل دینی نمی توان به «حکمیت » پرداخت بدین جهت حکمیت صفین را کفر و گناه می پنداشتند در صورتی که در خود قرآن مردم در موارد اختلاف به حکمیت و داوری فرا خوانده شده اند آنجا که می فرماید:

«و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها..» . (6)

«هرگاه ترسیدید که میان زن و شوهر اختلاف پدید آید، داوری از خانواده مرد و داوری از خانواده زن برگمارید» .

و در آیه دیگر می فرماید:

«...یحکم به ذوا عدل منکم..» . (7)

«دو نفر عادل از شما داوری کند و حکم نماید» .

همچنین شعار وهابیها این است که : «لا دعاء الا لله، لا شفاعة الا لله، لا توسل الا بالله، لا استغاثة الا بالله و...» دعا، شفاعت، توسل و مددخواهی جز از خدا و برای خدا نیست و این سخن، درست است ولی وهابیها منظور نادرستی از آن اراده کرده اند.

آری دعا، شفاعت، توسل واستغاثه از خداست و در حقیقت خداست که خوانده می شود و برای رفع ناملایمات و بدیها و جلب فائده، تنها به او توسل می شود و کمک و مددکار واقعی او است و امر شفاعت به دست اوست. اما مقصود وهابیان آن است که نباید کسی را که خداوند بزرگش کرده، باخواندن او، ما نیز او را بزرگ بداریم و به او توسل بجوئیم تا در پیشگاه خداوند برای ما شفاعت کند و برای ما دعا نماید.

2- شباهت دیگر وهابیان با خوارج آن است که خوارج خیلی به ظاهر مقدس بودند و نسبت به نماز و تلاوت قرآن اهتمام زیاد می ورزیدند، حتی از کثرت سجده، پیشانی آنها پینه بسته بود و طالب حقیقت بودند. چنانکه امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:

«لا تقاتلوا الخوارج بعدی فلیس من طلب الحق فاخطاه کمن طلب الباطل فاصابه » (8).

«پس از من با خوارج نجنگید، زیرا کسی که در جستجوی حق بوده و خطا کرده مانند کسی نیست که طالب باطل بوده و آن را یافته است » .

آری خوارج مردمانی بودند که شدیدا از محرمات اجتناب می کردند تا آنجا که یکی از آنان خوکی را با شمشیر کشت، دیگری اعتراض کرد و گفت: این عمل تو فساد در روی زمین است و باز یکی در سر راه خود خرمائی پیدا کرد و آن را برداشت و در دهان گذاشت دیگری رسید و خرما را از دهان او بیرون آورد که چیز حرامی خوردی! !

وهابیها نیز این چنین اند به ظاهر تعصب در دین دارند و در مسائل دینی سختگیرند، نماز را به موقع می خوانند و در عبادت خدا خود را خسته می کنند و در طلب حق اند ولی راه خطا می پیمایند و از محرمات شدیدا اجتناب می نمایند تا آنجا که ازتلگراف که حکم شرعی آن معلوم نیست، استفاده نمی کنند از شواهد تعصب و مقدس مآبی آنها آن که من خودم یک نفر نجدی (وهابی) را دیدم ریالهای جدید را با ریالهای کهنه با تفاوت صرف می کرد، مردی خواست به او ریال قدیم با اضافه ریال جدید بدهد، وهابی فورا گفت: نه هرگز این رباست. دلال یهودی همراه او بود وقتی که خواست از او جدا شود، یهودی گفت: ما را دعا کن. گفت: خداوند تو را هدایت کند، آنگاه رو به من کرد و گفت: این مرد یهودی است.

3- شباهت سوم وهابیها با خوارج این است خوارج جز خود، بقیه مسلمانان را کافر می دانستند و می گفتند کسی که مرتکب گناه کبیره می شود، در آتش مخلد خواهد بود و همچنین خون و مال مسلمانان جز خود را حلال می دانستند و فرزندان آنها را اسیر می کردند و می گفتند کشور اسلامی اگر گناه کبیره در آن آشکار گردد، تبدیل به کشور کفر می شود. آنان عبدالله بن خباب صحابه پیامبر را که روزه بود و قرآن به گردن خود حمایل کرده بود، با همسرش که آبستن بود، بی رحمانه کشتند و شکم زنش را پاره کردند زیرا که او از علی بن ابیطالب علیه السلام تبری نجست و به او گفتند به حکم همین قرآنی که حمایل کرده ای، تو را می کشیم! آری او را در کنارنهر آب سر بریدند و خونش را بر جوی روان ساختند. خوارج هرگاه زنان مسلمان را اسیر می گرفتند آنها را میان خود خرید و فروش می کردند و ...

وهابیها نیز وضعی مشابه آنها را دارند، آنان سایر مسلمانان را مشرک می دانند و خون و مال آنها را حلال می شمارند و مسلمانان را مشرک خطاب می کنند و کشورهای اسلامی را سرزمین کفر معرفی می نمایند و هجرت از آنها را لازم و ضروری می دانند و کسی را که نماز راترک کرده، اگرچه منکر آن نباشد، واجب القتل می شمارند (9).

سلیمان بن عبدالوهاب در رساله ای که در رد برادرش محمد بن عبدالوهاب نوشته، می گوید: ابن قیم گفته خوارج دو ویژگی داشتند که به جهت آن از سایر مسلمانان و پیشوایان آنان جدا شدند:

نخست آن که از سنت فاصله گرفته و آنچه را که سنت نیست، سنت پنداشتند.

دوم این که مسلمانان را به سبب ارتکاب گناه کافر دانستند و در اثر آن حکم به حلیت خون و مال آنها دادند و سرزمین اسلام را سرزمین کفر شمردند.پس سزاوار است که مسلمانان از این دو اصل و پایه غلط برحذر باشند و از نتایج آن دو اصل: دشمنی مسلمانان و لعن و سرزنش آنان و حلال شمردن خون و مال آنها و به طور کلی از هر بدعتی، بپرهیزند و این ویژگی که او برای خوارج گفته است، بعینه در وهابیان وجود دارد.

4- همان طوری که وهابیها در شبهه های خود به ظاهر برخی از آیات که به زعم آنها به کفر مرتکب کبیره دلالت دارند، استناد کرده اند وهابیها نیز در این شبهه به ظواهر بعضی آیات و ادله که گمان می کنند بر حرمت و شرک بودن اشتغاثه و استعانت از غیر خدا، دلالت دارند، تمسک جسته اند، چنانکه در بحث از عقائد وهابیان بیان شده است.

5- خوارج جنگ و قتال و قیام بر ضد حکام اسلام را حلال می شمارند زیرا به عقیده آنها، همه آنها ائمه ضلال و گمراهی هستند، عقیده وهابیها نیز همینطور است.

6- خوارج باکی ازمرگ نداشتند و آن را با آغوش باز استقبال می کردند زیرا چنان می پنداشتند که پس از مرگ به بهشت خواهند رفت. گویند یکی از آنها در جنگ نیزه ای خورد و او همینطور خود را به دشمن رسانید و او را بکشت و این جمله را می خواند: «و عجلت الیک رب لترضی!» «به سوی تو پروردگارا شتاب کردم تا از من خشنود شوی » .

وهابیها نیز در میدان چنگ از خودگذشتگی و فداکاری نشان می دهند و به گمانشان اگر مردند راهی بهشت می شوند و در جنگ این رجز را می خوانند: «هبت هبوب الجنة; وین انت یا باغیها» .

7- خوارج مردمان قشری و کوته نظر و کودن بودند، در عین حال که از خوردن خرمائی که در سر راه افتاده بود، خودداری می کردند و کشتن خوک وحشی را در بیابان، فساد در زمین می پنداشتند ولی کشتن صحابی پیامبر را که روزه دار بوده و قرآن به گردن داشته واجب می دانستند و تمام مسلمانان را کافر تصور نموده و هرگناه کبیره را کفر تلقی می کردند. روزی گروهی از مسلمانان با خوارج روبه رو شدند، خوارج از آنها پرسیدند، شما کیستید؟ یکی از مسلمانان که خیلی باهوش بود، گفت: بگذارید من پاسخ دهم. او چنین پاسخ داد: ما طائفه ای از اهل کتاب هستیم به شما پناه آورده ایم تاکلام خدا را بشنویم، سپس ما را به نقطه امنی برسانید. خوارج به همدیگر گفتند پیمان پیامبر رامحترم بدارید بخشی از قرآن را به آنها بخوانید و کسی را بر آنان بگمارید تا آنها را سالم به نقطه امن برسانند، به عبدالله بن خباب صحابی پیامبر گفتند: نظرت درباره علی بن ابیطالب چیست؟ او شروع به مدح و ثنای علی علیه السلام کرد به او گفتند: تو از کسانی هستی که مرید نام اشخاص هستید او راکشتند به نحوی که گذشت.

وهابیها نیز از اینگونه قشری گری و کوته نظری دارند از یک طرف رحمت فرستادن و ذکر گفتن را حرام می دانند و در حلیت تلگراف تردید نشان می دهند و استعمال دخانیات راحرام و مرتکبش را مجازات می کنند، ولی از سوی دیگر مسلمانان را کافر و مشرک می دانند و خون و مالشان راحلال دانسته و قتلشان را به بهانه این که از صاحبان شفاعت طلب شفاعت می کنند و به مقربان ربوبی توسل می جویند، لازم می شمارند.

8- در مورد خوارج رسول خدا صلی الله علیه وآله فرموده: همچنان که تیر از کمان رها می شود، آنان از دین خارج می شوند و در حدیثی دیگر فرموده: خوارج چنان در مسائل دینی زیاده روی می کنند که سرانجام مانند تیری که از کمان جدا شود، از دین خارج می شوند.

راجع به وهابیان نیز احادیثی از رسول خدانقل شده که امام احمد بن حنبل در مسند خویش به آن اشاره کرده است (10). مضمون حدیث این است: ابن عمر گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: خدایا کشور شام را برای ما مبارک گردان! خدایا کشور یمن رانیز برای ما مبارک گردان، حاضران گفتند سرزمین نجد را نیز مبارک فرما، رسول خدا صلی الله علیه وآله باز در حق شام و یمن دعای خویش را تکرار فرمود، حاضران باز سرزمین نجد را اضافه کردند پیامبر فرمود: نه این سرزمین، با میمنت ومبارک نیست در اینجا آشوب ها رخ می دهد و حوادث تکان دهنده ای پدید می آید شاخ شیطان از این نقطه سر بیرون می آورد.

بخاری هم این حدیث را در کتاب فتن از ابن عمر روایت کرده و در نوبت سوم پیامبر جمله مذکور را فرمود. ترمذی نیز این حدیث را در مناقب روایت کرده است.

احمد در مسند از عبدالله بن عمر و مسلم در صحیح خود این سخن پیامبر را نقل کرده اند که آن حضرت درحالی که رو به مشرق داشت، فرمود: «الا ان الفتنة هیهنا الا ان الفتنة هیهنا من حیث یطلع قرن الشیطان » (11) «آگاه باشید که فتنه از آنجاست، آگاه باشید که فتنه از آنجاست از این جهت که شاخ شیطان پدیدار می گردد» .

بخاری هم در کتاب فتن «باب آشوب از سمت مشرق » از ابن عمر روایت کرده که پیامبر به طرف منبر می رفت و می فرمود: آشوب ازاینجاست، آشوب از اینجاست، آنجا که شاخ شیطان درآید یا فرمود: آنجا که آفتاب سر درآورد.

در حدیث دیگر باز بخاری از ابن عمر نقل می کند که او از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده که در حال توجه به سمت مشرق می فرمود: آشوب از همین جاست آنجا که شاخ شیطان درآید.

در حدیث دیگر مسلم به سند خود از سالم بن عبدالله او هم از پدرش نقل می کند که پیامبر درحالی که رو به مشرق بود، فرمود: «ها ان الفتنة هیهنا ها ان الفتنة هیهنا ها ان الفتنة هیهنا من حیث یطلع قرن الشیطان » (12). «سه بار فرمود: فتنه آنجاست، از آن جهت که شاخ شیطان (از آنجا) ظاهر می گردد» .

در کتاب قاموس می گوید: «شاخ شیطان و دو شاخ آن، یاران و پیروانش می باشند یا منظور نیروی آن و انتشار و تسلطش در روی زمین است » (13).

قسطلانی می گوید: شیطان به هنگام طلوع آفتاب سرش را به آن نزدیک می کند تا ستایش کنندگان آفتاب به آن نیز سجده کنند.

مسلم در صحیح خود این حدیث نبوی را نقل کرده که: «راس الکفر نحو المشرق » و در روایت دیگر فرموده: «الایمان ایمان والکفر قبل المشرق » یعنی ایمان در یمن است و کفر از سوی مشرق می باشد.

دو حدیث اول که در آنها اسم «نجد» برده شده، بقیه احادیثی را که کلمه مشرق و مطلع شاخ شیطان در آنها به کار رفته، تفسیر می کند و روشن می سازد که منظور از مشرق همان سرزمین نجد می باشد، زیرا «نجد» در مشرق مدینه قرار دارد و نیز از مجموع احادیث روشن می گردد که مقصود از مشرق که درمقابل حجاز آورده شده، همان «نجد» می باشد.

پس این که از بعضی از وهابیان نقل شده که گفته اند: مقصود از «نجد» سرزمین عراق است، چون آنجا بلندتر از حجاز است و «نجد» از نظر لغت به سرزمین مرتفع می گویند، کاملا بی پایه و بی اساس است زیرا هرکجا کلمه «نجد» به کار برده شود و قیدی بر آن اضافه نگردد، منظور همان سرزمین نجد است چون که «نجد» نام سرزمینی است از قدیم تاکنون اهل آن را نجدی می گویند و پادشاه آن را پادشاه نجد می نامند و سخن اهل لغت همچنین اشعار عرب در این باره صراحت کامل دارد.

در صحاح می نویسد: نجد سرزمین عربی است و آن را «غور» گویند و غور سرزمین «تهامه » است و هر زمین مرتفعی از تهامه گرفته تا سمت عراق را نجد نامند.

در مصباح می نویسد: «نجد سرزمین معروفی است از بلاد عرب پشت سرزمین عراق و آن جزو حجاز نیست، اگرچه جزو جزیرة العرب محسوب می شود» .

این بود نظر گروهی از اهل لغت که همگی صراحت دارند که عراق غیر از نجد و حجاز و یمن و شام است و منظور از «نجد» مقابل «تهامه » است که «غور» نیز نامیده می شود علاوه بر این که سخن صحابه به رسول خدا که خود اهل حجاز و در حجاز بودند «نجد ما نیز مبارک باد» خود شاهد بر آن است که مقصود از «نجد» همان نجد حجاز است، یعنی سرزمین وهابیها که در مشرق حجاز قرار دارد. پس سخن وهابیان که می گویند منظور از «نجد» عراق است، کاملا واهی و بی اساس می باشد.

و در کتاب «قاموس الامکنة والبقاع » می نویسد: «نجد سرزمینی است واقع در مشرق حجاز و آن دو ناحیه است: نجد حجاز و نجد عارض. قرمطی ها و مسلیمه کذاب و وهابیان از این سرزمین سر درآورده اند و مرکز آن «ریاض » است که سی هزار جمعیت دارد» .

پس حدیث نبوی که فرمود: شاخ شیطان و فتنه و آشوب در نجد پدیدار می شود، اشاره به خروج مسلیمه کذاب و قرمطی ها و وهابیهاست.

از دانشمندانی که این احادیث را بر وهابیان تطبیق کرده و نیکو استدلال نموده، شیخ سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب است. وی پس از نقل این روایات می نویسد:

«اقول اشهد ان رسول الله صلی الله علیه وآله لصادق فصلوات الله و سلامه و برکاته علیه و علی آله و صحبه اجمعین لقد ادی الامانة و بلغ الرسالة ».

«می گویم شهادت می دهم که پیامبر راست فرمود و رسالت خویش را ادا کرد» .

قال الشیخ تقی الدین فالمشرق عن مدینته صلی الله علیه وآله شرقا و منها خرج مسلیمة الکذاب الذی ادعی النبوة و هو اول حادث حدث بعده و اتبعه خلائق...» «ابن تیمیه گفته: مشرق مدینه بود که مسلیمه کذاب از آنجا ظهور کرد و مدعی نبوت شد واین نخستین رویداد بدی بود که پس از رحلت آن بزرگوار رخ داد و عده ای از مردم از او تبعیت نمودند» .

اینکه پیامبر فرمود:

«ان الایمان یمانی و الفتنة تخرج من المشرق ».

«ایمان یمنی است و آشوب و فتنه از طرف مشرق است »،

و این جمله را کرارا فرموده خود هشداری بود که مردم در رویدادهای این سرزمین بیندیشند و با آگاهی آنها را بسنجند و زود فریب مدعیان آنجا را نخورند. چرا پیامبر مکرر برای حجاز و اهل آن دعا کرد ولی از دعا درباره «نجد» خودداری فرمود؟ اگر بنا بود آداب و سننی که در حجاز و یمن و مکه و مدینه رواج داشت، آداب ضد دینی و شرک و کفر محسوب شود، پس چرا پیامبر آن مناطق را دعا کرد ولی سرزمین «نجد» را که این آداب و سنن در آنجا ریشه کن شده، دعا نکرد. شما وهابیها فقط سرزمین خود را سرزمین اسلامی می دانید و سایر کشورها و شهرهای اسلامی را بلاد کفر می پندارید، این عقیده و رفتار شما با سخن و دعای پیامبر چگونه سازگار است؟ !

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که از همه حوادث مهم و غیر مهم خبر می دهد، اگر می دانست که سرزمین نجد و زادگاه مسلیمه کذاب بعدها دارالایمان خواهد بود و امت برگزیده در آنجا به وجود خواهد آمد، حتما در حق شما و سرزمین شما دعا می کرد.

آری شما برخلاف سخنان رسول خدا صلی الله علیه وآله سرزمین فتنه و آشوب را دارالایمان و شهرهای مکه و مدینه و یمن را دارالکفر می خوانید و هجرت از آنها را لازم می شمارید... (14)

از اخباری که به احتمال قوی بر وهابیها تطبیق می کند، سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله در حق «ذوالخویصره » تمیمی است که فرمود: از قوم و خویش این مرد کسانی به وجود آیند که قرآن می خوانند لیکن آیات قرآن از حنجره آنان فراتر نمی رود و در دلشان نمی نشیند، آنان همچون تیری که از کمان جدا شود، از دین فاصله می گیرند، مسلمانان را می کشند و بت پرستان را آزاد می گذارند، هرگاه من آنان را درک کنم، همه شان را نابود می کنم.

برخی از رؤسای خوارج از قبیله تمیم یعنی قبیله شخص «ذوالخویصره » بودند، محمد بن عبدالوهاب نیز از همین قبیله تمیم می باشد و حدیث بر حال او و پیروانش نیز تطبیق می شود.

9- خوارج آیات قرآن را که درباره کفار و مشرکین نازل شده بود، بر مسلمانان و مؤمنان تطبیق می کردند وهابیها نیز این چنین می کنند و آیات مربوط به مشرکان را بر مؤمنان تطبیق می نمایند.

در خلاصة الکلام می نویسد: در صحیح بخاری از عبدالله بن عمر در وصف خوارج نقل شده که پیامبر فرمود: آنان آیاتی را که راجع به کفار است، بر مؤمنان شامل می دانند. و در حدیث دیگر باز از ابن عمر در غیر بخاری نقل شده است که پیامبر فرمود:

«اخوف ما اخاف علی امتی رجل متاول للقرآن یضعه فی غیر موضعه »

«خطرناکترین چیز بر امت من مردی است که قرآن را تاویل کند و آن را بر افرادی شامل بداند که شامل نیست » .

از ابن عباس روایت شده که: «لا تکونوا کالخوارج تاولوا آیات القرآن فی اهل القبلة...» . «همچون خوارج نباشید که آیات قرآن را تاویل می کنند و شامل اهل قبله و مسلمانان می دانند» در صورتی که آن آیات در حق اهل کتاب و مشرکین نازل شده است. آنها معنی این آیات را درک نکردند، خونها ریختند و اموال غارت کردند و درحالات وهابیان می بینیم که عین همین کارها را وهابیها نیز کردند.

10- همچنان که خوارج مسلمانان را می کشتند ولی بت پرستان و مشرکان از شر آنها در امان بودند، وهابیها نیز چنین می کردند در هیچ تاریخی نقل نشده که وهابیان باکفار جنگ کرده باشند آنان هرچه کشته اند، از مسلمانان کشته اند، بی آنکه گناهی از آنها سر زده باشد. کافی است که به تاریخ آنها مراجعه کرده و کشتار بی رحمانه آنها را در حمله به مکه و مدینه و طائف، کربلا و یمن و نجف و سایر بلاد اسلامی از نظر بگذرانیم در صورتی که درهمین زمان، کفر و الحاد در روی زمین گسترده و عالمگیر شده بود وهابیان به فکر پیکار با آنان برنیامدند، بلکه با انگلیسیها و دیگر بیگانگان ساختند و مسلمانان را قتل عام کردند.

11- در حق خوارج گفته شده، «کلما قطع منهم قرن نجم قرن » (15) «هرگاه شاخی از آنها قطع شود شاخی دیگر بروید و ظاهر گردد» . بارها خوارج ریشه کن شدند، باز گروهی از جای دیگر سر بلند کردند و همینطورند وهابیان، شریف با آنها پیکار کرد و محمد علی پاشا آنها را از بن برانداخت و فرزندش ابراهیم پاشا به مرکز درعیه حمله کرد و آن را با خاک یکسان ساخت ولی باز از جای دیگر سر درآوردند و فتنه و آشوب بپا کردند (16).

جمعیت خوارج که در اواخر دهه چهارم قرن اول هجری در اثر یک اشتباه خطرناک به وجود آمده بودند، بیش از یک قرن و نیم دوام نیاوردند و در اثر تهورها و بی باکیهای جنون آمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مسلکشان را به نابودی و اضمحلال کشاندند و در اوائل دولت عباسی یکسره منقرض گشتند ولی این مسلک خطرناک اثر خود را باقی گذاشت.

افکار و عقاید خارجیگری در سایر فرق اسلامی نفوذ کرد و طرز فکر خارجیگری در مسلک وهابیت به شکلی مقدس مآبانه تر و خشونت آمیزتر و مصیبت بارتر احیا شده و رواج دارد و موجب بروز فاجعه هائی در قلب عالم اسلام گشته و می شود بنابراین فرقه خوارج اگرچه منقرض شده، ولی مکتب و طرز فکر خارجگیری در جهان اسلام باقی است.

پی نوشت ها:

1) ناسخ التواریخ: ج 1، ص 119، 120 جلد قاجار - روضة الصفای ناصری، ج 9، ص 381- مسیر طالبی: ص 408.

2) سلیمان فائق بک، تاریخ بغداد، ص 152.

3) صبحی محمصانی، فلسفة التشریع، ص 45 و 48.

4) المسلمون فی العالم الیوم، ج 3، ص 63 و 64 بنا به نقل وهابیان، ص 9- 298.

5) فضل بن شاذان، الایضاح، ص 48 به بعد چاپ دانشگاه تهران. دکتر مشکور تاریخ مذاهب اسلامی، ص 41، - 71- ملل و نحل شهرستانی، شرح احمد فهمی محمد قاهره، 1948 ص 170- 222.

6) سوره نساء، آیه 35.

7) سوره مائده: آیه 95.

8) نهج البلاغه، کلام شماره 61.

9) رساله دوم از رسائل الهدیة السنیة، ص 65 و 86.

10) مسند احمد بن حنبل: ج 2، ص 118.

11) صحیح مسلم: ج 2، ص 559.

12) صحیح مسلم: ج 2، ص 560.

13) قرن الشیطان و قرناه امته و المتبعون لرایه او قومه و انتشاره و تسلطه.

14) الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة، ص 43- 44.

15) از کلمات مولای متقیان علی علیه السلام.

16) کشف الارتیاب، از ص 112 تا 117 مقدمه سوم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان