ماهان شبکه ایرانیان

بنیانگذاران عقائد وهابیت ۴

سرانجام پسر عبدالوهاب از «عیینه » بیرون رانده شد و به سال ۱۱۶۰ به شهر «درعیه » رفت (همان شهری که مرکز مسیلمه کذاب بود) و در خانه مردی به نام «عبدالله بن سویلم » فرود آمد ودر آن موقع حکمران این سرزمین «محمد بن سعود» (جد آل سعود)از قبیله «عنیزه » بود، محمد بن سعود زنی داشت به نام «موصی » دختر «ابی وحطان » از آل کثیر که زنی با تدبیر وخردمند بود، این ...

توافق محمد بن عبدالوهاب با محمد بن سعود برای کشتن مسلمانان

سرانجام پسر عبدالوهاب از «عیینه » بیرون رانده شد و به سال 1160 به شهر «درعیه » رفت (همان شهری که مرکز مسیلمه کذاب بود) و در خانه مردی به نام «عبدالله بن سویلم » فرود آمد ودر آن موقع حکمران این سرزمین «محمد بن سعود» (جد آل سعود)از قبیله «عنیزه » بود، محمد بن سعود زنی داشت به نام «موصی » دختر «ابی وحطان » از آل کثیر که زنی با تدبیر وخردمند بود، این زن از وضع شیخ اطلاع یافت و به محمد، شوهر خوداظهار داشت که این مرد غنیمتی است که خدا به تو فرستاده، مقدم او را گرامی بدار و در بزرگداشت وی کوشا باش و یاری او راغنیمت شمار.

ابن سعود پیشنهاد زن خود را پذیرفت و در خانه عبدالله بن سویلم به دیدن شیخ رفت و به عزت و نیکی به او مژده داد، شیخ نیز قدرت و تسلط بر همه بلاد نجد را به وی بشارت داد و درباره روش پیامبر(ص) و اصحاب آن حضرت در امر به معروف و نهی از منکرو جهاد در راه خدا سخن گفت و همچنین به او یادآور شد که هربدعتی گمراهی است و این که مردم نجد بدعتهائی بکار می برند، ومرتکب ظلم می شوند و دچار اختلاف و تفرقه هستند.

محمد بن سعود، سخنان شیخ محمد را به مصلحت خود تشخیص داد وآنها را پذیرفت و به وی اطمینان داد که به یاریش برخواهد خاست و بامخالفان، جهاد خواهد کرد ولی به دو شرط: یکی آن که وقتی کارها رو به راه شد، شیخ از او جدا نشود و با دیگری رابطه برقرار نکند. دوم این که مجاز باشد خراجی را که همه ساله ازاهل درعیه، دریافت می دارد، بازهم دریافت کند. شیخ شرط اول راپذیرفت و درباره شرط دوم گفت: امید است خداوند فتوحات و غنائم بسیاری بیشتر از خراج درعیه نصیب تو گرداند (1). بدین ترتیب محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود در مورد جنگ با مخالفان وامر به معروف و نهی از منکر و اقامه شعائر دین (طبق عقایدخود) با یکدیگر بیعت کردند.

بعضی از مستشرقین مثل «فیلیپ حتی » (2) و «گلدزیهر» (3) وبرخی دیگر گفته اند: محمد بن سعود پسر خود عبدالعزیز را دامادشیخ ساخت و اگر این امر صحیح باشد، موجب رابطه نزدیکتری میان آن دو گردید و این عهد و پیمان میان آل سعود و عائله عبدالوهاب تا به امروز همچنان استمرار دارد و روابط فامیلی نیز همچنان میان آنها در جریان است (4).

عثمان بن معمر نخستین قربانی این توافق

گفتیم که «عثمان بن معمر»، امیر عیینه، شیخ را از آن شهربیرون کرد، اما وقتی «محمد بن سعود»، امیر درعیه به یاری شیخ شتافت و با یکدیگر بیعت کردند و کار او بالا گرفت، عثمان از کار خود به شدت پشیمان شد و به این فکر افتاد که شیخ محمدرا دوباره به «عیینه » برگرداند و بدین منظور با جمعی ازیاران خود، به درعیه رفت و شیخ را به بازگشت به عیینه، ترغیب کرد، اما شیخ بازگشت خود را موکول به اجازه «محمد بن سعود»نمود، محمد هم به هیچ وجه به این امر راضی نشد و عثمان به عیینه باز گشت درحالی که سخت پشیمان و بیمناک بود (5).

طولی نکشید شیخ محمد حکم کفر عثمان بن معمر را صادر کرد وگفت: «ان عثمان بن معمر مشرک کافر» و دو نفر را مامور کشتن او نمود، آن دو نفر در نماز جمعه شرکت کردند و پس از پایان نماز او را در محراب مسجد در ماه رجب سال 1163 به قتل رساندند، روز بعد محمد بن عبدالوهاب به عیینه آمد و «مشاری بن معمر» را که از پیروانش بود، به عنوان حاکم عیینه تعیین کرد (6).

با این که «عثمان بن معمر» همیشه کمک مردم درعیه بود و باتزویج کردن دخترش با «عبدالعزیز بن محمد» با سعودیها روابطنزدیکتری برقرار کرده بود و از این دختر فرزندی به دنیا آمده به نام «سعود» که در عصر او و هابیها به اوج قدرت رسیدند،ولی شیخ اولین کاری که کرد، عثمان را به بهانه این که کافرشده، به قتل رساند و شخصا به «عیینه » رفت و دستور داد قصرآل معمر را با خاک یکسان کردند (7).

حال نمی دانیم چگونه «عثمان بن معمر» حاکم عیینه کافر و مشرک شده بود که در روز جمعه در محراب نماز به قتل رسید؟! در آن وقت که شیخ محمد به درعیه آمد و با محمد بن سعود برای کشتن مسلمانان توافق کرد مردم درعیه در نهایت تنگدستی و احتیاج بودند و برای قوت روزانه خود کار می کردند و نیز در مجلس شیخ حاضر می شدند تا به وعظ او گوش فرا دهند.

«ابن بشر نجدی » چنین می گوید: من (ابن بشر) شهر درعیه را بعداز این تاریخ در زمان سعود، مشاهده کردم درحالی که مردم آن ازثروت فراوان برخوردار بودند و سلاحهای ایشان با زر و سیم تزیین شده بود و بر اسبهای اصیل سوار می شدند و از لباسهای فاخر به تن می کردند و از هر لحاظ در نعمت و رفاه بودند، به حدی که زبان از شرح و بیان آن ناتوان است. روزی در یکی از بازارهای درعیه دیدم که مردها در طرفی و زنها در طرف دیگر قرار داشتند،در آنجا، طلا و نقره و اسلحه و شتر و اسب و گوسفند و لباسهای فاخر و مواد غذائی، به قدری زیاد بود که زبان از وصف آن عاجزاست تا چشم کار می کرد، بازار دیده می شد و من فریاد فروشندگان و خریداران را می شنیدم که مانند زنبور عسل همهمه می کردند که یکی می گفت فروختم و دیگری می گفت خریدم (8).

«ابن بشر» از ثروتهای انباشته در درعیه، سخن گفته ولی شرح نداده است که این ثروتهای هنگفت از کجا پیدا شده بود ولی ازتاریخ پیداست که آن از حمله به قبائل و شهرهای دیگر نجد وغارت کردن اموال دیگر مسلمانان به دست آمده بود. خود ابن بشردر ضمن بیان سیره سعود بن عبدالعزید(درگذشته 1229) گفته است که وی در حملات خود جز کودکان نابالغ و زنان و سالخوردگان، همه را از دم شمشیر می گذرانید و تمام اموال را تصاحب می کرد (9).

پس از آن که محمد بن عبدالوهاب برای کشتار مسلمانان با حکمران درعیه محمد بن سعود پیمان بست، آنگاه به روسای قبائل و تمام مردم نجد و قاضیان نامه نوشته و آنها را به قبول مذهب تازه فرا خواند، برخی پیروی کردند و برخی نیز بی اعتنائی نمودند. اومردم درعیه را به جنگ و پیکار فرا خواند، آنان به ندای وی پاسخ گفتند. و اعلان نمود تمام اهل نجد بدون استثناء «کفره تباح دماوهم و نساوهم و متملکاتهم و المسلم هو من آمن بالسنه التی یسیر علیها محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود» (10)

«کافر هستند و خونها و زنها و اموالشان مباح است، مسلمان کسی است به سنتی که محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود سیر می کنند،ایمان بیاورد».

بعد از پنج سال از پیمان «محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود»، هنوز سلطه امیر درعیه در منطقه حتی در نزدیکترین آبادیها پذیرفته نشده بود. در «حریملا»; «سلمان » برادر«محمد بن عبدالوهاب » مردم را بر ضد وهابیها تحریک می کرد وبه تمام شهرهای نجد نامه هائی فرستاد و در آنها تعالیم برادرش را مصیبت بار خواند، نامه های او در مردم اثر می گذاشت، الا این که «عبدالعزیز» با 800 نفر پیاده و 20 سواره بر «حریملا»استیلا یافت و «سلمان » به طرف «سدیر» فرار کرد (11).

«ملطبرون » می گوید: او در سرزمین نجد مذهبش را آشکار ساخت وسعود از وی تبعیت نمود، او مردی بود زیرک و محکم کار بود. هریک خود را با دیگری تقویت کرد، سعود با پیروی از آئین تازه «محمد بن عبدالوهاب » پایه های کومت خویش را محکم می کرد وپسر عبدالوهاب هم در اثر کمک های نظامی سعود و به زور شمشیر اوداعیه خویش را بگسترد و تقویت نمود و در نتیجه، سعود حکمران منطقه، و محمد بن عبدالوهاب رهبر مذهبی مردم شد.

فرزندان هر یک پست پدر خود را اشغال می کردند و بعد از آن که سعود بر قبیله خود پیروز گشت و بر دو قبیله دیگر از یمن نیزغلبه یافت و قبائل بسیاری از عرب و نیز همه اعراب نجد به وهابیت گرویدند. شهر درعیه را که در جنوب شرقی بصره واقع است،پایتخت خویش قرار داد و پس از پانزده سال، حکومت سعود توسعه پیدا کرد و باز به توسعه بیشتری حرص می ورزید.

او از پیروان خود یک دهم چهارپایان، نقدینه و اجناس، بلکه انسانها را می گرفت. او با قرعه کشی، یک دهم(110) نیروی انسانی پیروان خود را به خدمت خویش می گماشت، در نتیجه ثروتی کلان بهم رساند و سپاهی انبوه تدارک دید که بر یکصد و بیست هزار رزمنده بالغ می شد (12).

«زینی دحلان » در کتاب «خلاصه الکلام فی امراء البلد الحرام »می نویسد: «ابتدای ظهور محمد بن عبدالوهاب به سال 1142ه بودو پس از پنج سال آئین او شهرت پیدا کرد و عقاید واهی او درنجد ظاهر شد و علنا تعالیم خود را بر مردم بخواند.

حکمران درعیه محمد بن سعود به یاری او شتافت و اهالی این شهررا به متابعت وی فراخواند آنها نیز جملگی تبعیت کردند و به تدریج طوائف بسیاری از عربها از او پیروی نمودند تا نیروی اوعظیم شد به حدی که عربهای بدوی از او بیمناک شدند.

برنامه دعوتش این بود که می گفت: «انما ادعوکم الی التوحید وترک الشرک بالله » (13).«من شما را به توحید و یگانه پرستی وترک شرک به خدا فرا می خوانم ».

در دائره المعارف اسلامی می نویسد: «محمد بن سعود» پس از توافق با «محمد بن عبدالوهاب » در سال 1159، از هر طرف به بلادمجاور و مناطق بدویانی که به او نزدیک بودند، حمله می برد واموالشان را غارت می کرد، این امر باعث شد که امرای نیرومندنجد که با او همسایه بودند، مانند بنی خالد از «لحایا»(احسا)و «آل مکرمی » از نجران، در کار او مداخله نمایند، اما آنهانتوانستند جلو پیشرفت وهابیت را بگیرند (14).

نخستین کسی که با «محمد بن سعود» به دشمنی برخاست، «دهام بن دواس » بود که به درعیه حمله برد و دو پسر محمد، فیصل وسعود را به قتل رساند (15).

در سال 1162 اشراف مکه، جریان کار وهابیان را به باب عالی عثمانی اطلاع دادند و این نخستین بار بود که حکومت عثمانی ازفتنه وهابی اطلاع یافت.

ابن بشر می نویسد: «سال 1178 برای محمد بن سعود سخت ترین سالهابود، زیرا «عرعربن خالدی » حاکم احسا و «حسن بن هبه الله »حاکم نجران با یکدیگر هم قسم شده بودند که به «درعیه » حمله کنند و دعوت جدید دینی را از میان ببرند و شوکت مروجان آن رادرهم شکنند. از طرفی محمد بن سعود می دید که هنوز سپاه عرعر ودیگر مخالفان او نرسیده، فرزندش در ناحیه حائر، مابین خرج وریاض شکست خورده و حدود 500 کشته و 200 اسیر داده است. این پیشامدها او را بسیار نگران ساخته بود، اما شیخ محمد او را باسخنان خود، دلگرم می ساخت. در اینجا شیخ محمد بن عبدالوهاب یک زیرکی بزرگ دیبلوماسی نشان داد و حاکم احساء نرسیده با حاکم نجران صلح برقرار نمود و لذا نجرانیها بدون این که منتظر آمدن سپاه عرعر بشوند، منطقه را ترک گفته به سوی احساء حرکت کردند (16). و بدین ترتیب خطری که در این ناحیه، محمد بن سعودرا تهدید می کرد، از میان رفت و پس از رفتن آنها، سپاه عرعرفرا رسید و در پشت حصار درعیه ماندند و کاری نتوانستند انجام بدهند (17).

وهابیان و شرفاء مکه

«زینی دحلان » می نویسد: «وهابیها در زمان حکومت شریف مسعودمتوفی به سال 1165 سی تن از علمای خود را برای بحث و گفتگو به مکه و مدینه فرستادند. شریف مسعود از علمای حرمین خواست که باآنان به بحث و گفتگو بپردازند و علمای مکه با آنها بحث کردندو سرانجام عقائد آنها را فاسد و بی اساس یافتند و قاضی شرع حکم کفر آنان را صادر کرد و به حبسشان فرمان داد، برخی از آنان زندانی و برخی دیگر فرار را بر قرار ترجیح دادند» (18).

«زینی دحلان » در کتاب دیگر می گوید: «وهابیان نزد شریف مسعودعده ای را فرستادند تا از او اجازه حج دریافت دارند، مقصودنهائی آنها این بود که معتقدات خود را به مردم حرمین شریفین عرضه کنند، آنان قبل از این، سی تن از علمای خود را فرستاده بودند تا به اثبات تباهی عقاید اهل مکه و مدینه بپردازند.

وهابیان تا آنجا حاضر بودند که در مقابل دریافت اجازه حج مال مقرری به طور سالیانه به عهده بگیرند. مردم مکه و مدینه پیدایش مسلک و هابی را شنیده بودند ولی از حقیقت آن آگاه نبودند. چون علمای نجد به مکه رسیدند، شریف مسعود، دستور داد علمای حرمین با آنان به مناظره بپردازند، سرانجام شریف به قاضی شریح دستورداد سند به کفر آنها بنویسد و آنها را زندانی کرد و دست وپایشان را در غل و زنجیر نهاد» (19).

در سال 1179ه محمد بن سعود پس از سی سال فرمانروائی به هلاکت رسید (20).

و «عبدالعزیز» بزرگترین پسر «محمد بن سعود» به جای پدرنشست و زمام امور را در دست گرفت. «ابن غنام » و «ابن بشر»نوشته اند که «عبدالعزیز» تنها حاکم و صاحب تخت نبود، بلکه امام و پیشوای وهابیها به حساب می آمد (21).

او در راه پیشرفت مسلک وهابی و توسعه حکومت خود، بسیار کوشش کرد. وی در سی سال اول فرمانروائی خود، مدام با قبائل مجاوردر حال جنگ بود و اغلب آنها را شکست داده و رام کرده بود و درسال 1208 منطقه احسا را فتح کرد و با فتح احسا و قطیف،وهابیان به کرانه های خلیج فارس راه یافتند.

البته سلطه سعودیها تنها قائم به سلاح نبود، بلکه به مجرد فتح یک منطقه، عده ای از علمای وهابی از درعیه می رسیدند و مردم رابه قول خودشان به توحید حقیقی دعوت می کردند. بنابراین قسمتی از ساکنان درعیه را علماء و مبلغین وهابی تشکیل می دادند که برای تبلیغ مسلک وهابیت به سراسر منطقه اعزام می گردیدند (22).

جلوتر گفتیم: محمد بن عبدالوهاب عده ای از علمای وهابی را برای اظهار دعوت و گرفتن اجازه حج نزد شریف مسعود فرستاد ولی شریف مسعود دستور دستگیری آنان را صادر کرد و حکم به کفرشان داد واجازه حج هم به آنان نداد.

وهابیها تا فوت «شریف مسعود»(1165) از شرکت در مراسم حج محروم بودند، بعد از شریف مسعود، برادرش «شریف مساعد بن سعید» به امارت مکه رسید. وهابیها برای دریافت اجازه حج عده ای را نزد او فرستادند، او نیز مانند برادرش از دادن اجازه، خودداری کرد.

«مساعد» در سال 1184 درگذشت و برادرش «شریف احمد» به جای او نشست. امیر درعیه عده ای از علمای وهابی را نزد او فرستاد.

شریف به علمای مکه دستور داد آنها را بیازمایند علمای مکه آنها را آزمایش کردند و آنها را بی دین و زندیق تشخیص دادند وشریف اجازه حج به آنها نداد. و در سال 1186 «شریف سرور بن مساعد» امارت مکه را از عمویش گرفت. وی اجازه زیارت خانه خدارا به وهابیان داد به شرط این که مانند رافضه و عجم ها صد راس اسب بپردازند ولی آنان از این که مثل رافضی ها باشند، ازپرداخت آن امتناع کردند (23).

و چون در سال 1202 شریف سرور درگذشت، «شریف غالب » جانشین اوگردید باز وهابیها عده ای را برای گرفتن اجازه ج به مکه فرستادند، شریف غالب نیز از دادن اجازه به آنها امتناع ورزیدو آماده جنگ با «عبدالعزیز» امیر وهابی گردید و در سال 1205لشگری جهت جنگ با وهابیها آماده ساخت (24).

«عبدالعزیز» که همواره در فکر تصرف مکه بود و بهانه ای برای این کار می جست، بلافاصله به سوی مکه لشگر کشید و میان او وشریف غالب جنگ آغاز گشت. این جنگ از سال 1205 تا سال 1220ادامه داشت و در این مدت پانزده واقعه مهم میان طرفین رخ دادولی کار یک طرفه نشد.

«صلاح الدین مختار» مولف کتاب «تاریخ المملکه العربیه السعودیه » درباره این جنگ می نویسد:

«در سال 1205 شریف غالب، سپاه گرانی که تعداد آن به ده هزارتن بالغ می شد، و بیش از 20 عدد توپ همراه ایشان بود، به فرماندهی برادرش «عبدالعزیز» برای جنگ با مردم نجد، تجهیزکرد ولی سپاه مزبور کاری از پیش نبرد».

نویسنده مزبور، دفاع وهابیان را به طرز مبالغه آمیزی وصف کرده و از جمله نوشته است که سپاه عظیم شریف غالب که در بین راه،جمعی از عشایر حجاز و شمر و مطیر و افراد دیگر نیز به آنهاملحق شده بودند، نتوانستند قصر بسام را که فقط سی تن از آن دفاع می کردند، به تصرف خود درآورند و همچنین نتوانستند قریه شعرا را بعد از یک محاصره طولانی فتح کنند درحالی که بیش ازچهل تن از آن دفاع نمی کردند (25). این جنگها همچنان ادامه داشت و محمد بن عبدالوهاب آخرین سالهای عمر خود را می گذراند،عبدالعزیز برای تحکیم موفقیت خود و خاندانش با صلاحدید شیخ،سلطنت را در خانواده خود ارثی ساخت و پسرش سعود را در حال حیات خود به ولایت عهدی انتخاب کرد و شیخ نیز آن را تاییدنمود (26). و سرانجام شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 به هلاکت رسید و حکومت پادشاهی وهابی براساس مسلک محمد بن عبدالوهاب در نجد برقرار کرد.

پی نوشت:

1- ابوعلیه، عبدالفتاح، محاضرات فی تاریخ الدوله السعودیه الاولی،ص 14 - 13 - تاریخ الجزیره العربیه فی عصر شیخ محمد بن عبدالوهاب، تالیف حسین خلف شیخ خزعلی، ص 161.

2- فیلیب حتی، تاریخ عرب، ج 2، ص 926، ترجمه فارسی.

3- العقیده و الشریعه، ص 267.

4- جبران شامیه، آل سعود ماضیهم و مستقبلهم ، ص 23، طبع ریاض.

5- حسین خلف، الشیخ خزعل، تاریخ الجزیره العربیه فی عصر شیخ محمد بن عبدالوهاب، ص 2 - 161.

6- ابن بشر، عنوان المجد، ج 1، ص 23 - 24 - ابن غنام، تاریخ نجد، ج 2، ص 13 ، 14.

7- ابن غنام، تاریخ نجد، ج 2، ص 57 - ابن بشر، عنوان المجد، ج 1،ص 43.

8- عنوان المجد، ج 1، ص 13.

9- عنوان المجد، ج 1، ص 170.

10- تاریخ نجد، و... ص 98، 99.

11- ابن غنام، تاریخ نجد، ج 2، ص 45 - ابن بشر، عنوان المجد،ج 1، ص 29 ، 30.

12- جغرافیای ملطبرون، بنا به نقل کشف الارتیاب، ص 13.

13- به نقل کشف الارتیاب، ص 13.

14- دائره المعارف اسلامی، ج 1، ص 191، ترجمه عربی.

15- رساله شیخ عبدالرحمن آل شیخ، ج 2، ص 24، ابن بشر.

16- ابن غنام، تاریخ نجد، ج 2، ص 66 - 65 - ابن بشر، عنوان المجد، ج 1، ص 48 - 47 - حافظ وهبه، جزیره العرب فی القرن العشرین، ص 244.

17- تاریخ نجد، ج 2، ص 66 - ابن بشر، ج 1، ص 8 - 49.

18- خلاصه الکلام، به نقل کشف الارتیاب، ص 13.

19- الدرر السنیه، ص 44 - 43.

20- دائره المعارف اسلامی، ج 1، ص 191.

21- تاریخ العربیه السعودیه، ص 30.

22- تاریخ العربیه السعودیه، ص 31.

23- الدرر السنیه، ص 43.

24- همان مدرک.

25- صلاح الدین مختار، تاریخ المملکه العربیه السعودیه، ج 1، ص 52.

26- تاریخ العربیه السعودیه، ص 34.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان