ولی بر خلاف این پندار مسئله به این سادگی ها نیست که اگر خدا را قبول کردیم مشکلات همه حل شده باشد.
1- بعضی ممکن است معجزه را اینطور تعریف کنند که: معجزه یعنی آنچه که بدون علت روی می دهد.
ولی این تعریف بسیار نادرست است و شاید مادی مسلکان و آنان که می خواهند معجزه را نفی کنند این نغمه را آغاز کرده اند و سپس کم و بیش به سر زبانها افتاده است.
زیرا کسانی که طرفدار معجزه هستند می خواهند آنرا دلیل بر چیزی بدانند و حال اینکه اگر معجزه بدون علت رخ داده باشد دلیل بر هیچ امری نخواهد بود!!
وانگهی اگر (بفرض محال) یک چیز بدون علت پیدا شود دیگر هیچ چیز را در عالم نمی شود اثبات کرد، نه اصلی از اصول علمی و طبیعی بر جای می ماند و نه از اصول فلسفی و کلامی، و حتی اثبات خدا هم متزلزل می گردد. چرا؟
زیرا ما خدا را بدلیل اینکه علت عالم است می شناسیم و اگر فرض کنیم که در هستی نظامی وجود ندارد بلکه ممکن است چیزی بدون علت پدید آید، این احتمال را که عالم بکلی صدفه و بدون علت پدید آمده است، نمی توانیم رد کنیم. پس تعریف برای معجزه بسیار نادرست است. (1)
2- ممکن است گروهی دیگر بگویند معجزه پیدایش چیزی بدون علت نیست، استثناء در قانون علیت نیست بلکه باین معناست که بجای علت واقعی یک شیئی علت دیگری جانشین آن می گردد و بالاخره معجزه یعنی جانشین شدن علتی بجای علت دیگر.
مثلا علت واقعی و حقیقی پیدایش انسان آمیزش دو انسان است حالا اگر این علت حقیقی کنار رود و جایش را به علت دیگری بدهد و انسانی از غیر طریق آمیزش دو انسان پدید آید، آن معجزه است.
این گفتار ناشی از عدم اطلاع بر علوم عقلی است زیرا پس از آنکه پذیرفتیم که در عالم، نظام علت و معلول حکمفرماست; این نظام یک نظام قراردادی نیست که بشود آنرا تغییر و تبدیل نمود بلکه طی یک رابطه حقیقی و واقعی و تخلف ناپذیر است.
یعنی در طبیعت اگر «الف » علت «ب » بود بین «الف و ب » یک رابطه واقعی و حقیقی بر قرار است که نه «الف » آنچنان رابطه را با غیر «ب » دارد و نه «ب » با غیر «الف » می تواند داشته باشد و هیچگاه «ب » بدون «الف » هستی نمی یابد. و بالاخره علت واقعی یک امر یک امر است و بس; و هیچ چیز با دو چیز نمی تواند رابطه علت و معلولی داشته باشد.
پس در مثال فوق هیچگاه نمی شود «ج » بجای «الف » بنشیند و یا بالعکس «د» بجای «ب » معلول «الف » گردد. (2)
3- در مقابل این دو تعریف تعریف سوم برای معجزه هست که اشکالات عقلی فوق به هیچ وجه بر آن وارد نمی گردد.
و آن اینستکه بگوئیم معجزه نه نفی قانون علیت است و نه نقض و استثناء آن، بلکه خرق ناموس طبیعت است.
فرق است میان خرق قانون علیت و خرق ناموس طبیعت. معجزه نه آن است که چیزی از غیر راه علت اصلی پدید آمده باشد بلکه آنچه از غیر مسیر و جریان عادی و طبیعی بوجود آمده است، معجزه نام دارد.
معجزه خارج شدن امری است از جریان عادی بنحوی که دخالت ماوراء الطبیعه در ان آشکار باشد.
با این بیان در پیدایش معجزه، علتی بجای علت دیگر نمی نشیند بلکه این مطلب که بین علت و معلول یک نوع رابطه حقیقی و تخلف ناپذیر برقرار است پذیرفته شده ولی مسئله معجزه بدین گونه توجیه می گردد که:
علل واعقی اشیاء برای بشر که می خواهد با علم و تجربه به آنها برسد همواره مجهول است و تنها خداوند آگاه بر علتهای واقعی اشیاء است و بشر بوسیله تجربه و آزمایش فقطبه یک سلسله تقارنات و ارتباطات دسترسی پیدا می کند و بیجا آنرا رابطه علیت می پندارد.
روی این حساب معجزه امری است که از غیر مسیر عادی که بشر تنها مسیر پیدایش آن امر پنداشته است پدید آید. این نکته را باز توضیح خواهیم داد.
2- آیا معجزه ممکن است؟
جواب این سؤال تا حدودی در بخش قبل روشن شد یعنی اینکه معجزه ممکن است، یا محال، بستگی دارد به تعریف معجزه و اینکه ما آنرا چگونه توجیه نمائیم.
اگر بگوییم معجزه یعنی آنچه که بدون علت پدید می آید بدیهی است که محال است. و نیز اگر بگوییم معجزه نقض قانون علیت است یعنی همانکه علتی بجای علت حقیقی و واقعی امر بنشیند، باز هم ممکن نیست.
اما اگر به معنای سوم گرفتیم یعنی خارج شدن طبیعت از جریان عادی خودش در این صورت معجزه ممکن است نه محال و در اینجا ما ناچاریم توضیح بیشتری بدهیم.
«هگل » فیلسوف معروف اروپائی کلامی دارد که بر اساس آن در فلسفه خود مسائل زیادی بنیان نهاده است.
او می گوید: یک سلسله مسائل است که از ضرورت های عقل محسوب گردیده و اجازه خلاف آنرا خلاف هیچگاه نمی دهد یعنی اصلا خلاف آن امکان ندارد.
مثل قضایائیکه در ریاضیات بکار میرود و او نامش را «قضایای تحلیلی » می گذارد.
شما در ریاضی می گویید مجموع زوایای یک مثلث 180 درجه است و یا مساوی با دو قائمه است. این حکم ضرورت عقل است یعنی اگر عقل مثلث را درک بکند که مثلث یعنی چه؟ بلافاصله حکم می کند که ضرورت ایجاب می کند و غیر آن محال است که باید مجموع زوایای مثلث 180 درجه باشد و حتی نیم درجه کم و زیاد نمی تواند باشد.
قضایائیکه در فلسفه و منطق جزء قضایای ضروریه محسوب می گرددند همه از همین قبیلند مثل اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین.
ولی یک سلسله مسائلی داریم که مسائل تجربی است، یعنی آنهائی که ما عقلا هیچگونه ضرورتی در آن درک نکرده ایم بلکه بحکم آنکه آنطور دریافته ایم می گوییم آنطور است.
مثالی که هگل برای این نوع مسائل ذکر می کند این استکه می گوید: ما تا به حال هرچه در عالم تجربه کرده ایم این طور یافته ایم که آب در اثر حرارت صد درجه مثلا بخار می شود. بعد اسم آن را می گذاریم (علیت) و می گوییم حرارت علت بخار شدن آب است و یا اگر آب را می بینیم در سرمای زیر صفر درجه منجمد می گردد می گوییم سرما علت انجماد است.
وی می گوید: برای عقل انسانی هیچکدام ضرورت ندارد، ما چون اینطور دیده ایم اینگونه حکم کرده ایم. در حالیکه اگر از اول که متولد شده بودیم خلافش را مشاهده کرده بودیم یعنی حرارت را موجب انجماد و سرما را باعث بخار شدن آب می یافتیم از نظر عقل ما هیچ تفاوتی نمی کرد.
یعنی انجماد در اثر برودت و تبخیر در اثر حرارت را ضرورت عقلی ایجاب نمی کند بلکه صرفا یک قضیه وجودیه است. در عالم تابحال اینطور بوده بدون آنکه خلاف آنهم ضرورت داشته باشد.
این کلام تا اینجا کلام بسیار درستی است و حتی امثال بوعلی هم که گویا بهمین مطلب پی برده بوده اند در کلماتشان طرح شده که برای علوم طبیعی که همیشه بر تجربه استوار است و تجربه هم ضرورت بدست نمی دهد چه فکری باید کرد؟ با توجه به این نکته علوم و قوانین طبیعی چه نحو اعتباری می تواند داشته باشد؟ آیا می توان قوانین تجربی را تحت ظابطه علیت فلسفی درآورد؟
در این زمینه می گویند در مواردی که تجربه رابطه اتی را نشان می دهد مثل اینکه حرارت موجب تبخیر و برودت انجماد می آورد در این گونه موارد در واقع یک علیتی وجود دارد و بدون علیت نمی تواند باشد و آن علت واقعی محال است جای خود را بدیگری بدهد. ولی اینکه آن علت همین باشد که ما آنرا با حواص خودمان بوسیله تجربه و آزمایش کشف کرده ایم مشکوک است. و لذا علوم تجربی روز بروز تغییر می کند یک قانونش نسخ می شود و قانون دیگری جایگزین قانون قبلی می گردد.
مثلا یک روز وقتی می دیدند سنگ را که از بالا رها می کنیم برزمین می افتد می گفتند کشش در خود سنگ وجود دارد که مایل است خود را به مرکز زمین برساند.
و این حکمی بود که بر اثر تجربیات مکرر همه بر آن متفق بودند ولی پس از آمدن نیوتون، مطلب عوض شد و گفتند، خیر، این سنگ نیست که میل به پایین آمدن دارد بلکه جاذبه در زمین است که سنگ را می کشد.
و پس از آن هم نظریه نسبیت مطرح گردید و در نظریه قبل تجدید نظر شد.
بنابراین، مقدار ثابت و متقین است که رویدادها بدون علت نیستند ولی آیا علم به آن علتها خواهد رسید یا نه، معلوم نیست، و اینکه ما بمجرد آنکه رابطه ای را کشف می کنیم نام آنرا علت می گذاریم; خطاست; خیر; اینها علتهای حقیقی نیستند; نه حرارت علت تبخیر است ونه برودت علت انجماد و نه جاذبه علت پایین آمدن سنگ و لذا اینگونه روابط چه بسا تبدیل و تحول می یابد.
اینجا فرق میان ناموس طبیعت و قانون علیت بخوبی روشن می گردد. مثلا به حسب ناموس طبیعی ما تا بحال هرچه دیده ایم یک انسان اگر بخواهد متولد شود، یک راه بیشتر ندارد، حتما باید جنس مذکر و جنس مؤنث هر دو باشند و نطفه آنان با یکدیگر ترکیب شود تا انسانی پدید آید.
اما آیا قانون اصیل علیت در اینجا حکمفرماست؟ یعنی آیا غیر این محال است و نمی شود که یک وقت سلولی که در رحم زن تکوین می یابد، چنان استعدادی را دارا گردد که هم کار سلول زن را انجام دهد و هم کار سلول مرد را؟
عقل در اینجا نفی نمی کند. بلکه می گوید: ما تا بحال این طور دیده ایم و به این شکل یافته ایم، ولی ممکن است به شکل دیگری که ما هنوز به رازش آگاه نشده ایم با «دمیدن » اوول زن استعداد اسپرم مرد را نیز پیدا کند و اگر چنین بشود; قانون علیت نقض نشده بلکه ناموس طبیعت نقض گردیده است. و این است معنای معجزه.
یعنی: معجزه خرق نوامیس طبیعت است و با این معنی، معجزه ممکن خواهد بود.
حال باز برمی گردیم به کلام «هگل ». اگر در دنیا شخصی مدعی پیغمبری گردد و بگوید معجزه من این است که من می توانم مثلثی ترسیم کنم که زوایایش 190 درجه باشد; بلافاصله باید او را تکذیب کرد. چون چنین عملی محال عقلی استو معجزه - طبق بیانات گذشته - محال عقلی را ممکن نمی نماید. و خود این ادعا دلیل بر کذب مدعای اوست.
و یا اگر مدعی نبوت ادعا کند که من می توانم کاری بدون علت انجام دهم باز دلیل بر کذب مدعای اوست چون خلاف ضرورت عقل است.
ولی اگر مدعی گردد که من می توانم خلاف ناموس طبیعت کاری را انجام دهم، یعنی از همان قبیل کارهایی که بقول هگل، ما هیچ دلیلی بر اعتبارش نداریم جز اینکه تا حالا اینطور دیده ایم، ما آن ادعا را قبول می کنیم.
و به تعبیر دیگر قوانین عقلی مطلق است نه مشروط، یعنی «اگر» ندارد. ولی قوانین طبیعی مشروط است. یعنی وقتی می گوییم مجموع زوایای مثلث برابر با دو قائمه است نمی شود گفت: اگر مانعی پیدا نشود. ولی در قوانین طبیعی می توان گفت: قانون جاذبه اقتضا می کند که جسم بزرگتر جسم کوچکتر را بطرف خود جذب کند، اگر مانعی جلوی آن را نگیرد! یعنی اگر شما دستتان را جلوی آن قرار دادید و مانع افتادن سنگ شدید قانون جذب کار خود را نمی کند.
خلاصه آنکه کشف علتهای واقعی در قدرت بشر نیست و بر او مکتوم است و بشر تنها به یک سلسله روابط می تواتند دسترسی یابد و خداست که بر تمام علتها آگاه است.
در سوره طلاق می فرماید: و من یتوکل علی الله فهو حسبه هر کس به خدا توکل کند، خداوند او را کفایت می کند. یعنی به هیچ سببی از سببهای ظاهری احتیاجی نیست. و سپس می گوید ان الله بالغ امره یعنی خدا فرمان خودش را به نتیجه و به واقعیت می رساند.
ولی برای آنکه مردم خیال نکنند حساب علت و معلول و اندازه گیری در کار عالم نیست و احیانا خداوند کاری را بدون رابطه علت و معلول انجام می دهد، بلافاصله می فرماید: قد جعل الله لکل شی ء قدرا. یعنی برای هر چیزی حد و اندازه ای و رابطه ای قرار داده است ولی آن رابطه را تنها خدا می داند.
اینکه هر وقت خدا اراده کند چیزی را انجام می دهد که هیچ یک از اسبابی که بشر می شناسد دخالت ندارد از اینجهت است که اینها پوشش ها هستند و اسباب واقعی نیستند و خدا خودش می داند که سبب واقعی چیست.
خداوند هرگاه اراده کند، اشخاصی را به رازهای علت و معلول آشنا می سازد و اگر کسی از ناحیه پروردگار به این رازها آشنا گردید می تواند هرگونه تصرفی در کار عالم بکند; بدون آنکه امری بر خلاف نظام علت و معلول انجام داده باشد.
این است معنای آنچه که در روایت آمده است که بنده خدا آنقدر به پروردگارش نزدیک می گردد که خدا چشم او می شود. که با آن می بیند و گوش او که با آن می شنود و دست او که با آن کار می کند.
3- آیا معجزه وقوع دارد؟
پاسخ این سؤال بسیار سهل و ساده است زیرا وقتی معلوم شد که معجزه خرق قانون علیت نیست کارهای خلاف جریان طبیعی و عادی بسیار در جهان اتفاق افتاده و می افتد.
از ابوعلی نقل می کنند که گفته است: اگر شنیدی فردی عارف یک ماه چیزی نخورده و نمرده است تعجب نکن. زیرا این عمل برخلاف قانون طبیعت است نه بر خلاف قانون کلی هستی.
زیرا اینکه افراد معمولی اگر مثلا چهل و هشت ساعت غذا نخورند می میرند بخاطر آن است که بدن آنها از نظر جریان معمولی تحلیل غذا نیازمند است که در ظرف این مدت غذا به آن برسد.
ولی یک انسان می تواند با تقویت اراده بدن خویش را بگونه ای مسخر کند که حتی حرکت قلبش در اختیار او باشد، جریان تنفس با اراده و اختیار او انجام گیرد; تحلیل غذا و فعالیتهای معده و هاضمه اش زیر نظر او انجام گیرد.
نمونه این افراد در میان مرتاض ها بسیار دیده شده است مرتاضهایی که می توانستند برای مدتهای طولانی تنفس خود را کنترل کنند و نفس نکشند در حالیکه افراد معمولی یک دقیقه هم شاید نتوانند.
این نتیجه تقویت روح است، یعنی روح بطوری تقویت شده که بربدن حاکم گردیده است.
نقل می کنند سالیکه سران شوروی به هندوستان رفته بودند مشاهده این موضوع آنان را به حیرت انداخته بود و آنچنان برای انان شگفت انگیز بود که وقتی برگشتند گفتند بایستی این گونه اعمال در دانشکده ها مورد مطالعه قرار گیرد; گویا این هم خودش یک علمی است!!
آنان دیده بودند که مردی که در تابوتی دربسته قرار گرفته و در قبری مدفون گشته بود بدون آنکه منفذی برای تنفس برای او قرار دهند، پس از مدتیکه او را بیرون آوردند شروع به تنفس کرد، و چنان پیدا بود که پس از قرار گرفتن در زیر خاک به اختیار خویش تنفس خود را متوقف ساخته و اینک آغاز نموده است.
در هر حال وقوع اینگونه اعمال نمونه های زیادی دارد و تقویت اراده بوسیله تمرین اگرچه تمرینهای غیر شرعی باشد توجیه کننده تمام اعمال مزبور است.
بنابراین معجزه که گفتیم کاری است که تنها بر خلاف نوامیس طبیعت انجام می گیرد، با توجه به اینکه پیامبران با عنایت پروردگار نمونه کامل انسانها بوده و قویترین روحها و محکترین اراده ها در آنان یافت می گردد وقوعش بسیار سهل و آسان توجیه خواهد شد.
معجزه چگونه دلالت بر صدق آورنده آن دارد؟
منطقیین می گویند ما سه گونه دلالت داریم. 1-دلالت قراردادی 2- دلالت طبیعی 3- دلالت عقلی.
دلالت قراردادی یعنی آنکه چیزی را نشانه چیزی قرار بدهند بطوریکه اگر قرارداد خلافش می بود بر خلاف دلالت می کرد.
مثلا دلالت الفاظ بر معانی; «نان » بحسب قرارداد اسم این موجود خوردنی است و آب اسم آن آشامیدنی. در حالیکه اگر عکس قرارداده بودند یعنی آب را بجای نان و نان را بجای آب وضع نموده بودند همانطور دلالت می کرد و هیچ اشکالی بوجود نمی آمد. یعنی بین الفظ آب و آن مایع و بین نان و آن ماده خوردنی هیچ گونه رابطه ذاتی نیست.
و نیز مثل دلالت علائم راهنمائی. مثلا دلالت فلش سبز بر عبور آزاد یک دلالت قراردادی است و اگر آن را علامت ایست نهاده بودند همانطور دلالت می کرد.
آیا دلالت معجزه بر صدق نبوت بدینگونه است؟ یعنی خدا با مردم قبلا قراردادی بسته است که هروقت این اعمال را از کسی دیدند بدانند او از طرف من آمده است و هرچه می گوید راست است؟!!
مسلم اینطور نیست، زیرا خداوند هرچه بخواهد به مردم برساند از طریق انبیاء می رساند و ما اینک در مقام اثبات خود انبیاء هستیم.
دلالت طبیعی. یعنی دلالت تجربی مثل دلالت سرفه بر درد سینه و یا حرکت سریع نبض بر تب. اینها علائم طبیعی و تجربی است یعنی علائمی است که در اثر تجربه بدست آمده است.
دلالت معجزه از این نوع نیز مسلما نیست چون جزء مسائل تجربی بشر نیست.
دلالت عقلی، یعنی دلالتهای استدلالی مثل دلالت معلوم بر علت. وقتی عقل حدوث چیزی را می بیند; با توجه به اینکه پیدایش چیزی رابدون علت محال می داند بلافاصله پی به علت آن می برد و این موضوع هیچ احتیاج به قرارداد و یا تجربه ندارد.
دلالت معجزه از اینگونه دلالت ها است و برای توضیح آن باید بگوییم:
نحوه دلالت معجزه دوگونه ممکن است بیان شود. متکلمین معمولا گفته اند که معجزه یکنوع دلالت عقلی بنحو عملی است. مثل مواردی که عقل انسان از عمل شخصی پی به رضایت او می برد و یا از سکوت او کشف می نماید. تقریر معصوم که در فقه حجت شمرده شده نیز از این قبیل است; که می گویند همانطور که اگر معصوم صریحا ترتیب وضو گرفتن را به کسی می گفت و یا خودش وضو می گرفت برای ما حجت بود; همینطور اگر در پیش روی او کسی به نحوی وضو بگیرد و معصوم ایرادی بر او نگیرد، بدلالت عقلی معلوم می شود که نحوه وضو گرفتن همان است. به این استدلال که اگر صحیح نبود حتما معصوم اعتراض می کرد و چون اعتراض نکرد پس حتما در نظر او صحیح بوده است. و اگر کسی سؤال کند که چرا اگر صحیح نبود معصوم ایراد می گرفت، خواهیم گفت این کار اغراء به جهل است; یعنی مردم را وادار به جهالت کردن است و این عمل زشت و ناپسند است و معصوم چنین عملی را مرتکب نمی گردد.این عده می گویند دلالت معجزه بر صدق نبوت از این قبیل است. با این بیان که وقتی شخصی می آید و می گوید: مردم! من از طرف خدا هستم - با توجه به اینکه خداوند بر همه افعال بشر آگاه است - بنابراین، ادعای این شخص در حضور خداوند انجام شده است. هنگامیکه برای اثبات مدعای خود کار خارق العاده ای انجام داد، حال یا بخودش نسبت داد و یا به خداوند; حتما دلیل صدق او خواهد بود زیرا اگر دروغ می گفت خداوند نباید بگذارد این کار انجام گیرد. زیرا اگر او دروغگو باشد عملا او را تایید کرده و مردم را اغراء به جهل نموده است.
این بود بیان نظریه ای که معمولا متکلمین درباره معجزه ابراز داشته اند. ولی عده ای از دانشمندان معتقدند که متکلمین حقیقت معجزه را درک نکرده اند، زیرا آنان گمان کرده اند که معنای معجزه این است که خدا مستقیما کاری را بدست یک پیغمبر جاری می کند; بدون آنکه پیغمبر در آن دخالت داشته باشد بلکه آن پیغعمبر یک چهره ظاهری بوده و در قیقت یک خیمه شب بازی است. خدا کار را می کند بدست پیغمبر، عیسی می آید بالین سر مرده می نشیند ولی خدا مرده را زنده می کند. عیسی هیچ نقشی نداشته و بلکه یک وسیله است. یعنی مستقیما عمل خدا است و همانطور که من و شما در انجام امر معجزه دخالت نداریم پیامبران نیز دخالت ندارند.
ولی، خیر، مطلب از اینها بالاتر است. بین معجزه و شخص معجزه آور یک نوع رابطه واقعی برقرار است بطوریکه صدور این عمل از غیر او ممکن نخواهد بود.
معجزه نمایانگر کمال روحی و معنوی «ولی » خداست. هنگامیکه ولی الله اعجاز می کند نیروی بشریش متصل به نیروی الهی است. یعنی خدا به او اراده، قدرت و نیروئی مافوق بشری عنایت فرموده است.
از بیاناتی که مدر مطالب قبل گذشت روشن شد که ولی خدا در اثر اطاعت کامل ازخداوند و ریاضتهای عملی بجائی می رسد که چنان اراده نیرومندی دارا می گردد که می تواند بر طبیعت غلبه کند. و به عبارت دیگر بشر می تواند در سایه عبادتا و اطاعت چنان به خداوند نزدیک گردد که نمونه کامل خداوند بر روی زمین باشد.
با این بیان وقتی که اولیاء خدا امور خارق العاده انجام می دهند، آنان خودشان کار می کنند ولی با یک توانائی مافوق بشری.
این جریان معروف است که هنگامیکه علی ابن ابی طالب در قلعه خیبر را با یک قوه جسمانی نکندم، بلکه یک قوه الهی مرا تایید کرد. یعنی این بازوی انسانی و بشری علی توانائی چنان کاری را نداشت یک نیروی الهی او را تایید کرد بطوریکه اگر ده مقابل آنهم بود باز قادر می بودم.
پس علی(ع) می گوید من کندم، نه آنکه من نکندم بلکه من دستم را بدر گذاشتم و خدا در را کند و پرتاب کرد، من کندم، ولی با یک قوه خدادادی. پس معجزه معنایش این است که اگر عیسی مرده زنده می کند، نه بشر با قوه بشری مرده زنده کرده و نه خدا مستقیما بدون دخالت بشر، بلکه بشر با قویه خدائی مرده را زنده کرده است.
بنابراین روشن شد که دلالت معجزه بر صدق نبوت یک دلالت عقلی است اما نه دلالت عقلی به آن شکلی که متکلمین می گویند بلکه یک نوع دلالت عقلی صددرصد منطقی.
پی نوشتها
1- این مطلب در کتاب «عدل الهی » مشروحا بحث شده که این گمان باطلی است کسی خیال کند: اینکه ما کارها را از طریق سبب و مسبب و علت و معلول انجام می دهم بخاطر عجز ما است و چون خدا قادر مطلق است دیگر علت و معلول برای او مطرح نیست!!
خیر، در جای خود به اثبات رسیده و نزد حکما مسلم است که قدوسیت و کمال ذات الهی اقتضا می کند که کارها درنظام علت و معلول انجام گیرد و بعبارت واضحتر نظام علت و معلول یعنی نظام فعل خدا و نظام کار خدا.
در قرآن مجید آیات زیادی بر این مطلب دلالت دارد که همواره خدای بزرگ از طریق اسباب و اوامر خویش را به اجرا در می آورد، چه اسباب طبعی مانند نزول باران و روئیدن گیاهان و امثال آنها و چه اسباب غیر طبیعی و ماوراء محسوس مانند ملائکه و جنود غیر مرئی حق متعال .
2- در اینکه رابطه بین علت و معلول چگونه رابطه ای است و چرا نمی شود از یک علت بیش از یک معلول پدید آید و یا یک شیی معلول دو علت بوده باشد؟ در پاورقی های جلد سوم اصول فلسفه مشروحا بحث شده و خوانندگان محترم می توانند به کتاب مزبور مراجعه فرمایند.