از ویژگی های ممتاز سلمان فارسی، صحابی بزرگ رسول خدا(ص) و محبوب ومقبول همه، آن است، که غیر از فضایل و مناقبی که از وی خواندیم، و غیر این که اومرد معماری و شهرسازی و فرماندهی و فرمانداری بوده، دارای کتاب و تالیف نیزمی باشد.
لوئی ماسینینون فرانسوی، آثار منسوب به سلمان را، چهار کتاب معرفی می کند، که از جمله آنها «خبر جاثلیق » است (1) .
در سایر آثار تاریخی و رجالی هم می خوانیم:
1- شیخ الطایفه، محمد بن حسن طوسی، متوفای 460 هجری می نویسد:سلمان فارسی، حدیث جاثلیق رومی را که بعد از وفات پیغمبر(ص) از جانب پادشاه روم به مدینه آمدند، روایت کرده است (2) .
2- محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی، متوفای 588 هجری، می نویسد:سلمان فارسی رحمة الله علیه، «خبر جاثلیق » را روایت نموده است (3) .
3- آیة الله سید حسن صدر، متوفای 1355 هجری، نوشته: کتاب تالیفی سلمان فارسی، همان «خبر جاثلیق » است (4) .
4- حاج محمد مقدس اصفهانی، متوفای 1378 هجری، به روایت «نجاشی »،می نویسد: نظر صحیح این است که اول کسی که در اسلام، تصنیف نموده،امیرمؤمنان(ع) بوده، بعد سلمان فارسی، بعد ابوذر غفاری، بعد اصبغ بن نباته، بعدعبیدالله بن ابی رافع، و سپس زین العابدین(ع) کتاب «صحیفه سجادیه » را تصنیف نموده است (5) .
اضافه بر اینان، موضوع «خبر جاثلیق » از سلمان را، علی یاری تبریزی (6) محمدبن علی اردبیلی (7) و علامه شیخ محمد تقی شوشتری (8) مورد تصریح قرار داده، ومجموعه متن «خبر جاثلیق » را که از آن به «کتاب سلمان » یاد می کنیم، حسن بن محمد دیلمی، (9) علامه محمد باقر مجلسی (10) و محدث نوری (11) با اندک تفاوت لفظی آن را در آثار خود آورده اند، چنانکه «شیخ صدوق » بخشهایی از این کتاب را که بدان نیاز داشته، روایت کرده است (12) .
اکنون قبل از آن که ترجمه متن «کتاب سلمان » را مورد مطالعه قرار دهیم، توضیح این نکته نیز لازم خواهد بود، که در این کتاب مطالب، کلامی و تفسیر و مسائلی مربوط به علوم طبیعی وجود دارد، که شرح و تفسیر آن، در فرصت دیگر باید انجام شود.
ترجمه متن کتاب
طبق روایتی که سلسله سندهای آن را در اینجا نیاورده ایم (13) ، سلمان فارسی می گوید: از امتحانهای بزرگی که خداوند متعال، پس از پیامبر(ص) برای «قریش »پیش آورد، تا خود را بشناسد، و شهادت خویش را بر آنچه پس از وفات رسول خدا(ص) ادعا کرده بود باطل کند، دلیلهای خود را پایمال گرداند، پرده را از آنچه در دل داشت کنار بزند، کینه هایی را که نسبت به آل رسول(ص) داشت بیرون بریزد، تا بتواند آنان را از حق امامت و میراث کتاب خدا درباره آنان زایل گرداند ومرتکب گناه و رسوایی گردد، و خداوند هدایت خویش را برای اهل دعوت ووراثت پیامبر خویش روشن گرداند، و دلهای اولیای پیغمبر(ص) رانورانی کند،وآنان را به نفع و برکت برساند، این بود که:
پادشاه روم (مجموعه چهارده ناحیه و شهرهای زیادی، که از مشرق به ارمنستان و آلان و سریر، از جنوب به حدود شام و دریای مدیترانه و حدود اندلس، از مغرب به دریای اقیانوس مغربی، و از شمال به ویرانی شمال و حدود صقلاب و برجا ودریای خزران، محدود می شد) (14) وقتی وفات رسول خدا(ص)، و اختلاف امت، وترک راه هدایت، و نسبت نامناسب به آن حضرت را در مورد عدم تعیین «وصی »خود، و رها کردن مردم به حال خود را شنیده بود، و نیز مطلع گردیده بود، مردم ازاهل بیت(ع) و وارثان و قوم و خویشان پیغمبر(ص) روی گردان شده اند، (با توجه به پیروزی های اسلام و ضربه هایی که از مسلمانان در گسترش نفوذ اسلام، دیده بودند) عالمان مسیحی را از شهرهای مختلف فراخواند با آنان جلسه هایی تشکیل داد، و نتیجه این شد که گروهی از روحانیون و عالمان مسیحی را، برای به دست آوردن ادعاهای «قریش » درباره مسائل پس از وفات پیامبر (ص)،وتکلیفی که آن حضرت برای بعد از خود تعیین کرده، به «مدینه » اعزام کند، تا نظرها و جوابهای مسلمانان را برای او ببرند.
برای سرپرستی این گروه اعزامی،«جاثلیق » پیشوای بزرگ عالمان مسیحی انتخاب شد، جاثلیق هم تعداد صد نفر از عالمان مسیحی را برای همراهی خویش برگزید، و دیار خویش را به سوی مدینه ترک کردند.
جاثلیق ،که مرد دانشمند و پر مهارتی بود و در فهم احکام انجیل قدرت اجتهادواستنباط ،ونیز به مبانی قرآن آشنایی داشت ،و هم چنین از نظر شخصیت اخلاقی به عقل وخردمندی ،صبروبردباری ،فهم وهوشمندی ، وجرات و توانایی آراسته بود، به طوری که در برابر هر کسی که سخن می گفت، سکوت اختیار می کرد، وقتی سخن می گفت که از او سؤال شود، و آن گاه که کسی سخن وی را رد می کرد، صبر وخویشتن داری به خرج می داد، با دانشمندان همراه خود وارد «مدینه » شدند، و به وسیله مردم به جست وجوی «وصی » محمد(ص )و کسی که جانشین آن حضرت شده، پرداختند.
درمسجد پیغمبر(ص)
جاثلیق و دانشمندان همراه وی ،به مسجد رسول خدا(ص) و بر«ابوبکر»که جمعی ازقریش، مانند: عمربن خطاب، ابوعبیده جراح، خالدبن ولید، و عثمان بن عقان، دور او جمع بودند و من نیز آنجا حضور یافته بودم، وارد شدند.
گروه دانشمندان مسیحی، در برابر ابوبکر قرار گرفتند، پیشوای آنان سلام کرد وجواب وی را دادند. بعد ادامه داد: جانشین پیامبر خود را به من معرفی کنید، من از«روم » آمده ام، و پیرو آئین مسیح فرزند مریم(ع) هستم. وقتی ما از وفات پیامبرشما و اختلافی که در مورد جانشینی او بین شما پیش آمده مطلع شدیم، آمده ایم درباره حقانیت نبوت او تحقیق کنیم، تا در باره دین خود آگاه تر شویم و دین شما رانیز بشناسیم، تا اگر دین شما از دین ما بهتر بود،آن را بپذیریم و تسلیم شما شویم ودعوت پیغمبر(ص) شمارا پاسخ مثبت دهیم، و اگر دین شما برخلاف آن بود که پیامبران و عیسی بن مریم(ع) آن را آورده اند، به همان آئین مسیح(ع) باقی بمانیم،زیرا از جانب حضرت عیسی(ع) درباره پیامبران پیمانی و راهنمایی ای وجود دارد،که برای ما نور هدایت خواهد بود.
بنابراین، صاحب اختیار و پاسخ گوی مسائل پس از پیامبر شما کیست؟
عمر بن خطاب در حالی که به «ابوبکر» اشاره می کرد، گفت:این مرد پس ازپیغمبر (ص) ولی امر و صاحب اختیار ما می باشد.
جاثلیق گفت: منظور شما همین پیرمرد است؟ عمر، جواب مثبت داد.
آن گاه جاثلیق گفت: ای پیرمرد! تو وصی محمد (ص) در میان امت او هستی؟ وتو آن کسی می باشی، که علم و دانشی داری که پیامبر(ص) به تو آموخته، و برای هدایت و پاسخگویی به مسائل و احکام امت، از علم و دانش دیگران بی نیاز هستی؟
ابوبکر پاسخ داد: در علم و دانش آن گونه نیست و من هم وصی پیغمبر (ص) نیستم.
جاثلیق گفت: پس پست و مقام تو چیست؟
عمر گفت: این مرد، خلیفه رسول(ص) خداست.
جاثلیق گفت: تو خلیفه ای هستی، که رسول خدا(ص) تو را برای امت تعیین کرده است؟
ابوبکر گفت: اینطور نیست.
جاثلیق گفت: پس شما برای بعد از پیغمبر(ص) خود، چه عنوانی به وجودآورده اید؟ زیرا ما کتابهای پیامبران (ع) را خوانده ایم و به دست آورده ایم، که لباس خلافت جز برای پیامبری از پیامبران نخواهد بود، چون خداوند متعال آدم(ع) راخلیفه خویش در زمین قرار داده، و اطاعت او را بر اهل آسمان و زمین واجب کرده،به حضرت داود(ع) مقام و رفعت بلند بخشیده و فرموده: ای داود! تو را در روی زمین خلیفه قرار دادیم (15) .
بنابراین، تو چگونه عنوان خلافت را برای خود برگزیده ای؟ چه کسی این عنوان را به تو داده؟ آیا پیامبر تو این عنوان را برای تو انتخاب کرده است؟!
ابوبکر گفت: اینطور نبوده، بلکه مردم با هم توافق کردند، و مرا به خلافت برگزیدند.
جاثلیق گفت: پس تو خلیفه مردم هستی، چون خود گفتی: پیغمبر(ص) چنین وصیتی را درباره تو نکرده، در حالی که ما در کتابها و سنتهای پیامبران یافته ایم که،خداوند متعال هیچ پیامبری را نمی فرستد، مگر اینکه برای او «وصی »ای قرارمی دهد، و آن پیامبر(ع) «وصی » خویش را به مردم معرفی می کند، و آن وصی، درمقام علم و دانش از همگان بی نیاز است، و همه مردم به علم و دانش او احتیاج دارند.
آیا به راستی، تو درباره پیامبر خویش گمان می کنی، مانند سایر پیامبران وصیتی انجام نداده؟ یا خود ادعایی می کنی که صلاحیت آن را نداری؟ اگر این طور باشد،من شما را منکر نبوت محمد(ص) و باطل کننده سنتهای پیامبران، نسبت به امت خویش می دانم!
سخن با مسیحیان
جاثلیق، پس از بیان این مطالب، روی خود را به طرف دانشمندان همراه خودبرگردانید و گفت: اینان می گویند: محمد(ص) مقام نبوت نداشته، بلکه کار خود را باقهر و غلبه پیش برده است! زیرا اگر او پیامبر(ص) بود، مانند سایر پیامبران(ع)وصیت انجام می داد، و مثل آنان خلیفه ای تعیین می کرد، تا وارث علم و دانش اوباشد، در حالی که چنین آثاری را در این قوم ما نمی یابیم!
آن گاه دانشمند مسیحی، که خود را پیروز یافته بود، چون شیر خشمناکی غرید وفریاد برداشت: ای پیر مرد! تو اقرار می کنی که محمد(ص) وصیتی به تو نکرده؟ وتو را خلیفه قرار نداده، بلکه مردم به خلافت تو رضایت داده اند؟
اگر خداوند به رضایت مردم راضی باشد، و آنان را به پیروی از خواسته ها واختیارهای خود واگذارد، دیگر پیامبرانی بشارت دهنده و بیم دهنده برای مردم نمی فرستد، و احتیاجی به کتاب و حکمت نیست، تا برای مردم راه حق را روشن گردانند، بلکه آنان هر کاری بخواهند می کنند، و به هرگونه اختلافی مایل باشند،مبتلا می گردند، در صورتی که خداوند فرموده است: «مارسولان مژده دهنده و بیم دهنده را فرستادیم، تا پس از آمدن آنان برای مردم حجت و (بهانه ای) باقی نماند». (16) بنابراین، شما با این استدلال خود، فلسفه آمدن پیامبران را نفی کرده اید، وبه خاطر ناآگاهی، انتخاب مردم را بر اختیار خداوند در مورد فرستادن پیامبران برای بندگان، مقدم داشته اید، و امتها را از نیاز به پیامبران(ع) بی نیاز دانسته اید!
ای وای، که چه خطای بزرگی مرتکب شده اید، و چه نسبت ناروایی را به خداوند و پیغمبر خویش داده اید! و پس از این خطای بزرگ، دل به خلافت بسته اید، در صورتی که این مقام جز برای پیامبر یا وصی او مجاز نمی باشد، درحالی که حجت بر شما تمام شده، نبوت پیامبر خویش و تاکید آن حضرت را قبول دارید، و ادعا می کنید پیرو سنت و هدایت پیامبران هستید!
به هر حال، شما خود را پیروز یافته اید، اما برای ما لازم خواهد بود، در موردادعایی که می کنید با شما بحث کنیم، تا روشن شود شما پس از پیامبر خویش، چه راهی را انتخاب کرده اید؟ آیا این انتخاب شما بر اساس ایمان و دانایی است؟ یا راه کفران و ناآگاهی را پیش گرفته اید؟
به من جواب دهید
سپس جاثلیق، ابوبکر را مخاطب قرار داد، و درباره مطالب بالا توضیح خواست، اما «ابوبکر» که از جواب ناتوان مانده بود، روی خود را به طرف «ابوعبیده جراح » کرد تا شاید او جواب بگوید، ولی او را هم از عهده بر نیامد!
آن گاه جاثلیق رو به یاران خویش کرد و گفت: کار این قوم اساسی ندارد، آنان برای ادعای خویش دلیلی ندارند، آیا فهمیدید؟
آنان گفتند: همینطور است.
سپس جاثلیق، خطاب به ابوبکر نمود و گفت: باز هم سؤال کنم؟
جاثلیق، وقتی جواب مساعد شنید گفت: به من خبر بده، من کیستم؟ و توکیستی؟ تو نزد خداوند چه مقامی داری و مقام من نزد خداوند چگونه خواهد بود؟
ابوبکر گفت: من پیش خودم مؤمن هستم، اما نمی دانم در پیشگاه خداوند چه وضعی خواهم داشت، ولی تو نزد من کافری، و نمی دانم نزد خدا چه وضعی خواهی داشت!
جاثلیق گفت: اما تو بعد از ایمان، خود را به کفر آلوده ساختی، و مقام ایمان خویش را نادیده گرفتی و نمی دانی به راه حق می روی یا باطل. اما درباره من به ایمان بعد از کفر اعتراف کردی، در این صورت وضع من چقدر خوب است، و وضع تو چقدر بد نزد خودت؟ زیرا توبه مقام خویش نزد خدا یقین نداری، ولی به رستگاری من نزد خداوند (با بی اطلاعی خود) شهادت دادی.
ظلم مردم...!
بعد از آن، جاثلیق متوجه همراهان خود شد و گفت: دل خوش دارید و خاطرجمع باشید، که این پیرمرد به نجات شما پس از کفر شهادت داد.
سپس متوجه ابوبکر شد و گفت: ای پیرمرد! حال که ادعای ایمان می کنی،جایگاه تو در بهشت، و مکان من در دوزخ کجا خواهد بود؟
ابوبکر، باز متوجه «عمر» و «ابوعبیده جراح » شد تا شاید آنان جواب قانع کننده ای بدهند، اما آنان هم ناتوان ماندند ناچار خود ابوبکر گفت: من از مکان خود و مقام تو در پیشگاه خداوند اطلاعی ندارم.
جاثلیق ادامه داد: ای مرد! پس چگونه به خویش اجازه دادی به این مسندبنشینی؟ در صورتی که به علم و دانش دیگران محتاج می باشی؟ آیا در میان امت محمد(ص) کسی از تو داناتر نیست؟
ابوبکر گفت: چرا، عالم تر وجود دارد.
جاثلیق گفت: با وجود عالم تر، چرا مردم این بار سنگین را بر عهده توگذاشته اند، و راه سفاهت را پیموده اند؟ اضافه بر این، آن کسی که از تو عالم تراست، اگر مثل تو ناتوان باشد، پس هر دو مساوی هستید و فرقی نخواهید داشت، وهر دو برای اثبات ادعای خویش ناتوانید، و در این صورت پیامبر شما هم، علم وعهد و میثاقی را که خداوند از پیامبران قبل از او، درباره تعیین جانشینان میان امتهای خویش گرفته ضایع کرده است، چون وی «وصی »ای معرفی نکرده، تا شمادر اختلافات و مسائل دینی خود، به او مراجعه کنید!
در عین حال، به آن کسی که می گویید: از تو عالم تر است مرا راهنمایی کنید، تاببینم مقام علمی وی در سؤال و جواب، و نیز آگاهی او به مقام نبوت و سنتهای پیامبران(ع) و نیازی که به آن هست، چگونه است؟ زیرا تا به حال که معلوم شد، بااین وضع هم مردم در حق تو ظلم کرده اند، و هم در حق خویش!
به آستان علی(ع)
سلمان می گوید: وقتی وضع دردناکی را که پیش آمده بود مشاهده کردم و همه را به سرگردانی و ذلت و زبونی مبتلا دیدم، و آن وضع را برای دین محمد(ص) واین جماعت دردناک یافتم، از جا حرکت کردم و بدون اینکه متوجه باشم چگونه قدم بر می دارم، خود را به درب خانه امیرمؤمنان(ع) رساندم، در زدم آن حضرت بیرون آمد و فرمود: ای سلمان! چرا وحشت زده ای؟
گفتم: دین محمد(ص) نابود شد! پس از آن حضرت اسلام به باد رفت، چون اهل کفر با دلیل و برهان بر اسلام غلبه کرده است! ای امیرمؤمنان! به داد دین محمد(ص) برس، زیرا این قوم به روزگاری افتاده اند، که هیچ توان و چاره ای ندارند، و امروز هم تو می توانی مشکل گشا، کاشف بلاها، صاحب خوبیها وعظمتها، چراغ در ظلمات و کلید مشکلات باشی.
علی(ع) فرمود: مگر چه شده است؟
گفتم: یک جماعت صدنفری از دانشمندان، از سوی پادشاه «روم » آمده اند، درراس آنان «جاثلیق » قرار دارد، که تاکنون مثل او کسی را ندیده بودم، سخنان پر معنامی گوید، به دلیل و برهان آگاه است، خوب استدلال می کند، دارای گنجینه های علم و دانش است و سریع جواب می دهد.
آری، چنین دانشمندی، به «ابوبکر» و یاران وی وارد شده، از مقام وی و وصیت پیغمبر(ص) پرسیده، ادعای خلافت ابوبکر را باطل کرده، با طرح مسایلی او راخارج از ایمان و مبتلا به شرک و شک شمرده، و ابوبکر و یاران او به ذلت و پریشانی افتاده اند!
ای امیرمؤمنان(ع)، اکنون دین محمد(ص) را دریاب، زیرا این قوم به روزگاری افتاده اند، که تاب و توان از آنان رفته است.
آن گاه امیرمؤمنان(ع) حرکت کرد و به همراه هم به مسجد آمدیم، و در حالی که آن قوم به ذلت و زبونی و حقارت و سرگردانی گرفتار شده بودند، امام به آنان سلام کرد و نشست، و فرمود: ای مرد مسیحی! نزد من بیا و خواسته های خود را مطرح کن، زیرا به عنایت خداوند، جواب هر چه را مردم بخواهند و به آن مبتلا شوند، نزدمن خواهد بود.
جاثلیق و علی(ع)
سلمان می گوید: دانشمند مسیحی روی خود را به سوی علی(ع) برگردانید وگفت: ای جوان! ما در کتابهای پیامبران(ع) یافته ایم: خداوند هیچ پیامبری رانمی فرستد، مگر اینکه او دارای «وصی »ای می باشد که جانشین او گردد، اما خبردارشده ایم در میان امت محمد(ص) در مورد نبوت اختلاف ایجاد شده، قریش علیه انصار ادعایی، و انصار علیه قریش ادعایی دارند، و هر گروهی به خواست خودعمل می کند!
باری، پادشاه ما، گروه ما را فرستاده تا درباره دین محمد(ص) بحث کنیم، وببینیم آیا سنت پیامبران در این دین وجود دارد؟ سخن آنان را که ادعای جانشینی می کنند بشنویم، و بدانیم آیا به حق سخن می گویند، یا باطل؟ اما متوجه شدیم،آنان چون امتهای پیشین که به پیامبران خویش در مورد اوصیای آنان نسبت ناروامی دادند، اینان نیز مرتکب این خطا شده اند!
آری، قوم موسی(ع) پس از آن حضرت، به سراغ «گوساله » رفتند، و «هارون » رااز وصایت کنار زدند، و امروز هم چنین وضعی می بینیم، در صورتی که: سنت الهی در همه دورانها و امتهای گذشته برقرار بوده، و سنت خداوند تبدیل پذیر نخواهد بود (17) .
به هر حال، ما به این شهر آمده ایم، و مردم ما را به سوی این پیرمرد راهنمایی کردند، او ادعایی داشت، و ما هم از وصیت پیغمبر(ص) به او جویا شدیم، که چیزی سراغ نداشت، از قرابت او با پیامبر(ص) نیز جویا شدیم، چون تقاضای ابراهیم(ع) در گذشته، برای اینکه امامت در «ذریه » او نیز باشد، پذیرفته نشده، وخطاب آمد: عهد امامت به ستمگران نمی رسد (18) بلکه ذریه و نسل باید افراد پاک وبرگزیده باشند.
باری، ما می خواهیم بدانیم، آیا سنت محمد(ص) هم مانند سنت پیامبران دیگراست؟ و امت او نیز چون امتهای دیگر در مورد «وصی » آن حضرت به اختلاف دچار شده اند؟ و عترت وی در میان آنان شناخته نشده است؟!
خلاصه، اگر «وصی » پیامبر(ص) را پیدا کنیم، و جانشینی را که علم و دانش مورد احتیاج مردم نزد او باشد، بشناسیم از او سؤالهایی داریم و جوابهای او برای مادلایل محکم و روشنگری خواهد بود. ما می خواهیم از وصی پیغمبر(ص) ازاسباب بلاها و حوادث، تبیین حق و باطل، ریشه های خانوادگی افراد، علمی که هرسال در «شب قدر» نازل می شود، آنچه را فرشتگان و روح بر پیامبر برای اثبات نبوت او نازل می کند، سؤال کنیم، و از وصی او پیروی کرده، به آن پیامبر و کتاب وی و به آنچه را پیامبران قبل از او آورده اند، ایمان بیاوریم و اگر غیر از این باشد، بر دین خود باقی بمانیم و حساب کنیم، محمد(ص) مبعوث به رسالت نشده است!
به هر حال، ما مسایلی را از این پیرمرد پرسیدیم، و او نتوانست نبوت محمد(ص) را ترسیم کند، و آنان طوری محمد(ص) را معرفی کردند، که با قهر وغلبه بر قوم خود سلطه یافته، نشانه ای از نبوت نداشته، سنت پیامبران قبل از خودرا به کار نگرفته، و رحلت نموده و امت خود را چون حیوانات به حال خویش رهاکرده، تا هر گروهی توانست بر گروه دیگری غالب گردد، و با اختیار خویش به روزگار جاهلیت تاریک بازگشت کنند! و هر دین و هر حکومتی را می خواهندانتخاب نمایند!
آری، اینان محمد(ص) را از راه انبیاء(ع) خارج کرده، نسبت به رسالت اوبی اطلاعند، وصی او را کنار زده اند، و پنداشته اند شخص ناآگاه می تواند در جای عالم بنشیند، در صورتی که چنین کاری موجب هلاکت حرث و نسل و ظهور فساد،در دریا و خشکی می گردد، و خداوند منزه است از اینکه به چنین روشی راضی باشد، بلکه خداوند پیامبر پاک و درست و برگزیده برای جهانیان می فرستد، و تاقیامت، عالم را بر جاهل امیر قرار می دهد.
خلاصه، من نزد این پیر مرد آمدم، نام او را سؤال کردم و کسی که در کنار او بود،وی را خلیفه رسول خدا(ص) معرفی کرد، من هم این عنوان را لغت جدیدی یافتم،زیرا خلافت متعلق به آدم(ع) و داود(ع) است، و نیز این عنوان برای انبیاء و اوصیاءسنت گردیده است.
من هم این ادعا را نسبت ناروا به خدا و رسول خدا(ص) دانستم، پیر مرد هم ازاظهار علم ناتوان ماند و از عنوان خلافت عذرخواهی نمود، بلکه گفت: مردم بارضایت خویش مرا به این عنوان نامیده اند، در حالی که عالم تر از من هم در میان امت وجود دارد، من هم بر آنچه این مرد علیه خود و دیگران بیان کرد، قناعت کردم.
اکنون برای بحث و ارشاد حاضرم، اگر حقیقت برای من روشن شود، از آن پیروی می کنم. اکنون ای جوان! به خاطر خداوند لحظه ای مرا مورد سرزنش قرارمده، و اگر آنچه را موجب شفای درد سینه های ماست، نزد تو می باشد بیان کن.
در چشمه سار علم
علی(ع) فرمود: شفای درد سینه های شما، و روشنایی دلهای شما نزد من است،من آنچه را شما دنبال آن هستید شرح خواهم داد، به گونه ای که برای شما تردیدی باقی نماند. من از کارهای شما خبر می دهم و با دلیل و برهان شما را راهنمایی خواهم کرد.
اکنون به من توجه کن، گوش جان به من بسپار، ذهن خود را کاملا آماده کن، وآنچه را من بیان می کنم، به خاطر سپرده دار.
خداوند متعال، که ستایش دائم برای اوست، با فضل و لطف و عنایت خویش،عهد خود را تصدیق نمود، دین خود را عزت بخشید، و بنده و رسول خویش محمد(ص) را نصرت داد، و احزاب را به تنهایی در هم شکست، پس ملک مطلق وحمد بی پایان متعلق به اوست، و او بر همه کاری توانا است.
خداوند متعال، محمد(ص) را برگزیده و هدایت کرد، با رحمت خویش او راگرامی داشت و برای همه مردم فرستاد، و نیز با رافت خویش او را بر «جن و انس »مبعوث داشت، و اطاعت او را بر اهل آسمان و زمین واجب گردانید، و آن حضرت را «امام » پیامبران قبل از خود، و «خاتم پیامبران - ع » و وارث آنان قرار داد.
آری، خداوند کلیدهای دنیا و آخرت را به او سپرد، او را نبی و رسول و حبیب وامام قرار داد، به سوی خود (معراج) برد، به سمت راست عرش خود، جایی که هیچ فرشته مقربی و نیز هیچ نبی مرسلی راه نداشت، نزدیک گردانید، و به او وحی کرد: آنچه را دید، دل او هم حقیقت یافت (19) و نشانه های او را هم برای انبیاء بیان کرد، و از آنان پیمان گرفت: به او ایمان بیاورند، و او را یاری نمایند (20) .
سپس خداوند به پیامبران فرمود: آیا آنچه را گفتم، اقرار کردید، و از پیمان من پیروی خواهید کرد؟ آنان گفتند: اقرار داریم، خداوند هم فرمود: پس شما گواه باشید، و من هم بر شما شاهد خواهم بود (21) .
هم چنین خداوند درباره پیامبر ما فرمود: او را در تورات و انجیلی که در دست آنهاست می یابند، که آنها را امر به معروف و نهی از منکر می کند، پاکیزه ها را حلال و پلیدها را برای آنان حرام می گرداند، و احکام پر رنج را که چون زنجیر به گردن نهاده بودند بر می دارد، پس آنها که به او ایمان آوردند، و او را عزت و نصرت بخشیدند، نوری (قرآن) را که به او نازل شد، پیروی نمودند، آنان رستگاران خواهند بود (22) .
خلاصه، وضع پیغمبر(ص) چنین بود، تا اینکه خداوند مقام او را کمال بخشید،او را وسیله رحمت خود نمود، مقام او را بالا برد، هرگاه خداوند نام خود را می برد،آن حضرت را به اطاعت خویش متصل ساخته و می فرماید: هر کس اطاعت رسول خدا کند، از خداوند اطاعت کرده است (23) .
و نیز فرموده: هر چه را رسول(ص) به شما دستور می دهد، بگیرید و به کاربندید، و از هر چه شما را منع می کند، پرهیز داشته باشید (24) .
پیامبر(ص) هم، رسالت الهی خویش را به پایان رسانید، ولایت خود را با دلیل وبرهان روشن نمود، آیات خداوندی را تحکیم بحشید، راه احکام شریعت را هموارنمود، و امت را به راه نجات راهنمایی کرد، باب هدایت و حکمت را به روی آنان گشود، و این ویژگی های پیامبر(ص) چیزی بود که، پیامبران قبل از او هم مژده آن داده بودند، عیسی روح الله و معجزه الهی در «انجیل » می گوید: احمد عربی، پیامبردرس ناخوانده ای است، که صاحب شتر سرخ مو و عصا می باشد، و وصی خود رابرای امت تعیین خواهد کرد.
وصی محمد(ص) کانون علم الهی، جایگاه اسرار خداوند، تحکیم بخش آیات کتاب او، تلاوت کننده حقیقی آیات قرآن، باب حطة (25) یعنی باب توبه و گناه شویی،و وارث کتاب خداست، که او را با کتاب در میان مردم به یادگار گذاشته، و از مردم برای او پیمان اطاعت گرفته، و فرموده: قد خلفت فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلواابدا، کتاب الله و عترتی اهل بیتی...
در میان شما چیزی را به یادگار گذاشتم، که اگر بدان چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد، آنان: کتاب خدا و عترت من از اهل بیت من می باشند، آنان دوسرمایه گران قیمت هستند، کتاب خدا «ثقل اکبر» است، که چون ریسمانی ازآسمان تا زمین امتداد دارد، یک سر آن به دست شما و سر دیگر آن به دست خداوند متعال است، و کتاب و عترت(ع) جدایی ناپذیرند، تا روز قیامت کنار«حوض کوثر» بر من وارد شوند (26) .
آری، از عترت جلوتر حرکت نکنید، که از دین خارج می شوید، و چیزی را ازدیگران نپذیرید که هلاک می گردید، از دیگران چیزی نیاموزید، چون آنان از دیگران اعلم می باشند، و من هم وصی پیامبر(ص) و مفسر کتاب، عارف به حلال و حرام آن، آشنا به محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، و مثالها و عبرتها و معانی آن هستم، وعلم و دانشی که پس از پیامبر(ص) مورد احتیاج امت است نزد من می باشد، ووضع هر شخص صالح و منحرف را می دانم.
باری، علم به بلاها، مرگها، وصیتها، انساب، و تشخیص حق از باطل نزد من است، من از پیدایش اسلام و کفر، وضع کرات و حکومت دولتها اطلاع دارم،بنابراین، از هر چه تا روز قیامت واقع می شود، از من سؤال کنید، از وضع آنچه درروزگار عیسی(ع) آن گاه که خداوند او را به پیامبری مبعوث داشت بپرسید، وضع هر «وصی »ای، هر گروهی را که صد نفر صد نفر هدایت یا گمراه می شوند، و ازوضع پیشوایان و سردمداران آنان تا روز قیامت سؤال کنید.
هم چنین، از هر آیه ای از کتاب خدا، که در شب یا روز نازل شده بپرسید، ازتورات و انجیل و فرقان عظیم سؤال کنید، زیرا رسول خدا(ص) چیزی از علم خویش را برای من مکتوم نداشته، و هر چه را امتهای اهل تورات و انجیل وگروههای کافران و مخالفان و ادیان مختلف نیاز داشته باشند، برای من بیان فرموده،زیرا آن حضرت «خاتم پیامبران - ع » است و بر همگان ایمان و اطاعت و نصرت وی واجب خواهد بود، و این مطلب هم در تورات و انجیل و زبور آمده و خداوندمی فرماید: در صحیفه های پیامبران پیشین، به خصوص در صحف ابراهیم(ع) وموسی(ع) آمده است (27) و خداوند هرگز عهد و پیمان خویش را در مورد بندگان ضایع نمی گرداند، و امت را پس از پیامبر(ص) سرگردان نمی گذارد، و این کار ممکن نیست، چون خداوند خود را با خصلتهای رافت و رحمت و عفو و امر به معروف ونهی از منکر و اقامه میزان مستقیم، توصیف فرموده است.
آری، خداوند متعال به پیامبر(ص) وحی فرموده، همانطور که به «نوح - ع » وسایر پیامبران بعد از وی وحی می کرده، چنانکه به موسی(ع) و عیسی(ع) وحی نازل می کرده، بنابراین، خداوند نبوت پیغمبر(ص) را تصدیق فرموده، آن حضرت نیز رسالت خویش را به انجام رسانده، و من هم بر آن عمل شاهد می باشم، چنانکه خداوند خود نیز فرموده است: چگونه است آن گاه که از هر امتی شاهدی بیاوریم،و تو را نیز بر این امت به گواهی بخواهیم؟ (28) .
هم چنین خداوند فرموده: برای شهادت (به نبوت تو) خداوند و کسی که علم کتاب نزد او هست، کفایت خواهد کرد (29) .
باز هم خداوند متعال، نبوت محمد(ص) را تصدیق فرموده، به وی وسیله عطاکرده، و او را وسیله ارتباط با خویش قرار داده و می فرماید: ای اهل ایمان! خدا را درنظر داشته، و همراه صادقین باشید. (30) و آن صادقین ما هستیم، من برادر پیامبر(ص)در دنیا و آخرت می باشم، و شاهد او برای بعد از رحلت او خواهم بود، و من وسیله میان پیغمبر(ص) و امت او هستم، و من و فرزندانم وارث او می باشیم، و من وفرزندانم مانند «کشتی نوح - ع » در میان امت او می باشیم، که هر کس در آن نشست، نجات یافت و هر کس تخلف نمود هلاک گردید، و من و فرزندانم مانند«باب حطه » برای توبه و بازگشت از گناه، در میان «بنی اسرائیل » هستیم، و من نسبت به پیامبر(ص) مثل «هارون » نسبت به «موسی - ع » می باشم، با این تفاوت که پس از پیغمبر(ص) پیامبر دیگری نمی آید.
باری، شاهد از جانب پیامبر(ص) در دنیا و آخرت من هستم، و رسول خدا(ص)هم، که بر اساس هدایت و راهنمایی های الهی سخن می گفت، اطاعت و محبت نسبت به من را برای اهل ایمان و کفر و نفاق واجب شمرده، هر کس مرا دوست بدارد مؤمن است، و هر کس با من کینه ورزد، کافر خواهد بود.
به خدا سوگند، من هرگز دروغ نگفته ام، هرگز پیامبر(ص) هم به من دروغ نگفته،من گمراه نشده ام، کسی هم مرا به گمراهی نکشانده، و من بر راه هدایتی که خداوندبرای پیامبر خویش تبیین فرموده، و آن حضرت نیز مرا بدان فرا خوانده حرکت می کنم. بنابراین، شما از هر چه هست و هرچه خواهد شد تا روز قیامت، از من سؤال کنید.
حجت اوصیاء
جاثلیق، با شنیدن سخنان علی(ع) متوجه همراهان خویش شد و گفت: به خداوند سوگند، این شخص سخنگوی دانشمند پرتوان و گشاینده مشکل ما است،ما هم از خداوند می خواهیم، به وسیله او به حق ست یابیم و نور هدایت گیریم،چون این مرد «حجت اوصیاء» از جانب «انبیاء - ع » برقوم خویش می باشد.
آن گاه، جاثلیق علی(ع) را مخاطب قرار داد و گفت: این مردم چگونه از تو، روی گردان شدند؟ و مقامی را ادعا کردند که تو بدان سزاوارتری؟ البته این کار به زیان خود آنها تمام شده، آنان به حق خود ظلم کرده اند، و این کار به ضرر «اوصیاء»نخواهد بود، زیرا خداوند با عطای علم و دانش و ارتباط با پیامبران(ع)، آنان را ازدیگران بی نیاز کرده است.
اکنون، ای عالم حکیم! از وضع من و خود خبر بده، آیا تو در پیشگاه خداوند چه مقامی داری؟ و وضع من نزد خدا چگونه خواهد بود؟
امام علی(ع) فرمود: من، در پیشگاه خداوند مؤمن هستم، و نیز در نزد خود بافضل و رحمت و هدایت و نعمتی که به من عطا فرموده، مؤمن استواری هستم،خداوند متعال هم پیمان مرا از اهل ایمان گرفته و به عرفت خویش هدایت فرموده، و من در این جهت هیچگونه شک و تردیدی ندارم، بر میثاق الهی که از من گرفته استوار می مانم، و با لطف و رحمت الهی، این روش را تغییر نخواهم داد.
البته جایگاه من هم بهشت می باشد، و در این جهت هم هیچ شک و تردیدی ندارم، چنانکه اگر کسی هم پس از آنکه خداوند به من یقین و گواهی عطا کرده،شک و تردید کند، گرفتار شرک و الحاد گردیده است.
اما تو، در پیشگاه خداوند کافر هستی، زیرا پیمانی را که خداوند به هنگام ولادت و آن گاه که بالغ شده ای، و قدرت تشخیص خوب و بد، و خیر و شر رایافته ای، از تو گرفته و بدان اقرار نموده ای، منکر شده ای، چنانکه آنچه را خداوند ازاخبار پیامبران(ع) در انجیل نازل فرموده، نادیده انگاشته ای، و اگر بر این حال باقی بمانی، بدون تردید در آتش خواهی بود.
جایگاه ما، در بهشت و دوزخ
جاثلیق ادامه داد: به من خبر بده، جایگاه من در آتش، و جایگاه تو در بهشت کجاست؟
علی(ع) فرمود: من هنوز داخل بهشت نشده ام، که جای خود را در بهشت وجای تو را در دوزخ بشناسم، اما می توانم به استناد کتاب خداوند متعال، جایگاههارا به تو معرفی کنم.
خداوند متعال، محمد(ص) را بر اساس حق مبعوث داشته، و بر او کتابی نازل کرده که: «از پیش و پس در آن باطل راه ندارد، زیرا آن نازل شده خدای حکیم وحمید است » (31) .
خداوند در این کتاب، همه علوم را تبیین و تحکیم بخشیده، و برای رسول خود،اخبار بهشت و درجات و منزلهای آن را بیان فرموده، بهشت را میان بندگان تقسیم نموده، و هر کس در مقابل عمل خویش و فضایل و ایمانی که داشته، مکان و منزلتی خواهد داشت.
بر این اساس، خداوند مقام ما را تصدیق کرده، و منزلگاه «نیکان » و جایگاه «فاجران » را که، عذاب برای آنان آماده شده به ما معرفی نموده، و می فرماید:«دوزخ دارای هفت در است، و هر دری برای گروهی از گمراهان معین گردیده است (32) .
بنابراین، هر کس بر حال کفر و فسق و شرک و نفاق و ظلم بمیرد، «هر کدام ازدری داخل دوزخ خواهند شد». (33) چنانکه خداوند در جای دیگر می فرماید: «در این عذاب برای هوشمندان، عبرت و بصیرتی است » (34) و پیامبر(ص) و آل او«متوسمین » هستند، و من و امامانی که از نسل من به وجود می آیند، «متوسمین » وهوشمندان خواهیم بود.
هر چه می خواهی سؤال کن
آن گاه جاثلیق، رو به یاران خود کرد و گفت: ما به خوب شخصی دست یافتیم،امید است به وسیله او به حق ست یابیم و خواسته خویش را به دست آوریم،اکنون مسایل دیگری از وی سؤال می کنیم، اگر توانست جواب ما را بدهد، در کارخود تجدید نظر می کنیم، و آن را از او می پذیریم.
امام علی(ع) فرمود: اگر سؤالهای تو را جواب دهم، و همراه با دلیل و برهان روشن باشد، که نتوانی آن را رد کنی و به پذیرش آن ناچار شوی، حاضری به دین مادرآیی؟
جاثلیق گفت: آری.
امام علی(ع) فرمود: می توانی خدا را بر خود گواه و کفیل بگیری، که اگر حق وراه و هدایت برای تو روشن گردید ، خود و یاران تو به دین ما درآیید ؟
جاثلیق گفت آری ،نسبت به تعهد باتو ،خدارا وکیل وشاهد برخودمی گیرم ،که تسلیم دین شما شوم.
علی (ع) فرمود: حال که چنین است ،ازیاران خویش عهد و پیمان بگیر، که جاثلیق این عمل را انجام داد، و علی(ع) فرمود: اکنون هرچه می خواهی سؤال کن.
خدا، و «عرش »
جاثلیق پرسید :به من بگو،آیاخدا«عرش »را حمل می کند؟ یا«عرش » خدارا؟
امام علی (ع)فرمود: خداوند عرش، آسمانها، زمین، و آنچه در آسمان و زمین وآنچه را در آنها وجود دارد ،حمل می کند، و در کتاب خویش هم فرموده است :«خداوند آسمانها وزمین را از اینکه نابود شوند، نگه می دارد و اگر آنها رو به زوال نهند، غیراز او هیچ کس نمی تواند آنهارا محفوظ بدارد ،به راستی خداوند حلیم وآمرزنده است » (35) .
حاملان «عرش »
جاثلیق گفت: این آیه قرآن که می گوید: «عرش پروردگارتورا،درآن روزهشت(فرشته) حمل می کنند». (36) چگونه خواهد بود؟ در حالی که تو گفتی :خداوند عرش و آسمانها و زمین را حمل می کند؟!
علی(ع) فرمود :عرش را خداوند از نورهای چهارگانه آفریده است: نور قرمز، که از آن قرمزی به وجود می آید، نور سبز که منشا نور سبز است، نور زرد، که زردی رارنگ می بخشد ، و نور سفید که سفیدی را تشکیل می دهد، و این نورها علمی است، که خداوند حمل آن را عهده دار است ، و این نورها از عظمتی که به عظمت و نور اوست، دلهای اهل ایمان سفید و نورانی می گردد، اما در مقابل عظمت ونور او،جاهلان به دشمنی می پردازند، ولی به عظمت و نور حق، هر چه در آسمانها و زمین است، و همه خلایق، بهره مند می شوند، و با اعمال و ادیان مختلف وسیله پیدامی کنند، و هر محمولی را خداوند با نور عظمت و قدرت خویش حمل می کند، بدون اینکه به حال او نفع و ضرر، موت و حیات و زنده شدنی مطرح باشد.
بنابراین، همه چیز محمول است، و خداوند متعال نه دارنده آسمانها و زمین است از نابودی، و مسلط بر آسمانها و زمین و هر چه در آنهاست، و پرودگار عالم حیات همه چیز و نور (وجودی) همه چیز است، «خداوند از آنچه می گویند،بسیار منزه و برتر و متعالی تر است » (37) .
خدا کجاست ؟
جاثلیق گفت : به من بگو خدا کجاست ؟!
حضرت علی(ع) بیان داشت: خدا اینجاست، خدا اینجاست، خدا اینجاست، او در بالا و پایین وجود دارد، بر ما محیط است، با ماهست و خود فرموده : «هیچ رازی را سه نفر باهم نمی گویند، مگر اینکه خدا چهارمی آنهاست، و نه پنج نفرمگر اینکه خدا ششمی آنهاست، نه کمتر و نه بیشترآن جز اینکه آنان هر جا باشند،خدا با آنهاست، آن گاه روز قیامت از اعمالی که (همه) انجام داده اند، آگاه است وخبر خواهد داد،زیرا خداوند به هر کاری توانا است » (38) .
کرسی هم ، بر آسمانهاوزمین احاطه دارد، و «نگهداری آنها (برای خداوند)هیچگونه زحمتی ندارد، زیرا او دانای بزرگوار، و توانای با عظمت است » (39) .
آنهایی هم که «عرش » را حمل می کنند، علمایی (انبیاء) هستند که خداوند علم خویش را بر آنان افزوده است، و آنان بیش این چهار گروه (که روز قیامت هر گروهی دو نفر می شوند) (40) نیستند، که خداوند آنان را در ملکوت (عالم فرشتگان) خویش آفریده و آن ملکوت جایی است که خداوند آن را به برگزیدگان نشان داده، وهم چنین به ابراهیم خلیل (ع) نمایانده و فرموده است:« هم چنین، ما به ابراهیم ملکوت و باطن آسمانها و زمین را ارائه دادیم، تا به مقام اهل یقین برسد» (41) .
بنابراین، حاملان عرش الهی چگونه می توانند، آن را حمل کنند، در حالی که باحیات الهی دلهای آنان حیات می یابد؟ و با نور الهی آنان به معرفت حق، هدایت می یابند؟
جاثلیق باشنیدن این مطالب متوجه یاران خود شد، و گفت: بخداسوگند، این مرد حق است، و با عنایت خداوند، از زبان مسیح(ع) و پیامبران(ع) واوصیا سخن می گوید.
بهشت کجاست؟
جاثلیق پرسید: آیابهشت دردنیاست یاآخرت؟ وآخرت ودنیادرکجا قراردارند؟
علی(ع) فرمود: دنیا درآخرت است، وآخرت بر دنیااحاطه دارد، ومانندانتقال ازحیات به مرگ ظاهرمی شود، آخرت هم خانه حیات وزندگانی است، اگر به آن آگاهی داشته باشند، واین بدان جهت است ،که دنیا انتقال دهنده است، وآخرت جای حیات وماندن ، مثل وضع کسی که می خوابدوجسم او به خواب می رود، اماروح نمی خوابد، بدن می میرد اما روح نمی میرد، و خداوند هم فرموده است: «به راستی، خانه آخرت سراسر حیات (و حرکت) است اگر آنان این رابدانند» (42) .
بنابراین، دنیا نشانی ازآخرت است ،وآخرت نیز نشانی از دنیا، چنانکه دنیاآخرت نیست و آخرت هم دنیا نخواهد بود، بلکه هرگاه روح از جسم جدا شود، هریک به جایگاه خلق و پیدایش خود باز می گردد.
هم چنین بهشت و دوزخ، در دنیا و آخرت موجودند، چون شخص وقتی می میرد، به خانه ای از زمین منتقل می شود، که یا باغی از باغهای بهشت است، یا(سرزمین محدودی ازسرزمینهای آتش، و روح هم روانه یکی از این دو خانه می گردد،یابه خانه نعمتها که درآن مرگی وجود ندارد، اقامت می گزیند، یا در خانه عذاب دردناک که مرگی درآن نیست گرفتارمی گردد.
به هرحال، نشانه وراه برای هرکس که عاقل باشدروشن است، و خداوند هم فرموده است: «اگراز عالم آخرت غافل نمی شدید ،درحقیقت به طور یقین می دانستید،و دوزخ رامشاهده می کردید، سپس به طوریقین می دیدید، آنگاه ازنعمتها شماراسؤال می کنند» (43) .
خداوند، در باره کافران هم فرموده است: «بر چشم(دل) آنها پرده(غفلت)بود، و ازیاد من غافل بودند ،وتوانایی شنیدن (آیات الهی را) نداشتند» (44) .
بنابراین، اگر انسان بداند چه وضعی خواهد داشت؟ ازترس مرگ خواهد مرد، وکسی نجات خواهد یافت،که به فضیلت یقین آراسته باشد.
تکلیف بهشت ودوزخ
جاثلیق پرسید:معنای این سخن خداوند چیست ،که می فرماید:«آنان حق عظمت خداوند را نشناختند،و زمین (روز قیامت) در قبضه قدرت اوست، وآسمانها رابه قدرت خویش، درهم می پیچد و ذات پاک او از آنچه مشرکان می پندارند، منزه ومتعالی است » (45) .
راستی، اگر زمین درقبضه الهی باشد،و او آسمانها را در هم پیچد، در حالی که بهشت و دوزخ در آنها قرار دارد، پس بهشت و دوزخ درکجا خواهد بود؟
علی(ع) دستور داد: برای او دوات و کاغذی حاضرکردند، آن گاه برکاغذ نوشت:بهشت و دوزخ، سپس کاغذ را در هم پیچید ودست عالم مسیحی داد و فرمود: آیااین کاغذ در هم پیچیده نیست؟
دانشمند مسیحی گفت: همینطوراست.
آن گاه علی(ع) فرمود: کاغذ را باز کن و ببین نوشته دوزخ وبهشت درآن محوشده است ؟
وقتی جاثلیق جواب داد: نوشته بهشت و دوزخ به جای مانده، علی(ع) فرمود:قدرت خداوندمتعال هم، چنین است، و آن گاه که آسمانها را درهم پیچد و زمین رادر قبضه قدرت خویش گیرد، بهشت و دوزخ نابودنخواهدشد، همانطور که نوشته آن براین کاغذ محو نگردیده است.
«وجهه »، به کدام سو؟
جاثلیق ادامه داد: این آیه قرآن که می فرماید: «همه چیزنابودمی شود، مگروجهه خدا» (46) .
وجهه خداچیست؟ چگونه است، به کدام طرف است؟ و برای آن چه دلیلی داریم؟
علی(ع) به خدمتگزار خویش دستور داد: مقداری هیزم وآتش حاضر کند، وقتی هیزم آماده شد، دستور داد آن را برافروزند، آن گاه که آتش شعله ور شد، جاثلیق رامخاطب قرارداد و فرمود: آیا می توانی برای این شعله آتش ، وجهه و صورتی تعیین کنی؟
جاثلیق گفت: نه، چون ازهرطرف به سوی این آتش روی آوریم، وجهه وصورت آن حساب خواهدشد .
آن گاه علی(ع) فرمود: وقتی آتشی که مخلوق اوست و تحت تدبیر الهی می باشد، با وجود ضعف و سرعت در زوال ،وجه معینی ندارد، بلکه به هرسوبنگری وجه اوست، برای خدایی که آتش را آفریده، و همه آنچه درملکوت وجود دارد، در تصرف اوست، چگونه می شود برای وی وجه معینی توصیف کرد؟یابه حدی محدودنمود؟ یا با چشم او را مشاهده کرد؟یا با عقل براو احاطه کرد؟یااو را در «وهم » گنجانید؟
ای برترازخیال وقیاس وگمان و وهم وزهرچه گفته ایم وشنیدیم وخوانده ایم
مجلس تمام گشت وبه آخررسید عمر ما همچنان ،دراول وصف تو مانده ایم (47)
آن گاه امام(ع) آیه قرآن قرائت کردکه می فرماید:
«خدای یگانه راهیچ مثل ومانندی نیست ،واوبرهمه چیز شنوا و بیناست » (48) .
درآغوش اسلام
جاثلیق، باشنیدن این توضیحات گفت: درست گفتی، ای وصی علیم و حکیم ورفیق و هادی، و من شهادت می دهم که غیراز خدای یگانه، خدایی نیست،محمد(ص) بنده ورسول اوست، او مبعوث به حق الهی برای بشارت وانذاراست،و تو وصی وصدیق وهمراه وکانون سر او، و امین او در میان اهل بیت او، و ولی مؤمنان بعد از او هستی.
آری، هر کس تو را دوست بدارد و ولایت تورا بپذیرد، هدایت یافته، قلب اونورانی می گردد، اعانت و کفایت و شفاعت تو را دریافت می دارد، و هرکس از توروی برگرداند واز راه تو منحرف شود، گمراه گردیده، فریب و زیان دیده و به پیروی ازهوای نفس خویش، بدون هدایت خدا و رسول(ص) مبتلا گردیده است، درصورتی که هدایت و نورانیت تو ،برای هدایت همگان کافی و شافی خواهدبود.
چراچنین کردید؟
آنگاه جاثلیق، متوجه جمعی که درآنجا بودندگردید و گفت: ای مردم! شمابه آرزوهای خویش دست یافته اید، اما درباره سنت پیامبر خود، به خطا و انحراف رفته اید، بیایید از این مرد اطاعت کنید، تا هدایت و رشد یابید. چه چیزی شما رابه این روزگار انداخته؟ پس ازاین دلایل و راهنمایی هایی که برای شما صورت گرفته،دیگر چه عذر و بهانه ای دارید؟ وصایت سنت الهی است که در امتهای قبل از شمارایج بوده، و تبدیل و تغییر سخنان و سنتهای خداوند مجاز نخواهدبود.
باری، خداوند عزوجل، اختلاف در میان امتها راهم، در مورد تغییر اوصیای بعدازپیامبران(ع) خبرداده، و تعجب از شماست که با مشاهده این تغییر بازهم به ناحق قدم می گذارید، نکند دلها قساوت گرفته باشد، حسد ظاهر شده، و کینه ها بروزکرده، و راه تهمت و نسبت ناروا بازشده است؟!
ستایش علی (ع)
سلمان می گوید: جاثلیق و دانشمندان همراه او مسلمان شدند، و شهادت به وصایت علی(ع) از محمد (ص) که نبوت اوبرحق بود، و آن را در تورات و انجیل دیده بودند، دادند، آن گاه تصمیم گرفتند نزد پادشاه خود بر گردند و آنچه را دیده وشنیده بودند، بازگو نمایند.
امام علی(ع) هم گفت: حمد خدایی راکه دلایل نبوت محمد(ص) و آل او راآشکار ساخت، دین خویش راعزت ونصرت بخشید، پیامبر خود را تصدیق نمود،آیین او را برهمه ادیان پیروز گردانید، اگرچه مشرکان این جهت را پسندنمی داشتند.
الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمدوآله.
آن گاه جماعت حاضردرمسجد ،به هم تبریک گفتند ،چون علی(ع) با دلایل وبرهان محکم خویش توانسته بود، غبار ذلت و زبونی رااز آنان برطرف نماید.سپس به علی(ع) هم گفتند: ای ابوالحسن! خدا به تو جزای خیردهد، که توانستی حق پیامبر خویش رااداکنی.
آن گاه جمعیت حاضردرمسجد متفرق شدند، درحالی که گویا آن مطالب وحقایق را،اصلا نشنیده و نفهمیده اند، و آنچه را هم شنیده بودند به فراموشی سپردند!
تکرار تاریخ
سلمان خیرمی گوید: مسیحیان از مسجد بیرون آمدند، مردم هم متفرق شدند،وقتی مسیحیان می خواستند «مدینه » را ترک بگویند، در حالی که مسلمان شده ودرحق علی(ع)دعا می کردند ،برای خداحافظی نزدآن حضرت آمدند، علی(ع)هم ازخانه بیرون آمد و با آنان نشستی صورت داد.
ای علی، که جمله عقل ودیده ای شمه ای واگو،ازآن چه دیده ای
بازگو، دانم که این اسرار هوست زانکه بی شمشیرکشتن ،کاراوست
صد هزاران می چشاند روح را که خبر نبود، دل مجروح را
صدهزاران روح بخشد هوش را که خبرنبود،دوچشم وگوش را
بازگو ای بازعرش خوش شکار تاچه دیدی این زمان از کردگار (49)
آن گاه جاثلیق، لب به سخن گشود و گفت: ای وصی محمد(ص) و پدر نسل او،ما این امت را در هلاکت می بینیم، چون اینان مثل امت «بنی اسرائیل » ازقوم موسی(ع) که از آن پیامبر (ع) دست بر داشتند و به «سامری » روی آوردند، شده اند. ما این مطلب را هم یافته ایم، که هر پیامبری را خداوند مبعوث داشته است، او دشمنانی ازشیطانهای جن وانس دارد، که درکار نبوت دخالت می کنند، امت رابه هلاکت می کشانند، وصی پیامبر(ع) را طرد می کنند، و به جای آن «وصی » خود ادعای خلافت دارند!
اکنون چیزی راکه خداوندبه صادقین وعده داده است، آن رابه مانشان داد ودانستیم این قوم، خویش رابه هلاکت کشانده اند، راه تو و راه آنان را خداوند برای ماروشن گردانید، به اعمال آن قوم هم بصیرت یافتیم، اکنون ما از دوستداران تو، وبردین توهستیم و از تواطاعت می کنیم.
حال هردستوری داری بیان کن، اگر مایلی دراینجا بمانیم و تو را علیه دشمنانت یاری کنیم، اگر دستور رفتن می دهی می رویم، و اگر می خواهی برگردیم منصرف می شویم .
به هرحال، برای آنچه که پیش آمده باید صبر و حوصله زیاد داشته باشی، و این شیوه و سنت اوصیای پس ازپیامبران(ع) است، اما آیا درباره آنچه برای امت پیش آمده، عهد و پیمانی هم از پیغمبر(ص) نزد تو هست ؟
اختلاف امتها!
علی(ع) فرمود: آری ،بخدا سوگند، عهد و پیمانی از رسول خدا(ص) نزد من هست،که وضع این قوم و کاری را که انجام داده اند بیان کرده است. چگونه ممکن است کار امت برمن پوشیده باشد؟ درحالی که وضع من نسبت به پیغمبر(ص)مانند وضع «هارون » به موسی(ع) و «شمعون » نسبت به عیسی(ع) بوده است ؟
آیاشما نمی دانید که، که درباره «شمعون بن حمون صفا» پسردایی عیسی(ع)،امت عیسی(ع) به اختلاف افتادند و به چهار فرقه تقسیم شدند، و این چهار فرقه هم به هفتاد و دو فرقه تقسیم گردیدند، که جزیک فرقه، بقیه به هلاکت رفتند؟
آیا نمی دانید،امت موسی(ع) نیزبه هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند، که به غیرازیک فرقه، بقیه به هلاکت مبتلا گردیدند؟!
حضرت محمد(ص) هم در عهد و پیمان خویش، به من اطلاع داده، که امت اوبه هفتادوسه فرقه تقسیم می شوند، سیزده فرقه آنان ادعای محبت ومودت مارامی کنند، که جز یک فرقه، بقیه راه ضلالت و هلاکت را پیش می گیرند، من هم به لطف و هدایت خداوندی راه خود را در پیش دارم، و می دانم سرنوشت این قوم به کجا می انجامد، اینان مدت زیادی دوام نخواهند آورد، خداوند هم بازبان پیامبرخویش فرموده است: «نمی دانم، شاید این امتحانی باشد برای شما، و بهره ای تاهنگام مرگ » (50) .
به هرحال ،من در برابر آنان به خاطر این مدت اندک، صبر پیشه ساختم، تاخداوند کار خود را در باره آنان به نهایت برساند، و سرنوشت محتوم اوفرارسد.
آن گاه موضوع نفاق وحسد و کینه ها و بیماری قلبها راپس از وفات رسول خدا(ص) مطرح کرد، و گفت: خداوند فرموده است: «منافقان ازآن بترسند،که سوره ای نازل شود، و آنچه را در قلب دارند آشکار سازد. (ای پیامبر! به آنان) بگو:استهزاءکنید! خداوند آنچه راشما می ترسید به سرشما خواهد آورد (51) . و می فهمیدچه کرده اید.
اگرهم ازآنان سؤال کنی: (چرا استهزاء می کنید؟) می گویند: شوخی و مزاح کردیم! آیا شما با خدا و آیات خدا و رسول او شوخی می کنید؟ عذر نیاورید، پس از ایمان راه کفر را پیش گرفتید، اگر از برخی ازافراد ساده لوح شماگذشت کنیم،طایفه دیگری رابه عذاب مبتلا خواهیم کرد، چون آنان مجرم هستند (52) .
آری، خداوند گروهی ازآنان رامورد عفو قرار می دهد، و به من هم وعده داده که براهل فتنه پیروز شوم، و کار را به من برگردانند، اگرچه بیهوده کاران، آن راناپسندمی دارند! ضمنا نوشته ای ازرسول خدا(ص) درباره مصالحه موقت (هدنه)نزد شماهست، که حادثه ای به وجود نیاورید، و حادثه جویی راپناه ندهید (ودرعین حالی که شما مسلمان شده، اما در حکومت مسیحیت به سرمی برید) تا حکومت اسلامی با شما وفاداری می کند، شما هم به آن عهدوفادار باشید، تا بر اساس آن، درذمه و پناه دولت اسلام قرارداشته باشید.
برای حفظ اساس اسلام
این راهم بدانید،که اکنون زمان یاری ماوشمشیرازغلاف بیرون کشیدن نیست،قیام به حقی علیه آنان صورت نمی گیرد، تا خود باز گردند و اطاعت مرا بپذیرند،زیرا من فریضه ای از جانب خداوند و رسول هستم، و مثل حج و زکات وروزه می باشم (53) .
بنابراین، آیا برقراری این احکام و حدود الهی، جز به وسیله عالم فرزانه ای که به حق هدایت کند، و برای پیروی ازدیگران برتر باشد، ممکن است؟
قرآن کریم خطاب به پیامبر(ص) می فرماید: «به آنان بگو آیا کسی ازشریکهای شما ،کسی رابه حق هدایت می کند؟ بگو: خداوند به حق هدایت می کند، آن وقت کسی که به حق هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است؟ یا کسی که خود نیزهدایت پذیر نیست؟ واین چه حکمی است که می کنید؟» (54) .
باری، خداوند شما را مورد رحمت خویش قراردهد، من فریضه از جانب خدا ورسول(ص) بر شما هستم، بلکه بالاترین وعالی ترین و جامع ترین فرایض هستم،چنانکه استوارترین شخص برای تحکیم پایه های ایمان وشرایع اسلام می باشم، وتوانایی این را دارم، که نیازمندیهای مردم را، در آنچه خیر و صلاح آنها در آن است،و آنچه موجب فساد دنیا و آخرت آنان می شود، پاسخگو و راهنماباشم.
امااینان ازمن روی گردان شدند، فضل و کمال مرا مهار کردند، در صورتی که رسول خدا(ص) امامت وپیروی ازراه مرا واجب گردانیده بود، و شما خودمشاهده کردید، آنان با وجود حجت استواری چون من، چگونه در لباس ذلت و زبونی فرورفته بودند!
راستی، دیگر خداوند چگونه حجت خودرا برای آنان اثبات کند، در حالی که آنان عهد و پیمان پیامبر خویش را به فراموشی سپردند؟ با وجود اینکه آن حضرت مقام و منزلت مرابرای آنها بیان کرده، و با تاکید فراوان آنان رابه اطاعت من فراخوانده بود؟
هم چنین، رسول خدا(ص)براساس رسالت الهی خویش، فقر و نیازمندی آنان رابه علم ودانش من، و بی نیازی مرا به علم و دانش آنان و همه امت اعلام داشته بود، چون خداوند چنین علم وحکمتی رابه من عطا فرمود، با این حال چگونه من غمناک نباشم برکسی که پس از روشن بودن حق، راه انحراف و گمراهی راپیش گرفته است ؟!
خداوندهم می فرماید: آن که هوای نفس خویش راخدای خود قرار داده، وخداوند او را پس از اتمام حجت گمراه نموده، و برگوش و قلب او مهر «قهر» نهاده، وبر چشم وی پرده ظلمت کشیده، بعد از خدا چه کسی اوراهدایت می کند؟ آیامتذکر این معنا نمی شوید؟ (55) .
خلاصه، خداوند اگر کسی را هدایت کند، در برابر او بیش از دو راه وجود ندارد:راه بهشت ودوزخ، یعنی انتخاب دنیا، یا آخرت. شما هم وضع این قوم رادیدید، ومشاهده کردید چون امتهای گذشته، اینان چگونه استحقاق عذاب یافتند؟ وچگونه کلام خدا را تغییر دادند، و چگونه مانند امتهای پیشین که سنت شکنی کردندو نابود شدند، سنت شکنی درمیان اینان نیز جریان یافت؟!
تکلیف شما
اما شما، تکلیف دارید به دستگیره و ریسمان محکم الهی چنگ زنید، حزب خدا و رسول(ص) باشید، و عهد و پیمانی را که رسول خدا(ص) بر عهده شماگذاشته، بدان وفادار بمانید.
فان الاسلام بدا غریبا، و سیعود غریبا (56) .
زیرا اسلام باغربت و مظلومیت آغاز گردیده، و بعدهم به غربت و بی کسی دچار خواهد شد.
بنابر این، وقتی شما به ملت ومملکت خویش باز گشتید، مانند «اصحاب کهف »مخفیانه و با ملاحظه رفتار نمایید، و از این که وضع خود را برای زن و فرزند ودوست غمخوار وقوم خویش بیان نمایید، پرهیز داشته باشید، زیرا این (دستور)دین خداست که اولیای او تقیه و مخفی کاری رارعایت کنند، چون اگر شما وضع خود را افشا کنید، شما را به قتل می رسانند.
اما اگر با پادشاه ملاقات داشتید، و فرصت مناسبی یافتید، چنانچه در او زمینه پذیرش اسلام رامشاهده کردید، مقداری از مطالب رادر اختیار اوبگذارید، زیرا (این روش یا) آن پادشاه «باب خدا» و حصار ایمان است، که داخل آن نمی شود کسی،مگر این که خدااز او پیمان گرفته، قلب او را نورانی گردانیده، و او را یاری کرده باشد.
بنابراین، شما به شهرهای خود باز گردید، بر عهد و پیمان خویش استوار باشید،زیرا به زودی روزگاری برای مردم پیش می آید، که بعد از من واینان قدرتمندانی حاکم می گردند، که دین خداوند متعال را تغییر می دهند، آیات الهی راتحریف می کنند، اولیای خدارابه قتل می رسانند، دشمنان خدا را عزت می دارند، بدعتهافراوان می شود، و سنتها ویران می گردد، تا جایی که زمین از ظلم وستم انباشته می شود.
امید پیروزی
اما نگران نباشید، چه اینکه خداوند پس از سختی های زیاد، به وسیله اهل بیت ما،بلاها و ناراحتی ها را از افراد دعوت کننده به سوی خدا، برطرف می گرداند، تاجایی که زمین پس از آن که ازظلم و ستم انباشته شده، از عدل و قسط لبریز می گردد.
این راهم بدایند که، رسول خدا (ص) با من عهدکرده، کار رهبری بعد از سی سال (بیست وپنج سال) از وفات آن حضرت، به من برمی گردد، اما در حالی که فتنه ها ظهور کرده، امت درباره من اختلاف راه می اندازند، گروهی ازدین خدابیرون می روند، و آن حضرت به من دستورداده، باناکثین بیعت شکنان (جنگ جمل)،قاسطین ستمگران (جنگ صفین)، مارقین خوارج (جنگ نهروان) (57) جنگ کنم،اگر کسی از شما آن زمان و آن شرایط را درک کند، و بخواهد بهره ای از جهاد داشته باشد با من همراه گردد، چون بخدا سوگند این جهاد خالص است، که کتاب خدا وسنت رسول او آن رابرای ماخالص کرده است.
بنابراین، خدا شما را رحمت کند، پلاس خانه خود باشید (ازقیام و نهضت خودداری کنید) تا زمان ظهور امر ما برسد، هر کس ازشما در این مدت بمیرد، ازمظلومان خواهد بود (وپاداش آنان را خواهد داشت) و هر کس از شما زنده بماند،چیزهایی را خواهددید، که چشم او روشن می گردد، ان شاء الله.
امااین راهم بدانید، که این قوم بانادانی خود علیه کار من راه خطا را خواهندپیمود، چون دانایی لازم راندارند عهد پیامبر ما را در باره ما می شکنند، و به زودی درمیان آنان پادشاهی به وجود خواهد آمد، که عهد خدا و رسول در میان آنان کهنه و فرسوده می گردد، آنچه به آنها تذکر داده شده فراموش می کنند، چون امتهای گذشته به بلاهایی مبتلا می گردند، تاجایی که به هرج ومرج وفساد و ستمگری گرفتار می شوند، چون مدت آنان طولانی و بلاهای آنان شدید می باشد، و من هم ماموربه صبر و تسلیم دربرابر حکم خدا هستم، اما هر شخص مؤمنی درآن بلای عظیم وحوادث تلخ، رنج می برد و خون دل می خورد، تا جان بسپارد و خدای خویش را ملاقات کند.
اما، وای به حال آنهایی که به «ثقلین » چنگ می زنند و حوادث سختی که بر آنان وارد می کنند، وای به حال جوجه های آل محمد(ص) (58) از دست خلیفه ای که به زوربرگرده مردم سوار می شود، که فاجر و خوشگذران است و فرزند مرا و فرزندان او رامی کشد (59) .
پیروزی نهایی
ولی خدای مهربان، زمین را از حجت و پیشوا خالی نمی گذارد، آن حجت یاظاهر و قابل مشاهده است، یا در پس پرده غیبت می ماند، تا دلایل بینات الهی بامردم قطع نگردد، و عطای الهی متعلق به کسانی باشد که از او پیروی می کنند.
اما چنین اهل ایمانی کجایند؟ تعداد آنان چند نفر است ؟ آنان افراد کمی هستند،ولی آنان بزرگوارانی هستند که درپیشگاه خداوند عظمت والایی دارند،تاجایی که خداوند به وسیله آنان دین و علم خویش را حفظ می کند، تا آنان علم الهی را درسینه های خویش بپرورانند و به افراد مانند خود منتقل نمایند.
آری، اهل ایمان واقعی درچنین روزگارانی، به خاطر درک حقیقت ایمان درامواج علم فرو می روند، و ازروح یقین طراوت واستراحت می گیرند، و یا ازآنچه جاهلان باآن وحشت دارند، انس والفت برقرار می کنند، و آنچه راافراد خوشگذران سنگلاخ می شمارند، برای خویش نرم و آسان می دانند.
آری، آنان شب رابه صبح می آورند، در حالی که روحهای آنان به عالم بالاوابسته است، آنان حجتهای خداوند روی زمین وامینان و پناهگاه بندگان خدامی باشند، آه، آه، که من شوق فراوانی به دیدارآنهادارم، اما آنان چه صبرتلخی دربرابر دشمنان دارند؟! ولی خداوند مهربان ما و آنها را در «بهشت عدن » با پدران وهمسران صالح و فرزندان صالح آنان، در کنار هم فراهم می آورد.
اشک گرم علی (ع)
سلمان می گوید: علی(ع) این مطالب را بیان کرد، آن گاه گریه واشک سر داد، وآن جماعت هم باعلی(ع) گریه کردند، و در حالی که باآن حضرت وداع می کردند،گفتند: شهادت می دهیم که تو وصی، امام و برادر رسول خدا(ص) هستی، ماخصوصیات وعکس تورا نگه داری می کنیم، طولی هم نمی کشد که پس ازاین قریشی (یاپس ازخلافت ابوبکر و عمر) (60) نمایندگانی به «روم » نزد پادشاه اعزام خواهند شد، و ما صورت پیامبران (ع)، صورت پیامبر شما، دو فرزند تو حسن وحسین(ع)، وسیده زنان عالمین (فاطمه - س) بعد از مریم بتول (س) را به آنان ارائه خواهیم داد، این یاد بودها نزد ما محفوظ خواهد بود، ما هم وقتی نزدپادشاه رفتیم،از نور هدایت وبرهانی که درقلب مابه ودیعت نهادی، او را با خبر خواهیم کرد، وکرامت و صبر و شکیبایی در برابر مصایبی که بدان مبتلاشده ای برای اوبیان خواهیم نمود.
اضافه بر این، پس از بازگشت، برای دولت تو مرزبانانی می باشیم، و نیز برای توو پیشرفت کار تو دعوت و تبلیغ به عمل می آوریم. راستی چقدر این بلا عظیم، واین مدت طولانی است؟ از خداوند توفیق و استقامت تو را خواهانیم، والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
سه توضیح
1- درباره سند این کتاب، همانطور که در آغاز این فصل اشاره کردیم، مدارک دیگری را از عالمان بزرگ و محدثان رجال شناس اضافه می کنیم:
الف : محمد بن علی بن حسین بن موسی قمی، معروف به «شیخ صدوق » متوفای 381 هجری، بخشهایی از مطالب کتاب سلمان را، در کتاب «التوحید» صفحه های 286 و 316 ، آورده است.
ب : ابو محمد، حسن بن ابوالحسن محمد دیلمی، متوفای 801 هجری، همه خبر جاثلیق را، در کتاب « ارشاد القلوب »، ج 2 ، صفحات 299 - 315 آورده است (61) .
ج: محمد باقر بن تقی، «علامه مجلسی »، متوفای 1111 هجری، بخشهایی ازاین خبر را، در بحارالانوار، ج 3، ص 272 و ص 328 و ص 334، و ج 10، ص 52 -62 و ج 41، ص 308 و 309 و ج 55، ص 9 و همه خر جاثلیق را در ج 30،ص 53-82، ذکر نموده است.
د: میرزا حسین بن محمد تقی، معروف به «محدث نوری » متوفای 1320هجری، همه کتاب سلمان را، در کتاب عمیق «نفس الرحمن فی فضائل سلمان »،ص 329 و ص 489-511، با ذکر سلسله راویان حدیث، ضبط نموده است.
ه - علامه شیخ عبدالحسین امینی، متوفای 1390 هجری بخشهایی از «خبرجاثلیق » را در کتاب عظیم «الغدیر» ج 7 ، ص 178-179 ، آورده است.
ز - دکتر حسین مجیب مصری، در کتاب «سلمان فارسی ، در ترازوی ادب وتحقیق » به ترجمه فارسی «حسین یوسفی آملی »، خلاصه «خبر جاثلیق » را ،ص 214 و 215 در طی یک صفحه آورده است.
2- اینجانب ، تاکنون ترجمه کاملی از کتاب سلمان را مشاهده نکرده بودم، بدین جهت همه کتاب را از اول تا آخر ترجمه نموده، و در مواردی توضیح اندکی داخل پرانتز، و نیز مدارکی را از کتابهای شیعی و اهل سنت در پاورقی به آن اضافه کرده ام.
3- همانطور که در آغاز فصل اشاره شد، در «کتاب سلمان » و خبر جاثلیق، از نظرمحتوایی، نکاتی وجود دارد، که قابل بحث و بررسی بیشتری می باشد، که این کار به وقت دیگری موکول گردید.
پی نوشتها:
1. سلمان پاک، ص 168 - 70.
2. الفهرست، ص 80.
3. معالم العلماء، ص 57.
4. الشیعه و فنون الاسلام، ص 67.
5. الاوائل، ص 563; معالم العلماء، ص 2.
6. بهجة الآمال، ج 4، ص 405.
7. جامع الرواة، ج 1، ص 371.
8. قاموس الرجال، ج 4، ص 430.
9. ارشاد القلوب، ج 2، ص 299 - 315.
0. بحارالانوار، ج 30، ص 53 - 82.
11. نفس الرحمن، ص 493 - 511.
12. التوحید، ص 286 و 316.
13. رجوع کنید، به نفس الرحمن، ص 489 - 493.
14. لغت نامه دهخدا، ج 27، ص 187 و کتاب: حدود العالم من المشرق الی المغرب، ص 23، و 186.
15. سوره ص، آیه 26.
16. سوره نساء، آیه 165.
17. سوره احزاب، آیه 62.
18. سوره بقره، آیه 124.
19. سوره نجم، آیه 11.
20. سوره اعراف، آیه 81.
21. سوره اعراف، آیه 81.
22. سوره اعراف، آیه 157.
23. سوره نساء، آیه 80.
24. سوره حشر، آیه 7.
25. اشاره به آیه 58، سوره بقره: و قولوا حطة، و سوره اعراف، آیه 161.
26. صحیح مسلم، ج 5، ص 26; کنزالعمال، ج 1، ص 173.
27. سوره اعلی، آیه 18 - 19.
28. سوره نساء، آیه 41.
29. سوره رعد، آیه 43.
30. سوره توبه، آیه 119.
31. سوره فصلت، آیه 42.
32. سوره حجر، آیه 34.
33. سوره حجر، آیه 34.
34. سوره حجر، آیه 75.
35. سوره فاطر، آیه 41.
36. سوره الحاقه، آیه 17.
37. سوره اسری، آیه 43.
38. سوره مجادله، آیه 7.
39. سوره بقره، آیه 255.
40. مجمع البیان، ج 10، ص 246.
41. سوره انعام، آیه 75.
42. سوره عنکبوت، آیه 64.
43. سوره تکاثر، آیه 5 - 8.
44. سوره زمر، آیه 67.
45. سوره زمر، آیه 67.
46. سوره قصص، آیه 88.
47. کلیات سعدی، دیباچه، ص 53.
48. سوره شوری، آیه 11.
49. مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 98.
50. سوره انبیاء آیه 111.
51. سوره توبه، آیه 64 و 65.
52. سوره توبه، آیه 64 و 65.
53. امام باقر(ع) نیز فرموده: بنی الاسلام علی خمس: الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج و الولایة... اصول کافی،ج 2، ص 21.
54. سوره یونس، آیه 35.
55. سوره جاثیه، آیه 23.
56. کنزالعمال، ج 1، ص 238; بحارالانوار، ج 8، ص 12.
57. این موضوع را امام(ع) در خطبه سوم نهج البلاغة بیان فرموده، و رسول خدا(ص) هم فرموده است:ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین، و ابن ابی الحدید هم می گوید: این خبر یکی از دلایل نبوت پیامبر(ص) است. شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 201.
58. در کتابهای انبیاء(ع): فرخین المستشهدین، یعنی جوجه های شهید، به حسن و حسین(ع) گفته شده. بحارالانوار، ج 20، ص 84.
59. این مطلب را پیامبر(ص) نیز از قبل بیان فرموده است. ربیع الابرار، ج 2، ص 56.
60. بحارالانوار، ج 30، ص 84; تفسیر قمی، ص 269.
61. الذریعة، الی تصانیف الشیعة، ج 1، ص 517.