مقدمه :
یکی از مباحث مهمی که هم اکنون در جامعه ما مطرح است رابطه دین و حکومت و به مفهوم وسیع تر رابطه دین و سیاست است .طرح این بحث در میان مسلمین قدمت یکصد ساله دارد اما در بعضی از دوران ها طرح آن جدی تر و حوزه تاءثیر اجتماعی آن وسیع تر بوده است .در کشور ما نیز از دوران مشروطه و خصوصا پس از دوره استبداد رضاخانی و به ویژه در آستانه تشکیل نهضت اسلامی و پس از پیروزی انقلاب اسلامی این بحث مورد توجه و اظهار نظرهای گوناگون قرار گرفته است .سوال اساسی این بحث آن است که آیا از دین اسلام انتظار دخالت در سیاست و حکومت میرود یا دین ذاتا بیانگر اموری است که هدایت معنوی و سعادت اخروی انسان را تاءمین خواهد کرد؟ به تعبیر روشن تر، آیا سیاست، حکومت جزئی از ذات دین است که نپرداختن به آن نقص دین محسوب شود و اداره امور اجتماعی بدون توجه به رهبردهای دین حکومتی غیر دینی بلکه ضد دینی محسوب شود یا این که این امور همه از مباحث عقلایی است که دین در این باره رسالتی ندارد و جامعه خود باید در این زمینه ها به رتق و فتق امور بر اساس تشخیص اصلح بپردازد؟
اندیشوران اسلامی در این زمینه دیدگاه های یکسانی ارائه نکرده اند، جدای از دو دیدگاه نفی را ثبات کامل دیدگاه های میانه و تفصیلی دیگری نیز مطرح گردیده است . روشن است که این مبحث به جهت عدم سابقه تاریخی ممتد و محدود بودن نگارش های تحقیقی و مستقل، نیازمند بالندگی و عمق هرچه بیشتر است، خصوصا که طرح جدایی دین از حکومت و سیاست بجز طرح علمی، دست آوزی دو گروه(( حاکمان بی دین و سودجو )) و (( دین داران رفاه طلب و بی حال )) نیز قرار گرفته است، به طوری که مخاطبان امام خمینی(ره ) در طرح مبحث آمیختگی دین و سیاست غالبا همین دو گروه بودند .
از جهت تاریخی علی عبدالرازق نویسنده پرآوازه مصری در کتاب(( الاسلام و اصول الحکم )) به طرح تفصیلی جدایی دین و خلافت پرداخت، کتاب وی گرچه اولین نبود مهم ترین بود و موجب واکنش های گسترده و شدیدی از سوی جامعه دینی و علمای الازهر شد .
پس از وی نیز افرادی دیدگاه وی را دنبال کردند .این دیدگاه جدیدا از سوی بعضی از روشنفکران شیعی هم مورد تعقیب و حمایت قرا رگرفته است، مهندس مهدی بازرگان و دکتر مهد حائری یزدی از این گروه محسوب میشوند .
در این نوشته بدون قضاوت در یکسانی کامل دیدگاه افراد پیش گفته به یکی از مهم ترین دلایل مشترک آنان در باره جدایی ذات دین از حکومت پرداخته میشود .
این دلیل را می توان ارائه تفسیری غیر دینی از حکومت پیامبر اکرم( ص )
و امیر مومنان( ع )
نامید.البته در این مسئله که حکومت پیامبر(ص ) به رسالت ایشان ارتباطی نداشته است به شواهد قرآنی نیز پرداخته و به آیات و بعضی از احکام شرعی که محتملا منصب الهی حکومت را اثبات می کند نیز پاسخ گفته شده است . در ابتدا به دیدگاه اینان در باره نوع حکومت پیامبر و سیره حکومتی ایشاناشاره می کنیم ، سپس به ذکر دلایل و شواهد تاریخی موافق و مخالف این نظریه را ذکر می کنیم و آنگاه به بررسی آن خواهیم پرداخت
تبین دو دیدگاه در باره حکومت پیامبر( ص )
با توجه به رهبری پیامبر اسلام( ص ) نسبت به جامعه اسلامی خصوصا اداره جامعه و کشور پهناور اسلامی از هجرت تا رحلت ، دخالت حضرتش در سیاست قطعی است . چرا که بالاترین سطح سیاست ورزی چیزی جز رهبری کشور و اداره امور کلان آن نیست . اما سئوال این استکه این حاکمیت همچون رسالت پیامبر( ص ) به نصب الهی و به عنوان جزئی از مجموعه دین بوده است و یا این که ماهیت آن با رسالت متفاوت و به خاطر انتخاب و بیعت نصب امیر مومنان( ع ) به ولایت جامعه اسلامی و نصب فرزندان معصومشان را نیز باور دارند و با وجود نصب جایی برای طرق دیگر مشروعیت حکومت نمی بینند(1)
دیدگاه اول : جدایی دین و حکومت
این دیدگاه علامتی از طرح حکومت و خلافت در دین نمیبیند و حکومت پیامبر را تنها زعامت دینی و مربوط به امور معنوی و اخروی میداند ;علی عبدالرازق در این باره مینویسد :
گرچه پیامبر(ص ) ریاست داشته است این ریاست با توجه به شاءن رسالت او بوده است و یک حکومت معنوی و دینی بوده است نه حکومت سیاسی(2 )
نویسنده مقاله(( خدا، آخرت هدف بعثت انبیاء )) نیز در این باره این گونه نظر میدهد :
(( گرچه در احادیث و کلمات پیامبران توصیه هایی در زمینه های مختلف زندگی وجود دارد، خطبه های نهج البلاغه و نامه های حضرت امیر(ع ) ضمن آن که شامل خدا شناسی، دین شناسی و تعلیم و تربیت است نسبت به اخلاق و روابط اجتماعی و مسائل حکومتی و اداره حکومت عنایت وافر دارد، اما آنان علاوه بر وظائف رسالت و امامت معلم و مصلح و موظف به خدمت و اعمال صالح بودند ....تعلیماتی که از این نظرها داده اند در عین ارزنده و ممتاز بودن جزء دین و شریعت حساب نمیشود و مشمول(( ان هو الا وحی
یوحی ))
نمیگردد))(3 ) .
ازاین کلام استفاده میشود به نظر ایشان دین گرچه مشتمل بر حکومت و سیاست نیست، هرگز با سیاست ورزی و اداره حکومت منافات هم ندارد . مسلمان میتواند بر اساس دستورهای دینی در امور اجتماعی دخالت کند، با ظلم مبارزه کند و به تشکیل حکومت عدل قیام نماید، اما دین جز این توصیه های کلی، مشتمل بر جزئیات سیاست نخواهد بود .
نویسنده کتاب(( حکمت و حکومت )) عبارتی رساتر آورده است ;وی مینویسد :
(( خلاصه کلام این است که نه از مفهوم نبوت یا رسالت و نه از مفهوم امامت هیچ ایما و اشاره ای به تشکیل یک نظام سیاسی که مسئولیت اجرای تکالیف را بر عهده بگیرد استنباط نمیشود، تنها این خود مردم و مکلفیناند که باید همان گونه که در تدبیر بهزیستی خود و خانواده خویش میکوشند به همان نحو فرد اکمل و اصلح جامعه خود را که احیانا پیامبر یا امام است شناسایی کرده و برای زمامداری سیاسی کشور خود انتخاب نمایند...آیین کشور داری نه جزئی از نبوت است و نه در ماهیت امامت که همه دانایی است مدخلیت دارد))(4 ) .
وی پس از طرح این مطلب به تفسیر شیوه زمامداری پیامبر اکرم(ص ) و امیرمومنان(ع )
میپردازد و اساس مشروعیت حکومت آنان را به بیعت و انتخاب مردم میداند و منصب الهی حکومت را برای آنان انکار میکند، کلام نسبتا طولانی ایشان در این باره به این شرح است :
(( شاهد گویای این مدعا تاریخ زمامداری پیامبر اکرم(ص ) و مولای موحدان حضرت علی بن ابی طالب است .در این دو شاهد تاریخی میتوان به خوبی مشاهده کرد که انتخاب زمامداری سیاسی به خاطر اجرا و کارآیی احکام و قوانین اسلامی تنها به ابتکار و از سوی خود مردم به صورت بیعت برای تشکیل یک حکومت مردمی تحقق یافته است و از حوزه وحی و پیامبری بیرون بوده است .یک بررسی هرچند نه چندان عمیق به صراحت نشان میدهد که زمامداری سیاسی رسول اکرم(ص ) نه جزء ماموریتهای پیامبری پیامبر(ص ) بوده است و نه از نهادهای امامت علی(ع) به شمار میآمده است، هم پیامبر اکرم پیش از(( بیعت )) برای زمامداری پیامبر خدا بوده اند و هم علی ابن ابی طالب قبل از انتخاب به عنوان رهبر سیاسی و خلیفه چهارمین مقام والا و الهی امامت را حائز بوده و راهنمای دینی امت اسلام از سوی خدا به شمار میرفتند .
خداوند عمل بیعت مردم را پس از انجام این گزینش مردمی مورد توشیح و رضامندی قرار داده است و در قرآن فرموده است: (( لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجرة )) زیرا صریح این آیه شریفه بر این نکته دلالت دارد که بیعت به فرمان و ابتکار الهی نبوده، اما پس از انجام آن مورد رضایت و خشنودی پروردگار واقع شده است))(5 ) .
در مجموع از مطالب ذکر شده نکات زیر قابل استنتاج است :
سیاست و حکومت جزء دین نیست و راه مشروعیت قدرت سیاسی از راه نصب الهی نمیباشد .
یکی از شئون پیامبر اسلام حکومت و اجرای عدالت نسبت و تصدی ایشان برای حکومت به دلیل حکم خداوند نبوده است .
از جهت تاریخی مشروعیت نظام نبوی و علوی مبتنی بر بیعت و انتخاب مردم بوده است، و این بزرگواران در حقیقت وکیل مردمند و ولایت شرعی بر حکومت ندارند .
دیدگاه دوم : اشتمال دین بر سیاست و حکومت
دیدگاه دیگری که نظر مشهور بلکه نزدیک به اجماع مسلمین است خلافت و حکومت پیامبر(ص ) را به نصب الهی میداند و با وجود نص الهی بر خلافت راه دیگری را برای مشروعیت نمیپذیرد، برای پیامبر اکرم(ص ) مناصب سه گانه رسالت، قضاوت و امامت را قائل است که منصب سوم مقتضی تشکیل حکومت و اداره رهبری سیاسی جامعه است، به تعبیر دیگر مسلمانان اتفاق نظر دارند که با وجود شخص معصوم(ع ) در جامعه خداوند حق حاکمیت را به وی تفویض کرده و او علاوه بر مرجعیت دینی و اخبار از تعالیم الهی و تفسیر و تبیین معصومانه وحی قاضی در نزاع ها و مرافعات فردی و اجتماعی و مدیر جامعه اسلامی است و اعمال سیاست اسلامی تنها توسط شخص وی و یا به اذن وی مشروع است و هر حکومتی جز حکومت او حکومت غیر مشروع و غیر قانونی است .
دلایل دیدگاه انفکاک دین از حکومت
هر یک از دو گروه پیش گفته به ذکر دلایل دیدگاه خویش و نفی دلایل دیدگاه مقابل پرداخته اند که در این جا به نقد و بررسی آن ها میپردازیم .
1 کتاب
قرآن کریم در آیات متعددی شاءن پیامبر را تذکر داده است، حق وی بر مردم و وظیفه مردم در برابر او را ذکر کرده است و وظایف فراتر از مسئولیت دینی را از دوش پیامبر برداشته است .این آیات نشانگر آن است که پیامبر شاءنی در ملوکیت و زعامت سیاسی نداشته است و عمل وی از تبلیغ مجرد از زعامت و سلطنت فراتر نمیرفته است(6) .
عبدالرازق برای اثبات دیدگاه خود به آیات زیر تمسک کرده است :
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّی فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا
نساء/80،
وَکَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَیْکُم بِوَکِیلٍ
انعام/66
وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَکُواْ وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ
انعام/107،
وَلَوْ شَاء رَبُّکَ لآمَنَ مَن فِی الأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ
یونس/99
قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءکُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدَی فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَمَا أَنَاْ عَلَیْکُم بِوَکِیلٍ
یونس/108
رَّبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِن یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِن یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلاً
اسراء/54،
أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً
فرقان/43،
إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَی فَلِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ
زمر/41،
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلَاغُ وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَانَ کَفُورٌ
شوری/48،
نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِجَبَّار
ٍ
ق/45 .
وی برداشت خود را از آیات پیش گفته این گونه مینویسد :
آن گونه که دیدی قرآن صریح است که پیامبر حفیظ بر مردم و وکیل بر آن ها و جبار و مسیطر بر آنان نیست و برای وی این حق نیست که مردم را به اکراه وادارد تا ایمان آورند(7 )
از سوی دیگر گرچه ظاهر بعضی از کارهای پیامبر اکرم(ص ) بوی تثبیت حکومت میدهد اما واقعا این چنین نیست .یکی از این کارها جهاد است اما در مقابل قرآن کریم آیاتی دارد که نشانگر آن است که دعوت به دین تنها به دعوت و بیان و تحریک دل است نه با آهن و شمشیر ;مثل آیات :
(( لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی))(8)،(( ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن))(9)،(( فذکر انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر))(10)،(( افانت تکره الناس حتی یکونوا مومنین))(11 ) .
از دیگر دلایلی که در این زمینه بر اساس برداشت های قرآنی ارائه شده است تبیین غایت و هدف از رسالت در قرآن است، مهندس بازرگان در این باره برداشت نهایی خویش را این گونه بیان میکند :
(( ماحصل کلام آن که آنچه از مجموعه آیات و سوره های قرآن بر میآید قسمت اعظم و اصلی آن بر محور دو مسئله خدا و آخرت است .خدا به صورت پذیرش و پرستش او، و خودداری شدید از پرستش و پیروی خداهای دیگر و آخرت به صورت قبول قیامت و زندگی دو گونه آن دنیا .ضمن آن که احکام فقهی کم تر از دو درصد آیات قرآن را به خود اختصاص داده است )) ...قرآن که ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است نه تنها سفارش و دستوری برای دنیا به ما نمیدهد بلکه ما را ملامت میکند که چرا این اندازه به دنیا میپردازید و آخرت را که بهتر است و ماندگارتر فراموش و رها میکنید .بل توثرون الحیوة الدنیا و الاخرة خیر و ابقی، کلا بل تحبون العاجلة و تذرون الاخرة(12) .
2 سنت
تمسک به سنت به مفهوم وسیع آن( قول و فعل و تقریر ) یکی دیگر از دلایل صاحبان این نظریه محسوب میشود، عبدالرازق در این زمینه به دو روایت اشاره کرده است :
(( صاحب سیره نبویه( احمد بن زینی دحلان م:1304ه 'ق ) روایت کرده است که شخصی نزد پیامبر(ص ) آمد که حاجتی را باز گوید، وقتی در مقابل پیامبر قرار گرفت رعشه بر اندامش افتاد و هیبت پیامبر در او اثر گذاشت پیامبر(ص ) به او فرمودند: (( من پادشاه( ملک ) و جبار نیستم .من فرزند زنی از قریش هستم که در مکه نان جو میخورد . در روایت دیگر آمده است هنگامی که خداوند برزبان اسرافیل، پیامبر را بین دو وصف(( نبوت وپادشاهی )) و(( نبوت و بندگی )) مخیر کرد پیامبر نگاه مشورت خواهانه ای به جبرئیل نمود، جبرئیل به زمین نظر کرد و حضرت را به تواضع رهنمون شدپس پیامبر اکرم(ص ) فرمود: (( نبوت وبندگی))(13 )
قسمت عمده تر تمسک بر سنت تحلیل سیره حکومتی پیامبر اکرم(ص ) است . علی عبدالرازق ضمن تحلیل تاریخ سیره پیامبر اکرم(ص ) دراستناد نظام حکومتی خاص به پیامبر اکرم( ص )
تردید می کند در این باره یکی از مظاهر عمده حکومت را که قضاست به تفصیل مورد بررسی قرار می دهد و ضمن اعتراف به وجود بعضی از قضاوت هایی که پیامبر(ص )
شخصا به عهده داشتند می نویسد :
اگر بخواهیم چیزی از نظام قضایی پیامبر(ص ( ) از مصادیق قضاوتهای حضرتش) استنباط کنیم ممکن نیست چرا که احادیث قضاء پیامبر به حدی نیست که شکل روشنی از قضاوت و یا نظام خاصی در این زمینه( اگر قائل شویم که قضاوتش نظاممند بوده است ) را بنمایاند))(14 )
آن گاه به موارد مختلف نصب قاضیان و اختلاف روایات در این زمینه اشاره میکند و با توجه به نصب های موردی و موقت چنین نتیجه میگیرد که اصولا پیامبر اکرم(ص)، یک نظام سیاسی مشخصی را بنیاد ننهاده است و چیزی که بتوان نام آن را اداره کامل جامعه نامید از حضرت صادر نشده است .
خلاصه کلام وی در جملات زیر قابل مشاهده است :
(( هنگامی که ما از قضاوت و ولایت به جلوه های دیگر حکومت بپردازیم شاخصه های دیگری که مفهوم دولت بدون آن ها تمام نمیشود مثل اداره امور اموال و مصارف آن ها و نیروی انتظامی و پلیس که بسیط ترین حکومت ها نیز از آن خالی نیست .پس به طور اکید آنچه در این زمینه از زمان رسالت به جای مانده است نمیتواند ما را به وجود نظام حکومتی نبوی مطمئن و قانع سازد))(15 )
اشکالی که عبدالرازق خود به آن توجه نموده آن است که مظاهر تثبیت یک نظام سیاسی نیز در سیره نبوی و آیات قرآنی به چشم میخورد .یکی از این جلوه ها مسئله جهاد و مبارزه با دشمن و دفاع از سرزمین است که آیات متعددی در کتاب شریف بر آن دلالت میکند، مورد دیگر امور مالی چون زکات، جزیه و غنیمت است که تدبیر امور مالی یکی از امور مهم حکومتی محسوب میشود، بالاتر از آن روایاتی است که نشانگر ارسال والیان و امیران در اقطار عالم اسلامی است، مانند امارت بر یمن، نجران، مارب و ....
این موارد، تئوری عبدالرازق را با تردید مواجه میکند، به طوری که وی نیز در مسئله مردد میشود و پس از آن ضمن قبول تلویحی وجود نظام حکومت برای پیامبر(ص )
آن را از رسالت جدا دانسته و به ادله قرآنی پیش گفته دراین باره تمسک میجوید(16)
وی به این نکته که حکومت عرفی و نه دینی پیامبر(ص ) حال که منشاء الهی و دینی ندارد چه منشئی میتواند داشته باشد اشاره نکرده است اما دیدگاه های دو نویسنده معاصر شیعه که با وی هم عقیده اند در این زمینه حکومت پیامبر(ص ) را مردمی و مبتنی بر آرای عمومی دانسته است .
نویسنده کتاب(( حکمت و حکومت))، حکومت پیامبر اکرم(ص ) و امیرمومنان(ع ) و سیره آن بزرگواران را این گونه تحلیل میکند :
(( از سوی دیگر مشاهده میکنیم بعضی از پیامبران سلف و علی الخصوص پیامبر عظیم الشاءن اسلام حضرت ختمی مرتبت(ص ) علاوه بر مقام والای پیامبری عهده دار امور سیاسی و کشور داری نیز بوده است و حضرت علی(ع ) نیز علاوه بر مقام امامت و ولایت کلیه الهیه که تنها از سوی خدا و به وسیله وحی فرجام پذیرفته بود در یک برهه از زمان از طریق بیعت و انتخاب مردم به مقام سیاسی خلافت و امور کشور داری نائل گردیدند . باید بدانیم این مقامات سیاسی به همان دلیل که از سوی مردم وارد بر مقام پیشین الهی آن ها شده و به مناسبت ضرورت های زمان و مکان بدون آن که خود در صدد باشند این مقام به آن ها عرضه گردیده به همان جهت نمیتوانند جزئی از وحی الهی محسوب باشند))(17 )
وی به طور مشخص زمینه تحقق حکومت پیامبر را بیعت دانسته و ضمن اشاره به آیه شریفه(( لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجرة )) آیه را دال بر آن دانسته که اصولا خداوند بیعت مردم را توشیح نموده و بر این انتخاب شایسته، آنان را ستوده است(18 )
مرحوم بازرگان نیز مسیر مشابهی را پیموده است اما در باره مبنا مشروعیت حکومت نبوی اظهار نظری نکرده است، در مورد پیامبر(ص )
وی به مکانیزم تصمیمگیری پیامبر اکرم(ص ) اشاره میکند و اصل شورا را مهم ترین شاخصه حکومت پیامبر میداند که در ضمن نشانگر آن است که تصمیمات حکومتی پیامبر(ص ) وحیانی نبوده و قابل نقد و بررسی و اظهار نظر مخالفین نیز میباشد .در این باره مینویسد :
(( اگر دموکراسی را به طور اصولی حکومت مردم بر مردم و اداره امور ملت ها به وسیله خود آنها معنا کنیم و راه رسیدن به آن را اظهار نظر اکثریت از طریق انتخابات یا مشورت آزاد بدانیم این دقیقا همان نظام اداره امور عمومی است که قرآن آن را سفارش و توصیه کرده است و این نظریه خیلی پیش از انقلاب، حضرت علی(ع )
و امام حسن(ع ) در دوران خلافتشان به آن عمل کرده اند، یکی از آیات قرآن که به طور مستقیم خطاب به پیامبر(ص ) است به او دستور میدهد که با تابعین خود در همه امور مشورت کند و جسارت آن ها را ببخشد و با آن ها از در رحمت و سازش درآید(بقره، 159)، آیه دیگری که جامعه الگوی اسلامی را ترسیم میکند یکی از مشخصات آن را اداره امور داخلی از طریق مشورت اعلام مینماید))(19 )
وی دو تحلیلدیگر در باره سیره سیاسی ائمه اطهارعلیهم السلام ارائه کرده است : تحلیل دوم که در سال 1371 طی یک سخنرانی ابراز شده و پس از تکمیل و تصحیح در سال 73 عرضه شده است به طور کلی عدم تمایل دخالت ائمه در سیاست و تحلیل غیر سیاسی حرکت های اجتماعی آنان را نمایانده است خلاصه و قسمتی از این تحلیل بلند این گونه است: (20 )
((علی بن موسی الرضا(ع ) علی رغم اصرار ماءمون زیر بار خلافت نمیرود و ولایت عهدی را بنا به مصالحی و فقط به صورت ظاهری و با خودداری از هرگونه دخالت و مسئولیت قبول مینماید در صورتی که اگر امامت او همچون نبوت جدش ملازمه قطعی( یا ارگانیک و الهی ) با حکومت و در دست گرفتن قدرت میداشت آن را قبلا اعلام و اجرا مینمود، آن حضرت برای هارون الرشید و خلفای دیگر چنین حق انتصاب یا انتخاب را یک کار غاصبانه و فضولی میدانست و این نوع خلافت و حکومت در نظرش خلاف حق و مصلحت بود کما این که پدربزرگ بزرگوارش امام جعفر صادق(ع ) وقتی نامه ابومسلم خراسانی شورشگر نامدار ایرانی علیه بنی امیه را دریافت میدارد که از او برای دردست گرفتن خلافت دعوت و تقاضای بیعت نموده بود جوابی که امام به نامه رسان میدهد سوزاندن روی شعله چراغ است .
سید الشهدا حسین بن علی(ع ) امامی است که قیام و نهضت و شهادت او غالبا و به ویژه در نیم قرن اخیر به طور طبیعی و بدیهی به منظور سرنگون کردن یزید و تاءسیس حکومت حق و هدایت و عدالت اسلامی در جامعه آن روز مسلمانان برای الگو شدن آیندگان میدانند در حالی که اولین حرف و حرکت امام حسین و اقدامی که راءسا و شخصا انجام داد امتناع از بیعت با ولایتعهدی یزید نامزد شده از طرف پدرش معاویه بود، یعنی تغییر و تاءسیس حکومت استبدادی در امت و سنت نبوی به قول(( مودودی ))
ملوکیت به جای خلافت .
خروج و حرکت سید الشهداء از مدینه و مکه به کربلا به قصد کوفه بنا به اصرار و دعوت شفاهی و کتبی انبوه سران و مردم کوفه برای نجات آن ها از ظلم و فساد اموی بود و عهده دار شدن زمامداری و اداره امور آنان دعوتی بود صدر در صد مردمی و دموکراتیک و تا حضرت مسلم بن عقیل را برای بررسی و اطمینان نفرستاد تصمیم به اجرای قطعی آن کار خطرناک علی رغم نصیحت و دلسوزی های برادرش و بعضی از آگاهان علاقمند سر راهش پیش نگرفت .
جنگ و شهادت یا قیام و نهضت امام حسین و اصحاب او...نشانی از این حقیقت میداد که خلافت و حکومت از دیدگاه امام و اسلام نه از آن یزید و خلفاست نه از آن خودشان و نه از آن خدا !بلکه از آن امت به انتخاب خودشان است .
امام حسن مجتبی بنا به انتخاب و بیعت مسلمانان خلیفه و جانشین پدرش علی مرتضی(ع ) گردید...حضرت بنا به اصرار مردم ناچار تن به صلح معاویه داد، مسلم است که اگر امام حسن(ع ) خلافت را ملک شخصی و ماءموریت الهی یا نبوی میدانست به خود اجازه نمیداد آن را به دیگری صلح کند همان طور که رسول اکرم نبوت و رسالت الهی را در معرض صلح و معامله یا ملاعنه قرار نمیداد و هیچ یک از امامان، امامت خود را واگذار به مدعی نمیکردند، از نظر امام حسن(ع ) خلافت به معنای حکومت و مباشرت امور امت و از آن مردم بود))(21 )
بازرگان در ادمه به تحلیل حکومت پنج ساله امیرمومنان پرداخته مشروعیت حکومت وی را مردمیدانسته و قبل از اقبال مردم حضرتش را به گونه ای معرفی کرده است که چون خلافت را حق خود نمیدانست برای قبضه کردن حکومت دست به کاری نزد، مکانیزم حکومت حضرت را مبتنی بر شورا دانسته وعهدنامه مالک اشتر را تنها حاوی دستورات حکومتی و با تفکیک کامل دین و سیاست ذکر کرده است .حتی در جایی مالک را به مانعیت احتمالی مسئولیتها و وظایف حکومتی نسبت به مسئولیت دینی هشدار داده و او رابه خدا و اطاعت از او و خدمت به زیردستان توصیه میکند .
3 دلایل دیگر :
روشن است که در خصوص جدایی دین و سیاست، اجماعی وجودندارد و کسی نیز آن را ادعا نکرده است، دلیل عقلی نیز منعی از آمیختگی دین و سیاست در سیره پیامبر گرامی اسلامی(ص ) و...نمیبیند اما با این حال به وجوه عقلایی و بعضی از لوازم عقلی یا عقلایی سیره بر مطلوب خود استدلال کرده اند .
1 3 عدم تحقق نظام سیاسی در عصر نبوی
یکی از این وجوه که در ضمن سیره نیز مورد تعرض قرار گرفت تمسک به نبودن نظام سیاسی کامل در دوران رسول گرامی اسلام است .اگر حکومت جزء دین بود باید مقدمات حکومت از جانب دین مورد عنایت قرار میگرفت و مهم ترین شاخصه های یک حکومت در زندگی رسول الله و سیره حکومتی حضرتش نمایان میگردید .اما چون بعضی از این امور در دوران حکومت مدینه حضور نداشته است ادعای وجود نظام حکومتی برای رسول اکرم(ص ) با تردید جدیدی روبه روست .
2 3 عدم امکان اشتمال دین بر سیاست
از سوی دیگر، دین حاوی دستورات کلی است و سیاست به امور جزئی و موضوعات خارجی میپرداخته و شاءن دینی که داعیه هدایت بشر در طول تاریخ را دارد بالاتر از آن است که بیانگر امور جزئی یک عصر باشد .روشن است که ذکر امور جزئی مورد نیاز اعصار گوناگون نیز در عصر واحد اگر ناممکن نباشد به طور مسلم واقع نشده است .
علاوه بر این حکومت و تدبیر امور مملکتی که عبارت از تمشیت امور روزمره مردم و نظام اقتصادی و امنیتی آنها است همه از شاخههای عقل عملی و از موضوعات جزئیه و متغیراتی به شمار می روند که پیوسته در حال نوسان و دگرگونی می باشند و این نوسانها و دگرگونی ها که در موضوعات حسی و تجربی دائما اتفاق می افتد قهرا وضع و رابطه آن ها را با کلیات و فرامین وحی الهی متفاوت می سازد و تشخیص صحیح موضوعات تجربی به عهده خود مردم است( . 22 )
33 مصالحه و امتناع از خلافت
باتوجه به این که درسیره ائمه اطهار علیهم السلام دیده می شود که برخلاف مصالحه را روا داشتند همچون امام حسن مجتبی علیه السلام و یا با وجود شرایط، از بدست حکومت امتناع ورزیدند چون امام رضا علیه السلام این نکته خود نشانگرآن است که حکومت جزء دین نیست و گرنه همچنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و انبیای دیگر رسالت خوبش رامصالحه نکردند ائمه اطهار نیز مقام ولایت و رهبری را به مصالحه نمی گذاشتند و یا از قبول آن امتناع نمی ورزیدند .
این استدلال در مقاله خدا و آخرت هدف بعثت انبیاء ذکر شدهاست( 23 )
43 عمومیت نداشتن( رهبری سیاسی برای انبیای الهی )
یکی دیگر از دلایل انفکاک را عدم رهبری سیاسی بعضی از انبیای ذکر کردهاند، مهندس بازرگان در این زمینه می نویسد :
یکی از دلایل طرفداران ادغام دین و سیاست و یکی بودن نبوت و حکومت و ( یا سپردن حکومت به دست روحانیت ) زمامداری پیامبر گرامی به لحاظ دینی ، سیاسی ، اداری و قضایی در ده سال مدینه است ، شاهد مثال توام بودن نبوت و حکومت سلطنت پیامبران بنی اسرائیل از جمله داوود وسلیمان است و با رهبری دینی اجتماعی ،سیاسی و اداری حضرت موسی درمبارزه با فرعون و کوچ دادن بنی اسرائیل با ارض موعود .
پاسخ :
وقتی به قرآن نگاه می کنیم احراز حکومت یا سلطنت از طرف حضرت خاتم الانبیاء و بعضی از پیامبران یهود به همه پیامبران عمومیت نداشته و با توجه به تعداد کثیر انبیا غیر حاکم یک امر استثنایی محسوب می شود و اصولا نبوت و حکومت دو امر و یا دو شکل کاملا مجزا و متفاوت با دو منشا یا دو مبنای مختلف غیر قابل تلفیق در در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت با مردم را شدیدا منع و بلکه ملامت می نماید(24 )
استدلال به لحاظ منطقی یک قیاس استثنایی است که اگر حکومت جزء دین بود همه انبیا باید حاکم می بودند ولی چون همه آن ها حاکم نبوده بلکه زیادی از آنان حکومت نداشتهاند پس حکومت جزء دین نیست .
این گروه نسبت به آیاتی که غالبا برای شاءن ولایت و منصب حکومتی پیامبر ذکر شده است و نسبت به بعضی از دلایل گروه مقابل پاسخ هایی ذکر کرده اند که ضمن اشاره به آن دلایل به پاسخ این گروه و نقدهایی که به نظر میرسد اشاره خواهیم کرد قبل از هر چیز به پاسخ ادله ذکر شده خواهیم پرداخت .
پاسخ به دلایل طرفداران انفکاک دین و حکومت
1 دلیل کتاب
آیات متعددی را برای حصر مقام الهی پیامبر اکرم(ص )
در رسالت ذکر کرده اءند، نکته اساسی آن است که این حصر در چه مقامی و در مقابل توهم چه منصب دیگری برای پیامبر اکرم(ص ) ذکر شده است، با عنایت به تقسیم بندی حصر در علم معانی و بیان به حصر حقیقی و اضافی باید گفت این موارد حصر اضافی است و غالبا در مقام بیان این نکته است که پیامبر(ص ) از آن جهت که(( پیامبر خداوند )) است شاءن تبلیغ دین را دارد، ولی هدایت افراد در مسیر حق به دست خداوند و بر اساس قوانین نظام احسن الهی است، کسی اگر نخواهد و به دین و تقوا اقبال ننماید نمیتوان او را با ایمان کرد .
مرحوم علامه طباطبایی(ره ) در ذیل آیات79 و 80 سوره مبارکه نساء مینویسد :
(( پس خوبی ها که همان چیزهایی است که ایشان طبعا آن را نیکو میشمارد مانند عافیت و نعمت و امن و...اینان از جانب خداوند است و بدی ها و آن اموری است که انسان آن را بد میداند مثل مرض و ذلت و بیچارگی و فتنه از جانب انسان است پس آیه با آیه شریفه(( ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم )) ...قریب المضمون است .
مراد از(( ارسلناک للناس رسولا )) آن است که :هیچ وظیفه و نشانی برای تو در نزد ما نیست مگر آن که تو پیامبری و وظیفهات ابلاغ است، شاءن تو رسالت است نه شاءن دیگری جز آن، تو مالک امر دیگری نیستی تا در خوش یمنی یا مشاءمت تاءثیر گذاری یا مردم را به سوی بدی ها کشانده و از خوبی ها منع کنی(25 )
حصر در این آیه شریفه و آیه بعد که تاءکیدی بر آن است (آیه ای که مورد استشهاد عبدالرازق قرارگرفته است ) در مقابل توهم آن است که بدی ها را به پیامبر نسبت میداده و توهم میکردند که وی نیز در این امور دخالت دارد .
اصولا آیات مبارکه دال بر حصر وظیفه در تبلیغ و انذار یا در مقابل اشتیاق فراوان پیامبر اکرم(ص ) به ایمان آوردن همه مردم و هدایت یافتن آنهاست و یا در مقابل توهم تاءثیرات تکوینی رسول( بما هو رسول)بر دیگران است، روشن است که نظام احسن آفرینش اقتضای چنین اجبار و الجایی را ندارد ولی این مسئله نمیتواند در مقابل سمت امامت و راهبری و تطبیق دین در جامعه که مفهوم وسیعی از اجبار و الجاء معاندین و مخالفین است قد علم کند .
در ذیل آیه شریفه(( فهل علی الرسول الا البلاغ المبین))(26 ) نیز مفسر پیش گفته چنین مینویسد :
(( رسالت خویش را به طور روشن به آنان برسان که حجت تو بر آنان تمام گردد، وظیفه پیامبران بلاغ مبین است و آنان وظیفه ای در الجاء مردم به محتوای دعوت ندارند .... رسول انسانی مانند آنان است و رسالت که بر آن مبعوث شده است انذار و تبشیر است .در حقیقت رسالت مجموعه قوانین اجتماعی است که صلاح دنیایی و آخرتی مردم در آن است...و شاءن پیامبر(ص ) الجاء بر ایمان نیست))(27 )
آیه شریفه(( لا اکراه فی الدین )) نیز هرگز به معنای واگذاری نهاد حکومت نیست، بلکه روشن است که اکراه و اجبارهای متعددی در دین از جهت عملی وجود دارد، مثل اکراه مدیون به پرداخت دین، اکراه زن به اطاعت از شوهر، اکراه دزد به ترک سرقت و ....
مفهوم آیه شریفه آن است که بااجبار و اکراه ایمان به دست نمیآید و چنین ایمانی نیز مطلوب شارع نیست، اساس ایمان بر اختیار و انتخاب است(28 )
نفی وکالت پیامبر از مردم نیز مفهوم روشن و غیر مرتبط با اداره و راهبری امت دارد، وکیل کسی است که به نیابت از موکل کاری را انجام میدهد .نفی وکالت از پیامبر اکرم(ص )
به این معناست که حضرت رسول(ص ) نمیتواند به جای آنان ایمان آورد یا عمل صالح انجام دهد، ایمان و عمل صالح قائم به شخص است و وکالت بردار نیست .گفتار کوتاه علامه طباطبایی در این زمینه این گونه است :
(( فمن اهتدی فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و ما انا علیکم بوکیل(29 )
این آیه اعلام این نکته است که آنان در انتخاب راه آزاد هستند...آنان هستند که میتوانند نفع یا ضرر خود را برگزینند و پیامبر وکیل آنان نیست که افعالی که آنان باید انجام دهند متصدی شود))(30 )
البته بنابر برداشت هایی که از آیات شریفه ذکر شد اصولا انحصار وظیفه در رسالت و انذار و تبشیر حصر حقیقی نبوده و نافی مقامات و مناصب دیگر الهی پیامبر اکرم(ص ) نیست .اما بعضی از مفسران اهل سنت که حصر را حقیقی دانسته اند این آیات را به وسیله آیات جهاد و ... نسخ شده گرفته اند .قرطبی در ذیل آیه شریفه(( من یطع الرسول فقد اطاع الله و من تولی فما ارسلناک علیهم حفیظا )) آورده است:
(( قال القتبی : حفیظا ای محاسبا فنسخ الله هذا بایة السیف و امره بقتال من خالف الله و رسوله))(31 ) پاسخ دیگری که در مقابل این آیات وجود دارد توجه به آیاتی است که مقام قضاوت را برای پیامبر اکرم(ص ) بیان میدارد و حتی بالاتر از آن، مقام حکومت و عدم جواز سرپیچی از دستورهای آن حضرت را باز گو میکند .اصولا مدلول این آیات اگر هم معارض محسوب شود از دلالت قوی تری برخوردار است ونمیتوان با نادیده گرفتن این آیات برداشت های یک جانبه ای را از ظواهر بعضی از آیات ارائه کرد .
بعضی از آیاتی که بطور مشخص بجز منصب رسالت مناصب الهی دیگر پیامبر اکرم(ص )
را ذکر میکند(32 ) به شرح زیر است :
احزاب/ 60 و 36، نساء/59 و 65، تغابن/12، نور/62 .
آیه اول( احزاب، 6 ) که پیامبر را از مردم نسبت به خودشان اولی اعلام میکند چه مفهومی جز تقدم نظر پیامبر و نه شاءن رسالت وی بر نظر افراد در امور زندگی و اجتماعی و حتی فردی آن ها میتواند داشته باشد .
شاءن نزول آیه شریفه آن است که در غزوه تبوک در مقابل فرا خوانی پیامبر اکرم(ص ) بعضی گفتند از پدران و مادرانمان اجازه بگیریم، آن گاه این آیه نازل شد و اعلام کرد که پیامبر(ص ) ولایت برتری بر مومنین دارد(33 )
مفسران شیعه و سنی نیز غالبا اطلاق ولایت و یا حداقل ولایت برتر پیامبر اکرم(ص ) را در امور اجتماعی برداشت کرده اند .
زمخشری می نویسد :
پیامبر نسبت به مومنین در هر چیزی از امور دین و دنیا اولویت دارد، برای همین، آیه مطلق است و مقید نشده است، پس بر مومنین واجب است که پیامبر در نظر شان از خودشان محبوبتر باشد و حکم پیامبر اکرم( ص ) از حکم خودشان نافذتر و حق وی برحق خودشان مقدم باشد .....و هر آنچه را که پیامبراکرم( ص ) آنها را بر آن میدارد یا باز میدارد تبعیت کنند( .34 )
علامه طباطبایی نیز در این باره و درضمن توضیحاتی اولویت پیامبر را این گونه تشریح می کند :
اگر خود چیزی خواست و پیامبر را چیز دیگر محبوب بود خواسته پیامبر را ترجیح دهد اراده پیامبر را بر اراده خود مقدم دارد و همچنین پیامبر اکرم در هر آنچه متعلق به امور دنیایی و اخروی است بر مومنین اولویت دارد، این برداشت به جهت اطلاق آیه شریفه است( 35 )
فقهای شیعه غالبا بر اساس این آیه شریفه پیامبر را صاحب ولایت مطلقه دانسته اند .در فقهای دو قرن اخیر تنها مرحوم آخوند خراسانی در وسعت ولایت پیامبر بر همه شئون زندگی مومنین(حتی شئون فردی آنان ) نظر مساعد نداشته است(36 ) بعضی نیز طرح این بحث را در این زمان بی ثمر دانسته اند .
آیه دوم( احزاب،36 ) نیز لزوم تبعیت پیامبر(ص ) در قضای تشریعی وی را اعلام میکند، گرچه مورد آیه شریفه و شاءن نزول آن در باره ازدواج پیامبر اکرم(ص ) با همسر مطلقه پسر خوانده ایشان بوده است اما هرگز مورد مخصص نبوده و عمومیت حکم را در موارد گوناگون قضاء( حکم قضایی ) و حتی اعم از آن ثابت میکند .
علامه طباطبایی در باره قضای پیامبر( ص ) میفرماید :
سیاق آیات دلالت می کند که قضای ، قضای تشریعی است نه تکوینی ، قضای تشریعی خداوند حکم تشریعی در چیزی است که به کارهای بندگان باز می گردد و یا به تصرف در شانی از شئون مردم به واسطه پیامبری از پیامبرانش است و قضای پیامبر دومی از دو قسم است و آن تصرف در شانی از شئون مردم است به جهت ولایتی که خداوند تعالی بمانند قوله النبی اولی بالمومنین من انفسهم برای وی قرار داده است(37 )
حضرت امام خمینی( ره ) منظور از قضاوت را در این آیه شریفه اعم از حکم قضایی و حکم حکومتی دانسته اند( .38 )
در روایتی از امام رضا( ع ) به این آیه استشهاد شده و حضرت آن را بر حکم خدا و
رسول در انتخاب امامان تطبیق فرموده اند و دلیل این قضای خداوند را عدم امکان
دستیابی مردم به اوصاف لازم امام و اختیار آن می دانند :
فمن ذا الذی یبلغ معرفه الامام او یمکنه اختیاره .... فاین الاختیار من هذا و این العقول عن هذا( . 39 )
نکتهدیگری که به طور روشن دلالت میکند که شاءن ولایی پیامبرجزءدین محسوب میشودآن است که موضوع ذکر شده در این آیه و آیات دیگر مومن، مومنة، الذین امنوا و ... میباشد، با توجه به این که تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است از این آیه به دست میآید که تبعیت پیامبر اکرم(ص ) و سر نهادن بر احکام وی برای تحقق وصف ایمان ضروری و از مقدمات آن محسو ب میگردد .
آیه سوم(نساء، 59 ) دلالتی تام بر لزوم تبعیت پیامبر اکرم(ص ) و اولی الامر دارد اما این تبعیت مسلما در حوزه رسالت نیست چرا که تکرار امر(( اطیعوا )) مشعر به آن است که ذکر نام خداوند در این جا برای تشرف نیست و ظاهرا اطاعت خداوند همان اطاعت رسول در پیام و حیانی و اطاعت رسول اطاعت وی در امور حکومتی و فرمان های انشاء شده توسط شخص حضرت رسول است .
اولی الامر نیز دارای احتمالات گوناگونی است و هم از جهت روایات منقوله از شیعه و سنی و هم از نظر دیدگاه های مفسران در باره آن اختلافاتی وجود دارد، دو نظری که در میان شیعه و جود دارد یکی آن است که اولی الامر منحصر در ائمه اطهار(ع ) است به جهت روایاتی که در این زمینه نقل شده و به دلیل آن که آیه مبارکه اطاعت مطلقه را خواسته است و اطاعت مطلقه از غیر معصوم با حکمت الهی سازگار نیست .شیخ طوسی در(( تبیان )) و علامه طباطبایی در(( المیزان )) به این قول گراییدهاند(40 )
قول دیگر که بعضی از فقها نیز در استدلال به آن بر حکومت فقیه در عصر غیبت تمسک کرده اند و از استناد مقبوله عمر بن حنظله به آن نیز استفاده کرده اند آن است که اولی الامر اعم از ائمه معصوم و فقیهان جامع الشرایط عصر غیبت است که به نوعی از سوی معصومین دارای مقام ولایت هستند(41 )
در هر صورت این آیه شریفه خصوصا با توجه به آیه قبل و بعد از آن و روایاتی که در تفسیر آن وارد شده است بر منصب الهی امارت و حکومت پیامبر اکرم و اولی الامر دلالت مینماید .
عبدالرازق به این آیه توجه داشته و در مقام پاسخ نسبت به دلالت این آیه این گونه نگاشته است .
(( آیاتی که اغلب اهل سنت در توجیه ضرورت خلافت یاد میکنند مانند آیه شریفه :یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم و....ربطی به خلافت ندارد زیرا مقصود از اولی الامر در آیه نخست بنابر قول مفسران از جمله بیضاوی(( افراد مسلمان در عهد رسول(ص ) و بعد از او )) و یا به قول دیگر(( علمای شرع )) است))(42 )
البته روشن است که عبدالرازق در این جا مجبور به تمسک به اقوال ضعیف شده است، گرچه بعضی از اهل سنت این اقوال را ذکر کرده اند اما غالبا (( اولی الامر )) را والیان امور دانسته اند، جدای از آن روشن است که آیه شریفه به اطاعت افرادی در آیه فرمان میدهد که غیر از اطاعت خداوند و رسالت پیام رسانی انبیاست این اطاعت جزء دین محسوب شده و منصب امارت را ثابت میکند .
البته وی در تلاشی دیگر در پاسخ گویی مفاد آیه مینویسد :
(( نهایت چیزی که ممکن است دو آیه[آیه مذکور و آیه 84 سوره نساء ]را بر آن حمل کرد این که بگوییم این دو دلالت میکنند که مسلمین عده ای داشته اند که کارهای مردم به دست آنان بوده است .این معنا معنایی وسیع تر و عام تر از خلافتی است که ذکر میکنند بلکه این معنا با معنای خلافت تفاوت دارد و به آن اتصالی ندارد(43 )
گرچه در این نکته که از آیه شریفه خلافت مصطلح، به دست نمیآید با وی هم عقیده هستیم اما ادعای عبدالرازق بیش از آن است که(( شکل خلافت )) در شریعت وجود ندارد، بلکه وی را عقیده بر آن است که نه خلافت و نه هیچ نظام سیاسی دیگر و نه حتی تعیین ولیامر به شخص یا به صفت و...در شریعت وجود ندارد و در حقیقت ساحت مقدس دین را از حریم سیاست دور میسازد !به طور مسلم دیدگاه وی با این آیه شریفه در تضاد است .
آیات چهارم تا ششم نیز دلالتهای مشابهی بر مطلوب دارد که به جهت ضیق مجال به تفصیل آیات نمی پردازیم .
آیات ذکر شده بعضا دردلالت بر مقام قضاوت پیامبر اکرم( ص ) دلالت صریح دارد . و قضاوت ، حکم بر له یا علیه وتبعات آن همواره از شئون ولایی محسوب میشود، لااقل باید قائلین به انفکاک دین و حکومت دیدگاه خود را این مقدار تصحیح کنند که مقصودشان انفکاک دین و مدیریت و اداره جامعه به استثنای اداره قضای میباشد .
اگر این تصحیح صورت گیرد سئوال بعدی آن است که چگونه ممکن است دینی مقام قضاوت و تبعات آن را از خود بداند اما در مدیریت کلان جامعه که در تعامل کامل با دستگاه قضاست کاری نداشته باشد؟ امروزه روشن است که از جهتی قوه قضاییه بر مجموعه یک نظام حکومتی حکومت و نفوذ دارد و اداره حکومت نیز میتواند با نا هم آهنگی کار این دستگاه عظیم را مختل سازد .
پاسخ دیگر استدلال به آیاتی که حصر شان پیامبر و پیامبران را در بیان وحی ذکرکرده توجه به روایات معصومین( ع ) است .
گر چه از متفکرین غیر شیعی توقع آن نمی رود که به روایات اهل بیت( ع ) عنایت ویژه داشته باشند، اما اندیشمندان شیعه باید به این نکته توجه داشته باشند که بیان ائمه اطهار علیهم السلام می تواند مفسر،شارح مبین و مخصص و مقید آیات محکمات باشد. گر چه در مخالفت روایات با قرآن و سنت قطعیه ترجیح با کتاب حکیم است . اما مخالفتی که به نحو عموم و خصوص یا اطلاق و تقیید و یا تفسیر و( حکومت() 44)باشد عرفامخالفت نیست و چه بسیارعمومات ومطلقا کتاب که به روایات تخصیص می خورد(45 )
در مسئله موردبحث نگاه اجمالی به روایات اهل بیت علیهم السلام نشانگر آن است که مقام ولایت و امارت مسلمین و لزوم اطاعت مردم از ائمه اطهار علیهم السلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از دستورهای دینی به حساب آمده است بعضی از عناوین کتاب الحجه از اصول کافی که تا حدودی بیانگر محتوای روایت مذکور در کتاب می باشد این گونه است :
باب فرض طاعة الائمة
باب ان الائمة ولاة امر الله و خزنة علمه
باب ان الائمة ولاة الامر و هم الناس المحسودون الذین ذکرهم الله عزوجل
باب التفویض الی رسول الله و الی الائمة فی امر الدین
باب ان قوله الله تعالی( ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الیاهلها) فیهم نزلت(46)
یکی از روایات این باب از باب مثال ذکر می شود :
علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن عمر بن اذنیة عن فضیل بن یسار
قال سمعت ابا عبد الله یقول لبعض اصحاب قیس الماصر :
ان الله عزوجل ادب نبیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال انک لعلی خلق عظیم ثم فوض الیه امر الدین و الامة لیسوس عباده فقال عزوجل( ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوه ) (
47 )
در این روایت صحیحه در تعبیر( لیسوس عباده ) دقیقا از تعبیر سیاست نمودن نیز که مورد نزاع است برای پیامبر اکرم( ص ) استفاده کرده است . این باب ده روایت دارد و چند روایت آن با حدیث پیش گفته دارای مضمون مشابهی است .
به نظر میرسد پاسخ آیاتی که به آن ها تمسک کرده اند به پایان رسیده باشد تنها آیه ای که در این جا نقل میشود و گرچه به ظاهر به وجهه اجتماعی و سیاسی دین دلالت دارد با ترجمه و تفسیری خاص مدلول دیگری بر آن ذکر کرده اند به شرح زیر است :
(( لقد انزلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط))(48 )
دکتر مهدی حائری آیه را این گونه ترجمه کرده است :
(( ما رسولان خود را همراه با نشانه های گویا فرستادیم و با آنان کتاب و میزان همراه کردیم باشد که مردم، خود به عدل و داد قیام کنند))(49 ) در توضیح آیه نیز میفزاید :
(( همان گونه که به طور وضوح از این آیه مبارکه بر میآید فرستادن رسولان تنها به خاطر تعلیم و آموزش عالی عدالت است تا مردم از این آیات بینات رهنمودهای کتبی و دستیازی به معیارها و میزان های راستین شاهین عدالت آگاهی و تعقل خود را سرشار سازند آن گاه خود به عدل و داد قیام آگاهانه نمایند .بنابراین خوب معلوم میشود که قیام به عدل و اجرای عدالت و انتظامات که دقیقا به معنای برقراری یک حکومت مسئول برای تدبیر امور مملکتی است بر عهده خود مرمان واگذار شده است و وظیفه اجرایی آن در شاءن و مقام و منزلت رفیع این رهبران الهی نیست، زیرا مرحله اجرای تکلیف عدل که همان سیاست و تدبیر و امور و آیین کشور داری است مطلبی نیست که بتوان از تحلیل و تجربه ماهیت نبوت و امامت به دست آورد یا از لوازم ذاتی آن استنباط نمود))(50 )
در مقابل مطلب ایشان دو پاسخ میگوییم :
اول : این آیه حداکثر به غایت فرستادن رسولان اشاره میکند و آن این که کتاب و میزان و ارسال رسولان غایتی دارد که مردم به قسط قیام نمایند اما این که صرف کتاب و میزان این هدف را تاءمین میکند یا باید مجری مشخصی به نام یا به صفت نیز بر آن قرار داده شود دلالتی ندارد .در حقیقت آیه میفهماند که قیام به قسط متوقف بر فرستادن رسولانی با کتاب و میزان است و این امور شرط لازم قیام به قسط است اما این که شرط کافی هم هست یا نه دلالتی ندارد .
اگر هم آیه در مطلوب مستدل ظهور داشته باشد آیات متعددی که مقام ولایت نبوی را تثبیت میکنند( و به بعضی از آن ها اشاره کردیم ) نص است و مقدم بر این ظاهر .
از سوی دیگر بر اساس استنباط مستدل گرچه حکومت جزء دین نیست اما سیاست جزء دین است به این معنا که برنامه کلی اجتماعی و سیاسی که مردمی به وسیله آن بر اجرای دین مو فق گردند در دین وجود دارد این نکته گرچه به نظر میرسد از سوی این نویسنده، مورد خلاف نباشد اما میتوانداین آیه را به عنوان دلیلی در مقابل نفی کلی عبدالرازق نسبت به اشتمال دین بر سیاست مطرح گرداند .
در باره اهداف بعثت انبیا گرچه بعضی بسیار سخن گفته اند اما از یک نکته اساسی غافل مانده اند که مسیر هدایت مناسب جامعه به سوی آن اهداف متعالی( خدا و آخرت )
از راه مدیریت و اداره صحیح جامعه ممکن است و قیام به قسط که در آیات متعددی به عنوان هدف و یا توصیه به آن یاد شده است از اهداف متوسط ادیان الهی و دین اسلام است .گرچه هر نوع دنیا طلبی به نام دین مطرود است اما تلاش برای دستیابی صحیح به مقدمات هدایت کلان جامعه بدون ارتکاب هیچ ظلم و حرامی لا اقل از باب مقدمه واجب نیز واجب است، به نظر میرسد همچنان که تفسیر علمی بر مجموعه معارف دینی و قرآنی به نادیده گرفتن بعد معنوی دین و اهداف آن جهانی دین منجر میشود .تاءکید بسیار بر اهداف آن جهانی و بلند مدت دین نیز سبب از یاد بردن مسیر این دنیایی لازم برای رسیدن به آن اهداف بلند میگردد .
2 دلیل سنت
عبدالرازق به دو روایت برای نفی سلطنت سیاسی پیامبر تمسک کرده بود .جدای از مناقشات سندی این روایات به طور روشن برداشت ایشان از معنای روایت به خطا رفته است .در روایت اول که حضرت در مقابل رعشه ای که بر شخص مواجه با ایشان دیدند فرمودند: (( هون علیک فانی لست بملک و لاجبار )) روشن است که مراد حضرت نفی حقیقت سلطه سیاسی نیست چرا که در این صورت چندان دلیلی برای ترس مراجعه کننده و حتی مراجعه وی وجود نداشت، برای آن که کسی که سلطه سیاسی و اقتدار ندارد غالبا برای رفع حاجت به او مراجعه نمیشود .
آنچه در این روایت مورد نظر است نفی خوی ملوک و جبابره است .حضرت در اوج اقتدار سیاسی که هم طبع قدرت و هم سابقه قدرتمندان قبلی مردم را به مصائعات و ملاحظات میکشاند سعی میفرمودند که مردم با ایشان بدون ترس و مهابت سخن بگویند و واقعیت شخصیت قدرتمند سیاسی را که چیزی جز وظیفه مند و خدمت گذار و وامدار خدا و مردم نیست بنمایانند .
امیر مومنان علیه السلام نیز خطبه ای در صفین ایراد فرموده در این خطبه پاسخ کسی را که در باره حضرتش حمد و ثنا زیادی کرد به این صورت داد :
فلاتکلمونی بما تکلم به الجبابرة و لاتتحفظوا منی بمایتحفظ به عند اهل البادرة و لاتخالطونی بالمصانعة ولاتظنوابی استثقالا فی حق قیل لی و لا التماس اعظم لنفسی(51 )
پس با من چنان که با سرکشان سخنی گویند سخن مگویید و چونان که با تیز خویان کنند از من کناره مجویید و با ظاهر آرایی آمیزش مدارید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید و نخواهم مرا بزرگ پندارید .
روایت دوم نیز دلالتی بر عدم جعل منصب ولایت بر پیامبر اکرم(ص ) ندارد .با صرف نظر از صحت یا ضعف سند روایت بر این نکته دلالت میکند که عبد بودن به تواضع نزدیک تر است و پیامبر اکرم(ص ) آن جا که وظیفه ای نباشد نداشتن ملک و ملک دنیا را ترجیح میدهد رسالت پیامبر نیز بیش از نیمی از آن بدون این فرمانروانی سپری گردید اما در صورتی که زمینه های اعمال وظیفه اجرای دین فراهم شود آیا باز هم حضرتش امتناع دارد؟ !از سوی دیگر، جز بعضی از نظرات غیر منقح و مضطرب عبدالرازق حتی همفکران وی به وجود رهبری سیاسی یا ملوکیت، پیامبر اعتقاد دارند .پس مضمون این حدیث از دیدگاه اینان نیز محقق نشده است و در صورت کنار گذاردن معنای پیش گفته باید در صحت مضمون روایت تردید نمایند .
پاسخ به تحلیل سیره حکومتی پیامبر( سنت عملی )
آن گونه که ذکر شد در دیدگاه بعضی، منشاء مشروعیت قدرت سیاسی پیامبر اکرم(ص ) مردمی بوده است و نوع حکومت ایشان دموکراسی و رفراندمی که در این زمینه انجام شده است واقعه بیعت بوده که قرآن کریم در سوره مبارکه فتح از آن یاد کرده و خداوند انتخاب مردم را توشیح فرموده است .بر این اساس، اگر مردم پیامبر را به رهبری سیاسی انتخاب نمیکردند حضرتش تنها به ابلاغ پیام وحی میپرداخت به مدینه نمیآمد، جنگ نمیکرد و تصرف در امور مردم را برخود روا نمیدانست !
خوش شانسی مردم و دین بود که با این انتخاب زمینه گسترش سریع دین اسلام فراهم گردید، اما ائمه اطهار :و مردم زمان آنان جز در برهه ای محدود چنین اقبال و بخت نیکی را نداشتند .امیرمومنان(ع ) نیز در 25 سال سکوت خود استحقاق خلافت و رهبری را نداشت چرا که مردم او را بر این مقام برنگزیده بودند .
این لوازم گرچه محتمل است از سوی بعضی از قائلین به این دیدگاه نیز مورد پذیرش باشد اما از سوی اندیشمندان جامعه اسلامی و شیعی غیر قابل قبول است، با این همه تحلیل مختصری از شیوه حکومت پیامبر اکرم و بیعت در زمان حضرت رسول(ص ) و ائمه اطهار(ع ) میتواند زمینه رفع توهمات را فراهم آورد .
منشاء قدرت سیاسی پیامبر(ص )
شکل گیری قدرت سیاسی پیامبر اکرم(ص ) همواره با رضایت عمومی مسلمین بلکه اکثر شهروندان همراه بوده است .در دوران سیزده ساله قبل از هجرت اصولا قدرت سیاسی چندانی برای مسلمینی که در تهدید و آزار مکیان به سر میبردند معنا نداشت، حضرت پیامبر اکرم(ص ) که رهبر دینی مسلمین بود برای دفاع از جان مسلمانان تمهیداتی میاندیشید و پیشنهادها و فرامان های ایشان برای جمع مسلمان مطاع بود .مسئله هجرت به حبشه، تعیین رهبر مهاجرین، تصویب درخواست بازگشت از هجرت، مسئله شعب ابی طالب و چگونگی مقاومت سیاسی و اقتصادی در آن جا و امور دیگری که وجهه سیاسی و اجتماعی داشت همه به رهبری پیامبر اکرم(ص ) و بعضا با دستور صریح وحیانی( مثل هجرت پیامبر اکرم(ص ) از مکه و سکونت در غار ) انجام گردید .
زمینه های حضور پیامبر اکرم(ص ) در مدیه نیز بر اساس استقبال قبایل اوس و خزرج(دو قبیله مهم مدینه ) و پیمان دفاعی آنان با پیامبر فراهم آمد، گرچه در پیمان عقبه اولی تنها بر امور دینی بیعت گرفته شد( 52)اما در بیعت عقبه ثانیه که سال بعد و یک سال قبل از هجرت انجام پذیرفت افراد حاضر در صحنه بیعت هفتاد نفر ( حدود پنج برابر افراد حاضر در عقبه اولی ) و بیعت نیز بر دفاع از پیامبر اکرم(ص ) و بعضی از امور دیگری بسته شد که در مجموع با رهبری سیاسی پیامبر اکرم ملازم مینمود، از این روی بعضی از نویسندگان این بیعت را بیعت بر ولایت و امارت پیامبر اکرم(ص ) دانسته اند(53 )
در این پیمان پیامبر اکرم(ص ) ضمن تلاوت قرآن و دعوت به خدا و اسلام فرمود : (( ایایعکم علی ان تمنعونی مما تمنعون منه تساءکم و ابناءکم))(54 )
آن گاه بعضی از وجوه مدینه، سخنانی در قبول شرط بیعت ایراد کرده و ضمن قبول حمایت همه جانبه از پیامبر اکرم(ص ) از وی خواستند که پس از پیروزی و قدرت یافتن اهل مدینه را تنها نگذارد حضرت نیز در پاسخ فرمودند :
(( یلی الدم الدم و الهدم الهدم انا منکم و انتم منی احارب من حاربتم و اسالم من سالمتم))(55 )
پس از آن برای جمع بین نظام قبیلگی و وحدت سیاسی مدینه پیامبراکرم(ص )
از آن ها درخواست کرد که دوازده نقیب برگزینند که واسطه بین پیامبر و آنان و راهبر قوم خود باشند، در میان این دوازده نفر نیز(( اسعد بن زرارة )) به عنوان نقیب النقباء برگزیده شد(56 )
از سوی دیگر شرایط مدینه کاملا پذیرای رهبری یک انسان بی طرف، نسبت به دو قبیله اوس و خزرج بود .گرچه قبل از طرح هجرت به مدینه این مقام برای(( عبدالله بن ابی )) آماده بود چرا که وی گرچه از اشراف خزرج بود اما در جنگ های تاریخی دو قبیله( جنگ بعاث ) شرکت نکرده و در پیش دو قبیله محترم بود، حتی تاج امیری وی نیز آماده شده بود، ولی بر اثر تمایلات گروهی از خزرجیان به آیین اسلام این طرح با شکست مواجه گردید(57 )
در حقیقت باید گفت زمینه های مختلف سیاسی و اجتماعی از سویی و شخصیت ممتاز و روحانی پیامبر عالیقدر اسلام از سوی دیگر و وعده هایی که به بعثت این پیامبر خاتم در کتاب های دینی مسیحیان بود همه دست به دست هم داد که بیش از آن که در دیدگاه مردم پیامبر اکرم(ص ) دارای منشاء مشروعیت قدرت مردمی یا الهی باشد در حقیقت از آغاز اقتدار، شخصیت ویژه ایشان سبب شد تا یک اقتدار فره(کاریزما)carisma جلوه نماید . دردروان حاضر نیز مشابه این نوع اقتدار اقتدار سیاسی امام خمینی(ره ) بود، در حالی که در باره امام خمینی نه انتخابات رسمی صورت گرفته و نه نخبگان اهل حل و عقد با ایشان بیعت رسمی یا...نموده بودند اما میلیون ها انسان که شیفته امام بودند دیدگاه ها و فرمان های ایشان را به جان میخریدند و با اشاره امام به سر میدویدند .
از این روی پیامبر اکرم(ص ) هیچ گاه با بحران مشروعیت مواجه نبودند و در جامعه اسلامی و در محدوده دولت کشور خویش هرگز با مخالفت جدی رو به رو نگردیدند، با توجه به عنایت خاصی که حضرت رسول(ص ) در مکانیزم تصمیم گیری های کلان داشتند و مشورت را یکی از اصول مهم میدانسته و با مردم در صحنه های مهم مشورت میکردند غالبا در هنگام اجرای تصمیمات نیز یا مخالفین موافق شده و یا تصمیم مورد رضایت اکثریت اعمال میگردیده است(58 )
با توجه به این واقعیت از تحلیل سیره نمیتوان به این نکته دست یافت که آیا پیامبر بر اساس منصب الهی خود اعمال ولایت میکرده است یا بر اساس بیعت و رضایت مردم .چرا که هرگز معنای منصب الهی ولایت داشتن این نیست که پیامبر اکرم(ص ) از مردم بیعت نگیرد .خصوصا برای پیامبری که مورد تهدیدهای فراوان است و میخواهد بر اساس اظهار تمایل چند نفر از سران مدینه خانه و کاشانه خود را ترک گفته و با اندک یاران خود استمرار وظیفه رسالت خویش را در مدینه پی گیرد .
بیعت های مختلف دوران زعامت پیامبر اکرم(ص )
در دو سوره فتح و ممتحنه به دو بیعت دوران هجرت اشاره شده است اولی(بیعت رضوان )
است که در جریان صلح حدیبیه(سال ششم هجرت ) مسلمین با پیامبر بیعت کردند که تا پای جان بایستند و به نقل دیگر فرار نکنند(59 ) این بیعت بیعت بر جهاد و ایستادگی در جنگ است و اصولا ربطی به امارت و خلافت ندارد، بنابراین آنچه بعضی در بارهاین آیه شریفه و انطباق آن بر حکومت انتخابی پیامبر گفته اند نارواست(60 )
بیعت دیگری که قرآن به آن تصریح کرده و موارد مذکور در بیعت را نیز ذکر کرده است(( بیعة النساء )) است، این بیعت در هنگام فتح مکه( سال هشتم هجرت ) صورت پذیرفته است، پس از فتح مکه مردم آمدند تا با پیامبر اکرم بیعت کرده اعلام وفاداری نمایند، پس از مردان نوبت به زنان رسید که آیه 13 سوره ممتحنه نازل گردید .مواردی که در این بیعت آمده است با آنچه در بیعت عقبه اولی ذکر شده مشابهت دارد(61 )
از این دو مورد و بیعت عقبه اولی و ثانیه و بیعت های انفرادی دیگری که افراد تازه مسلمان میبستند این گونه به دست میآید که :
اولا :
مفهوم بیعت لزوما با انتخابات سیاسی امروز یکسان نیست و در موارد متعددی که بحث از نمایندگی و سیاست نیست نیز بیعت به کار میرود .
ثانیا :
گرچه بیعت عقد است و از وجود طرفین برخوردار است و همچنان که مردم پیمان میبندند که بر شریعت استوار بوده و از اطاعت سرباز نزنند پیامبر یا دیگر کسانی که در طرف بیعت قرار میگرفتند قول میدادند که در مقابل از انجام مسئولیت و یا از وعده های اخروی که داده اند تخلف ورزیده نشود اما با این همه در بیعت جلوه اطاعت و قبول الزام از طرف مردم قوی تر است .ابن اثیر در تعریف بیعت مینویسد: (( و فی الحدیث انه قال(ع ) الاتبایعونی علی الاسلام هو عباره عن المعاقده علیه و المعاهده کان کل واحد منها باع ما عنده من صاحبه و اعطاه خالصه نفسه و طاعته و دخیله امره؟(62 )
ثالثا :
بعیت میتواند در مواردی که با صرف نظر از آن الزام شرعی باشد محقق شود، پس صرف تحقق بیعت به معنای عدم الزام از ناحیه غیر از بیعت برای مردم نیست .
بنابراین در صورت ثبوت تاریخی بیعت رسمی در آغاز حکومت نبوی حتی بیشتر از این مقداری که نقل شده است هرگز نمیتوان این بیعت را مبنای مشروعیت اعلام کرد .
مشکل اساسی قائلین به حکومت انتخابی پیامبر آن است که اصولا آیات مربوط به ولایت و لزوم تبعیت از پیامبر اکرم(ص ) را یا ندیده اند و یا نادیده انگاشته اند در حالی که با وجود آیات مربوط به منصب ولایت و لزوم اطاعت مطلق مردم از پیامبر تردیدی باقی نمیماند که منشاء اقتدار و اعمال ولایت پیامبر الهی و وحیانی بوده است .
از آیات مربوط به ولایت هم بگذریم آیات و روایات متعددی که قضاوت را حق پیامبر و اوصیاء او میداند و قضاوت دیگران را در صورتی که در مقابل و یا بدون اذن پیامبر و امام باشد باطل و آنان را شقی اعلام میکند(63 ) لا اقل منصب قضاوت را برای پیامبر اکرم(ص ) ثابت میکند .
سئوال آن است که منصب قضاوت هم جزء رسالت است؟ و اگر نیست چگونه حصر منصب پیامبر در رسالت را در این جا شکسته شده میدانید؟
اصولا قضاوت خود نوعی ولایت و حکومت است خصوصا با الحاق لوازم آن مثل مجازات و حد و تعزیر و ...و انفکاک ولایت کبری از این ولایت ممکن نیست .از سوی دیگر در دیدگاه مسلمین صدر اسلام دخالت دین و وحی الهی در کلیات امور حکومتی و حتی در مسائل جزئی مربوط به سیاست و جنگ روابوده است، از این رو در موارد متعددی کسانی که با تاکتیک های جنگی پیامبر اکرم(ص ) مخالف بودند برای اظهار نظر در این زمینه ها قبلا سئوال میکردند که این دستور و تاکتیک جنگی از جانب خداست یا از جانب شخص پیامبر و بر اساس محاسبات عادی است .
(( ابن اسحاق از حباب المنذر نقل میکند که گفت :یا رسول الله اریت هذا المنزل امنزلا انزلکه الله لیس لنا ان تتقدمه و لانتاخر عنه ام هو الرای و الحرب و المکیدة، قال :بل هو الرای و الحرب و المکیدة فقال :یا رسول الله فان هذا لیس بمنزل فانهض بالناس حتی ناتی ادنی ماء من القوم منزلة ثم نغور ما ورائه من القلب ثم......... علیه حوضا فنملوه ماء ثم نقاتل القوم فنشرب و لا یشربون فقال رسول الله :لقد اشرت بالراءی))(64 )
منشاء قدرت سیاسی امیرمومنان(ع ) و منصب ولایی ائمه اطهار :
ادعای این که حکومت حق ائمه اطهار نبوده است و تنها در برهه ای که مردم به آنان اقبال کرده راءی داده و بیعت نموده اند این حق را داشتند و ارائه تحلیل انزوا جویانه نسبت به سیاست از ائمه اطهار(ع ) مایه تاءسف است .معلوم نیست که نویسنده مدعی چنین نظراتی آیات نازل شده درغدیر خم را چگونه ترجمه و تفسیر میکند مراد از(( بلغ ما انزل الیک))(65 ) را چه میداند و به نظر وی چه امر مهمی را پیامبر اکرم(ص ) در واقعه تاریخی غدیر خم اعلام کرد که عدم ابلاغ آن به منزله عدم ابلاغ رسالت است؟ چه مسئله مهمی بوده است که خداوند پیامبرش را تضمین میدهد و با کلام(( والله یعصمک من الناس )) تفوق وی بر فتنه های احتمالی را گوشزد میکند .
قبل از این واقعه غدیر، موارد متعددی که پیامبر اکرم(ص ) از هنگام نزول آیه (( وانذر عشیرتک الاقربین )) تا هنگام رحلت و در بستر آخرین به وصایت و وزارت امیرالمومنین(ع ) اشاره کردند چه معنایی داشته است در هنگام نزول آیه شریفه (( انذر عشیرتک الاقربین )) که پیامبر(ص ) مردمان خویش را گردآورد فرمود: (( ایکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصیی و خلیفتی فیکم))(66 ) و پس از آن که امیرمومان از میان قوم بیعت کرد حضرت فرمودند: (( ان هذا اخی و وصییی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوه))(67 ) امر به اطاعت مردمان از امیرمومنان(ع )
در چه چیزی جز اعمال ولایت و رهبری جامعه اسلامی است .
در هر صورت نصب امیرمومنان(ع ) و فرزندان معصومشان به ولایت ازدیدگاه شیعه روشنتر از آن است که در این مقال بیشتر در این باره بنویسم .
این نکته نیز جالب است که بر اساس دیدگاه فوق از حضرت علی علیه السلام هیچ حقی ضایع نشده است اما نیم نگاهی به فرمایشات و خطبههای حضرتش نشانگر آن ست که حق حضرت غصب شده و میراثش به یغما رفته است ، در این زمینه توجه به خطبه شقشقیه که تحلیلی مختصر و جامع از دورههای قبلی خلافت است کافی است . حضرتش صریحا دراین خطبه می فرماید :
اما والله تقمصها فلان و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لایرقی الی الطیر ..... فصبرت و فی الحلق شجی اری تراثی نهبا(68 )
در این زمینه ذکر مناظرهای که بین امام علی بن ابی طالب علیه السلام و اشعث بن قیس اتفاق افتاده است مناسب و گویای دیدگاه حضرتش در باره حکومت دینی و منصب الهی ولایت است .
عن اسحاق بن موسی ، عن ابیه موسی بن جعفر، عن ابیه جعفربن محمد عن آبائه(ع)قال :
خطب امیر المومنین علیه السلام خطبة بالکوفة قلما کان فی آخر کلامه قال : انی لاولی الناس بالناس و ما زلت مظلوما منذ قبض رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فقام الاشعث بن قیس لعنه الله فقال : یا امیر المومنین ! لم تخطبنا خطبة منذ قدمت العراق الا و قلت : و الله انی لاولی الناس بالناس و ما زلت مظلوما منذ قبض رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و لما ولی تیم و عدی ، الا ضربت بسیفک دون ظلامتک ؟ !فقال له امیر المومنین( ع : ) یابن الخماره !قد قلت قولا فاستمع ، والله ما منعنی الجبن و لا کراهیة الموت ، و لا منعنی ذلک الا عهد اخی رسول الله( ص)، خبرنی و قال : یا ابا الحسن ! ان الامة ستغذر بک و تنقض عهدی ، و انک منی بمنزلة هارون من موسی . فقلت : یا رسول الله ! فما تعهد الی اذا کان کذلک ؟ فقال : ان وجدت اعوانا فبادر الیهم و جاهدهم ، و ان لم تجد اعوانا فکف یدک واحقن دمک حتی تلحق بی مظلوما . فلما توفی رسول الله( ص ) اشتغلت بدفنه و الفراغ من شانه، ثم آلیت یمینا انی لاارتدی للصلاة حتی اجمع القرآن ، ففعلت ، ثم اخذت بید فاطمة و ابنی الحسن و الحسین ثم درت علی اهل بدر و اهل السابقة فناشدتهم حقی و دعوتهم الی نصری فما اجابنی منهم الا اربعة رهط : سلمان و عمار و المقداد و ابوذر و ذهب من کنت اعتضد بهم علی دین الله من اهل بیتی و بقیت بین حفیرتین قریبی العهد بالجاهلیة عقیل و العباس( 69 )
سیره دیگر امامان( ع ) نیز موید آن است که گرچه غالبا حکومت نداشتند اما هرگز حکومت های وقت را مشروع نمیدانستند ; حکومت هایی که غالبا در آغاز با قهر و غلبه روی کار میآمدند اما به مرور زمان و با تبلیغات راءی اکثریت را متوجه خود میکردند ائمه اطهار :از اعمال ولایت در حوزه ای که امکان داشت خودداری نمیکردند، دیدگاه های امام صادق(ع ) در نفی قبول همکاری با ابو مسلم خراسانی و یا عدم همکاری مستقیم با زید بن علی الحسین به جهت مفید ندانستن استراتژی آنان و یا به صلاح نبودن حضور مستقیم حضرت در مبارزه نظامی بوده است، از این روی حضرتش زید بن علی را شهید راه خدا و همچون شهیدان در رکاب پیامبر و علی و حسن و حسین :دانسته است(70 .)
امام صادق(ع ) یاران مطمئن و پا به رکابی را برای جهاد و سرنگونی دولت ظالم نمیدیدند .هنگامی که(( سدیر الصیرنی )) به حضرت در باره قعود و سکوت حضرت اعتراض کرد حضرت پس از مذاکرات طولانی فرمودند :
(( والله یا سدیر لو کان لی شیعة بعدد هذه الجداء ما وسعنی القعود))(71 )
به خدا سوگندای سدیراگر باندازه تعداد گوسفندان این گله شیعیان[ مخلصوثابت قدم ] داشتم برایم نشستن از جهاد جایز نبود .
و سدیر میگوید پس از نماز گوسفندان گله را شمردم آنان هفده راءس بودند .
این نکته نشان گر آن است که ائمه اطهار اهل مبارزه بوده و حکومت های وقت را غاصب و خود را ذی حق میدانستند .
تحلیل مهندس بازرگان درباره سیره ائمه اطهارعلیهم السلام در سخنرانی که سال 1341 انجام داده قابل توجه است و خوب است با دیدگاه ایشان در آخرین سخنرانیمقایسهشود .
از نظر شیعه ائمه ما بنا به تصور متداول دو دسته بودند :دسته بر کناران از خلافت و حکومت و سیاست و دسته واردین در سیاست ، از امام چهارم تا امام یازدهم را در حساب دسته اول میآوریم و زندگی سه امام اول را هر یک به وجه خاصی توام با امر حکومت و سیاست می دانیم .
سراسر زندگی حضرت امیر علیه السلام بعد از اسلام آوردن چه در شب مبیت و در ماموریتهایی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم می دادند و در غزوات و چه در خانه نشینی و بالاخره دوره پنج ساله خلافت یکسره آغشته به مبارزات اجتماعی و جنگی و سیاسی به مقیاس زمان بوده است . حضرت امام حسن علیه السلام به خلافت رسید و صلح کرد .حضرت سید الشهداء علیه السلام که راسا و شدیدا در مرکز میدان مبارزه سیاسی قرار گرفت و شهید شد .
ولی حقیقت این است که ائمه دسته اول نیز به هیچ وجه بر کنار از امر امت و به اصطلاح امروزی سیاست نبودند برکنار زده شده بودند .ولی خود را بر کنار نمی گرفتند بی طرف وبی کار وتسلیم نبودند، تبلیغ امر خود را میکردند، خلاصه مبارزه می کردند. به گفته آقایان طالقانی و مطهری شیعه اصولا یک اقلیت خلفای اموی و عباسی به همان دلیل که از روی کار آمدن و از رواج فکر و مکتب و پیروان اهل بیت می ترسیدند آن بلاها را به سر آنها و شیعیان میآوردند بعضی با حربه و جنگ و بعضی با نقشه و نیرنگ . این همه تحدید و تعقیب و حبس و کشتار امامان و امامزادگان و شیعیان برای چه بود جز برای خلافت و سلطنت و حکومت یعنی سیاست ؟ با فراد بی طرف و بی کار و بی مال که کسی کاری ندارد.؟(72 )
3 پاسخ دلایل دیگر
1 3 .نظام سیاسی عصر نبوی
عبدالرازق برای اثبات تفکیک دین و حکومت وجود یک نظام سیاسی منسجم را برای پیامبر اکرم و در زمان ایشان انکار کرده است .ما ضمن اذعان به این نکته که اطلاعات تاریخی کاملی از عصر نبویدر دست نداریم خصوصا که اولین تاریخ نویسان در قرن دوم به نگارش سیره پیامبر پرادخته اند و این نکته سبب مفقود شدن ظرایف رفتار و سیاست گذاری ها خواهد شد اما با این همه دو گونه پاسخ به این مطلب به نظر میرسد :
1 اصولا یک حکومت غیر منسجم و یک مجموعه درهم و فاقد ارکان سیاسی لازم نمیتواند موفقیت های سیاسی و نظامی مهمی به دست آورد، ا ما به اعتراف همه موقیت های سیاسی و نظامی ده ساله دوران حکومت و رهبری پیامبر اکرم در مدینه چشمگیر بلکه بی نظیر بوده است آیا میتوان بدون انسجام و نظام سیاسی و دفاعی مشخصی این همه موفقیت به دست آورد؟
2 با وجود احتمال از دست رفتن خصوصیات حکومت نبوی بر اساس مدارک و شواهد موجود ساختار مناسب و نظام منسجمی بر سیاست گذاری پیامبر حاکم بوده است .بعضی از ارکان این نظام در قرآن نیز مورد توجه قرار گرفته است .دستگاه قضا، دفاع، امور مالیه و بودجه حکومت از این موارد محسوب میشود، جدای از آن نیز تحقیقات محققین در این زمینه نتایج مناسب و خوبی را ارائه کرده است که به جهت ضیق مجال از تفصیل آن در میگذریم .
2 3 .عدم امکان اشتمال دین بر سیاست
اشکال قدیمی دیگری که برای پاسخ گویی دین نسبت به نیازهای این زمان نیز مطرح میشود بحث امکانی اشتمال معارف کلی دین بر جزئیات سیاست در هر عصر است .
در پاسخ باید گفت :اولا این اشکال اگر هم صحیح باشد نسبت به جزئیات مربوط به اعصار پس از خاتمیت مطرح است امااشکالی ندارد که دین کامل ضمن ارائه رهبردهای کلی که برای جوامع انسانی تا قیامت لازم است به ارائه بعضی از جزئیات عصر نزول وحی نیز بپردازد .
اصل اشکال چگونگی ارتباط دین ثابت و مسائل متغیر و مقتضیات زمان نیز پاسخ های گوناگونی را دریافت کرده است، در این جا تنها به یکی از این دیدگاه ها که به طور خاصی در حوزه سیاست ارائه شده اشاره میکنیم نویسنده کتاب(( دراسات فی ولایة الفقیه )) مینویسد :
اعلم ان اکثر التشکیلات السیاسیة و الولائیة انما تعرضت الشریعة الاسلامیة لاصولها و احکامها الکلیة و ترکت تفاصیلها لولیالامر فی کل عصر یحددها
حسب تغیر حاجات المسلمین و الشرائط و الامکانات الزمانیة و المکانیة(73 )
3 3 .مصالحه و امتناع ائمه نسبت به حکومت
دلیل مذکور در این عنوان اعم از مدعاست به ضمیمه قیاسی مع الفارق .
اولا :
مصالحه بر مقام رسالت یعنی چه، یعنی بر اساس بعضی از تعارضات و زیاده خواهی های دیگران پیامبر(ص ) بگوید به جای این که فرشته بر من نازل شود از این به بعد مثلا بر ابو جهل و ابوسفیان فرود آید؟ !این که معنا ندارد، آری ممکن است پیامبر اکرم(ص ) به جهت مخالفت دشمنان صحنه جامعه را از تبلیغ پیام الهی خود خالی کند و یا در شرایطی به دیگران اجازه تبلیغ باطل خود را بدهد کما این که عملا در آغاز رسالت این گونه بود .
پس اگر بر ولایت و حکمرانی بر جامعه با وجودی که منصب الهی است که کسی مصالحه کرد معنا ندارد که با مصالحه بر سر رسالت مقایسه شود .
ثانیا :
اگر این منصب الهی باشد و ولایت من قبل الله بر امام مقرر گردیده باشد شما در شرایط خاص امام حسن مجتبی و امام رضا(ع ) چه پیشنهادی را مینمودید .حفظ منصب ولایت در یک زمان کوتاه لازم تر است یا حفظ دین در دراز مدت، اگر امام حسن مجتبی(ع ) با یاران اندک خویش بر حفظ ولایت پای میفشرد و در مقابل معاویه سیاستمدار میجنگید و به شهادت میرسید چه اثری از اسلام و تشیع برای ما باقی میماند .
امام رضا(ع ) نیز روشن است که پیشنهاد خلافت را پوشش برای اهداف شوم دستگاه عباسی میدانست و گرنه حتی در صورتی که سیاست و حکومت نیز از دین جدا بود بر امام مسلمین روا نبود از وظیفه ای که در پرتو آن ظلم و بیداد عباسی را میتواند نابود سازد سرباز زند .
4 3 .عمومیت نداشتن زعامت سیاسی در پیامبران
این نکته نیز اصولا اشکالی نسبت به اشتمال دین اسلام بر سیاست و حکومت به دست نمیدهد، زیرا :
اولا :
حداکثر آن است که گفته شود ما نسبت به ادیان دیگر چنین نظری نداریم، آنچه مورد ادعا و مهم است اشتمال دین اسلام بر سیاست است،
ثانیا:
جایی هم نداریم که همه ادیان دیگر باید در مجموعه ویژگی ها با دین خاتم همراه باشند لذا ممکن است بعضی از ادیان سابق وجهه اجتماعی و
سیاسی نداشته اند .
ثالثا :
بین احتراز از اداره جامعه و احتراز از اجرای دین در جامعه و بین عدم امکان دستیابی به اجرا باید تفاوت گذارد و گرنه اشکال مذکور در مورد دوران سیزده ساله مکه نیز وارد است .
در پایان ذکر این نکته لازم است که محدوده دخالت دین در سیاست و حکومت و مکانیزم انطباق جزئیات سیاسی هر عصر با کلیات دینی به جای مانده از دوران تشریع مورد بحث و اظهار نظرهای مختلف است، گرچه در اصل اشتمال دین بر حکومت تقریبا اختلافی وجود ندارد .محدوده این دخالت و خود اشتمال موضوع مهمی است که نیازمند نگاشته های تحقیقی دیگر است .
پی نوشت ها
1. بعضی بیعت در کنار نصب را در صورت موافقت با نصب موکد آن می دانند و در صورت مخالفت با نص مردود می شمارند .
2 . علی عبدالرازق، الاسلام و اصول الحکم(الموسسة العربیة للدراسات و النشر)، ص71 .
3 مهدی بازرگان،(( خدا آخرت هدف بعثت انبیاء))، نشریه کیان، شماره28، ص55 .
4 مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، ص170 .
5 . همان، ص168 167 .
6 . الاسلام و اصول الحکم، ص171 .
7 . همان، ص171 .
8 . بقره(2)، آیه256 .
9 . نحل(16)آیه125 .
10 . غاشیة(18)آیه21 .
11 . یونس(10 ) آیه 99 .
12 . مهدی بازرگان،(( خدا، آخرت هدف بعثت انبیاء))، نشریه کیان،ش28، ص51 52 .
13 . همان، ص174 .
14 . همان، ص149 .
15 . همان، ص153 .
16 . همان، ص157 159 .
17 . مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، ص143 .
18 . همان، ص167 .
19 . مهندس مهدی بازرگان،(( دفاعیه از اسلام )) کیهان هوایی، شماره 1097، 16 شهریور 1373 .
20 . تحلیل دیگر ایشان که مربوط به سخنرانی ایشان در سال 1341 است در ادامه این مقاله خواهد آمد .
21 .
خدا و آخرت هدف بعثت انبیا، مجله کیان، شماره28، ص49 و 50 .
22. مهدی حائری ، حکمت و حکومت ، ص 141 .
23 . ر.ک : کیان ، ش 28،ص 49. 50 .
24 . مهدی بازرگان ، خداآخرت هدف بعثت انبیاء ، نشریه کیان ، ش 28،ص56 .
25. محمد حسین طباطبایی ، المیزان فی تفسیر القرآن( تهران ، دارالکتب الاسلامیة ) ج 5 ، ص 5 .
26 . نحل(16 ) آیه35 .
27 . المیزان، ج12، ص256 .
28 . ر.ک :سید ابوالقاسم الموسوی الخوئی، البیان فی تفسیر القرآن، ص327 .
29 . یونس(10)آیه108 .
30 . المیزان، ج10، ص136 .
31 . محمد بن احمد الانصاری القرطبی، الجامع لاحکام القرآن(بیروت، داراحیاء و تراث العربی ) ج5، ص288 .
32 . در کتاب دراسات فی ولایة الفقیه در این زمینه به نه آیه قرآن تمسک شده و در باره بعضی از آن ها بحث جامعی صورت گرفته است(( .ج1، باب دوم، ص35 81 ))
33 . علی بن جمعه العروسی الحویزی، تفسیر نور الثقلین،( قم، اسماعیلیان ) ج4، ص237 .
34 . ر.ک :محمود بن عمر زمخشری الکشاف(بیروت، دارالکتاب العربی ) ج3، ص523 ; المیزان، ج16، ص291 .
35.
المیزان ج 12،ص 291 .
36 . آخوند خراسانی، کتاب حاشیة المکاسب( تهران :1406ق)، ص93 .
37 . ر.ک :المیزان، ج16، ص341
38. امام خمینی، کتاب البیع(قم، اسماعیلیان ) ج2، ص478 .
39. الاصول من الکافی ، عمربن یعقوب کلینی تهران ، دارالکتاب الاسلامیة،ج1،201 202.
40 . محمد بن الحسن الطوسی، التبیان فی تفسیر القرآن(بیروت، داراحیاء التراث العربی ) ج3، ص236 ;محمد حسین طباطبایی المیزان فی تفسیر القرآن، ج4، ص412 416 .
41 . ر.ک :امام خمینی، کتاب البیع، ج2، ص478 482 ;دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة، ج1، ص68 69 .
42 . حمید عنایت، سیری در اندیشه سیاسی عرب(تهران، امیرکبیر ) ص184 185 .
43 . الاسلام و اصول الحکم، ص133 .
44. مقصود حکومت اصطلاحی علم است .
45. مهندس بازرگان در مورد بحث ارتداد و مدارک و شواهد لزوم قتل مرتد نوشته است که همه مدارک و شواهد نمی تواند در مقابل آیه186 سوره آل عمران قد علم کند . به نظر می رسد ایشان به نکته ذکر شده در متن این مقاله توجه نداشته اند . ر.ک : هوایی ش 1121 ، تاریخ 3/12/73 .
46 .
ر.ک : الاصول من کافی ، ج 1، ص 558 561 .
47. همان ج 1،ص 266 .
48 . حدید(57)آیه25 .
50 و49 . حکمت و حکومت، ص140 .
51 . نهج البلاغة( تحقیق دکتر صبحی صالح )
خطبه217 .
52. مواد پیمان عقبه اولی شبیه مواد بیعت با نسوان است که در سوره فتح آمده است.
ر.ک : ابن هشام ، السیرة النبویة( بیروت ،داراحیاء التراث العربی )
ج2،ص47 .
53. ر.ک : محمد مهدی آصفی( بیعت ازمنظر فقه تطبیقی) کیهان اندیشه ،شماره62ص77 .
54. ابن هشام ،السیرة النبویة ج 2،ص 55 56 ابن قتیبه گوید:عرب هنگام قسم و پناهندگی می گوید : دمی دمک و هدمی هدمک; ای ما هدمت من الدما هدمته انا .
55 .
همان .
56. سید محمد مرتضی حسینی زبیدی ، تاج العروس( بیروت ، دارالهدایة ) ج4، ص297 .
57. جعفرسبحانی ،فروغ ابدیت( قم ، تبلیغات اسلامی )
ج1، ص 405 .
58 .
در این زمینه تصمیم نحوه تاکتیک جنگی در غزوه احد که علی رغم دیدگاه خویش پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله وسلم رای جوانان انصار را پذیرفتند شاهد مناسبی است
59.
ر.ک: تفسیر مجمع البیان ،فضل بن حسن طبرسی( قم ، کتابخانه آیت الله مرعشی ) ج5،ص 117 .
60.
ر.ک: حکمت و حکومت ،ص 168 .
61. شرک نورزیدن ، ترک دزدی ،زنا،قتل فرزندان ،نسبت ندادن فرزندان دیگران به شوهران و عصیان نکردن پیامبر اکرم( ص ) در نیکی ها .
62.
ابن الثیر،النهایة فی غریب الحدیث و الاثر(قم ، اسماعیلیان) ،ج1،ص174 .
63. ر.ک : وسائل الشیعة محمد بن حر العاملی( بیروت ،داراحیاءالتراث العربی ) ابواب صفات القاضی .
64.
ابن هشام ،السیرة النبویة ، ج2 ،ص232 .
65. مائدة( 5 ) آیه 67 .
67 و 66 . عزالدین ابن اثیر الجزری ، الکامل فی التاریخ( بیروت ، دارالکتب العلمیة) ج 1،ص 586 .
68.
نهج البلاغة ، خطبه سوم .
69. علامه مجلسی ، بحار الانوار، دارالرضا،ج 29،ص 419 420 .
70. ان عمی کان رجلا لدنیانا و آخرتنا مضی و الله عمی شهیدا کشهداء استشهدوا مع رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و علی و الحسن و الحسین علیهم السلام : ر.ک : عیون اخبارالرضا(قم طوس) ج 1،ص 252 .
71.
الاصول من الکافی ،ج 2، ص 242
72. مهندس بازرگان ، مرز میان دین و علوم اجتماعی( تهران،شرکت سهامیانتشار)ص12و13
73. دراسات فی ولایة الفقیه ،ج 2،ص 767 .