اشعار مشفق کاشانی: در دامن بهمن
سحر طاوس زرین شهپر شبگیر را دیدم
گریبان گیر شب آیینه تصویر را دیدم
در این تاریکنا زندان سرگردانی از روزن
نشانی های خورشید جهان تفسیر را دیدم
حضور خلوت دل بود و جان دیشب بنام ایزد
که در نقش آفرینی خامه تقدیر را دیدم
به آهستان کتاب شعله گون درد بگشودم
به منشور دعای نیمه شب تأثیر را دیدم
کشیده سر به سوی بی سویی از دامن بهمن
به چشم سر قیامت قامت تکبیر را دیدم
زپای عاشقان کوی او با دست مشتاقی
گشوده حلقه های محنت زنجیر را دیدم
میان سیل خون غلتیده سرهای کج اندیشان
به پیچ و تاب نصرت تندر شمشیر را دیدم
به زخم دشنه های قرنها بر پیکر انسان
نوازشهای مرهم آفرین پیرا را دیدم
ز بام حق شهاب آسا به جان اهرمن «مشفق»
صفیر فتنه سوز آسمانی تیر را دیدم
ستاره فجر
دلا بخلوت شب، آفتاب روشن باش
چراغ لاله بستان، فروغ گلشن باش
زباغ آینه بگذر، بجلوه تصویر
پی نظاه بسیر فلک چو روزن باش
بزیر سایه شمشیر عشق چون خورشید
زبامداد گریبان کشیده گردن باش
چو رود در دل رگهای دشت جاری شو
چو آبشار کرامت گشوده دامن باش
مگر به قطره اشکی ترا ببخشایند
بچشم ابر چو باران گهر پراکن باش
بخوشه ای دل اهل نیاز را بنواز
گشاده دست و گرانمایه تر زخرمن باش
هنوز در پی ترفندهای شیطانی است
چو شیر شرزه به آوردگاه دشمن باش
دمید از افق آرزو ستاره فجر
چو ذره رقص کنان در هوای بهمن باش
بیمن خون شهیدان راه آزادی
زنیل بگذر و همچون کلیم ایمن باش
شعله انقلاب
بیست و دوی بهمن امت ما برخاست
تا بت شکن زمانه از جا برخاست
در خون سحر سپیده صبح دمید
از خواب هزار ساله دنیا برخاست
*
بهمن به بهار دین احمد پیوست
بر تارک او فروغ سرمد پیوست
با خشم و خروش موج نهضت برخاست
چون سیل به دریای محمد صلی الله علیه و آله وسلم پیوست
*
با رهبری امام امت، اسلام
تابید چو مهر از غبار ایام
بر آیت حق خمینی از خلق درود
بر رهبر مردم ستمدیده سلام
*
تا شعله انقلاب افروخته شد
بس خرمن خصم دین در او سوخته شد
این گوهر معرفت به دست آمد باز
این گنج امید بود و اندوخته شد
* * * *
شعر حمید سبزواری: شکر پیروزی بهمن
برق خورشید نگر در نگه خسته ما
طپش آموز، زمژگان زخون رسته ما
گرچه در مجمر ما جز جگر سوخته نیست
عطر امید تراود ز دل خسته ما
حرمت عاطفه با سنگ جدایی مشکن
می دهد درس درستی دل بشکسته ما
حمدللّه که صفای نفس زنده دلان
معجزی کرد و گشودند در بسته ما
تندبادی شد و در دامن عالم آویخت
آه افسرده ما، ناله آهسته ما
جوش خون، هیمنه تیغه شمشیر شکست
خاست تا ملّت دست از سر و جان شسته ما
کاخ بیداد فرو ریخت، زتکبیر قیام
که برآمد ز دل مردم وارسته ما
شکر پیروزی بهمن، که خون آورد به بار
نظم بایسته ما، دوست شایسته ما
نکند دمدمه دیو در ایمان تأثیر
که جدایی نبود در صف پیوسته ما
تا جهان است خدایا به سلامت دارش
رهبر نهضت ما، سر گل گلدسته ما
گرنه همسنگر مایی به صف عشق «حمید»
مشتری نیست به کالای تو در دسته ما
* * * *
شعر سیمین دخت وحیدی: بهار در بهمن
رسید مژده که فصل بهار می آید
گل امید زهر سوبه بار می آید
رسید مژده که از بزم پر طراوت باغ
صلای بلبل و بانگ هزار می آید
به التفاوت دگر هر ستاره زد فریاد
که بامداد گل از کوهسار می آید
خبر رسید که از آسمان بخت امروز
قرار بخش دل بی قرار می آید
به گوش خسته بهمن صدای پای امام
چون نبض پر تپش روزگار می آید
قسم به خون شقایق که با عشیره صبح
به شهر خسته دلان غمگسار می آید
به راه عود بسوزان که بر مزار شهید
«خمینی» از سفر انتظار می آید
به سوگ لاله نشیند چون امام عزیز
به تربت شهدا سوگوار می آید
چنان زچهره او می وزد شمیم امید
که پیش او رخ گل شرمساز می آید
بهار معجزه گر در مصاف بهمن سرخ
نویدآور و پر برگ و بار می آید
به هر گیاه بگویید قد برافرازد
که سر و ما به لب جویبار می آید
گذشت سردی این فصل خود ببین سیمین
ده و دو رفته زبهمن بهار می آید
شعر احمد عزیزی: بهمن سرخ
باز وهم سبز در من جان گرفت
باز روح سرخ من طوفان گرفت
فصل، فصل انتشار شبنم است
روزهای بارش ابریشم است
چتر طاووس تجلی واشده ست
زندگی این روزها زیبا شده ست
اطلسی ها روح را جان می دهند
رازقی ها بوی عرفان می دهند
سفره گنجشک ها از نان پر است
از وفور رنگ ها ایوان پر است
زاغ های پر طلا بر گشته اند
اطلسی ها اطلسی تر گشته اند
شاخه ها شبنم فشانی می کنند
شاپرک ها شادمانی می کنند
باز می گردند از دشت شهود
یاس ها دوشیزگان پاک رود
وه چه تاری عنکبوتان می تنند
زیر زیرک ها چه زیبا می زنند
می شود هر نیمه شب در زیر بند
یا مجیر جیر جیرک ها بلند
هر چه در ادراک گل گویم کم است
کوچه در زیر اقاقی ها خم است
بر لب آیینه می آیی به جام
برف های بیخودی ریزد زبام
برف می بارد میان کوچه ها
بر سبدهای پر آلوچه ها
مردم از ذوق کرک ها آگهند
از ظهور شاپرک ها آگهند
شب چراغ شمعدان ها روشن است
شب تمام آسمان مال من است
بر سر البرز، برف با شکوه
بوی روح اللّه می آرد زکوه
باز بهمن کوه را در بر گرفت
قله را روح خمینی در گرفت
آه ای روح خدا در جان بپیچ!
ای نسیم نور در ایوان بپیچ!
ناگهان وهم ندا آغاز شد
از نسیم غیب درها باز شد
آه، حیرانی جنون می آورد
باد از شب بوی خون می آورد
کوچه ها از خویش بیرون رفته اند
خانه ها تا خطه خون رفته اند
باد تا ویرانی بید آمده
آب تا زانوی خورشیده آمده
دشت بوی آبسالی می دهد
بوی نوروز جلالی می دهد
باد انگاری میان کوچه مست
می برد نعش شهیدی روی دست
کوچه هر شب در غبار انتظار
می نویسد بر جدار شب شعار
کوچه دارد عشق را سر می دهد
میوه اللّه اکبر می دهد
کوچه آری کوچه لب وا کرده است
کوچه راه خویش پیدا کرده است
ناگهان تکبیر یاران در گرفت
کوچه را عطر بهاران در گرفت
عاشقان بر شعله سرکش زدند
تندر تکبیر را آتش زدند
مثل رودی طرح طغیان ریختند
خلق ناگه در خیابان ریختند
اول دی شیشه های شب شکست
بهمن آمد برف پیروزی نشست
در نگرد در بهت کوه و بغض رود
بهمن تاریخ می آید فرود
آه، این تصویر سرخ سینه هاست
انفجار نور در آیینه هاست
آه، این نعش شهید شادی است
کفتر بی لانه آزادی است
وه چه طوفان های سرخی می وزد
عشق در سطح خیابان می خزد
در میان شعله شبکورها
تیر می بارد به سمت نورها
باغ در جوش شقایق ها دم است
ازدحام عاشقان شبنم است
جوی اشک نوعروسان چمن
غرق در خون جوانان وطن
هر که صبح ژاله ها را دیده است
لاله ای از لاله ای روییده است
صبح رگباری که بر سجاده ریخت
عاشقان نور را بر جاده ریخت
ناگهان آواز خون آغاز شد
لاله خون شهیدان باز شد
عشق گویی بر زمین پر ریخته
آنقدر خون کبوتر ریخته
آه زخمی بر درخت پیر خورد
یک شقایق یک شقایق تیر خورد
ناگهان پاشید بر درهای ما
زخم خونین برادرهای ما
یک نفر از عشق بالا رفته است
زیر چتر حق تعالی رفته است
خلق می ریزد میان کوچه شاد
در میان زنده باد و مرده باد
چون ملائک زیر تابوت شهید
خلق می گویند لعنت بر یزید
در خیابان خیزش اندیشه هاست
انقلاب سنگ ها و شیشه هاست
عشق دارد در خیابان می دود
جوی از خون شهیدان می رود
وهه چه بالا می روند انگشت ها
ساحل خشم است و موج مشت ها
آه این موجی که در دریا گم است
اهتزاز مشت های مردم است
وه نماز عشق در باران خوش است
زندگانی در صف یاران خوش است
نور چون ابری به ایوان آمده ست
شادی روح شهیدان آمده ست
آسمان طرح تجلی ریخته ست
خلق یکسر با خدا آمیخته ست
ناگهان شمس حقیقت رخ نمود
خلق آمد در سماع و در سرود
پیرآمد چتر معنی بر سرش
خلعت خون شهیدان در برش
در نگر خورشید عرفان آمده ست
پیر با مظهر به ایوان آمده ست
این همان آیینه ادراک ماست
رهبر آیینه های پاک ماست
ای جنون، جست مریدان را ببین
شاهد شمع شهیدان را ببین
تا کلامی از لب خود پیر گفت
خلق در رقص آمد و تکبیر گفت
ناگهان عشق آمد و خنجر گرفت
خلق را شور اناالحق در گرفت
آه موج، خلق ما را برده است
سیل مردم، کوچه ها را برده است
ما عروجی جاودانی کرده ایم
انقلابی آسمانی کرده ایم
انقلاب ما هبوط مذهب است
انفجار نور در عصر شب است
ما عروج سرخ را آموختیم
چشم بر معراج آبی دوختیم
ناگهان بر روی ایوان های ما
حق تجلی کرد در جان های ما
انقلاب ما ظهور نور بود
نعره دف، ناله تنبور بود
ما عروج عاشقان را دیده ایم
دف زنان در خون خود غلطیده ایم
انقلاب آیینه ها را پاک کرد
خلوت ما را پر از ادراک کرد
انقلاب این دشت ها را پر کشید
در دل ما خط نیلوفر کشید
انقلاب آمد زمین ها جان گرفت
کوچه هامان را مه عرفان گرفت
انقلاب ما جهان را تازه کرد
کشور ما را پر از آوازه کرد
ما نجابت ما اصالت خواستیم
ما چمن های عدالت خواستیم
غیر را از خود برون کردیم ما
انقلابی در درون کردیم ما