مسیحیت و روح اروپایی

Dos christentum undder europaische Geist
1 - پراکندگی اروپایی
مسیحیت در زمان ما درگیر یک فرآیند پیچیده و تا حدی متضاد است. برای اولین بار در موقعیتی قرار گرفته است که واقعیت پذیر شود. البته در همان حال در همه جای جهان ودر قسمت اعظم اروپا نیز به وضعیت اقلیت درمی آید، عطف به همین مساله در دوایر، بویژ0 کلیسای کاتولیک از «انجیلی شدن نوین اروپا» سخن می رود. آیا قرار است پراکندگی عمیق اروپایی مسیحیت دگرباره به شکل دوران پیش از تجدد، پیش از جنبش اصلاح دین، مسیحیت غرب باز انجیلی شود؟ آیا این «انجیلی شدن » چیزی بیش و چیزی جز بیان تردید مسیحیت در مورد انسان مدرن است؟
البته وضعیت پراکنده مسیحیت در اروپا طبیعتا یک پرسش فوریت دار پیش می آورد. مسیحیت بخشی از تاریخ و روح اروپایی است. آیا می تواند این تصور را از خود بزداید که با وجود تعلق به پیشینه و تا اندازه ای به مبادی پیامدهای تاریخی و فرهنگی روح اروپا، باز در تعلق محتوای زندگی امروزین و به استلزامهای آن تعلق نداشته باشد؟ چگونه مسیحیت اروپایی این خطر دامنگیر شده را از تاریخ خود دور می کند؟ یا به عنوان مثال، چگونه می تواند زیباشناختی و روان شناختی شدن خود را بزداید؟ پاسخ من به این مسایل تنها می تواند بسیار فروتنانه و یکجانبه باشد، این پرسشها بسیار مهم اند. نخست می کوشم روح اروپایی را مشخص کنم و به شکلی به آن دست یابم که در دنیای مدرن به خود گرفته است. سپس در باب بحران کنونی روح اروپایی صحبت می کنم تا اینکه به مباحثه امروز درباره بست مدرنیسم دنباله یابد. سرانجام مایلم برخی پدیده ها را ذکر کنم که به باور من به محتوا و تضمان های آینده روح اروپایی تعلق دارد. در همان حال مجددا به پراکندگی اروپایی نظر می افکنم. 2 - روح اروپایی و جهان پست مدرن
«اروپا مرکزی » تنها انتقادی است که در جهان و در خود اروپا پیوسته علیه روح اروپایی اقامه می شود. من فقط به جنبه غربی روح اروپایی می پردازم، زیرا آن را تا آنجایی می شناسم که بتوانم درباره اش صحبت کنم و درباره اش داودی کنم. اروپاییها به سبب اروپاگرایی بی رویه، خود موضوع انتقاد شده اند. اما اصلا منظور از «اروپا مرکز» بودن یعنی چه ؟ مرکزیت روح اروپایی در چیست؟ می کوشم به پاسخ کوتاه بسنده کنم. اروپا مرکز بودن بر این بنا دارد که گویا ما اروپاییها خواسته ایم روح اروپایی را بیش از اندازه به دنیا «صادر» کنیم ، حال آنکه این کار را بسیار کم انجام داده ایم. به سخن دقیق، اروپا مرکزی به این معناست که سعی ما بر آن بوده است که همواره نیمی از اروپا را توضیح داده و نیمی دیگر را توسعه دهیم. می دانم که این پاسخ چندان قابل درک نیست. امید است که در توضیحهای بعدی بیشتر توضیح داده شود. مسلم اینکه هدف از آن تسلط بیشتر اروپا بر جهان نیست. بلکه سعی بر آن است که بحران روح اروپایی تفهیم شود. در روند آن می توان مناسب مسیحیت را با روح اروپایی روشن ساخت.
منظور خود را با طرح یک تمایز، تمایز میان دو گونه عقلانیت اروپایی شروع می کنم. یکی از راه هایی که اروپا طریقه سروری (سلطه) بر جهان را اعمال کرد. توسل به علم و تکنولوژی بود. اروپا بدین صورت یک «جهان متمدن » پدید آورد که امروز گواه تضادهای پنهان و آشکار آن می باشیم. این تمدن با تجهیزات به صنعت اطلاعات و ارتباطات همچون داسی شد برفراز کره زمین. اروپایی شدنی را که به همراه داشت ، تنها عمل مردمان را دگرگون نکرد، بلکه روحیه ملل را نیز دستخوش تغییر کرد. امروز یک اندونزیایی که خودرو می راند، یک نیم - اروپایی است ، همین حال را هندویی دارد که به جای روایت افسانه های کهن پای تلویزیون می نشیند. در همه جا اروپایی شدن مغزها به سبک مدرن اروپایی در جریان است. این است یه اصطلاح عقلانیت (را سیونالیسم) غربی که حامل و عامل اروپایی کردن گیتیانه جهان است. می دانیم که این سنخ عقلانیت اروپایی در اصل مبتنی بر اراده سلطه بر طبیعت بود. غرض از این شکل دانش، سروری یافتن بود. منطق ذاتی آن منطق سلطه است نه منطق تفاهم و حرمت متقابل، منطق جذب و تاثیر نهادن است نه منطق غیر بینی. آیا اروپایی کردن گیتیانه جهان، معرف تمام و کمال روح اروپایی است؟ اگر پاسخ مثبت است، پیامدهای آن چیست؟ آیا این خطر وجود ندارد که با اروپایی کردن گیتیانه فرهنگهای دیگر بتدریج جای یک فرهنگ عامیانه (فولکلور) به خود گیرند و به اعتبار آن بنگرند؟ آیا این تهدیدی به این معنا نیست که در غایت هرگونه پیامبرانگی غیر خودی به خاموشی گراید و ما از استفاده از آن محروم شویم؟ البته صفت بارز روح اروپایی فقط اراده معطوف به قدرت نیست، بلکه بارزه های دیگری نیز دارد. یک سنخ عقلانیت نو مشخصا با روشنگری در اروپا شکل گرفت. نیروی حامل آن عقل است، عقلی که می خواهد پویای خود خویشتن گردد، می خواهد مجری عملی آزادی باشد، یعنی مجری آزادی دیگران و مجری عدالت. بدیهی است که عقلی که پویای آزادی و عدالت است، در ابتدا کلیت معنایی دارد، حال آنکه شکل مشخص آن کلا خاص بوده است. آزادی و برابری در آزادی به شیوه های گوناگون محدود و مشروط بود - در محدودیت مالکیت، در روابط جنسی، نژادی و جزان. با این همه این نوع عقلانیت بر یک فرهنگ سیاسی بنا شده است،که آزادی و حرمت هر انسان را در سر دارد. این پیام همگانی که در روح اروپایی بومی دمیده شده است، در واقع خصلت ضد اروپا مرکزیتی دارد. چنانچه این روح در جهان دامنه پذیر نشده بود، می توان گفت که اروپایی شدن گیتیانه، چیزی جزء تشریک مساعی به نابودی جهان نمی بود. این سنخ دیگر عقلانیت نشان می دهد که هر کلیتی الزاما مبین اراده معطوف به قدرت نیست. طبیعی است که نوع کلیت اروپایی، این اروپا مرکزیت برای دیگران تنها در شرایطی می تواند اعتبار بیابد که بر اساس بازشناسی متقابل و احترام بر دیگر بودگی انسان گسترش یابد. در عصر حقوق عام بشریت جای آن نیست که بار دیگری بی احساسی اروپایی تکرار گردد، امری که تاکنون این همه قربانی به همراه داشته است. 3 - نشانه های بحران
این «نیم » خوب و نوید بخش روح اروپایی در خود اروپا در چه وضعی است؟ پاسخ به این سوال نمی باید بیش از اندازه یا خود - اطمینانی غیر انتقادی توام باشد. در این رهگذر یک دید تا میزانی انتقادی به سود ما خواهد بود، دیدی که امروزه کسی برای آن ارزش قایل نیست یا اینکه به آن توجه ندارد. انتقاد از خود تشکیک و گردن نهادن بر انتقاد در غایت از نظر آرمانی از سجیه های «نیک » این نیمه روح اروپایی است. من در اینجا نمونه ای از رویکرد برون از اندازه خود - مطمئن و غیر انتقادی به وضعیت کنونی اروپا را نقل می کنم که در این مورد تنها به اروپای قاره ای خلاصه نمی شود، بلکه امریکای شمالی را نیز مدنظر دارد. در تابستان 1989 مقاله «آیا تاریخ به پایان می رسد؟» (TheEndofHistory?) در امریکا چاپ شد. این مقاله به قلم فرانسیس فوکویاما معاونت گروه برنامه ریزی در «استیت دیپارتمنت » (وزارت کشور) بود. تز فوکویاما ساده نگرانه گویای این نکته است که غرب سرانجام برنده جنگ سرد شد و آمریکا مظهر خدای گونه آن چیزی شد که در تاریخ اروپای غربی مدرن انتظار آن را داشت. آیا به این وسیله خطری که اروپای غربی در خود دارد پوشیده نمی ماند؟ فکر می کنم که توجه به آن بسیار دارای اهمیت است، بویژه با در نظر گرفتن تغییرات بنیادینی که در نگرش به «اروپای نو» در اروپا رخ داده است. آیا فرضا اطمینان داریم که سنخ عقلانیتی که بارزه اش اراده معطوف به قدرت به معنای سلطه عام است، آن عقلانیتی را که من به عنوان سنخی ذکر کردم که پویای آزادی و عدالت است و آن را مفهوم اساسی فرهنگ نوین اروپایی می دانم ، نخواهد بلعید ؟ آیا این خطر سپری شده است که روح «خوب » اروپایی دارای معنی فقط جبرانی است نه یک امر بنیادی که بخواهد بر رفتار ما ناظر باشد ؟ در اروپا نیز عامل ذهنی (سویژه) انسان در فرایندهای مدرن کردن پیوسته نقش کمتری دارد. آیا این با روح «خوب » اروپا مناسبت دارد؟ من به برخی از نشانه های بحران آن خطری که آن را به فروپاشی تهدید می کند ، اشاره می کنم. امیدوارم که بتوانم این کار را بدون بدبینی فرهنگی انجام دهم.
1 - نوعی مرگ یک روند شونده تکنیکی و تکنولوژیکی روح وجود دارد که به آستانه آزادی می پوید. چنان می نماید که آزادی ذهنی انسان مقید به همبستگی، مدتهاست که سرنوشت تکنیکی یافته است. ما پیوسته در بازار تولید تکنیکی چیزها آگاه تر می شویم و تردیدی نیست که در نهایت در بازار تولید، خود انسان باز تولید کننده، تولید می شود. انسان پیوسته هر چه بیشتر موضوع آزمایش می شود، حافظه مندی خود را از دست می دهد. می توان گفت، مدت هاست که بنابر الگوی رایانه ای رفتار می کند، نمی تواند چیزی را به یاد آورد، زیرا نمی تواند چیزی را فراموش کند. آیا یعنی تصویر هوش بی تاریخ، بدون احساس و فارغ از هرگونه اخلاق؟
آیا این روند راه به حقانیت اعتلایی او می برد یا اینکه نشان یک نابالغی ثانوی جدید است که نوعی نابالغی است ؟ یک نابالغی ثانوی که بسیار دشوارتر از نابالغی نخستین در روزگار روشنگری برطرف شدنی است، زیرا مردمانی که گرفتار نابالغی ثانوی شوند، هرگز نابالغیتی را که از سر می گذرانند به جای نمی آورند ؟ چگونه می توان روحی که در همبستگی آزاد انسان جویای خود است، با وسایل رسانه های اطلاعاتی و ارتباط همگانی دمساز کرد؟ دانشمندان امریکایی در سالهای اخیر بیشتر به معنای صنعت مدرن فرهنگی و اطلاعاتی ما توجه کرده اند. در حقیقت هدف وسایل ارتباطی همگانی بلوغ بیشتر ذهنیت نیست که قادر باشد ژرفتر دریافت کند. برعکس، آنها مدار جدید نابالغی انسان را به آن وسیله تقویت می کنند، ضرورت کوشش در رشد تخیل خودی، زبان و تجربه خودی را از او سلب می کنند. بدیهی است که اطلاعات اساسا تنها در خدمت روشنگری مردمان نیست. بلکه در عین حال در خدمت موردی از نابالغی ثانوی است، چون که انسان را از امکانات رفتار خودی و نتایج آن دور می کند. پس آیا چنین است که روح مدرنیته اروپایی روح روشنگری را آرام ولی مطمئن، توامان بازگشت ناپذیر - به یک نابالغی ثانوی تبدیل می کند.
2- به همین گونه نوعی مرگ یک روند از لحاظ نظری روح آزادیخواه و علمی وجود دارد. علمیت مدرن ما دیده نمی شود که به سمت اساس ذهنی دانش در حرکت باشد. به عبارت دقیقتر عامل انسانی، آزادی، رهایی و همچنین انسان، دگردیسی های علم اند. اگر من درست فهمیده باشم ، از نظر علمی و نظری هر گونه سخن درباره عامل ذهنی آزادی و همبستگی مهجور است. برای آنکه بدانیم چیزها چه اند، باید از تز مرگ عامل ذهنی عزیمت کنیم. ذهنیتها وجود ندارند تنها سیستمهای رجعت به خود وجود دارد. در آنها خودجوشی روح در کار نیست. چنین تصوری آن چیزی است که در «اروپای قدیم » معتبر بود. برعکس، آنچه مسلط است، جهان سرد تحول بی تفاوت ناپایان و تحول تاریخ است که عاری از هر گونه عامل ذهنی است. علوم روحانی نیز سعی دارند عامل ذهنی راکنار بگذارند. آنها خود به نفسه علوم درک می کنند که از لحاظ سیبرنتیک سازمان یافته و اطلاعاتی اند، علومی هستند که از لحاظ واگشایی علوم نشانه ای هت یاب می باشند که انسان در آنها تنها به نقش نامشخص عامل سیستمهای کد کننده نمودار می شود.
3 - اکنون چیزی به نام شیفتگی به اسطوره پست مدرن وجود دارد و آن نه تنها در اشکال مدنی که در اشکال سیاسی خود ملازمان آن اشکال مذاهب جدید می باشند: هزیان، رویا- روانی اسطوری و زیباشناختی، مثل دینداری بدون خدا، پرستش اسطوره های جدید پست مدرن اروپایی خود روانه آن نوع مرگ روح اند که می خواهد به آزادی ذهنیتی و همدردانه بدل شود به همراه ستایش روی بر گرداندن از مدرنیته اروپایی و از یک خدایی توراتی که شالوده متافیزیکی مدرنیته اروپایی است، ستایش بی قیدی نسبت به وظایف، پرستش بی گناهی گسترش می یابد، ستایش اسطوره رونق می گیرد،امری که مسئولیت اخلاقی را می زداید و نظرات در باب بی گناهی انسان را تاکید می کند. امروز دیگر حق گزینش را بندرت می پذیرندآنجا که اصولا تن به تعهد می دهند، آن را به شرط حق تغییر نقطه نظر می پذیرند: من اینجا ایستاده ام، ولی می توانم در جایی دیگر نیز بایستم هیچ گاه مدافع صرف نظرات خود نیستم. همه چیز امکان دارد حتی خلاف آنچه را می گویم...
همانگونه که می دانیم، نوشته های نیچه پیامبر جدایی مدرنیته اروپایی پشت صحنه این پدیده ها را تشکیل می دهد. الیته باید یادآور شد که نیچه فقط اعلام کننده مرگ خدا در قلب اروپا و منتقد پرشور «خداباوری یکنواخت » مسحیت نیست که اسطوره چندگانگانی دیونیزویی را در برابر آن بر می افزاید. او در عین حال هاتف مرگ انسان نزدیک و مورد اطمینان ماست. در او این دو یکی پس از دیگری سر می زند. تاملات نیچه پرده از روی انتقاد ساده نگرانه مدرن از دین برمی دارد، انتقادی که بد پایه استوار بود که ترک اندیشه به خدا قدرت و عظمت انسان معاصر را تقویت می کند. نیچه مرگ خدا و انسان را به یکدیگر وابسته می داند، انسانی که مدرنیته اروپایی او را مظهر کمال و آرمان آزادی، خود - حقانیتی و وجود داهی توصیف می کرد و نیز همو از مرگ زهنیت انسان صحبت می کند،عامل ذهنی (سویژه) را «افسانه » صرف می داند و سخن درباره من را نوعی انسان انگاری تلقی می کند. او از بین رفتن زبان درباره بحقیقت را در زیروبم استعاره و جوشش گفتمانهای غیر ذهنیتی توصیف می کند. او در زندگی «فراسوی نیک و بد» را پیش بینی و پایان پذیری آگاهی اخلاقی هنجارآور را در خواست می کند که در آن «ابرمرد» جایگزین انسان است که هیچ چیز دیگری جز آزمایش خود او نیست. در مورد نیچه البته باید تمایز بیشتر در نظر گرفت. من پرهیز دارم از اینکه کلیشه هایی را بپذیرم که امروز با آن نیچه را معرفی می کنند. آیا «انسان نو» او، ابر انسان دیونیزی او بازتاب آینده روح اروپایی است؟ آیا مساله بینش آزادی «فراسوی نیک و بد»، آزادی بدور از خاطره، رنج و غم و بویژه بدور از گناه است؟ این واقعیت پذیری دیونیزی روح اروپایی الزاما نباید ناکجاآبادی باشد: مبتذل ترین تحقق آن خود به خود ارایه می شود - انسان یک ماشین بدون مساله ای است که خود کار می کند همچون چکامه بی تقصیری که به ماشین تبدیل شده است. 4 - انتقاد چه چیز را نجات می دهد؟
ممکن است من در توصیف بحران روح اروپایی اغراق کرده باشم، نمی خواهم منکر نوعی یک جانبگی خود شوم. در نهایت به ما کمک خواهد کرد تا بموقع جویای اصلاح و اقدام شویم. آیا اصولا تصحیح و اقدامی وجود دارد؟ باری نه بهر جهت کسان بسیاری امروز در پی چنین اقدامهایی هستند، در پرس و جوی مقاومت در برابر بحران. اغلب رو به فرهنگهای غیر اروپایی و فرزانگی نهفته در آنها می آورند می خواهم انگیزه ای شوم که پیش از این به بعر ژرف فرهنگ اروپایی توجه کنیم - و این تا به آنجا که به سنت توراتی بستگی پیدا می کند. معنی این بازگشت به میراث اروپایی آن است که هم مسحیت آن را سرکوب کرده است و هم خود روح اروپایی چنین شده است. بدیهی است که تاثیری که مسحیت از روح سنت یهودی دارد، اغلب از دیده دور داشته شده است. و این به برکت شیوه ای است که مسیحیت از آن طریق تبدیل به الاهیات شد به باور من فوریت دارد که به عنوان وظیفه آن رااز فراموشی برهانیم یا به عبارتی از فراموشی که امروز برگفتمان (بحث) سایه افکنده است. چه، می توانیم از این سنتها انگیزه های روح و فرهنگ غمخوار آزادی استنتاج کنیم که من آن را برای حل بحران توصیف شده لازم می شمارم. البته اینکه پس از آن چه خواهد بود، نمی تواند چیزی بیش از چارچوب دادن به یک جهت گیری در غلبه بر بحران روح اروپایی باشد. این جهتگیری دلالت بر زنده کردن یاد روح اروپایی دارد، نشان بنیان انتقادی و ضد اسطوره ای، و استعداد آن در رعایت و بازشناسی دیگر فرهنگهاست. به عبارت دیگر، رو به فرهنگ اروپایی چونان فرهنگ باز - یادآور دارد، فرهنگ انتقادی در برابر اسطوره ها، چونان فرهنگ هرمنویتیکی حرمت نهنده.
1 - بارزه مسیحیت اولیه نوعی نگرش به جهان است که به عقل شباهت دارد، عقلی که از ستعداد به خاطر آوردن برخوردار است. بنابر این سنخ عقلانیت، سنت توراتی دارای ساختار یاد از گذشته است. استناد دارد بروحدت همیشگی عقل و حافظه. باور من این است که این همانا آن چیزی است که سنخ آزادی دوست عقل روشنگری اروپایی به آن توجه نداشت انتقاد روشنگری اروپایی بر جزمیت و سنتگرایی که آزادی را سرکوب می کرد، کلا به حق بود. اما آیا توجه نداشت که گذشته را به یاد آوردن بگونه ای ذاتی هر عقل انتقادی است، عقلی که نمی خواهد انتقاد محض باشد. آیا توجه نداشت که نه تنها اعتقاد بلکه هر عقلی که بخواهد به عنوان آزادی تحقق پذیرد، نیازمند چنین به خاطر آوردن است؟ عقل در به خاطر آوردن گذشته سعی دارد نسبت به اصطلاحاتی که نه تنها شالوده زنده ایمان است اطمینان حاصل کند، بلکه در ضمن نسبت به آزادی و همبستگی طبیعی است که فرهنگهای حافظه مند یک دست نیستند، در آنها تهدیدهای درونی وجود دارد. این تهدیدها می توانند شوق به دانستن را فلج کنند، می توانند مانع تجربه کردن شوند و بیش از اندازه بر تکرار مصر باشند. اما مگر می شود فرهنگها بدون حافظه باشند. آیا ممکن است فرهنگی وجود داشته باشد که در آن فقط حافظه وجود داشته باشد و نظریه شناخت بر آن جاری باشد، بی آنکه کارکرد حافظه در میان باشد و بتواند شناخت را هدایت کند؟ در چنین فرهنگی است که انسان می تواند موضوع آزمایش خود شود - درست همانگونه که نیچه از آن سخن گفته است.
مسیحیت خصلت باز - یادآوری خود را در پرستش حفظ کرده است. کافی است که به عشا ربانی اشاره شود. اما به دیده نگرفت این ساختار یادآورانه را توسعه دهد و از آن چونان فرهنگ در مقابل عقل انتزاعی مدرن دفاع کند. علت آن را به باور من باید در رابطه با ناپیگیری اولیه روح مسیحیت توضیح داد. نحوه ای که مسیحیت تبدیل به الاهیات شد، بیش از اندازه تحت تاثیر این اعتقاد بود که ایمان از سنت توراتی مایه می گیرد. حال آنکه روح از تفکر یونانی، از متافیزیک تفکر غیر سویژه ای و نام تاریخی، از متافیزیک طبیعت که در آنها ایده ها بنیادیتر و مهمتر از حافظه بودند. از غنای روحانی و فکری سنتهای توراتی بهره برداری نشد. این امر بویژه در مورد مبانی ترکیب باز - یادآورانه روح صادق است که به عنوان حافظه مندی تاریخی از سازه معاهده توراتی سرچشمه می گیرد. مسیحیت تنها زمانی می تواند با سلاح انتقاد به پای حل بحران روح اروپایی برود که بتواند عقل باز - یادآورانه را توسعه دهد و آن را در عالم گفتمان مدرن ما به کرسی نشاند. در ضمن ما را از این وظیفه دور ندارد که باید در باب هر آنچه در تاریخ مسیحیت منفی بوده است، صحبت شود، در قبال آنها نقطه نظر ایده آلیستی پیش گرفته نشود.
2 - روح اروپایی که در فرآیندهای روشنگری جلوه کرد، هدف اش این بود که هراس را از عالم اسطوره که امر اسرارآمیز در مسیر دستیابی انسان به آزادی بود، از میان بردارد. این دلبستگی ضمنا ناظر به انتقاد ریشه ای روشنگری از دین بود. اما یک پرسش در این رهگذر باقی ماند که نمی شد از آن درگذشت، و انتقاد به آن پاسخ نداد: مسائی امید. وقتی روح آزاد روشنگری این پرسش را پیش نیاورد و یا آن را نادیده گرفت، خود زمینه ای شد در تولید ناعقلانیت نو، اسطوره ی جدید، آنچنان اسطوره هایی که انسان را از زیستن الم و فاجعه مشخص دور می دارند، یا اسطوره هایی که ترس و گناه آدمی را به او می خورانند. سنت توراتی با باز - یادآوری خدایی نسبت به اسطوره ها بسیار ریشه ای تر از سنخ عقلانیت پیشین است; دستکم نسبت به هرگونه اسطوره انتقادی برای نخستین بار در تاریخ بشری، انسان به نحوی منحصر به فرد در کهنترین سنت توراتی با نام «خدا» رویارو شد. توانایی اسراییلیها در شناسایی خدا ضمناباید در ناتوانی بسیار اصیل تر آنها باشد، منظور در ناتوانی در یافتن تسلی در اسطوره های ناتاریخی یا در ایده ها. وحدانیت تورات توامان شور و هیجان در انتقاد اسطوره است و این شالوده ای شد برای پیدایش روح اروپایی. تنها وقتی که وحدانیت توراتی قاطعیت فرجام شناسی خود را از دست داد. زمانی که مسیحیت در گذر تاریخ به صورت یک نظام پاسخهای بسته در آمد، موجب بروز تردیدی شد که امروز در همه زمینه ها با آن سروکار داریم. بسیاری آن را یک ایدئولوژی قدرت می دانند - به عنوان کارافزار پیش از دموکراسی که مدعی تمام قدرت و تفکر مستقل است، سرچشمه پدرسالاری فرسوده و اصول گرایی سیاسی است. امروزه نیز کلام مسیحیت اغلب از وحدانیت توراتی فاصله می گیرد. سعی دارد از طیف آن دور شود، بدین وسیله که فرضا به مدد روان شناسی اعماق به سرچشمه های تکثر اسطوره بشریت یا به دستاویز کلام تزلیثی به تاریخ نهادی خدا راه برد. اگر از من بخواهید، اینها همه کوششهای بازتاب صرف کلامی جواز لحاظ نو اسطوری و تکثر و تصدیق رنگ یافته از عالم پست مدرنیستی ماست که تا از آن نقد عقلایی اساطیر دست برداشته شود. امروز به میان آوردن اساطیر به مفهوم پست مدرن اروپا من را به این فرض برمی انگیزد: بسا که رد استدلال مسؤولیت اخلاقی و احساس بی گناهی بنیادی که پشتوانه اساطیری دارد، در واقع شکلهای پوشیده سرخوردگی از آزادی توام با همدردی است که به درگیری بی عدالتی آشکار دنیای ما منجر می شود.
3- روح اروپایی را همواره خطر قوم گرایی و تک مرکزیت فرهنگی تهدید کرده است. چنانچه دگرگونیهای فرهنگی درون اروپایی را نادیده بگیریم روح اروپایی همیشه در قبال آنها که نسبت به او بیگانه و غیر بوده اند، لازم بوده است آنها را نه تنها بشناسد، بلکه علاوه بر آن می بایستی آنها را تصدیق کند، ناکام بوده است. با توجه به بحران کنونی می خواهم به یک محرک سوم در رابطه با سنت توراتی اشاره کنم. در این نکته مایه های پوشیده ای را می بینم که در قوام بخشیدن به فرهنگ هرمنویتیکی، فرهنگی که دیگر فرهنگها را در غیرتشان تصدیق می کند، موثر بوده اند. آموزه مرکزی تورات مبنی بر عشق به نزدیکان، در آن تنها سخن از نزدیکان نیست بلکه در وهله نخست از عشق به دیگران، به بیگانگان سخن است. آیا مسیحیت هنوز دارای قدرت آن است که این آموزه تورات را دایر بر اینکه در غیرت دیگران اثر خدایی بازتابانده شده است بپروراند؟ تنها در این صورت می تواند در واقع خاستگاهی شود برای حل بحران روح اروپایی و فرهنگ آن به طور کلی. بدیهی است که این درخواست که بر حرمت دیگران بنا دارد، به معنای پربها دادن به مخاطب قرار دادن آنها نیست. اینکه دیگری وجود دارد به تنهایی حقیقت دار بودن را تضمین نمی کند. اگر چنین می بود، همه چیز منجر می شد به نسبیت گرایی ناروشن عالمهای فرهنگی، به نسبیت گرایی که حاوی نطفه های یک قهر غیر قابل توصیف معاصر است. فرهنگ تاویلی (هرمنویتیکی) که مساله ماست هرگز از تنش میان اصالت عالمهای فرهنگی و نلیت حقوق بشر که دستاورد رشد فرهنگ اروپا است چشم نمی پوشد. برای چنین فرهنگی امروزه باید همه کاری کرد. نه تنها از نظر سیاسی - که ضمنا از نظر کلیسایی - از جمله با توجه به اینکه برای بشریت در حقیقت نمی توان دو گونه حقوق بشر لحاظ کرد. 5- یک بار دیگر درباره مسیحیت اروپایی
طبیعی است که مساله تنها بحران روح اروپایی که از آن سخن می رفت نیست. صحبت فقط بر سر این نیست که در خود مسیحیت روح مسیحیت به چشم نمی خورد، و ما کوشیدیم آن را توضیح دهیم. سخن بر سر تناوردگی یافتن پدیده های بحران است، بحران نهادها، بحران مرجعیت، بحران ایمان ارتودوکسی و جز آن. تردیدی نیست که امروز مسیحیت اروپای غربی می تواند از کشورهای اروپای شرقی کسب نیرو کند و از بینش مسیحیت اروپایی که تحت تاثیر سلاوهاست بهره وری کند. در اساس این کلیساها، سنت دست نخورده مانده است. آنها در آستانه هزاره سوم توانسته اند جوهر ایمان را حفظ کنند. انتقاد روح اروپای مدرن آنها را کمتر پراکنده کرده است. چنان می نماید که آنها بیشتر به گنوسیسم (عرفان) نزدیک ترند تا به روشنگری - نزدیکتر به الهام دینی تا عقلانیت اروپایی - پس سقوط دیوار جای آن داشت که راه به یک ثمر بخشی و حمایت متقابل منجر شود. البته کوششهایی که می خواهند مسیحیت اروپایی را احیا کنند. باید توجه داشته باشند که نه تنها فرصت وجود دارد، بلکه تهدید تراژدی نیز هست، تهدیدی که مولود زمان نایکسان زندگانی است. گویی این تراژدیها وقتی نهادی می شوند که زندگی کلیسایی در اروپا بر شیوه تفکر و رفتاری بنا می یابد که می بالد به آنکه مدتهاست بر مدرنیته اروپایی پیشی گرفته و از آن فرا رفته است، و روشنگری آن را نیز از سر گذرانده است بی آنکه مجبور شده باشد سرافکندگی کند. واقعیت این است که مسیحیت دارای تاریخ خود تاییدی است; و این نه در مقابل روح اروپای مدرن، بلکه در آن و با آن. منظور از ملاحظات من نیز توجه دادن به همین امر بود.
این مقاله برای نخستین بار به ویراستاری Peter Koslowski در گردآوری:
Europa imaginieren (der europaische Binnemarkt als kulturelle und wirtschaftlicheAufgabe ),

 
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان