چکیده:
این مقاله به بررسی جامعه شناختی پدیده دوم خرداد پرداخته و دوم خرداد را یک جنبش اجتماعی می داند که شرایط ساختاری، گفتمانهای جدید و فرصت عمل برای حاملان و رهبران آن و نحوه برخورد حکومت با آن شکل می دهد. این جنبش اجتماعی از لحاظ ساختاری و هدف و حاملان آن، با انقلاب اسلامی پیوستگی و از نظر برخورد حکومت با آن گسستگی دارد و از آنجایی که این جنبش ریشه در ساختار جامعه دارد، تعطیلی روزنامه و گروههای دوم خرداد گرچه در سرعت و نحوه عملکرد آن اثر می گذارد، اما ریشه آن را نمی خشکاند.
چرا جنبش دوم خرداد، یک حزب یا روزنامه نیست که بتوان آن را تعطیل کرد؟ 1. دوم خرداد از لحاظ اجتماعی چگونه پدیده ای است؟ 2. ریشه ها و علل آن کجاست؟ 3. و چه آینده ای در پیش روی دارد؟
1. از لحاظ اجتماعی دوم خرداد یک جنبش است، نه یک هیجان جمعی یا یک جبهه و حزب سیاسی یا یک نهاد بوروکراتیک.
هیجان جمعی نیست، زیرا در یک هیجان جمعی واکنش مردم تداوم ندارد و هدف مشخصی را در سطح جامعه تعقیب نمی کند; حال آنکه جنبش به دنبال تأمین هدف یا اهدافی در جامعه است. دوم خرداد یک جبهه و حزب نیست; زیرا جبهه متشکل از ائتلاف چندین گروه یا حزب سیاسی به منظور تأمین هدف خاصی است; در حالی که نمی توان انبوه جوانان و زنان طرفدار جنبش دوم خرداد را به یکی از گروههای آن وابسته دانست. دوم خرداد یک سازمان بزرگ بروکراتیک نیز نیست; زیرا یک نهاد بوروکراتیک برای هدفی مشخص، با بودجه ای مشخص و با تقسیم کار و اعضایی مشخص در چارچوب یک سازماندهی از بالا به پایین شکل می گیرد; در صورتی که پتانسیل و طرفداران یک جنبش را نمی توان در چارچوب یک نهاد بوروکراتیک خلاصه کرد. در نتیجه دوم خرداد واقعیتی اجتماعی است که با هیچ کدام از مقوله های یادشده تطابق ندارد، ضمن اینکه با همه این مقوله ها ارتباط و تعامل دارد.
2. اگر جنبش دوم خرداد واقعیتی اجتماعی است، این جنبش چگونه بهوجود می آید؟ وقوع جنبشهایی مثل دوم خرداد، در درجه اول به شرایط ساختاری نیازمند است، یعنی ساختار جامعه ای که در معرض روندها و سیاستهای نوسازی قرار گرفته باشد، روندهایی مانند تنوع در تقسیم کار و اقشار اجتماعی، شهرنشینی، سوادآموزی، شبکه های ارتباطی و اطلاعاتی و... . این روندها سبب می شود نهادهای پیشین جامعه با تغییرات اساسی روبرو شوند و در چنین شرایطی است که افراد رهاشده از کنترل نهادهای اجتماعی، آماده پذیرش گفتمانها، ایده های نو و جنبشهای اجتماعی تازه به منظور استقرار نهادهای جدید می شوند. برای وقوع یک جنبش، ظهور گفتمانها و اندیشه های جدید، حضور فعال حاملان، رهبران، سازمانهایی که اهداف این گفتمانها را در سطح جامعه پیگیری کنند و حتی وقوع رخدادهایی که به طرفداران و رهبران جنبش فرصت عمل دهد نیاز است. جدا از عوامل مذکور رویکرد و نحوه برخورد حکومت با این جنبشها، در سرنوشت این جنبشها مؤثر است. در دوم خرداد، به خاطر رواج و نفوذ گفتمانهای ضدخشونت و نیمه باز بودن سیستم سیاسی، گفتمان زمانه و گفتمانی که هوادارن جدی دارد، گفتمان اصلاحی است و حاملان و رهبران این جنبش سعی می کنند با روشهای مسالمت آمیز و قانونی مطالب خود را پیگیری کنند.
آیا جنبش دوم خرداد ادامه انقلاب اسلامی است، یا بین این دو رخداد گسستگی رخ داده است؟ از لحاظ ساختاری و نیز هدف و حاملان، میان هر دو رخداد تشابه وجود دارد; زیرا جامعه کنونی ایران همچنان در معرض روندهای شدید نوسازی است و جامعه همچون زمان انقلاب آماده جنبشهای اجتماعی است. از لحاظ هدف نیز هر دو رخداد در پی تقویت نهادهای مردم سالار بوده اند. اما از لحاظ عملکرد حکومت و روش تأسیس اهداف، میان این دو رخداد تفاوت مشاهده می شود. در انقلاب اسلامی حکومت پهلوی بسته عمل می کرد و روش انقلابی مورد توجه طرفداران انقلاب بود; اما در جنبش دوم خرداد حکومت بسته عمل نمی کرد و روشهای اصلاحی (آرام، مسالمت آمیز و قانونی) مورد توجه طرفداران آن است.
این جنبش به کجا می رود؟ از لحاظ علمی نمی توان پاسخ دقیقی به این سؤال داد; زیرا مجموعه ای از علل (ساختاری، گفتمان، فرصتها) در آن مؤثر است; از این رو فقط می توانیم آینده را از روی نحوه عملکرد موافقان و مخالفان جنبش دوم خرداد تا حدودی حدس بزنیم. در اینجا حداقل می توان به چهار معضل اشاره کرد: 1) این جنبش از لحاظ گفتمان، اصلاحی و دموکراتیک است و پیشبرد گفتمان دموکراتیک در سطح جامعه، به تجربه جمعی دموکراتیک در تجمعهای کوچک نیازمند است و برای رسیدن به چنین تجربه ای در جامعه ما هنوز راه زیادی مانده است; 2) مشکل دیگر، ساختار جمعیتی جوان جامعه است که مستعد هیجانات جمعی است; 3) این بینش اصلاحی می خواهد اهداف خود را در چارچوب جمهوری اسلامی و قانون اساسی به پیش ببرد; لذا اینکه حکومت در برابر تحقق اهداف جنبش مقاومت کند یا تحقق آن را مستحیل کند، تعیین کننده است; 4) این جنبش بر دوش حاملان جوانی استوار است که علاقه دارد همه خواسته های جنبش، آن هم به سرعت جامه عمل بپوشد; اما جبهه سیاسی دوم خرداد که بر دوش میانسالان قرار دارد، برای پیشبرد اهداف جنبش با انواع مشکلات روبروست; لذا لاجرم باید اهداف جنبش را اولویت بندی کند و با حوصله پیش برود و این حرکت تدریجی با تمایل نسل جوان سازگاری ندارد. عملکرد مخالفان این جنبش نیز برای روشن کردن وضع آینده تعیین کننده است، اگرچه عقل سلیم مخالفان حکم می کند که برای کنترل جنبش دوم خرداد، همچون سایر جوامع (که حکومتها و نیروهای تأثیرگذار اهداف این جنبشها را تخلیه و آن را آرام می کنند) عمل کنند، اما نگرش نزدیک بین مخالفان نسبت به منافع و مصالحشان اجازه چنین کاری را نمی دهد. تعطیلی روزنامه ها و گروههای دوم خردادی، در سرعت جنبش و نحوه عملکرد آن اثر می گذارد; اما ریشه این جنبش را نمی خشکاند; زیرا ریشه این جنبش در ساختار جامعه که در معرض روندهای نوسازی است قرار دارد; وضعیتی که در آن جمعیت زیادی از مردم خود را تشنه گفتمانهای جدید می یابند و برای تحقق و تقویت نهادهای جدید کوشش می کنند.
اشاره
هرچند مطبوعاتِ دوم خرداد معمولا در بزرگ کردن حوادث اخیر اغراق می کنند، ولی نویسنده در این میان گوی سبقت را از دیگران ربوده و آن را یک «جنبش ملی» هم تراز با انقلاب اسلامی تصویر می کند. این بزرگ نمایی گاه به حدی است که حکایت از اهداف پشت پرده سیاسی می کند یا دست کم نشان از فرافکنی آمالِ سرکوب شده گروهی از طردشدگان سیاسی دارد. اگر واقعاً چنین نباشد، جا دارد که این اشخاص در تحلیلهای انتزاعی خود اندکی تجدیدنظر کنند و با نگاهی به تجربه های گذشته و واقعیتهای اجتماعی، توان خویش را در اصلاح مادی و معنوی جامعه به کار گیرند. ملاحظات زیر شاید بتواند نویسنده و همفکرانش را در بازاندیشی تحلیلهای خود کمک کند.
1. انقلاب اسلامی در دو دهه اخیر شاهد تحولات اساسی متعددی بوده است که از نظر عمق و گستردگی کاملا قابل مقایسه با تحولات اخیر است. از آن میان دست کم به دو مقطع اساسی می توان اشاره کرد: یکی در سال شصت در مقابله با گرایشهای لیبرالی و غیرانقلابی و دیگری، پس از پایان جنگ و انتخاب مجلس چهارم در رویگردانی مردم از جناح چپ و جریانهای تندرو و گرایش به بازسازی اقتصادی. اگر به دیده دقت بنگریم، تحولات اخیر را نیز باید در چارچوب حوادث انقلاب اسلامی تفسیر کرد و نه جریانی متمایز و در مقابل آن. حوادث اخیر معلول مجموعه ای متنوع از مطالبات حق جویانه و عدالت خواهانه مردم و شرایط فرهنگی و اجتماعی و نیز تحرکات داخلی و خارجی است. حقیقتاً این عوامل و شرایط را نمی توان در یک منظومه واحد و مشترک تنظیم کرد و با تحلیلهای تک بعدی از آن دست که نویسنده مطرح می کند، شناسایی و ردیابی کرد. اگر کینه جویی ها و هواخواهی ها را کنار بگذاریم، برای آسیب شناسی و درمان دردهای جامعه باید با روشهای علمی و به صورت موردی تک تک آنها را بررسی و ارزیابی کرد.
2. این مطلب نویسنده کاملا درست است که گفتمان روشنفکرانِ اصلاح طلب نقش مهمی در رخدادهای اخیر دارد. اما این نکته حداکثر بدان معناست که این گروه با پیش بینی تحولات و با استفاده از خلأ فرهنگی و وجود بحران مشروعیت در لایه هایی از نظام، ایدئولوژی خود را به عنوان چارچوب مطالبات عمومی ارایه کرده است. یک مقایسه کوتاه میان انگاره ها و خواسته های واقعی توده مردم با دغدغه های نخبگان سیاسی در جناح دوم خرداد که عمدتاً پروژه «توسعه قدرت» را دنبال می کنند، به خوبی از این رخنه و فاصله پرده برمی دارد.
3. نویسنده عامل اصلی جنبش دوم خرداد را روند نوسازی (مدرنیزاسیون) و تحولات ساختاریِ برخاسته از آن می داند و جالب اینکه انقلاب اسلامی را نیز ناشی از فرایند مدرنیزاسیون دوران پهلوی می داند. حتی اگر این تحلیلِ مادی و اقتصادی را در خصوص حوادث اخیر بپذیریم، که به این معنا قابل پذیرش نیست، این سخن هرگز در مورد انقلاب اسلامی مصداق ندارد. البته برخی از غربیان (نظیر برژینسکی در کتاب اسرار سقوط شاه) ریشه انقلاب را مدرنیزاسیون می دانند ولی آنها به دلیل عدم آشنایی با ماهیت نهضت اسلامی ایران معذور هستند.
وانگهی، تحلیل یادشده سر از نتایجی بر می آورد که بعید است نویسنده بدان پایبند باشد. کسانی که مدرنیزاسیون را عامل انقلاب اسلامی دانسته اند، آشکارا گفته اند که انقلاب در واکنش به پیامدهای سنت ستیزانه و اسلام زدایانه مدرنیزاسیون رخ داده است نه در راستای اصلاح ساختار اجتماعی برای توسعه مدرنیزاسیون. با این وصف، از ایشان باید پرسید که آیا جریان دوم خرداد نیز همچون انقلاب اسلامی در مقابله با مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون بوده است یا در همگامی با آن. بی تردید، نویسنده محترم جریانات اصلاح طلبی را همسو با مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون می داند. در این فرض، باید پذیرفت که جریان دوم خرداد، علی رغم ادعای نویسنده، در نقطه مقابل انقلاب اسلامی می ایستد و نشان از یک «گسست» از انقلاب، قانون اساسی و فرهنگ جهاد و شهادت دارد.
4. به زعم نویسنده، جنبش دوم خرداد و جنبش انقلاب اسلامی هر دو از یک هدف واحد برخوردار بوده اند که عبارت است از «تقویت نهادهای مردم سالار». اولا; این سخن هنگامی صحیح است که نظام استبدادی و وابسته پهلوی با نظام جمهوری اسلامی از نظر ساخت و ظرفیت سیاسی قابل مقایسه باشد. ظاهراً فراموش کرده اند که از نظامی سخن می گویند که بر پایه یک قانون اساسی مردمی است و افتخار برگزاری بیست انتخابات آزاد را در دو دهه اخیر به نام خود ثبت کرده است و همه تحولات بیست ساله گذشته با اهرمهای قانونی در همین نظام شکل گرفته است. ثانیاً; اگر ایشان اصرار دارند در خصوص جریانات اخیر نظر خود و همفکرانشان را به نام همه مردم ثبت کنند، جادارد دست کم از تحریف تاریخ انقلاب اسلامی که هنوز از خاطره ملت ما محو نشده است، دست بردارند.مردم و رهبر بزرگ و محبوب آنان در نهضت اسلامی ایران و در جنگ هشت ساله، بیش و پیش از هر چیز سخن از اسلام خواهی، فضیلت پروری و شیطان ستیزی داشته اند و آزادی، استقلال و مشارکت سیاسی را در راستای همان ارزشهای متعالی جسته اند. نباید فراموش کرد که مردم ایران پس از یک قرن تجربه سیاسی و با آزمودن عملکرد مدعیان دموکراسی، روشنفکری، آزادی خواهی و ملی گرایی، سرانجام بر این حقیقت پای فشرد که تنها راه نجات و رستگاری ایران و ایرانی، فرهنگ غنی اسلامی است. عجیب است که چگونه نویسنده به خود جرأت می دهد که این آرمان اساسی را از سرلوحه اهداف انقلاب اسلامی حذف کند.
5 . جناح تندرو در جبهه دوم خرداد اخیراً در پوشش تحلیلهای سیاسی دست به تحریک احساسات مخاطبان جوان خود می زند و با ارائه سیگنالهای خاص، طرفداران خود را برای مرحله جدیدی که در آن هنگام احتمالا امواج سیاسی آنان بر صخره های ناکامی برمی خورد، آماده می سازند. در این راستا، قسمت پایانی این مقاله نیز قابل توجه است. برای مثال، مطالبی همچون: وجودِ «هیجانات جمعی» در ساختار جوان جامعه، ناسازگاری تمایلات نسل جوان در جبهه دوم خرداد با رهبران میان سال آن، تهدید به انقلاب در صورت مقاومت جمهوری اسلامی در برابر خواسته های اصلاح طلبان و... نشان دهنده همین ادبیات جدید در بین نیروهای تندرو است. البته با یک تحلیل محتوای دقیق از اظهارات این گروه در ماههای اخیر می توان از درستی یا نادرستی این تحلیل پرده برداشت. امید داریم که چنین نباشد.