پس از چاپ بخش اول این مقاله در شماره ی اول فصلنامه، برخی از خوانندگان محترم و فکور از روشن شدن جریان آقای منتظری به دور از جار و جنجال های سیاسی با یک روش علمی و تاریخی ابراز خرسندی کردند و تعداد دیگری نیز پرداختن به این مسأله را دامن زدن به یک جریان مرده که ارزش نقد و ارزیابی نداشته، دانسته اند و عده ای دیگر معتقد بودند که این گونه مباحث چیزی جز زنده کردن یک خاطره ی بد از کسانی که اکنون ساکت و آرام در گوشه ای نشسته و مشغول خود هستند و جایی در باورهای مردم ندارند، نیست.
ضمن احترام کامل به همه ی عقایدی که در این رابطه وجود دارد، باید گفت که اگر چه ممکن است همه ی دیدگاه های مذکور به نحوی درست باشد، اما جریان آقای منتظری پیش از هر چیز بخشی از تاریخ ایران و انقلاب اسلامی است. حتی اگر این مسأله حقیقت داشت که ایشان اکنون هیچ حرکت سیاسی و فکری علیه ارکان نظام جمهوری اسلامی انجام نمی دهد، باز هم پرداختن به این بخش از تاریخ کشور و روشن ساختن زوایای پنهان و پیدای آن، یک ضرورت غیرقابل انکار می بود. چه برسد به اینکه بدانیم ارکان وابسته به جریان آقای منتظری چه از طریق اطلاعیه ها و اعلامیه ها و چه از طریق راه اندازی سایت اینترنتی، هنوز در پی توجیه و تفسیر سیاست های گذشته ی خود و خلاف کاری ها و محکوم کردن دیگران و از همه مهم تر اظهار نظر در بخش مهمی از مسائل جاری این کشور، جهان اسلام ودنیا هستند.
سایت اینترنتی آقای منتظری گواه روشنی بر این مدعاست. توصیه ی او به روحانیت عراق برای عدم دخالت در سیاست و واگذاری آن به سیاست بازان که یک شعار سکولاریستی دوران رضاشاهی و یکی از سیاست های دویست ساله ی اخیر استکبار جهانی در کشورهای اسلامی است، از نمودهای عینی حضور فعال ایشان در زنده ترین مباحث سیاسی ایران و جهان اسلام است.
البته توصیه ی آقای منتظری از جنبه ای شاید برای مردم و روحانیت عراق مفید باشد تا مواظب باشند در بدنه ی سیاست های دینی و انقلابی آنها، جریاناتی مثل جریان آقای منتظری ظهور نکند.
ارائه ی گزینشی بخشی از اسناد و مدارک مربوط به انقلاب در سایت اینترنتی و مغفول گذاشتن بخشی دیگر، نه تنها نشان دهنده ی حضور فعال جریان آقای منتظری در صحنه های سیاسی و اجتماعی بلکه بیانگر بهره گیری این جریان از مدرن ترین ابزارهای اطلاعاتی و الکترونیکی برای بیان دیدگاه ها و تأثیر در سیاست های جمهوری اسلامی است.
بنابراین پرداختن به افکار، اندیشه ها، بینش ها و گرایش های این جریان یکی از سرفصل های قابل توجه تاریخ انقلاب اسلامی است که به راحتی نمی توان نسبت به آن بی اعتنا بود. کسانی هستند که تمایل دارند مباحث نادرست و مطالب ضد و نقیض ایشان در آثاری چون «خاطرات»، «واقعیت ها و قضاوت ها» و غیره به صورت یک طرفه مطرح شود و کسی به آنها جواب ندهد تا پس از دوره ای ، این مباحث نادرست به عنوان مشهورات و مسلمات تاریخی به نسل های آینده القا شود.
سکوت در مقابل چنین ظلم آشکاری به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر آن امام خمینی (ره) و خون های پاکی که برای دفاع از این نظام و مردم به زمین ریخت، خیانت آشکار به آرمان های انقلاب اسلامی است.
همه ی آنهایی که دل در گرو عشق به ایران، اسلام، انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) و مردم ایران دارند، وظیفه دارند آنچه را که در تاریخ این انقلاب گذشته است قبل از آنکه کینه توزان، سست عنصران و عافیت طلبان با دروغ پردازی های خود وارونه جلوه دهند، بیان کنند. آنچه که بر سر انقلاب مشروطه آورده شد، باید برای مردم ایران تجربه ی عبرت آموزی باشد. اگر در آن زمان وطن خواهان واقعی در مقابل کج تابی های جریان های مشکوک فراماسونری و تاریخ نگاران رسمی سکوت نمی کردند، جامعه ی علمی ایران امروز نباید برای پیدا کردن اسناد تاریخی این مملکت و شناخت حقایق در همه ی گذشته ی خود تردید کند.
این مشکلی است که تاریخ دویست ساله ی اخیر ایران لطمات جبران ناپذیری را از آن ناحیه متحمل شده و متفکران حوزه ی انقلاب اسلامی نباید برای رعایت پاره ای از ملاحظات بی بنیاد از پرداختن به آن غفلت کنند.
در شماره ی گذشته پیرامون برخی از خصلت ها و خصوصیات روحی و اخلاقی آقای منتظری و عملکردهای او ، نکته هایی همراه با دلایل و شواهد بیان کردیم و بخش هایی از علل و عوامل روان شناختی و جامعه شناختی خروج ایشان از نظام جمهوری اسلامی را تشریح کردیم. اکنون برای شناخت بهتر این جریان و آگاهی ریشه ای از ماهیت آن بایسته است کتابی را که به نام «خاطرات» او انتشار داده اند، مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم و در زمینه ی درستی و نادرستی و صحت و سقم مطالبی که در آن کتاب آمده است، به بحث بنشینیم و به دور از هرگونه غرض ورزی و ذهنیت گرایی، واقعیت ها را آشکار سازیم و داوری را به خوانندگان اندیشمند، نسل کنجکاو و پژوهشگر امروز و آینده واگذاریم و امیدواریم در دادگاه عدل الهی و داور حقیقی سرافکنده نباشیم و با یاری و عنایت او از لغزش قدم و طغیان کلک و قلم مصون بمانیم و این جستار تاریخی و نقد و نظر علمی، مایه ی خشنودی حضرت امام عصر (عج) باشد.
باید دانست کتاب یاد شده بهترین و مستندترین مأخذ برای شناخت آقای منتظری می باشد و ما را از تکاپو و کنکاش گسترده جهت گردآوری مدارک و نشانه ها پیرامون روحیات و اخلاقیات نام برده بی نیاز می سازد و واقعیت ها را پیرامون ایشان به نمایش می گذارد. از این رو، برای اثبات آنچه در شماره ی گذشته درباره ی آقای منتظری نگاشتیم، خوانندگان عزیز و اندیشمند را به مطالعه ی این کتاب فرامی خوانیم و از آن به مصداق «گواه شاهد صادق در آستین باشد» بهره می گیریم.
پیش از پرداختن به محتوای کتاب یاد شده، بایسته است نخست هدف از تدوین این خاطرات را به دست آوریم و دریابیم که چه انگیزه و ایده ای در پشت این خاطره نویسی و انتشار آن بوده و چه اندیشه هایی در آن نقش داشته است. در مقدمه ی این خاطرات به قلم آقای منتظری آمده است:
... از آنجا که تاریخ هر انقلاب همچون خود انقلاب معمولاً در معرض تحریف و تعرض قرار می گیرد، لذا نسل معاصر انقلاب مسئولیت دارد پیش از آنکه تاریخ انقلابش توسط دیگران به گونه ای تحریف شده نگاشته شود، خود اقدام نموده و با تعهد کامل، در حد اطلاع خویش، نسل های آینده را در متن جریانات و حوادث انقلاب قرار دهد. از آنجا که این جانب از آغاز نهضت اسلامی اخیر در ایران به هدایت و رهبری روحانیت به ویژه مرحوم امام خمینی (اعلی الله مقامه) در همه ی مراحل حضور داشته و در حد قدرت و توان از هیچ تلاش و کوششی جهت رشد و شکوفایی نهضت و نهایت پیروزی انقلاب و تحکیم موقعیت اجتماعی رهبر فقید با ارائه ی تذکرات و نظریات خیرخواهانه کوشیده و قهرا شاهد و ناظر بسیاری از حوادث و جریانات بوده ام...
این مقدمه وانمود می کند که هدف و انگیزه ی آقای منتظری از نگارش کتاب خاطرات، آشنا کردن نسل امروز و نسل های آینده با «متن جریانات و حوادث انقلاب» اسلامی و آشکار کردن زوایای تاریک و نکته های ابهام آمیز رویدادهای تاریخی می باشد. لیکن با نگاهی به مطالبی که در این خاطرات آمده است و نیز با توجه به اعتراف آشکار آقای منتظری در مورد انگیزه ی او از بازگو کردن این خاطرات در جای دیگر، به دست می آید واقعیت جز این است که آقای منتظری در مقدمه آورده و یا به نام او آورده اند. زیرا آقای منتظری در پاسخ به پرسش یکی از ارادتمندان خود به نام مصطفی ایزدی پیرامون هدف و نظر از انتشار این خاطرات چنین اعتراف کرده است:
... انگیزه ی من از ثبت خاطرات به یاد مانده و اسناد باقی مانده، جز دفاع از خود و کسانی که در رابطه با من مورد ظلم قرار گرفتند و نیز تبرئه ی اصل اسلام و انقلاب از خلاف کاری هایی که احیانا با نام آنها انجام شده، نبوده است. همه می دانند که من خود از پایه گذاران انقلاب اسلامی ایران بودم و طبعاً بسیاری از تندروی ها و خلاف کاری ها به حساب من نیز گذاشته می شد در صورتی که من مخالف بودم و بارها در موقعیت های مختلف آن را ابراز می کردم و کمتر در جایی منعکس می شد... به ناچار بر من لازم بود به عنوان دفاع، تذکرات کتبی و شفاهی خود را در رابطه با این مسائل که سابقا به عنوان انجام وظیفه ی شرعی و انسانی انجام شده، منتشر نمایم. این امر حق طبیعی هر انسانی است و اما انتشار آن در زمان حیاتم به این دلیل است که اکنون که من زنده هستم خروارها دروغ و تهمت و اهانت را نثار من کرده و می کنند، چه رسد به زمانی که من زنده نباشم... سال ها این جانب به هدف حفظ حرمت ها از نشر اسناد موجود خودداری کردم و در برابر اتهامات و اهانت ها نسبت به من و وابستگان من و محاکمات آنان صبر نمودم، به امید اینکه متصدیان در روش خویش تجدید نظر نمایند ولی مشاهده شد که آنان دست بردار نیستند. لذا در نهایت چاره ای جز انتشار خاطرات و اسناد ندیدم...[2]
چنان که می بینید آقای منتظری در این اعتراف نامه ی خود، به تاریخ انقلاب و مسئولیت نسل امروز در «قرار دادن نسل های آینده در متن جریانات و حوادث انقلاب اسلامی» کوچک ترین اشاره ای ندارد و تنها انگیزه ی خود را از انتشار این خاطرات، «دفاع از خود و کسانی که در رابطه» با او بنابر ادعای او «مورد ظلم قرار گرفتند»! اعلام کرده است و در واقع او دفاعیات خود را «خاطرات» نام نهاده است!
آقای منتظری به رغم اینکه در مقدمه ی کتاب خاطرات از تاریخ انقلاب سخن رانده و مسئولیت «نسل معاصر انقلاب» را در «قرار دادن نسل های آینده در متن جریانات و حوادث انقلاب» یاد آور شده است، در این مصاحبه، اذعان دارد که هیچ گونه رسالت و مسئولیتی در انتشار این خاطرات نداشته و حتی انتشار آن را حرمت شکنی می دانسته و «سال ها به هدف حفظ حرمت ها» از نشر آن خودداری کرده است «به امید اینکه متصدیان در روش خویش تجدید نظر نمایند. ولی مشاهده شد آنان دست بردار نیستند لذا در نهایت چاره ای جز انتشار خاطرات و اسناد ندیده» است! بنابراین اگر متصدیان امور طبق نظر او در روش خود تجدید نظر می کردند، از عملکردهای او هیچ گونه انتقادی نمی کردند، وابستگان او را به رغم خلاف کاری ها، قانون شکنی ها و توطئه ها تحت تعقیب قرار نمی دادند و به محاکمه نمی کشیدند، او هیچ گاه به انتشار این خاطرات دست نمی زد و از مسئولان نظام و متصدیان امور انتقام نمی گرفت!
راستی آقای منتظری روی دلسوزی برای تاریخ انقلاب اسلامی و رویارویی با تحریف گری ها به انتشار این کتاب دست زده است یا بنابر آنچه در مصاحبه آورده بر آن بوده است نسبت به کسانی که به اصطلاح حرمت او را پاس نداشتند و بنابر ادعای او به او اهانت کردند و وابستگان او را به محاکمه کشیدند، انتقام بگیرد؟
با نگاهی به متن کتاب خاطرات به درستی می توان دریافت در این خاطره گویی و خاطره نویسی چنان که آقای منتظری در مصاحبه آورده است جز دفاع و انتقام انگیزه ی دیگری در کار نبوده است، زیرا:
1 این کتاب با سبک و سیاق خاطره نگاری به رشته ی نگارش کشیده نشده است. آقای منتظری در این کتاب نه تنها به شرح زندگی خانوادگی خود نپرداخته بلکه بسیاری از زوایای زندگی او در این کتاب ناگفته و ابهام آمیز مانده و تنها روی یک سلسله موضوعات و جریان های ویژه ای که در تبرئه ی او و یا برجسته کردن مقام او و به زیر سئوال بردن مسئولان نظام اسلامی، به کار می آمده تکیه شده است و این می نمایاند که کتاب خاطرات او با نظر ویژه ای انتشار یافته و چنان که آقای منتظری صریحاً اعتراف کرده است، جز دفاع از خود و وابستگان خویش، انگیزه ی دیگری در کار نبوده است.
2 بسیاری از مطالب و قصه هایی که در این کتاب مطرح شده است، ارزش تاریخی ندارد، بلکه جنبه ی شخصی، خصلتی و تسویه حساب های تنگ نظرانه دارد و نشان دهنده ی این واقعیت است که کتاب یاد شده و خاطرات آن، بر اساس انگیزه های ویژه ای تدوین شده است.
3 در این کتاب، بر خلاف شیوه ی خاطره نویسی، آقای منتظری از همرزمان، همسنگران و همکاران خود در نهضت و انقلاب اسلامی یادی نکرده و از مبارزات، فداکاری ها، دلاوری ها و کاردانی آنان نیز هیچ گونه خاطره ای نیاورده است. در صورتی که او در درازای پانزده سال مبارزه با صد ها تن از عالمان مجاهد و مردان مبارز سر و کار داشته و با بسیاری از آنان سالیانی در زندان و تبعید گذرانده است. بی تردید در مواردی از آنان ابتکار عمل دیده، نکته های برجسته و سازنده شنیده و شایستگی ها و خلاقیت ها مشاهده کرده است. در موارد فراوان، فعالیت های سیاسی و مبارزاتی او با نظر، ابتکار عمل و پیشنهادات آنان بوده و در مواردی با همراهی و همکاری آنان صورت گرفته است. لیکن او در این خاطره گویی در کمتر موردی از کسان دیگر یاد کرده و به نقش آنان در نهضت و انقلاب اشاره ای داشته است. او تنها از خود سخن رانده و کارهای خود را برجسته کرده است! آیا در درازای پانزده سال نهضت امام خمینی و طی سالیان درازی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هیچ یک از همکاران و همرزمان آقای منتظری، حرکت برجسته ای از دید او نداشتند که برای ثبت در تاریخ و قرار دادن «نسل های آینده در متن جریانات و حوادث انقلاب» بازگو شود؟! آیا در فعالیت های سیاسی و مبارزاتی که به صورت گروهی و دسته جمعی صورت گرفته است، می توان بدون بازگو کردن نقش دیگران، از نقش خود سخن گفت و خاطرات راست و درستی بیان کرد؟
4 آقای منتظری در این کتاب نه تنها از فعالیت های سیاسی و فداکاری های حماسی عالمان دینی و مجاهدان روحانی کم تر یاد کرده و از مبارزات دسته جمعی اساتید، مدرسین و فضلا سخنی به میان نیاورده است، بلکه در جای جای خاطرات خود کوشیده است با هر دستاویزی، شماری از علما و روحانیان را به زیر سئوال برد و برای آنان نقاط ضعفی بتراشد و با برجسته کردن آن بر آنان بتازد که عمق ناراحتی و عصبانیت او را نشان می د هد و باید دانست بسیاری از نسبت هایی که او به برخی از عالمان مجاهد اسلامی داده، خلاف واقع و دور از حقیقت است و ما در آینده به بررسی آن خواهیم نشست.
5 از شیوه ی سئوالات مطرح شده به دست می آید که دست اندرکاران گردآوری خاطرات، اندیشه ی ویژه ای را دنبال می کرده اند و با فضا سازی و برنامه ریزی، آقای منتظری را به اظهار نظرهایی وا داشته اند و یا از زبان او موضوعاتی را ساخته و پرداخته کرده اند که مطلوب خودشان بوده است. آنان بر آن نبوده اند که خاطرات نام برده را به درستی گرد آورند و به تاریخ و نسل های آینده خدمتی کنند بلکه این نقشه و اندیشه را در سر داشته اند که او را همان گونه که در دوران قائم مقامی به صورت ناخودآگاه به مقابله با امام کشانیدند، به نام خاطره نگاری به موضع گیری برضد امام و نظام جمهوری اسلامی وا دارند و واقعیت های تاریخی را با زبان خاطره تحریف کنند و خط و راه امام را به زیر سؤال برند و بدین گونه از امام و مسئولان نظام انتقام بگیرند.
6 کسانی که از پیشینه ی درخشانی برخوردارند و در زندگی خویش کاستی و نادرستی ندارند و از زشتی ها و پلشتی های اخلاقی و روحی مبرا هستند، از آرامش ویژه ای برخوردارند. نگرانی ندارند، ستایش از خود را نمی پسندند، نکوهش از دیگران را روا نمی دارند. در خاطره نگاری و خاطره گویی دستپاچه و آشفته نیستند. جریان زندگی خود را با آرامش و به دور از هرگونه بزرگ نمایی بیان می کنند، انسان خوش پیشینه و وارسته مانند جوان زیبارو و خوش سیمایی است که به آرایش نیازی ندارد، از رنگ و لعاب و روغن و خضاب آسوده و بیگانه است. اگر به او بگویند «زشتی »! آشفته و آزرده نمی شود، خود را نمی بازد، از کنار این پیرایه ی بی مایه با پوزخند می گذرد، لیکن یک آدم به هم ریخته به آب و رنگ نیاز دارد تا جلوه کند، تا دیده ها را به سوی خود بکشد. اگر از زشتی های او سخنی به میان بیاید، به خشم می آید، از خود واکنش نشان می دهد، به سرزنش و نکوهش دیگران می نشیند، برای دیگران زشتی و کاستی می تراشد و با برجسته نشان دادن کاستی دیگران، می کوشد که معایب خود را بپوشاند و خود را زیبا بنمایاند.
انسان هایی که مشکل شخصیتی دارند، پیوسته به ستایش از خود برمی خیزند، در دفاع از خود سنگ تمام می گذارند، همواره می کوشند ویژگی هایی را که هیچ گاه نداشته و ندارند، به نمایش بگذارند و خصلت ها و خصوصیات ناپسند خود را پنهان کنند و یا به دیگران بچسبانند، خود را آراسته و پیراسته و دیگران را وابسته و ناشایسته بنمایانند. اینجاست که اعلام می کنند:
... منتظری در حد خودش فردی است مستقل و دارای فکر و نظر... منتظری بحمد الله و المنّه نه دین خود را از دست داده و نه عقل خود را و نه معلومات خود را...[3]
آنگاه که ساواک به شبنامه پراکنی بر ضد امام دست زد و او را مورد زشت ترین و بی شرمانه ترین اهانت ها و جسارت ها قرارداد، امام نه تنها خود را نباخت و آشفته و آزرده نشد، بلکه به طلابی که آن شب نامه های وقاحت بار را از در و دیوار کنده بودند، اعتراض کرد که چرا این اوراق را کندید و پاره کردید، بگذارید بر دیوار باشد تا مردم قضاوت بکنند. در سخنرانی خود با اشاره به این شبنامه پراکنی ها اظهار داشت :
... به من اگر فحش می دهند شما چرا غصه می خورید، شما چرا نگران می شوید؟ چرا کاغذها را جمع می کنید؟ مگر من از حضرت امیر علیه السلام بالاتر هستم؟ معاویه چند سال در بالای منبر به علی فحش داد و آن حضرت صبر کرد...[4]
امام در تبعیدگاه نجف نیز آنگاه که با ناسزا گویی ها، شایعه پراکنی ها، جوسازی ها و اتهامات ناروای برخی از محافل و مجامع روحانی رو به رو شد، خود را نباخت، آرامش خود را از دست نداد وبه مصداق و اذا مروا باللغو مروا کراما با بزرگواری و استواری از کنار آن دروغ پردازی ها، بی ادبی ها و اهانت ها گذشت و با گام های استوار راه خود را دنبال کرد و آنگاه که برخی از اساتید نجف از او خواستند که در برابر شب نامه پراکنی ها و نارواگویی ها از خود دفاع کند و یا به آنان رخصت دهد که به دفاع از او برخیزند، پاسخ داد: «دیگر مجالی برای دفاع از خود نمانده است اگر مجالی باشد باید از اسلام دفاع کرد.» این شیوه را تا واپسین لحظه های زندگی خویش ادامه داد. در برابر نامه های مزین به فحش، در برابر زمزمه های مرموزانه ی خودپرستان و فرودستان مبنی بر اینکه برخی از فتاوای او مبنای فقهی ندارد، در برابر دهن کجی هایی که با بهانه ی «امر ارشادی و امر مولوی» به او شد، بی تفاوت گذشت و حتی وقتی که یکی از عناصر بی سواد و فرومایه ی حوزه ی قم طی نامه ای اهانت آمیز بر او خرده گرفت که چرا در نامه ی خود به گورباچف، از ابن عربی یاد کرده است و نام برده را برای شناخت اسلام به مطالعه ی کتاب ابن عربی فراخوانده است و با کمال بی شرمی کوشید که در نامه ی خود امام را به «بی اعتقادی» به مکتب شیعه متهم کند، امام نه تنها واکنش منفی از خود نشان نداد، بلکه به دستگاه قضایی هشدار داد که من رضایت ندارم نویسنده ی نامه تحت تعقیب قانونی قرار بگیرد.
این روش و منش امام ریشه در آراستگی و وارستگی او دارد و نشان می د هد که امام از خود رسته و به معنای واقعی کلمه به خدا پیوسته بود. کاستی ها و لغزش هایی مانند خودبینی، خودخواهی و خود محوری در امام راه نداشت از این رو، دربرابر ناسزا گویی ها، بهتان تراشی ها، دروغ پراکنی ها و تحریف گری هایی که بر ضد او دنبال می شد، از خود شکیبایی و بردباری نشان داد، خشمگین و غمگین نشد، هیچ گاه به دفاع از خود برنخاست و حتی دیگران را از دفاع بازداشت.
کتاب خاطرات منتظری و بی قراری ها و ناشکیبایی هایی که در آن خاطره گویی و خاطره نگاری دیده می شود، از درهم ریختگی روحی و خشم و کین درونی گوینده حکایت دارد. بی تردید خاطراتی که با چنین شرایط روحی و درونی گفته و نوشته شود، نه تنها نمی تواند از تحریف و دروغ برکنار بماند، بلکه واقعیت ها در آن کمتر راه می یابد، درستی ها تحت الشعاع قرار می گیرد، اصالت ها رنگ می بازد و تعصبات، راه را بر حقایق می بندد. خدا، وجدان، انصاف و انسانیت فراموش می شود و منیت و انانیت، جای حقیقت و واقعیت می نشیند و به نام و عنوان مقابله با تحریف، خاطراتی آکنده از تحریف به نمایش درمی آید.
اکنون با نگاهی به کتاب خاطراتی که به نام آقای منتظری به بازار آمده است، به مطالعه و بررسی گوشه هایی از آن می نشینیم و ضد و نقیض گویی ها، تحریف گری ها و خود محوری هایی را که در این کتاب می بینیم بازگو می کنیم. شاید در رویارویی با تحریف گری ها و وارونه نویسی ها تاریخ با تمام حقیقتش جلوه کند و از پرتو آن، واقعیت ها برملا گردد و ما در پیشگاه خداوند منان، ملت های مسلمان و نسل های آینده مؤاخذ و مسئول نباشیم.
در بررسی خاطرات منسوب به آقای منتظری، نخستین نکته ای که جلب نظر می کند، اهتمام نام برده و دیگر دست اندرکاران تنظیم این خاطرات، در نمایاندن نقش محوری برای او در رویدادها و جریان های تاریخی می باشد. آقای منتظری همان گونه که در دوران قائم مقامی به خود اجازه می داد در همه ی شئون نظامی، اقتصادی، صنعتی، فنی، تکنولوژی و... دخالت و اظهار نظر کند، در جریان های گذشته و رویدادهای تاریخی نیز می کوشد که خود را دخیل بنمایاند و نقش محوری برای خود وانمود کند.
این خود محوری و ادعاهای اغراق آمیز، مایه ی خلاف گویی و تحریف گری فراوان در خاطرات منسوب به او شده و به اعتبار آن آسیب سنگینی رسانده است.
اکنون ما برای آشکار کردن واقعیت ها در پیشگاه تاریخ و نسل های آینده، برخی از تحریف گری ها و خلاف گویی های خاطرات منسوب به آقای منتظری را بررسی می کنیم و نادرستی آن را نشان می دهیم:
1 ... گاهی اوقات درس اخلاق که تمام می شد، من و آقای مطهری می رفتیم خدمت ایشان [امام خمینی] اگر نظریاتی داشتیم اظهار می کردیم. مثلاً یادم هست که یک وقت با ایشان صحبت کردیم که این اختلافی که در قم هست الان سه تا آقا هستند که مریدهایشان با هم اختلاف دارند، این چیز بدی است. اگر یک جوری می شد که آیت الله بروجردی را از بروجرد دعوت می کردند می آمدند قم و ایشان زعامت حوزه را به عهده می گرفتند، این اختلافات کمتر می شد، مرحوم آقای خمینی گفتند می ترسیم سه تا آقا، چهار تا بشود[5] ...
آقای منتظری در این فراز از خاطرات کوشیده است برای خود در مورد دعوت آقای بروجردی به قم، نقشی دست و پا کند و چنین بنمایاند که گویا امام به مقام و موقعیت علمی آقای بروجردی و تفوق و برتری او از علمای قم آگاه نبود و او را در ردیف دیگر علمای آن روز قم می پنداشت. لیکن آقای منتظری با اینکه بیش از چند صباحی نبود به قم آمده بود، روی نبوغ ذاتی و خارق العادگی که داشت به مقام علمی و موقعیت اجتماعی آقای بروجردی پی برد و اصولاً پیشنهاد دعوت از آقای بروجردی به قم برای نخستین بار از جانب او مطرح شد و از ابتکارات ذهنی او بود!! در این مورد بایسته است چند موضوع مورد بررسی قرار گیرد:
نخست اینکه آقای منتظری در سال 1320ش به قم آمد و در آن برهه هنوز « سطح» می خواند و خود اعتراف کرده است که «هنوز درس خارج برایم زود بود... و سطح را هم آن جور که باید مسلط نشده بودم[6]...» بی تردید طلبه تا چند سالی در حوزه های درسی فقها و علما زانو نزند و با مبانی علمی آنان به صورت ریشه ای آشنا نشود، نمی تواند تفوق و برتری برخی از آنان را بر دیگری به دست آورد. تشخیص اعلمیت نیازمند آن است که طلبه در علوم اسلامی خبره باشد و خبرگی بدون گذرانیدن چند دوره درس خارج و به دست آوردن مبانی قوی علمی، شدنی نباشد. بنابراین آقای منتظری در آن روز به عنوان یک محصل مبتدی نمی توانست چنین پیشنهادی را به عنوان یک نظر ابتکاری داشته باشد مگر اینکه از زبان دیگری شنیده باشد.
دوم اینکه امام سالیان درازی پیش از آمدن آقای منتظری به قم، از آقای بروجردی شناخت داشت و به مقام علمی و تفوق فقهی او نسبت به علمای قم آگاه بود. آقای بروجردی در دوران زعامت حاج شیخ عبدالکریم حائری دریک برهه به قم آمد و مورد استقبال آن مرجع بزرگ و علما و فضلای حوزه قرار گرفت. در حوزه ی قم به تدریس پرداخت و بسیاری از علما و اساتید فن را مجذوب مقام علمی خود ساخت. در این برهه امام و دیگر اساتید حوزه ی قم به برتری علمی و اندیشه های سیاسی او بیش از پیش پی بردند. مقام والای علمی آقای بروجردی تا آن پایه بود که حتی مراجع قم نیز به برتری و تفوق او نسبت به خود اذعان داشتند و این مقام و موقعیت او تقریباً مورد اتفاق مقامات علمی قم و نجف و دیگر علمای بلاد ایران بود و موضوعی نبود که در آن جای شبهه و خدشه باشد. اگر آقای بروجردی در آن مقطع در حوزه ی قم ماندگار شده بود، بی تردید تنها مرجع شیعه در حوزه ی قم به شمار می آمد. لیکن پافشاری اهالی بروجرد و سیل نامه و طومار و تلگرام آنان آقای بروجردی را ناگزیر ساخت که حوزه ی قم را ترک کند و به بروجرد بازگردد.
سوم اینکه اندیشه ی آوردن آقای بروجردی به قم برای اولین بار، در پی رحلت حاج شیخ عبدالکریم حائری در سال 1316 (ه.ش) در حوزه ی قم مطرح شد. امام و شماری دیگری از اساتید و علمای قم و تهران در این باره به کوشش و تلاش های گسترده ای دست زدند و با هماهنگی مراجع آن روز قم از آقای بروجردی دعوت به عمل آوردند و دعوت نامه ای با امضای مراجع، اساتید و فضلای قم برای آقای بروجردی فرستادند و خطرهایی که حوزه ی قم را تهدید می کرد و اهمیت حضور او در حوزه ی قم را یادآوری کردند. مراجع قم آمادگی خود را برای پذیرفتن زعامت او و تحویل دفتر شهریه و همراهی همه جانبه برای استواری مرجعیت و زعامت او اعلام کردند. چنان که در زندگینامه ی آن مرحوم می خوانیم:
... چون بعد از فوت مرحوم آیت الله حائری هم که حوزه ی قم در معرض انحلال بود و روزهای سخت بحرانی خود را می گذرانید، باز نام آیت الله بروجردی به میان آمد و آقایان ثلاث (حجت، خوانساری و صدر) و فضلای حوزه در دعوت ایشان اتفاق کرده و در جلسه ای هم که در منزل مرحوم آیت الله خوانساری تشکیل شده بود، دعوت نامه ای هم برای ایشان فرستاده بودند[7]...
پافشاری و پیگیری امام برای آوردن آقای بروجردی به قم، تنها از جهت تفوق مقام علمی و شخصیت بلامعارض او در مجامع روحانی نبود بلکه موقعیت سیاسی و اجتماعی او در سطح کشور و موضع قاطع و توفنده ی او در برابر زورمداران حاکم، از دیگر انگیزه ها ی امام برای آوردن او به قم و سپردن زمام امور روحانیت به دست او به شمار می رفت. از این رو، به دنبال بازگشت حاج آقا حسین قمی از عتبات در سال 1321 (ه.ش) و درخواست او از دولت، مبنی بر اینکه زنان را در پوشش و حجاب آزاد بگذارند و بی اعتنایی دولت وقت به این پیشنهاد، امام بی درنگ به بروجرد سفر کرد و جریان را با آقای بروجردی در میان گذاشت و از او در راه فشار به دولت برای پذیرش پیشنهاد آقای قمی مدد خواست. آن مرجع بزرگ نیز بی درنگ به دولت هشدار داد که اگر به پیشنهاد آقای قمی ترتیب اثر ندهید، همراه با عشایر منطقه به جانب تهران حرکت می کنم. این هشدار، دولت سهیلی را اندیشناک ساخت و به عقب نشینی و پذیرش پیشنهاد آقای قمی وا داشت.[8] در خاطرات یکی از فضلای حوزه ی قم در این باره آمده است:
... پس از اینکه رضا شاه در شهریور20 از ایران می رود، وی [حاج آقا حسین قمی] تصمیم می گیرد که از کربلا به ایران مراجعت کند و من یادم هست که در قم استقبال عجیبی از ایشان به عمل آمد. آن موقع سهیلی رئیس دولت بود[9] حاج آقا حسین قمی برای دولت پیغام فرستاد که مسأله ی بی حجابی، حداقل باید آزاد باشد و اجباری در کار نباشد. چون بی حجابی در زمان رضاشاه اجباری بود. پیغام دیگرش این بود که شرعیات، قرآن و... در کلیه ی مدارس، حتی در مدارس دولتی باید تدریس شود. اما دولت وقت با اینکه در وضع خیلی ضعیفی قرار داشت، همین مقدار را هم حاضر نبود بپذیرد... طبعاً علما و روحانیون به تلاش افتادند که نگذارند دولت به مرجع بزرگی همچون حاج آقا حسین قمی بی اعتنایی کند و پیشنهادات او را نادیده انگارد. من همان موقع در بروجرد بودم. یادم هست که امام و یک نفر دیگر از علمای قم به بروجرد آمدند و با آقای بروجردی در این باره صحبت کردند. آقای بروجردی هم پیغام تندی برای دستگاه فرستاد که اگر به پیشنهادات ایشان اعتنایی نکنید، من با همه ی عشایر لرستان به طرف تهران حرکت می کنم. این پیغام آیت الله بروجردی، آنان را مجبور ساخت که پیشنهادات حاج آقا حسین قمی را تأئید کنند و بپذیرند. من در آنجا دریافتم که آقای خمینی فردی است که در راه دین تلاش و مبارزه می کند... ایشان برای آوردن آیت الله بروجردی از بروجرد به قم تلاش بسیاری کرد و (سرانجام) آقای بروجردی را به قم آورد. چون در آن موقع حوزه ی علمیه خیلی ضعیف بود و مراجع سه گانه ای داشت که آن شهرت و عظمت آیت الله بروجردی را نداشتند و البته با آمدن آقای بروجردی، حوزه ی علمیه از همه ی جهات اوج گرفت. دولت هم روی ایشان خیلی حساب می کرد[10]...
آقای بروجردی به سبب فشار اهالی منطقه ی بروجرد و شاید به علت یا علل دیگری که برای ما روشن نیست، از پذیرش دعوت حوزه ی قم خودداری می کرد تا آنکه در سال 1323 به سبب نقاهت، در بیمارستان فیروزآبادی تهران بستری شد و پس از معالجه به انگیزه ی زیارت و چند روزی استراحت، رهسپار قم گردید لیکن علما و بزرگان حوزه ی قم به ویژه امام خمینی همه ی نیروی خود را به کار گرفتند و او را از بازگشت به بروجرد بازداشتند و زیستن چند روزه به اقامت چندین ساله در قم کشیده شد. چنان که بسیاری از علما و فضلای آن دوره در خاطرات خود آورده اند، امام در پی درگذشت آقای حائری یزدی در سال 1316 (ه.ش) روی شناختی که از جایگاه علمی، اجتماعی و سیاسی آقای بروجردی داشت تلاش گسترده ای را برای آوردن او به قم پی گرفت و نزدیک ده سال به این تلاش و کوشش ادامه داد و از آنجا که برای صاحب نظران حوزه و اصحاب فقه و فقاهت این واقعیت روشن و مبرهن بود که آقای بروجردی از نظر علمی از مراجع قم تفوق و برتری دارد، برای امام جای نگرانی پیرامون پدید آمدن اختلاف بیشتری در حوزه نبود. خود بزرگان و مراجع قم نیز به مقام والا و برتری آقای بروجردی آگاهی داشتند و بارها آمادگی خود را برای سپردن زعامت حوزه به دست او اعلام کردند و در عمل نیز آن روز که آقای بروجردی در قم اقامت گزید، آنان محل درس و نماز و دفتر شهریه و... را به او تحویل دادند و در راه استواری زعامت او با امام همراهی کردند.
بنابراین پیشنهاد آقای منتظری به امام مبنی بر دعوت آقای بروجردی به قم اگر صحت و واقعیت داشته باشد در برهه ای بوده که نزدیک به ده سال از تلاش و کوشش پیگیر و دراز مدت امام برای آوردن آن مرجع بزرگ به قم می گذشته است و با این وصف آنچه را که آقای منتظری روایت کرده است که «مرحوم امام گفتند: می ترسیم سه تا آقا، چهار تا بشود»، نه تنها با واقعیت همخوانی ندارد، بلکه نمونه ی آشکار تحریف تاریخ است.
2 آقای منتظری در خاطرات خود، در مورد نظر امام نسبت به ولایت فقیه و حکومت اسلامی آورده است:
... من یادم است یک وقت با آقای مطهری راجع به مسأله ی چگونگی رهبری در زمان غیبت امام زمان (عج) مباحثه می کردیم. با مرحوم امام مطرح کردیم، گفتیم نظر ما این است... تا مادامی که امام منصوب هست، امام منصوب، امام منصوب وقتی که نیست و غایب است. امام منتخب و امام منتخب باید مجتهد جامع الشرایط باشد. آن وقت امام گفتند: نه این جوری نیست. گویا ایشان می خواستند با ما جدل کنند گفتند: مذهب تشیع این است که امام باید معصوم و منصوب باشد، در زمان غیبت تقصیر خود مردم است که امام غایب است خواجه هم می گوید: وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا. حالا ما هم لایق نبوده ایم که امام غایب است ما باید شرایط را فراهم کنیم تا امام زمان بیاید. ما گفتیم پس در زمان غیبت باید هرج و مرج باشد؟ فرمود این تقصیر خود مردم است. خداوند نعمت را تمام کرده ما باید لیاقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم کنیم. نظر شیعه این است که امام فقط منصوب و معصوم باشد. این بود اظهارات ایشان در آن وقت، و اشاره ای هم به ولایت فقیه نکردند. بعداً که ایشان به نجف رفتند در آنجا دوازده جلسه راجع به ولایت فقیه و حکومت اسلامی بحث کردند و همان نوارها پیاده شد و مقدمه ای برای تشکیل حکومت اسلامی در ایران گردید[11]...
چنانکه در بالا اشاره کردم، آقای منتظری در خاطره نگاری خود پیوسته این نقشه را دنبال می کند که در همه ی طرح ها، اندیشه ها و اهداف آرمانی، خود را مبتکر، مغز متفکر، ایدئولوگ، پیشکسوت، نظریه پرداز و برنامه ریز بنمایاند و از امام چهره ای بسازد که حتی توان درک آنچه را که او به عنوان نظریات ابداعی و ابتکاری مطرح می کرد، نداشته است و در مورد مسأله ی حکومت در عصر غیبت آنچه را که او در دهه ی 20 به آن رسیده بود، امام پس از گذشت 20 سال به آن رسید و در دهه ی 40 در نجف اشرف به بحث و بررسی آن نشست. او با آنکه خود اعتراف می کند که «گویا امام می خواستند با ما جدل کنند» بر آن است امام را به طور کلی از مرحله دور و بیگانه وانمود کند و خود را به عنوان طراح و نظریه پرداز اصل ولایت فقیه بنمایاند.
نگارنده پیش از آنکه به نادرستی این روایت بپردازد، بایسته است این نکته را یادآور شود که این خاطره ی آقای منتظری درباره ی حکومت در عصر غیبت و بحث او با امام در این مورد اگر راست و درست باشد و ساخته و پرداخته ی ذهن او نباشد، این واقعیت را به درستی اثبات می کند که نام برده تا چه پایه ای از امام و مبانی فقهی و اندیشه های اسلامی او بیگانه بوده است. آقای منتظری خاطره ای را که در بالا آمد زیر عنوان «الفت خصوصی اینجانب و شهید مطهری با آیت الله خمینی» بازگو کرده و کوشیده است وانمود کند که با امام هم تراز بوده و «روابط فکری و علمی» داشته است. لیکن از این خاطره به دست می آید که او نه از امام و مبانی و اندیشه های او آگاهی داشته و نه امام او را شایسته می دیده است که دیدگاه های والای خود را در مسائل مهم سیاسی و حکومتی اسلام با او در میان بگذارد. از این رو پرسش های او را به گونه ای اقناعی و به تعبیر خودش «جدلی» پاسخ می داده و بسیاری از دیدگاه ها، برنامه ها، اهداف و آرمان های خود را از او پوشیده نگاه می داشته است. راستی آقای منتظری چگونه ادعا دارد که «الفت خصوصی» و «روابط فکری و علمی» با امام داشته است در صورتی که حتی از نوشته های امام که در آن روز و روزگار به چاپ رسیده و در دسترس عموم قرار داشته، بی خبر بوده است؟ در خاطرات منسوب به او می خوانیم:
... من یادم هست کشف الاسرار ایشان چاپ شده بود. ناشری که چاپ کرده بود چهل نسخه به عنوان حق التألیف به ایشان داده بود. ایشان این چهل نسخه را می فروختند. یکی از آنها را به من فروختند به ده تومان، با اینکه خیلی وضعمان بد بود ولی چون به آقای خمینی ارادت داشتیم، خریدیم[12]...
نخست باید دانست که نام کتاب امام «کشف اسرار» است، نه «کشف الاسرار» که در خاطرات منسوب به آقای منتظری آمده است.
دوم اینکه آقای منتظری نه تنها نام این کتاب را به درستی فرانگرفته، از محتوای آن نیز بی خبر بوده است. او اگر این کتاب را روزی که خریداری کرد (اگر به راستی خریداری کرده باشد)، به صورت گذرا ورق می زد و یا در دوران خاطره نگاری، شخصاً یا دست اندرکاران و تدوین کنندگان خاطرات او به کتاب «کشف اسرار» به شکل گذرا گذر می کردند، بی تردید پیرامون دید امام در زمینه ی حکومت در عصر غیبت خاطرات را به صورت دیگری ساخته و پرداخته می کردند و رخصت نمی دادند که خاطراتشان مخدوش شود و ارزش و اعتبار آن به زیر سؤال برود. زیرا امام در کتاب کشف اسرار که در سال 1322 آن را به رشته ی نگارش کشیده و منتشر کرده است، در پاسخ این پرسش که «آیا راست است که مجتهد در زمان غیبت، نایب امام است، اگر راست است حدودش چیست؟ آیا حکومت و ولایت در آن هست یا نه؟»[13] بحث مفصلی پیرامون اینکه تنها حکومت شایسته، حکومت خدا بر مردم می باشد، تبیین کرده و صریحاً آورده است: «ما می گوییم حکومت و ولایت در این زمان با فقها است»[14] و افزون بر آوردن دلیل عقلی بر اثبات اصل ولایت فقیه[15] روایاتی را نیز به عنوان مؤید بازگو ساخته و چنین آورده است:
... از همین جا پایه ی اطلاعات این نویسنده را بفهمید که می گوید: تازه طبق مبانی فقهی هم که حکومت حق فقیه است، هیچ دلیل ندارد! مبانی فقه عمده اش اخبار و احادیث ائمه است که آن هم متصل به پیغمبر خدا و آن هم از وحی الهی است. اینک ما چند حدیث در اینجا ذکر می کنیم تا معلوم شود اینها از فقه به کلی بی خبرند:
1 شیخ صدوق به اسناد متصله ی خود در کتاب اکمال الدین و شیخ طوسی در کتاب غیبت و طبرسی در کتاب احتجاج، توقیع شریف امام غایب را نقل می کنند و در آن توقیع است: و اماالحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی روات احادیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجت الله علیهم یعنی هر حادثه ای برای شما اتفاق افتاد، باید رجوع کنید در آن به راویان احایث ما زیرا که آنها حجت منند بر شما و من حجت خدا هستم بر آنها. پس معلوم می شود که تکلیف مردم در زمان غیبت امام آن است که در تمام امورشان رجوع کنند به راویان حدیث و اطاعت از آنها کنند و امام آنها را حجت خود کرده و جانشین خود قرار داده [است].
2 در معانی الأخبار شیخ صدوق و کتاب فقیه که یکی از بزرگ ترین کتاب های شیعه است، از امیرالمؤمنین نقل می کند: انه قال رسول الله: اللهم ارحم خلفائی، قیل یا رسول الله و من خلفائک، قال الذین یأتون بعدی و یروون حدیثی و سنتی یعنی پیغمبر گفت خدایا رحمت کن جانشین های مرا. پرسیدند: کیانند جانشین های شما؟ گفت آنهایی که پس از من می آیند و حدیث و سنت مرا روایت می کنند. پس معلوم شد آنهایی که روایت سنت و حدیث پیغمبر می کنند، جانشین پیغمبرند و هر چه برای پیغمبر از لازم بودن اطاعت و ولایت و حکومت ثابت است برای آنها هم ثابت است، زیرا اگر حاکمی کسی را جانشین خود معرفی کرد، معنی اش آن است که کارهای او را در نبودنش او باید انجام دهد.
3 مقبوله ی عمربن حنظله: و فیها من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما فإذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فإنما استخفّ بحکم الله و علینا ردّه و الرادّ علینا الراد علی الله و هو علی حدّ الشرک بالله... در این روایت مجتهد را حاکم قرار داده و ردّ او را ردّ امام و ردّ امام را ردّ خدا و ردّ خدا را در حد شرک دانسته [است].
4 روایت تحف العقول از سید الشهدا: و فیها و ذالک بأن مجاری الأمور و الاحکام علی ایدی العلماء بالله الامناء علی حلاله و حرامه. از این روایت ظاهر [می] شود که اجرای همه ی امور به دست علمای شریعت است که امین بر حلال و حرامند و ما اینجا اختصار به همین کردیم. هر کس زیاده بر این بخواهد، باید به محلش رجوع کند[16]...
دور از نظر نیست که آقای منتظری این دید امام را در کشف اسرار دیده باشد، از این رو، به خود رخصت نداده است که آشکارا بنویسد امام آن روز اصولاً ولایت فقیه را باور نداشت و ما دلایل و شواهدی بر اثبات آن به او نشان دادیم و بیست سالی طولی کشید تا دیدگاه او دگرگون شود و اصل ولایت فقیه را بپذیرد! زیرا می دید آن روز که او بیش از چند صباحی نبود به حوزه ی قم گام نهاده بود و طلبه ی مبتدی به شمار می رفت و هنوز معنی ولایت فقیه را در نمی یافت، امام در کتاب کشف اسرار، حدود پانزده صفحه در اثبات اصل ولایت فقیه نگاشته است. از این رو، سخن دلخواه خود را این گونه بازگو کرده است:
... با مرحوم امام مطرح کردیم، گفتیم نظر ما این است... تا مادامی که امام منصوب هست، امام منصوب، امام منصوب وقتی که نیست و غایب است، امام منتخب، و امام منتخب باید مجتهد جامع الشرایط باشد... آن وقت امام گفتند: نه، این جوری نیست... این بود اظهارات ایشان در آن وقت و اشاره ای هم به ولایت فقیه نکردند، بعداً که ایشان به نجف رفتند در آنجا دوازده جلسه راجع به ولایت فقیه و حکومت اسلامی بحث کردند...
در رویدادهای تاریخی گاهی یک حادثه و جریان تا آن پایه روشن و آشکار است، که تحریف آن به آسانی شدنی نباشد، حادثه در برابر دیدگان میلیون ها انسان روی داده و انجام پذیرفته است، انکار آن مانند انکار آفتاب در نیم روز تابستان می باشد. از این رو، کسانی که برآنند، همه ی رویدادهای مثبت تاریخی را به نام خود و یا به نام باند و گروه خویش به ثبت برسانند و جریان های تاریخی را به گونه ی دلخواه به نمایش درآورند، ناگزیرند از حادثه ای آشکار و روشن به گونه ای دو پهلو (که از آن بتوان برداشت های متفاوتی کرد)، سخن بگویند و خاطره روایت کنند تا در مقطع دیگر، کسانی که اصولاً از جریان بی خبرند و یا دنبال غرض ورزی و تحریف گری هستند، از گفتار و نوشتار دو پهلوی آنان برای دگرگون نمایاندن واقعیت ها و تحریف تاریخ بهره بگیرند.
چنانکه آقای مهندس بازگان در کتاب انقلاب ایران در دو حرکت از این شگرد بهره گرفته و چنین آورده است:
... نهضت آزادی... در 6 شهریور ماه 57 اعلامیه ی شاه برود تحت عنوان راه نجات ایران از بن بست حاضر را منتشر ساخت...
در زیر نویس آورده است:
در این اعلامیه صریحاً گفته بودیم :... جا دارد اعلی حضرت که در پست فرماندهی مطلق العنان مسئول تمام جریانات بوده، کشور را به بن بست امروزی کشانده اند، تن به حقیقت تلخ دهند... با ماندن شاه هیچ کاری چاره نخواهد شد... اما با استعفا و رفتن ایشان مملکت از بن بست بیرون آمده[17]...
مهندس بازرگان به دنبال آن متن و این زیرنویس بی درنگ افزوده است:
... یازده روز بعد از آن، امام در اعلامیه ی سوم شوال 1398 (15/6/57) صادره از نجف، خطاب خاص به جناح روحانی و سیاسی و بزرگان قوم کرده به سربازان غیور که برای کشور و وطن فداکاری می کنند، فرمان به پا خیزید دادند و سپس چنین فرموده اند:... آیا صلاح دولت نیست که برکنار شود و خود را بیش از این در مجامع عمومی رسوا نکند؟ آیا وقت آن نرسیده است که شاه کنار رود و ملت را به حال خود واگذارد تا ملت سرنوشت خویش را به دست گیرد؟
راستی انگیزه ی آقای مهندس بازرگان از جمله ی بالا که «یازده روز بعد از آن امام در اعلامیه...» چه می باشد و چه نکته ی تاریک تاریخ را می خواهد روشن سازد؟ آقای بازرگان به خود رخصت نداده است صریحاً بنویسد و اعلام کند که نهضت آزادی پیشتاز و پیشنهاد دهنده ی سرنگونی شاه بوده و این شعار را مطرح کرده است زیرا می دانسته است که ملت ایران می دانند و از یاد نبرده اند که امام خمینی از سال 1342 رسماً به رویارویی با شاه برخاست. در اعلامیه ی اردیبهشت 1342 با فراز تاریخی شاه دوستی یعنی غارت گری، شاه دوستی یعنی آدمکشی، شاه دوستی یعنی... زمینه ی رویارویی با شاه را فراهم کرد، در 13 خرداد 42 (عصر عاشورا) در سخنرانی انقلابی خود در مدرسه ی فیضیه، شاه را با واژه های جناب شاه، بدبخت، بیچاره و... مورد حمله قرار داد و رسماً رویاروی او ایستاد. امام در طرح حکومت اسلامی در سال 1348، واژگونی رژیم شاه و تشکیل حکومت اسلامی را «وظیفه ی دینی هر مسلمانی» اعلام کرد. در سال 1349 طی پیامی به زائران خانه ی خدا، نظام پادشاهی را رسماً غیر اسلامی و نامشروع خواند:
... اصولاً اسلام با اساس شاهنشاهی مخالف است. هر کس سیره ی رسول اکرم (ص) را در وضع حکومت ملاحظه کند، می بیند که اسلام آمده است این کاخ های ظلم شاهنشاهی را سرنگون کند. شاهنشاهی از ننگین ترین و مبتذل ترین مظاهر ارتجاع است[18]...
امام افزون بر اینکه در بسیاری از سخنرانی ها و اعلامیه ها به شکل آشکارا بر واژگونی رژیم شاه تکیه و تأکید کرد، در اعلامیه ی 25 آبان 1356، خطاب به دانشجویان خارج از کشور و مسلمانان ایران و جهان اعلام کرد:
... باید شاه و دار و دسته اش بدانند که چه درملاقات با رئیس جمهور امریکا موفق به تجدید نوکری و تثبیت مقام غیرقانونی بشود یا نشود، ملت ایران او را نمی خواهد[19]...
در اعلامیه ی 2 بهمن 1356 اعلام کرد:
... ملت با تظاهرات عمومی و تعطیل سرتاسری و دامنه دار و اظهار تنفر، بار دیگر ثابت کرد که او را نمی خواهد و از او و از خاندانش بیزار است و این رفراندم طبیعی سرتاسری در حقیقت خلع او از سلطنت غاصبانه ی جابرانه است. کارتر و دیگر غارت گران مخازن ملت های مظلوم باید بدانند محمدرضا خان، خائن و یاغی است و ناچار از سلطنت مخلوع است، بر فرض قانونی بودن، چه رسد به سلطنت انتصابی... به ملت شریف ایران مژده می دهم که رژیم جائرانه ی شاه، نفس های آخرش را می کشد... به آنها که از چهارچوب قانون اساسی دم می زنند، تذکر اکید دهند که با این کلمه صحه به رژیم سلطنتی فاسد موجود نگذارند که تا این دودمان فاسد بر مقدرات کشور حکومت می کنند ، ملت ایران نه از اسلام بهره مند می شوند و نه از آزادی و استقلال کشور خبری است و نه مردم روی سعادت می بینند[20]...
امام در مصاحبه با خبرنگار روزنامه ی لوموند در 4 اردیبهشت 1357 نیز اعلام کرد:
... ما مخالف پدر شاه بودیم و مخالف شاه فعلی و مخالف همه ی سلسله اش هستیم. زیرا مردم ایران آن را نمی خواهند[21]...
امام در تاریخ 6 شهریور ماه 1357 همزمان با دومین اعلامیه ی نهضت آزادی که پس از 13 سال سکوت و کناره گیری صادر کرده بودند، خطاب به برخی روحانیان مانند آقای شریعتمداری و به سران جبهه ی ملی و نهضت آزادی و دیگر گروه های سیاسی چنین هشدار داده اند:
... ملت ایران باید بداند که هیچ روحانی با دولت ظلم و با اشخاص ستمگر که قرآن و احکام اسلام را به بازی گرفته اند، آشتی نمی کند و نمی تواند بکند. آشتی کردن، مسلط کردن دژخیمان شاه است بر جان و ناموس ملت و آن بالاترین معاصی کبیره است که روحانی هر که باشد نمی تواند مرتکب شود و نخواهد مرتکب شد. جناح های سیاسی و جبهه ها و نهضت ها نخواهند آشتی کرد و نمی توانند آشتی کنند... سیاسیون چنین ننگی را نخواهند مرتکب شد[22]...
روشن است که با این موضع گیری های گوناگون امام در درازای نهضت و انقلاب اسلامی، ادعای پیشتازی «نهضت آزادی» برای بیرون کردن شاه، مایه ی خنده و مسخره ی نه تنها ملت ایران بلکه ملت های جهان خواهد شد و جز رسوایی و بی آبرویی برای ادعا کنندگان، فرآیندی به همراه نخواهد داشت. از این رو، می بینیم که آقای مهندس بازرگان جریان را به گونه ای ساخته و پرداخته می کند که در روز و روزگار دیگر تحریف گران تاریخ بتوانند از آن نوشته ی دو پهلو بهره ی ناروا بگیرند و تاریخ را طبق دلخواه گروه «نهضت آزادی» وارونه سازند![23]
آقای منتظری یا دست اندرکاران کتاب خاطرات او نیز با چنین انگیزه ای جریان دید امام نسبت به حکومت در عصر غیبت را روایت کرده اند تا زمینه برای جا افتادن آن ادعای دلخواه در آینده فراهم شود. البته همه ی کسانی که با چنین شیوه ای به نگارش رویدادهای تاریخی و بازگو کردن خاطره ها می پردازند، نباید از این نکته غافل بمانند که حافظه ی تاریخ را نمی توان مخدوش ساخت و واقعیت های تاریخی دیر یا زود خود را نشان می د هد و تحریف گران را رسوا می کند. چنان که دروغ پردازی های تحریف گران تاریخ در سده های پیشین، امروز برملا شده و بی اعتباری نوشته هایشان برای همگان آشکار گردیده است.
3 آقای منتظری در این خاطره نگاری، جریان ها را به گونه ای روایت می کند که انگار او بوده است که امام و دیگر مراجع و علما را راهنمایی و رهبری می کرده و نهضت و مبارزه را شکل می داده و سامان بخشیده است. نمونه ی دیگری از این شیوه ی خاطره گویی او را در پی می آوریم.
آقای منتظری در پاسخ این پرسش حساب شده که:
حضرت عالی به تشکیل هسته ی اولیه ی جامعه ی مدرسین در جریان مبارزه علیه انجمن های ایالتی و ولایتی اشاره فرمودید لطفا درباره ی چگونگی تشکیل این جامعه و اهدافی که در این زمینه دنبال می کردید، توضیح بفرمایید.
چنین می گوید:
... تلاش ما در آن زمان این بود که مراجع را از یک طرف و مدرسین را از طرف دیگر هماهنگ کنیم و این هماهنگی علما در آن زمان خیلی مهم بود... روی این اصل ما منزل مراجع می رفتیم و از آنها درخواست می کردیم که هفته ای یک بار هر چند برای چای خوردن هم شده کنار یکدیگر بنشینند و همین تجمع باعث می شد که شاه و دولت روی آنها حساب کنند. ما به آقایان می گفتیم وقتی شما متفرق باشید آنها می گویند اینها نیرویی نیستند ولی وقتی جلسه ی هفتگی داشته باشید یک قدرتی می شوید و آنها مجبورند روی شما حساب کنند و از بعضی تصمیم های خطرناک صرف نظر کنند. ما در جلسه ی مدرسین تصمیم می گرفتیم و تقسیم کار می کردیم و مثلاً بنا می شد هر پنج نفر منزل یکی از مراجع بروند و کارها را با هم هماهنگ کنند و نظرات و اعلامیه های آنها را پیگیری کنند و انصافاً در جریان انجمن های ایالتی و ولایتی، مراجع خیلی خوب آمدند[24]...
باید بگویم آنچه در بالا از زبان آقای منتظری آمده است به طور کلی عاری از حقیقت و دور از واقعیت است، زیرا:
الف به محض اینکه روزنامه ی اطلاعات و کیهان در عصر روز 16 مهر ماه 1341 خبر تصویب نامه ی انجمن های ایالتی و ولایتی را منتشر کردند، مراجع قم در بیت حاج شیخ عبدالکریم حائری، نشستی تشکیل دادند و به بررسی آن تصویب نامه پرداختند و نیازی نبود که آقای منتظری به منزل مراجع بروند و آنها را به جلسه برای نوشیدن چای فراخوانند.
ب علمایی که در عصر روز 16 مهر ماه در بیت حاج شیخ عبدالکریم نشست تشکیل دادند چند تصمیم اساسی گرفتند که یکی از آن ها، نشست مستمر هفتگی بود و تأکید کردند در صورت لزوم این نشست ها بیش از یک بار در هفته تشکیل شود. در این دو مورد به کتاب نهضت امام دفتر نخست که در نجف اشرف در سال های خفقان بار دهه ی 50 به رشته ی نگارش کشیده شده است، گذر می کنیم و مطالبی را که درباره ی رویدادهای آن روز آمده است عیناً می آوریم:
... به دنبال اعلام تصویب نامه ی انجمن های ایالتی و ولایتی در جراید عصر تهران در روز 16 مهر 1341، امام خمینی بی درنگ علمای تراز اول قم را به نشست و گفتگو پیرامون این تصویب نامه دعوت کرد و ساعتی بعد اولین نشست علمای قم در منزل حاج شیخ عبدالکریم حائری تشکیل شد. شرکت کنندگان در آن، علاوه بر آیت الله زاده ی حائری [حاج آقا مرتضی] که جنبه ی میزبانی داشت، امام خمینی، آقایان گلپایگانی و شریعتمداری بودند... به دنبال سخنان امام و صحبت های آقایان دیگر و تبادل نظر درباره ی مفاد تصویب نامه ی مزبور، تصمیم های زیر اتخاذ گردید:
1 طی تلگرامی به شاه، مخالفت علمای اسلام را با مفاد تصویب نامه ی مزبور اعلام کنند و لغو فوری آن را بخواهند.
2 طی نامه و پیغام به علمای مرکز و شهرستان ها، جریان تصویب نامه و خطرهایی را که برای اسلام و ملت ایران دربر دارد، بازگو کنند و آنان را به مبارزه و مقابله با آن فراخوانند.
3 هر هفته یک بار و در صورت لزوم بیشتر، جلسه ی مشاوره و تبادل نظر میان علمای قم برقرار شود و کوشش ها و فعالیت هایی که به منظور مبارزه با تصویب نامه انجام می پذیرد، با وحدت و اتفاق کامل آنان همراه باشد[25]...
چنان که ملاحظه می کنید تشکیل جلسه در هر هفته و در صورت لزوم بیشتر، از تصمیم گیری های نخست علمای قم در همان نخستین نشست آنان در روز 16 مهر ماه 41 بوده است و علمای قم با احساس خطر برای اسلام و استقلال کشور با همه ی نیرو در آن مقطع به صحنه آمده بودند و در راه مبارزه با توطئه ی اسلام زدایی که زیر پوشش تصویب نامه ی انجمن های ایالتی و ولایتی آغاز شده بود، دست اتحاد به هم داده بودند و با یکدیگر اتفاق نظر داشتند.
ج هسته ی اولیه ی جامعه ی مدرسین بنابر روایت آقای آذری، در سال 1337 تشکیل شده است که آقای منتظری گویا از آن به کلی بی خبر است. آقای آذری در خاطرات خود درباره ی تشکیلات جامعه ی مدرسین چنین می گوید:
... در سال 1337 ما جامعه ی مدرسین را پی ریزی کردیم. بدین شکل که فضلا و مدرسین آن روز را جمع نمودیم و در رابطه با حوزه و اصلاحات در آن و همچنین در مبارزه با طاغوت مذاکره کردیم. آن وقت برای اصلاح حوزه طرحی به آقای بروجردی پیشنهاد شد. قبلاً علمای درجه دوم را در جریان امر قرار دادیم... عده ی زیادی از علمای قم بودند که آن طرح را به محضرشان بردیم. مخصوصاً امام هم بود که خدمتشان رفتیم... آقای بروجردی هم این پیشنهاد را تصدیق کردند، منتهی فرمودند که من نمی توانم فعلاً این کار را اجرا کنم، زیرا شرایط مناسب نیست[26]...
د در دوران نهضت روحانیت بر ضد تصویب نامه ی انجمن های ایالتی و ولایتی، محوریت و مدیریت جامعه ی مدرسین را اساتید معظم مکارم شیرازی و جعفر سبحانی بر عهده داشتند و برخی از اساتید و مدرسین مانند آقای منتظری اصولاً در آن شرکت نمی کردند. شماری نیز به کار شکنی بر ضد آن برخاسته بودند و آن را زیر نظر آقای شریعتمداری می دانستند. این ناهماهنگی، تنش و کشمکش میان شماری از اساتید و مدرسین را به همراه داشت و سرانجام به تعطیلی آن کشیده شد. بنابراین در آن روز آقای منتظری اصولاً در جامعه ی مدرسین نه حضور داشت و نه نقشی داشت تا در هماهنگی مراجع بکوشد و چنان که در بالا آمد، علمای قم در آن مقطع با اتحاد و انسجام محکم و هماهنگی بی مانند در برابر هیأت حاکمه ی ایران به پاخاسته بودند و افزون بر نشست های مستمر هفتگی چه بسا که در یک هفته چندین جلسه و نشست های فوق العاده با یکدیگر داشتند و جریان ها را مورد بررسی، رایزنی و تبادل نظر قرار می دادند.
ه این خاطره ای که از آقای منتظری در بالا آمد که ما از مراجع می خواستیم که «هفته ای یک بار هر چند برای چای خوردن... کنار یکدیگر بنشینند» توصیه ی امام به آقای بروجردی می باشد که او به نام خود بازگو کرده است. شاید بیشتر برادران روحانی که در نجف اشرف در محضر امام بوده اند، به یاد داشته باشند که امام در مقام پند و نصیحت آنان بارها این نکته را خاطر نشان می کرد که من در قم به آقای بروجردی پیشنهاد می دادم که از علمای بلاد دعوت کند که دست کم هر سال یک بار در قم اجتماع کنند و با ایشان جلسه ی مشترک داشته باشند. امام می گفت من به آقای بروجردی یادآور می شدم که چنین اجتماعی در قم هر چند اگر در حد چای خوردن و گپ زدن باشد، مفید است زیرا می تواند دل دشمن را خالی کند و اتحاد علمای سراسر کشور و همراهی و هماهنگی آنان با مراجع بزرگ جهان تشیع (آقای بروجردی) را به نمایش بگذارد. امام روی همین انگیزه پس از آزادی از زندان تشکیل جلسات هفتگی در قم و در همه ی شهرستان ها در شب یکشنبه را پیشنهاد داد و در پیام خود به علمای شهرستان ها نیز روی این نکته تکیه کرد که حتماً در هر هفته در شب یکشنبه گرد هم آیید و اگر کاری هم نداشتید با هم بنشینید و چای بنوشید.[27]
آقای منتظری این نکته را از امام شنیده لیکن حتی مورد استعمال آن را نیز به درستی درنیافته است: آیا در آن برهه ای که رژیم شاه با تصویب نامه ی انجمن های ایالتی و ولایتی به حریم اسلام تجاوز کرده است و علمای اسلام در قم و مشهد و نجف یک دست بر ضد آن قیام کرده و با همه ی نیرو به صحنه آمده اند، جای این سخن است که «ما منزل مراجع می رفتیم و از آنها درخواست می کردیم که هفته ای یک بار هر چند برای چای خوردن هم شده کنار یکدیگر بنشینند» آیا در آن مقطع خطرناک که رژیم شاه به جنگ با اسلام بر خواسته بود، مراجع قم نه تکلیفی احساس می کردند، نه کاری با هم داشتند و نه به مشورت و تبادل نظر نیازمند بودند و لازم بود که آقای منتظری آنان را برای نوشیدن چای گرد آورد؟!!
امام اگر در دوران آقای بروجردی به او پیشنهاد داد که با علمای بلاد نشست داشته باشد، و اگر کار و برنامه ای ندارند به نوشیدن چای و گپ زدن بسنده کنند، مربوط به دوره ای بود که خیزش و خروشی در کار نبود و نهضتی آغاز نشده بود. آقای بروجردی رژیم شاه را با یک تشر به عقب نشینی وا می داشت و مشکل و مسأله ای که به تشکیل جلسه و نشست نیازمند باشد، پیش نیامده بود. لیکن در جریان تصویب نامه ی انجمن های ایالتی و ولایتی که رژیم شاه در واقع شمشیر را علیه اسلام از رو بسته بود، چنان که آورده شد، علمای قم در نخستین لحظاتی که خبر تصویب نامه ی یاد شده را شنیدند، نشست تشکیل دادند، به گفتگو و رایزنی پرداختند و نشست آنان در آن دوره و برهه ی حساس گاهی در هفته بیش از سه بار تکرار می شد و در آن شرایط اگر کسی نزدشان می رفت و از آنان می خواست که «... هفته ای یک بار هر چند برای چای خوردن هم شده کنار یکدیگر بنشینید»! آیا مایه ی خنده و شگفتی آنان نمی شد؟!
4 آقای منتظری در این خاطره نگاری، نام برخی از علمای بزرگ مانند حاج آقا مرتضی حائری و حاج آقای سلطانی را همراه دیگر اعضای جامعه ی مدرسین آورده است که گویا گاهی در نشست های جامعه شرکت می کردند! لیکن باید دانست حاج آقا مرتضی حائری از مراجع تراز دوم آن روزگار به شمار می رفت و هیچ گاه در جرگه ی مدرسین نبود و اگر اساتید و مدرسین، برنامه، طرح و پیشنهادی داشتند به نزد او می رفتند.
در مورد آقای سلطانی به تحقیق بیشتری نیاز است. تا آنجا که نگارنده به یاد دارد، او نیز هیچ گاه در نشست جامعه ی مدرسین شرکت نداشت.
5 موضوع دیگری که در کتاب خاطرات منسوب به آقای منتظری روی آن تکیه و تأکید شده است، نقش او در استواری مرجعیت امام، پخش رساله، پرداخت شهریه و برپایی کرسی درس او در حوزه ی قم می باشد. از زبان آقای منتظری آمده است:
... در همان ابتدا (؟؟) من و آقای غیوری که الان در هلال احمر هستند، به ایشان اصرار کردیم که شهریه بدهند. ایشان می گفتند من پول ندارم. می گفتیم ما می رسانیم، چون آن وقت من دستم به نجف آباد بند بود و آقای غیوری هم تعهد کرد که از تهران قسمتی از آن را جور کند. ایشان گفتند ماه های بعد چی؟ گفتیم قرض می کنیم، گفتند نخیر من قرض نمی کنم، از هیچ کس قرض نمی کنم. گفتیم خوب قرض نکنید، بگذارید ما این ماه را بدهیم تا بعد... بالأخره به زور شهریه را گردن ایشان گذاشتیم. مقداری از آن را من تأمین کردم، مقداری را هم آقای غیوری. بعداً از کاشان داماد مرحوم آیت الله آقای حاج میرزا سید علی یثربی آمدند. یک دستمال پول آوردند دادند به آقای خمینی. کم کم اوضاع خوب شد، شهریه ی ایشان تثبیت شد و ماه های دیگر هم رسید...[28]
آقای منتظری در این خاطره نگاری آورده است: «در همان ابتدا من و آقای غیوری... به ایشان اصرار کردیم که شهریه بدهند»! لیکن روشن نکرده است که منظور از «همان ابتدا» چه مقطعی از تاریخ است؟
آیا پس از فوت آقای بروجردی منظور است یا ابتدای نهضت در نظر است؟ در هر صورت بی تردید امام تا آغاز نهضت در سال 1341 از پرداخت شهریه و چاپ رساله خودداری ورزید و این واقعیت را آقای منتظری و شبکه ای که در تدوین کتاب خاطرات دست داشته اند نیز اذعان و اعتراف کرده اند. پرسش و پاسخی که در کتاب خاطرات آمده است این واقعیت را تأئید می کند. در این پرسش و پاسخ می خوانیم:
س: همان گونه که فرمودید امام از ورود به عرصه ی مرجعیت و پرداخت شهریه در حوزه پرهیز داشتند و بر همین اساس پس از رحلت آیت الله العظمی بروجردی دفتر شهریه ای به نام ایشان دایر نگردید. حضرت عالی به عنوان شخصیتی که در این زمینه نقش اصلی و اساسی ایفا نمودید، درباره ی چگونگی تثبیت مرجعیت امام و پرداخت شهریه از سوی ایشان، چنان چه خاطراتی به یاد دارید بیان فرمایید.
ج: همان گونه که قبلاً گفتم بعد از وفات آیت الله بروجردی، آیت الله گلپایگانی و آیت الله شریعتمداری و تا اندازه ای آیت الله مرعشی در قم مرید و سلام و صلواتی داشتند، اما آیت الله خمینی نه... ایشان به طور کلی در این وادی ها نبودند، حتی رساله ی چاپ شده هم نداشتند. من و آقای مولایی با اصرار رساله ی ایشان را گرفتیم و دادیم چاپ کردند... ایشان اصلاً در وادی مرجعیت نبودند...[29]
بنابراین منظور آقای منتطری از «همان ابتدا»، آغاز نهضت است. لیکن در آغاز نهضت باید دانست که اصرار این و آن نبود که امام را به پرداخت شهریه و چاپ رساله ناگزیر ساخت. این استقبال مردم بود که زمینه را برای دادن شهریه و چاپ و انتشار رساله ی او هموار کرد. مردم ایران در پی نهضت و روشنگری های امام به خود آمدند، از غفلت و ظلمت رهیدند، امام را به درستی شناختند و در او ویژگی ها و برجستگی های بی مانندی دیدند، رازهای دل خود را در کلام او یافتند، خواسته های درونی خویش را در قلم و زبان او دیدند. خلوص او، سوز و گداز او، خشم و خروش او مردم را شیفته کرد و دگرگون ساخت، مردم سر در راه او گذاشتند. پیروی از او را برخود واجب و وظیفه دانستند. اینجا بود که وجوهات شرعی به سوی او سرازیر شد و عموم کسانی که از او تقلید می کردند، به علت عدم دسترسی به رساله ی او به اعتراض برخاستند و از او درخواست رساله کردند. در چنین شرایطی امام با انتشار رساله ی عملیه و پرداخت شهریه موافقت کرد، چنان که آقای منتظری نیز به آن اذعان کرده است:
... اصلاً ایشان در وادی مرجعیت نبودند و طبعاً کسی پول هم به ایشان نمی داد. اما در جریان انجمن های ایالتی و ولایتی، ایشان از همه تندتر و داغ تر به صحنه آمدند و اعلامیه های ایشان همه جا، تهران و جاهای دیگر، حسابی پخش شد، کم کم مردم به ایشان رو آوردند، به خصوص از تهران جمعیت زیادی به خانه ی ایشان می آمدند و کم کم پول هم به ایشان می دادند..[30]
در مورد دیگر چنین اعتراف کرده است:
... وقتی این لایحه مطرح شد، مراجع قم اعتراض کردند، اما خیلی دست به عصا و با احتیاط، کسی که خیلی تند و تیز مطرح می کرد، آقای خمینی بود. روی همین اصل هم ایشان از همان روز معروف شد. اصلاً شناخت نسبت به ایشان در بازار تهران و در مردم، به واسطه ی همان اعلامیه ها بود...[31]
واقعیت این است که هیچ کس در جریان مرجعیت و موقعیت امام نقشی نداشت. این مقام علمی و معنوی او بود که مردم را به سوی او کشانید. این سخنرانی های دلنشین و اعلامیه های آتشین او بود که ملت ایران را شیفته و شیدای او کرد و عشق و علاقه ی او را در دل ها حاکم ساخت.
اگر امام با اصرار این و آن به شهریه دادن و انتشار رساله تن در می داد، در پی درگذشت آقای بروجردی که شماری از شاگردان و ارادتمندان او پافشاری داشتند که او را به صحنه آورند و به عنوان یک مرجع جامع الشرایط مطرح کنند، چرا رساله ی او چاپ و منتشر نشد و شهریه ای از جانب او پرداخت نگردید؟ آقای منتظری اگر توان این را داشت که به تعبیر خود «به زور شهریه را به گردن ایشان» بگذارد، چرا در پی رحلت آقای بروجردی به چنین زور آزمایی دست نزد و امام را به دادن شهریه و چاپ رساله نتواست وا دارد؟
نکته ی درخور توجه اینکه آقای منتظری خود اعتراف کرده است که اصرار کسان به واداشتن امام به چاپ رساله و دادن شهریه بی نتیجه بوده و این نهضت او بر ضد رژیم شاه بوده است که زمینه را برای مرجعیت مطلق او هموار کرده است:
... درس آقای خمینی در زمان آیت الله بروجردی از مهم ترین درس ها بود و حدود پانصد ششصد نفر شاگرد داشت و بعد از فوت آیت الله بروجردی، ایشان یک قدم هم برای مرجعیت خودش برنداشت. به اصرار به او گفتند رساله تان را بدهید چاپ کنند. ایشان حاضر نبودند، تا اینکه مسأله ی انجمن های ایالتی و ولایتی پیش آمد... آیت الله خمینی در این امر از همه فعالیت بیشتری داشت و اعلامیه های مهمی داد، در نتیجه مردم ایشان را شناختند و به سراغ ایشان آمدند..[32]
امام هیچ گاه و هرگز در این اندیشه نبود که اگر شهریه را آغاز کرد، نبایستی قطع شود بلکه برعکس بر این نظر بود که اگر بودجه رسید، شهریه می د هد و هرگاه بودجه ای نبود مسئولیتی ندارد. نگارنده به یاد دارد آن گاه که نخستین شهریه ی امام در اردیبهشت ماه 1342 رسماً پرداخت شد، برخی از نزدیکان و ارادتمندان امام به او پیشنهاد داده بودند که مقدار شهریه را کمتر کند و نیز به طلابی که مقدمات می خوانند شهریه نپردازد تا از بودجه ی موجود، شهریه ی چند ماه را بتوان تأمین کرد. لیکن امام مخالفت کرد و دستور داد همه ی موجودی را میان عموم طلاب (چه آنهایی که مقدمات می خوانند و چه آنهایی که در پایه ی سطح و خارج هستند)، تقسیم کنند و افزوده بود اگر بودجه رسید ماه های دیگر نیز شهریه می دهیم و اگر نرسید، نمی پردازیم. در تاریخ حوزه ی قم امام نخستین مرجعی بود که به طلابی که مقدمات می خواندند نیز شهریه می داد.
آن گونه کوته اندیشی ها که مبادا بودجه برای شهریه نرسد و شهریه به طور مستمر و پیوسته پرداخت نشود و مایه ی آبروریزی برای «آقا» شود و... در مرام و مکتب امام راه و جایی نداشت. این گونه دیدگاه ها از آن کسانی است که هنوز از بیماری خود محوری و خودپرستی نرهیده اند و در کردار و گفتارشان خدا جایی ندارد، طبق هواهای نفسانی حرکت می کنند و حرف می زنند و خاطره می گویند. لیکن انسان های وارسته و خود ساخته که به دنبال انجام وظیفه هستند و طبق وظایف و مسئولیت های دینی قلم می زنند و قدم برمی دارند، آزاداندیش تر از آنند که به شهریه و استمرار آن اندیشه کنند و بابت بود و نبود آن نگرانی داشته باشند.
البته نگارنده بر آن نیست این واقعیت را انکار کند که بسیاری از شاگردان و ارادتمندان امام در پی درگذشت آقای بروجردی در فرصت ها و مناسبت های گوناگون، بارها به امام پیشنهاد می دادند که به دادن شهریه و چاپ و انتشار رساله اقدام کند، لیکن امام تا روزی که مردم به او روی نیاوردند و بودجه ی اولیه برای پرداخت شهریه فراهم نیامد، این پیشنهاد را نپذیرفت و به آن مبادرت نورزید. از این رو، شهریه ی امام در پی اوج نهضت او آغاز و دنبال شد. در مورد رساله ی عملیه نیز امام آن روز که مقلدین به او روی آوردند و خواستار رساله شدند، تنها با چاپ و انتشار آن موافقت کرد و هیچ مبلغی بابت چاپ آن هزینه نکرد. مردم با هزینه ی شخصی آن را به چاپ رسانیدند. آن گاه که امام با چاپ رساله موافقت کرد، جمعی در اکیپ های مختلف به تنظیم آن به صورت توضیح المسائل پرداختند و آقای حاج شیخ مجتبی تهرانی اصلاح و تصحیح نهایی آن را به پایان برد و نخستین توضیح المسائل امام در تاریخ هفتم یا هشتم محرم83 (ه. ق) (دهم یا یازدهم خرداد 1342) به بازار آمد.
این نکته نیز درخور یاد آوریست که امام پیش از آغاز نهضت در سال 1341 در جرگه ی مراجع قرار داشت و در میان کسانی که او را می شناختند و با نام او آشنا بودند، به عنوان یک مرجع مطرح بود حتی در دوران مرجعیت آقای بروجردی در برخی از نقاط ایران مقلدینی داشت. چنان که در کتاب نهضت امام، آمده است:
... مقامات جاسوسی و به اصطلاح امنیتی رژیم شاه در ابتدای تأسیس ساواک درباره ی حوزه ی قم و مقامات برجسته ی آن حوزه و شمار طلابی که در آن حوزه به تحصیل سرگرمند، نیز درباره ی مدارج تحصیلی و حقوق مستمری آنان، به تحقیق و تفحص دست زده و گزارشی تهیه کرده اند. در این گزارش درباره ی مراجع تراز دوم پس از حاج آقا حسین بروجردی (مرجع علی الاطلاق جهان تشیع) و شمار طلابی که در درس آنان شرکت می کنند و منطقه ی نفوذ آنان نیز اطلاعاتی داده اند. در این گزارش که در تاریخ 22/12/1335 داده شده، شاگردان درس امام را حدود پانصد نفر ذکر کرده و اعتراف کرده است که از لحاظ درس حائز اهمیت است و یادآور شده است که در ایالات مرکز و غرب ایران، مقلد دارد... این گزارش از سوی سرهنگ قلقسه رئیس دایره ی امنیت و مذاهب، به اداره ی سوم ساواک داده شده است...[33]
6 موضوع دیگری که در کتاب خاطرات منسوب به آقای منتظری آمده است، رویدادهای حوزه ی قم در پی تبعید امام به ترکیه در آبان ماه سال 1343 می باشد. از زبان آقای منتظری آمده است:
... به عنوان اعتراض به تبعید ایشان تصمیم گرفتیم چند روز حوزه را تعطیل کنیم. در همین رابطه جلسه گرفتیم که جلسه ی اول آن در منزل من بود، جلسه ی بعد منزل آقای مشکینی بود. در این جلسات بعضی با تعطیل درس ها مخالف بودند و بعضی موافق. ما می خواستیم حوزه را تعطیل کنیم و منعکس کنیم که این تعطیلی به عنوان اعتراض به تبعید امام است... شب دوم که منزل آقای مشکینی بودیم بنابراین شد که برویم منزل مراجع و از آنها بخواهیم درسهای خود را تعطیل کنند. آن شب بنا شد من و آقای فاضل لنکرانی و آقای محمدی گیلانی و حاج آقا مهدی حائری تهرانی برویم منزل آقای شریعتمداری. ما چهار نفر رفتیم منزل آقای شریعتمداری... گفتیم: به نظرمان آمده که چند روز حوزه را به عنوان اعتراض تعطیل کنیم... آقای خمینی بالأخره مرجع تقلید است از قم تبعید شده... بالأخره یک اعتراضی بکنید و تعطیلی حوزه یک نوع ابراز انزجار از این کار است... بالأخره آن شب ایشان تند شد ما هم تند شدیم و زمینه ی بازداشت من هم تقریباً از همین جا شروع شد... فردای آن شب آقای شریعتمداری رفته بودند برای درس و روی منبر گفته بود بله آمده اند به من تحمیل کنند که حوزه را تعطیل کنیم... آقای شریعتمداری هم که با صحبت کردن خود [در] سر درس، مسأله را آفتابی کرد و تقریباً خود را کنار کشید، ایام، نزدیک عید نوروز بود و بالأخره روز عید آمدند مرا بازداشت کردند...[34]
آنچه در بالا از زبان آقای منتظری آمده است، به خیال پردازی و پندار بافی نزدیک تر است و با حوادثی که در پی تبعید امام به ترکیه، در قم روی داد، نه تنها همخوانی ندارد، بلکه فرسنگ ها فاصله دارد. زیرا اولا در پی تبعید امام در روز 13 آبان ماه 1343، آستانه ی مقدسه، بیت امام، منزل علما و روحانیان سرشناس، همه ی مدارس و مساجد، در محاصره ی نیروهای نظامی و انتظامی قرار گرفت، تانک ها و مسلسل های سنگین در شهر مستقر شدند و شهر قم به شکل یک پادگان نظامی درآمد و عملاً حکومت نظامی برقرار شد و هرگونه اجتماع دو یا سه نفری با برخورد نظامیان مستقر در شهر رو به رو می شد، تلفن های شهر به کلی قطع بود و هیچ گونه ارتباط تلفنی امکان نداشت. در چنین شرایطی چگونه امکان داشت که یکی از مقامات روحانی بتواند کلاس درس تشکیل دهد و یا شماری از روحانیان به منازل برخی از علما بروند و با آنان به گفتگو بنشینند؟ ثانیاً در پی تبعید امام نه تنها بازار و خیابان های قم در پشتیبانی از امام و اعتراض به تبعید غیرقانونی او بسته شد، بلکه بازار برخی از شهرهای دیگر نیز به حال تعطیل درآمد. در چنین شرایطی اگر یک مقام روحانی از تعطیل برنامه های درسی، خودداری می کرد، بی تردید با واکنش تند و شدید مردم رو به رو می شد و دیگر نمی توانست در میان مردم آن روز زندگی کند. ثالثاً حوزه ی قم و دیگر حوزه های علمیه در سراسر کشور، نه تنها درس های خود را در پشتیبانی از امام تعطیل کرد، بلکه مراسم نماز جماعت نیز در قم و برخی شهرهای کشور به کلی تعطیل شد. درس های حوزه ی قم به مدت 15 روز تعطیل بود. آقای حاج سید محمدرضا گلپایگانی کلاس درس خود را پس از تعطیلی دو هفته ای در روز 28 آبان ماه 1343 آغاز کرد و روز نخست کلاس درس به سخنرانی پرداخت و سخنان خود را با آیه ی شریفه ی «الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق إلا ان یقولوا ربنا الله» آغاز کرد و از امام پشتیبانی به عمل آورد، راه او را ستود و تبعید غیر قانونی او را محکوم کرد.
شادروان شیخ مصطفی زمانی در مقدمه ی کتاب خود که در سال 1343 منتشر شده است به تعطیلی حوزه به مناسبت تبعید امام اشاره کرده و چنین آورده است:
... پاکنویس این کتاب در آبان ماه 1343 یعنی هنگامی که مرجع تقلید شیعیان حضرت آیت الله العظمی آقای خمینی را از قم تبعید کردند و حوزه برای ابراز نگرانی و تجلیل از معظم له 15 روز تعطیل گردید، صورت گرفت..[35]
رابعاً اگر در پی تبعید امام، از آقای منتظری در آن شرایط خفقان بار کوچک ترین فعالیت چشمگیری سر می زد، بی تردید از سوی ساواک مورد تعقیب قرار می گرفت و بازداشت می شد. چنان که عالمان برجسته و مجاهدی همانند شهید حاج سید مصطفی خمینی، حاج شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی، حاج شیخ جعفر سبحانی، حاج شیخ مهدی کروبی، حاج آقای شجونی، حاج شیخ غلامرضا کنی، حاج شیخ علی کاظمی، حاج شیخ حیدر اصفهانی و... به دنبال تبعید امام در قم و تهران دستگیر و به زندان گسیل شدند. در صورتی که دستگیری آقای منتظری قریب دوسال پس از تبعید امام در نوروز سال 1345 روی داد.
7 در خاطرات منسوب به آقای منتظری پیرامون حوادث قم پس از تبعید امام افزون بر آنچه آورده شد، مسائل دیگری نیز مطرح شده است که بخشی از آن را در پی می آوریم و به بررسی آن مینشینیم:
...وقتی امام را گرفتند برای اینکه خانه ی امام خالی نباشد، شاگردان ایشان وظیفه ی خود می دانستند که اطراف حاج آقا مصطفی جمع شوند و خانه ی امام را خلوت نگذارند. بالأخره ایشان پسر امام بود و به علاوه مرد فاضل و عاقل و متدینی بود و اهل هوی و طالب مقام نبود. حاج آقا مصطفی با اسکورت راه افتاد خانه ی آقای گلپایگانی و آقای شریعتمداری و آقای مرعشی به عنوان استمداد که آنها را به حرکت بیاندازد من او را بر این کار تشویق می کردم. می گفتیم حالا لازم است خانه ی امام خالی نماند که آنها بگویند اینها را شکست دادیم. خانه ی امام از آن وقت که بود بیشتر شلوغ شد، ما وظیفه می دانستیم برویم آنجا، بالأخره حاج آقا مصطفی را هم بازداشت کردند و بردند گویا زندان قزل قلعه ی تهران و پس از 57 روز ایشان را موقتا آزاد کردند تا با خانواده اش خداحافظی کند و برگردد و چون برنگشت دوباره او را بازداشت کردند و فرستادند ترکیه نزد والدشان...[36]
چنان که پیشتر یاد آور شدم آن روز که امام را دستگیر و تبعید کردند، بیت امام، منزل علما و به طور کلی شهر قم در محاصره و در سلطه ی نظامیان قرار داشت و به کسی اجازه ی ورود به بیت امام داده نمی شد. حاج سید مصطفی خمینی به تنهایی از کوچه پس کوچه ها و دور از چشم ساواکی ها و نظامی ها از یک در مخفی توانست وارد منزل آقای نجفی شود[37] لیکن دیری نپایید که مأموران از حضور او در بیت آقای نجفی آگاهی یافتند و با کمال بی شرمی از دیوار وارد منزل شدند و او را در برابر دیدگان آقای نجفی دستگیر کردند و به تهران انتقال دادند. این جریان در ساعت 9 بامداد روز چهار شنبه 13 آبان ماه 43 روی داد و شهید حاج سید مصطفی درآن روز با علمای دیگر مانند حاج سید محمدرضا گلپایگانی و آقای شریعتمداری اصولاً دیداری نداشت و اوضاع حاکم بر قم امکان ملاقات با علما را به او نمی داد. در چنین اوضاع و شرایطی آقای منتظری چگونه توانسته است به حاج سید مصطفی دسترسی پیدا کند و او را «بر این کار تشویق کند»! و او را «با اسکورت به خانه ی آقای گلپایگانی و شریعتمداری ببرد» و بالا تر از این «خانه ی امام را از آن وقت که امام بود شلوغ تر کند»؟ این از معماهای تاریخ است که نگارنده از حل آن عاجز است.
اعاذنا الله من شرور انفسنا
[1]. مورخ انقلاب اسلامی.
[2]. مصاحبه ی آقای منتظری با مصطفی ایزدی، ص2
[3]. سخنرانی آقای منتظری در 23/5/1375 در قم از این فراز از سخنان آقای منتظری به دست می آید که نامبرده از کاستی های خود چندان بی خبر نبوده است.
[4]. صحیفه ی امام، ج ا، ص163.
[5]. خاطرات، ص91.
[6]. پیشین، ص100.
[7]. علوی طباطبایی، سید محمد حسین، خاطرات زندگانی آیت الله العظمی آقای بروجردی، قم:1341، ص59.
[8]. پیشین، ص52.
[9]. کابینه ی علی اصغر سهیلی در 18/12/1320 تشکیل شد و در 15/5/1321 پایان یافت.
[10]. نشریه ی یاد، شماره 4، خاطرات آقای آذری، ص31.
[11]. خاطرات، صفحه 199.
[12]. خاطرات، ص202.
[13]. کشف اسرار، ص226.
[14]. پیشین، ص234.
[15]. پیشین، ص237.
[16].پیشین، ص237، 238.
[17]. مهدی بازرگان، انقلاب ایران در دو حرکت، چاپ اول، تهران: بهار 1363، ص32. نقطه گذاری ها از متن کتاب است. آقای بازرگان دنباله ی این اعلامیه را که نمایان گر وفاداری به قانون اساسی مشروطه و جانب داری از سلطنت خاندان پهلوی می باشد سانسور کرده است. متن درست اعلامیه چنین است :... با ماندن شاه هیچ کاری چاره نخواهد شد... اما با استعفا و رفتن ایشان مملکت از بن بست بیرون آمده چاره جویی هایی امکان پذیر خواهد شد. با فروکش کردن ناامیدی و طوفان خشم ملت فرصتی به دست خواهد آمد که اولاً جانشینان ایشان (بخوانید ولیعهد یا شورای سلطنتی) با عبرت از گذشته به قانون اساسی و حقوق و حیثیت مردم تمکین نمایند... (اسناد نهضت آزادی، ج 11، ص16 )
[18]. سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر دوم، چاپ پنجم، ص757.
[19]. صحیفه امام، ج 3، ص267.
[20]. پیشین، ص315 317.
[21]. پیشین، ص373.
[22]. پیشین، ص451.
[23]. اتفاقاً از انتشار کتاب « انقلاب ایران در دو حرکت » زمانی نگذشته بود که به یکی از روزنامه های پارسی زبان برون مرزی که از سوی به اصطلاح اپوزیسیون منتشر می شد، برخوردم که با تیتر درشت آورده بود: « نهضت آزادی ایران پیشتاز واژگونی رژیم شاه » (چیزی بدین مضمون) و به همین نوشته ی مهندس بازرگان اشاره کرده بود.
[24]. خاطرات، ص210.
[25]. سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر نخست، چاپ پانزدهم، ص172.
[26]. نشریه ی یاد، شماره 4، ص31 32.
[27]. پیرامون پیشنهاد امام برای نشست علمای سراسر ایران در شب های یکشنبه به کتاب نهضت امام، دفتر اول، چاپ پانزدهم، ص966 نگاه کنید.
[28]. خاطرات، ص202 و 201.
[29]. خاطرات ص201.
[30]. پیشین، همان صفحه.
[31]. پیشین، ص205
[32]. خاطرات، ص257.
[33]. نهضت امام خمینی (ره) از این نگارنده دفتر اول ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره) چاپ پانزدهم تاریخ چاپ: بهار 1381 ص76.
[34]. خاطرات، ص254
[35]. کودک نیل یا مرد انقلاب ص15 ناشر: کتابفروشی محمدی تاریخ انتشار: اسفندماه/1343.
[36]. خاطرات آقای منتظری پیشگفتار ص49.
[37]. بنابر خاطره ای که در نجف از حاج سید مصطفی خمینی دارم آقای نجفی به وسیله ی خانم یا آقایی (تردید از من است) که در بیت ایشان کار می کرد او را به منزل خود فراخواند آن شخص حاج سید مصطفی را از بیراهه و از یک در مخفی منزل، توانست به حضور آقای نجفی ببرد. آقای نجفی در این دیدار به او آگاهی داد که از یک منبع موثق اطلاع یافته است که نقشه ی دستگیری حاج سید مصطفی را دارند از این رو او را به منزل خود دعوت کرده است تا شاید از تعرض مأموران مصون بماند.