ماهان شبکه ایرانیان

آزادی سیاسی

این مقاله, ابتدا آزادی سیاسی را تعریف می کند و برای اثبات آن در نظام اسلامی دو دلیل کلی میآورد. آن گاه هفت مورد از آزادی سیاسی ذکرمی کند و برای هرکدام, طبق مبانی انتصابی و انتخابی ولایت فقیه, دلایلی مطرح می نماید

این مقاله, ابتدا آزادی سیاسی را تعریف می کند و برای اثبات آن در نظام اسلامی دو دلیل کلی میآورد. آن گاه هفت مورد از آزادی سیاسی ذکرمی کند و برای هرکدام, طبق مبانی انتصابی و انتخابی ولایت فقیه, دلایلی مطرح می نماید.

یک. تعریف ها

برای آزادی سیاسی تعریف های مختلف ارائه شده است از جمله:
1 آزادی سیاسی این نیست که هرکس هرچه دلش می خواهد بکند, بلکه در جامعه و حکومتی که قوانین حکمفرماست, آزادی معنای دیگری دارد. آزادی آن است که افراد آن چه را باید بخواهند, بخواهند و بکنند و آن چه موظف به خواستن آن نیستند مجبور نباشند انجام دهند.1
2 منظور از آزادی سیاسی به طور ساده عبارت از آزادی انجام دادن انواع کارهای مختلفی است که حکومت مردمی اقتضا می کند. این کارها اصولا شامل آزادی استفاده از ابزارهایی است که از طریق آن ها شهروند بتواند صدای خود را به گوش دیگران برساند, و در حکومت تاثیر عملی داشته باشد.2
3 آزادی سیاسی حق فرد در مشارکت در کارهای دولت است از طریق حق رای دادن و انتخاب شدن و آزادی بیان و روزنامه نگاری و اجتماع.3
4 آزادی سیاسی قسمتی از حقوق افراد است که به موجب آن می توانند حق حاکمیت داشته باشند, خواه به طور مستقیم و خواه از طریق انتخاب نمایندگان.4
5 آزادی های عمومی آزادی هایی است که وسیلهء مقاومت مردم در برابر تجاوزهای دولت است. با تضمین این آزادی ها دولت نمی تواند به حقوق افراد تجاوز کند و در صورت تجاوز, مردم با استفاده از این حقوق به مقاومت بر می خیزند. مهم ترین اقسام این آزادی ها عبارت است از: آزادی مطبوعات و بیان, آزادی تشکل حزب و جمعیت, آزادی تظاهرات, آزادی تشکیل سندیکاها و اتحادیه های صنفی, آزادی انتشار کتاب.5 6 آزادی سیاسی آن است که فرد بتواند در زندگی سیاسی و اجتماعی کشور خود از راه انتخاب زمامداران و مقامات سیاسی شرکت جوید و یا در مجامع, آزادانه, عقاید و افکار خود را به نحو مقتضی ابراز نماید.6
در تعریف اول, جملهء آن چه افراد باید بخواهند مبهم و محدود است و در تعریف چهارم, آزادی سیاسی به حق حاکمیت افراد منحصر شده است. تعریف های دیگر به نسبت, جامع است.
به نظر می رسد آزادی سیاسی, آزادی فرد در صحنهء سیاست و به بیان دیگر, نبود فشار سیاسی است. حکمرانان, تنها محدود کنندگان آزادی سیاسی مردم اند و سعه و ضیق دایرهء آن, بسته به میزان اعمال قدرت آنان می باشد. اگر قدرتمندان سیاسی, مردم را در مواجهه و مقابله با خود رها کنند, آزادی سیاسی به طور مطلق بر قرار می شود, و اگر به تضییق این دایره بپردازند, آزادی سیاسی محدود می شود. با تعیین گسترهء آزادی مردم در بیان و عمل خویش و محدودهء مجاز اعمال قدرت حاکمان سیاسی در حکومت اسلامی, قلمرو آزادی سیاسی در نظام اسلامی مشخص می شود.

دو. دلیل ها

آیا آزادی سیاسی در نظام اسلامی حق مردم است؟ و آیا در استفاده از آن موظفند؟ پاسخ به سوال اول وظیفهء حکومت اسلامی را مشخص می کند, و پاسخ به پرسش بعدی, تکلیف حکومت و مردم را می نمایاند. برای این دو می توان به دو دلیل کلی تمسک کرد:

 1 اهتمام به امور مسلمانان7

امور مسلمانان مراتب مختلف دارد اهتمام به بعضی از آن ها مستحب است و اهتمام به امور مهم آنان از جمله اموال, اعراض و نفوس - واجب است. حکومت, که عهده دار رسیدگی به این امور مهم است, از اهم مسائل مسلمانان به شمار می رود و اهتمام به آن واجب است. اهتمام به حکومت هم به معنای تشکیل آن است و هم استمرار مشروعیت و کارآمدی آن را در بر می گیرد. لازمهء این اهتمام, حضور مستمر مردم در صحنهء سیاست و استفادهء درست از آزادی سیاسی خویش است.
دلایلی که اصلاح امر مسلمانان را لازم می شمارد8 نیز بیانگر این است که در بعضی از مراتب, اصلاح امور مسلمانان جز با بهره گیری آنان از حق سیاسی خود میسرنیست.

2 مسئولیت حاکم در قبال مردم

مسئول بودن حاکم یک اصل از اصول قانونی کشور در عصر جدید است که اسلام آن را ابداع کرده و کسی بر آن سبقت نگرفته است1 فرمانروا مسئول است و مسئولیت کامل قانونی دارد, نه تنها در برابر انتخاب کنندگان خود و کسانی که با او بیعت کرده اند بلکه در برابر آحاد مردم. امام سجاد(ع) می گوید:فرمانروا به خاطر مسئولیتی که در برابر مردمش بر دوش دارد و انجام کارهای واجبی که بر اوست آزموده می شود هم چنین مردم به وسیلهء فرمانروا آزمایش می شوند, زیرا آنان بر فرمانروا حقوقی دارند که پاسداری از آنها لازم است. بنابراین هریک به وسیلهء دیگری آزموده می شود و سستی در هریک از دو طرف, مایهء واکنش منفی در برابر دیگری می گردد.9 محمد بن ابابکر نیز که از طرف حضرت امیر(ع) والی مصر بود به مردم گفت: اگر دیدید کارگزاری ناحق و نادرست است او را به سوی من آورید و مرا در مورد او سرزنش کنید. همانا من به آن خوشحال می شوم.10
این سخن پیامبر(ص) که همه شما راعی هستید و همه شما در مقابل رعیت خود مسئول می باشید11, مسئولیت همه نسبت به همه را اثبات نمی کند, ولی بر مسئولیت هر راعی نسبت به رعیتش دلالت دارد که مصداق بارز آن مسئولیت حاکم در قبال مردم است. جملهء (همهء شما راعی هستید) نیز نمی تواند مسئولیت همگانی را ثابت کند چون همه نسبت به هم راعی نیستند پدر نسبت به فرزندانش راعی است و حاکم نسبت به مردم. طبق این روایت, مسولیت هر راعی نسبت به رعیتش مطلق است یعنی هم خدا از او سوال می کند که آیا وظیفه ات را نسبت به رعیتت انجام داده ای؟ وهم رعیت و دیگران می توانند از او بپرسند. بنابر مبنای ولایت انتخابی میتوان گفت: مردم راعیان حقیقی, و حکمرانان رعیت و خدمتگزار واقعی مردم اند همان طور که حاکم باید وظایفش را نسبت به مردم انجام دهد, آنان نیز از جانب خدا, حاکم و دیگران مورد سوال قرارمی گیرند که آیا مواظب حکومت بوده اند و وظیفشان را در قبال او انجام داده اند؟ این مسئولیت, آزادی حضور مستمر مردم در صحنه سیاست و نظارت و عملکرد مناسب در قبال حکومت را می رساند. اگر سخن پیامبر(ص) جملهء اخباری باشد بالملازمه بر آزادی سیاسی مردم دلالت دارد و اگر انشا در قالب اخباراست مردم را به سوال از حاکم موظف می کند.

سه. آزادی ها
1 انتخاب

از دیدگاه ولایت انتصابی, مشروعیت حکومت ولی فقیه ناشی از نصب عام امامان(ع) است و مردم در تفویض ولایت به او هیچ گونه اختیاری ندارند. اما در کارآمدی حکومت نقش اصلی دارند. بیعت گرفتن پیامبر(ص) و امامان(ع) از مردم نیز برای کارآمدکردن ولایتشان است, نه برای انتصاب آنان. در نامهء امیرمومنان(ع) به شیعیانش آمده است: پیامبر(ص) به من سفارش کرد و گفت: ولایت امت من با تو است ای فرزند ابی طالب, پس اگر در آسایش و آرامش, تو را به ولایت برگزیدند و با خرسندی بر تو توافق کردند, امر ایشان را به پا دار و اگر بر تو اختلاف ورزیدند آنان را با آن چه در آنند رها کن.12
در توضیح این روایت گفته شده است: از این روایت آشکار می شود که برای تولیت مردم هم اثری است, و کار, کار آن هاست. بنابراین تولیت آنان در طول نص و در رتبهء متاخر از آن است.13 اما به نظر می رسد اگر منظور از تولیت طولی همان کارآمدی یا مشروعیت ثانویه است سخن درستی است, وگرنه کسی که به ولایت منصوب شد, نصب مجدد او تحصیل حاصل است. مگر این که گفته شود نصب پیامبر(ص) کامل نمی شود جز با نصب مردم. هم چنین به نظر می رسد سخن حضرت امیر(ع) در روز بیعت نیز مربوط به کارآمدی حکومت اوست نه مشروعیتش: ای مردم حاضران و شنوندگان - این امر مربوط به شماست. کسی را, جز آن که شما برگماشتید, در آن حقی نیست.14 در این سخن حضرت امیر(ع) که کسی که اطاعت نمی شود رایی ندارد.15, اگر منظور از نداشتن رای این است که حق فرمان دادن ندارد, حضرت به ولایت انتخابی نظر دارد و اگر منظور, عدم کارآیی و نفوذ کلمه است منظور, تاثیر مقبولیت عامه در اجراست. و چون جملهء حضرت بیانگر وضعیت خود اوست بی شک, منظور عدم کارآیی است. هم چنین در صلح نامهء امام حسن(ع) با معاویه آمده است : حکومت بعد از او 1:معاویه بین مسلمانان به مشورت گذاشته می شود.16 و امام رضا(ع) از پیامبر(ص) نقل می کند که: هرکس از شما خواست بین جماعت مسلمین تفرقه ایجاد کند و امر 1:حکومت مردم را غصب نماید و بدون مشورت به ولایت برسد, او را بکشید.17
شرط کارآمدی حکومت, انتخاب آزادانهء حاکمان توسط مردم است. حضرت امیر(ع) نیز کسی را به بیعت با خویش مجبور نکرد:
1وی در نامه به طلحه و زبیر نوشت: شما به اختیار خود با من بیعت کرده اید. و همانا مردم به خاطر سلطهء غالب و یا به خاطر مالی آماده با من بیعت نکرده اند.18 2کعب بن سور به مدینه آمد تا در مورد بیعت طلحه و زبیر تحقیق کند که آیا به میل خود بیعت کرده اند یا با اکراه و حضرت امیر(ع) راه تحقیق را بر او بازگذاشت.19 3حضرت امیر(ع) در مورد بیعت عبدالله بن عمر, به مالک گفت: آن را به اکراه از او نمی خواهم, راه را بر او باز گذارید.20
طبق این دیدگاه, فقیهانی که خود را واجد شرایط می دانند یا باید خود به تشکیل حکومت اقدام کنند و یا خود را در معرض انتخاب مردم بگذارند تا معلوم شود که کدام یک از مقبولیت بیش تری برخوردارند چون بدون پذیرش مردم, ولی فقیه کارایی نخواهد داشت. و بنابراین که یکی از این فقیهان, منصوب است نه همهء آنان, برای کشف او, به رای مردم نیاز است. پس با دید نصب, انتخاب مردم یا برای کارآمد کردن ولایت است و یا برای کشف ولی منصوب.
از دیدگاه ولایت انتخابی, مشروعیت حکومت ولی, ناشی از رای مردم به فرد واجد شرایط ذکرشده از جانب ائمه(ع) است, که از آن می توان به مشروعیت الهی مردمی تعبیر کرد. صاحب تفسیر شریف المیزان نیز در عصر غیبت, ولایت را از طریق شورا محقق می داند.21 بنابراین نظر بر همهء کسانی که خود را واجد شرایط می دانند واجب کفایی است که خود را در معرض انتخاب مردم بگذارند تا مردم به یکی از آنان ولایت را تفویض کنند. طبق قانون اساسی نیز:
پس از مرجع عالیقدر1 امام خمینی1 تعیین رهبر به عهدهء خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبری دربارهء همهء فقهای واجدشرایط مذکور در اصل پنجم و یکصدونهم بررسی و مشورت می کنند, هرگاه یکی از آنان را اعلم به احکام و موضوعات فقهی و مسائل سیاسی و اجتماعی یا دارای مقبولیت عامه یا واجد برجستگی خاص در یکی از صفات مذکور در اصل یکصدونهم تشخیص دهند او را به رهبری انتخاب می کنند. حکومت, تنها با ولی منصوب یا منتخب اداره نمی شود و نیازمند کارگزاران فراوانی است. از منظر نخست, ولی فقیه منصوب است اما دلیلی بر انتصاب دیگر کارگزاران حکومتی از جانب ائمه(ع) وجودندارد جز این که گفته شود ولی فقیه منصوب را بدون شرط باید پذیرفت و او در انتخاب کارگزاران حکومتی موظف به مشورت با مردم و عمل بر طبق خواست آنان نیست. در این صورت سایر دست اندرکاران حکومتی, مثل خود ولی, مشروعیتشان را از نصب او می گیرند ولی کارآمد بود نشان بسته به مقبولیت مردمی است. مرحوم امام که به ولایت انتصابی معتقد بود در این باره می گوید:
هرکدام در هر جایی که هستید, مامورینی که می خواهید بفرستید به اطراف, این مامورین را درست توجیه کنید که با ساخت مردم موافق باشند اینها با مردم همفکر باشند.22
ولی از منظر دوم, دیگر کارگزاران حکومتی نیز, مثل خود ولی, مشروعیتشان را از انتخاب مردم می گیرند. طبق هردو دیدگاه هرجا که مشروعیت یا کارآمدی حاکمان با رای مردم حاصل می شود, همهء مردمی که در کشور اسلامی زندگی می کنند از حق رای دادن برخوردارند و تفاوتی بین زن ومرد, مسلمان و غیرمسلمان نیست. البته بعضی از فقها, شرکت زنان در انتخابات را جایز ندانسته اند, و بعضی آن را بر مبنای توکیل پذیرفته اند:
زنان حق رای دادن دارند, زیرا انتخابات و رای دادن از قبیل توکیل است نه تفویض ولایت. و همین که انسان عضو جامعه ای باشد و در آن مالی یا حق دیگری داشته باشد حق توکیل دارد.23

2 نظارت

پس از انتخاب, نوبت به نظارت بر حکومت می رسد که حق مردم است. پس از تشکیل حکومت انتصابی یا انتخابی, مردم موظف به حضور در صحنهء سیاست و نظارت بر کار آن هستند. حضرت امیر(ع) هنگام معرفی ابن عباس به مردم بصره گفت: به او گوش دهید و فرمانش برید تا آن جا که او از خدا و رسول اطاعت می کند. پس اگر در میان شما حادثه ای 1:بدعتی ایجادکرد یا از حق منحرف شد بدانید که من او را از فرمانروایی بر شما عزل می کنم.24
در این حکم, مردم ناظر و داور بر عملکرد کارگزاری قرار داده شده اند که خود, مفسر قرآن و آشنا به احکام دین بوده است. لازمهء اطاعت از دستور حضرت امیر(ع) این است که مردم همواره بر ولی منصوب او نظارت داشته باشند تا اگر از حق منحرف شد اطاعتش نکنند. اگر نظارت نباشد هیچ گاه نمی توان ثابت کرد که او از مشروعیت ساقط شده است مگر این که خود بگوید.
طبق این سخن حضرت امیر(ع) علت وجوب نظارت مردم بر حاکمان, احتمال خطای آنان است که آن را به خود نیز نسبت داده است: پس ,از گفتن حق, یا رای زدن در عدالت باز مایستید, که من نه برتر از آنم که خطا کنم, و نه در کار خویش از خطا ایمنم, مگر که خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است.25 و اگر مسی ء بودم مرا سرزنش کنید. البته این سخن, جملهء شرطیه است و برای آن حضرت خطایی را ثابت نمی کند اما فلسفهء نظارت مردم بر حاکم را به وضوح می رساند. بعضی, نظارت مردم بر حکومت را ضامن امنیت و حفظ حکومت دانسته اند: آگاهی و مشارکت و نظارت همگان بر حکومت خودشان, خود برترین ضمانت حفظ امنیت در جامعه می باشد.26 و اگر مردم بخواهند جمهوری اسلامی را حفظ کنند, باید مواظب باشند که رئیس جمهور و نمایندگان مجلس انحراف پیدا نکنند از حیث قدرت طلبی و از حیث مال طلبی.27 حضرت امیر(ع) در سخنی دیگر, وضع حکومت را چنان ترسیم می کند که گویی شخص حاکم و برنامه ها و کارهای حکومتی, به جز اسرار جنگی, باید در معرض دید و نظارت مردم باشد: بدانید حق شماست بر من که چیزی را از شما نپوشانم جز راز جنگ.28 و از پیامبر(ع) نقل شده است که: هرکس را خدا به ولایتی بر مسلمین برساند و او خود را در برابر حاجت آنان مخفی بدارد, خدا خودش را در برابر نیازمندی و فقر او در روز قیامت مخفی می دارد.29 حضرت امیر(ع) نیز به فرماندار مکه نوشت: بین تو و مردم هیچ واسطه ای نباشد مگر زبانت و پرده ای نباشد مگر صورتت و مبادا نیازمندی را از ملاقات با او منع کنی.30
طبق اصل اولی, مردم در نظارت بر ولی فقیه و کارگزاران حکومتی آزادند, اما با گسترش جامعهء اسلامی, به نظر می رسد, نظارت عمومی دست کم - در بعضی موارد نظم عمومی را به هم زند و یا به علت کثرت اشتغال مردم, جامهءعمل به خود نپوشد از این رو مردم, که ناظران مشروع بر حکومت اسلامی هستند, می توانند راهکار تازه ای بیابند و از طریق آن نظارت کنند. یکی از راه های نظارت بر حکومت, از نظر قانون اساسی, نظارت مردم از طریق مجلس خبرگان است و بر طبق اصل صدویازده: هرگاه رهبر از انجام وظایف قانونی خود ناتوان شود یا فاقد یکی از شرایط مذکور در اصول پنجم و یکصد و نهم گردد, یا معلوم شود از آغاز فاقد بعضی از شرایط بوده است, از مقام خود برکنار خواهدشد. تشخیص این امر به عهدهء خبرگان مذکور در اصل یکصدوهشتم می باشد. این اصل, اهمیت جایگاه مجلس خبرگان و وظیفهء سنگین اعضای آن ها را بیان می کند. مردم برای انجام مسئولیت خود باید به آنان رجوع کنند و از آنان بخواهند که به وظیفهء خود عمل کنند.

3 شکایت

پای بندی به حق نظارت مردم, ایجاب می کند که در حکومت اسلامی, فرد یا نهادی به عنوان مرجع رسیدگی به نتیجهء نظارت مردم و احیانا شکایت آنان وجود داشته باشد.
حضرت امیر(ع) علاوه بر آن که مردم را به این امر مهم تشویق می کرد, خود نیز افرادی برای تحقیق پیرامون احوال شخصی و نحوهء ادارهء والیان می فرستاد و در بعضی موارد با رسیدن گزارش اینان, به عزل یا توبیخ عاملان خود اقدام می کرد.
نامه های 40 و 43 و 45 و 63 و 71 نهج البلاغه در همین موارد نوشته شده است. شکایت, همانند نظارت, از مقام های مختلف حکومتی در موارد شخصی و عمومی جایز است.
و تساوی مردم در برابر قانون الهی و دادگاه, ایجاب می کند که اگر کسی دعوای شخصی در مورد دین و ارث و با حاکم مسلمین دارد و یا ادعا می کند که حاکم حقوق عمومی را تضییع کرده است, بتواند آزادانه به مرجع قانونی مراجعه کند, و آنان نیز موظفند به طور مستقل عمل کنند و در مقام قضاوت, رئیس و مرئوس, رهبر و رهرو, غنی و فقیر و را به یک نگاه بنگرند. از این جا می توان به این نکته پی برد که قضاوت, هرچند از شئون حکومت است و قاضیان, منصوب حاکم هستند, اما این نصب باید به گونه ای باشد که اولا: قاضیان مستقل و آزاد به کار گمارده شوند, ثانیا: حین قضاوت در مورد این گونه شکایات, حاکم توان عزل آنان را نداشته باشد, والا نقض غرض می شود.
بعضی از علمای اهل سنت با استناد به آیهء فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله والرسول31 گفته اند چون اولی الامر بعد از الرسول ذکر نشده است, پس اولی الامر هم جزء مردم به حساب آمده اند و می شود مردم با آنان به تنازع برخیزند.32 و مردم حق نزاع با حکام و حکومت دارند.33 بعضی دیگر نیز به همین گونه به آیه استدلال کرده اند: تکلمه ء - فان تنازعتم - به خودی خود اجازهء اختلاف و رخصت و امکان تنازع را می رساند. اختلاف و تنازعی که به صورت عام موجه و می تواند مابین مومنین و اولی الامرشان باشد یا میان خودشان, چه دربارهء موضوعات مختلف حقه داخلی و چه دربارهء دستورات و شخص اولی الامر.34
این برداشت از آیه, این چنین مورد ایراد قرار گرفته است: مخاطب در سخن خدای بزرگ فان تنازعتم مومنانی هستند که در صدر آیه مورد ندا قرارگرفته اند و ظاهرا منظور از تنازع, تنازعی است که بین خود این مومنان واقع می شود نه بین اینان و اولی الامر.35
به نظر می رسد برداشت دوم صحیح تر است, ولی آیه امکان نزاع بین مردم و اولی الامر را نفی نمی کند و از این نظر ساکت است. برای این که ببینیم آیا می شود با ولی امر تنازع کرد یا نه, باید به ادله دیگر رجوع کنیم. صدر آیه وجوب اطاعت از اولی الامر را می رساند و اولی الامر هم همان طور که بعضی گفته اند36 منحصر در ائمه(ع) نیست و روایات در این خصوص, بیانگر حصر اضافی است نه حقیقی. بنابراین, نظارت, تنازع و شکایت از حاکمان اسلامی, اگر با اطاعت مانعه الجمع است حرام است وگرنه دلیلی بر حرمتش نداریم. و به نظر می رسد مواردی از قبیل نصیحت, اعتراض و نظارت و تنازع و شکایت از حاکم, به ویژه حاکم غیرمعصوم, لازمهء رابطهء خالصانه با او و موجب تقویت کارآمدی حکومت است. البته از طریق مراجع قانونی و به گونه ای که موجب هرج و مرج و تضعیف نظام نشود.

4 ارشاد

کار عمدهء حکومت اسلامی اجرای احکام شرعی و حکومتی است, و برای این کار نیازمند شناخت احکام اولی و ثانوی شرعی و تشخیص مصالح عمومی است. حکمرانان, اگر معصوم نباشند, در این شناخت و تشخیص در معرض خطا هستند. از این رو آگاهان همواره باید مراقب باشند و آرای آنان را در ترازوی نقد گذارند و اگر آن را خطا یافتند به ارشاد حاکمان بپردازند. ارشاد جاهل به حکم مستحب و مکروه, مستحب, و ارشاد جاهل به حکم واجب و حرام, واجب است, و ارشاد حاکم جاهل به قانون شرع و مصلحت از مهم ترین واجب ها می باشد و به این بهانه که حاکم یا هیئت حاکم عهده دار و مسئول آن هستند نمی توان از خود سلب مسئولیت کرد. باید از آن ها آگاه شد و ناآگاهان را نیز ارشادکرد.
ارشاد جاهلان به موضوع, همانند تبلیغ دین به جاهلان به احکام, گاهی واجب است. تنها در مواردی که اسلام نخواسته است به خاطر آن ها مردم در فشار قرارگیرند و بنا را بر مسامحه گذاشته است از قبیل طهارت و نجاست1 آگاه کردن دیگران به چیزی که موضوع حکم شرعی قرارمی گیرد و فرد را به زحمت می اندازد, رجحان ندارد. اما آن جا که به مردم نفعی می رسد, بیان موضوع, راجح است و در باب دماء و اعراض و احتمالا اموال نیز ارشاد جاهلان واجب است. مسائلی که مربوط به حقوق عموم مردم می شود نیز از امور مهم است و جاهلان به آن را باید آگاهانید. لزوم حضور مسلمانان در صحنه های سیاسی, اقتصادی, فرهنگی و و لزوم اظهارنظر آنان از همین باب است. وقتی برای اجرای یک سیاست اقتصادی و یا غیر آن از سوی حکومت, منابع هنگفتی از بیت المال هزینه می شود, از اشتباهی که در یک مسئله عرضی در مورد یک مسلمان رخ می دهد کم اهمیت تر نیست. هم چنین اگر حاکم تصمیمی بگیرد که به سبب آن, مثلا آزادی مشروع عدهء زیادی از شهروندان جامعهء اسلامی مخدوش می شود, این نیز از امور مهم است و برای جلوگیری از تضییع حقوق مردم باید سخن حق را اظهارکرد و کتمان آن گناهی بزرگ است و روایاتی که در مذمت کتمان علم وارد شده است, شامل این موارد نیز می شود.
با مراجعه به تاریخ دوران حکومت پیامبر(ص) در مدینه و حضرت امیر(ع) در کوفه, روشن می شود که با وجود حضور معصوم(ع) در راس حکومت, اصحاب آزادانه سیاست گذاری های حکومتی و نحوهء تدبیر امور مردم را مورد نقد قرار می داده اند و نظرهای خود را ابراز می نموده اند و معصومان(ع) نیز از اظهارنظر آنان استقبال می کرده اند. همین که اصحاب در اظهارنظر خود, با مخالفت ائمه(ع) روبه رو نشده اند دلیل بر تایید کار آنان از جانب ائمه(ع) است. چون اگر اظهارنظر در مقابل ائمه( ع) و یا اعلام نظر ابتدایی به آنان, شرعا مجاز نبود, ائمه(ع) آنان را نصیحت و یا نهی می کردند. به چند نمونه از اظهارنظر مرشدانهء اصحاب توجه کنید: 1 یکی از زنان ایستاد و از پیامبر(ص) خواست که برای زنان وقت مشخص قراردهد1.37 2 حباب بن منذر در جنگ بدر, وقتی پیامبر(ص) مسلمین را در نزدیک ترین چاه بدر فرودآورد, چنین اظهارنظر کرد: ای رسول خدا آیا این منزلی است که خدا تو را در آن فرود آورده است و بنابراین, نباید جلو یا عقب تر از آن برویم یا این که نظر تو و حیلهء جنگی است؟ پیامبر(ص) فرمود: نظر و حیلهء جنگی است. حباب گفت: ای رسول خدا همانا این منزل مناسبی نیست, مردم را به پای دار تا به چاه آبی که به دشمن نزدیک تر است برسیم و فرودآییم و حوض پرآبی بسازیم, آن گاه با آنان بجنگیم.
در این صورت ما آب خواهیم داشت و آنان تشنه می مانند1 پیامبر(ص) گفت: ای حباب, نظرت را پیش نهادی. آن گاه مسلمانان همراه خود را حرکت داد و کنار نزدیک ترین آب فرودآمد و به آن چه حباب نظرداده بود عمل کرد.38
3 رسول خدا(ص) نزد آنان آمد و آنان از او خواهش کردند که سمره بن جندب را حکم قراردهد.39
4 مالک اشتر به حضرت امیر(ع) پیشنهاد داد که او را برای حکمیت انتخاب کند.40 و احنف پیشنهادکرد که عضو علی البدل باشد.41
5 مالک اشتر وضعیت کمبود و گرانی آب را برای حضرت امیر(ع) توصیف کرد و گفت: از تشنگی بمیریم درحالی که شمشیرهایمان به کمرمان بسته و نیزه هامان در دستمان است؟ 42
6 مالک اشتر قبل از افتادن فرات به دست سپاه شام به حضرت امیر(ع) گفت: همانا آنان در رسیدن به آب و زمین هموار بر تو سبقت گرفته اند. اگر صلاح بدانی, پیش برویم تا از آنان بگذریم و به روستایی رسیم که از آن خارج شده اند.43
7 مالک اشتر به حضرت امیر(ع) گفت: به خدا قسم ای امیرمومنان اگر مرا به سوی معاویه فرستاده بودی, از این شخص برای تو بهتر بودم.44
81 ابن عباس و مغیره بن شعبه به حضرت امیر(ع) در مورد ابقای مقاویه و عمال عثمان اظهار نظر کردند, حضرت به آنان چنین پاسخ داد: ای ابن عباس تو نظرت را به من می گویی و من ملاحظه می کنم, پس آن گاه که از اجرای نظر تو سر باز زدم تو از من اطاعت می کنی.45
حاکم برای دستیابی به نظرهای مردم, می تواند با آنان مکاتبه و مذاکره کند و یا به مشورت بنشیند. هرگاه دایرهء حکومت حاکم گسترش یافت و احتیاجات و تکالیف زیادی متوجه او شد, قهرا نیازمند زیادکردن مشاوران و ایادی و عمال در دایره های مختلف حکومتی است.
از مهم ترین دلایل ضرورت مشورت حاکم با مردم و آزادی در اظهارنظر خود, آیات و روایاتی است که شان نزول و بیان آن ها, حساس ترین مسائل مردم است. هرچند حتی نتیجهء مشورت, به لحاظ نظامی زیانبار بوده و رای پیامبر(ص) صائب بوده است, ولی برای اهمیت بخشیدن به این اصل بنیادی در روند ادارهء جامعه, پیامبر(ص) از نظر خود اغماض و به نظر جمع عمل کرده است.46
برخی گفته اند: آیهء وشاورهم فی الامر وجوب مشورت بر پیامبر(ص) را می رساند و به طریق اولی وجوب مشورت را برای جانشینان پیامبر(ص) ثابت می کند.47 و بعضی می گویند: خدا و پیامبر از مشورت بی نیازند و معصومان(ع) علم غیب دارند و از خطا هم مصون هستند, بنابراین در کشورداری خطا نمی کنند تا این که برای پیشگیری از آن مجبور به مشورت باشند.
به نظر می رسد آنان علم غیب دارند اما در اجرای احکام کلی شرعی و تشخیص مصالح عمومی موظف به استفاده از آن نبوده اند. از پیامبر(ص) نقل شده است که: من جز بشر نیستم, شما دعوی نزد من آورید و شاید بعضی از شما دلیلش را بهتر از دیگری تبیین کند و من به نفع او حکم دهم. اگر به نفع کسی حکم کنم که مستحق نیست, او نباید آن را بگیرد که چیزی جز پارهء آتش نیست.48 علاوه بر آن, امر به مشاوره با مردم متوجه همهء حاکمان اسلامی است و به فرض که پیامبر(ص), به دلیل روایت, مکلف به آن نباشد, ظهور امر در وجوب, برای حاکمان غیرمعصوم باقی است. و پیامبر( ص) مورد آیه نیست تا خروجش از تحت وجوب آیه, مستهجن باشد بلکه مخاطب آیه است.
هرچند گفته اند دیگر امرهای ذکرشده در آیه مستحبی است, اما با توجه به این که ظهور سیاقی ضعیفترین ظهور است, نمی تواند بر ظهور لفظ امر در وجوب مقدم شود.
ممکن است تصورشود که امر در آیه, عقیب توهم خطر است و بیش از اباحه را نمی رساند ولی توهم حظر به خاطر اصل مشورت پیامبر(ص) با مردم نبوده بلکه جواز پیروی آن حضرت از رای اکثر مجاهدان مورد شک بوده است.
بعد از مشورت حاکم با مردم و شنیدن نظر آنان, حکم عملی به نتیجهء مشورت و تبعیت از آرای مردم مورد بحث قرار می گیرد. بدون شک مردمی که حکومت اسلامی را پذیرفته اند, نمی توانند به کنارنهادن حکم اسلام نظربدهند سخن خدا برترین سخن و بیش از هر حکمی, هم آهنگ با مصالح واقعی مردم می باشد. اما در محدودهء تشخیص مصالح عمومی و کیفیت اجرای آن ها, بنابر نظریهء انتخاب, مردم می توانند در آغاز توکیل, با حاکم شرطکنند که باید از نظر آنان پیروی کند و این شرط خلاف شرع نیست. و بنابر نظریهء انتصاب نیز تشخیص مصالح عمومی شان فقیه نیست چون تشخیص موضوع است و به عهدهء عرف نهاده شده است. ممکن است گفته شود فقیه حاکم برای تشخیص مصالح نصب شده است و او عهده دار شناخت موضوع حکم و خود حکم می باشد. ولی فقیه آرای متخصصان مسائل مختلف کشوری را می شنود ولی نظر خودش, قانون است.
هرچند این استدلال, قوی به نظر می رسد اما می توان گفت همان گونه که قاضی منصوب از جانب ائمه(ع) موظف است طبق بینه حکم کند, حاکم منصوب نیز باید چنین کند و آرای آگاهان عادل به منزلهء بینه برای تشخیص موضوعات احکام حکومتی است. و در تعارض بینات, قوت و کثرت آن ها اطمینانآورتر است. البته قاضی به علم خود نیز می تواند عمل کند, به شرط این که هرکس دیگری هم که در جای او باشد و قرائن و شواهد را ملاحظه کند برایش قطع حاصل شود. به نظر می رسد تشخیص موضوعات احکام حکومتی و تشخیص مصالح, باید به عهدهء مجموعهء برجسته ترین آگاهان جامعه باشد تا مردم به آن اطمینان پیدا کنند و زمینهء پذیرش آنان فراهم شود و عقلا, گردن نهادن به قانون مصوب را نیکو شمارند. کارآمدی حکومت فقیه منصوب یا منتخب در این است که حتی الامکان به آرای مردم عمل کند تا رضایت آنان را به دنبال داشته باشد. رضایت مردم از امور مهم سیاسی است که با ازبین رفتن آن, در بسیاری از موارد, حکومت به خطر می افتد. حفظ نظام اسلامی ایجاب می کند که در مواردی که جلب رضایت مردم مستلزم خلاف شرع نیست, حتی اگر به صلاحشان نمی باشد, به نظر آنان عمل شود. قرظه بن کعب یکی از والیان حضرت امیر(ع), درنظر داشت برای مردم توسط خودشان نهری حفر کند, مردم هرچند به نفع آنان بود - به این کار راضی نبودند. قرظه برای جلب رضایت حضرت امیر(ع), چند مامور پیش فرستاد. امیرمومنان (ع) چنین نوشت: 1اینان از من خواستند به تو نامه بنویسم که مردم را به حفر نهر به کار گیری و من موافق نیستم کسی را که به کاری مایل نیست مجبورکنم.49
در جنگ صفین نیز وقتی مردم حضرت را برای پذیرش حکمیت تحت فشار قراردادند, رای آنان را پذیرفت: من شما را از حکومت حکمین نهی کردم پس شما امتناع کرده, مخالفت نمودید مانند مخالفین پیمان شکن تا این که به میل و خواهش شما رفتارکردم. 50 بدون شک, صلاح مسلمانان در ادامهء جنگ با معاویه بود, اما وقتی بسیاری از جنگجویان در مقابل امام(ع) ایستادند و تصمیم به کشتن او گرفتند, مصلحت مسلمانان در پذیرش رای و جلب رضایت آنان قرارگرفت. سکوت دردآور بیست وپنج سالهء آن حضرت نیز بدین گونه قابل توجیه است.
رضایت مردم و توجه به نظر آنان آن قدر مهم است که حضرت امیر(ع) به مالک سفارش می کند: اگر رعیت به تو گمان ستمگری بردند, عذر و دلیلت را برای آنان آشکارکن و با این کار, گمان هایشان را از خود دورکن, زیرا در این کار ریاضت و عادت دادن است به خود و مهربانی بر رعیت.51
مرحوم امام خمینی, رجوع به ولی فقیه و کارشناسان امور کشوری و عمل به نظر آنان را از باب رجوع جاهل به عالم می دانست: شما کارشناس اسلامی هستید و قواعد اسلام را می دانید, لکن بعضی مسائل سیاسی را شماها هم نمی توانید حلش کنید محتاج به اینها هستید.52 همو نیز گفت: هرچه هست ملت است. حکومت ها باید بر طبق امیال ملت عمل بکنند. بر طبق مصالح ملت عمل بکنند. امروز مثل سابق نیست که یک دولتی بیاید و هر غلطی می خواهد بکند. خیر, باید موافق امیال صحیح ملت عمل بکند. نوکر ملت باید باشد, نه آقای ملت.53 در قانون اساسی نیز, شورا از ارکان ادارهء کشور و محور تصمیم گیری شناخته شده54,و در مسائل بسیار مهم اقتصادی, سیاسی, اجتماعی و فرهنگی, همه پرسی و مراجعه مستقیم به آرای مردم, به عنوان راه حل مطرح شده است.55
بنابراین, در مواردی که نظر ولی فقیه با نظر مردم متفاوت است, به جای این که بر سخن خود به عنوان رئیس حکومت اصرار ورزد و به آن جامهء عمل بپوشاند, باید با استدلال قوی خود, مردم را به پذیرش نظر خود متقاعدکند و با استفاده از ابزار تبلیغی, مصلحت مردم را به آنان بشناساند و با جلب حمایت مردمی, قانون بنویسد.
اگر مردم در عمل, به یک یا چند حرام شرعی پافشاری کردند و مخالفت حکومت با آنان اثری جز عدم رضایت آنان درپی نداشت, ظاهرا از باب عدم قدرت, تکلیف, از حاکم ساقط می شود. و اگر نارضایتی آنان به گونه ای است که نظام مسلمین به خطر می افتد و اجرای بقیهء احکام شرعی نیز متوقف می شود, از باب تزاحم و وجوب عمل به حکمی که ملاک قوی تری دارد, باید مردم را به حال خود گذاشت و تلاش کرد تا از طریق فرهنگی, نه اجبار, به اجرای احکام شرع, که بهترین حکم هاست, رویآورند. ضعف حکومت ها آن گاه بروز می کند که به جای تبلیغ استدلال ها و تحلیل های خود, به اجرای آمرانه نظرهای خود گرایش پیدا کنند.
حضرت امیر(ع) قیس بن سعد را والی مصر کرد. قیس به مردم گفت: با آن حضرت بیعت کنید. مردم خربتا گفتند: ما در حقانیت امارت حضرت شک داریم و نمی دانیم وضعیت قتل عثمان چطور بوده است. ما با تو مخالفتی نمی کنیم تا ببینیم نتیجهء تحقیقمان چه می شود. حضرت به قیس نوشت: با اینان جنگ کن. او پاسخ داد که جنگ با اینان به صلاح نیست. از طرف دیگر, طرفداران معاویه شایع کردند که قیس به معاویه پیوسته است. حضرت او را عزل کرد و محمدبن ابی بکر را به ولایت مصر گمارد. قیس نزد حضرت آمد و موقعیت آن جا را توضیح داد. حضرت امیر(ع) او را تصدیق کرد و بنا به نقل یعقوبی, قبل از جنگ صفین, قیس را به عنوان استاندار جدید آذربایجان برگزید.
اما بنابر نقل بلاذری, انتخاب قیس بعد از جنگ صفین بوده است.56 و پس از کشته شدن محمدبن ابی بکر, حضرت گفت: برای مصر, کسی جز یکی از این دونفر مناسب نیست: یاور ما که از مصر عزلش کردیم یعنی قیس یا مالک بن حارث یعنی اشتر.57 ابوعبیدهء سلمانی, با این که ثقه و از اولیای علی1 است58 در جنگ صفین شرکت نکرد و گفت: در حقانیت آن شک داریم به منطقه میآییم و جدا خیمه می زنیم تا حق بر ما روشن شود. امام(ع) گفت: آفرین, این فهم در دین است هرکس به این راضی نشود جائر و خائن است.59
ربیع بن خثیم نیز که از زهاد ثمانیه بود, نتوانست حقانیت حضرت امیر(ع) را در جنگ صفین درک کند و از حضرت خواست که او را به منطقهء دیگری بفرستد که موقع جنگ در این منطقه نباشد و حضرت(ع) نیز چنین کرد.60

5 نصیحت

نصیحت, در لغت, به معنای اخلاص و صداقت61 و خیرخواهی62 و اطاعت63 آمده است. معنای سوم در کتاب های معتبر و قدیمی نیامده و با این روایت حضرت امیر(ع) نیز سازگار نیست: حق شما بر من نصیحت کردن من به شماست.64 اگر نصیحت, به معنای اطاعت باشد باید گفت اطاعت حضرت از مردم و جلب رضایت آنان در بعضی از موارد لازم است. معنای دوم نیز با النصیحه لله65 و النصیحه لکتاب الله که در روایت آمده است سازگار نمی باشد, چون خیرخواه خدا و کتاب خدابودن معنای روشنی ندارد, مگر این که گفته شود, منظور خیرخواهی برای مردم با قصد قربت است. معنای اولی به نظر می رسد مناسب ترین معناست و با روایات فوق نیز سازگار است. نصیحت به خدا و قرآن و حاکمان و مسلمانان, یعنی خالص بودن در برابر خدا و پیامبر(ص) و حاکمان و کتاب خدا و مردم. همان گونه که انسان باید نسبت به خدا خالص باشد و ظاهر و باطن کار و عبادتش یکی باشد, در برابر پیامبر(ص) و حاکمان و مردم نیز باید چنین باشد. برخورد خالصانه با پیامبر(ص) و حاکم, یعنی مواجهه بدون ریا و نفاق و غش.
یک مسلمان, آن گونه با اینان رفتار می کند که در دل دارد و به آن معتقد است, نه این که در ظاهر از آنان تعریف کند و اطاعت نشان دهد, اما در دل به آن راضی نباشد.
برخورد خالصانه و صادقانه با حاکم نه به معنای طرفداری محض از اوست و نه به معنای مخالفت مطلق با او بلکه بدین معناست که اگر آنان را عادل و اطاعتشان را لازم می داند, اطاعت کند. همان گونه که بعد از آن که کمیل با عبدالرحمن بن اشیم جنگید, حضرت امیر(ع) به او نوشت: امامت را نصیحت کردی66, و اگر آنان را گناهکار یا خطاکار می بیند, به آنان تذکردهد: هرکس عیب تو را به تو بنمایاند تو را نصیحت کرده است.67 و هرکس نصیحت نکرد, دوستی اش را خالص نکرده است.68 به کارگیری کلمهء غش در مقابل نصیحت در بعضی از روایات نیز معنای اول را تایید می کند.69
ممکن است به نظر برسد نصحت له با نصحته فرق دارد, اولی به معنای اطاعت است همانند النصیحه لائمه المسلمین و دومی به معنای پند و اندرزدادن اما با توجه به لغت و کاربرد نصیحت در روایات معلوم می شود که بین این دو فرقی نیست. در روایات هم النصیحه لائمه المسلمین به کار رفته است و هم واما حقکم علی, فالنصیحه لکم و نصحتک امامک.
طبق روایتی از حضرت امیر(ع), کسی را در حضور مردم نباید نصیحت کرد چون باعث کوبیدن شخصیت اوست.70 از طرف دیگر, بنا به سخن امام سجاد(ع), نصیحت شونده باید بالش را برای نصیحت کننده نرم کند و به او گوش فرادهد7, نصیحتش را بپذیرد72, او را از همه بیش تر دوست بدارد.73
در تاریخ حکومت اسلامی, مواردی که مردم به حاکمان نصیحت کرده اند کم نیست از جمله: نصیحت ابوالاسود دولی74 و احنف بن قیس75 به حضرت امیر(ع), و نصیحت قیس بن سعد به محمدبن ابی بکر76 و نصیحت زنی به عمر77 و نصیحت حضرت امیر(ع)78 و عماریاسر به عثمان.79 البته نصیحت باید به گونه ای باشد که موجب تضعیف نظام نشود.

6 امر و نهی

کسی که به حکمی جاهل است ارشاد می شود, و کسی که می داند سخن و یا عملش خلاف است مورد امرونهی قرار می گیرد. اگر حاکم اسلامی مشروعیتش را از دست داد و هم چنان غاصبانه به حکومت ادامه می دهد, امرونهی او بر همگان واجب کفایی است و اگر در عین حقانیت, در مواردی, به حکم خدا عمل نمی کند و مرتکب حرام می شود, اگر جاهل به حکم شرع است, باید او را ارشاد کرد و اگر عالم است نهی او واجب می باشد. البته عمل نکردن او به احکام خدا اگر به گونه ای است که منجر به فسق او می شود, خود به خود از حکومت ساقط می شود, چون عدالت, شرط قطعی حاکم اسلامی است اما ممکن است گفته شود خطاهای حاکمی که, از آغاز حکومتش مشروع بوده است, اگر جزئی و شخصی باشد و ضرری به کرامت اسلام و مسلمین نزند, حکم به انعزال او یا جواز خروج بر او مشکل است, بلکه بنا بر این که عدالت ملکه است - شاید انجام آن, او را از عدالت خارج نکند. و به فرض که از عدالت خارج شود, باید او را نصیحت و ارشادکرد, و جدا بعید است که در مورد چنین حاکمی نوبت به خروج بر او و راه انداختن جنگ مسلحانه بشود.80
بنابراین که عموم مردم, مخاطب آیهء امربه معروف81 هستند, در غیر از مجروح کردن و کشتن, همه باید مستقیما به این وظیفهء مهم عمل کنند و نیازمند اجازهء حاکم نیستند. و اگر وظیفه شان خروج بر حاکم است که منجر به جرح و قتل او می شود, باید از حاکم مشروع اجازه بگیرند یعنی ابتدا باید حاکم مشروع معین شود و رهبری خروج بر حاکم غاصب را به عهده بگیرد.
بعضی گفته اند: مسئول کل و مرجع اصلی و مخاطب به برقراری معروف و قلع منکر به هر وسیلهء ممکن, امام امت است لکن مردم باید مشارکت داشته باشند182 و اضافه کرده اند که: ائمه(ع) اجازهء امربه معروف برای عموم را صادر فرموده اند حتی در روایت, بر دوری کردن و مقداری تنبیه بدنی هم تصریح شده است.83 پس طبق مبنای دوم هم, امرونهی کردن حاکم, به اجازهء او نیست. مسئولیت ادارهء صحیح جامعه و برپایی قسط, تنها بر دوش حکومت نیست خدا رسولانش را فرستاده است تا مردم برای برپایی قسط بپاخیزند.84 و طبق قانون اساسی: در جمهوری اسلامی ایران, دعوت به خیر, امربه معروف و نهی ازمنکر وظیفه ای است همگانی و متقابل, بر عهدهء مردم نسبت به یکدیگر, دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت.85
گاهی امرونهی در مورد نظام سیاسی اسلامی است. در این صورت می توان گفت: بر این فرض که در عصر غیبت, هرگونه نظامی می تواند مشروع باشد و با اجرای احکام الهی, عنوان حکومت اسلامی بر آن صدق می کند, اظهارنظر ارزشی و بیان قضایای انشایی در مخالفت با نظام موجود, و طرفداری از نظام بهتر اسلامی, اگر به اختلال امور مسلمین منجرنشود, مجازاست و می توان از حاکمان خواست که به تغییر نظام بپردازند.
اما بر این مبنا که در عصر غیبت نیز تنها, شکل حکومت مبتنی بر ولایت فقیه مشروع است چنین امر و نهی مجاز نیست عبدالله بن ابی, بعد از جنگ بنی المصطلق گفت: ما عزیزان کنونی مدینه را از شهر خارج می کنیم و ذلیلان و کنارزده شدگان را به عزت می رسانیم.86 طلحه و زبیر و ایادی آنان نیز در دایرهء حکومت حضرت امیر(ع) بودند و حاکمیت آن حضرت را قبول نداشتند خوارج نیز, در حروراء برای خود امام الصلوه و امام الحرب معین کردند و نظام امامت را منکرشدند اما هیچ کدام قبل از این که در مقابل عامهء مسلمین صفآرایی کنند, با مقابله و مقاتلهء حضرت امیر(ع) مواجه نشدند. امرونهی حکومت به قصد تغییردادن حاکم نیز, اگر حکومت در شخص او متعین نیست, به شرط عدم تضییع حقوق عمومی, در محدودهء بیان جایز است.
گاهی امرونهی حکومت متوجه عملکرد حاکم است. حاکم در معرض خطاست و علاوه بر ارشاد و نصیحت او می توان در مواردی باید_ او را امرونهی کرد. از امام حسن(ع) نقل شده است که: سیاست این است که حقوق خدا و زندگان و مردگان را رعایت کنی... و اما حقوق زندگان این است که... هرگاه ولی امر از راه راست منحرف شد با صدای بلند به او اعتراض کنی.87
در تاریخ حکومت اسلامی به موارد زیادی برمی خوریم که مردم به انتقاد از عملکرد حاکمان زبان گشوده اند و به آنان امرونهی کرده اند. ازجمله:
الف. اعتراض به عملکرد نظامی:
1 اعتراض عمر به پیامبر(ص) در صلح حدیبیه88, و در مورد انتخاب اسامه.89 2 اعتراض معتب بن قشیر به پیامبر(ص) روز جنگ احد.90
3 اعتراض های متعدد به حضرت امیر(ع) در جنگ صفین91 و جکمکل92 و پس از آن و جنگ با معاویه93, و جنگ با خوارج.94 4 اعتراض های متعدد به امام حسن(ع) در مورد صلح با معاویه.95
ب. اعتراض به عملکرد سیاسی:
1 چند اعتراض مالک اشتر به حضرت امیر(ع)96 2 اعتراض محمدبن ابی بکر به حضرت امیر(ع) 97 3 اعتراض و برائت جویی عفان بن شرحبیل از حضرت امیر(ع).98
ج. اعتراض به عملکرد اقتصادی:
1 اعتراض بعضی به پیامبر(ص) در مورد نحوه ء تقسیم غنائم99 2 اعتراض مالک به حضرت امیر(ع) 3 اعتراض بعضی به حضرت امیر(ع) در مورد عدم تقسیم اموال بغاه جمل.100
د. اعتراض به عملکرد قضایی:
اعتراض یمنی ها به حضرت امیر(ع) در مورد اجرای حد به نجاشی101 در مواردی, اعتراض به عملکرد خلفا نیز گزارش شده است.102
البته امروزه این گونه حقوق جایگاه قانونی پیدا کرده و از طرق ویژه اعمال می شود. در مثل در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران این امر به عهدهء مجلس خبرگان نهاده شده, چنانکه نظارت بر رئیس جمهوری بر عهدهء مجلس شورای اسلامی است. و نیز نهادهایی دیگر چون سازمان بازرسی عملکرد سایر مسوولان را زیر نظر دارد.
حضور مستمر در صحنهء اجتماع بدان است که با این نهادها و سازمانها ارتباط بیشتری داشته باشند گرچه گاهی حضور مستقیم خود آنان و استفاده از این حق لازم است.

7 مخالفت

آنچه به اجمال می توان بیان داشت اینست که, باید به حکم حاکم عمل شود103 و دستورات حکومتی وی مراعات گردد. و این یک اصل است, از سوی دیگر این اصل فراتر از اصول مسلم شریعت نیست. امیر مومنان(ع) فرمود: بر امام فرض است که به ما انزل الله حکم کند و امانت را ادا نماید. پس هرگاه چنین کرد, بر مردم واجب است که از او بشنوند104
چنانچه در بحث قبل گفته آمد امروزه اعمال این امور مجاری قانونی پیدا کرده و ضمن نهادهای قانونی پیش بینی شده است. گفتنی است که این مساله مجال بحث و تحقیق گسترده تری را طلب می کند که امیدوارم توفیق یار گردد تا بدان به پردازم. سخن پایانی این مقاله این است که به طور کلی در مواردی که حقوق مردم تضییع نشود و به اختلال نظام مسلمین منجرنگردد, مردم آزادی سیاسی دارند. مردم و حکومت باید بکوشند تا حقوق یکدیگر را بشناسند و پاسدار آن باشند.
محدود شدن دایرهء آزادی سیاسی مردم در بعضی موارد, ریشه در صفات ناپسند اخلاقی حاکمان و یا عمل آنان, و در بعضی موارد ناشی از عقیده و عمل نادرست مردم است, که اسلام با مذمت این عوامل محدود کنندهء آزادی, زمینهء توسعهء صحیح آن را فراهم کرده است:
1 صفات ناپسند اخلاقی حاکمان:
ضیق صدر,105 غضب,106 ازخود راضی بودن,107 ارزش قائل نشدن برای مردم,108, طمعکار بودن109 قدرت طلبی, استبداد به رای,110 احساس ضعف و عدم اعتماد به نفس, دلبستگی به حکومت,111 احساس استغنا.112
2 عمل نادرست حاکمان:
از بین بردن مساوات, اجازه دادن حاکم به مردم که او را مدح و ستایش کنند و برای تعظیم او خود را تحقیر نمایند, 113 مبارزه طلبی با گروهی از مردم جامعه و یا با ملل دیگر به جز در مورد جهاد ابتدایی,114 روی کارآمدن افراد ضعیف و نالایق,115 عدم ارتباط مستقیم با مردم.116
3 عقیده و عمل نادرست مردم:
اعتقاد مردم به معصوم بودن حاکم به طور مطلق, اعتقاد به رفع خطا از حاکم, اعتقاد به تایید حتمی همهء کارهای حاکم از جانب امام عصر(ع), اعتقاد به این که اعتراض به حاکم, از قدرت او می کاهد و او را در ادارهء امور کشوری ناتوان می کند, و.
بنابر آن چه گذشت, آزادی سیاسی, آزادی مردم در صحنهء سیاست و یا نبود فشار سیاسی است. و به دلیل( لزوم اهتمام به امور مسلمانان) و( مسئولیت حاکم در قبال رعیت), مردم در نظام اسلامی باید در صحنه سیاست حاضرباشند و با استفاده از آزادی سیاسی, حضور سیاسی خود را تقویت نمایند. مردم آزادند که حاکمان واجد شرایط را برگزینند و بر حکومت اسلامی نظارت کنند و اگر به جهل یا خطای او پی بردند, او را به تناسب ارشاد, نصیحت, امرونهی نمایند و از او نزد مرجع مستقل قضایی شکایت کنند, و در مواردی به مخالفت با او بپردازند.
حضور مستمر مردم و نظارت دقیق بر کار حاکمان و نصیحت و اعتراض به آنان, با کار روزمرهء مردم سازگار نیست و ممکن است رها شود و یا, در بعضی از موارد, با نظم عمومی منافات داشته باشد و به مصلحت جامعهء اسلامی نباشد از این رو مردم می توانند استفاده از این آزادی ها را قانون مند کنند و افراد یا نهادهایی, نظیر مجلس شورا و خبرگان, را برای انجام این وظیفهء مهم انتخاب کنند.


پی نوشت ها:
1. منتسکیو, روح القوانین, ص293.
2. کارل کوهن, دموکراسی, ترجمهء فریبرز مجیدی, ص184.
3. کریم یوسف احمد کشاکش, الحریات العامه فی الانظمه السیاسیه المعاصره, ص61.
4. جعفری لنگرودی, ترمینولوژی حقوق, ص31.
5. مصطفی رحیمی, قانون اساسی ایران و اصول دموکراسی, ص190.
6. طباطبایی موتمنی, آزادیهای عمومی و حقوق بشر, ص96.
7. علامهء مجلسی, بحارالانوار (چاپ اسلامیه) ج74, ص337و116. عن النبی(ص): من اصبح ولم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم. نیز به همین مضمون ص338 و 339.
8. نظیر سخن خدا: واصلحوا ذات بینکم. و سخن پیامبر(ص): اصلاح ذات البین از اقامهء نماز و دادن زکات فراتر است.
9. حسن سیدعلی القبانچی, شرح رساله الحقوق ج, ص375.
10. تاریخ طبری (دارالکتب العلمیه, بیروت) ج3, ص:68 وان رایتم عاملا عمل غیر الحق زائغا, فارفعوه الی وعاتبونی فیه, فانی بذلک اسعد, وانتم بذلک جدیرون 11. علامهء مجلسی, بحارالانوار (بیروت) ج72, ص38. عن النبی(ص): کلکم راع وکلکم مسوول عن رعیته.
12. ابن طاووس, کشف المحجه, ص180.
13. حسینعلی منتظری, ولایه الفقیه ج, ص505.
14. ابن الاثیر, الکامل (دار صادر, بیروت) ج3, ص:193 فغشی الناس علیا فقالوا: نبایعک, فقد تری ما نزل بالاسلام وما ابتلینا من بین القری. فقال علی(ع): دعونی والتمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه وله الوان لاتقدم به القلوب ولاتثبت علیه العقول. ولما اجتمعوا یوم البیعه وهو یوم الجمعه حضر الناس المسجد وجاء علی(ع) فصعد المنبر وقال: ایها الناس عن ملا واذن ان هذا امرکم لیس لاحدک فیه حق الا من امرتم وقد افترقنا بالامس علی امر وکنت کارها لامرکم فابیتم الا ان اکون علیکم الا وانه لیس لی دونکم الا مفاتیح مالکم, معی ولیس لی ان آخذ درهما دونکم.
15. نهج البلاغه, صبحی صالح, خطبهء:27 ولکن لارای لمن لایطاع.
16. علامهء مجلسی, بحارالانوار, ج44, ص:65 1ولیس لمعاویه بن ابی سفیان ان یعهد الی احد من بعده عهدا بل یکون الامر من بعده شوری بین المسلمین
17. عیون اخبارالرضا, ج2, ص62.
18. نهج البلاغه, نامهء:54 1وانکما ممن ارادنی وبایعنی وان العامه لم تبایعنی لسلطان غالب ولا لعرض حاضر.
19. تنقیح المقال, ج, ص186 الکامل, ج3, ص:215 وسار کعب بن سور الی اهل المدینه یسالهم. فلما قدمها اجتمع الناس الیه, وکان یوم جمعه, فقام وقال: یا اهل المدینه, انا رسول اهل البصره, نسالکم هل اکره طلحه والزبیر علی بیعه علی ام اتیاها طائعین؟
20. مالک الاشتر, ص:228 فامر علی(ع) باحضار عبدالله بن عمر, فقال له: بایع, قال: لاابایع حتی یبایع جمیع الناس. فقال له علی(ع): فاعطنی حمیلا ان لاتبرح. قال: ولااعطیک حمیلا. فقال الاشتر: یاامیرالمومنین ان هذا رجل قد امن سوطک وسیفک فدعنی اضرب عنقه. فقال(ع): لست ارید ذلک منه علی کره, خلوا سبیله.
21. علامهء طباطبایی, المیزان, ج4, ذیل بحث تکوین اجتماع.
22. امام خمینی, صحیفهء نور, ج15, ص216.
23. مجلهء پیام زن, سال اول, ش6, مقالهء زن و سیاست از شهید مطهری.
24. شیخ مفید, مصنفات الشیخ المفید, ج, ص:420 یامعشر الناس! قداستخلفت علیکم عبدالله بن العباس, فاسمعوا له واطیعوا امره مااطاع الله ورسوله, فان احدث فیکم او زاغ عن الحق فکاعلمونی اعز له عنکم فانی ارجو ان اجده عفیفا تقیا ورعا, وانی لم ادله علیکم الا وانا اظن ذلک به غفرالله لنا ولکم.
25. نهج البلاغه, خطبهء:216 فلاتکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل, فانی لست فی نفسی ثبوت ان اخطی ولا آمن ذلک من فعلی, الا ان یکفی الله من نفسی ماهو املک به منی.
26. امام خمینی, صحیفهء نور, ج2, ص259.
27. همان, ج16, ص32.
28. نهج البلاغه, نامهء:50 الا وان لکم عندی اکلا احتجز دونکم سرا الا فی حرب.
29. مسند احمدبن حنبل, ج5, ص:239 قال رسول الله(ص): من ولی من امرالناس شیئا فاحتجب عن اولی الضعفه والحاجه, احتجب الله عنه یوم القیامه.
30. نهج البلاغه, نامهء67.
31. نساء(4) آیه:59 یاایها الذین آمنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی الامر منکم, فان تنازعتم فی شیءک فردوه الی الله والرسول ان کنتم تومنون بالله والیوم الآخر
32. ر.ک. محمدالبهی, الدین والدوله, ص543و547.
33. خلافت و ملوکیت, ص34.
34. مهدی بازرگان, بازیابی ارزشها, ص370.
35. حسینعلی منتظری, ولایه الفقیه, ج, ص438.
36. همان.
37. محمدیوسف مصطفی, حریه الرای فی الاسلام, ص91.
38. همان, ص69 نیز ر.ک: سیوطی, الدرالمنثور, ج2, ص90.
39. تاریخ یعقوبی, ترجمهء آیتی, ج, ص438.
40. منقری, وقعه صفین, ص500.
41. تاریخ طبری, ج3, ص103.
42. مالک الاشتر, ص133.
43. همان, ص131.
44. همان, ص186.
45. تاریخ طبری, ج2, ص:704 (فقال ابن عباس: فقلت لعلی: اما اول ما اشار به علیک فقد نصحک واما الآخر فغشک وانا اشیر علیک بان تثبت معاویه فان بایع لک فعلی ان اقلعه من منزله. قال علی(ع): لا والله لااعطیه الا السیف. فقلت: یا امیرالمومنین: انت رجل شجاع لست بارب بالحرب, اما سمعت رسول الله(ص) یقول: الحرب خدعه؟ فقال علی(ع): بلی1 یابن عباس من هنیئاتک وهنیئات معاویه فی شی ء, تشیر علی واری فاذا عصیتک فاطعنی. قال: فقلت: افعل ان ایسر مالک عندی الطاعه.)
46. پیامبر(ص) در جنگ بدر به مردم گفت: اشیروا علی ایهاالناس (المغازی, ج, ص48) و در جنگ احد با تکرار همین جمله, از رای خود به سود دیگران صرف نظر کرد.
47. باقر حکیم, الحکم الاسلامی بین النظریه والتطبیق, ص117.
48. وسائل الشیعه, ج18, ص169, حدیث:2 (قال رسول الله(ص): انما اقضی بینکم بالبینات والایمان, وبعضکم الحن بحجته من بعض. فایما رجل قطعت له من مال اخیه شیئا فانما قطعت له به قطعه من النار.) نیز حدیث سوم.
49. بلاذری, انساب الاشراف, تحقیق محمودی, ج2, ص:162 (اما بعد فان قوما من اهل عملک اتونی فذکروا ان لهم نهرا قدعفا ودرس, وانهم ان حفروه واستخرجوه عمرت بلادهم وقروا علی کل خراجهم وزاد فیء المسلمین قبلهم وسالونی الکتاب الیک لتاخذهم بعمله وتجمعهم لحفره والانفاق علیه, ولست اری ان اجبر احدا علی عمل یکرهه, فادعهم الیک فان کان الامر فی النهر علی ما وصفوا فمن احب ان یعمل فمره بالعمل, والنهر لمن عمله دون من کرهه, ولان یعمروا ویقووا احب الی من ان یضعفوا والسلام.)
50. نهج البلاغه, خطبهء:36( وقدکنت نهیتکم عن هذه الحکومه, فابیتم علی اباء المنابذین, حتی صرفت رایی الی هواکم. )
51. همان, نامهء:53( وان ظنت الرعیه بک حیفا فاصحر لهم بعذرک, واعدل عنک ظنونهم باصحارک, فان فی ذلک ریاضه منک لنفسک و رفقا برعیتک. )
52. امام خمینی, صحیفهء نور, ج4, ص93.
53. همان, ج15, ص226.
54. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران, اصل 7و100.
55. همان, اصل59.
56. علی اکبر ذاکری, سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب, ص467.
57. تاریخ الطبری, ج3, ص126.
58. معجم الرجال , ج1, ص:94 عبیده السلمانی من اصحاب علی(ع), رجال الشیخ. وعده البرقی من اولیاء امیرالمومنین علیه السلام.
59. وقعه صفین,ص115, اخبارالطوال,ص165.
60. وقعه صفین, ص115, شرح نهج البلاغه, ابن ابی الحدید, ج3, ص186.
61. مصباح المنیر: الاخلاص والصدق والمشوره والعمل.
لسان العرب: الناصح: الخالص. نصحت له نصیحتی ای اخلصت له وصدقت.
مفردات راغب: نصحت له الرد ای اخلصته: ناصح العسل خالصه.
التعریفات: النصح: اخلاص العمل عن شوائب الفساد.
نهایه: اصل النصح فی اللغه الخلوص.
:62 نهایه: النصیحه: کلمه یعبر بها عن جمله هی اراده الخیر للمنصوح له.
تاج العروس: النصیحه: الارشاد الی ما فیه صلاح المنصوح له.
63. مجمع البحرین: النصیحه لائمه المسلمین هی شده المحبه لهم وعدم الشک فیهم وشده متابعتهم فی قبول قولهم وفعلهم وبذل جهدهم ومجهودهم فی ذلک.
64. نهج البلاغه, صبحی صالح, خطبهء:34 واما حقکم علی فالنصیحه لکم.
65. الدین, النصیحه لله ولرسوله ولائمه المومنین.
66. مجلهء نور علم, ش12, ص55, مقالهء احمدی میانجی: وقداحسنت النظر للمسلمین ونصحت امامک
67. غررالحکم و دررالکلم, ج5, ص:157 من بصرک عیبک, فقد نصحک.
68. همان, ج6, ص:75 مااخلص الموده من لم ینصح.
69. برقی, المحاسن, ج2, ص:604 عن ابی جعفر(ع): اتبع من یبکیک وهو لک ناصح ولاتتبع من یضحکک وهو لک غاش.
نیز غرر و درر, ج6, ص:131 مراره النصح انفع من حلاوه الغش.
نیز حضرت امیر(ع), نهج البلاغه, صبحی صالح, خطبه:118 فاعینونی بمناصحه ک خلیه من الغش سلیمه من الریب.
70. غرر و درر, ج6, ص:172 نصحک بین الملا تقریع.
71. شیخ صدوق, الامالی, ص306.
72. تحف العقول,(موسسه النشر الاسلامی), ص:457 وقال الامام الجواد(ع): المومن یحتاج الی توفیق من الله وواعظ من نفسه وقبول ممن ینصحه.
73. بحارالانوار, بیروت, ج7, ص:282 قال الصادق(ع): احب اخوانی الی من اهدی عیوبی الی.
74. شیخ محمدتقی تستری, قاموس الرجال, ج6, ص:434( فکتب ابوالاسود الی علی(ع): اما بعد, فان الله جل وعلا جعلک والیا موتمنا وراعیا مستولیا, وقد بلوناک فوجدناک عظیم الامانه ناصحا للرعیه توفر لهم فیئهم وتظلف نفسک عن دنیاهم, فلاتاکل اموالهم ولاترتشی فی احکامهم وان ابن عمک قداکل ما تحت یدیه بغیر علمک, فلم یسعنی کتمانک ذلک. فانظر رحمک الله فی ماهناک واکتب الی برایک فی ما احببت, انته الیه والسلام. )
فکتب الیه علی(ع): (اما بعد, فمثلک نصح الامام والامه وادی الامانه ودل علی الحق. وقدکتبت الی صاحبک فی ما کتبت الی فیه من امره ولم اعلمه انک کتبت, فلاتدع اعلامی بما یکون بحضرتک مما النظر فیه للامه صلاح, فانک بذلک جدیر, وهو حق واجب علیک.)
75. تاریخ طبری, ج3, ص156.
76. همان, ص:126( لما حدث قیس بن سعد بمجی ء محمدبن ابی بکر, وانه قادم علیه امیرا, تلقاه وخلا به وناجاه. فقال: انک جئت من عند امرء لارای له, ولیس عزلکم ایای بمانعی ای انصح لکم, وانا من امرکم هذا علی بصره, واتی فی ذلک علی الذی کنت اکاید به معاویه وعمرا واهل خربتا, فکایدهم به, فانک ان تکایدهم بغیره تهلک. ووصف قیس بن سعد المکابده التی کان یکایدهم بها. واغتشه محمدبن ابی بکر وخالف کل شیء امره به. فلما قدم محمدبن ابی بکر وخرج قیس قبل المدینه, بعث محمد اهل مصر الی خربتا, فاقتتلوا, فهزم محمدبن ابی بکر. فبلغ ذلک معاویه وعمرا.
فسار باهل الشام حتی افتتحا مصر وقتلوا محمدبن ابی بکر ولم تزل فی حیز معاویه, حتی ظهر وقدم قیس بن سعد المدینه - فقدم ابن سعد علی علی(ع), فلما باثه الحدیث وجاءهم قتل محمدبن ابی بکر عرف ان قیس بن سعد کان یوازی امورا عظاما من المکایده, وان من کان یشیر علیه بعزل فقیس بن سعد لم ینصح له مبلغ علیا وثوب اهل مصر علی محمدبن ابی بکر واعتمادهم ایاه. فقال: ما لمصر الا احد الرجلین! صاحبنا الذی عزلناه عنها یعنی قیسا او مالک بن الحارث یعنی الاشتر. )
77. محمدیوسف مصطفی, حریه الرای فی الاسلام, ص92.
78. عبدالرزاق, المصنف, ج1, ص334.
79. مجلهء قضایی و حقوقی دادگستری, ش3, ص16, مقاله محمدحسن مرعشی.
80. حسینعلی منتظری, ولایه الفقیه, ج, ص618.
81. آل عمران(3) آیه:104 ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر, یامرون بالمعروف وینهون عن المنکر.
82. احمد آذری قمی, ولایت فقیه, ج2, ص177.
83. همان.
84. حدید(57) آیه:25( لقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط وانزلنا الحدید فیه باس شدید ومنافع للناس ولیعلم الله من
ینصره ورسله بالغیب, ان الله قوی عزیز.)
85. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران, اصل8.
86. تفسیر نمونه, ج24, ص156.
87. هاشم معروف الحسنی, سیره الائمه الاثنی عشر, ج, ص525.
88. ابن هشام, السیره النبویه, ج3, ص:331(ثم اتیعمر رسول الله(ص) فقال: یارسول الله: الستک برسول الله؟ قال: بلی قال:او لسنا بالمسلمین؟ قال:بلی قال:او لیسوا بالمشرکین؟ قال:بلی قال: فکعکلامک نعطی الدنیه فی دیننا؟ قال: انا عبدالله ورسول, لن اخاف امره, ولن یضیعنی! قال:فکان عمر یقول:مازلت اتصدق واصوم واصلی واعتق من الذی صنعت یومئذ! مخافه کلامی الذی تکلمت به حتی رجوت ان یکون خیرا.
89. همان, ج4, ص:300 ان رسول الله(ص) استبطا الناس فی بعث اسامه بن زید, وهو فی وجعه, فخرج عاصبا راسه حتی جلس علی المنبر, وقدکان الناس قالوا فی امره اسامه: امر غلاما حدثا علی جله المهاجرین والانصار. فحمدالله واثنی علیه بما هو له اهل ثم قال: ایهاالناس, انفذوا بعث اسامه فلعمری لئن قلتم فی امارته لقد قلتم فی اماره ابیه من قبله وانه لخلیق للاماره وان کان ابوه لخلیقا لها.
90. همان, ج2, ص:169 ومعتب الذی قال یوم احد: لو کان لنا من الامر شیء ما قتلنا هیهنا. فانزل الله تعالی فی ذلک من قوله1 وهو الذی قال یوم الاحزاب: کان محمد یعدنا ان ناکل کنوز کسری وقیصر, واحدنا لایامن ان یکذهب الی الغائط, فانزل الله عزوجل فیه: واذ یقول المنافقون والذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا الله ورسوله الا غرورا.)
91. پیکار صفین, ص720 و 161 و 162 تاریخ طبری, ج3, ص:102 (فقال الاشعث واولئک الذین صاروا خوارج بعد: فانا قد رضینا بابی موسی الاشعری. قال علی(ع): فانکم قدعصیتمونی فی اول الامر فلاتعصونی الان. انی لااری ان اولی اباموسی. فقال الاشعث و.... لانرضی به...).
92. مالک الاشتر, ص277, طبرسی, الاحتجاج, ج, ص248 نهج البلاغه, قصارالحکم, ش262 تاریخ طبری, ج3, ص:56( ثم اقبل علی الاحنف فقال: تربصت فقال: ماکنت ارانی الا قداحسنت, وبامرک کان ماکان یاامیرالمومنین. فارفق فان طریقک الذی سلکت بعید وانت الی غدا احرج منک امس, فاعرف احسانی واستصف مودتی لغد, ولاتقولن مثل هذا, فانی لم ازل لک ناصحا.) ابن ابی الحدید, شرح نهج البلاغه, ج4, ص95 قاموس الرجال, ج3, ص135 طبرسی, الاحتجاج, ج, ص170.
93. الامامه والسیاسه, ج, ص:168 (فقال الناس یاامیرالمومنین تدع هولاء القوم وراءنا یخلفوننا فی عیالنا واموالنا؟ سربنا الیهم فاذا فرغنا منهم نهضنا الی عدونا من اهل الشام., سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمومنین), ج, ص185. 94. ابن ابی الحدید, شرح نهج البلاغه, ج2, ص:90 (فلما دخل منزله ودخل علیه وجوه اصحابه, قال لهم: اشیروا علی برجل صلیب ناصح, یحشر الناس من السواء. فقال له سعیدبن قیس: یاامیرالمومنین, اشیر علیک بالناصح الاریب الشجاع الصلیب, معقل بن قیس التمیمی. قال: نعم....)
95. بحارالانوار (بیروت), ج44, ص:28( ثم ان سعدبن مسعود اتاه(ع) بطبیب وقام علیه حتی برا وحوله الی بیض المدائن فمن الذی یرجو السلامه بالمقام بین اظهر هولاء القوم, فضلا علی النصره والمعونه. وقد اجاب(ع) حجربن عدی الکندی لما قال له: سودت وجوه المومنین. فقال(ع): ما کل احد یحب ما تحب ولارایه کرایک, وانما فعلت ما فعلت ابقاء علیکم. )
96. تاریخ طبری, ج3, ص:71(...فقال الاشتر لعلی: قدکنت نهیتک ان تبعث جریرا واخبرتک بعداوته وغشه ولو کنت بعثتنی کان خیرا من هذا الذی اقام عنده حتی لم یدع بابا یرجوا فتحه الا فتحه ولا بابا یخاف منه الا اغلقه. فقال جریر: لو کنت ثم لقتلوک... فقال الاشتر: ...لواطاعنی فیک امیرالمومنین لحبسک واشباهک فی محبس لاتخرجون منه حتی تستقیم هذه الامور.)
97. تاریخ طبری, ص:127 (ولما بلغ محمدبن ابی بکر ان علیا قد بعث الاشتر شق علیه.
فکتب علی الی محمدبن ابی بکر عند مهلک الاشتر وذلک حین بلغه موجده محمدبن ابی بکر لقدوم الاشتر علیه: بسم الله الرحمن الرحیم من عبدالله علی امیرالمومنین الی محمدبن ابی بکر سلام علیک فقد بلغنی موجدتک من تسریحی الاشتر الی عملک وانی لم افعل ذلک استبطاء لک فی الجهاد....)
98. سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب, ج, ص408.
99. ابن هشام, السیره النبویه, ج4, ص:142( لما اعطی رسول الله(ص) ما اعطی من تلک العطایا فی قریش وفی قبائل العرب, ولم یکن فی الانصار منها شی ء , وجد هذا الحی من الانصار فی انفسهم, حتی کثرت منهم القاله....) نیز, ص:136( واعطی رسول الله(ص) عباس بن مرداس... فسخطها, فعاتب فیها رسول الله(ص), فقال عباس بن مرداس یعاتب رسول الله(ص):...فقال رسول الله(ص): اذهبوابه , فاقطعواعنی لسانه. فاعطوه حتی رضی, فکان ذلک قطع لسانه الذی امر به رسول الله(ص)
100. تاریخ طبری, ج3, ص:59( کان من سیره علی ان لایقتل مدبرا ولایذفف علی جریح ولایکشف سترا ولایاخذ مالا. فقال قوم یومئذ یوم الجمل: مایحل دماءهم ویحرم علینا اموالهم؟ فقال علی(ع): القوم امثالکم, من صفح عنا فهو منا ونحن منه ومن لج حتی یضاب فقتاله منی علی الصدر والنحر وان لکم فی خمسه لغنی. فیومئذ تکلمت الخوارج. )
101. محمدرضا حکیمی و دیگران, الحیاه, ج2, ص:477( ان علیا(ع) لما حد النجاشی غضب الیمانیه, فدخل طارق بن عبدالله علیه فقال: یاامیرالمومنین! ما کنا نری ان اهل المعصیه والطاعه واهل الفرقه والجماعه عند ولاه العدل ومعادن الفضل سیان فی الجزاء, حتی راینا ماکان من صنیعک باخی الحرث, فاوغرت صدورنا وشتت امورنا, وحملتنا علی الجاره التی کنا نری ان سبیل من رکبها النار. فقال: وانها لکبیره الا علی الخاشعین. یااخانهد! وهل هو الا رجل من المسلمین؟ انتهک حرمه ما حرم الله, فاکقمنا علیه حدا کان کفارته. ان الله تعالی قال: ولایجر منکم شنآن قوم علی الا تعدلوا, اعدلوا هو اقرب للتقوی. فلما جنه اللیل همس هو والنجاشی الی معاویه....)
102. محمدیوسف مصطفی, حریه الرای فی الاسلام, ص6و95 نهج البلاغه, عبده, ج2, ص261 الغدیر, ج9, ص71 نهج البلاغه, صبحی صالح, نامهء1 مالک الاشتر, ص 215 الامامه والسیاسه, ج, ص101 تاریخ طبری, ج3, ص268, سیدقطب, عدالت اجتماعی در اسلام, ص357 و 322, تاریخ یعقوبی, ترجمه آیتی, ج2, ص54 حریه الرای فی الاسلام, ص92و96.
103 . به دلیل این آیه ها: نساء(4) آیه59 احزاب(33) آیه36 نساء(4) آیه65.
و چندین طایفه از روایات: 1 روایاتی که برای اثبات نصب حاکمان اسلامی و اطاعت از آنان مورد استدلال قرار گرفته است. 2 روایاتی که دلالت دارد بر این که مناصب قضات عامه برای قضات شیعه قرارداده شده است. 3 روایاتی که دلالت دارد بر این که اگر حکم, با موازین قضایی صادر شده باشد, حق محکوم علیه ساقط می شود. 4 روایاتی که بر حرمت نقض حکم حاکم دلالت دارد. 5 روایاتی که بر وجوب حفظ نظام دلالت می کند. 6 روایات دال بر لزوم همراهی با جماعت مسلمین و حرمت شکستن بیعت با امام 7 فحوای روایاتی که به اطاعت از حکام جور امر می کند 8 - روایاتی که امامت و حکومت را نظام مسلمین می داند 9 روایات مختلف دیگر.
104. کنزالعمال, ج5, ص7641.
105. غررالحکم ودررالکلم, ج, ص:329( آله الریاسه سعه الصدر.)
106. همان, ج2, ص:288 (ایاک والغضب فاوله جنون وآخره ندم.)
107. نهج البلاغه, حکمت :6( ومن رضی عن نفسه کثر الساخط علیه. )
108. همان, نامهء:76 (سع الناس بوجهک ومجلسک وحکمک.)
109 . همان, حکمت:180 (الطمع رق موبد.)
110. همان, حکمت:179 (اللجاجه تسل الرای.) و:161 (من استبد برایه هلک.)
111. همان, نامهء:50( فان حقا علی الوالی الا یغیره علی رعیته فضل ناله ولا طول خص به.)
112. علق(96) آیه:6( کلا ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی.)
113. نهج البلاغه, حکمت:116 (کم من مستدرج بالاحسان الیه ومغرور بالستر علیه ومفتون بحسن القول فیه)وخطبهء:216( وربما استحلی الناس الثناء بعد البلاء, فلا تثنوا علی بجمیل ثناء, لاخراجی نفسی الی الله سبحانه والیکم من التقیه فی حقوق لم افرغ من ادائها وفرائض لابد من امضائها, فلاتکلمونی بما تکلکم به الحیابره ولاتتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادره ولاتخالطونی بالمصانعه.....
114. همان, حکمت:233( لاتدعون الی مبارزه. وان دعیت الیها فاجب. فان الداعلی الیها باغ والباغی مصروع. )
115. همان, حکمت:102 .(...فعند ذلک یکون السلطان بمشوره النساء واماره الصبیان وتدبیر الخصبیان. )
116. همان, نامهء:53( فلا تطولن احتجابک عن رعیتک فان احتجاب الولاه عن الرعیه شعبه من الضیق وقله علم بالامور.)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان