چکیده
در پایان قرن بیستم و با فرا رسیدن هزارﺓ جدید, تغییرات مهمّی در عرﺻﺔ جهانی و در زﻣیﻨﺔ
ارتباط بین المللی بوقوع پیوسته است. مقاﻟﺔ حاضر اختصاﺻﴼ به بررسی این تغییرات و آثار آنها از طریق ده موضوع اصلی می پردازد که هشت مورد آن از پدیده های جاری نظامهای بین المللی و جهانی است و دو مورد دیگر مربوط به عوامل شناخت شناسی و روش شناختی می گردد.
نگارنده سعی دارد تغییرات حاصله را با ذکر تلویحی ضرورت بازنگری در توصیف شرایط با توجه به پدیدار شدن شاخصهای جدید, اهمیت روزافزن عوامل فرهنگی, افول اقتدار حکومتی و سرانجام تغییر در مقوله و شیوه های نظری بکار رفته, شرح دهد.
در پایان قرن بیستم و با فرا رسیدن هزارة جدید، تغییرات مهمی در عرصة جهانی و در زمینة ارتباطات بین المللی به وقوع پیوسته است. با نگاهی به گذشته درمییابیم که بسیاری از عناوین مربوط به نظام بین الملل و ارتباطات بین المللی، از نظام پس از جنگ جهانی دوم و جنگ سرد نشات گرفته است. فروپاشی اتحاد شوروی و کنار رفتن سایة جنگ سرد دگرگونیهایی در زمینة پیمانها و کشمکشهای فرهنگی، از شرق اروپا گرفته تا خاورمیانه و حوزة پاسیفیک به دنبال آورده است. اهمیت فزایندة این جریانها، بهویژه در زمینة فرهنگی، مستلزم بازنگری در چگونگی ارتباطات بین المللی در محدودة روابط بین المللی است.
مقالة حاضر از طریق ده موضوع اصلی، اختصاصاً به بررسی این تغییرات و آثار آنها میپردازد که هشت مورد آن از پدیدههای جاری نظامهای بین المللی و جهانی است و دو مورد دیگر به عوامل شناخت شناسی و روش شناختی مربوط میگردد. این تغییرات شاید دورههای طولانی پرورش و رشد را پشت سرگذاشته و اکنون به ظهور رسیده باشند و یا شاید سرچشمههای مختلفی داشته باشند. برخی از موضوعات مطروحه بر لزوم تنظیم مجدد مقولات و اصطلاحات به کار رفته برای برخورد با تغییرات مذکور از نوع اقتصادی، سیاسی، تکنولوژیکی و فرهنگی انگشت میگذارد. به علاوه, باید به این نکته توجه داشت که وجود هر کدام از این تغییرات دیگری را نفی نمیکند، به طوریکه مثلاً طبیعت دگرگون شوندة «دولت – مردم» (The nation state) در تلاقی با موضوعات زیادی همچون پدیدار شدن عوامل جایگزین وتوزیع دوبارة برخی قدرتهای دولت مدار سنتی (State – owned powers) قرار میگیرد.
به طور خلاصه ده حرکتی که در زمینة ارتباطات بین المللی به وقوع میپیوندد به قرار زیر است:
1. تغییر نگرش نسبت به تلقی کلاسیک در مورد ارتباطات از معنای بین المللی(International) به معنای جهانی (Global).
2.دریافتن این نکته که مفهوم جدید جهانشمول بودن (global conception)، که عوامل جدید عرصة ارتباطات را به رسمیت میشناسد، با مفهوم همگانی (universal) یکی نیست.
3. افزایش کشمکش در امتداد فرهنگ و تمدن.
4.آشنایی با دو نگرش متضاد در عرصة بین الملل که ظهور ملی گرایی و قوم گرایی را در برابر جنبش همه شمول (universalism) قرار داده است.
5.حرکت به سمت منطقهگرایی (regionalism) که در وهلة اول در یک چارچوب اقتصادی، که منعکس کنندة تکنولوژیها و فرآیندهای تولیدی در حال ظهور باشد، بروز پیدا میکند.
6.اُفول نظام قدرتی دولت – مردم به عنوان عامل مسلط بین المللی و سربرافراشتن موجودیتهای نوین که آنها را دولتهای حاشیهای یا ناحیهای (ghetto states) نامیدهایم.
7.کمرنگ شدن حاکمیت ملی و اَشکال سنتی قدرت دولتی و ظهور دولتهای فراملّی(transnationals) .
8.تأکید دوباره بر نحلههای به اصطلاح مسلطی همچون اشکال مختلف مدرنیسم جدید، پسامدرنیسم، محافظهکاری جدید و لیبرالیسم جدید.
9.بازنگری بنیان شناختشناسی زمینه مورد بحث.
10.ضرورت بازنگری ابزرهای روش شناختی از نظر مقولهها و ردههای تجزیه و تحلیلی.
نگارنده سعی دارد تغییرات حاصله را با ذکر تلویحی ضرورت بازنگری در توصیف شرایط با توجه به پدیدار شدن شاخصهای جدید، اهمیت روزافزون عوامل فرهنگی، اُفول اقتدار حکومتی و سرانجام تغییر در مقولهها و شیوههای نظری بکار رفته، شرح دهد.
حرکت به سمت ارتباطات جهانی
در چند سال اخیر اصطلاح جهانی کردن نقل محافل علمی و سیاسی بوده است. متأسفانه این واژه تعابیر زیادی بدنبال داشته و به عنوان فرآیندی در خود و از خود (in and of itself) تلّقی گردیده است (featherstone/1990) تا آنجا که به ارتباطات بین المللی مربوط میشود، میبایست این فرآیند «جهانی» را توصیح داد و جریانات و شاخصهای جهانی را از غیر جهانی تمییز داد.
در جهان امروز دیگر نمیتوان تلّقی کلاسیک از ارتباطات بین المللی، یعنی روابط متقابل بین دولتها و زبدگان سیاستگذار را به عنوان تنها بُعد مطالعات ارتباطی در نظر گرفت. پیدایش شاخصهای غیر دولتی و نقشی که در امحای حوزههای رفتار سنتّی دولتی داشتهاند، افزایش مراودات فردی و اقتصادی در سطح جهانی، به همراه تغییرات به عمل آمده در ماهیت دیپلماسی و تبلیغ، تماماً بیان کنندة وسعت به وجود آمده در معنای «بین المللی» این عرصه و همچنین در روابط بین المللی بطور کلّی است.
چنین گسترش مهمی که در شاخصهای غیر دولتی همچون شرکتها، سازمانهای غیر دولتی و جنبشهای اجتماعی، در چند دهة گذشته پدید آمده، مراودات را از سطح دولت با دولت فراتر برده است. ابعاد ارتباطی از نظر اقتصادی، سیاسی و فردی توسعه یافته جنشهای جدید فرا دولتی (supra-state) و مادون دولتی (sub-state) را در ارتباطات فراهم آورده است(مولانا، 1986). با توسعة تکنولوژی و سهل الوصول بودن مسافرت، جهانگردی، مهاجرت و تماسهای شغلی به مقدار زیادی رشد یافتهاند. این حرکت به سمت حاکمیت مادون دولتی (sub-statism) رامیتوان مشخصاً در گسترش واحدهای تجارت بین المللی مشاهده کرد که از مواردی چون شرکتهای چند ملّیتی با مراکزی در یک کشور و شعباتی درکشورهای دیگر تا شرکتهای فراملّیتی با مدیریت غیر متمرکز و جهانی تشکیل گردیدهاند. در مرتبة فرادولتی، هم سازمانهای دولتی مثل سازمان ملل و هم سازمانهای غیر دولتی از قبیل گروههای حقوق بشر و محیط زیست، با ملّتهای به صورت جداگانه و در سطح دولتی ارتباط برقرار میکنند با این هدف که نهادها، رژیمها و قوانینی وضع کنند که بالاتر از دولت عمل نماید. بدین ترتیب به کارگیری اصطلاح بین المللی در این زمینه از بابت تأکیدی که صرفاً روی شاخصهای دولتی دارد بسیار محدود کننده به شمار میرود و باید برای منعکس ساختن طبیعت جهانی ارتباطات معاصر به بازنگری در زمینه اصطلاحات دست زد.
چیزی که در این دورة به ظاهر کنشهای بین المللی و جهانی به همان اندازة بالا مهم است ناتوانی کشورهای به اصطلاح در حال توسعه یا ملتهای کوچک در اثرگذاری بر روند پیشرفتهای کنونی جهان در یک حد قابل اعتنا میباشد. بدین ترتیب، جهانی شدن ارتباطات در برخی عرصهها نمایانگر یک تغییر بنیادین در معنای کلاسیک روابط بین المللی و ارتباطات گردیده است. ولی این جهت گیری جهانی به سمت شاخصها و مرتبههای جدید به معنی نبود محدودّیت در ارتباطات نیست. ارتباطات بین المللی (international communication) به ارتباطات جهانی (World communication) تبدیل گردیده که فرآیندی است برخوردار از ابعاد جهانشمول (global dimensions) یقیناً چیزی که درحال اتفاق است و ممکن است معنای جدیدی از ارتباطات باشد که ما چیز زیادی دربارهاش نمیدانیم.
ارتباط جهانی به معنای ارتباط همگانی نیست
منظور از جهانشول شدن (globalization) چیست؟ عملکرد آن چگونه است؟ چه کسی یا چه چیزی آن را هدایت میکند و منظور او چیست؟ آیا روند کنونی جهانی کردن اطلاعات، موجب تغییرات کیفی در اَشکال سنتّی ارتباطات و نهایتاً تبدیل ساختار اجتماعی است؟ اخلاقیات جدید موجود در این نوع ساختارها چیست؟ منافع چه کسانی از این طریق تأمین میگردد؟
کلوپ رُم بسط تکنولوژی پیشرفته را به عنوان یکی از نیروهای عمدة جهانشمول سازی که مسئول پیدایش جامعه جدید است قلمداد میکند. به بیان ساده، طبق این نظریه، جامعه اطلاعاتی میبایست نتیجة غایی جهانشمول سازی یا انقلاب جهانی باشد. مطابق گزارش شورای کلوپ رُم، انقلاب 8 جهانی فاقد هر گونه پایه و اساس ایدئولوژیکی است. محصولی است از درهم آمیختگی بی سابقة زمین لرزههای ژئواستراتژیک (geostrategic earthquakes) وعوامل اجتماعی، اقتصادی، تکنولوژیکی، فرهنگی و اخلاقی. ترکیب این عوامل منجر به شرایط غیر قابل پیشبینی خواهد شد. در این برهة انتقالی، بشریت نتیجتاً مواجه با ستیزهای دو گانه میگردد: اینکه مجبور باشد راه خود را به دشواری به سمت شناخت جهان جدید با تمام جوانب پنهانش جستجو کند و دیگر اینکه در غبار بلاتکلیفی به یادگیری نحوة مدّیریت جهان تازه نائل آید نه اینکه توسط آن اداره شود.
(king and schneider/1991:xxiii)
با اینحال توضیحات کلوپ رُم درخصوص فرآیند جهانشمولسازی تا حدودی سطحی و در بهترین وجه آن جزئی است، زیرا توانایی ما را برای تعیین و تحلیل سازمان یافتة یک چنین پدیدهای مختل میسازد. از تعریف جهانشمول سازی به عنوان پدیدهای فاقد ایدئولوژی چنین برمیآید که آن را نیرویی بی سبب به حساب بیاوریم. انتساب صفت پیش بینی ناپذیری بدان، به این معنی است که جهانشمول سازی نه تنها فاقد بینش بلکه خالی از ساختار نیز هست. خواستة کلوپ رُم نیز برای کمک به بشریت از طریق فراخوانی سیاستهای دراز مدّت به منظور پایه گذاری نوعی تظاهر به ثبات و دوام در میانه بلاتکلیفی، بدون کاوش همه جانبه و تجزیه و تحلیل فرآیند جهانشمول سازی همین طور است، این در بهترین حالت فقط منجر به سردرگمی بیشتر خواهد گردید، ولی در بدترین وجه، موفق به تجدید ساختار جامعه براساس بینش / ادارک پنهانی آنچه باید یک جامعه یا اجتماع جهانی را تشکیل دهد خواهد شد.
شناخت و تحلیل غیر انتقادی ومحدود تکنولوژی اطلاعاتی، نقش مهّمی در نخستین انقلاب جهانی ایفا میکند، و نتیجتاً، پیدایش یک جامعه اطلاعاتی را در امتداد پدیدة شدیداً تبلیغ شده دیگری قرار میدهد: چشم انداز پسامدرن (post modern perspective) . دیدگاهی که صرفاً توانایی تجدید ساختار جامعه را به تکنولوژیهای اطلاعاتی میبخشد، جز اینکه فرهنگ را به زیر سلطة تکنولوژی اطلاعاتی درآورد، کمک دیگری نخواهد کرد. اینجاست که انتقاد از تکنولوژی اطلاعاتی به نحوی تناقضآمیز بر همان مبنایی اعمال میشود که اساس همان تکنولوژی است؛ یعنی توجیه ابزاری. در این شیوه از دخالت و کاربرد مفاهیمی چون اخلاقّیات و سببیّت (agency) شدیداً غفلت شده است؛ بنابراین جای شگفتی نیست اگر برای انقلاب جهانی هیچگونه مبنای ایدئولوژیک در نظر گرفته نشده است.
آنتونی گیدنز(anthonuy Giddens) در تحلیل خود شرحی از چگونگی جهانی بودن تغییرات در دوران مُدرن و پسامُدرن عرضه میدارد. به زغم او یکی از نتایج اوّلیه مُدرن بودن همانا جهانشمول سازی است.
این چیزی است بیشتر از انتشار نهادهای غربی در پهنه گیتی که منجر به تخریب دیگر فرهنگها میشود. جهانشمولسازی... فرآیندی است ناهموار که هم پیوند میزند و هم متلاشی میسازد... اشکال جدیدی از وابستگی متقابل میآفریند. که در آن خبری از «دیگران» نیست.
(175 : 1990 / Giddens )
با این وجود به گفته ضیاء الدین سردار، استدلال گیدنز (Giddens) ماهیتاً تناقض آمیز است؛ اگر جهانشمولسازی اساس مدرن بودن است و اگر جهانشمول کردن فرهنگ غربی دنیای مستقلی پدید میآورد که در آن «کسان دیگری وجود ندارند»، پس چگونه است که فرهنگهای غیر غربی در ایجاد شرایط مُدرن سهمی ایفا میکنند؟ به علاوه، اگر به زغم گیدنز، مدرن بودن «ذاتاً آیندهگر است» و « پیش بینی آینده به عنوان جزئی از حال عمل میکند و نتیجتاً منعکس کنندة نحوة پیشرفت آینده است»، پس آینده به نحو مؤثری به مالکیت مطلق درآمده است. مُدرن بودن نه تنها تسلط قطعی غرب بر زمان حاضر را تضمین میکند، بلکه به همین ترتیب برآینده نیز چنگ میاندازد.(سردار ، 1992 : 497)
با این حال در نوشتههای مربوط به جهانشمولسازی پیشنهاد شده که از نگرش مخالفت آمیز نسبت به اصل جهانی در برابر اصلی محلّی – که مدّعی است جهانی بودن هم شامل و هم مشمول محّلی بودن میشود و بدین ترتیب با هم تداخل دارند – فراتر برویم. ولی سؤال این است که اگر اصطلاح محلّی امری نسبی و مربوط به مفاهیمی همچون زمان و فضاست، پس چه چیزی تشکیل دهندة آن است؟ چگونه با مسئله جهانشمول سازی مرتبط میشود؟ آنچه از این مباحثه برمیآید مفهوم «آگاهی» است بدین معنی که جهانشمول سازی و محلّی کردن (localization)، مربوط به ذهنّیت و تداخل ذهنیتهاست. شیوهای که با آن خود و رابطهمان با دیگران را تعریف میکنیم، یا خود و دیگران را سازمان میدهیم، همگی شامل و مشمول تفسیرمان از شرایط جهانشمول و محلّی میشود. این بحث مبتنی است بر آرای هابزباون (Habsbawn) و همفکراش که براساس آن مرتبة کنونی جهانشمولسازی در حال احیای سنّت است، امّا سنتّی که پایه و اساس آن بیش از آنکه از گذشته گرفته شده باشد در آمیزهای از گذشته و حال وجود دارد (1983، Hobsbawn and Ranger).
آیا روند کنونی جهانشمول سازی مشابه فرضیة بندیکت اندرسن (Benedict Anderson) است که به زعم ا و سرمایه سالاری چاپ – Print capitalism – به خلق مفهوم اجتماعات خیالی انجامید؟ (1990 / Anderson ) ارتباطات چه نقشی در تفسیر جهانی و محلّی، از نظر نوع آگاهی مورد بحث، ایفا میکند؟
اگر گروههای انسانی از مرحلة جهانی شدن به دور هستند، پس علائم جهانشمول شدن کدام است؟ یک بررسی اجمالی از نوشتههای دانشگاهی و عمومی اشاره به جهانشمول شدن تکنولوژی، ارتباطات، تولید غذا، بیمه، و خدمات حقوقی و مالی میکند (271 – 257: 1989 ،Warf ؛ 5 –1 : 1990، Handy ؛ 93 – 92 : 1991 / Reid ؛ 380 – 366 : 1991 ، Duffy و 336 – 315 : 1989، 59 – 57 : 1990 (Moran/ به طور خلاصه، آنچه در فرآیند جهانشمول شدن وجود دارد نیروهای مربوط به تولید، توزیع و مصرف کالا و خدمات است. تأکید بر این نکته حائز اهمیت است که هر چند مصرف کالاها و خدمات (یا همان رفتار مصرفی) میتواند نشانهای از همسان بودن باشد – همچنان که مصرف کالاهای غربی اعم از خوراکی مثل کوکاکولا، پپسی و پیتزا و غیر خوراکی مثل برنامههای تلویزیونی این گونه است - ولی این امر هرگز دّال بر همسانی از بابت ارزشی، گرایشی و اخلاقی نیست. به بیان دیگر, اتخّاذ روش رفتاری و توجه به اهداف تولید کنندگان (یعنی تغییر در الگوهای رفتاری به منظور تغییر در ارزشها) میتواند بیانگر این خواسته باشد که با ایجاد تغییر بنیادین در مصرفکننده چنان شیوههایی از زندگی برایش بیافرینند که مطابق نیاز فزایندة او به کالاها و خدمات تولید کننده باشد. پس به طور کلّی میتوان جهانشمول شدن را فرآیندی ساختار ساز به شمار آورد که همسان و ناهمسانسازی را توأمان دربرمیگیرد – فرآیندی که طّی آن عوامل فعّال، در توالیهای زمانی مختلف، متقابلاً به ربط و تغییر در ساختارهای حیات اجتماعی میپردازند تا جهانی با حکومت خواص ولی به هم بسته بیافرینند. راهها یا مسیرهای جهانشمول شدن میتوان چند جهتی یا چند بُعدی باشد؛ یعنی هم به صورت سازمانهای عمودی (در مرتبههای فردی، طایفهای، گروهی ایالتی و بین المللی) و هم افقی (حقوق، اقتصاد، سیاست، فرهنگ، آموزش و پرورش).
اینجاست که رفتارها و اهداف شرکتهای فراملیّتی به عنوان تسریع کنندگان اوّلیه در روند جهانشمول شدن انجام وظیفه کرده است. در واقع، تأسیس، رشد و گسترش قدرت و سرمایة شرکتی فراملیتّی ( و نه حضور تکنولوژی به تنهایی) درون تک تک جنبههای خواستهها و نیازهای انسانی نفوذ کرده است (1989 / Schiller ). اگر چه منظور از این حرف این نیست که شرکتهای فراملیتی به تنهایی یا بدون برخورد با نیروی مُعارض یا حتّی با هدف خلق دوبارة جهان عمل کردهاند، بلکه بیشتر. فشار ناشی از گسترش سرمایه و هدایت سهام بازار منجر به حرکتی تسلسلی (مانند بازی دومینو) گردیده که محصول آن همان تظاهرات روند جهاشمول سازی است که هم اکنون می بینیم (یعنی همان تلّقی حاکم که جهان را به دلیل تماسهای فزایندة بین مردمان نهادها، فرهنگها و غیره به یک شکل واحد میبیند) (54 – 52 : 1990 / Cooper / 19 : 1991 / Sherman ؛9 – 8 : 1991 / Karpinski ؛ 530 – 527 : 1990 / Peterson ؛ 29 – 22 : 1991 / Rhinesmith ).
به بیان ساده، دولتهای یکپارچه ملّی باید بینش و واقعیت جدیدی پی افکنند تا بتوانند اختلاف و تنّوع را بدون اینکه در مقابل جهانشمول شدن سر تسلیم فرود آورند درون خود حفظ کنند. در واقع از این منظر، نظم نوین اطلاعاتی – ارتباطی (NWIC) و همچنین نظم نوین اقتصاد بین المللی (NIEO) ، در عمل آن طور که تصّور میشود نمرده است. همان طور که در جای دیگر بحث شد، حداقّل انواع تعدیل شدة دو نظم فوق الذکر توسط فرآیند جهانشمول در میان کشورهای توسعه یافته تجدید حیات پیدا کرده است و در دهههای آینده همچنان در دستور کار کشورها قرار گرفته است(مولانا 1993).
توانا شدن عامة مردم به ایجاد ارتباط، چه از بابت دریافت و چه توزیع پیامها، از جمله ارزشهای بشر دوستانة همگانی شدن ارتباطات (universalism) میباشد که مورد تأیید یکی از دیدگاههای ارتباط بین المللی است. اصولی مثل حق ارتباط و آزادی بیان تجسم اعلامیه حقوق بشر محسوب میشود. حتی از نظر فنی و نهادی همواره علاقه به ایجاد سیستمهای همگانی همچون اتحّادیه پستی و تلاش برای عرضة خدمات همگانی در زمینه مخابرات، موجود بوده است. با این حال، هر آنچه جهانی (global) هست لزوماً همگانی (universal) نیست و باید در نظر داشت که ارتباطات جهانی به معنای ارتباطات همگانی نیست؛ هر چند توزیع اطلاعات به صورت جهانی در آمده، ولی شاخصهای هدایت کنندة آن معدود است. پس در حالی که ممکن است دریافت اطلاعات ماهیّتی همگانی داشته باشد، ظرفیت توزیع پیامها شدیداً محدود و متمرکز است.
تمایل به تسلّط خواص (Oligarchy) را به وضوح میتوان در غوغای همکای شرکتهای کابلی و تلفنی در ایالات متحده و در ائتلاف عمودی شرکتهای نرم افزار صوتی – تصویری و الکترونیکی مصرفی در ژاپن مشاهده کرد. در سطح سیاسی، «قدرتهای بزرگ» همچنان حرف اوّل را در تمام صحنههای بین المللی از سازمان ملل گرفته تا گاه (GATT) میزنند. بدین ترتیب موضوعات سیاسی از نظر تاثیرگذاری از گسترة جهانی برخوردارند. ولی برنامهریزی، این گونه مسائل را به سختی میتوان جهانی به شمار آورد, چه برسد به همگانی. به عنوان مثال، شورای ا منیت سازمان ملل از مرکزیت تصمیمگیری دربارة فعّالیتهای آن سازمان برخوردار است، ولی خود بوسیلة بخش کوچکی از اجتماع بین المللی هدایت میشود. این موجودیتهای سیاسی و اقتصادی سّد راه تشکیل ارتباطات همگانی است، حال آن که فاصلة بین فقیر و غنی در تمام سطوح در حال افزایش است.
کشمکشها اطراف تمدنها و فرهنگها دور میزند
پدیدههای مربوط به ارتباطات و فرهنگ همواره موضوع بسیاری از گفتگوها را در زمینة ارتباطات بین المللی در چند دهة گذشته تشکیل داده است. هر چند مطالعات بسیاری در این حوزه نسبتاً کلّی و غنّی انجام گرفته، ولی جنبة مقایسهای آن همچنان، به وپژه در بین دانشجویان نظریههای ارتباطی، ناپرورده باقی مانده است. در زمینة ارتباطات جمعی بین المللی و تکنولوژی اطلاعاتی، موضوع فرهنگ فقط در قلمرو صنایع فرهنگی و تاثیر آنها بر جامعه و به عنوان بخشی از مطالعات فرهنگی گستردهتر برسی گردیده است. همین موضوع آنجا که به ارتباطات بین فرهنگی و برخوردهای فرهنگی مربوط میشود، فقط در مرتبه های بین فردی و ارتباط گروهی انجام پذیرفته است و طوری از دیگر پدیدههای بین المللی و جهانی و مجّزا شده که انگار ارتباطات بین فرهنگی در جهانی فاقد مرزبندیهای سیاسی، اقتصادی و تکنولوژیکی اتفاق میافتد.
دلایل مشخصّی برای این مُسامحه وجود دارد. از جمله ابهام در مفاهیم، جمود انضباطی و شناخت شناسی، ناکافی بودن مهارتها در زبان و مطالعات فرهنگی، مرتبة بالایی از نژادگرایی و کوته نظری و در نهایت پیش داوریهای عقیدتی. نتیجه آن که دانش ما از ارتباطات و سیستمهای اجتماعی و فرهنگی بیشتر تنگ نظرانه است تا همگانی .
درگذشته، روابط بین المللی به قدرت, دولت - مردم و اقتصاد سیاسی به عنوان اموری اساسی برای حرکت شناسی سیستم جهانی نگاه میکرد. ولی امروزه این جهتگیری به موازات ورود فرهنگ، قومیّت و مذهب به صحنه، دچار تغییری اساسی گشته است. تا پیش از این, دانشمندان هر دو حوزة روابط بین المللی و ارتباطات بین المللی نقش این عوامل را ناچیز میشمردند چرا که منازعة دولتها را از طریق ایجاد تعادل قوا، سیاست قدرت, تصمیمگیریهای منطقی و اقتصاد سیاسی میسنجیدند. ولی امروزه این جنبههای فرهنگی به صورت تعیین کنندههای سیاسی روابط بین المللی، آن طور که از تغییر موضع دانشمندان واقع بین سنتّی برمیآید، درآمده است. به طور مثال، ساموئل هانتینگتون (1993 Samuel Huntington) که به دلیل آثارش در زمینة نوپردازی سیاسی شهرت دارد، اخیراً در یکی از نوشتههایش سخن از این به میان آورد که کشمکش بین تمّدنها مرکز ثقل «بی نظمی» نوین جهانی خواهد بود. ادّعای جان میرشایمر(John Mearsheimer) مبنی بر این که ملیگرایی به صورت تهدید جدید اروپا به دنبال جنگ سرد درخواهد آمد به گشودن جعبة سیاه دولت میماند. وی همچنین وابستگیهای فرهنگی داخلی، و نه سیاست قدرت را همانند واقعگرایان مدّنظر قرار میدهد (1990 / Mearsheimer ) در واقع در دهة پایانی قرن بیستم تفکّراتی جّدی در میان گروهی موسوم به اندیشمندان استراتژیک رایج گردیده که بیشتر نتیجة روابط بین المللی و ارتباطات بین المللی است تا صرفاً شرایط سیاسی – نظامی و تکنولوژیهای اطلاعاتی – ارتباطی.
نظریهپردازان جنگ سرد تاثیرات فرهنگی و تمّدن را تابع عوامل اقتصادی و جغرافیای سیاسی دانستند و کشمکشها را در راستای خطوط ایدئولوژیک ترسیم نمودند. در حالیکه تعیین کنندههای فرهنگی و تنشها همواره وجود داشتهاند، ولی دوباره به صورت دل نگرانی عمدة سیاستگذاران و نظریهپردازان در آمدهاند. برخوردهای فرهنگی را میتوان در فروپاشی یوگسلاوی، منازعات نژادی در سرتاسر اتحّاد شوروی سابق، مشکلات مهاجرت در اروپای غربی، و حتی در جهتگیری فرهنگی تجارت بین شرق و غرب جستجو کرد. در بطن بسیاری از این منازعات مذهب یکی از محرّکهای اصلی است؛ اسلام، مسیّحیت ارتدوکس، یهودیّت شینتوئیسم، کنفوسیوسیسم و پروتستانیسم و کالوینیسم غربی، همگی به عنوان شاخصهای اصلی ابزار هویت دوباره سر برآوردهاند.
به طور نمونه به یکی از بررسیهای مربوط به سیستمهای اجتماعی و ارزشی با صبغة اسلامی توجه کنید. سیستم اجتماعی فرآیندی است فعل و انفعالی بین افراد، داخل واحدی بزرگتر به نام اجتماع که یکی از ویژگیهایش همبستگی یا همان چیزی است که ابن خلدون، اندیشمندان اسلامی قرن چهاردهم، از آن با عنوان «عصبیت» نام برد؛ اصطلاحی که بعدها دورکیم (Durkheim) در آثارش بکار گرفت. همان طور که کروبر و پارسونز (Kroeber and Parsons) اشاره کردهاند. سیستم اجتماعی همان ارزش نیست، بلکه آن نوع سیستم ارزشی و رفتاری افراد است که به صورتی نمادین به هم وابستهاند. از سویی دیگر، ارزشها ابزراهای صیانت از جامعیت فرهنگی و پیوستگی اجتماعی است که برای مشروعیت بخشیدن به اَشکال رفتاری ملموستر به خدمت گرفته میشود. در اینجا ما با مسئله سیستمهای فرهنگی دست به گریبان هستیم و اینکه چطور با مسائل مربوط به مفهوم بخشیدن نظریهپردازی و فعالیتهای اطلاعاتی و ارتباطی رابطهای متقابل داشته باشیم. مقامهای فرهنگی چه تاثیراتی بر مطالعات مربوط به ارتباطات دارند؟ چه نظریهها و عملکردهای ارتباطی را میپرورانند؟
ملیگرایی در برابر جهانمداری
با پایان گرفتن جهان دو قطبی و به سر آمدن محّوریت جنگ سرد در منازعات ایدئولوژیکی نظام بین المللی جهتگیریهای نوینی پیدا کرده است. در مرکز این تحولات دو جهتگیری مخالف دیده میشود: ملّی گرایی رو به رشد و تجدید حیات جهان مداری.
مناقشه موجود در یوگسلاوی سابق بین کرواتها، بوسنیاییها و صربها: تقسیم چکسلواکی به دو دولت چک و اسلواک؛ سقوط اتحاد شوروی و پیامدهای ناشی از آن چون برافروخته شدن آتش مناقشات نژادی در گرجستان، ارمنستان،آذربایجان، کشورهای حوزة بالتیک و خود روسیه؛ و حتی مقاومت بخشهای مهّمی از جمعیت کشورهای اروپای غربی چون انگلستان، فرانسه، نروژ در برابر امضای موافقتنامة وحدت سیاسی، اقتصادی و نظامی در جامعة اروپا، همه و همه اشاره به دور جدیدی از دلبستگیهای ملّی و هویّت طلبی نژادی دارد. بسیاری از این مناقشهها که در اروپا متمرکز بودهاند آنقدر شدّت پیدا کردند که نهایتاً منجر به پایان گرفتن جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی گردیدند.
علاوه بر این، پایان جنگ سرد نقطه پایانی بود بر بسیاری از دستهبندیها که گروههای اجتماعی مختلف را از هم جدا ساخته بود. بیش از هر چیز این اتحّاد را میتوان در بهم پیوستن دوبارة دو آلمان مشاهده کرد. اجتماعات از هم گسیخته در شرق و غرب اکنون میتوانند در پهنهای گستردهتر با سهولت بیشتر و تهمتپذیری کمتر به هم بپیوندند. گروههای مذهبی، زبانی و ملّی هم اکنون قادرند بر تعلّقات مشترکی که تا پیش از این در نتیجة ستیز ابرقدرتها از هم گسسته شده بود پافشاری کنند. دیوار برلین اساساً هم حصار فرهنگی و هم حصار ایدئولوژیکی به حساب میآمد.
در حالی که اتحّاد اروپا راه را بر پیدایش انواع هویتهای قدیمی باز کرده است، جنبشی دیگر نیز در جهت مخالف و به منظور همبستگی اسلامی در جهان غیر غربی به وقوع پیوسته است. از همان آغاز انقلاب اسلامی در ایران، ایمان به ایجاد یک امّت واحدة اسلامی دوباره نُضج گرفته است. در پی سقوط اتحاد شوروی و تولّد و ناپایداری کشورهای تازه استقلال یافتة آسیای میانه که از جمعیت مسلمان قابل توجهی برخوردارند، یک چنین آرزویی تشدید گردیده است. انگیزة موجود در پس تجدید حیات اسلامی همانا ایجاد یک امّت واحده اسلامی است که مرزهای دولتی و ملّی را درنوردد. نشانههایی از آن را میتوان در جنبشهای موجود در ایران، مصر، مراکش، سودان و الجزایر مشاهده کرد.
یک عامل مهم برای آینده. رابطة متقابل این دو فرآیند میباشد. در حال حاضر، شرایط موجود در یوگسلاوی سابق، مورد اطمینان بخشی بدست نمیدهد. همان طور که انقلاب اسلامی 1979 در ایران تبلور دهنده افول الگوی توسعه و ارتباطات در یک کشور اسلامی واقع گردید، کشتار جمعی مردم در بوسنی هرزگوین بر اسطورة نظریة به اصطلاح دهکدة جهانی خط بطلان کشید. از طرفی مردم همه روزه شاهد این کشتار روی صفحههای تلویزیون خود میباشند، ولی به وضوح دیده میشود رهبران جهان که پول، قدرت، سازمانها و ارتش را در اختیار دارند از ادامة این نسلکشی جلوگیری نمیکنند. بوسنی دیگر آلمان نازی نیست که جهان ادّعای بی اطلاعی ار سبّعیت آن را داشته باشد.
بدیهی است سقوط کمونیسم شوروی نه به معنای پایان تاریخ و نه پایان جنگ سرد است. اگر دیوار برلین فرو ریخته است به جای آن دیوارهای نژادی در حال سربرآوردن هستند وکشمکشهای بنیادین همچنان شکل دهندة روابط جهانی خواهد بود. جنگ سرد بین آمریکا و شوروی به پایان رسیده ولی ما در آستانة جنگ سردی دیگر ایستادهایم؛ جنگی که شروع شده و به زعم نگارنده مادام که نظام بین المللی فعلی در همین چارچوب سیاسی و اقتصادیاش بر عرصة گیتی سایه افکنده، ادامه خواهد یافت. در واقع، ارتباطات بین المللی دورة جدیدی را آغاز کرده است؛ درحالی که رویارویی ابرقدرتها امحای اتمی نسل بشر را در صدر تهدیدها قرار داده بود، تأکید کنونی بر روابط متقابل دولتها و نژادها بر پیچیدگی ارتباطات بین المللی افزوده است.
حرکت بسوی روابط اقتصادی و تکنولوژیکی منطقهای
با نگاهی به جهت گیریهای اقتصادی شکل دهنده به مناسبات تجاری بین المللی درمییابیم که تأکید مهّمی بر تشکیل نظامهای تجاری منطقهای گردیده است. بدین ترتیب، جامعه اروپا (EC)، قرارداد تجارت آزاد منطقه آمریکای شمالی (NAFTA)، و تحّولات داخلی در حوزة پاسیفیک، همه اشاره به گروهبندیهای اقتصادی منطقهای دارد. این حرکت به سمت تشکّلهای اقتصادی منطقهای جانشین تشکّلهای نظامی و ژئوپولیتیک مطنقه ای دوران جنگ سرد همچون NATO،SEATO،CENTO و پیمان ورشو گردیده است. این تمایل که بیشتر در مرتبة اقتصادی عمل میکند برخلاف بسیاری از جنبشهای جدایی طلب و تجزیهای ملّی و همچنین مفاهیمی همچون جهانشمولی و همگانی سازی، که بیشتر در مرتبة فرهنگی است، حرکت میکند.
با تمام این احوال، منطقهگرایی فزایندة این گونه نواحی اشاره به نگرانیهای مربوط به عوامل بیرونی نیز دارد. سرنوشت مناطقی چون آمریکای لاتین ، آفریقا، خاورمیانه، و آسیای مرکزی با توجه به تأکیدی که بر منطقهگرایی در جهان صنعتی میشود چه خواهد بود؟ آیا اینها نیز قادر به تشکل منطقهای خواهند بود؟ به علاوه، رابطة بین این موجودیتهای منطقهای واصل جهانشمولی چیست؟ آیا آنها سنگ بناهای فرادولتی (supra-state) هستند که به ایجاد یک جهان به هم پیوسته کمک خواهند کرد؟ یا اجزای تفرقهاندازی هستند که سّد راه فرآیند جهانشمول ساز قرار میگیرند؟ واقعیت آن است که حجم و الگوی سرمایهگذاری جهان غرب در سیستمهای مخابراتی اروپای مرکزی و شرقی و در آسیای میانه، پس از فروپاشی اتحّاد شوروی، نشانگر نوع رقابت بین بلوکهای اقتصادی اروپای غربی و آمریکایی شمالی است. علاوه بر این، با توجه به این واقعیت که عمدة تحقیقات و توسعة مخابرات در داخل همین سه نظام منطقهای در حال انجام است، پس گسترش و تطابق هر نوع جدید از سیستمهای مخابراتی در دیگرمناطق جهان، از جمله مناطق جغرافیایی وسیعی همچون روسیه، چین و هندوستان, بوسیلة شیوة ارتباطات و تحقیقات تکنولوژیکی در حال انجام در آن سه منطقه پیشرفته منطقهای تعیین خواهد شد. تاریخچة گسترش HDTV در دهة گذشته نشانگر همین پدیده است، و در ضمن رقابت مفرط بین این بلوکها را در این تکنولوژی به خصوص نشان میدهد. علاوه بر این سه منطقة صنعتی در موضعی قرار خواهند داشت که بتوانند هم پیامد سیاست استانداردسازی و هم مباحثهء جاری درخصوص نظم نوین اطلاعاتی و ارتباطی بین المللی را در سازمانهای مختلف بین دولتی تعیین کنند. دیگر این که این کشورها امتیازهای عمدة اقتصادی و تکنولوژیکی را برای پایهریزی صنعت و اقتصاد خود دریافت میکنند.
با این وجود، هم در سطح سیاسی و هم در سطح فرهنگی، فرآیند منطقهگرایی با موانع و مسائل عدیدهای روبرو خواهد شد. تا چه اندازه نظامهای ملّی علاقمند به صرفنظر کردن از بخشی از سلطة سیاسی و فرهنگی خود به منظور برخورداری از امتیازات اقتصادی و اجتماعی خواهند بود؟ یقیناً تجربة وحدت سیاسی اروپا و واکنشهای مخالفتآمیزی که علیه پیمان ماستریخت توسط کشورهای کوچکی همچون دانمارک صورت گرفت، گویای حساسّیت نظامهای ملّی در زمانی است که مسئله وحدت اقتصادی سر راه آنها قرار میگیرد. کاناداییها و مکزیکیها به چه میزان تسلّط فرهنگی آمریکا را احساس میکنند، همان طور که در گذشته به دفعات آن را از خود بروز دادهاند؟ حتی در خصوص اروپا نیز، با توجه به ناآرامیهای فرهنگی و ناسیونالیستی بین فرانسه، آلمان و انگلستان، میتوان همین بحثها را مطرح کرد.
از سویی دیگر، میتوان مفاهیم ضمنی گرایشهای منطقهای پدید آمده را در جهان صنعتی و اثر آن را بر کشورهای کمتر توسعه یافته در نظر گرفت. این احتمال هست که با شروع قرن بیست و یکم، بدلایل مختلف سیاسی و اقتصادی، شاهد نظریات تازهای از نظامهای اقتصادی، تکنولوژیکی، و حتی اطلاعاتی منطقهای، مبتنی بر اشتراکات فرهنگی باشیم. به طور مثال، ظرفیت بسیار بالایی از تشکیل یک سیستم منطقه ای اسلامی فراتر از ساختار بی قاعدة کنونی، به ویژه با پیدایش ملّتهای جدید در آسیای میانه و خیزشهای اسلامی در آفریقای شمالی و خاورمیانه، در جهان اسلام وجود دارد.
دولت یکپارچة ملّی و دولتهای محّلی
اگر تعریف پیش گفتة جهانشمول سازی را بپذیریم. آنوقت میتوانیم به ارزش تغییرات به عمل آمده در اقتصاد جهانی و ارتباطات بین المللی پی ببریم که مضمونهای عمیقی برای دولتهای مقتدر و مردم آن در بر دارد. مشروعیت دولتهای یکپارچة ملی امروزی همیشه منوط است به نقشی که به عنوان تضمیمن کنندة فضای اجتماعی و حفاظت از اقتصاد ملّی بعهده میگیرند. دولت همانی است که از مرزهای کشور پاسداری میکند، برای شهروندانش امنیت به ارمغان میآورد و به نمایندگی از آنها، علایقشان را در اختیار دیگران میگذارد. و امّا نظام مصرفی سرمایهداری مرزها را در نوردیده و از طریق شبکههای ارتباطی نوین بین المللی، برای دولتها این امکان را فراهم آورده تا براحتی از کنار وظایف سنتّی خود بگذارند. مثلاً شرکتهای فراملیتی توانستهاند با بهرهگیری از سیستمهای نوین حمل و نقل و ارتباطات، برای یافتن نیروی ارزان کار، بر توانایی خود در نفوذ به درون مرزهای ملی بیفزایند. در یک کلام، روز به روز از توانایی دولتهای یکپارچه ملّی برای فائق آمدن بر نفوذ نظامهای فراملیتی و جهانشمول کاسته میشود پیدایش شرکتهای فراملیتی وتغییر الگوی ارتباطات بینالمللی بین تمامی ردههای فعّال از میزان نقش سنتی دولتها کاسته یا آن را تغییر داده است.
به زیر سؤال رفتن اقتدار ملّی و شکست دولتهای یکپارچه ملّی نوین در عرضه خدمات و امنیّت مورد نظر شهروندان، نوعی حّس بی اتکایی بوجود آورده است. هّویت طلبی فرهنگی، ادعاهای نژادی و قومیت گرایی نوین از نشانههای پدیدهای هستند که تعّمق سیاسی ویژهای را میطلبند.
از نظر نقشة سیاسی، با سقوط اتحّاد شوروی، فروپاشی یوگسلاوی و حرکت به درون دنیای نوین، افزایش قابل توجهی در تعداد دولتهای به ظاهر ملّی رخ داده است. از اروپای مرکزی و شرقی گرفته تا دل آسیای میانه شاهد بر پایی دولتهای جدید بودهایم. مضافاً بر این که تقسیمبندیهای نژادی در این مناطق نشانگر تغییر در مفاهیمی چون نظام حکومتی، استقلال واقتدار، به طور کلی است. د رواقع ، دوران پس از جنگ سرد بعد جدیدی به مجموعة نظامهای سیاسی در روابط بین المللی افزدوه است. که از آن به عنوان دولتهای محّلی (ghetto states) نام میبریم. این نوع دولتها از اقتدار، حقوقی قانونی، و نمایندگی بین المللی که به دولتهای مشروع تفویض شده برخوردار نیستند. بوسنی هرزگوین و سومالی از جمله این نوع دولتها هستند؛ فلسطین نیز با در اختیار داشتن قلمروی ناچیز که سلطة محدود بر آن همچنان موضوع مذاکرات است، نمونهای دیگر به شمار میرود.
این گونه اجتماعات ملّی و منطقهای پس از تقسیم و مثله شدن به صورت جزیرههای ناپیوسته یا به اصطلاح «مناطق امن» در داخل دریایی از کشورها در آمدهاند. به علاوه، هیچ کس نیز مسئولیتی در قبال آنها و یا ایفای نقش در مناقشات اصلی آن به عهده نمیگیرد. سازمان ملل متحد قلمرو ایفای نقش خود را از حدود سنتّی روابط دولت با دولت فراتر برده و پا به درون امور داخلی کشورهای کوچک گذارده است. نقش سنتی سازمان ملل به عنوان نیروی حافظ صلح هم اکنون تبدیل به برپایی دولتها شده، درحالی که بازیگران اصلی عرصة جهانی، همچون ایالات متحده و قدرتهای برتر اروپایی قدرت اتخاذ سیاستی با دوام و به هم پیوسته در قبال این امور را از دست دادهاند.
موازی بودن دو برهة پایانی جنگ دوم جهانی و جنگ سرد، مقایسهای است بجا برای درک شرایطی که وضعیت در حال ظهور ارتباطات بین المللی با آن دست به گریبان خواهد بود. امروزه جمهوریهای پیشین اتحاد شوروی و همچنین کشورهای شرقی و مرکزی اروپایی درست در همان وضعیتی قرار گرفتهاند که کشورهای در حال توسعة آسیاسی، آفریقایی و آمریکای لاتین بلافاصله پس از کسب استقلال با آن مواجه شدند. این کشورها در حالی وارد عرصه جدید بین المللی میگردند که میراث دوران استعمار را به دوش میکشند و در حاشیة مراکز قدرت جهانی با چارچوبهای ارتباطی از پیش تعیین شده قرار گرفتهاند این موضوعات از دلالتهای گستردهای برای پیشبرد ارتباطات سیاسی و اقتصادی از مرتبة کشوری به ناحیهای برخوردار است، همچنان که برای توسعه اجتماعی و تعریف مجدد هویت فرهنگی در سطح ملی نیز حائز اهمیت است. با وقوع تغییرات گفته شده، بسیاری از به اصطلاح دولتهای یکپارچه ملّی صرفاً درگیر مسائل ناحیهای و شخصی خواهند گردید و وظیفة قانونمند کردن اقتصادی و ارتباطی را به نهادهای منطقهای، فراملیتی یا بین المللی واگذار خواهند کرد.
فرسایش اقتدار دولتهای یکپارچه ملی
با روند رو به گسترش جهانی کردن اقتصاد و جریانهای ارتباطی در سطوح متعدد، دولتها کم کم کنترل خود را بر نظریة سنتّی و مقّدس قدرت از دست میدهند
(1993 / Nordenstreng and Schiller). وظایف سازماهای دولتی و غیر دولتی بین المللی پدید آمده بخوبی دستهبندی و ضبط شده است. مثلاً بسیاری از این نهادها نقش اجرا و یا حمایت از مدیریت و عملکردهای تنظیمی مسائل مربوط به محیط زیست، حقوق بشر، تجارت اقتصادی (GATT) ، و ارتباطات (ITU) را دارا هستند. این امر بیانگر کارکردگرایی رو به افزایش در سطح بین دولتی است. معنی دیگر آن این است که دولت، چه به طور ارادی و یا غیر ارادی، بعضی از ادعاهای سنتّیاش را دربارة اقتدار از دست میدهد. ممکن است دولتها نمایندگیهایی نزد هر کدام از این نهادها داشته باشند ولی دیگر دربارة پیامدهای تصمیمات آنها هیچگونه کنترلی نخواهد داشت. کارکردگرایی فزایندة سازمانهای بین المللی و ادعای دوبارة سلطه سیاسی – نظامی دولتها در برخی مناطق بر مفهوم اقتدار تأثیر میگذارد. درخصوص ارتباطات بین المللی, میبایست توجه زیادی به این نکته معطوف داشت که وظیفة سازمانهای کارکردگرا در ارتباط با یکدیگر و دولت و همچنین تداوم احتمالی نقش عوامل مسلط در عرصة سیاست چیست.
همزمان با اینکه دولتها به طور کلّی در حال از دست دادن حقوق حاکمیّت خودهستند (گاهی درست در زمانیکه آن حقوق را در پی کسب استقلال به دست آوردهاند)، برخی از آنها هنوز توانایی دست درازی به حاکمیت دیگر کشورها را خواسته یا ناخواسته برای خود حفظ کردهاند.
بدین گونه است که ایالات متحده میتواند به طور گزینشی به بهانة حفظ منافع دموکراسی و صلح دست به مداخله در امور سومالی یا هائیتی بزند. همین گونه بود که آمریکا وارد معرکة جنگ خلیج فارس شد تا نظم سیاسی کشورهایی چون کویت، عربستان سعودی، و اسرائیل را باقی نگه دارد.
در واقع در اینجا به آمریکا خوشامد هم گفته شد، که خود نشان میدهد تا چه حّد سیستم حکومتی در ایجاد وابستگیهایش نیز سهم داشته است و از این بابت مفهوم حاکمیت را نقض میکند، و دوگانگی از همین جا ناشی میشود که چگونه به دیگران اجازه میدهیم که برای حفظ اقتدار یک دولت به حاکمیت ملّی آن دست درازی کنند.
پیدایش دوبارة سلطهگری
با پایان گرفتن جنگ سرد، سیاستگذاران و اندیشمندان آمریکایی پیروزی لیبرالیسم را از طریق دموکراسی و سرمایهداری اعلام کردند. افول نظام سوسیالیستی و قابل توجه نبودن جایگزینهای دیگر منجر به تجدید حیات نظام جهانی مبتنی بر اقتصاد آزاد گشته است.
جهتگیری اخیر به موازات دوران پس از جنگ دوم قرار میگیرد که ایالات متحده در صدد برآمد تا آرمانهای کاپیتالیستی و دموکراتیک خود را به کمک طرح مارشال به اروپا و ژاپن بکشاند. به دنبال این کمک اقتصادی، گسترش نهادهای «بین المللی» ساخته و پرداخته آمریکا به وقوع پیوست، همچون صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، و سیستم برتون وودز
(Bretton Woods System) که برای کمک به سازماندهی توسعة سرمایةداری پایهگذاری شدند. همین آیین توسعه بعداً به کشورهای جهان سوم نیز گسترش پیدا کرد تا با تهدید رو به افزایش اتحاد شوروی رقابت کند. پیامد این قضیه تمرکز بیش از حد بر نظریههای نوگرایی، غرب گرایی و صنعتی سازی بوده که اصول به اصطلاح مسلّط توسع را تشکیل میدهند.
در حالی که سالهای آخر دهههای شصت و هفتاد فرجة کوتاهی بود تا جنبش عدم تعهد و گروه 77 حقوق اقتصادی و سیاسی هر کشور را برای خودگردانی و برابری در محدودة نظام بینالمللی موجود در اثبات برساند، ولی در دهة گذشته این جنبشها رو به افول نهاد. پیدایش نظم مسلط امری واقعی بود و زوال ادّعا شدة آن اسطورهای بیش نبود. اکنون به دنبال سرخوشی پدید آمدة ناشی از پیروزی در جنگ سرد، لیبرالیسم و سرمایهداری دوباره به عنوان استراتژی برتر برای رشد اقتصادی در بوق و کرنا افتاده است. روند جهانشمول سازی این واقعیت را در مرتبههای مختلف نشان میدهد: (وابستگی متقابل روزافزون، شرکتهای فراملیتی، تقسیم و توزیع فرآیند تولید، وجریانهای اطلاعاتی روبه گسترش). به علاوه زوال نسبی قدرت اقتصادی آمریکایی در کنار پایان گرفتن جنگ سرد از تلاشهای یاری دهنده به توسعه کاسته است. این روشها همچنین، با افزایش رقابت و منافع حاصل از صنایعی که از تکنولوژی بالا برخوردارند، باعث تشدید اعتقاد به محافظهکاری اقتصاد آمریکا گردیده است. صحبتهایی که دربارة روند منتهی به جامعة ما بعد صنعتی یا اطلاعاتی میشود اشاره به تداوم حالت پسامدرن، چه در داخل و چه در سطح بین المللی دارد.
برای شناخت عرصة ارتباطات بین المللی میبایست این حرکتهای بنیادین و دلالتهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی آنها را فهمید. بنابراین، برای بحث دربارة شاهراههای اطلاعاتی و شبکه جهانی اطلاعات (Cyberspace) باید اطلاع کافی از چارچوب عقیدتی مدرنیزاسیون جدید داشت. در کنار همه اینها مرکزیت موضوع دوران پس از صنعتی را نیز نباید از نظر دور داشت. هر گونه بحث درخصوص یک نظم جدید جهانی باید با توجه به زمینه وسیعتر ارتباطی – اکولوژیکی و تنوع فرهنگ جهانی انجام پذیرد. آیا نحوة عرصه (معرفی) نظم نوین جهانی در سطح بین المللی باعث وابستگی روزافزون کشورهای در حال توسعه خواهد گردید؟ آیا به نسبت انقلاب صنعتی، بهتر خواهیم توانست با انقلاب اطلاعاتی کنار بیاییم؟ مدرنیزاسیون جدید را به سختی میتوان جنبشی جهانی به حساب آورد چرا که روشهای قبلی مدرنیزاسیون و غربی کردن هنوز در بسیاری از فرهنگهای غیر غربی با مقاومت روبرو میشود.
پس لازم است از یک چشمانداز جهانی برای اتخاذ روشهای مقایسهای فرهنگی برخوردار باشیم که خود مستلزم بسط دیدگاه شناخت شناسی و روش شناختی در این باره است.
ضرورت تجدید نظر در شناخت شناسی
همان طور که نگارندة در جای دیگر آورده است (مولانا، 1993 ، و در اثر در دست انتشار)، مکتب محافظهکار رئال پولیتیک (realpolitik) و دیدگاه اقتصاد سیاسی رادیکال، که به مدّت چهار دهه بر صحنههای سیاسی و فکری جهان سایه افکنده بود، به دلیل برخورداری از نگرش بسته، خود را برای پاسخگویی به سؤالات بیشمار مربوط به توسعه جهانی ناتوان نشان داد. دیگر اینکه، روش سنتی شناخت شناسی در تحقیق، که در آن قلمرو مفاهیم از مصادیق جدا به حساب میآمد، نه تنها از نظر تاریخی ویژة علوم و فلسفة غربی بود، بلکه همچنین ایجاد نوعی دوگانگی میکرد که مانعی در سر راه تشکیل مفاهیم و نظریههای کاربردی به شمار میرفت.
تحقیق در زمینه ارتباطات بین المللی به طور سنّتی از دو موضع جداگانه مرسوم در روشهای تحقیقات غربی ریشه میگرفت. نخستین آنها که در دوره پس از جنگ جهانی دوم رایج بود به کابرد رشتههایی مثل جامعهشناسی کاربردی، علوم سیاسی و روانشناسی اجتماعی در تحقیقات اداری (تجزیه و تحلیل مخاطبین، ارتباطات بینت نخبگان و غیره) میپرداخت.
این گونه روشهای ترکیبی میان رشتهای، به ویژه در ایالات متحده، از شیوه رفتارگرایانه برای علمی کردن دانش اجتماعی استفاده کردند. روش غالب دیگری که در تحقیقات ارتباطاتی به کار گرفته شد، نتیجه تلاشهای به عمل آمده برای مخالفت با گسترش اثباتگرایی بود. مکتب فرانکفورت نمایدة همین روش تحقیقاتی انتقادی است که از آرای گذشته و کنونی مارکسیستی بهره میگیرد. در حالی که درخواستهای زیادی برای گسترش زیر ساخت نظری و شناختشناسی ارتباطات بینالمللی به عمل آمده است، دو روش فوق همچنان غالبترین شیوههای نظری در این زمینه باقی ماندهاند.
طبق یکی از بررسیهای انجام گرفته توسط « مجلة ارتباطات» (1993)، روش مذکور از بینش پایینی نسبت به روشهای جایگزین برخوردار است. علی رغم اینکه در این بررسی به موانع و پیشرفتهای موجود در زمینه مزبور در یک دورة ده ساله پرداخته شده است، ولی زاویة دید آن همچنان محدود به آثار نوشته شده دربارة تحقیقات اداری و انتقادی میشود. مثلا، کارل روزنگرن (Karl Rosengren) از طرح بورل و مورگان (Burrell and Morgan) برای توصیف تحقیقات ارتباطی استفاده میکند که به درستی روش انتقادی (انسانگرایی رادیکال و کارکردگرایی رادیکال) را از روشهای اداری (جامعهشناسی کارکردی و تفسیری) جدا میسازد. تنها مشخصة دسته بندی آنها محور عینی/ ذهنی است که از هر دو مکتب فکری مذکور میگذارد. نتیجة بررسی روزنگرن شاید این باشد که زمینة مورد بحث بیشتر از هم گسیخته است تا به هم پیوسته، ولی واقعیت این است که این از هم گسیختگی در هر دو مکتب غالب صورت پذیرفته است. سرانجام اینکه هر چند روزنگرن خواستار لحاظ کردن روشهای انسانگرایانه / کیفی در این زمینه شده، ولی همچنان این ضرورت را گوشزد میکند که آنها باید مبتنی بر اطلاعات و الگوهای تجربی باشند، که این خود تأیید دوبارهای است بر طرح اثبات گرایانه (پوزیتیویستی).
مؤلفان دیگر کتاب نیز بحث خود را درمحدودة همان روشهای فوق ادامه میدهند آنها در حالی که به مباحثی چون نظر و عمل (کریگ، Craig)، تجربه گرایی و هرمنوتیک (فیتزپاتریک Fitz Patrick)، تاریخچة بنیادهای ساختارگرا و عینیت گرا (کریپندورف Krippendorff ) پرداختهاند، از محدودة مکتبهای غالب پا فراتر نمیگذارند حتی اُکیفه (Okeefe) که ضرورت ملحوظ داشتن فرهنگ را گوشزد میکند، همچنان خود را محصور در دایرة اثبات گرایی، نظریة انتقادی، و پسامُدرن غربی نگه میدارد. برای رشتهای که به مشارکت شاخههای دیگر دانش اذعان دارد، ضروری است که همیاری روشهای مختلف فکری و فرهنگی را بپذیرد.
رشته ارتباطات بین المللی اخیراً به اهمیت فرهنگ به عنوان مفهومی اجتماعی پی برده است. ولی امروزه دانشمندان علوم ارتباطات به فرهنگ از زاویة شناخت شناسی نژاد مدار نگاه میکنند. شناخت جامع الاطراف فرهنگی بدون اتّخاذ شیوهای نظری که اعتبار دیگر مکاتب فکری را به رسمیّیت شناسد، میسر نیست. پس شناخت فرهنگ در سه مرتبة مقطعی و دائمی و شناخت شناسی ضروری به نظر میرسد.
یکی دیگر از انتقاداتی که دربارة رویة فکری حاکم در زمینة ارتباطات بین المللی جریان دارد، مربوط است به موضع آن دربارة چگونگی هدایت و اعتبار بخشیدن به مباحثات نظری. مباحثه بر اساس نقلقول از دانشمندان نمونه و مبانی تثبیت شده در آن عرصه صورت میگیرد که مستلزم ادغام گذشته و حال است. علیرغم برخورداری از ذهنیّت آزاداندیشی در این عرصه، حتّی آنها که از بحث متعارف خود را جدا میسازند میبایست با بیاعتبار کردن ادّعاهای معاصران و / یا گذشتگان، به اثبات گفتههای خود بپردازند. علاوه بر آن اصطلاحات و موضوعات پذیرفته شده در این رشته محدودیتهای بیشتری بر بردباری عقلانی در ارتباطات بین المللی اعمال میکند. آنچه لازم است یک مباحثة باز و همگانی بین دانشمندان علوم ارتباطات است تا تعّمداً از محدودیتهای زبان و فرهنگ فراتر رفته باعث ایجاد یک شیوة تطبیقی و جهانی واقعی گردد. از سویی دیگر،یکی از نقاط قوت فکری عرصة ارتباطات بین المللی بی رغبتیاش به تسلیم شدن به یک انضباط واحد است.
بررسی شاخههای مختلفی از نظامهای سیاسی و فلسفی در بطن رویّههای غیر غربی آن چنان منبع عظیمی از دانش در اختیارمان میگذارد که میتواند مطالعات تطبیقی و ارتباطاتی را تغذیه کند. به طور مثال، تفکر اسلامی به عقل به عنوان ابزار دستیابی به هدف نگاه میکند. به کمک ارزش مثبتی که به اسامی به عنوان نمایشهای مفهومی و نمادین واقعیت داده میشود، عقل با هدف رهسپاری اشخاص مشتاق به شناخت نفس وارد عمل میشود که این خود منجر به شناخت خدا خواهد گردید. (مطهری، 1985؛ شریعتی، 1979و 1980؛ حائری یزدی، 1992): اینجاست که « چشم دل» وارد عمل میشود. تفکر هندی در این خصوص در صدر مینشیند. تجربه و عقل هر دو به جهان وهمی پدیدارها تعلّق دارند (کاپلستون، Copleston، 1980و 20) رابطة بین واقعیت و شناخت واقعیت، ابزاری منفعل برای بیان حقیقت در اختیار فرد قرار میدهد. شناخت، همان ژرفبینی است که بوسیلة آن نفس (Atman) به مطلق (Brahman) نزدیک میشود. عقل دیگر حتی ابزار رسیدن به یک هدف نیست. به بیان کوتاه، فلسفه هندی به ادارک – چه حسی و چه غیر حسّی – به عنوان منبعی برای دانش مینگرد. در تفکر چینی، عقل و تجربه هر دو واقعی هستند، چرا که تجّلی کلّیت جریان پیدا کردة تائو (Tao) به شمار میروند (کریلCreel، 1953؛ کاپلستون 1982؛ کاپرا Capra ، 1975). در تفّکر تائوئیست ظاهراً چشم دل مورد تأکید است، حال آن که در تفکر کنفوسیوسی احترام به سنّت اهمیّت دارد (ناکامورا Nakamura ، 1964 و ویلبور، Wilbur 1977 و 1983).
دومین عاملی که باید بررسی کنیم مربوط است به روشهای مختلف شناختی و رابطة بین بودن و شدن. مثلاً از نظر اسلامی، جهان بینی علم، گذشته را در بر میگیرد نه کل را، بنابراین فرضیة و آزمون ارزش موقتی دارند. اصول شناخت شناسی به روال اسلامی مبتنی بر دو علم است، یکی «عقلی» یا علم ایجادی، و دیگری «نقلی» یا علم انتقالی. علو م انتقالی حالت عمومی دارد حال آنکه علوم ایجادی مختص خواص است و باید به طریق عقلانی و تجربی فهمیده شود. این دو روّیه مستقل از هم رشد نکردند – از آغاز قرن دهم و شروع «عصر طلایی اسلامی»، روش شناسیهای به وجود آمده توسّط علوم ایجادی و علوم انتقالی از همدیگر سود بردند. هر چند یونانیها اقدام به سازماندهی، کلیت بخشی و نظریهپردازی درخصوص علوم کردند، اما تفحّص و روشهای نظام یافته، مشاهدة طولانی و اندازهگیریهای کمّی، متعلّق به عصر اسلامی اطلاعات و دانش است.
آنچه امروزه از آن به عنوان علوم جدید (ستارهشناسی، پزشکی، فیزیک، جمعیتشناسی، و اقتصاد سیاسی) نام میبریم در نتیجه ایجاد روحیه جدید تحقیق که توسط دانشمندان اسلامی پیش از دوره رنسانس معرفی شد، در اروپا به وجود آمده است. اسلام بر عقل و تجربه انگشت گذاشت و از طبیعت و تاریخ به عنوان سرچشمههای دانش بشری نام برد.
تجدید نظر دربارة مقولهها و مفاهیم روش شناختی
با توجه به حرکتهای اخیر در جهت بخشیدن دوباره به امر ارتباطات در پی دستاوردهای جدید در سیستم بین المللی و با توجه به ضرورت پیش گفته برای زدودن محدودیتهای فکری در زمینه تحقیق، ضروری است دستهبندیهای رایج را نیز دوباره سازی کنیم.
مفهوم مراتب تحلیلی همواره در مرکز بحث مربوط به روابط بین المللی بوده است. در این چارچوب مفهوم مراتب به طور سنتّی براساس دیدگاههای مربوط به علل جنگ شکل میگرفته است. برخی از آثار اصلی در این زمینه دیدگاهها را به فردی، دولتی و ساختاری / سیستمی تقسیم میکردند. معهذا تا آنجا که به ارتباطات بین المللی مربوط میشود، بحث دربارة مراتب تحلیلی به فراموشی سپرده شده است. مهمترین دلیل آن است که محتوای مقولههای مورد بحث ارتباطات بین المللی، در مقایسه با روابط بین المللی، بیشتر جنبة فردی، نهادی، و غیر دولتی دارد. به بیان دیگر، افراد و نهادهای بیشتری به طور مستقیم در پدیدة روزانه ارتباطات بین المللی فعالیت دارند تا در روابط بین المللی. تنّوع این موضوعات که در نوشتههای مربوط به ارتباطات آمده به تنوع فعّالان در آن زمینه اشاره دارد. با این وجود، نمیتوان اهمیت مرکّزیت و تأثیر دگرگون شوندة دولت در رفتار ارتباطی بین المللی را نادیده گرفت. به علاوه، حرکت بین مرتبهها در ارتباطات بین المللی بیشتر به چشم می آید که نتیجة پراکندگی تأثیرگذاریها در سطح مراتب مختلف (فردی، فرهنگی، توسعهای و غیره) و تحت تأثیر عوامل مختلف (جریانهای اطلاعاتی، رشد تکنولوژیکی، فعالیت نخبگان و غیره) میباشد. بدینگونه، با توجه به طبیعت جهانی ارتباطات و تنوع فعّالان اصلی آن، حرکت در آن از بزرگتر بعه کوچکتر، و کوچکتر به بزرگتر و حرکت در آن میان آسانتر است.
در ارتباط با همین موضوع، ضرورت ارزشیابی دوبارة تقسیمبندیهای سنتی بچشم میخورد. مثلا مفهوم تقسیم جهان به سه بخش جهان اول و دوم و سوم با آمدن جنگ سرد از دقّت لازم برخوردار نیست. چرا که از آغاز به کارگیری این اصطلاح تغییرات عمدة سیاسی و اقتصادی صورت گرفته که مستلزم تجدید نظر در چگونگی نزدیک با این عوامل است. یکی از روشهای جایگزین در این باره که مبتنی است بر معیارهای اقتصادی و سیاسی، چارچوبی است که برعوامل فرهنگی تأکید دارد. اگر بناست کشمکشهای جهان نوین را براساس روابط حاکم بین فرهنگها و تمدنها ارزیابی کنیم، به ضرورت تجدید نظر در اصطلاحات مربوط به این جریانها پی میبریم. بدین ترتیب شاید بتوان مقولههایی چون مناطق اسلامی، کنفوسیوسی، آمریکای شمالی، و اروپای غربی را در تقسیم بندی ملحوظ داشت که منعکس کنندة اهمیت فرهنگی و جغرافیایی ارتباطات در جهان معاصر است.
شاید مهتر از همه شناخت ابزارهایی باشد که برای تعیین ارزش و اعتبار اطلاعات موجود بکار میرود. مطالعه و تحقیق دربارة ارتباطات تطبیقی و بین المللی به مقدار زیادی از کشف ابزارهای شناختی جدید، در مقایسه با آنچه که تاکنون دراختیار دانشجویان و محققّین بوده است، بهرهمند خواهد شد. به ویژه در زمانیکه با اشکال و اعمال ارتباطی در جوامع قدیم و غیر غربی سر و کار داشته باشیم.
مثالی دیگر از رویّههای اسلامی میتواند غنا و تنوع منابع تحلیلی و اطلاعاتی را نشان بدهد. در حوزة فلسفه و شناختشناسی اسلامی میتوان به حداقل نه مقوله اطلاعاتی اشاره کرد که هر کدام برای نوع خاصی از محک زدن محتوای مباحث به کار میرود(شیخ، 1970).
این گونه ابزارهای شناختی و مفهومی جایگزین، چشمانداز ارزشمند دیگری از موضوعات مربوط به ارتباطات بین المللی در اختیار میگذارد و همچنان که به مطالعه در این زمینه در سطح جهان میافزاییم، این گونه روشها نقش روزافزون و کمک کنندهای ایفا خواهند کرد.
نخستین بررسی شرایط ارتباطاتی بین المللی بین سالهای 1850 و 1960 که توسط نگارنده در دو دهة اخیر انجام گرفت, دو موضوع اصلی را آشکار ساخت. نخستین آنها حجم قابل توجه نوشتههای مربوط به تبلیغات، افکار عمومی، رسانههای جمعی، القا، فنون روزنامهنگاری، و ارتباطات و توسعه است، در حالی که در زمینههایی مثل تجزیه و تحلیل فرهنگی، اقتصاد سیاسی ارتباطات، تحلیل مباحث و مطالعات تطبیقی کار کمی انجام گرفته است. به برخی حوزهها نیز بیشتر از چند صفحه، آن هم دربارة مراجع و منابع کتابشناسی به دلیل تازه بودنشان، اختصاص داده نشده بود (همچون ارتباطات فضایی و* (Informatics/telematics ). دومین موضوع مربوط است به ارتباط مستقیم بین حوزههای مختلف تحقیقاتی و انتشاراتی و درگیری نظامی، سیاسی و اقتصادی ایالات متحّده در سرتاسر جهان (مولانا، 1971 و 1973).
ربع قرن بعد، حجم و گستردة عظیم فعالیتهای تحقیقاتی در زمینة ارتباطات بین المللی به کمک حوزههای متّنوع و جریانهای بسیار تخصصّی تحقیقاتی، انسان را به شگفتی وامیدارد. با این وجود همین حجم مؤثر اطلاعاتی که دانش انبوه ما در زمینة ارتباطات را تأمین میکند، به نظر نگارنده، در وهلة اوّل کارهایی است که در ایالات متحده و تعدادی از کشورهای پیشرفته صنعتی اروپایی انجام گرفته است و بخش نسبتاً کمی از آن از منابع غیر آمریکایی و اروپایی و یا مبانی علمی – فلسفی دیگر فرهنگهاست. البته بین کمیّت و کیفیت تحقیق از یک طرف و عوامل سیاسی و اقتصادی ناشی از تغییرات عمده در عرصة روابط بین المللی، ارتقای موقعیت اروپا و ژاپن و فروپاشی اتحاد شوروی، از طرف دیگر، رابطههای قبلی ممکن است همچنان وجود داشته باشد.
توهّم تنّوع موضوعی و گستردگی نوشتهها نباید ما را فریب دهد. بر ماست که به متنّوعتر کردن دیدگاههای فرهنگی و افزایش توانایی برای جّذابتر و تفکّر برانگیزتر کردن رشته ارتباطات، با کاوش در راهها و آرای جدید بپردازیم. اگر به این منابع بالقّوه اعتنا نکنیم، شاید نسلها و دهههای دیگر را پشت سر بگذاریم بدون اینکه تلاش عمدهای در جهت حرکتی واقعی در زمینه نحوة تفکر و تحقیق انجام داده باشیم.
کتابنامه :
Anderson, Benedict (1990) Imagined Communities. London: verso.
Burrell, G. and Morgan, G. (1979) Sociological Paradigms and Organizational Analysis. London: Heinemann.
Capra, Fritjof (1975) The Tao of Physics. New York: Bantam Books.
Cooper, Matthew (1990) “Global Goliath: Coke conquers the world, U.S.News and World Report 109.
Copleston, Frederick (1980) Philosophies and Cultures. Oxford: Oxford University press.
Copleston, Frederick (1982) Religion and The one: Philosophies East and West. New York: Crossroad.
Creel, Herlee (1953) Chinese Thought: From Confucius to Mao Tse Tung. Chicago: The University of chicago press.
Duffy, Hazel (1991) “Globalization Fever Grips insurers,” Site selection and industrial Development 36.
Featherstone, Michael (ed.) (1990) Global Culture: nationalism, Globalization and Modernity.
Great Britain: Sage Publications.
“Ferment in the Field,” Journal of Communication 1983, 33(3).
“Future of the Field”, Journal of Communication 1993, 43(3).
Giddens, Anthony (1990) The Consequences of modernity. Cambridge: Polity Press.
Hairi Yazdi, Mehdi(1992) The Principles of Epistemology in Islamic Philosophy: Knowledge by presence. Albany: state University of New York press.
Handy, Charles (1990) “The Globalization of Food Marketing” National Food Review 13.
Hobsbawm, E.J. and Ranger, T.O. (1983) The Invention of Tradition. Cambridge: Cambridge
University press.
Huntington, Samuel (1993) “The Clash of Civilizations, "Foreign Affairs 72.
Karpinski, Richard (1991) “AT&T Asks Tobias to Lead Globalization," Telephony 221.
King, A. and Schneider, B. (1991) The First Global Revolution: A Report by the Council of the Club of Rome. New York: Pantheon Books.
Mearsheimer, John (1990) "Why We Will Soon Miss the Cold War", The Atlantic Monthly 266.
Moran, Theodore (1990) “The Globalization of America’s Defense Industries, “Intemational Security 15.
Mowlana, Hamid (1971) International Communication: A Selected Bibliography. Dubuque IA: Kendall/ Hunt Publishing.
Mowlana, Hamid (1973) “Trends in research on International Communication in the United States, “Gazette: International Journal for Mass Communication Studies XIX(2)
Mowlana, Hamid (1986) Global Information and World Communication: New Frontiers in International Relations. White Plains, NY: Longman.
Mowland,Hamid (1993) “From Technology to Culture, "in Gerbner, Mowlana, and Nordenstreng (eds.) The Global Media Debate: It’s Rise, Fall, and Renewal. Norwood, NJ: Ablex, 1993.
Mowlana, Hamid (forthcoming) "International Communication Research in the 21st Century: From Functionalism to Postmodernism and Beyond,” in Cees Hamelink and Olga Linne (eds.) Mass Communication Research: On problems and Policies. Norwood, NJ: Ablex Publishing. Mutahhari, Ayatullah Murtaza (1985) Fundamentals Of Islamic Thouht. Berkeley: Mizan press.
Nakamura, hajime (1964) Ways of Thinking of Eastern Peoples. Honolulu: East – Wast Center press. Nordenstreng, Kaarle and Schiller, Herbert l. (eds.) (1993) Beyond National Sovereignty: International Communication in the 1990’s Norwood, NJ: Ablex Publishing.
Peterson, Donald (1990) “Globalization and Telecommunication Leadership," Vital Speeches of the Day 56.
Reid,Proctor (1991) "The Globalization of Technology,” Issues in Science and Technology7.
Rhinesmith, S.H. (1991) “An Agenda for Globalization,” Training and Development Journal 45.
Sardar, Ziauddin (1992)” Terminator 2: Modernity, Postmodrnism and the other," Futures June 1992.
Schiller, Herbert I. (1989) Culture Inc: The Corporate Takeover of Public Expression. New York: Oxford University press.
Shari 'ati, Ali (1979) On the Sociology of Islam. Berkeley: Mizan press.
Shari ati, Ali (1980) Marxism and other Western Fallacies: An Islamic Critique Berkeley: Mizan press.
Sheikh, M. Saeed (1970) A Dictionary of Muslim Philosophy. Lahore: Institute of Islamic Culture.
Sherman, Steve (1991) “Houghton Mifflin CEO Hopes to Globalize,” Publisher’s Weekly 238.
Warf, Barney (1989) “Telecommunications and the Globalization of Financial Services,” The Professional Geographer 41.
Wilber, Ken (1977) The Spectrum of Consciousness. Wheaton. IL: The Theosophical Publishing House.
Wilber, Ken (1983) Eye to Eye: The Ouest for the New paradigm. Garden City, NJ: Anchor books.
______________________
* مؤسس و مدیر رشتة ارتباط بین الملل در دانشکدة خدمات بین المللی دانشگاه آمریکن واشنگتن و رئیس انجمن بین المللی تحقیق در ارتباط جمعی