حسین آریانی_ حمید نعمت الله در «رگ خواب» از همان اوایل فیلم، تکلیفش را با مخاطب روشن می کند؛ اینجا مقوله گره افکنی(چرایی غیبت های مشکوک و طولانی مرد) مسئله اصلی فیلم و فیلمساز نیست. یک تماشاگر باهوش از همان اوایل فیلم می تواند حدس بزند که غیبت های طولانی مرد ریشه در چه مسئله ای دارد.
هدفِ کارگردان بیش از برانگیختن حسِ کنجکاوی تماشاگر و سپس غافلگیر کردنش، به تصویر کشیدنِ پُر جزییات یک عشق پر شور و سودایی است؛ که البته در متن این عشقِ ویرانگر زنی قرار دارد که به تدریج به پریشانی و شوریدگی می رسد. «رگِ خواب» بیش از هر فیلمی نگارنده را به یاد فیلم «سرگذشت آدل. ه»(فرانسوا تروفو) و عشق سودایی و دیوانه وار دختر ویکتور هوگو می اندازد.
«رگِ خواب» فیلمی شخصیت محور است. در فیلم به گونه ای مینیاتوری و جزء پردازانه شخصیتِ «مینا»(لیلا حاتمی) به تصویر کشیده می شود. بدین ترتیب درامی روانکاوانه و تجسم بخشِ یک فردیتِ خاصِ، شکل می گیرد.
مینا یادآور شخصیت آشنایِ بزرگسالِ معصوم، بدون اعتماد به نفس و رویاپرداز است؛ که گاهی در اطراف خود می بینیم. شخصیتی که نیل پستمن از آن به عنوان «بزرگسالِ کودک صفت»( Childish Adult) یاد می کند. شخصیتی که خود را باور ندارد و گاه حتی به هیچ می انگارد و همیشه محتاج تایید اطرافیان و تکیه کردنِ عاطفی به دیگران است.
از دیدگاه نیل پستمن زندگی بیولوژیکی انسان از سه مرحله تشکیل شده است. او در کتاب «رسانههای تصویری و زوال دوران کودکی» می نویسد : «یک سرِ عمر انسان را دوران شیرخوارگی و سَرِ دیگر آن را دوران کهولت تشکیل میدهد. آنچه در وسط قرار دارد و این سر را به آن سر متصل میکند، دورانی است که از «بزرگسالان کودک صفت» یا «بچههای بزرگسال» تشکیل شده است. «بزرگسال کودک صفت» انسانی است که توانائیهای احساسی او در طول زندگیاش شکوفا نشده و تفاوت چندانی با حالات دوران کودکی ندارد.»
لیلا حاتمی با نقش آفرینی پُرجزییات و درخشانش به خوبی، به فردیتِ متفاوت و روانکاوانه شخصیت مینا، جان بخشیده است. حاتمی فقدان اعتماد به نفس، هیچ انگاری و از پیش بازنده بودنِ شخصیتِ مینا را، در بازی و میمیک چهره اش، با دستپاچه گی و اضطراب و مردد بودنش، به خوبی منتقل می کند. ذوق کردن ها وخنده های کودکانه او، وقتی مورد تایید و توجه قرار می گیرد، و غمگین شدن و استیصالش وقتی نادیده انگاشته می شود، به خوبی یک «بزرگسالِ کودک صفت» را پیش رویمان مُجسم می سازد.
استیصال و نگون بختی شخصیتِ مینا، با جزییات درخشانی که حاتمی به نقش بخشیده، به تدریج مینا را بدل به شخصیتی مسخ شده و چونان یک شبح می کند. در سکانس نهایی فیلم و در اوج یک نقش آفرینی درخشان(در میمیک چهره ، بیان و صداسازی و زبانِ بدن-body landguage)، لیلا حاتمی با چهره ای رنجور و ماتم زده و با قامتی در هم شکسته، با گام هایی نامتعادل، وارد رستوران می شود و با صدایی محزون و لرزان حقایق را برملا می کند.
کارگردانی حمید نعمت الله مثل همیشه خلاقانه و دیدنی است. انتخاب میزانسن ها و سر و شکل دادن به نماهای فیلم هوشمندانه و تاثیر گذار است. کافی است که میزانسن استثنایی پله های اضطراری را، که به خوبی انعکاس دهنده وضعیت معلق و غیر مطمئن و آسیب پذیر مینا است، به یاد بیاوریم؛ یا حضورِ گربه در فیلم که واکنش مینا در مقابلش عُصاره و جانمایه ای از شخصیت کلی مینا را پیش روی قرار می دهد؛ از ترس ابتدایی اش(به نشان مضطرب بودن و نداشتن اعتماد به نفس در رو به رو شدن با هر پدیده جدید و ناشناخته یا کمتر شناخته شده) تا ارتباط عاطفی اش که در اوج استیصال با بغل کردن و فشردنِ گربه به خود، (به نشان نیازمند بودنِ همیشگی اش به تکیه گاهی عاطفی) تجسم یافته است.
کارگردانی سکانس های طوفان و باریدن برف، ضمن اینکه بسیارتاثیرگذار و استثنایی است . ما را هر چه بیشتر در فضای بحران زده، غمگین و پُرچالش فیلم غرق می کند.
حمید نعمتالله از آن فیلمسازان ایده آلیست و گزیدهکاری است که فیلم هایش معمولا از استاندارد سینمایی بالایی برخوردار هستند. مسئله ای که در مورد فیلم خوبِ «رگ خواب» هم صادق است؛ و البته فیلم، بازی متفاوت و درخشانی از لیلا حاتمی را هم برای تماشاگر، به عنوان هدیه ای به یادماندنی و دلپذیر به همراه دارد.
198 Total Views 5 Views Today