برهان نظم
فرض کنید که در گذر از بیابان پایم به سنگی خورد و از من پرسیدند که: سنگ چگونه آنجا قرار گرفته است؟ و من نیز احتمالا بر خلاف چیزهایی که می دانم پاسخ دهم که: آن سنگ پیوسته در آنجا قرار داشته است، شاید اثبات سخافت پاسخ من خیلی آسان نباشد. اما فرض کنید که من ساعتی را روی زمین پیدا کردم و از من پرسیدند که: ساعت چگونه در آنجا قرار گرفته است؟ بعید است که اینجا در باره پاسخی بیندیشم که قبلا در خصوص سنگ داده بودم،یعنی پاسخ دهم که ساعت احتمالا پیوسته در آنجا بوده است. اما چرا این پاسخ به همان میزان سنگ در مورد ساعت صدق نمی کند و در مورد ساعت همانند سنگ قابل قبول نیست؟ فقط به این دلیل که وقتی را وارسی می کنیم، چیزی را در می یابیم(که در مورد سنگ قادر به کشف آن نبودیم) یعنی اجزای مختلف ساعت برای هدفی تنظیم و کنار هم چیده شده اند. فی المثل، اجزاء به گونه ای آرایش و تعبیه شده اند که حرکت تولید کنند و آن حرکت طوری تنظیم شده است که وقت روز را بنمایاند; یعنی اگر شکل و اندازه اجزای مختلف ساعت متفاوت تر از حالت کنونی بودند یا نظم و ترتیب آنها غیر از نظم و ترتیب کنونی آنها بود، در آن صورت یا اصلا هیچ حرکتی در دستگاه به وجود نمی آمد، یا حرکتی که تامین کننده هدف ساخت ساعت باشد، صورت نمی گرفت. حال تعداد معدودی از ساده ترین اجزاء و نقش آنها را که همگی به یک هدف منتهی می شوند مد نظر قرار می دهیم: یک جعبه مدور حاوی فنر قابل ارتجاع مارپیچی را مشاهده می کنیم که با فشار برای شل شدن، حول محوری می چرخد سپس یک زنجیر قابل انعطاف را ملاحظه می کنیم که حرکت فنر را از جعبه به امرود منتقل می سازد. سپس چرخهایی را می یابیم که دندانه های آنها درهم گیر کرده و روی هم تاثیر گذاشته و حرکت ناشی از امرود را به چرخه میزان و از چرخه به عقربه منتقل می کند. در عین حال، اندازه و شکل این چرخها چنان برای آن حرکت میزان شده اند که موجب تنظیم و جابه جایی عقربه از مکانی مشخص و در زمانی معین می شود. ما به این واقعیت نیز آگاهیم که چرخها از برنز ساخته شده اند تا از زنگ آنها جلوگیری شود و فنرها از آهن ساخته شده اند. چه، هیچ فلز دیگری غیر از آهن چنین قدرت جهندگی ندارد. روی صفحه ساعت، شیشه ای قرار داده شده، در جایی از مصنوع ماده ای به کار رفته که اگر چیزی غیر از ماده شفاف بود، گذر زمان دیده نمی شد، مگر این که پشت ساعت را باز می کردیم. در خصوص این دستگاه مورد مشاهده (که فی الواقع بررسی دستگاه و شاید اطلاع قبلی از آن، جهت درک وفهم آن مورد نیاز است) استنباطی که می کنیم این است که ساعت لاجرم باید سازنده ای داشته باشد وباید در زمان و مکان خاص صنعتگر یا صنعتگرانی وجود داشته باشند که ساعت را برای هدفی ساخته اند و در می یابیم که ساعت واقعا این هدف را تامین می کند و صنعتگران ساختمان ساعت را درک کرده و استعمال آن را طراحی کرده اند.
الف.اولا، من بر این اندیشه ام که این که ما هرگز ساخته شدن ساعت را رؤیت نکرده ایم یا صنعتگری را که قادر به اخت ساعت است، نشناخته ایم و این که خودمان هم از ساخت چنین اثری یا از درک و فهم نحوه ساخت کاملا عاجزیم، نتیجه گیری قبلی - ساعت دارای سازنده است - را کم رنگ نمی سازد. زیرا همین نتیجه در خصوص بقایای نفیس آثار باستانی و از بین رفته و در نظر عموم مردم، درباره محصولات شگفت انگیز کارخانه های جدید صدق می کند: آیا از هر یک میلیون نفر، یک نفر می داند که Frames بیضی شکل چگونه می چرخد؟ این نوع عدم آگاهی، تحسین ما را در مورد مهارت هنرمندان نادیده و ناشناخته برمی انگیزد، ولی در اذهان ما هیچ شک و تردیدی را در خصوص وجود و کارایی چنین هنرمندان، در زمان پیشین یا در مکان خاص پدید نمی آید. من نمی توانم بپذیرم که استنباط فوق - اعت باید سازنده داشته باشد - اصلا تغییری کرده باشد; خواه سؤال در مورد عامل انسان مطرح شود یا در خصوص عاملی از نوع دیگر یا در مورد عاملی که از برخی جهات دارای ماهیت متفاوتی است.
ب. ثانیا، اگر گاهگاهی ساعت درست کار نکرد، یا به ندرت وقت صحیح را نشان داد، باز از اعتبار نتیجه ما کاسته نخواهد شد. شاید در اینجا هدف از ساختن دستگاه، نظم، و ناظم روشن باشد و در این مورد فرضی(ساعت)، به هر طریقی که بخواهیم، بی نظمی حرکت را توجیه کنیم - خواه بتوانیم و خواه نه - باز هدف، نظم و ناظم آشکار است. لازم نیست یک دستگاه کامل باشد تا نظم را که با آن ساخته شده، نشان دهد. وقتی این سؤال مطرح شود که: آیا نظمی در ساخت دستگاه حاکم بوده است یا نه؟ کامل بودن دستگاه چندان ضرورتی - ندارد.
ج. ثالثا، اگر ما در گذشته و حال نتوانسته ایم دریابیم که چگونه برخی از اجزای ساعت به یک اثر کلی منتهی می شوند، یا حتی نتوانسته ایم بگوییم که برخی از اجزاء به طریقی به آن اثر منتهی می شود یا نه؟ باز هم شبهه ای در برهان وارد نمی شود. نیز اگر به خاطر صدمه، اختلال یا فرسودگی اجزای ساعت مورد بحث، حرکت ساعت عملا متوقف یا مختل می شد یا به کندی صورت می گرفت، باز در اذهان ما هیچ شکی در خصوص سودمندی و هدف این اجزاء خطور نمی کرد; با این که نمی توانیم نحوه وابستگی اجزای محصول نهایی [ساعت] یا هماهنگی اجزاء را بررسی کنیم. هر چه دستگاهی پیچیده تر باشد، احتمال بروز این ابهام بیشتر خواهد بود. در مورد دومین مساله مفروض،یعنی این که ساعت اجزایی دارد که ما می توانیم بدون آسیب به حرکت ساعت، آنها را از ساعت جدا کنیم و با آزمایش این را ثابت کنیم - حتی اگر ما کاملا مطمئن بودیم که این اجزای زاید واقعا چنین هستند - باید گفت استدلالی را که در رابطه با دیگر اجزاء مطرح کردیم، باطل و بی نتیجه نمی کند و نشانه تدبیر - همانند قبل - نسبت به این اجزاء به قوت خود باقی است.
د. رابعا، هیچ کس با عقل سلیم خود چنین نخواهد اندیشید که وجود ساعت با قطعات متعددش با این وصف قابل توجیه است که یکی از ترکیبات ممکن صور مادی است و در جایی که ساعت را پیدا کرده، هر چیز دیگری را هم که پیدا می کرد، باید حاوی پیکربندی درونی می شد و این پیکربندی، اکنون ساختاری مثل ساعت یا دیگر مصنوعات بشری است. .
ه.خامسا، در پاسخ به سؤال مشاهده گر ما، این جواب رضایت بخشی نخواهد بود که اصل و مبنای نظم در خود اشیاء است که اجزای ساعت را به شکل و وضع کنونی اش درآورده است. او هرگز ساعتی را ندیده است که با اصل نظم ساخته شده باشد وحتی نمی تواند مفهومی از اصل نظم [در ساعت] را بدون هوش ساعت ساز در ذهن خود مجسم سازد.
ز. سادسا، از شنیدن این تعجب خواهد کرد که ساز و کار ساعت دلیل تدبیر نیست، و فقط محرکی است که ذهن را ترغیب می کند که اینگونه بیندیشد.
ح.سابعا، تعجب خواهد کرد اگر به اوگفته شود که ساعتی که در دست او وجود دارد، چیزی بیش از نتیجه قوانین طبیعت فلزی نیست. چه این تعریف زبان است که قانون را به عنوان علت فاعلی پدیده ای فرض کنیم. قانون،عامل را مسلم می انگارد. زیرا عامل طبق اسلوب عمل خود را انجام می دهد. قانون مستلزم نیرو است زیرا نیرو طبق نظم عمل می کند، بدون این عامل، بدون این نیرو که هر دو متمایز از خود قانون می باشد، قانون هیچ کاری نمی کند و مفهوم خود را از دست می دهد. این اصطلاح «قانون خاصیت فلزی » وقتی با کنار گذاشتن نیرو و عامل، به عنوان علت پدیده ها در نظر گرفته می شود یا جایگزین آنها می شود، ممکن است به گوش یک فیلسوف عجیب و ناپخته باشد، ولی به اندازه اصطلاحاتی که با آنها آشنایی بیشتری داشته، توجیه پذیر است. مانند: «قانون ماهیت نباتی »، «قانون ماهیت حیوانی »، یا در واقع کلا «قانون طبیعت ».
ط.ثامنا، وبالاخره این که اگر به مشاهده گر ما گفته شود که او هیچ چیز درباره موضوع ساعت نمی داند، از نتیجه گیری که کرده(ساعت، ساعت ساز دارد) یا از اطمینانی که به صحت آن دارد، در ذهن او شبهه ای ایجاد نمی شود. وی برای برهان خودش به حد کافی آگاهی دارد. او به سودمندی هدف واقف است و مورد استفاده ابزار و تناسب آن ابزار با هدف را می داند. با دانستن این نکات، بی اطلاعی او درباره نکات دیگر و شکهایی که در مورد نکات دیگر دارد، یقین استدلالش، را تحت تاثیر قرار نمی دهد. وقوف بر کم دانشی نمی تواند بی اعتمادی را نسبت به چیزهایی را که نمی داند ایجاد کند. فرض کنید در وهله بعد همان شخصی که ساعت را پیدا کرد، پس از مدتی در می یابد که علاوه بر تمام خصوصیاتی که او تاکنون در ساعت مشاهده کرده است، ساعت دارای خاصیت تولید ساعت دیگری مثل خودش در حین حرکت می باشد.(این امر قابل تصور است). به عنوان مثال، این ساعت در داخل خود، دارای ساز و کار، سیستم اجزاء وترکیب است و دارای هماهنگی پیچیده ای از چرخها و دیگر وسایلی است که آشکارا و به طور مجزا برای این منظور محاسبه و طراحی شده اند. حالا از خود می پرسیم: این کشف چه اثری می تواند در نتیجه گیری قبلی داشته باشد؟
الف. اولین تاثیر، افزایش تحسین ویقین از تدبیر و اعتماد راسخ به مهارت تمام و کمال مدبر خواهد بود; یعنی اگر وی متعلق تدبیر را به عنوان وسیله مشخص و پیچیده در نظر بگیرد که بسیاری از اجزای آن، ساز وکار قابل درکی دارند، آنگاه در مشاهده جدید خود چیزی به جز دلیل اضافی برای انجام آنچه قبلا انجام داده بود، پیدا نخواهد کرد; یعنی ساختمان ساعت را به نظم و مهارت صنعتگر برتر نسبت خواهد داد. اگر ساختمان ساعت بدون این خصوصیت که قبل از تشخیص آن همان ساختمان قبلی است - اثبات می کرد که تدبیر و مهارتی در آن به کار رفته است، وقتی شخص این خاصیت اضافی را درک کند، دلیل بر والایی و کمال سایر خصوصیات خواهد بود.
ب. این شخص خواهد اندیشید که هر چند ساعت پیش روی وی، از لحاظی مولد و سازنده ساعتی است که در جریان حرکتش تولید شده، مع الوصف این موضوع (تولید ساعت به وسیله ساعت دیگر) دارای مفهومی بسیار متفاوت از موردی است که فی المثل یک نجار، سازنده یک صندلی، بانی تدبیر آن، و علت ارتباط قسمتهای مختلف آن برای کاربردشان است. با توجه به اینها، ساعت اول، بانی ترکیب و ترتیب اجزای ساعت جدید است یا فاعل اجزایی که با کمک و واسطه گری آنها، ساعت دوم تولید شده است. ساعت اول، به هیچ وجه نمی تواند علت ساعت دوم باشد. ما احتمالا می توانیم با تعبیر و تفسیر مفصل، این برداشت را بکنیم که جریان آب، ذرت را آسیاب کرد، اما هیچ تفسیری به ما اجازه نمی دهد که بگوییم(یا حدس و گمانی سبب نمی شود که فکر کنیم) جریان آب، آسیاب را ساخته است; ما علی رغم این که آسیاب بسیار قدیمی تر از آن باشد که بگوییم سازنده آن چه کسی بوده است. کاری که جریان آب در این خصوص انجام می دهد، فقط در این حد است که: با وارد شدن قوه محرکه غیر عاقل به دستگاهی که قبلا و مستقل از آب، توسط عامل هوشمندی آرایش یافته است، اثری پدید می آید; مثلا ذرت آسیاب می شود. اثر، از آرایش و ط رح، ناشی می شود; اما نمی توان گفت که نیروی جریان آب، کمتر از آرایش و طرح، علت معلول و اثر است. هر سهمی هم که آب در آسیاب کردن ذرت دارد، نمی توان گفت که درک و طراحی در ساخت آسیاب از اهمیت کمتری برخوردار بوده اند; این سهم آب در آسیاب ذرت همانند سهمی است که یک ساعت در تولید ساعت دیگر داشت.
ج. بنابراین، با این که اکنون دیگر محتمل نیست که ساعتی را که مشاهده گرما پیدا کرده بود، بلافاصله به دست یک صنعتگر ساخته شده باشد، مع الوصف این تغییر نگرش، در هیچ خردمندی این استنتاج را تحت تاثیر قرار نمی دهد که در ابتدا یک صنعتگر در ساخت ساعت، دخیل بوده و نقشی ایفا کرده است. اینجا برهان نظم مثل قبل به قوت خود باقی است. نشانه های نظم و تدبیر، مثل قبل تبیین می شوند. شاید ما در همان ساعت در جستجوی علت خصوصیات مختلف باشیم. احتمالا در خصوص علت رنگ بدنه و سفتی وگرمای آن جویا شویم و امکان دارد که این علل تماما متفاوت باشند. اکنون درباره سودمندی استفاده و ارتباط باهدف در ساعت پیش رویمان سؤال نمی کنیم. اگر به ما گفته شودکه ساعت قبلی ساعت بعدی را تولید کرده است، به این سؤال پاسخی داده نمی شود. همچنین نظم بدون ناظم، تدبیر بدون مدبر، ترتیب بدون انتخاب، آرایش بدون چیزی که توانایی آرایش دارد، سودمندی و ارتباط بدون موجودی هدفدار، وسایل مناسب هدف وبه کارگیری آنها جهت تحقق هدف بدون هدفی مدنظر، نمی توانند وجود داشته باشند. آرایش و ترتیب اجزاء، کارایی وسیله با هدف، ارتباط ابزارها با کارکرد، بر وجود هوش و ذهن دلالت می کنند. بنابراین، هیچ کس عقلا نمی تواند بر این باور باشد که ساعت بی جان و بی احساس که از آن ساعت پیش رویمان پدید آمد، علت اصلی دستگاهی است که این قدر تحسین ما را برمی انگیزد. همچنین واقعا نمی توان اذعان داشت که ساعت، اول ابزار را ساخته، اجزای آن را مرتب کرده، وظیفه آنها را مشخص نموده و نظم، عمل و وابستگی متقابل آنها را معین کرده و حرکات مختلف آنها را در جهت نتیجه واحد تلفیق کرده و همچنین نتیجه ای را به وجود آورده است که با سودمندی موجودات دیگر مرتبط است. بنابراین، تمام این خصوصیات همانطور که قبلا بودند اکنون هم بدون عامل هوشمند،توجیه ناپذیرند.
د.اگر این مشکل را عقب تر ببریم، چیزی عاید ما نمی شود; یعنی با فرض این که ساعت پیش روی ما از ساعت دیگری پدید آمده است و آن ساعت نیز از ساعت قبلی پدید آمده و این سلسله، بی نهایت ادامه پیدا کند مشکلی حل نمی شود. ما هر قدر هم عقب تر برویم، حتی به کمترین حد رضایت بخشی در مورد موضوع نزدیک نخواهیم شد. تدبیر هنوز توجیه ناپذیر است.هنوز ما یک مدبر می خواهیم. چنین فرضی (سلسله بی نهایت) نه وجود یک مدبر را می رساند ونه وجود آن را منتفی می سازد. اگر مشکلمان با عقب رفتن کمتر می شد، شاید با عقب گرد تا بی نهایت این مشکل را حل می کردیم و این تنها موردی است که برای آن می توان این گونه استدلال را به کار برد. جایی که نسبت به حد، تمایل یا موقع افزایش تعداد واژگان، تقرب دایمی وجود دارد، با فرض این که تعداد واژگان نامحدود است، حصول به این حد، قابل درک خواهد بود. اما جایی که این تمایل و تقرب وجود ندارد، با افزایش سلسله چیزی پدید نمی آید. در مورد نکته مورد بحث،بین رشته محدود و نامحدود تفاوتی وجود ندارد. زنجیره ای که حاوی حلقه های بی شماری است، نمی تواند بیشتر از زنجیره ای که از تعداد حلقه های محدود ساخته شده است خود استوار باشد. از این موضوع، ما اطمینان کافی نداریم(با این که ما هرگز این آزمایش را انجام نداده ایم) زیرا با افزایش تعداد حلقه ها از ده به صد، از صد به هزار وبیشتر، ما کوچکترین تقرب یا گرایش نسبت به خود استواری زنجیره، مشاهده نمی کنیم. از این لحاظ بین یک زنجیر طویل وکوتاه، زنجیره های مختلف و زنجیره محدود ونامحدود، هیچ تفاوتی وجود ندارد. (مع الوصف ممکن است زنجیره ها از جهات دیگر با هم تفاوتهای عمده داشته باشند). این بسیار شبیه مثال مورد بحث ماست.
دستگاهی که ما در حال بررسی آن هستیم، با ساختمان خود بیانگر تدبیر ونظم می باشد. تدبیر باید دارای مدبر ونظم دارای ناظم بوده باشد، خواه این دستگاه بلا فاصله از دستگاه دیگری تولید شده باشد خواه نه. موقعیت، حقیقت امر را تغییر نمی دهد; یعنی این که دستگاه دیگر شاید به طریق مشابه از دستگاه ما قبل خود تولید شده باشد نیزحقیقت مطلب را عوض نمی کند. تدبیر باید مدبری داشته باشد. این که دستگاه پیشین از دستگاه ماقبل خود تولید شده، باز هیچ تغییری را ایجاد نمی کند; باز هم مدبر لازم است. هیچ گرایش قابل درک وهیچ تقربی برای تقلیل این ضرورت معقول نیست. این موضوع به طور کلی برای هر سلسله از این دستگاهها صدق می کند خواه این سلسله دارای ده دستگاه باشد خواه صد دستگاه یا هزار دستگاه. به دیگر سخن، چه رشته محدود باشد و چه نامحدود، این موضوع در هر دو مورد صادق است. این رشته ها از هر جنبه دیگری هم که متفاوت از یکدیگر باشند، از این لحاظ تفاوتی با هم ندارند; یعنی به طور یکسان در زنجیره محدود و نامحدود، تدبیر و نظم بدون مدبر وناظم توجیه ناپذیر است. سؤال تنها این نیست که چگونه اولین ساعت به وجود آمد؟ زیرا می توان چنین وانمود کرد که با فرضیه زیر، این سؤال کاملا منتفی است: یعنی یک رشته ازساعت وجود داشته که ازیکدیگر تولید شده و به بی نهایت ختم می شوند و در نتیجه، اولین ساعتی وجود نداشته است که برای ایجاد آن علتی وجود داشته باشد. شکل سؤال شاید بدین صورت باشد:
آیا در برابر ما چیزی غیر از جوهر ناظم نظم بی سامان که دارای هیچ علامت ونشانی از تدبیر نیست، وجود ندارد؟ احتمالا اثبات این مطلب مشکل باشد که چنین جوهری نمی توانسته از ازل وجود داشته باشد; خواه در توالی (اگر امکان داشته باشد که فکر می کنم این امکان وجود ندارد که اجسام نامنظم، از همدیگر به وجود بیایند)، خواه با بقای انفرادی شان. اما اکنون این مساله مطرح نیست. اگر فرض کنیم که این طور باشد، در واقع فرض می کنیم که تفاوتی نمی کرد که ما یک ساعت پیدا می کردیم یا یک سنگ. به این ترتیب، جنبه ماوراء الطبیعه این سؤال ما(اولین ساعت چگونه به وجود آمد) در بحث ما جایی نخواهد داشت. چون در ساعتی که مشغول بررسی آن هستیم، تدبیر، نظم، هدف، مقصود، وسیله نیل برای هدف و انطباق(هماهنگی) برای دستیابی به مقصود دیده می شود. سؤالی که به طور مستمر به ذهن ما فشار می آورد این است که تدبیر و نظم از کجا نشات گرفته است؟ چیزی که مورد نیاز است، ذهن هدفمند، دست هماهنگ ساز و هوشی است که این دست را هدایت می کند. این سؤال، این اقتضاء، با افزایش شمار یا سلسله اجسام که عاری از تمام این خواص اند از بین نمی رود، حتی اگر این تعداد را تا بی نهایت افزایش دهیم. اگر گفته شود که با فرض این که یک ساعت در جریان حرکات ساعت دیگر و به وسیله ساز و کار درونی آن تولید می شود، ما یک علت برای ساعت داریم; یعنی ساعتی که از آن به وجود آمده است و من (فرض کننده) انکار می کنم که برای طراحی و تدبیر تناسب وسیله برای هدف، تطابق اجزاء با کاربرد(که همه اینها را در ساعت می یابیم) علت دیگری وجود داشته باشد. بنابراین، بیهوده است که رشته ای از چنین علتهایی فرض کنیم یا ادعا کنیم که رشته علل به بی نهایت ختم می شود. چون من قبول ندارم که ما علتی برای پدیده های مذکور داشته باشیم; چه رسد به رشته ای از علتها، خواه معدود باشد خواه نامحدود. اما در این فرض، تدبیر بدون مدبر و نشانه های نظم بدون ناظم وجود دارد.
ه .مشاهده گر ما چنین درک خواهد کرد: سازنده ساعت پیش روی او واقعا و حقیقتا سازنده هر ساعتی است که از آن ساعت به وجود آمد. ضمن این که هیچ تفاوتی بین ساخت ساعت با دستهای خود، به وسیله سوهان زدن ها، دستگاههای تراش، تراش های اسکنه، و غیره و هماهنگ سازی، نصب و به هم پیوستن سایر اجزاء یا مشابه آنها در بدنه ساعتی که قبلا ساخته شده، به گونه ای که بتواند یک ساعت جدید در جریان حرکات وارده به وجود آورد، وجود ندارد(مگر این که دومی نشانگر مهارت والاتری دارد). ساعت جدید فقط با مجموعه ای از ابزار جدید کار می کند. نتیجه ای که باید از اولین وارسی ساعت، کارکرد، ساختمان وحرکاتش اخذ کرد، این است که ساعت باید برای علت و بانی بودن ساعت دیگر، صنعتگری داشته باشد که ساز و کار آن را فهمیده و کاربرد آن را در نظر گرفته است. این نتیجه گیری تردید ناپذیر است. وارسی دوم کشف جدیدی را به ما ارایه می دهد; ساعت در جریان حرکات خود به گونه ای ساخته شده که ساعت دیگری را تولید می کند که شبیه خودش است به علاوه، در ساعت، سیستمی از نظام مندی می یابیم که به طور مجزا برای نیل به آن هدف محاسبه شده اند. این کشف جدید چه اثری در استنباط قبلی ما دارد یا باید داشته باشد؟ همان طوری که قبلا گفته شد، چه اثری جز افزایش توصیف ناپذیر تحسین ما از مهارتی که در تشکیل چنین دستگاهی به کار رفته است می تواند داشته باشد. یا به جای این، ناگهان ما به یک نتیجه گیری متضاد رهنمون خواهیم شد که هنر یا مهارتی در آن به کار نرفته است؟ هر چند تمام شواهد هنر و مهارت مثل قبل وجود دارند و این آخرین و برترین جزء مهارت اکنون به بقیه اضافه می شود؟ آیا این مطلب می تواند بدون گزافه گویی پذیرفته شود؟ آری این الحاد است; این الحاد است. زیرا نشانه ی تدبیر و جلوه نظم که در ساعت وجود دارد، در آثار طبیعت نیز وجود دارد; با این تفاوت که در طبیعت عظیم تر، بیشتر و به درجه ای است که از تمام محاسبات فراتر می رود. منظورم این است که تدبیر مربوط به طبیعت از حیث پیچیدگی، ظرافت و ریزکاری بر تدبیر هنری مکانیستی برتری دارد. به علاوه، تدبیر مربوط به طبیعت از نظر تنوع و تعداد، فراتر از تدبیر هنری است. حتی در بسیاری موارد، پدیده های طبیعت در نسبت با کامل ترین محصولات مکانیکی تدبیر از حیث هوش بشری، تطابق اجزاء با غایت و هدف برابری می کنند.
پی نوشت:
× ویلیام پیلی (1805- 1743) متکلم و معلم فلسفه اخلاق در کمبریج انگلستان بود. آثار مشهور وی عبارتند از: شواهد مسیحیت و الهیات طبیعی. مقاله برهان نظم از کتاب «الهیات طبیعی »(چاپ نهم) گرفته شده و ترجمه آن به طالبان علم ارایه می شود.