گروه ویرایش
آیینه شکسته، چشم بسته است پیوند گسسته، دست خسته است تصویر، نشسته در تب سنگ بر چهره کشیده، خط آژنگ پروانه روشن صدا، نیست در باغ، پرنده ای رها نیست دروازه شهر، باز، دیوار خمیازه کوچه، سرد، بیمار هر صبح، هوا گرفته از میغ هر شام، سرود دشنه و تیغ هر سوی، عبور گزمه باد برخاک چکیده، خون فریاد آواز سکوت خیزد از برگ پیچیده به باغ، پیچک مرگ غوغای جنایت و جنازه است هر لحظه، خطی ز خون تازه است با چشم، سفر کنید در خاک از ذهن، گذر کنید بی باک پیچیده ز درد، مام کابل بنشسته هرات، در غم گل این معنی دوستی است باشرق همخوابگی درخت با برق برخیز، زباغ سنگ، تاگور! چرکین شده آب گنگ، تاگور! لاهور، نشسته زرد، اقبال! در ماتم مسلمین بی بال آهنگ صدات مرده بودا! عرفان دلت، فسرده بودا! خنیاگر باد برده هر سو خاکستر مرگ سیک و هندو با یاد درختهای زیتون باید که سرود، چشمه خون چادر زده اند در بیابان آواره و دردمند و حیران در قدس، عبور خواب، سرخ است از ظلم یهود، آب، سرخ است عصر اتم است، دیده، سنگ است دل، خانه آفتاب رنگ است آیینه شکسته، سنگ، جام است افسانه فقر و صلح، خام است از ابر امید، شبنمی نیست جز سایه دار، همدمی نیست با جرم سیاهرنگی پوست شلاق زنند بر تن دوست از شاخه جدا کنند هر برگ از قاره بردگی چکد مرگ
مشهد2/6/1368