سال 1378 شمسی برابر 1420 قمری، از سوی مقام معظم رهبری حضرت آیة الله خامنه ای، به مناسبت صدمین سال تولد بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، سال امام خمینی نامیده شده است، به این منظور که مردم ما و متفکران و مورخان و نویسندگان، هر چه بیشتر زوایای شخصیت امام بزرگوار، و ارزشهای انقلاب اسلامی را روشن کنند، و آنچه را تاکنون گفته و نوشته شده چه راجع به امام و چه درباره انقلاب تجدید خاطره نمایند، و آن را برای نسل جوان که اینک به حد رشد رسیده ولی از کم و کیف انقلاب و شخصیت امام آگاهی ندارد شرح دهند. بعلاوه حوادث و وقایع انقلاب را، که اینک بیستمین سال خود را می گذراند، تجزیه و تحلیل کنند و نیز علل و عوامل ظهور و پیدایش و ثمرات آن را تفسیر نمایند. بدیهی است هر کس از دیدگاه خود انقلاب و امام را می شناسد و راجع به آن سخن می گوید، و حتما تفسیرها و دیدگاهها با هم اختلاف دارند. باشد; هر کس به قدر توان و تشخیص خود بنویسد و بگوید تا از مجموع گفته ها و نوشته ها، زوایای ناشناخته شخصیت امام و ماهیت انقلاب شناخته شود، گرچه شاید مبالغه نباشد که عظمت «انقلاب » و «امام » پس از همه گفته ها، حق دارد که بگوید:
هر کسی از ظن خود شد یار من و از درون من نجست اسرار من
در عمل به این وظیفه همگانی، اولویت بر عهده کسانی است که به امام نزدیک بوده اند و چه قبل از پیروزی انقلاب و چه پس از آن، مستقیما در جریان حوادث قرار داشته و سردی و گرمی حوادث را لمس کرده اند. این خاطرات و معلومات و مشهودات مستقیم، به مثابه دینی است بر گردن آنان، که باید آن را به امام و انقلاب ادا کنند.
اینک ارقام با ما سخن می گویند: روز بیستم جمادی الثانیه سال 1420 هجری قمری صد سال تمام از ولادت امام می گذرد. این روز روز ولادت جده او حضرت زهراعلیهاالسلام است. با تفاوت تقریبی 1328 سال از هنگام ولادت فرخنده آن بانو که به حق سیدة نساءالعالمین است، بانویی که مصداق آشکار کوثر بود و میلیونها نفوس از نسل او به ظهور رسیده اند که در میان آنان هزاران عالم، نقیب، پادشاه، وزیر، فرمانروا، قطب ارشاد، پیر طریقت، مرجع تقلید، فیلسوف و فقیه، سخنران و نویسنده، و رهبر انقلاب در طول قرنها و در سراسر جهان اسلام و شرق و غرب سرزمین اسلام، به ظهور رسیده اند که شمه ای از آن را در مقاله «جایگاه اهل بیت علیهم السلام در جوامع اسلامی » نوشته ام، و در مجله مشکوه شماره 43 تابستان 1373 و نیز جداگانه منتشر شده است.
امام خمینی در اوایل قرن چهاردهم از همان سلاله پاک قدم به عرصه وجود نهاد و دست تقدیر، او را پرورش داد، و رحمت حق او را برای احیای مجدد اسلام، در این دوران پرآشوب مادی پرورانید. در این جا من فرصت و توان آن را ندارم که سرگذشت و زندگی این بزرگ مرد را بنویسم که بسیار نوشته اند، من تنها می خواهم دورنمایی از شخصیت امام و انقلابش را ترسیم کنم.
قبل از هر چیز باید به دو امتیاز از امام و انقلاب اشاره کنم که کسی نگفته یا کم گفته اند:
نخست این که اگر امسال بحق سال امام نامیده شده، مناسب است این قرن را نیز قرن امام بنامیم. درست است که در این قرن شخصیتهای جهانی چندی در جهان آمدند و رفتند و از خود آثاری نیک یا بد به جای گذاشتند که نام آنان جهانگیر شد و من لازم نیست از آنان نام ببرم که خیلی از آنان متعلق به اسلام و مسلمانان نیستند، و از دید ما مسلمانها آنان به بشر خدمت نکرده اند، اما بینی و بین الله، آیا در جهان اسلام در این قرن، شخصیت والا و مؤثری مانند امام ظهور نموده است؟ شاید کسانی بگویند مثلا سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی نیز از این شجره طیبه بوده و یکی از آن شخصیتها است، من انکار نمی کنم، و تاثیر و نقش او را در بین مسلمانان در کنگره صدمین سال وفات او در سال گذشته من و دیگران بازگو کردیم.
اولا او سلسله جنبان حرکت اسلامی بود، اما نه در حیات خود و نه پس از وفات، هدف او تحقق نیافت، فقط به پیروی از او حرکتهایی این جا و آن جا رخ داد، اما امام در حیات خود به هدف رسید و آرزوی سید جمال و دیگر مصلحان مسلمان پس از او را جامه عمل پوشانید.
ثانیا سید جمال، از آن قرن سیزدهم هجری بود که چند سال از قرن چهاردهم را هم درک کرد و در سال 1315 هجری قمری درگذشت. به اضافه تفاوتهای فراوانی که میان این دو شخصیت، وجود داشت.
حال، اگر امام خمینی برای جهانیان، مرد قرن نیست بطور حتم برای ما مسلمانها عموما و ما ایرانیها خصوصا مرد قرن است، و ما کسی دیگر را والاتر و مؤثرتر و با شخصیت تر از او نمی شناسیم.
امتیاز دوم که باید راجع به آن بسیار سخن گفت آن است که طبق روایت مشهوری خداوند در راس هر قرنی کسی را برمی انگیزد که اسلام را تجدید کند، این روایت را اهل سنت بیش از شیعیان جدی گرفته اند، و برخی از آنان مجدد هر قرنی از قرون اسلامی را تا زمان خود، نام برده اند، مثلا امام رضاعلیه السلام را مجدد راس قرن سوم دانسته اند. آیا پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در آغاز قرن 15 هجری و درست در سال 1401 قمری، با آن همه آثار بارز و جهانگیرش خود تجدید حیات اسلامی نیست؟ مسلما هست. با توجه به دورنمایی که من از آن ترسیم می کنم.
درست است که انقلاب در ایران رخ داد و در این کشور حکومت اسلامی به ثمر رسید، اما آیا آوازه آن به گوش جهانیان نرسید؟ آیا در کاخ کرملین مسکو و کاخ سفید واشنگتن و دیگر کاخهای ستم، از امام و انقلاب، سالها سخن نگفتند و تحلیلگران آنان، درباره شخصیت امام، صدها تفسیر و تجزیه و تحلیل ننوشتند؟ آیا نه چنین بود که سالها در این مراکز قدرت جهانی، نام امام و انقلاب بر دلها سنگینی می کرد، و در ترازوی حوادث جهانی، کفه سنگینی را به خود اختصاص داده بود؟
باری، با توجه به آنچه ذیلا راجع به کارهای امام می گویم باید او را مجدد راس قرن پانزدهم هجری دانست.
همترین امتیازات امام خمینی
اول: تاکید بر ربط دین و سیاست، یا سیاسی کردن اسلام
امام، یک اصل فراموش شده را که اسلام در بطن خود سیاست دارد، و دین سیاست است، و مهمترین ارکان عملی اسلام حکومت است، تجدید کرد، اصلی که از خاطرها رفته بود و بخصوص ذهنیت شیعیان و پیروان اهل بیت که در انتظار حکومت جهانی حضرت مهدی علیه السلام هستند، و جز حکومت او همه حکومتها را جائر و نامشروع می دانند، به هیچ وجه آن اصل را تحمل نمی کرد. هر دسته از مردم با تصوری باطل: عامه مردم و عوام الناس تنها حکومت مشروع را حکومت علی و ائمه علیهم السلام دانسته در انتظار ظهور امام زمان هستند که بیاید و دنیا را پر از عدل و داد کند که البته بخش اخیر عقیده اصلی اسلام است.
اما حاکمان و جائران که بر اریکه قدرت تکیه زده اند، از این بابت که حکومت اسلامی مزاحم قدرت آنان است و آنان را از تخت فرمانروایی به زیر می آورد، همان طور که کسراها و قیصرها را از فراز تخت طاغوتی گری طرد کرد، این حاکمان، عموما در کشورهای اسلامی مردم را از دم زدن از سیاست دینی بازمی داشتند و هم اکنون با حمایت از نظام لائیک، بر جدایی دین از سیاست تاکید دارند و در سراسر جهان اسلام، با حرکتهای اسلامی که خواهان یک نوع حکومت اسلامی هستند، شدیدا مبارزه می کنند که نیاز به توضیح ندارد.
ابرقدرتها و استعمارگران جهان، شاید بیش از خود حاکمان کشورهای اسلامی از سیاست دینی می ترسند، زیرا فریادها برای تشکیل حکومت اسلامی و سیاست دینی، در کلیه کشورهای مسلمان استعمارزده از سوی مخالفین استعمار بلند گردیده است، لهذا حکومت اسلامی، ابدا به مذاق و مزاج آنان سازگار نیست. تاریخ حرکتهای صد ساله اخیر را در کتاب شهید مطهری به همین نام بخوانید، تا بپذیرید که استعمارگران تا چه اندازه از اسلام سیاسی و حکومت اسلامی وحشت داشته و دارند.
اما علما; بسیاری از علمای مسلمان هم بر اثر القاءات سوء یا از فرط غلبه یاس بر آنان، بخصوص بعد از تجربه تلخ مشروطیت، که به نام اسلام و به دست مراجع عظام آغاز شد ولی سرانجام، بازیچه ای شد در دست استعمارگران و نوکران آنان، آن گروه از علما که دین دار و با تقوا بودند به انگیزه دینی از دخالت در سیاست اجتناب می کردند، و مردم را هم از آن بازمی داشتند، و من خود بسیاری از آن بزرگان را درک کردم که همواره درباره سیاست، آیه یاس می خواندند و به هر حرکت اسلامی، سوءظن داشتند، حتی از روزنامه و مجله که معمولا ناشر فکر سیاسی اند، دوری می جستند.
عده کمتری از روحانیان درباری مانند مخدومان خود و به همان انگیزه از دخالت در سیاست پرهیز می کردند و روحانیان منادی حرکت سیاسی، از قبیل شادروان آیة الله طالقانی را آخوند سیاسی می خواندند، اصولا آخوند سیاسی برچسبی بود که گویا از حریم دین خارج شده است.
امام، با همه این افکار و پندارهای ناروا به مبارزه برخاست. فصل اول کتاب سخن آفتاب ذیل عنوان «دین و سیاست » این قبیل سخنان امام را گرد آورده است. مثلا: «آن قدر آیه و روایت که در سیاست وارد شده است، در عبادت وارد نشده است. شما از پنجاه و چند کتاب فقه را که ملاحظه می کنید، هفت، هشت تایش مربوط به عبادت است، باقی اش مربوط به سیاست و اجتماعیات و معاشرات و اینطور چیزها است، ما همه آنها را گذاشتیم کنار و یک بعد را، بعد ضعیفش را گرفتیم. اسلام را همچو بد معرفی کرده اند به ما که ما هم باورمان آمده است، که اسلام به سیاست چه، سیاست مال قیصر و محراب مال آخوند!!...» (1)
«اسلام فقط عبادت نیست، فقط تعلیم و تعلم عبادی و امثال اینها نیست، اسلام سیاست است، اسلام از سیاست دور نیست، اسلام یک حکومت بزرگ به وجود آورده است...» (2)
«اسلام، برنامه حکومت دارد، اسلام، پانصد سال تقریبا یا بیشتر حکومت کرده است...»
«اسلام، در رابطه بین دولت و ملت ضوابطی و حدودی معین کرده است، و برای هر یک بر دیگری حقوقی تعیین نموده است، که در صورت رعایت آن، هرگز چنین رابطه مسلط، و زیرسلطه به وجود نمی آید. اساسا حکومت کردن و زمامداری در اسلام یک تکلیف و وظیفه الهی است...»
«این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد، و علمای اسلامی در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کرده اند، این را بی دینها می گویند. اینها نقشه هایی است که دامنه اش حتی به حوزه های دینی و علمی رسیده است، به طوری که اگر کسی بخواهد راجع به حکومت اسلام و وضع حکومت اسلام، صحبتی بکند، باید با تقیه صحبت کند، و با مخالفت استعمارزدگان روبرو شود...»
«آنی که می گوید که آخوند چکار دارد به سیاست، این با آخوند خوب نیست، این با اسلام بد است.»
باری، امام چه پیش از انقلاب، و چه بعد از انقلاب حتی در وصیتنامه خود، به شدت بر سیاسی بودن اسلام تاکید داشت، بلکه حکومت را بخش اهم اسلام معرفی می کرد که ضامن اجرای دیگر احکام است. همان طور که در حدیث دعائم اسلام آمده است: «و ما نودی بشی ء کما نودی بالولایة » ولایت، همان حکومت است.
امام آن قدر در درسها و در سخنرانیها و اعلامیه های پیش از انقلاب، بر این امر اصرار و تاکید کرد، تا بالاخره توانست صدها نفر از طلاب حوزهای علمیه و علمای شهرها را قانع کند که دخالت در سیاست، و در براندازی حکومت طاغوت، و برقراری حکومت اسلامی، یک تکلیف الهی است. «بلغ ما بلغ » ولو به از دست دادن جان آنان منتهی شود. پس، این اصل، در پیروزی انقلاب، به منزله پایه و اساس بود.
دوم: طرح ولایت فقیه و قانون اساسی دعوت به قیام و حکمرانی بدون ارائه طرحی اسلامی ناقص است، و نه تنها مفید نیست شاید بلکه حتما ضرر هم دارد، زیرا تاکنون قیامها و حرکتهایی به انگیزه تشکیل حکومت اسلامی، چه در عصر ما و چه در اعصار پیش از ما صورت گرفته و گاهی به پیروزی هم رسیده است، اما قیام کنندگان، شیوه حکومت را به صورت طرحی تبیین نکرده اند و انقلابشان کور و بی هدف بوده و چنان که باید به نتیجه نرسیده است و به همین خاطر گفتم شاید ضرر هم داشته است.
امام، مساله ولایت فقیه را در درس مطرح کرد و آن را به عنوان یک اصل قطعی اسلامی، ثابت نمود، و همان جمعیت انبوه طلاب و علما و دیگر مردم را که حاضر برای فداکاری در راه اقامه حکومت اسلامی گردیده بودند، از راه کتاب و سنت و با دلیل و برهان عقلی و نقلی، به این اصل قانع فرمود و آنان به خصوص رهبرانشان با بصیرت و بینش اسلامی به امام لبیک گفتند.
مساله ولایت عامه فقیه، قبل از امام خمینی از سوی برخی از بزرگان از جمله مرحوم ملا احمد نراقی مطرح و مورد تایید قرار گرفته بود، اما امام حدود و ثغور آن را تبیین کرد، بعلاوه آنان جواز تصدی فقیه را ثابت کرده بودند، امام توضیح داد که اگر برای فقیه جایز است بر کلیه امور سیاسی ولایت کند، این امر بر او و نیز بر مردم واجب است، یعنی فقیه باید وجوب ولایت فقیه و وجوب تبعیت از او و معاونت مسلمانها را با ولی فقیه، تبلیغ نماید، و امام این کار را کرد، و خودش هم مسؤولیت حکومت اسلامی را به عهده گرفت، و قیام کرد و هیچ امری مانع ادامه کار نشد و لطف حق هم بنا به آیه شریفه «ان تنصروا الله ینصرکم » او را یاری کرد. اما تبیین حدود و ثغور ولایت فقیه و رفع شبهاتی که بر آن وارد آورده اند خود یکی از کارهای برجسته و منحصربفرد امام است، که در این جا فرصت و مجال ورود در آن نیست.
اجمالا دیدگاه امام، آن بود که حکومت تنها از آن خداست و هیچ کس حق حکومت بر دیگری را ندارد، خدا حق حاکمیت را به پیغمبر داده، و او نیز به امامان و خلفای خود و سرانجام این حق به فقها واگذار شده است. پیغمبر و امام و فقیه هم، جز با قانون الهی متصدی حکومت نمی شوند، و جز بر طبق قانون الهی حکمرانی نمی کنند. حاکم اسلامی مجری قانون خداست. کلیه قوانین فرعی هم منشعب از قانون خداست. «حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است، البته نه مشروطه به معنی متعارف فعلی آن، که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد، مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله معین گشته است، مجموعه شروط، همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این جهت حکومت اسلامی، حکومت قانون الهی بر مردم است.
فرق اساسی حکومت اسلامی با حکومتهای مشروطه سلطنتی و جمهوری در همین است، در این که نمایندگان مردم یا شاه در این گونه رژیمها به قانون گذاری می پردازند، در صورتی که قدرت مقننه و اختیار تشریع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است.»
باری، پس از توضیح و تثبیت ولایت فقیه، در مقام اجرا به اشاره امام، نویسندگان قانون اساسی ضوابط اجرا را بیان کردند، مردم از میان علما، مجتهدین باتقوا را انتخاب می کنند، و آنان ولی فقیه را از میان فقها انتخاب می کنند، کلیه امور پس از مقام ولایت با واسطه و بلاواسطه باید به تصویب ولی فقیه برسد. مردم رئیس جمهور اختیار می کنند که باید از سوی ولی فقیه تنفید شود و او در چارچوب احکام اسلام و با نظارت ولی فقیه حکومت کند، مردم نماینده برای مجلس انتخاب می کنند که قوانین فرعی را طبق احکام کلی اسلام وضع کنند اما فقهای شورای نگهبان که ولی فقیه آنان را تعیین می کند، بر کلیه قوانین موضوعه نظارت دارند که برخلاف اسلام و قانون اساسی نباشد. مجمع تشخیص مصلحت نظام که اعضایش از میان شخصیتهای بالای کشور توسط ولی فقیه تعیین می شوند، در مواردی که حکم ولایتی لازم باشد ولوبرخلاف احکام اولیه، نظر می دهند. به همین خاطر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، در بین قوانین کشورهای اسلامی بی نظیر است. باید محققان و فقها در شرح مواد و مدارک قانون اساسی افزون برآنچه تاکنون نوشته اند کتابهایی بنویسند. این قانون، میان اصالت و معاصرت را جمع کرده یعنی اصول اسلام و مقتضیات زمان معاصر را با هم منظور داشته است.
در قانون اساسی، مردم صاحب رای هستند، در انتخاب نمایندگان و یا رئیس جمهوری و یا;ظظ رؤسای شوراهایی که دقیقا قوانین اسلام را مد نظر داشته باشند به همین جهت گفته شده در اسلام قانون، حکومت می کند نه اشخاص و نه مردم، و چون چنین است دیکتاتوری در حکومت اسلامی مفهومی ندارد، زیرا ولی فقیه و کلیه مقامات زیر نظر وی، از قوانین الهی پیروی می کنند، و باز به همین خاطر گفته شده است روح قانون اساسی، اطاعت مردم از فرمان الهی است در کلیه شؤون سیاسی و اجتماعی. دیکتاتوری در جایی است که حاکم به رای خود فرمان دهد و نه این که فرمان خدا را اجرا نماید. آزادی هم در حدود قوانین الهی است چه برای مردم و چه برای مقامات و چه برای ولی فقیه و چه برای وسائل ارتباط جمعی.
سوم: طرح اجتهاد پویابدیهی است در تدوین قانون اساسی و قوانین ناشی از آن، نیاز به یک نوع نواندیشی و یک نوع اجتهاد پویا است، که در عین التزام به اصول قطعی اسلام، به کلیه نیازهای فردی و اجتماعی و سیاسی پاسخ دهد، و این تعبیر اجتهاد پویا از ابتکارات امام است، که شرح و بسط آن خارج از محدوده این نوشته است و فهم آن هم، حتی برای اهل فن، خالی از ابهام و اشکال نیست. همین طرح است که اسلام را جاویدان و وافی به کلیه نیازهای قانونی بشر می کند، حال اگر امام چنین طرحی را مطرح و تبیین نکرده بود متصدیان قانونگذاری و مجریان امور، در اسلامی نگه داشتن قوانین، به بن بست می رسیدند و جریان امور مآلا از خط اسلام خارج و منحرف می گردید. و مشروعیت خود را از دست می داد، کما این که قوانین پس از مشروطیت به چنین سرنوشتی دچار شد. و چون چنین است وجود مجتهدان به شیوه اجتهاد پویا همواره ضرورت دارد.
چهارم: تبیین اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی این دو اصطلاح نیز از ابتکارات امام است تا پرده ابهام و تزویر را از چهره مدعیان حکومت اسلامی، چه در گذشته و چه در حال حاضر، کنار بزند. این جانب در یک مقاله خصائص اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی را توضیح داده ام (مشکوة شماره 26، بهار1369).
اجمالا اسلام ناب محمدی، اسلام خالص است که به هیچ چیز و هیچ کس جز خدا تعهدی ندارد، اسلامی که در برخی از کشورهای اسلامی داعیه آن را دارند در برابر خواست حکام نادان و فاسد، و بالاتر از آن در برابر ابرقدرتی که از آن حاکم پشتیبانی می کند متعهد است. مثلا اگر فلان حاکم عرب را بکشید که از آمریکا یا انگلیس مثلا دستور نگیرد و اسلام و مسلمانان را برده امریکا نکند، از این کار دست بردار نیست، زیرا اگر تخلف کند دیگر حاکم آن ناحیه نیست. آنان حاکمانی هستند که می گویند «صلاح مملکت خویش خسروان دانند» و نه خدا و رسول; در عین حال، ظواهر احکام اسلامی را هم حفظ می کنند، و همین را حکومت اسلامی می دانند. آنان به همین خاطر از حرکتهای آزادیبخش اسلامی جلوگیری می کنند و جز به میل ارباب حکمی صادر نمی کنند.
پنجم: تاکیدبر وحدت اسلامی ودفاع از اسلام در سطح جهان و خارج ازمحدوده مذهب خاص گمان نمی کنم تاکنون رهبری مقتدر تا این پایه دم از جهانی بودن اسلام و یا اسلام خارج از محدوده مذهب و ملت زده باشد. همواره مخاطب امام همه مسلمانان بوده، و همواره در عین التزام و تعهد به راه اهل بیت علیهم السلام مانند خود آن بزرگواران، به مصالح اسلام و مسلمین می اندیشید، و هیچ گاه مصالح محدود ملی و مذهبی را بر مصالح کلی اسلام رجحان نمی داد، و این است معنی درست وحدت اسلامی. و چون امام چنین تعهدی به اسلام و جهان اسلام داشت همه جا پیشاپیش حرکتهای اسلامی در هر نقطه جهان که بود قرار داشت. یکی از این نمودها فتوای قتل سلمان رشدی بود که بازتاب گسترده جهانی یافت. او می گفت: حج باید حج ابراهیمی باشد، مشاهد مشرفه مکه و مدینه متعلق به همه مسلمانان است و نه به یک خاندان دست نشانده. فلسطین و قدس از آن همه مسلمانها است و باید به دست مسلمانان ولو با ریختن هر کدام، یک سطل آب آزاد شود. «روز قدس، روز اسلام است ». مسلمانها اهل هر ملت و مذهب با هم برادرند. اختلاف مذاهب، نباید باعث تضاد و برخورد و نزاع و مشاجره و بدبینی میان مسلمانها باشد.
و از این قبیل سخنان; و آرای نورانی امام، همواره تکرار می شد و حقیقتا در تمام دوران حیات انقلابی خود به وحدت اسلامی ملتزم و منادی وحدت بود، و این خود یک اصل اساسی در انقلاب اسلامی و در مکتب امام مانند مکتب اسلام است «ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون » (انبیاء /92)اصل وحدت امت اسلام با استناد به همین آیه در قانون اساسی آمده است و کلیه حرکتهای «تقریبی » و وحدت آفرین در دوران انقلاب از جمله تاسیس «مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی » به فرمان مقام معظم رهبری، جهت اجرای صحیح این اصل است. در این باره این جانب در نوشته ها و سخنرانیها و مصاحبه ها و کنگره ها، بسیار کار کرده ام. و مقام معظم رهبری و مسؤولان بالای کشور، آن را پایه روابط کشور با کشورهای اسلامی می دانند.
ششم: رسمیت دادن به اسلام و دین در سطح جهان اصل بالا، اصل دیگری را به دنبال دارد و آن تاکید بر مجد و عظمت اسلام و رسمیت دادن به اسلام و بلکه به دین به طورکلی در سطح جهان است، دیگر ادیان الهی نیز پس از انقلاب اسلامی، احساس آبرو و قدرت می کنند و حتی برخی از اسقفهای مسیحی آن را کتمان نمی کنند.
حکومتهای مادی و لائیک، سالها است که دین را از صحنه سیاست و حکومت کنار زده اند، و اینک ناچار هستند برای دین، در حکومت، حساب باز کنند، و لااقل حکومت اسلامی را یک نوع حکومت بدانند و راجع به خصایص آن بحث کنند.
هفتم: مبارزه و مقاومت در برابر استعمارو مواجهه با قدرتهای شرق و غرب مسلما مبالغه نیست اگر بگوییم، امام خمینی و انقلاب اسلامی، در عصر حاضر در طلیعه جهاد و مبارزه با استعمار، قرار دارد، و سران استعمار را می کوبد. امام بخوبی درک کرده بود که در حالت کنونی جهان، آمریکا در راس استعمارگران قرار دارد لهذا آمریکا را شیطان بزرگ می نامید، و این برچسب از سوی امام، برای آمریکا جهانگیر شد.
اگر سخنان امام درباره آمریکا و نیرنگهایش گرد آید مجموعه بزرگی خواهد شد. در همین رابطه امام، از اشغال لانه جاسوسی حمایت کرد و آن را انقلابی دیگر دانست. و باز در همین رابطه هنگامی که نماینده پاپ را به حضور پذیرفت، شخص پاپ و دستگاه روحانیت مسیحی را مخاطب قرار داد که چرا در برابر ابرقدرتها سکوت می کنند و با سکوت خود و گاهی با اعمال خود به آنان کمک و یاری می رسانند و این کار با شیوه عیسی علیه السلام سازگار نیست.
به خاطر دارم یکی از علمای بزرگ تهران درباره مواجهه و سخنان امام با نماینده پاپ گفت: «هر کس شنید «احسنت » گفت. و مسلما قرنها بود که پاپها از یک نفر عالم و پیشوای مسلمان، در سطح اخبار جهانی چنین سخنی نشنیده بودند.
اما در جبهه شرق، پاسخ امام به تلگراف تبریک برژنف پیشوای اتحاد شوروی راجع به پیروزی انقلاب را باید سرآغاز مواجهه امام با شرق کمونیست دانست. امام، به او هشدار داد که زمان اشغال کشورهای دیگر با زور گذشته است که حتما منظور او به اشغال افعانستان توسط شوروی بود و سرانجام دیدیم که نه تنها افغانستان که آسیای وسطی و چند کشور دیگر از زیر سلطه شوروی بیرون آمد.
مهمترین برخورد امام با جبهه شرق، همانا نامه او به گورباچف، خلف برژنف بود.
امام، برای اولین و آخرین بار، او را به خدا دعوت کرد و راه استدلال را به او ارائه داد و به او گفت: مشکل شما مشکل بی ایمانی است. عجیب است که امام، در حالی که کسی پیش بینی نمی کرد که نظام مارکسیستی و کمونیستی از هم فروبپاشد و رخت از جهان بربندد، با هشیاری و واقع بینی و به عقیده این جانب با الهام و فراست الهی، دریافت که این مرام از میان خواهد رفت و در نامه خود یادآور شد که در آینده نزدیک باید کمونیزم را در زباله دانهای تاریخ جستجو کرد، و چنین شد، و نه تنها این مرام الحادی از میان رفت که کشور پهناور اتحاد شوروی هم از هم پاشید.
آیا این واقعه با پیش بینی امام منطبق نبود؟ چرا دیگر تحلیلگران و سیاست بازان جهانی، نتوانستند این حقیقت را بفهمند؟ عجیب است از قول گورباچف نقل شد که در سخنرانیهای خود نام خدا را بر زبان می آورده است، کما این که در سال جاری در مسکو هنگام شرکت در کنفرانس «بررسی تاثیر اسلام در معنویات روسیه » شنیدم که وزیر خارجه کنونی روسیه گفته است: اگر ما به توصیه امام گوش کرده بودیم به چنین وضعیتی دچار نمی شدیم.
این سخن، ناظر به توصیه امام است که در نامه خود فرموده بود: «مبادا از کمونیسم نجات پیدا کنید و به دامن امپریالیسم امریکا بیفتید» که تا حدی افتادند. این پیشبینیها است که امام را در سطح جهان و نزد سیاستمداران، یکی از بزرگترین سیاستمداران به شمار آورده است.
و باز، عجیب است که انقلاب اسلامی در دوران افول و سقوط جبهه شرق و مکتب مادی کمونیزم به بار نشست و طرحی نو به جهان ارائه داد که نه با سرمایه داری می سازد و نه با کمونیسم.
امام می گوید: «یکی از اموری که لازم به توصیه و تذکر است که اسلام، نه با سرمایه داری ظالمانه و بی حساب و محروم کننده توده های تحت ستم و مظلوم، موافق است، بلکه آن را به طور جدی در کتاب و سنت محکوم می کند، و مخالف عدالت اجتماعی می داند... و نه رژیمی مانند رژیم کمونیسم و مارکسیسم و لنینیسم است که با مالکیت فردی مخالف و قائل به اشتراک می باشند، ... بلکه اسلام، یک رژیم معتدل، با شناخت مالکیت و احترام به آن به نحو محدود و در پیدا شدن مالکیت و مصرف که اگر به حق به آن عمل شود چرخهای اقتصاد سالم، به راه می افتد، و عدالت اجتماعی که لازمه یک رژیم سالم است تحقق می یابد...»
هشتم: مواجهه سالم و معتدل با روشنفکری، غرب گرایی و ملی گرایی یکی از عوامل ناکامی حرکتهای اسلامی عموما، و حرکتهای اسلامی کشور ما، بخصوص حرکت مشروطه، حرکت ملی کردن صنعت نفت و نیز انقلاب اسلامی تا حدی، آن است که عده ای به نام روشنفکری یا ملی گرایی در برابر آن حرکتهای ناب اسلامی، می ایستند و به نظر می رسد این بزرگترین آفت حرکتهای اسلامی است در سطح جهان.
غالبا هواخواهان این فکر، از زمره تحصیلکرده های غربی و یا از شاگردان و تربیت شدگان آنان اند، آنان دانسته یا ندانسته غالبا غرب زده هستند، و با این که مسلما در بین آنان نیات و عواطف پاک هم وجود دارد، اما انسان نمی داند چرا بارها این گروه به رای العین شهامت و قاطعیت روحانیت و هواخواهان اسلام ناب را در میدان سیاست دیده اند: از حرکت سید جمال تا حرکت مشروطه و تا حرکت ملی صنعت نفت، و قبل از آن، جنبش تنباکو به رهبری روحانیت، مع الوصف در حرکتها نخست با روحانیت و انگیزه اسلامی، همگامی می کنند، اما همین که می خواهد به نتیجه نهایی برسد، با طرح مسائلی از قبیل ملیت یا تجدد و روشنفکری یا آزادی، و امثال این مفاهیم، که متاسفانه اکنون در اوج صف آرایی در قبال انقلاب اسلامی قرار دارد، صف خود را از انقلاب جدا می کنند.
با این که بارها دیده اند بخصوص در مشروطه و نهضت ملی نفت، که جدا شدن از صف اسلامی همان، و سقوط در دامن استعمار غرب یا شرق همان.
در سالها قبل، این جانب به یکی از طرفداران این نو ع اندیشه گفتم: ای کاش شما اگر قدرت را از دست روحانیت می گرفتید می توانستید آن را نگه دارید! اما نمی توانید زیرا توده مردم مسلمان تنها سخن اسلام و روحانیت را به جان می خرند و تا حد شهادت می ایستند. بنابراین شما;ظظ تنها می مانید و ناچار هستید که یا تسلیم قدرت طاغوتی داخل بشوید - چنان که شدند - و یا تسلیم قدرت استعمارگر خارج... ادامه دادم: اگر امام و یاران امام و حزب الله و روحانیت از صحنه بیرون روند چنان که آرزوی شماست، آمریکا فقط پف کند شما میدان را رها می کنید. این تجربه تلخ چند بار تکرار شده، باز هم عده ای آن را دنبال می کنند.
بنابراین، این اندیشه یکی از دامهای شیطان و استعمار است. و امام راجع به آن بسیار سخن گفته است و آن را به مثابه یک اصل در انقلاب اسلامی دانسته است. امام، در همین راستا از جبهه دینداران و روحانیت دفاع می کند. و هجوم به این جبهه را از سوی طرفداران جبهه قبل، خطری بزرگ و نیرنگی استعماری می داند.
این اصل در سخنرانیها، مصاحبه ها و از همه واضحتر در وصیت نامه امام، مورد تاکید قرار گرفته است. من میل ندارم شخصا در برابر این جبهه که غالبا جوانها و دانشجویان را به دام می اندازد اظهارنظر بکنم، اما تاکید می کنم که سخنان امام را جدی بگیرند و از آنها درس بیاموزند. هم اکنون کاملا واضح است که ابرقدرتها بخصوص امریکا با طرح مسائلی از قبیل آزادی، آزادی مطبوعات امید خود را به این جناح دوخته اند، تا با دست آنان انقلاب شکوهمند اسلامی را تباه کنند، این نقشه از آغاز انقلاب چه در دولت موقت، و چه در دولت بنی صدر دنبال شده، و اکنون نیز بشدت دنبال می شود و بوقهای تبلیغاتی خارج و داخل کشور همه به آن دامن می زنند.
انسان وقتی سخنان امام را در این خصوص می خواند گویا دارد برای حالت کنونی حرف می زند، سخنان امام با وضعیت کنونی حرکتهای ملی گرایی و روشنفکری کاملا منطبق است، آیا گوش شنوایی هست؟
نهم: تاکید بر تقوا، معنویت، زهد و احتراز از تجمل گرایی و مادی گرایی بخصوص بین مسؤولان کشوراین اصل، بارها در سخنان امام و به خصوص در وصیتنامه او مورد تاکید قرار گرفته، و امام عملا در تمام عمر و بخصوص در دوران انقلاب، بدان ملتزم بود و نباید آن را تنها یک موعظه دانست، خیر، بلکه یک اصل است که حاکمان اسلامی را از دیگران جدا می سازد. بارها خلافت علی را الگو قرار می داد و راجع به آن سخن می گفت.
امام در این امر بعد عرفانی خود را آشکار کرده است و سر اصالت و سلامت ولایت فقیه را که جلو دیکتاتوری را می گیرد برملا ساخته است، آنان که ولایت فقیه را یک نوع دیکتاتوری می پندارند، فقیه را با رئیس جمهور ثروتمندی مانند رؤسای جمهور آمریکا مقایسه می کنند که تنها مقررات، دست و بال او را بسته است و یا با دیکتاتوری مانند استالین یا دیگران می سنجند.
در حالی که ولی فقیه که در عدالت و تقوا و زهد تالی تلو امام است و بر همه کارهای کشور و بر قوای سه گانه به نص قانون اساسی، نظارت دارد، خواهی نخواهی از دیکتاتوری بری، و به قانون الهی که عین عدل است پایبند خواهد بود، تا حدی که اطاعت از او، اطاعت از خدا و رسول است و همین است رمز و راز نفوذ معنوی او که نمونه های فراوانی از آن را در جنگ تحمیلی دیدیم، حال اگر صرفا حس وطن پرستی و فرمان یک آدم به قول آنان ملی گرا بود آیا تا این حد جوانان ما فداکاری و مقاومت می کردند که همواره در جبهه ها آرزوی شهادت بکنند؟
دهم: - تلک عشرة کاملة - وصیت نامه جاویدان امام امام، تا آنجا که مقدورش بود، راه را برای رهبر پس از خود هموار کرد، و موانع را از پیش پای او برداشت، اصلاح قانون اساسی، و صرف نظر کردن از شرط مرجعیت در رهبر، حل مشکل قائم مقام رهبری، قانونی کردن مجلس تشخیص مصلحت نظام با درج آن در قانون اساسی، پایان دادن به جنگ در لحظات آخر زندگی پس از بیرون راندن نیروهای عفلقی از کشور با پذیرفتن قطعنامه شورای امنیت، و بسیاری از کارهای مهم دیگر که هر کدام مشکلی را حل کرد، و همان طور که خود فرموده: با دلی آرام، و قلبی مطمئن، و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم...»
با همه این تمهیدات که هر کدام به جای خود سرنوشت ساز بود، امام وصیت نامه جامع ووزین و روشن خود را به یادگار گذاشت، و آنچه برای بقا و دوام این انقلاب لازم بود در آن گنجانید.
به نظر این جانب، وصیت نامه امام مانند قانون اساسی برای مردم ما یک اصل است، که هیچ گاه نباید از یاد برود. باید همواره در ادارات، در مدارس و دانشگاهها و حوزه های علمیه و آموزشگاهها و مساجد آن را بخوانند و همان طور که امام در پایان آن سفارش فرموده حتما باید کسی آن را برای مردم بخواند، و مقام معظم رهبری آن را با اشک جاری خواند و مردم شنیدند. هم اکنون نیز باید آن را به عنوان مبین خط امام و روح انقلاب دائما بخوانند. این خواندن از سوی علما، استادان و مسؤولان بالا مؤثر است. این سند تنها مطالعه کردنی نیست، درس خواندن و شرح و بسط لازم دارد، عینا مانند قانون اساسی، هم اکنون نیز اگر آنان که دم از آزادی می زنند و نیز ارباب مطبوعات آن را معیار قرار دهند کلیه نزاعها برطرف می شود.
به امید روزی که مردم ما از هر قشر و مسؤولان ما از هر طبقه این سند نورانی را با تمام خصوصیات آن به کار بندند، که برای همه قشرهای مردم و مسؤولان کشور، رهنمودی در آن آمده است.
محمد واعظزاده خراسانی پی نوشت ها و مآخذ- سخن آفتاب، سازمان تبلیغات اسلامی، ص 17.
- همان، ص 19.
- همان، ص 20.
- همان، ص 23.
- همان، ص 25.
- همان، ص 31.
- همان، ص 54.
- وصیتنامه سیاسی الهی امام خمینی، آستان قدس رضوی، ص 32.
- همان، ص 35.