ماهان شبکه ایرانیان

فروپاشی علمی داروینیسم

مقاله حاضر تلخیصی است از کتاب Evolution Deceit؛ فریب تکامل (فروپاشی علمی داروینیسم و پایه های ایدئولوژیک آن)، نوشته هارون یحیی، که تاکنون به چاپ هشتم رسیده است.

برگردان عبداللّه عظیمایی

اشاره

مقاله حاضر تلخیصی است از کتاب Evolution Deceit؛ فریب تکامل (فروپاشی علمی داروینیسم و پایه های ایدئولوژیک آن)، نوشته هارون یحیی، که تاکنون به چاپ هشتم رسیده است.

نویسنده کتاب که با نام مستعار «هارون یحیی» آثارش را منتشر می کند، در سال 1956م در آنکارا متولد شد و دارای تحصیلات در رشته هنر و فلسفه در دانشگاه استانبول است. از دهه 1980م، نویسنده کتابهای بسیاری در زمینه های سیاسی، مذهبی، و علمی منتشر کرده است؛ امّا آنچه وی را به شهرت رسانده است، نگارش آثار بسیار مهمی است که موجب آشکار شدن فریبهای تکامل گرایان گردید و ادعاهای آنان را باطل ساخت و ارتباطات ناپیدای میان داروینیسم و ایدئولوژیهای خونباری چون فاشیسم و کمونیسم را برملا کرد.

آثار نویسنده در بسیاری از کشورها، از هندوستان تا امریکا، از انگلستان تا اندونزی، از هلند تا بوسنی، و از اسپانیا تا برزیل مخاطبانی یافته است و برخی آثار او به زبانهای انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیایی، ایتالیایی، پرتقالی، اردو، عربی، آلبانی، روسی و... ترجمه شده، در دسترس خوانندگان آن قرار دارد. این آثار که بسیار مورد استقبال خوانندگان در سطح جهان قرار گرفته، باعث گردید که آنها ایمانشان به خداوند را بار دیگر تقویت کنند و بصیرت عمیق تری نسبت به اعتقادات خود بیابند. سبک منطقی، صمیمی و قابل فهمی که این کتابها ارائه می دهند، به آنها ویژگی خاصی بخشیده، تأثیری مستقیم بر خوانندگانش بر جای می گذارد.

آن چنان که گفته شد، کانون اصلی کار نویسنده ردّ مستدل داروینیسم و ماتریالیسم است که زیر ماسک علمی، به دو افسانه قرن بیستم بدل شده بودند. هدف نویسنده آگاهی بخشی به خوانندگان با ترغیب آنها بر این موضوع است که درباره برخی مضامین حیاتی چون وجود خداوند و یکتایی او بیندیشند و خود با انتشار این اثر، بنیادهای سست و ناتوان و آثار انحرافی نظامهای ضد خدایی را به نمایش گذارده است.

شایسته است که درباره موضوع تکامل و داروینیسم و رد استدلالی آن، خوانندگان فارسی زبان به آثار مرحوم دکتر سحابی و آیة اللّه مشکینی در همین زمینه مراجعه کنند.

فریب تکامل

برخی نظریه تکامل یا داروینیسم را تنها یک مفهوم علمی می دانند که در زندگی روزانه آنان هیچ نقش مستقیمی ندارد، که البته این خطا، خطای متداولی است. نظریه تکامل پیش از آن که در چارچوب علوم زیستی قرار گیرد، شالوده فلسفه گمراه کننده ای است که بر بسیاری از مردم جهان تأثیر گذارده است؛ ماتریالیسم.

فلسفه ماتریالیسم، که تنها به وجود مادّه اعتقاد دارد و انسان را چیزی جز توده های مادّه نمی داند، مدعی است انسان حیوانی است که برای سلطه بلامنازع خویش مبارزه می کند.

ریشه های تفکّر تکامل گرایی به جزمیت اندیشی عهد باستان برمی گردد که می کوشید حقیقت خلقت را رد کند. در عوض بسیاری از دانشمندان پیشگام در علوم جدید به وجود خداوند باور داشتند و هنگام مطالعه علوم، در پی کشف جهانی بودند که خداوند آفریده است و به دنبال درک قوانین خداوندی که بر این جهان حاکم است. ستاره شناسانی چون کپرنیک، کپلر و گالیله؛ گوئیور پدر علم دیرینه شناسی، لینه، پیشگام گیاه شناسی و جانورشناسی، و اسحاق نیوتن، برجسته ترین دانشمندی که تاکنون زیسته است، همگی نه تنها با اعتقاد به وجود خدا به مطالعه علوم می پرداختند، بلکه ایمان داشتند که تمامی کائنات از خلقت خداوند سرچشمه گرفته اند(1). آلبرت انیشتین، بزرگ ترین نابغه عصر ما، دیگر دانشمند خداپرستی است که می گوید: «دانشمند واقعی که ایمان عمیق به خداوند نداشته باشد قابل تصوّر نیست. شاید بتوان این گونه بیان کرد که علم بدون مذهب، علمی سستْ بنیاد است»(2).

نظریه تکامل، حاصل فلسفه مادّی گرایی است که با بازسازی فلسفه های مادّی گرایی دوران باستان شکل گرفته و در قرن نوزدهم فراگیر شده است. ماتریالیسم تنها با مدد گرفتن از عوامل مادّی به تفسیر طبیعت می پردازد. از آنجا که به خلقت باور ندارد، مدّعی است که تمام پدیده های عالم، چه جاندار و چه بی جان، نه از راه خلقت، بلکه در نتیجه تصادف به وجود آمدند و پس از آن بود که دارای نظم و قانون شدند؛ امّا ذهن انسان به گونه ای شکل گرفته است که هر نظمی را که می بیند، وجود ناظمی را برای آن فرض می کند. فلسفه مادّی گرایی که در مقابل این ویژگی بسیار مهم ذهن انسان قرار دارد، در اواسط قرن نوزدهم، «نظریه تکامل» را پایه گذاری کرد.

نژادپرستی و تکامل گرایی

یکی از مهم ترین اندیشه های داروین که تاکنون کمتر مطرح شده است، نژادگرایی اوست. داروین اروپائیان سفیدپوست را نسبت به دیگر نژادهای انسانی، پیشرفته تر می داند. در حالی که وی بر این ادعاست که انسان، شکل تکامل یافته مخلوقات شبه بوزینه است، معتقد است برخی از نژادها از تکامل بیشتری برخوردار شدند و دیگر نژادها هنوز ویژگیهایی شبیه میمونها را با خود دارند.

عقاید پوچ داروین نه تنها شکل نظریه به خود گرفته، بلکه به مهم ترین مبانی علمی نژادگرایی تبدیل شده است. داروینیسم، با این فرض که موجودات زنده در جریان مبارزه برای حیات به تکامل رسیدند، با علوم اجتماعی همساز شده و با عنوان «داروینیسم اجتماعی» به صورت یک اندیشه درآمده است.

داروینیسم اجتماعی بر این باور است که نژادهای انسانی امروزی در پله های متفاوتی از «نردبان تکامل» قرار دارند، به گونه ای که نژادهای اروپایی از همه پیشگام تر هستند و هنوز بسیاری از نژادهای دیگر، ویژگیهایی شبیه میمون دارند.

بحران تکامل گرایی

نظریه داروین، با قوانین مربوط به ژنتیک که در ربع نخست قرن بیستم کشف گردید، عمیقا گرفتار بحران شد. با این حال، گروهی از دانشمندانی که همچنان می خواستند به داروین وفادار باشند، سخت تلاش کردند تا برای برون رفت از این بحران راه حلهایی بیابند.

الگوی نو داروینیسمِ امروزی بر این باور است که حیات با دو مکانیسم طبیعی به تکامل رسیده است: «انتخاب طبیعی» و «موتاسیون» (جهش). این تئوری اساسا ادعا می کند که انتخاب طبیعی و موتاسیون دو مکانیسم مکمّل هستند. ریشه تغییرات تکاملی از جهشهای تصادفی سرچشمه می گیرد که در ساختارهای ژنتیکی موجودات زنده اتفاق می افتد. خصوصیات حاصل از موتاسیون با مکانیسم انتخاب طبیعی گزینش می شوند و بدین طریق موجودات زنده تکامل می یابند.

با این حال، وقتی که به این تئوری عمیق تر می نگریم، درمی یابیم که هیچ مکانیسم تکاملی در اینجا اتفاق نمی افتد. نه انتخاب طبیعی و نه موتاسیون در تغییر شکل گونه های مختلف به هیچ گونه سهمی ندارند، و ادعای آنان کاملاً بی اساس است.

انتخاب طبیعی تنها افراد ناقص، ضعیف یا ناسالم از هر گونه ای را انتخاب می کند و نمی تواند گونه ای جدید همراه با اطلاعات ژنتیکی جدید با اندامهای جدید بیافریند. به عبارت دیگر، انتخاب طبیعی نمی تواند موجب تکامل موجودی شود. به همین دلیل نوداروینیسم ناچار شد بعد از انتخاب طبیعی، برای موتاسیون به منزله «عامل تغییرات سودمند»، جایگاه والایی در نظر گیرد؛ امّا واقعیت این است که موتاسیون تنها «عامل تغییرات زیان بخش» است.

موتاسیون را شکستگیها یا جایگزینیهایی تعریف کرده اند که در مولکول DNA اتفاق می افتد. این مولکول در نیوکلئی (هسته) سلولهای اندام زنده یافت می شود و حاوی تمامی اطلاعات ژنتیکی آن اندام می باشد. این شکستگیها و جایگزینیها در نتیجه عوامل بیرونی همچون تشعشعات یا عملیات شیمیایی به وجود می آیند. هر موتاسیون یک «تصادف» است که باعث ویرانی نیوکلئیدهای سازنده DNAمی شود یا محل آنها را تغییر می دهد. بسیاری وقتها، آنها به قدری مخرّب و تغییردهنده هستند که سلولها قادر به بازسازی آنها نیستند.

موتاسیون، که تکامل گرایان همواره خود را پشت آن پنهان می کنند، عصای جادویی نیست که موجب پیشرفته تر شدن و کامل شدن اندامهای زنده شود. تأثیر آنی موتاسیون زیان آور است. تغییرات ناشی از موتاسیون تنها می تواند همان تغییراتی باشد که مردم هیروشیما، ناکازاکی و چرنوبیل تجربه کرده اند؛ یعنی مرگ، معلولیت و رخدادهای شگفت طبیعت و... علت آن نیز بسیار روشن است: DNAدارای ساختار بسیار پیچیده ای است و تأثیرات اتفاقی تنها موجب ویرانی آن می شود.

تعجبی ندارد که هیچ موتاسیون سودمندی تاکنون مشاهده نشده و به عکس، ثابت شده که همه آنها زیان آور بودند. بدین سان، ممکن نیست که موجودات زنده تحول یافته باشند؛ زیرا در طبیعت هیچ مکانیسمی وجود ندارد که باعث این تحول شود و سنگواره ها نیز همین ادعا را ثابت می کنند و هیچ گونه فرایند تکاملی در آنها دیده نمی شود، بلکه کاملاً عکس آن [اثبات پذیر است].

بر اساس تئوری تکامل، حیات از دریا آغاز شد و تکامل یافته، به وسیله دوزیستان به خشکی انتقال یافت. همین طرح تکاملی همچنین ادعا می کند که دوزیستان به خزندگان که تنها در خشکی زندگی می کنند تکامل یافتند.

این نظریه نیز پذیرفتنی نیست؛ زیرا میان این دو دسته از حیوانات، اختلافات ساختمانی بی شماری وجود دارد؛ مثلاً، تخم دوزیستان به گونه ای طراحی شده است که در داخل آب رشد می کند و حال آن که تخم جنینی برای رشد در خشکی طرّاحی شده است.

بر اساس نظریه تکامل خزندگان نه تنها نیاکان پرندگان، بلکه نیاکان پستانداران نیز هستند، در حالی که میان این دو طبقه از موجودات زنده، تفاوتهای بسیاری وجود دارد. پستانداران حیوانات خونگرم هستند (بدین معنی که می توانند خودشان گرمای لازم بدنشان را تأمین کنند و آن را در حد ثابتی نگه دارند)، بچه زا بوده، به نوزادشان شیر می دهند و بدنشان از پشم یا مو پوشیده شده است. از سوی دیگر، خزندگان خونسرد هستند (بدین معنی که نمی توانند تولید گرما کنند، و حرارت بدنشان بر اساس دمای محیط تغییر می کند)، تخم گذارند، به نوزادشان شیر نمی دهند و بدنشان از پولک پوشیده شده است.

همه این حقایق نشان می دهد که موجودات زنده ناگهان روی زمین ظاهر شده، به طور کامل شکل گرفتند، بی آن که فرآیند تکاملی را طی کرده باشند، و این خود شاهدی بر این حقیقت است که آنها خلق شده اند. برخلاف داستان بافی «انسان بوزینه» که با تبلیغات پر سر و صدای رسانه ای به مردم تحمیل می کنند، انسان نیز به طور ناگهانی و کامل روی زمین پا گذاشت.

بن بست تکامل در راه رفتن با دو پا

گذشته از اینکه فسیلها برای اثبات نظریه تکامل راه به جایی نبردند، شکافهای ترمیم ناپذیر در کالبدشناسی میان انسان و بوزینه نیز افسانه تکامل انسان را باطل می سازند. یکی از این شکافها، به شیوه راه رفتن مربوط می شود.

انسان روی دو پا به طور مستقیم راه می رود. این شیوه راه رفتن، شکل بسیار مخصوصی است که در هیچ یک از انواع پستانداران دیده نمی شود. برخی از حیوانات که بر روی دو پای پشتی می ایستند، توانایی چندانی برای تحرک ندارند. حیواناتی چون خرسها و میمونها بسیار به ندرت می توانند بدین شکل راه بروند و آن هم هنگامی که مثلاً می خواهند به غذایی دسترسی پیدا کنند و آن هم تنها برای مدت کوتاهی. اسکلت بندی طبیعی آنها به طرف جلو متمایل است و آنها روی چهار دست و پا راه می روند.

پس، آن چنان که طرفداران تکامل ادعا می کنند، آیا شیوه بر روی دو پا راه رفتن، شکل تکامل یافته راه رفتن با چهار دست و پای بوزینه هاست؟ البته خیر. تحقیقات نشان داده اند که در شیوه بر روی دو پا راه رفتن هیچ گاه تکاملی رخ نداده است و امکان وقوع آن نیز وجود ندارد.

تفاوت بسیار میان انسان و بوزینه تنها محدود به شیوه راه رفتن نمی شود. مسائل فراوانی است که هنوز شرحی درباره آن داده نشده است؛ مثل گنجایش مغز و توانایی سخن گفتن. الاین مورگان (Elaine Morgan) تکامل گرای دیرینه شناس انسانهای اولیه درباره همین موضوع اعتراف می کند:

«چهار مورد از مهم ترین راز و رمزهای انسانها از این قرار است: 1) چرا آنها روی دو پا راه می روند؟ 2) چرا آنها موهایشان را از دست دادند؟ 3) چرا آنها مغزهایشان تا بدین حد بزرگ شده اند؟ چرا آنها تکلّم را آموختند؟

پاسخ درست به این پرسشها این است: 1) ما هنوز نمی دانیم. 2) ما هنوز نمی دانیم. 3) ما هنوز نمی دانیم. 4) ما هنوز نمی دانیم.

فهرست پرسشها را می توان همچنان ادامه داد، بی آن که تأثیری بر یکنواختی پاسخها داشته باشد»(3).

معجزه سلول و پایان تئوری تکامل

ساختار پیچیده سلولهای زنده در زمان داروین ناشناخته بود و صِرف نسبت دادن حیات به «تصادف و شرایط طبیعی» از نظر هوادارانِ تکامل قانع کننده به نظر می رسید. فنّاوری قرن بیستم، به جزئی ترین بخشهای زندگی رسوخ کرده و آشکار ساخته است که سلول، پیچیده ترین سیستمی است که بشر تاکنون با آن مواجه شده است. امروزه می دانیم که سلول دارای نیروگاههایی است که انرژی لازم خود را تولید می کنند، دارای کارخانه هایی است که آنزیمها و هورمونهای مورد نیاز حیات را می سازند، دارای بانک اطلاعاتی است که حاوی تمامی اطلاعات لازم درباره تمام فراورده هایی است که باید به وجود آیند، دارای سیستمها و خط لوله های پیچیده انتقالی است که مواد و محصولات خام را از نقطه ای به نقطه ای دیگر حمل می کنند، دارای آزمایشگاهها و تصفیه خانه های پیشرفته ای است که مواد خام خارجی را به بخشهای قابل استفاده تبدیل می کنند و دارای غشای مخصوص سلولی است که مواد ورودی و خروجی را تحت کنترل دارد. همه اینها تنها بخش کوچکی از این سیستم پیچیده باورنکردنی را تشکیل می دهد.

دبلیو. اَیْچ. تورپ (Thorpe)، دانشمند تکامل گرا اعتراف می کند که «ابتدایی ترین نوع سلول دارای «مکانیزمی» است که به طور تصورناپذیری پیچیده تر از هر ماشینی است که تاکنون بشر در ذهن و نه در عمل، طراحی کرده است»(4).

آیا DNA می تواند تصادفی به وجود آید؟

کلیه اطلاعات مربوط به موجودات زنده در مولکول DNA ذخیره شده است. این روشِ ذخیره اطلاعات که نقش حیاتی باور نکردنی دارد، شاهد روشنی است بر اینکه حیات از روی تصادف به وجود نیامده است، بلکه به طور هدفمندی طراحی شده یا بهتر است بگوییم به طور شگفت انگیزی خلق شده است.

در اینجا نکته مهمی وجود دارد که شایسته توجّه است. اگر قرار باشد اطلاعات ذخیره شده در DNAنوشته شود، لازمه آن فراهم سازی کتابخانه بزرگی با 900 جلد کتاب 500 صفحه ای است؛ امّا اطلاعاتی که این کتابخانه بزرگ نگاه داری می کند در مولکولهای DNA داخل هسته سلول رمزنویسی می شود؛ هسته ای که بسیار کوچک تر از 1001 یک سلول یک میلیمتری است. یک اشتباه در توالی نئوکلئیدهای سازنده ژن، آن ژن را کاملاً بی حاصل می سازد. وقتی در نظر می گیریم که 200000 ژن در بدن انسان وجود دارد، آشکارتر می شود که چگونه شکل گیری میلیونها نئوکلئیدهای سازنده این ژنها با توالی درست، از سرِ تصادف، امری ناممکن است.

بر اساس حساب احتمالات روشن می شود که مولکولهای پیچیده ای همچون پروتئینها و اسیدنئوکلیکها RNA) و (DNA تاکنون نتوانستند از سر تصادف و مستقل از هم شکل گرفته باشند. با این حال، هواداران تکامل مجبور به رویارویی با مشکلی حتّی بزرگ تر هستند که این مولکولهای پیچیده برای حفظ حیات باید هم زمان با هم ادامه حیات دهند. تئوری تکامل با این الزام کاملاً از پا در می آید. اینجاست که برخی از هواداران برجسته تکامل مجبور به اعتراف شدند؛ مثلاً دکتر لسلی اورجل (Leslie Orgel)تکامل گرای مشهور، همکار نزدیک استانلی میلر و فرانسیس کمریک از دانشگاه سان دیگو کالیفرنیا می گوید:

«کاملاً ناممکن است که پروتئینها و نوکلیک اسیدها که ساختمانی پیچیده دارند، به طور ناگهانی در یک جا و در یک زمان به وجود آمده باشند. همچنین وجود یکی بدون دیگری نیز ناممکن به نظر می آید. و بدین رو، در نگاه اوّل باید نتیجه گرفت که حیات در حقیقت هیچ گاه منشأ شیمیایی نمی توانست داشته باشد»(5).

قانون ترمودینامیک بر این اساس استوار است که شرایط طبیعی همیشه به بی نظمی و گمراهی اطلاعاتی گرایش دارد و تئوری تکامل که کاملاً با این قانون در تناقض است یک باور غیر علمی است.

بدین سان آشکار شد که نظریه تکامل هیچ مبنای علمی ندارد، امّا بسیاری از مردم از این مسئله آگاهی ندارند و گمان می کنند که تکامل یک حقیقت علمی است. مهم ترین علت آن، این است که این نیرنگ حاصل شست و شوی مداوم مغزی و تبلیغات رسانه ها درباره تکامل است. با نگاهی دقیق به رسانه های غربی همواره با اخباری روبه رو می شویم که نظریه تکامل را عَلَم می کنند. بنگاههای مهم رسانه ای و نشریات شناخته شده و مورد توجّه هر چندگاه این موضوع را مطرح می کنند. با بررسی شیوه کار آنها، این گمان به وجود می آید که این نظریه، حقیقتی کاملاً ثابت شده است و هیچ جای بحث درباره آن نیست.

رسانه ها و مراکز تحصیلی که در سلطه قدرتمندان ضد مذهبی می باشند، مدّعیان دیدگاه تکامل هستند و این نظریه را به جامعه تحمیل می کنند. تحمیل این نظریه به قدری تأثیرگذار است که تکامل را تبدیل به عقیده کرده، به گونه ای که هرگز نتوان آن را مردود دانست.

در کنار قوانین علمی، شواهد بسیاری دیگر نیز وجود دارد که نظریه تکامل را بی اعتبار می سازد. هر چند این نظریه ماسک علمی بر چهره زده است، امّا چیزی جز نیرنگ نیست؛ نیرنگی که تنها به سود فلسفه مادّی گرایی از آن دفاع می شود، نیرنگی که مبنای علمی ندارد، بلکه بر اساس شست و شوی مغزی، تبلیغات و فریبکاری شکل گرفته است.

با این حال، تئوری تکامل، در همان آغازین گام به شکست می انجامد؛ زیرا هواداران آن نمی توانند حتی شکل گیری یک پروتئین را بر این اساس شرح دهند. نه قوانین احتمالات و نه قوانین فیزیک و شیمی هیچ گونه توضیحی برای شکل گیری تصادفیِ حیات ندارند.

روح، بزرگ ترین مانع نظریه تکامل

موجودات فراوانی در دنیا وجود دارند که به یکدیگر شبیه اند؛ مثلاً بسیاری از موجودات به اسب، یا گربه شباهت دارند و بسیاری از حشرات شبیه هم به نظر می آیند. این شباهتها، کسی را متعجّب نمی کند.

شباهتهای ظاهری انسان و بوزینه توجّه بسیار زیادی برانگیخته است. این توهّم گاه تا آنجا پیش می رود که برخی را به اعتقاد به نظریه دروغین تکامل وا می دارد؛ امّا واقعیت این است که این شباهتهای ظاهری انسانها و بوزینه ها بیانگر هیچ حقیقتی نیست.

به رغم مشابهتهای ظاهری، بین انسان و بوزینه تفاوتهای بسیار بزرگی وجود دارد. بوزینه، حیوانی است که هیچ تفاوتی با اسب یا سگ ندارد؛ امّا انسان موجود هوشمند و دارای اراده ای قوی است که می تواند فکر کند، سخن بگوید، بفهمد، تصمیم بگیرد و قضاوت کند. همه این ویژگیها جزء کارکردهای روح است که تنها انسان از آن برخوردار است. روح مهم ترین شکافی است که در تفاوت بسیار عمده انسان با دیگر مخلوقات خودنمایی می کند. هیچ شباهت جسمی نمی تواند این شکاف بزرگ میان انسان و دیگر موجودات زنده را به هم نزدیک کند. در طبیعت، تنها موجود زنده ای که دارای روح می باشد انسان است.

ماتریالیستها، گرفتار بزرگ ترین دام تاریخ

فضای وحشتی که تمامی محافل ماتریالیستی را دربر گرفته، نشان می دهد که ماتریالیستها به طور کامل با شکست مواجه شدند، به گونه ای که در تاریخ سابقه نداشته است. حقیقت این است که مادّه فقط ادراکی است که علوم جدید آن را اثبات کرده و به طور بسیار روشن، بی پرده و قاطع مطرح ساختند.

در تمام تاریخ بشر، همواره تفکر ماتریالیستی وجود داشته است. ماتریالیستها که به خود و فلسفه خود بسیار اطمینان داشتند، در مقابل خداوندی که آنها را آفرید قد علم کردند. سناریویی که آنها ساختند بر این باور است که مادّه آغاز و فرجامی ندارد و نمی تواند آفریننده ای داشته باشد. در حالی که آنها تنها به دلیل خوی نخوت و تکبّر خویش خداوند را منکرند، به مادّه ای پناه آورده اند که به گمان آنها دارای وجود واقعی است. آنها به قدری به این فلسفه اعتماد داشتند که گمان می کردند هیچ گاه نمی توان بحثی را مطرح کرد که به ابطال آن بپردازد.

پیوند خونین: داروینیسم و کمونیسم

کمونیستها همواره از جمله خشن ترین مدافعان تئوری داروین بوده اند. قدمت ارتباط داروینیسم و کمونیسم به پایه گذاران این دو مکتب باز می گردد. مارکس وانگلس، پایه گذاران کمونیسم، کتاب منشأ انواع داروین را بلافاصله پس از انتشار مطالعه کردند و مجذوب دیدگاه «ماتریالیسم دیالکتیک» آن شدند. مکاتبات مارکس وانگلس نشان می دهد که آنها نظریه داروین را «دارای مبنای تاریخ طبیعی برای کمونیسم» می دانستند. کمونیستهای روسی پیرو مارکس وانگلس مثل لنین، تروتسکی و استالین، همگی با نظریه تکامل داروین موافق بودند. پلخانوف (Plekkanov) که از او به عنوان پایه گذار کمونیسم روسی یاد می شود، مارکسیسم را «داروینیسم علوم اجتماعی» قلمداد می کند(6).

تئوری تکامل ادعا می کند که موجودات زنده حاصل تصادف هستند و کمونیسم، به منزله ایدئولوژی الحادی به همین دلیل با داروینیسم پیوندهای عمیقی دارد. افزون بر این، تئوری تکامل بر این فرضیه استوار است که تحول در طبیعت در سایه منازعه ممکن می شود (به بیان دیگر «تنازع بقا») و این فرضیه، مفهوم «دیالکتیک» را که اساس کمونیسم است مورد حمایت قرار می دهد.

اگر مفهوم «منازعه دیالکتیکی» کمونیسم را که حدود 120 میلیون نفر را در طول قرن بیستم به هلاکت رسانده است مورد مداقه قرار دهیم، ابعاد فاجعه ای که داروینیسم روی کره زمین به وجود آورده، بهتر درک می کنیم.

داروینیسم و تروریسم

داروینیسم ریشه ایدئولوژیهای مختلف خشونت طلبی است که در قرن بیستم درد و رنج فراوانی را برای بشر به بار آورد. مفهوم اصلی این موضوع و این مکتب این است: «جنگیدن با هر کسی که از ما نیست». به بیان دیگر، در دنیا، اعتقادات، جهان بینی ها و فلسفه های مختلفی وجود دارد. بسیار طبیعی است که همه این عقاید متفاوت علیه همدیگر در تلاش اند، امّا این مواضع مختلف در یکی از دو شیوه زیر می توانند به یکدیگر چشم داشته باشند:

1 آنها می توانند به وجود عقایدی که مثل آنها نیست، احترام بگذارند، و سعی کنند تا با یکدیگر گفت و گو کنند و برای این منظور از شیوه انسانی بهره گیرند. در واقع، این، شیوه ای است که با اخلاق قرآنی مطابقت دارد.

2 آنها می توانند با یکدیگر بجنگند و با از بین بردن دیگری منافع خود را تأمین کنند. به بیان دیگر، مثل یک حیوان وحشی رفتار کنند. این روشی است که ماتریالیسم؛ یعنی غیرمذهبیها به کار می گیرند. تروریسم و وحشت بیرونی چیزی غیر از دیدگاه دوم نیست.

زمانی که اختلاف میان این دو رویکرد را در نظر بگیریم، درمی یابیم که اعتقاد «انسان، حیوان مبارزه جو» که داروینیسم ناخودآگاه به مردم تحمیل کرد، از تأثیر فوق العاده ای برخوردار شد. افراد و گروههایی که شیوه منازعه را برگزیدند، شاید هیچ گاه از داروینیسم و اصول مبتنی بر این مکتب چیزی نشنیده باشند؛ امّا در پایان روز، آنها خود را با دیدگاه کسانی که مبنای فلسفی آن بر داروینیسم استوار است هم عقیده می یابند. آنچه آنها را به باور داشتن به این دیدگاه می کشاند، شعارهای داروینیسم است؛ از قبیل «در دنیا، بقا با قدرت است»، «ماهی بزرگ ماهیهای کوچک را می بلعد»، «جنگ مقدّس است»، و «انسان با برپایی جنگ پیشرفت می کند». اگر داروینیسم را دور اندازیم، این شعارها تو خالی خواهد بود.

در حقیقت، زمانی که داروینیسم کنار گذاشته شود، هیچ فلسفه «نزاع» باقی نخواهد ماند. هر سه دین الهی که بیشتر مردم دنیا به آنها ایمان دارند؛ یعنی اسلام، مسیحیت، و یهودیت، با خشونت مخالف اند. هر سه دین پیام آور صلح و همزیستی در دنیا هستند و با کشتار مردم بی گناه و درد و رنج و شکنجه مخالف اند. نزاع و خشونت، با اخلاق که خداوند برای بشر مقرر ساخته است در تعارض اند و دارای مفاهیمی غیرمعمول و تحمیلی هستند؛ امّا داروینیسم نزاع و خشونت را می خواهد و آنها را طبیعی و موجه جلوه می دهد.

... به همین دلیل است که آنها بی باکانه مرتکب جنایتی می شوند که مذهب آن را حرام ساخته است و بدین طریق مذهب را در چشم مردم بدنام می کنند. بدین سان، ریشه تروریسم که همچون بلیه ای همه کره زمین را دربر گرفته است، نه از ادیان الهی که برخاسته از الحاد است و تعبیر الحاد در روزگار ما «داروینیسم و ماتریالیسم» است.

با توجّه به آنچه گفته شد، قرن بیست و یکم را باید نقطه عطف تاریخ بشر قلمداد کرد؛ چرا که جامعه بشری به طور کلی، به واقعیتهای الهی پی خواهد برد و به سوی خداوند که وجود مطلق است هدایت خواهد شد. در قرن بیست و یکم، عقاید ماتریالیستی قرن نوزدهم به زباله دان تاریخ خواهد پیوست و بشر به وجود خداوند و خلقت او باور خواهد داشت، حقایقی چون لامکان و لازمان را درک خواهد کرد، و خود را از حجابهای کهن، نیرنگها و خرافاتی که بر این حقایق سایه افکنده اند رها خواهد کرد.

هیچ پنداری نخواهد توانست دستیابی به این حقیقت روشن و گریزناپذیر را ناممکن سازد.


1- Dan Graves, Science of Faith: Forty -Eight Biographies of Historic scientists and their Christian Faith, Grand Rapids, MI, Kregel Resources.

2- Science, Philosophy, And Religion: A Symposium, 1947, CH. 73.

3- Elaine Morgan, The scars of Evolution, New York: Oxford University press, 1994, p.5.

4- W.R. Bird, The Origin of Species Revisited, Nashville: Thomas Nelson, Co. 1991. pp. 298-99.

5- Leslie F. Orgel, ``The Origin of Life on Earth'', Sientific American, vol. 271, October 1994. p. 78.

6- Robert M. Young, Darwinion Evolution and Human History, Historical studies on Seience and Belief, 1980.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان