فرجام نبرد نهاوند، سقوط قطعی حکومت طبقاتی ساسانی را در پی داشت. از آن پس، کشورمان تا دو سده تحت نظر خلفای اموی و عباسی اداره می شد. دراین دوران طولانی، جنبش ها و قیام های پراکنده چندی در گوشه و کنار ایران صورت گرفت که از آن میان، جنبش «به آفرید» ، «سنبادگبر»، «اسحاق ترک»، «استاد سیس»، «بابک خرم دین»، «ابومسلم خراسانی» و نیز جنبش «المقنع» را می توان نام برد.
این جنبش ها که هر یک خواست ها، گرایش ها و پایگاه های فکری و عقیدتی ویژه ای داشتند، جملگی در سال های 129 تا 221 هجری به وقوع پیوستند. در این جستار، نویسنده ضمن اشاره به این جنبش ها، به بررسی جنبش هاشم بن حکیم، معروف به «المقنع» در سال 161 هجری پرادخته، آراء و اقوال بعضی مورخان و برخی از اندیشمندان ایرانی و غیرایرانی را درباره این شخصیت شگفت انگیز نقل و تحلیل کرده است.
المقنع نقابدار نخشب
سال های 129ه تا 201ه را بایستی سال های شورش مداوم در ایران نامید. شورشی که به سال 129ه با «به آفرید» آغاز می شود و بنابر درخواست بزرگان قوم زرتشتی، ابومسلم این جنبش را که به نوعی بدعت نیز در دین زرتشتی سنتی محسوب می شد، سرکوب می کند. قیام های بعدی توسط سنبادگبر، اسحاق ترک، استاد سیس و المقنع برپا می گردد و مؤثرترین آن، که بیست سال به درازا می انجامد توسط بابک خرمدین در 201 ه شروع می شود.
صرفنظر از ماهیت و شکل این جنبش ها، آنچه که در بادی امر به چشم می خورد، همانا پذیرش و اقبال آنان توسط مردم است. نکته جالب توجه دیگر در این جنبش ها آن است که بیشترینه آنان داعیه دار خونخواهی ابومسلم بوده اند.
لازم به توضیح است که منصور- خلیفه عباسی- به سال 137ه سنباد را، که به نحوی از پیروان ابومسلم محسوب می شد، پس از هفتاد روز جنبش و چندین نبرد در ناحیه جرجنبان- که ده بزرگی در میان ری و ساوه بوده است(1)- شکست داد، که بعدها در جریان فرار به سوی طبرستان کشته می شود. سنباد که زیرکی و از سوی دیگر، تساهل وی سبب گردآمدن پیروان فرق و مذاهب مختلفی چون شیعه و مجوس و مزدکی در زیر بیرق وی گشته بود و بسیاری از پیروان ابومسلم نیز با وی همراه بودند؛ توانست شورش عظیمی را علیه منصور به راه بیاندازد.
چند سال پس از وی به سال 161ه(2) و در عهد مهدی مرد دیگری به نام المقنع هشام یا هاشم بن حکیم که از سرهنگان ابومسلم به شمار می رفت(3) به مخالفت با بنی عباس می پردازد، که خوارزمی وی را جزء سیزدهمین فرقه از مذاهب مشبهة برمی شمارد و آنان را به نام«مبیضة» می خواند و می گوید که آنان پیرو هاشم بن حکم مروزی اند(4).
این که مؤلف «تبصرة العوام» می نویسد که اخبار المقنع را حتی کودکان نیز شنیده اند که مقنع دعوی پیامبری کرد و دروغزنی بیش نبود(5) می تواند به اشتهار المقنع و این که اخبار مقنع پس از حدود چهار سده به افواه جاری بوده است، آن چنانکه کودکان نیز آن را شنیده و می دانسته اند، دلیل باشد و همچنین بر اشتهار بیش از حد مقنع و شورش وی.
بیرونی برای آغاز کار مقنع، تاریخی ذکر نمی کند و می نویسد که وی لشکریان مهدی را بشکسته بود و چهارده سال استیلا داشت، تا این که به سال 169هجری محاصره شد و از شدت استیصال، خود را در تنور انداخته و بسوخت.(6) که در این صورت بایستی سال 155 را زمان جنگهای آغازین وی به شمار آورد. در تاریخ بخارا این سال، 167ه ذکر می شود.(7)
طبری وی را حکیم مقنع می نامد از خراسان و در یکی از دهکده های مرو که معتقد به تناسخ ارواح بوده است که پس از قوت گرفتن کار خود، به ماوراءالنهر رفته است.(8) بیرونی در «آثار الباقیه عن القرون الخالیه» خود درخصوص المقنع می نویسد نام وی هاشم بن حکیم بوده، که در دهکده ای موسوم به کاوه کیمردان از روستاهای مرو ظهور کرده و از یک چشم، نابینا بوده است.(9) نام این دهکده در تاریخ بخارا «کازه» آمده است(10) در «مجمل التواریخ» نام المقنع هاشم بن حکم عنوان می شود (11) و در «روضه خلد» نیز مسقط الرأس وی، گیر مردان ذکر میشود.(12) ابن خلکان نیز در «وفیات الاعیان» عنوان می دارد که وی گازری از اهالی مرو بوده است.(13) در «تاریخ گردیزی» نیز وی گازری از اهالی مرو، معرفی می شود.(14) این امر به همین ترتیب در «تاریخ بخارا» نیز منقول است(15) این که اکثر منابع در باب اشتغال، وی را گازر معرفی کرده اند، ما نمی دانیم که این انتساب از باب تحقیر بوده یا با واقعیات تاریخی وفق می دهد؟ ابن طقطقی نیز وی را مردی کوتاه قامت و اعور از اهالی مرو می داند که ادعای الوهیت کرد.(16) در «البدء و التاریخ» نیز همین مطلب عنوان می شود.(17) خواجه نظام الملک نیز پس از اعلام زادگاه المقنع اعلام می دارد که مقنع مروزی از بلاد ماوراء النهر بوده است.(18) هندو شاه نخجوانی نیز در فصلی که در باب «خروج مقنع به خراسان» پرداخته است، معتقد است که عمده شهرت مقنع به واسطه «ماه مقنع» بوده است به زمین نخشب از بلاد ماوراءالنهر.(19) قزوینی در کتاب «آثار البلاد و اخبار العباد» درخصوص مسقط الرأس المقنع آورده، که وی از شهر نخشب بوده «مدینه ای مشهور به زمین خراسان [است وقدس سره از آنجا اولیا و حکمای بسیار نشو و نما یافته اند. به آنجا منسوب است حکیم بن المقنع...»(20)
از کودکی و تحصیلات المقنع در منابع، ذکر چندانی به میان نیست و اگر گفتار مؤلف «تاریخ بخارا» را درخصوص اشتغال المقنع به «علم طلسمات»(21) بپذیریم، بایستی پذیرفت که المقنع دارای علم و دانشی بوده است. نرشخی نیز در تاریخ بخارا پس از تصریح بر گازر بودن وی می نویسد که المقنع بعدها درپی کسب علم و دانش از هر دانشی مقداری می اندوزد و شعبده و علم طلسمات را نیز فرا می گیرد(22)
درخصوص پدر و مادر وی نیز در «تاریخ بخارا» ذکر می شود که پدر وی از سرهنگان امیر خراسان به روزگار جعفر دوانیقی بوده است و خود المقنع نیز از سرهنگان زمان ابومسلم به شمار بوده است» (23)
نکته جالب دیگر، درخصوص «سپیدجامه» بودن المقنع و پیروان اوست. شاید بتوان این امر را در تضاد آنان با عباسیان دانست که لباس سیاه بر تن و درفش سیاه داشته اند.(24) شاید نیز بدینوسیله سعی در القای جسم و روان خود داشتند یا اشاراتی به شغل هاشم داشته اند که گویند در آغاز، گازری بیش نبوده است. درهرصورت، انتخاب جامه های سپید بی دلیل نمی تواند باشد. در «تاریخ بخارا» نیز مصرحاً درچندین نوبت وی و پیروانش سپیدجامه نامیده می شوند.(25) شهرستانی نیز گاه آنان را اسپید جامکیه و گاه مبیضه می خواند که در ماوراءالنهر سکنی داشته اند.(26) اشپولر نیز سپید جامگان را محتملاً بقایای مزدکیانی می داند که دربخارا بودند و درمقابل آنها سرخ جامگان قرارداشتند که توام با خرمیان ظاهر گشته بودند.(27)
درخصوص لقب وی «المقنع» که به معنای «نقابدار» است درمنابع گوناگون تعابیر مختلفی آمده، که گاهی یکسان و گاهی درتضاد با یکدیگر قراردارند. ابوریحان بیرونی معتقد است. چون وی از یک چشم نابینا بوده است نقابی از حریر سبز بر چهره می افکند.(28)ابن خلکان در «وفیات الاعیان» وی را مردی کوتاه قد و ناقص الخلقه و الکن و یک چشم با سیمایی کریه ذکر می کند، که هرگز روی نمی گشود و نقابی زرین بر چهره افکنده بوده است. (29) مؤلف «تجارب السلف» نیز وی را یک چشم و کوتاه بالا و بی نهایت بدشکل توصیف می کند که برای رفع قبح چهره خود نقابی زرین به روی خود می بست. (30)
نرشخی وی را علاوه بر اتصاف به صفات فوق «کل» نیز می شمارد که مرتب روبندی سبزرنگ بر چهره داشت. (31) اگر به مجموع اقوال فوق اکتفا کنیم، بایستی وی را فردی یک چشم و کریه المنظر و کوتاه قامت به تصور آوریم.
در هر صورت، پذیرفتنی تر آن است که المقنع را از یک چشم، کور بدانیم تا این که وی را الکن و به غایت بدمنظر و کوتاه قامت بپنداریم و پذیرفته نیست که کسی با این زشتی و صفات، بتواند خلق عظیمی را به سوی خود جلب و جذب نماید. ازسوی دیگر، بیرونی نظر هردو گروه را درباب نقاب وی ذکر می کند و می نویسد که پیروانش معتقد بودند که اگر وی نقاب نزند ازشدت درخشش چهره وی، قادر به دیدنش نیستند (33) و ازسوی دیگر، دشمنانش نیز ذکر می کردند که وی چون بسیار بدشکل بوده است این نقاب را می زده. شاید نیز المقنع برای آن که بر ابهت خود بیفزاید، پیوسته از نقابی استفاده می کرده است. محتمل نیز هست که رواج مطالبی درخصوص نقص عضو و زشتی و قصیرالقامه بودن المقنع، ازسوی دستگاه خلافت، درجهت ازبین بردن وجهه وی درمیان مردم صورت گرفته باشد.
درخصوص معجزه و کار شگفت وی، در اکثر منابع از «ماه نخشب» نام برده شده است. جالب است که حتی پس ازگذشت بیش ازهشت سده از این اتفاق، قزوینی علاوه بر ذکر این مطلب، درمقام توجیه علمی و کارکرد آن نیز آمده:«... به [نخشب ] منسوب است حکیم بن المقنع به نخشب چاهی احداث کرد، که طالع می شد از آن ماهی که می دیدند آن را مردم چون ماهتاب آسمان و این طلسم شهره گرفت درآفاق و مردم از هرجا قصد نخشب می کردند جهت دیدن آن ماه و همه متعجب می ماندند و عوام آن را سحر می شمردند و آن خود عمل هندسه بود که شعاع قمر منعکس می شد و درقعر چاه برطاسی کلان، پس از سیماب و به هر تقدیر امر عجیب را اختراع کرده بود که به آفاق شهرت گرفت تا آن که مردم دراشعار و امثال ذکر آن کردند.»(33)
در «تجارب السلف» می خوانیم که مقنع به سحر، جسمی ساخته بود به شکل ماهی، از چاهی برمی آید و اندکی ارتفاع می یابد و باز به چاه فرو می رفت.(34)
این داستان در سیاستنامه خواجه نظام الملک بدین صورت می آید که:«... مقنع مروزی در ماوراءالنهر طلسمی بساخت و از کوهی بر مثال ماهی چیزی برآورد هرروز هم بر آن وقت که ماه برآمدی چنانکه مردمان آن ناحیت بدیدندی مدتی مدید برداشت...»(35)
درخصوص دین وی نیز اقوال گوناگون و درعین حال، یکسانی موجود است. این یکسانی همان است که اکثر مورخان اسلامی وی را پیرو فرقه اباحی «مزدک» می دانستند. بیرونی به صراحت هرچه تمامتر عنوان می دارد که وی کلیه قوانین مزدک را مباح شمرد و اموال و زنان را مباح گردانید و هرکه را با وی به مخالفت برخاست به قتل رسانید. (36) این نقل با بیانی متفاوت و طی یک داستان، در «تاریخ بخارا» نقل شده است.(37) خواجه نظام الملک نیز درجمله ای درنهایت «قل و دل» بیان می دارد که:«... و شریعت به یکبار از قوم خویش برداشت...»(38)
در «ملل و نحل» اشارت به ادعای نبوت المقنع (39) می شود که در «تبصره العوام» جای ادعای نبوت با الوهیت عوض می شود. ابن داعی رازی در «تبصره العوام» عنوان می دارد که المقنع از فرقه رزامیان است که فرقه ای از ابومسلمیه هستند که المقنع ادعا کرد روح ابومسلم به وی منتقل شده است و او درشهرکش از ماوراءالنهر دعوی الوهیت کرده است (40) ازسوی دیگر، اشاره بدین امر که ابن داعی رازی عنوان می نماید که پس از در حجاب شدن المقنع و سپس در اثر الحاح پیروان خود بدانان آشکارشدن، که با حقه ای همراه بوده است که در اثر انعکاس نور آینه هایی که المقنع برای این کار تعبیه دیده بود که به سوختن جمعی از پیروان وی می انجامد، همراهان و پیروان وی صلا درمی دهند که «لاتدرکه الابصار» (41) می تواند به وجود خوارج و بسیاری غلات شیعه و مسلمانان آن عهد درجمع پیروان وی، اشارت داشته باشد.
درهرصورت، ادعای نبوت و الوهیت وی، چندان بعید به نظر نمی رسد. چرا که طبق تعالیم، تناسخ و فیض روح الهی دراشخاص پذیرفته است، که وی ادعای نبوت و حتی الوهیت کرده باشد.
وی آنچنان دراین امر پیش رفته بوده است که پیروانش در هنگام سختی ها و شداید فریاد می زده اند:«... یا هاشم اعنا»(42) یعنی ای هاشم مارا کمک کن؛ گویی که وی خدای مردم است که در سختی ها وی را می خوانده اند.
در خصوص تناسخ، اشپولر مبحث تامل برانگیزی را عنوان کرده است. بدین صورت، که آن را با «فیض روح الهی» مرتبط می داند. ایشان معتقد است که پس از قتل مزورانه ابومسلم، آتش مباحث مذهبی گداخته گردید و علاوه بر فرق اسلامی، آرای زرتشتی و عقاید سایر ادیان و مذاهب دارای اعتبار و ارزش خاصی گردیدند که «تناسخ ارواح» در زمره آنهاست که در پاره ای از فرق شیعه نیز تأثیرگذار بوده است. اشپولر این امر را متأثر از دین بودایی می داند که در خراسان دارای نفوذ و اعتبار خاصی بوده است. بنابراین، اعتقاد به تناسخ همراه با عقیده «فیض ارباب معرفت و کشف» به عنوان پایه اصلی نهضت مذهبی که براساس عقیده ادامه حیات ابومسلم استوار بوده است، ذکر می شود. به عبارت دیگر، جنبش المقنع بر اثر سرخوردگی از رفتار عباسیان به وقوع پیوسته است.(43)
علل شورش المقنع را، اکثر پژوهشگران به تفصیل در خوانخواهی از ابومسلم ذکر کرده اند. هرچند برای رضایت خاطر موالی و مسلمین نیز اغلب عنوان می داشته است که انتقام خون یحیی بن زید از اولاد حسین بن علی را از کشندگان آنها خواهد گرفت. و گاهی نیز ادعا می کرد که الهی است که در هر زمانی به صورت خاصی تجسم یافته است.(44) که صورت های متأخر آن عیسی، محمد(ع)، ابومسلم و در نهایت خود وی بوده است.
در خصوص نبردهای المقنع با خلیفه مهدی در «البلدان یعقوبی» به اختصار هرچه تمامتر می خوانیم که سعید حرشی سردار مأمون همواره المقنع را شکست می داده است تا این که المقنع به بلاد سغد می رسد و در یکی از قلعه های کش متحصن می شود.(45) یعقوبی همچنین در «البلدان» در فرجام کار المقنع می نویسد که وی چون حلقه محاصره را تنگ می بیند به اتفاق همراهان خود زهرآشامیده و همه با هم جان می سپارند.(46) چنانکه از «طبری» برمی آید، المقنع در دژی درکش آذوقه فراهم آورده و برای حصاری شدن آماده می شده است و مهدی خلیفه نیز سردارانی را برای نبرد با وی می فرستاده. در انتها خلیفه سعید حرشی را نامزد نبرد با وی می کند و سایر سرداران زیر پرچم وی گرد می آیند تا این که به سال 163 ه.ق وقتی المقنع در دژ خود درکش حصاری می شود و حلقه را بر خود تنگ می بیند، با خوردن زهر، خود و زنان و کسان خود را مسموم می سازد، به طوری که همگی می میرند. جالب است که در اینجا طبری می گوید «چنانکه گفته اند» و تصریح نمی کند که در جایی خوانده باشد یا دیده باشد بلکه جنبه منقول بودن آن را تصریح می کند که پس از تسخیر دژ، سر وی را بریده، پیش مهدی به حلب می فرستند.(47) مطلب گردیزی نیز مشابهت بسیاری با روایت طبری دارد.(48)
بیرونی معتقد است که مقنع پس از شکست سپاهیان خلیفه مهدی به مدت چهارده سال حکومت کرد تا این که در سال 169 هجری (785- 786 میلادی) محاصره و به هلاکت رسید و برای این که جسدش به دست دشمن نیفتد و ادعای الوهیت وی، محقق گردد خود را در تنور انداخت تا جسدش متلاشی شود اما چنین نشد و جسدش در تنور یافت گردید. سرش را بریدند و نزد مهدی فرستادند.(49) ابن هندوشاه می نویسد که پس از حصار قلعه، وی در روزهای آخر خویشتن را با زن و فرزندان و برخی پیروان- به منظور صعود به آسمان- در آتشی عظیم انداختند تا در دست لشکر مهدی نیفتند و چون سوخته شد در قلعه بگشودند و در قلعه هیچ نیافتند (50) در «تاریخ بخارا» نیز داستان سوختن المقنع و همسران وی از لونی دیگر نقل شده است.(51) خواجه نظام الملک فقط می نویسد «... وی سال های دراز پادشاهی بی اندازه کرد...»(52)
ابن اثیر در «الکامل» آمار کشتگان المقنع را رقم اغراق آمیز 30 هزار تن اعلام می کند. (53) قیام وی آنچنان شدید و سخت بوده است که چند صد سال بعد مجد فصیح خوافی در «مجمل» خود در حوادث سال 139 ه می نویسد که: «... چهار کس اند در زمان اسلام که بر دست هر چهار، هزار هزار مردم زیادت به قتل آمده اند: اول ابومسلم، دوم حجاج بن یوسف، سوم بابک الخرمی، چهارم برقعی قدس سره= که منظور المقنع است [...»(54)
پس از مرگ المقنع پیروان وی منهزم گشته اما نابود نشدند و عده بسیاری از آنان به جا ماندند به طوری که مؤلف «حدود العالم من المشرق الی المغرب» در توصیف ناحیت ایلاق آورده که «... اندر وی روستاها بسیار و مردمان روستا بیشتر کیش سپید جامگان دارند و مردمانی جنگی اند و شوخ روی.»(55)
شهرستانی نیز مسکن ایشان را در ناحیت چاچ و ایلاق می داند. در «تاریخ بخارا» نیز آمده است: «... هنوز از آن قوم مانده اند در ولایت کش و نخشب و بعضی از دیههای بخارا و ایشان خود از مقنع هیچ خبری ندارند و بر همان دین وی اند، و مذهب ایشان آن است که نماز نگذارند و روزه ندارند... و این همه احوال از مسلمانان پنهان دارند و دعوی مسلمانی کنند. چنین گویند که ایشان زن خویش را به یکدیگر مباح دارند و گویند زن همچو گل است هر که بوید از وی هیچ کم نشود...»(56)
هرچند این خیزش عظیم ایرانی ضدخلافت عباسی، که با جمع آوری بقایای مزدکیان و مانویان و همچنین عناصر ناراضی موالی که مدت ها تحت ستم آل عباس و تحت تبلیغات ابومسلم قرار داشتند با شدت و قدرت سرکوب شد، اما نهضت دیگری همزمان با این سرکوبی دوران بالش خود را می گذرانید. جنبشی که بعدها به نام سرخ جامگان شهره گشتند.
پی نوشت ها:
1- صدیقی، غلامحسین، جنبش های دینی ایران درقرون دوم و سوم هجری، صص 180-181.
2- طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، جلد دوازدهم، ص 5101. اما در مجمل التواریخ والقصص درص 334 این جنبش به سال 162 ه عنوان می شود.
3- نرشخی، ابوبکر محمدبن جعفر، تاریخ بخارا؛ ترجمه ی نصرقباوی؛ تلخیص محمد بن زفربن عمر؛ تصحیح مدرس رضوی؛ تهران؛ انتشارات بنیاد فرهنگ ایران؛ 1351؛ ص 90
4- خوارزمی، ابوعبدالله محمد بن 233احمد بن یوسف؛ نصایح العلوم؛ ص 28
5- ابن داعی حسنی رازی، سیدمرتضی؛تبصره العوام فی معرفة مقالات الانام؛ به تصحیح عباس اقبال؛ تهران؛ اساطیر؛ 1346ص 119
6- بیرونی؛ ابوریحان؛ آثار الباقیه؛... صص 315-316
7- نرشخی، ابوبکر محمدبن جعفر؛ تاریخ بخارا؛...؛ ص 90
8- طبری، محمدبن جریر؛ تاریخ طبری، جلد دوازدهم؛...؛ ص 5101
9- بیرونی، ابوریحان؛ آثار الباقیه؛...؛ص. 315
10- نرشخی، ابوبکر محمدبن جعفر؛ تاریخ بخارا؛...؛ ص 90
11- مجمل التواریخ والقصص؛...؛ ص 335
12-خوافی، مجد، روضه خلد، ص 281.
13- براون، ادوارد،تاریخ ادبی ایران، جلد اول، ص 475.
14- گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، ص 125.
15- نرشخی، ابوبکر محمدبن جعفر، تاریخ بخارا، ص 90.
16- ابن طقطقی،محمد بن طباطبا، الفخری فی الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، مصر، المطبعة الرحمانیه، 1345ه. 1927م، ص 132.
17- مقدسی، ابن طاهر، البدء و التاریخ، الجزء السادس، ص 97.
18- خواجه نظام الملک علی بن حسن طوسی، سیاستنامه، ص 232.
19- نخجوانی، هندو شاه، تجارب السلف ص 121 ومجمل التواریخ و القصص، ص 335.
20- آثار البلاد و اخبار العباد، ص 266.
21- زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، جلد دوم، ص 64.
22- نرشخی، ابوبکر، تاریخ بخارا، ص 290.
23- همان.
24- خوارزمی، ابوعبدالله، مفاتیح العلوم، ص 28.
25- نرشخی، ابوبکر، تاریخ بخارا، ص 89.
26-شهرستانی، ابوالفتح، ملل و نحل،ترجمه صدر ترکه اصفهانی، صص 134و 198.
27- اشپولر، بر تولد، تاریخ ایران درقرون نخستین اسلامی، جلد اول، ص 361.
28- بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، ص 315.
29- براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران، ص 475.
30- نخجوانی، ابن هندوشاه، تجارب السلف، ص 120و گردیزی،عبدالحی، زین الاخبار، ص 125.
31- نرشخی، ابوبکر، تاریخ بخارا، ص 90.
32- این موضوع به تفصیل درتاریخ بخارا ص 99 آمده است.
33- آثار البلاد و اخبار العباد، صص 266- 267و همچنین خوافی، روضه خلد، ص 281.
34- نخجوانی، ابن هندوشاه تجارب السلف ص 121.
35- خواجه نظام الملک ابو علی حسن طوسی، سیاستنامه، ص 232.
36- براون،ادوارد، تاریخ ادبی درایران، جلد اول ص 473.
37- نرشخی، ابوبکر، تاریخ بخارا، صص 100- 101.
38- خواجه نظام الملک ابوعلی حسن طوسی، سیاستنامه، ص 232.
39-شهرستانی، ابوالفتح ملل و نحل، ص 113 ومجمل التواریخ والقصص، ص 335.
40- رازی، سیدمرتضی تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام، به تصحیح عباس اقبال، تهران، انتشارات اساطیر، 1364، ص 179.
41- همان، صص 184-185.
42- نخجوان، ابن هندوشاه، تجارب السلف، ص 121. درزین الاخبار گردیزی ص 125. این امر به صورت«یا هاشم، یاری»آمده است و در «الفخری فی الاداب. ص 132» نیز مضبوط است.
43- اشپولر، برتولد، تاریخ ایران درقرون نخستین اسلامی، جلد اول، صص 256- 375.
44- مقدسی، ابن طاهر، البدء والتاریخ، الجزء السادس، ص 97 و مختصرالفرق بین الفرق...، ص 135-136 و الفخری فی الاداب السلطانیه و الاداب و الحرب و الشجاعة ، ص 132.
45- یعقوبی، ابن واضح، البلدان، ص 81.
46- البلدان یعقوبی، منقول دربراون،ادوارد، تاریخ ادبی ایران، ص 477.
47- طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، جلد دوازده، صص 5101 و 5111 و 5112.
48- گردیزی، عبدالحی، زبن الاخبار، صص 66و 128.
49- بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، ص 316.
50- نخجوانی، ابن هندو شاه، تجارب السلف، ص 122و همچنین الفخری فی الادب السلطانیه، ص 132 و نیز بسنجید با مجمل التواریخ و القصص، ص 335.
51- نرشخی، ابوبکر، تاریخ بخارا، ص 102.
52- خواجه نظام الملک ابوعلی حسن طوسی، سیاستنامه، ص 232.
53- اشپولر، برتولد، تاریخ ایران درقرون نخستین اسلامی، جلد اول، ص 362.
54- لغت نامه دهخدا، ص 3312.
55- حدود العالم من المشرق الی المغرب، چاپ تهران، ص 69.
56- نرشخی، ابوبکر، تاریخ بخارا، ص 103.
منابع:
1-ابن داعی حسنی رازی، سیدمرتضی، تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام، به تصحیح عباس اقبال، تهران، اساطیر، 1364.
2-ابن طقطقی، محمدبن علی بن طباطبایی، الفخری فی الاداب السلطانیه والدول الاسلامیه، مصر، 1345 ه.1927م.
3-بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، دانا سرشت، اکبر، تهران، ابن سینا، 1352.
4-خوارزمی، ابی عبدالله محمدبن احمد بن یوسف، مفاتیح العلوم، بی تا، بی جا.
5-خواجه نظام الملک طوسی، سیاستنامه، تدین، عطاءالله، انتشارات تهران، 1373.
6-خوافی، مجد، روضه خلد، فرخ، محمود، به کوشش حسین خدیوجم، تهران، زوار، 1345.
7-الشهرستانی، ابی الفتح محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل، الجزء الاول، صححه و علق علیه احمد فهمی محمد، مصر، 1368ه 1948م.
8-طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، جلد دوازدهم، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375
9-قزوینی، زکریا بن محمدبن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، جلد سوم، مصحح محمدمراد بن عبدالرحمن، به تصحیح دکتر سیدمحمد شاهمرادی، انتشارات دانشگاه تهران، 1373.
10-گردیزی، ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود، زین الاخبار، جیبی، عبدالحی، تهران، بنیاد فرهنگ، بی تا.
11-مجمل التواریخ و القصص، به تصحیح ملک الشعرای بهار، به همت محمد رمضانی، تهران، کلاله خاور، 1318.
12-مقدسی، ابن طاهر، البدء و التاریخ، الجزء السادس، ترجمه از عربی به فرانسه کلمان هوار، 1916.
13-نخجوانی، محمد بن هندوشاه، تجارب السلف، به تصحیح عباس اقبال، تهران، طهوری، 1357.
14-نرشخی، ابوبکر محمدبن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصراحمدبن محمدبن نصرالقباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، تصحیح و تحشیه مدرس رضوی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1351.
15-یعقوبی، ابن واضح، البلدان، آیتی، محمد ابراهیم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب 1347.
16-یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، دو جلد، آیتی، محمد ابراهیم، تهران، علمی و فرهنگی 1371.
ء از کودکی و تحصیلات المقنع در منابع، ذکر چندانی به میان نیست و اگر گفتار مؤلف «تاریخ بخارا» را در خصوص اشتغال المقنع» به «علم طلسمات» بپذیریم، بایستی پذیرفت که المقنع دارای علم و دانشی بوده است.
نکته جالب دیگر، در خصوص «سپید جامه بودن المقنع و پیروان اوست. شاید بتوان این امر را در تضاد آنان با عباسیان دانست که لباس سیاه برتن و درفش سیاه داشته اند. شاید نیز بدین وسیله سعی در القای پاکی جسم و روان خود داشتند.
در خصوص لقب وی که «المقنع» که به معنای «نقابدار» است، در منابع گوناگون تعابیر مختلفی آمده، که گاهی یکسان و گاهی در تضاد با یکدیگر قرار دارند. در هر صورت، پذیرفتی تر آن است که المقنع را از یک چشم کور بدانیم تا این که وی را الکن و به غایت بد منظر و کوتاه قامت بپنداریم و پذیرفته نیست که کسی با این زشتی صفات بتواند خلق عظیمی را به سوی خود جلب و جذب نماید.
درخصوص معجزه و کار شگفت المقنع در اکثر منابع از «ماه نخشب» نام برده شده است. جالب است که حتی پس از گذشت بیش از هشت سده از این اتفاق، قزوینی علاوه بر ذکر این مطلب در مقام توجیه علمی و کارکرد آن نیز برآمده ...
در «تجارب السلف» می خوانیم که مقنع به سحر جسمی ساخته بود به شکل ماهی که از چاهی برمی آید و اندکی ارتفاع می یافت و باز به چاه فرو می رفت.
اکثر مورخان اسلامی المقنع را پیرو فرقه اباحی «مزدک» می دانستند. بیرونی به صراحت هر چه تمام تر عنوان می دارد که وی کلیه قوانین مزدک را مباه شمرده و اموال و زنان را مباح گردانید و هر که را با وی به مخالفت برخاست به قتل رسانید.
ادعای نبوت والوهیت المقنع چندان بعید به نظر نمی رسد، چرا که طبق تعالیم تناسخ و فیض روح الهی در اشخاص، پذیرفته است که وی ادعای نبوت وحتی الوهیت کرده باشد.
علل شورش المقنع را اکثر پژوهشگران به تفصیل درخونخواهی از ابومسلم ذکر کرده اند، هر چند برای رضایت خاطر موالی و مسلمین نیز اغلب عنوان می داشته است که انتقام خون یحیی بن زید از اولاد حسین بن علی را از کشندگان آنها خواهد گرفت.
بیرونی معتقد است که مقنع پس از شکست سپاهیان خلیفه «مهدی»، به مدت چهارده سال حکومت کرد تا این که در سال 169 هجری محاصره و به هلاکت رسید و برای این که جسدش به دست دشمن نیفتد و ادعای الوهیت وی محقق گردد، خود را در تنور انداخت تا جسدش متلاشی شود، اما چنین نشد و جسدش در تنور یافت گردید. سرش را بریدند و نزد مهدی فرستادند.