ماهان شبکه ایرانیان

قرآن و نقش مادر در تربیت جوان بررسی چهره های جوان در قرآن (۲)

جوان دیگری که می توان مثال زد و زندگی اش را در قرآن مطالعه کرد، حضرت موسای کلیم است. او از نظر وراثتی و ژنتیکی دارای موقعیت خوبی بود و از پدر و مادری مؤمن به وجود آمد(۱) و از مادر خود شیر نوشید

حضرت موسی(ع)

جوان دیگری که می توان مثال زد و زندگی اش را در قرآن مطالعه کرد، حضرت موسای کلیم است. او از نظر وراثتی و ژنتیکی دارای موقعیت خوبی بود و از پدر و مادری مؤمن به وجود آمد(1) و از مادر خود شیر نوشید.(2) زمانی محیط تربیتی او کاخ فرعون بود که مهد ظلم، جور، حق کشی، انسان کشی، تبعیض و شرک بود.(3) فرعون با صراحت اعلام می کرد: «أنا ربُّکم الأعلی؛(4) من پروردگار والای شمایم.» یا می گفت: «ما علمتُ لکم مِن إلهٍ غیری؛(5) هیچ معبودی غیر از خود برای شما سراغ ندارم.» فرعون مخالفان خود را با زور و ارعاب به پرستش خویش وا می داشت و می گفت: «لئن اتخذتَ اِلها غیری لأجعلنّک مِن المسجونین؛(6) اگر خدایی غیر از من اختیار کنی تو را [نیز] از زندانیان قرار خواهم داد.»

این جملات اگر چه در طول مبارزات حضرت موسی(ع) با فرعون توسط وی گفته می شد، ولی نشان می دهد در خانه و کاخش همین روحیه حکمفرما بود.

حکمت خدایی اقتضا کرد که موسی(ع) دوران کودکی و جوانی را در چنین خانه ای به سر بَرَد و پرورش یابد تا به همه ثابت گردد فرعون که هزاران کودک را کشت(7) تا موسی به دنیا نیاید، نتوانست بر خواست خداوند چیره شود. خداوند خواست موسی(ع) به دنیا بیاید و در خانه فرعون رشد و نمو یابد تا درس عبرتی برای همگان باشد. نکته ای که مهم است و قرآن در موارد متعددی به آن اشاره کرده این است که خداوند او را به مادرش برگردانید تا از او شیر بنوشد و دست

نوازش بر سر و رویش بکشد. خداوند دو نکته را به مادر موسی گوشزد کرد:

1ـ برگشتِ موسی نزد مادر؛

2ـ پیامبر شدن موسی در آینده. به نظر می رسد اوّلی زمینه ساز دومی باشد.

«و أوحینا إلی اُمّ موسی أنْ أرضعیه، فإذا خفتِ علیه فألقیه فی الیَمّ و لا تخافی و لا تحزن إنّا رادُّوهُ إلیک و جاعلُوهُ مِن المرسلین؛(8)

به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر ده و چون بر او بیمناک شدی او را در نیل بینداز و مترس و اندوه مدار که او را به تو باز می گردانیم و از پیامبرانش قرار می دهیم.»

نکته ها:

1ـ مادری که دلهره ماندن یا کشته شدن بچه اش را دارد باز باید بچه را شیر دهد.

2ـ به نظر می رسد «جاعلوه من المرسلین» با «إنّا رادّوه الیک» مرتبط هستند و گرنه کنار یکدیگر ذکر نمی شدند.

3ـ راه رساندن موسی به مادرش را در آیه اشاره کرده: «حرَّمنا علیه المَراضع مِن قبل ...؛(9) از پیش شیر دایگان را [به نحو تکوینی] بر او حرام گردانیده بودیم» در نتیجه موسی پستان هیچ زنی را به دهان نگرفت تا اینکه به مادرش که ناشناس در صف شیردهندگان قرار داشت رسید. بنابراین او غذای دوران کودکی و مقداری از مسائل تربیتی و هدایتی را از مادر فرا گرفت.

از سوی دیگر موسی(ع) در محیطی که از نظر فرهنگی بسیار فاسد بود رشد کرد و پاک و پاکیزه ماند تا بر همگان روشن شود می توان در محیطی ناسالم نیز با نیّت و عزمی استوار در مسیر حق گام برداشت و از

کفر و شرک محیط، نه تنها اثر نپذیرفت که اثر گذاشت.

قرآن بیان می کند که موسی(ع) پس از رشد یافتن و به سن نوجوانی رسیدن، از کاخ بیرون آمد و در شهر به گردش پرداخت و دید فردی مصری، یکی از افراد بنی اسرائیل را به بیگاری گرفته است. موسی به مصری اعتراض کرد و با مشتی محکم او را از پای در آورد.(10) فعلاً سخن این نیست که آیا آن مصری مستحق قتل بود یا آیا راه چاره دیگری برای نجات سبطی نبود، بلکه سخن این است که موسی با اینکه در محیط مصریان، در کاخ فرعون و در جوّ ظلم و فساد تربیت شده بود ولی با ظلم و تجاوز میانه ای نداشت، حتی با دیدن ظلم چنان غضبناک شد که فرد مصری را از پای در آورد. بنابراین هیچ کس نمی تواند ادعا کند چون جوّ و محیط فاسد بود ما نیز فاسد شدیم و تمامی تقصیرها را بر عهده جوّ و محیط بگذارد.

پرورش موسی(ع) در کاخ فرعون، نمونه ای عملی برای جوانان، و مؤمن بودن همسر فرعون الگو و درس عبرتی برای تمامی زنان است.

اراده و عزم، کلیدی ترین نقش را در تمامی زمینه های هدایتی و تربیتی انسان بر عهده دارد؛ اگر چه رسیدن به مقام والایی چون نبوت بدون داشتن پدر و مادری صالح و شیری پاک میسر نیست.

آنجا که حضرت موسی(ع) مادرِ مهربان خود را به همراه نداشت، زن مؤمن دیگری نقش ایفا کرد؛ یعنی زن فرعون که باعث شد موسی از رود نیل گرفته شود، و این کودک از بین هزاران کودک کشته نشود. قرآن این امور را با لطافت خاصی بیان کرده است.

«و قالتِ امْرأةُ فرعون قُرَّةُ عینٍ لی و لک لا تقتلوه عسی أنْ ینفعَنا أو نتّخذه ولدا و هم لا یشعرون؛(11)

و همسر فرعون گفت: [این کودک] نور چشم من و تو خواهد بود. او را مکشید، شاید برای ما سودمند باشد یا او را به فرزندی بگیریم، ولی آنها خبر نداشتند.»

از یک سو، با قاطعیت و جزم به فرعون گفت: نور چشم من و تو است و از سوی دیگر، مأموران و جلادان را از کشتن کودک نهی کرد و فرعون را در مقابل عمل انجام شده قرار داد. به دنبال آن با استدلال های عاطفی نظر همگان را به سوی موسی جلب کرد. آنان از زیرکی این زن که با چنین برنامه خاصی و سخنی متین، موسی را از مرگ نجات داد، ناآگاه بودند.

در کنار مادر موسی زن فرعون که زنی مؤمن بلکه نمونه کامل ایمان بود تربیت موسی(ع) را به عهده گرفت و او را مانند فرزند پرورید تا موسای کلیم شد. چه خوش گفت امام خمینی که فرمود: «از دامن زن، مرد به معراج می رود.»(12)

همسر فرعون در کاخ طاغوت و زیر سلطه فرعون چنان خوب عمل کرد که خداوند نه تنها او را الگوی زنان قرار داده که الگوی همه مؤمنان قرار داده است:

«و ضرب اللّه مثلاً للذین آمنوا امْرأةَ فرعونَ إذْ قالتْ ربِّ ابْنِ لی عندک بیتا فی الجنة و نجّنی مِن فرعون و عمله و نجّنی مِن القوم الظالمین؛(13)

برای کسانی که ایمان آورده اند، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده، آنگاه که گفت: پروردگارا، پیش خود در بهشت خانه ای برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان.»

نکته ها:

1ـ از آیه روشن می شود زن فرعون این جمله را زیر شکنجه گفته، زیرا درباریان و جلادان حکومت، به او آزارهای فراوان می رساندند و او از خداوند یاری و نجات خواست.

2ـ خداوند در بیان نمونه زنان بد، همسر لوط و همسر نوح را کنار هم ذکر کرده:

«ضرب اللّه مثلاً للذین کفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ»(14) ولی در مثال زدن و نمونه آوردن از زنان مؤمن، زن فرعون را در یک آیه مستقلاً ذکر کرده، در آیه دیگری حضرت مریم را با جمله «و مریم ابْنةَ عمران التی احصنتْ فرجَها»(15) بیان کرده است. مقدم داشتن زن فرعون، احتمالاً نشان می دهد که نقش الگوگیری از او بیشتر می باشد، زیرا در بدترین شرایط، خطیرترین مسئولیت ها ـ

حفظ جان موسی(ع) ـ را عهده دار شد، سپس تربیت او را در حد توان انجام داد.

3ـ زن حضرت نوح و زن حضرت لوط با اینکه در خانه پیامبران الهی بودند، مجبور به ایمان آوردن نبودند. اساسا تربیت جبری و زوری راه به جایی نمی بَرَد و محیط خانه یا اجتماع، تنها زمینه ساز می باشد. فرعون برای کافر ساختن زن خویش و همراه کردن او با خود، از هیچ اقدامی فروگذار نکرد و او را با شیوه های گوناگون شکنجه کرد! مردی که باید برای زن، سرپناه و سایه مهر و محبت باشد، سایه آتش و خون شد به گونه ای که آسیه ـ همسر فرعون ـ از خداوند می خواهد مکانی نزد خدا در بهشت برایش قرار دهد. او حتما توجه دارد که خداوند جسم نیست و در جایی از بهشت سکونت ندارد تا مکانی در همان گوشه برای آسیه بنیان نهد بلکه می خواهد با این بیان، اوج نیاز خود را به سرپرستی مهربان و مهرگستر بیان کند.

حضرت یوسف

حضرت یوسف، نمونه دیگری از جوانان است که از نظر وراثتی در خانواده ای شایسته به دنیا آمد. پدرش یعقوب، جدش اسحاق و پدر جدش حضرت ابراهیم(ع) بود. از نظر تربیتی هفت سال اوّل زندگی را در خانه پدر و نزد او بود و محبت پدر و مادر نثارش می شد. در روایات آمده است که بچه تا هفت سال نخست، امیر و فرمانرواست: «الولد سید سبع سنین»(16) یا می فرماید: «مَن کان عنده صبیّ فلیتصاب له؛(17) هر که بچه ای دارد برای او خود را بچه بگیرد» یعنی با او بازی های بچه گانه کند.

در چنین دورانی یوسف در خانه پدر بود و پدر وظایف پدری را به بهترین نحو انجام داد، اما هنگامی که طبق روایات ما، باید در این دوره، کودک ادب می شد «و یؤدّب سبع سنین»(18) دست حسادت، او را از پدر جدا ساخت و در چاه کنعان انداخت و سرانجام به عنوان برده ای در مصر فروخته شد. یکی از درباریان فاسد او را خرید و دوران هفت ساله دوم خود را به جای ادب شدن در کانون معنویت و علم پدر بزرگوارش، یعقوب، در خانه عزیز مصر گذراند. آنان هر جور خواستند با وی رفتار کردند و هر چه خواستند به او خورانیدند. و پس از گذشت مدتی طولانی یوسف(ع) جوانی برومند شد و به مقتضای جوانی، دارای اوج شهوت بود، نیز به مقتضای آرزوهای دوران جوانی، خواهان رسیدن به مقام های اجتماعی و سیاسی بود. عزیر مصر خواست از این شرایط بهترین بهره ها را ببرد و با پرونده سازیِ فساد اخلاقی، او را همیشه ترسان سازد تا پیوسته برای مخفی ماندن پرونده فساد اخلاقی تسلیم خواسته های نامشروع عزیز مصر شود ولی عزم و اراده قوی حضرت یوسف و پای بندی به مبانی دینی و اخلاقی، توطئه را خنثی کرد و یوسف پاکدامن از صحنه خارج شد. عزیز مصر، صلاح دید او را برای تأدیب، روانه زندان کند.

در این نمونه نیز عزم و اراده، سخن اوّل را می گوید. شرایط محیطی اطراف یوسف(ع) به گونه ای است که معمولاً افراد خود را می بازند و با گرفتار شدن در دام شهوت به خطا می افتند، سپس برای سرپوش گذاشتن روی خطا، خطاهای بعدی را مرتکب می شوند، ولی یوسف(ع) نشان داد که می توان بر تمامی موانع غالب شد و محیط و زورِ حکومت و شهوت جوانی و فراهم شدن زمینه های فساد، علت تامّه نیست و بر همه این اوضاع می توان پیروز گشت.

از آنچه بیان شد رمز تکرار آیه ای از قرآن در قصه موسی و یوسف(علیهماالسلام) روشن می گردد:

«و لمّا بلغ أشُدَّه و اسْتوی آتیناه حکما و عِلْما و کذلک نَجْزِی الْمحسنین؛(19)

چون [موسی] به رشد و کمال خویش رسید به او حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم.»

همین آیه، بدون کلمه «و اسْتوی» در داستان حضرت یوسف(ع) تکرار شده است.(20)

در هر دو مورد روشن است که رسیدن به مقام رشد، قبل از رسیدن به مقام نبوت است. به هر حال مهم عزم و اراده است که این دو، در عنفوان جوانی به آن رسیدند. تفاوت دیگر این دو با پسر حضرت نوح، وجود مادری مؤمن و خداترس می باشد که پسر حضرت نوح از آن بی بهره بود.

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان فرموده: اگر دو داستان قرآن یا دو معنا در آیه یا قسمتی مشترک بودند نشان می دهد که دارای مبدأ واحدی هستند.(21) این فرمایش نشانه آن است که یوسف و موسای جوان دارای شرایط واحدی بودند. هر دو از نظر اجتماعی در محیطی فاسد بودند اما توانستند با نیروی اراده بر اوضاع محیط چیره شوند و به جای تأثیرپذیری از جوّ و احساسات، از عقل فرمان بگیرند و گِرد فساد نگردند.

اشکال:

اگر نقش مادر اینقدر مهم است چرا در داستان یوسف، همیشه از اندوه و گریه پدر سخن گفته می شود و تمامی تلاش قرآن بر بیان حزن و اندوه یعقوب می باشد و اسمی از مادر یوسف نبرده است؟

جواب:

اوّلاً: در سرگذشت فرزندان انبیا، چون پدر از نظر وراثتی شایسته و کامل است و از نظر تربیتی وظیفه خود را به خوبی انجام می دهد و پدران پیامبران همگی پاک بوده اند، با ثابت انگاشتن آنان، نقش مادر روشن می گردد، نه اینکه نقش مادر از سایر عوامل تأثیرگذار بیشتر باشد یا نقش عزم و اراده مورد تردید قرار گیرد.

ثانیا: چون یوسف خواب دید که یازده ستاره و خورشید و ماه بر او سجده می کنند و آن را برای پدرش بیان کرد، یعقوب(ع) چنین تعبیر کرد که او شخصیت بزرگی می شود، به همین جهت هیچ گاه دریده شدن او توسط گرگ را قبول نداشت. دیگران می خواستند به یعقوب بقبولانند یوسف مرده است ولی او اعتقاد راسخ به زنده بودن یوسف و به مقام والا رسیدن او داشت، اما مادر، عاطفه و عشق مادری داشت که امری روشن است و قرآن در صدد بیان آن نیست بلکه در مقام بیان علم حضوری یعقوب است؛ آنچه که امروزه تله پاتی نام دارد.

اشکال:

مواردی وجود دارد که مادر نقش چندانی نداشته است، نظیر مریم مادر عیسی(ع) که در کودکی به معبد سپرده شد و حضرت زکریا کفالت او را به عهده گرفت، در حالی که سزاوار بود مریمِ خردسال تا زمان بلوغ نزد مادرش باشد. همین نشان می دهد که نقش مادر آنقدر هم زیاد نیست.

جواب:

اوّلاً: به این اشکال می توان جواب نقضی داد: حضرت عیسی(ع) پیامبری بود که بدون داشتن پدر و تنها از طریق مادر به دنیا آمد اما پیامبری که دارای پدر باشد ولی مادر نداشته باشد در بین انبیا وجود ندارد.

ثانیا: معلوم نیست مریم در کودکی تحت تربیت مادرش نبوده بلکه روشن است مادر مریم او را به معبد تحویل داد و آنان قرعه کشیدند و حضرت زکریا، سرپرستی او را به عهده گرفت. رایج است که حضانت و نگه داری بچه، با کسی است اما سرپرستی با فرد دیگر. حضرت مریم همین وضع را داشت و مادر حضانت او را به عهده داشت. اشاره ای به داستان حضرت مریم مناسب است.

حضرت مریم(علیهاالسلام)

یکی دیگر از کسانی که دوره جوانی وی در قرآن بحث شده است، حضرت مریم(س) می باشد. مادر مریم قبل از تولد او به گمان اینکه جنین، پسر می باشد او را وقف خدمت به معبد کرد. بنابراین می بایست کودک از خادمان معبد باشد. از این رو از کودکی به آنجا راه یافت و به خدمت مشغول شد. سخت گیری و آزارهای روحانیان یهود و حسادت آنان با زکریای پیامبر که آثارش در آزار و اذیت دخترک ظاهر می گشت از عزم و اراده او در خدمت و خودسازی و عبادت نکاست به گونه ای که خداوند او را لایق دید از نعمت ها و رزق های مادی و معنوی به طور معجزه آسا بهره مندش سازد، طوری که حضرت زکریا دچار شگفتی شده بود و با لحن تعجب آمیزی از وی پرسید: «اَنّی لک هذا؛(22)این ارزاق از کجا برایت آمده است؟!»

نکته:

بودن حضرت مریم در سِلک خادمان و عابدان و رسیدن او به مقام قرب الهی، به همگان نشان داد راه رسیدن به مقام های عالی، برای همه باز است و مردان امتیاز ویژه ای ندارند، حتی دختران در عنفوان جوانی می توانند به عالی ترین مراحل برسند به گونه ای که پیامبران را به شگفتی اندازند و زمینه ای برای دعای پیامبران فراهم سازند که از خداوند درخواست هایی داشته باشند. حضرت زکریا پس از دیدن مقام و منزلت مریم و ارزاق فوق العاده نزد او، از خداوند تقاضای فرزند کرد. «هنالک دعا زکریا ربَّه ...؛(23) در این هنگام زکریا پروردگارش را خواند ...» مریم الگوی مؤمنان قرار گرفت تا همه از او درس پاکدامنی بیاموزند.(24)

نکته اصلی در زندگی حضرت مریم این نیست که بدون تربیت و حضانت مادر، رشد کرده و به مقاماتی رسیده زیرا آیات، حضانت مادر را نفی نکرده و از بود و نبود آن سخنی نگفته است بلکه نکته اصلی داستان، تکامل پیدا کردن یک دختر جوان و رسیدن به درجات عالی کمال می باشد. نکته مهم تر اینکه ذکر و یاد مادر مریم در آیات به چشم می خورد:

«إذْ قالتِ امْرأة عمران ربِّ إنّی نذرتُ لک ما فی بطنی محررا فتقبّلْ منّی إنّک أنتَ السمیعُ العلیم. فلمّا وضعتْها قالتْ ربِّ اِنّی وضعتُها أُنثی و اللّه أعلمُ بما وضعتْ و لیس الذکر کاْلأُنثی ... و إنّی سمَّیتُها مریم و إنّی اُعیذُها بک و ذُرِّیَّتها مِن الشیطان الرجیم؛(25)

زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تا آزادشده تو باشد، پس از من بپذیر که شنوای دانایی. چون فرزندش را بزاد، گفت: پروردگارا، من دختر زاییده ام ـ و خدا به آنچه زاییده داناتر بود ـ و پسر چون دختر نیست ـ و نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطانِ رانده شده به تو پناه می دهم.»

بیان سخنان مادر مریم و آمیخته ساختن گفته های او با سخنان خداوند در یک آیه و نقل نکردن سخنی از عمران، پدر مریم، نکته هایی دارد که توجه به آنها نقش مادر مریم را بیش از پیش روشن می سازد.

فرزندان حضرت آدم(ع)

جوان های دیگری که قرآن از آنان سخن به میان آورده ولی نامی از آنان نبرده است، پسران حضرت آدم(ع) می باشند. در این مورد نقش عزم و اراده به طور کامل آشکار می گردد و نشان می دهد علاوه بر ژنتیک و محیط، عامل اصلی، اراده و عزم می باشد. آنان هر دو پسران آدم بودند و از لحاظ ژنتیک، محیط زندگی، لطف و عنایت مادر و ... در شرایطی متساوی قرار داشتند زیرا حضرت آدم(ع) بین فرزندانش فرق نمی گذاشت. از انسان های دیگری که به یکی کمک کنند ولی دیگری را به انحراف بکشانند نیز خبری نبود. علم و تکنیک و حیله گری و تقلب و زد و بندهای سیاسی که در زمان ما موجود است، در آن زمان خبری نبود به گونه ای که قابیل پس از کشتن برادرش نمی دانست برای مخفی کردن جنایت خویش می تواند برادر مقتول ـ هابیل ـ را زیر خاک پنهان کند تا اینکه خداوند با فرستادن کلاغی که زمین را می شکافت، به او راه پنهان کاری را آموخت.(26)

در چنان جوّی هیچ عامل بیرونی و ژنتیکی وجود نداشت که بین دو برادر جدایی افکند. بنابراین، تنها این تفاوت وجود دارد که یکی، سلیم النفس، بخشنده و خیرخواه بود و هنگام قربانی برای خدا موجود بهتر را آورد تا مقبول خداوند واقع شود، اما دیگری، بخیل و ناسپاس بود، و برای قربانی به مقتضای طبعش، شی ء پست و بی مقدار را آورد که مورد قبول واقع نشد. پس از قبول شدن قربانی هابیل از سوی خداوند، و رد شدن قربانی قابیل، حس حسادت نزد او رشد کرد و برادرش را تهدید به قتل کرد.(27)

هابیل پس از تهدید شدن، با چند جمله در صدد نصیحت و هدایت برادر، برآمد و با اعلام گذشت و دست دراز نکردن به برادر و تصمیم بر سکوت خواست برادرش را از مسیر انحرافی نجات دهد. وی با بیان اینکه: اگر مرا بکُشی بار گناه انسان کشی به دوش تو خواهد افتاد، خواست او را از فرو رفتن در ورطه خطرناک برهاند ولی او به جای دقت در نصایح برادر و درس آموزی از بزرگواری و صداقت وی، زمینه را برای کشتن او آماده دید و نفسش نیز وی را بر این کار تحریک کرد و برادرش را به قتل رسانید.(28)

نکته ها:

وقتی راده و عزم فردی بر راه و روشی قرار گرفت، از تمامی عوامل و امکانات، در مسیر خود استفاده می کند، حتی امور و امکاناتی که در نگاه نخست در غیر این مسیر به کار بروند.

صالح و سِلْم بودن هابیل و گفتن جملاتی نظیر اینکه «من دست روی تو بلند نمی کنم»، «از خداوند، پروردگار جهانیان می ترسم» و ... اقتضا دارد دل هر سنگدلی را نرم کند و از خشونت باز دارد ولی این جملات، قابیل را تشویق کرد از آرامش برادر، سوء استفاده کند و او را به قتل برساند.

نتیجه

در این مقاله در تلاش بودیم با توجه به عناصر ثابت، نقش عناصر متغیّر را روشن سازیم. از جمله عناصر ثابت، نقش ژنتیکی و تربیتی خوب انبیا بر فرزندان شان بود و دیگری نقش بد محیط اجتماعی که فرزندان انبیا در آنجا رشد کردند. اما موردی که متغیّر بود، یکی وضعیت مادران بود و دیگری قدرت عزم و اراده افراد. در این مجموعه با توجه به داستان های مطرح شده در قرآن، معلوم گشت نقش مادر آنقدر مهم است که در بین فرزندان انبیا تنها یکی بر گمراهی اصرار ورزید و به هیچ نحو نخواست راه صلاح را بپیماید و او کسی بود که مادرش ـ همسر نوح ـ در انحراف به سر می برد اما بقیه فرزندان انبیا، افراد خوب و از سِلک پیامبران الهی بودند یا اگر همچون فرزندان یعقوب اشتباه کردند، سرانجام توبه نمودند و از صالحان گشتند.

به امید اینکه جوانان قدر مادران خود را بیش از پیش بدانند و آنان را یاری نمایند و مادران نیز مسئولیت پرورش فرزند را مهم ترین مسئله بدانند و هیچ چیز دیگر را بر آن ترجیح ندهند و بانوان باید بدانند پرورش فرزند صالح، بااهمیت تر از کارهای اجرایی و اقتصادی می باشد.

متأسفانه امروزه تربیت و حضانت بچه، کم اهمیت و بی مقدار جلوه می کند و منشی دکتر، و تایپیست اداره شدن و ... مقام بلند جلوه می کند. آنگاه آنان که باید بزرگ ترین افتخارات را بیافرینند و بهترین جوان ها را تربیت کنند، به کارهای کم ارزش کشیده می شوند و آنان که باید کار کنند، به اعتیاد، جیب بری، کیف قاپی و ... روی می آورند! و برخی کارفرمایان خوشحالند که خانم ها را استخدام می کنند که با حقوق کمتر کار می کنند، از نظم بهتری برخوردارند، تخلف نمی کنند و بالاخره سود بیشتری نصیب کارفرما می کنند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان